رابطه بین گفتمان سازی و آزاداندیشی

رابطه بین گفتمان سازی و آزاداندیشی

میثم پیمانجو

گفتمان سازی چه رابطه ای با آزاداندیشی دارد؟ ایا آزاد اندیشی یک مفاد گفتمانی است همچنان که پیشرفت یک مفاد گفتمانی است؟ ایا ازاد اندیشی یک راه است در برابر گفتمان سازی؟ ایا اگر آزاد اندیشی نباشد گفتمان سازی میتواند تحقق پیدا کند؟

گفتمان سازی راهی است برای ایجاد یک ذهنیت عمومی فراگیر و گفتمان یک شبکه ای از مفاهیم است که مردم آن را قبول میکنند و با آن می اندیشند. فرق بین گفتمان و گفتمان ساری در ایجاد و اغدام است.

حال سوال اینجاست که آیا گفتمان سازان جامعه مفری از آزاداندیشی دارند؟ به عبارت دیگر این جامعه تصمیم ساز واراده ساز چگونه باید اراده ها را بسازند؟ ایا برای ساختن اراده ها به ضرورت باید ذهنیت مردم با آزاد اندیشی انسی گرفته باشد تا اراد ها جهت قیام برای ساختن ایران شکوفا شود؟

به چند نکته باید دقت کرد

  1. آزاداندیشی ذیل یک گفتمان متناقض است. اگر ما بپذیریم که قابلیت درک بیرون از گفتمان ها را داریم انگاه باید بپذیریم که ازاد آندیشی یعنی برون رفت از وضعیت گفتمانی . اگر تمدن غرب یک ذهنیت عمومی فراگیر در ساحت وهم برای بشر ساخته فقط ابرمردانی آزاد اندیشند که پا را فراتر از این کفتمان گذاشته و به گونه و زیست دیگری فکر میکنند. و این بدان معنا است که آزاد اندیشی راهی برای رسیدن به حقیقت است.
  2. گفتمان سازی از جنس روش است. هر ایده ای برای تحقق خود باید از روش گفتمان سازی استفاده کند. و این گفتمان سازی به گونه های مختلفی میتواند محقق شود.مثلا الگو سازی یک گونه ازمدل های تحقق گفتمان سازی است همچنان که کنش سیاسی نیز مدل دیگری است.
  3. آیا ازاد اندیشی از جنس روش است؟ به نظرمن پاسخ سوال مثبت است.
  4. سوال بعدی این است که بین دو روش آزاد اندیشی و گفتمان سازی باید یکی را پذیرفت؟ برداشت حقیر این است که هر کسی که میخواهد روش گفتمان سازی را پیگیری کند در مرتبه قبل باید راه آزد اندیشی را طی کرده باشد. به عبارت بهتر این ها دو روش در عرض هم و درمقابل هم نیستنند بلکه در طول یکدیکر قرار دارند.
  5. سوال بعدی این است که بدون آزاد اندیشی اساسا مرردم سالاری امکان تحقق دارد؟ باز برداشت حقیر آنست که خیر. تنها راه رسیدن به مردم سالاری عبور از سد دگماتیسم است. آزد اندیشان سالاری خواهند کرد و کسانی که به این مقام نرسیده اند پیروی بیش نیستند. فقط باید توجه داشت که در این معنا آزاد اندیشی از جنس روش نیست. یک کمال ضروری و مقدم برای رسیدن به مطلوب نهایی یعنی مردم سالاری است. همچنان که اخوت و زندگی گرایی مقدم و ضروری هستنند.
  6. با توجه به نکته بالا باید گفت در اینجا مفاد گفتمانی مردم سالاری از جنس آزاد اندیشی است. اگر به این نتیجه رسیده ایم که مردم سالاری باید و ضرورتا تبدیل به یک ذهنیت عمومی بشود باید مفاد آن را شرح دهیم.باید مفادی را بازگو کنیم که امکان تحقق مردم سالاری را به وسط می اورند. ما معتقدیم یکی از این مفاد آزاد اندیشی است. در نتیجه مخالف دعوی ما باید ادعا کند که آزاد اندیشی جزو مفاد گفتمانی مردم سالاری نیست.
  7. در نتیجه این ادعا که اصلا آزاد اندیشی در نظام اولولیت جامعه قرار ندارد یا از لحاظ راهبردی پرداختن به آزاد اندیشی در موقعیت فعلی اشتباه است ، رد میشود. زیرا دعوی با کسی بود که قبلا مردم سالاری را عطش عصری میدانست.

تاملی مختصر در باب رابطه ی آزاد اندیشی و تولید علم

بسم الله الرحمن الرحیم

رابطه ی آزاد اندیشی و تولید علم را به چند بیان میتوان تقریر کرد.

در ساحت اول آزاد اندیشی به عنوان رفع موانع مقابل تولید علم است. به عنوان مثال مقلد بودن و ذهن بسته داشتن از مسائلی هستند که مانع از تولید علم خواهند شد؛ آزاد اندیشی این موانع را از سر راه تولید علم برخواهد داشت.

در ساحت دوم به عنوان مقتضی است. اما در همین ساحت هم دو مرحله وجود دارد، یک مرحله مرحله ای حداقلی تر است که در واقع آزاد اندیشی نخبگان و دانشمندان است در مواجهه با پدیده ها و در اینکه حق را به صورت منتشر دنبال کنند و بدانند که ممکن است گزاره ای توصیف گر حق در دل دریافت های یک پیرزن روستایی دامدار باشد، و علم را فقط در چارچوب های تخصصی و کتابخانه ای و …. جستجو نکنند.

مرحله ی حداکثری آن این است که تمامی مردم آزاد اندیش باشند و از فهم حق و دریافت و مشاهده ی حق در هیچ مجالی پرهیزی نداشته باشند و ذهنشان را به روی این مساله بگشایند که تمام مساله هایی که حل میکنند در زندگی و یا تجاربی که کسب میکنند و مشاهداتی که میکنند میتوانند دریافتی از حق و حقیقت باشند و آن را از خود و از دیگران به رسمیت بشناسند و محیط خود را از این منظر همواره مطالعه کنند و یا شایسته ی مطالعه بدانند.

اگر آزاد اندیشی گسترش پیدا کند ما در تمامی این مراحل میتوانیم شاهد بدست آمدن گزاره های علمی بسیار زیاد باشیم.

شاید گامی به سوی خلق انبوه دانش …

رابطه آزاداندیشی و تولید علم

گفته می‌شود که آزاداندیشی گلوگاه تولید علم واقعی است؛ در نگاه ابتدایی فهم این رابطه میان علم و آزاداندیشی راحت است و اینکه با آزاداندیشی است که از تقید و ترجمه آزاد می‌شویم و به سمت بومی‌سازی علوم پیش می‌رویم؛ برای آنکه در جستجوی راه‌های تولید علم است، آن هم علم واقعی، نه تقلیدی و نه پوشالی و نه ترجمه‌ای بلکه جوششی و بومی؛ اگر به آزادندیشی توجه کند، اهمیت و جایگاه آزاداندیشی در تولید علم را خواهد یافت.

از این جهت گفته شد که فهم این رابطه راحت است که ما حوزویان حداقل مباحثه و اشکال به استاد و توجه استاد به حرف شاگرد و سبک درس خارج را می‌فهمیم و استادی را که حتی در حرف شاگرد خود نیز به دنبال حق و حقیقت است، را استاد آزاداندیشی می‌بینیم و تصویر رابطه رشد علمی با آزاداندیشی برای‌مان راحت است.

امّا اگر کمی بیشتر تامل کنیم و این پرسش را به میان بیاوریم که مراد از علم و یا دانش که رشد آن را مدنظر داریم چیست؟ آیا دانش را همان مرسوم و مشهوری می دانیم که در کتاب‌ها است و تدریس می‌شود و یا نه، دانش را زنده می‌دانیم؛ نه آن جسد مرده در کتاب و کلاس!

اگر دانش واقعی و زنده آن دانشی است که در پس زیست یک جامعه مومن است، در اینجا کمی داستان متفاوت می‌شود و ضرورت آزاداندیشی بیشتر دیده می‌شود و بلکه آزاداندیشی برای تحقق این دانش حیاتی است. وقتی گفته می‌شود دانش زنده یعنی آن پیرزن یا پیرمرد بی‌سواد در یک روستا، یک زیست مومنانه دارد و براساس این زیست ادراکاتی دارد؛ این فهم‌ها و این ادراکات است که در سرصحنه هستند و یک دانش زنده را پدید می‌آورد و این دریافت‌ها اگر مرز دانش را جلو نبرند، در مرز دانش هستند، البته دانش زنده، نه آن جسد مرده از دانش در کتاب.

ما اگر الگوی تولید علم را اینگونه بدانیم، «آزاداندیشی» یک امر حیاتی می‌شود؛

اولا اگر قرار است که دانشمند و اندیشمند ما به این ادراکات رجوع کند، باید از بند خیلی چیز‌ها آزاد باشد؛ هم در مقام تفکر و هم در مقام تحقیق. اگر این الگو قرار است محقق شود باید دانشمند ما آنقدر آزاداندیش باشد که حتی در سخن و دریافت آن پیرزن بی‌سواد روستایی هم حق و حقیقت را ببیند؛ نه آنکه صرفا حق و حقیقت را در خود و یا اگر بخواهد آزاداندیشانه رفتار کند در جامعه‌ی علمی ببیند. به خصوص باتوجه به سیطره‌ی جامعه‌ی علمی بر اذهان، رقم خوردن این الگوی تولید علم نیازمند این است که آزاداندیشی یک فرهنگ عمیق بشود.

و دوما اینکه همچنین باید آزاداندیشی در کل جامعه  -نه فقط در جامعه علمی- به صورت یک فرهنگ باشد، تا آن پیرمرد هم بتواند دریافت‌های خود را مطرح کند و در آن بیندیشد و احساس کند که توان تعقل دارد و آنچه دریافته است ارزشمند است و ازقضا مورد احتیاج عده‌ای است و از ابراز آنچه دریافته نگرانی نداشته باشد.

مقایسه آزادی در اسلام و غرب از حیث مبانی و محدودیتها

 

 

آزادی انسانها هم در تمدن غرب مورد تاکید قرار گرفته و هم در شریعت اسلام.

اما ایندو در ذات خود تفاوتهای ماهوی دارند که بکلی ماهیت انها را از هم تفکیک میکند و همین تفاوت ماهوی باعث شده عناصری که آزادی را در این دو مکتب محدود میکند با هم تفاوتهای جدی داشته باشند.

در این یادداشت بر اساس خطبه های نماز جمعه ی رهبری به 3 تفاوت اساسی میان آنها اشاره میکنیم.

1- آزادی در غرب با عناصری همچون قانون و مخالفت با آزادی های دیگران و آزادی های اجتماعی و یا توسط حکومت جائران و ظالمان و سایر عوامل بیرونی حدّ میخورد اما در اسلام علاوه بر این موانع بیرونی، موانعی درونی هم بعنوان موانع تحقق آزادی شناخته شده است. بعبارتی علاوه بر اسارت بیرونی یک نوع اسارت درونی هم مورد توجه است که چه بسا عمیقتر و جدّی ترند و علت اصلی برای تحقق موانع بیرونی و سلطه های بیرونی هستند.

اسارت در اخلاقیات فاسد، هوی و هوس،منیت ها، بغض ها، حبّ های بیجا، ترس و طمع و حرص و شهوات که انسانها را وادار به پذیرش محدودیتهای بیرونی و درونی میکنند نیز در دایره ی موانع تحقق آزادی انسانها هستند.

بعنوان مثال از امیراامومنین علیه السلام نقل شده که فرموده اند: لا یسترقنّک الطمع و قد جعلک الله حرّا….(غررالحکم،ص 298)

یا در کتاب شریف تحف العقول آورده شده که فرموده اند: من ترک الشهوات کان حرّا…

 

2- تفاوت دوم میان آزادی در اسلام و غرب به منشأ آزادی در اسلام و غرب برمیگردد.

در غرب منشأ آزادی تمایلات انسانی بمعنایی اعم از تمایلات سیاسی و جنسی و شهوانی می باشد لذا در ارتکاز عمومی شکل گرفته در دنیا کشورهایی که دارای بی بندوباری بیشتری هستند را آزادتر تلقّی میکنند. البته در همین مورد هم واقعا دستگاه تبلیغاتی و رسانه ای اجازه نمیدهد خواست و تمایلات مردم در حوزه ی سیاسی و اقتصادی و حتی جنسی بالا بیایند بلکه آنچیزی را القاء میکنند و گسترش می یابد و حتی خواست مردم میشود که کمپانی های ثروت اراده کنند.

اما در اسلام منشأ و منبع اعتقاد به آزادی انسان ها کرامت انسان و اعتقاد به توحید است. زیرا در یک کلام اعتقاد به توحید یعنی اعتقاد به نفی عبودیت و فرمان پذیری و حاکمیت هر کسی غیر از خداوند متعال.

 

3- تفاوت سوم بین نظر اسلام و غرب در مقوله ی آزادی در گسترده ی محدودیتی است که از ناحیه ی قانون بر آزادی اعمال میشود.

در غرب مبنای قوانینی که برای حدّ زدن بر آزادی وضع میشوند آسیب نزدن آزادی افراد به حقوق و آزادی دیگران است اما در اسلام علاوه بر توجه به این مسأله، آسیب نزدن به حقوق خود همان فرد هم مورد ملاحظه قرار میگیرد. مثلا در اسلام افراد آزاد نیستند که خود را به قتل برسانند یا به خود لطمه بزنند یا مالشان را هدر بدهند. آیاتی نظیر:

یا ایها الذین آمنوا علیکم انفسکم،

قوا انفسکم و اهلیکم ناراً…

دلالت بر این مساله دارند…

توصیف حقیقت آزاد اندیشی

آزاد اندیشی بیش از آنکه یک توصیه زبانی یا ظاهری به بخش نخبگان جامعه یا به عموم مردم باشد یک نحوه مواجهه با مخاطب و یک فرهنگ و یک روحیه و اخلاق است که نیازمند ریاضت ها و مبارزه با نفس و  تحمل و صبوری و حق پذیری و حقّ خواهی بسیار بالاست.

آزاد اندیشی نیازمند خضوع شدید در برابر حقّ و حق خواهی واقعی و به دور از خودخواهی ها و تکبّرها و منیّتها و خود بزرگ بینی و نخوت هاست.

فرآهم کردن بستر آزاداندیشی هم به تَبَع نیازمند ایجاد این پیش فرض در عموم نخبگان و مردم است که همواره ممکن است بخشی از حقّ در جبهه طرف مقابل باشد.

و الا مادامیکه کسی خود را حقّ محض و طرف مقابل را باطل محض بداند، نمیتواند به حرفی گوش دهد و حرفی را بشنود و حصول این پیش فرض هم شکست خوردنها و درس گرفتنها و قبول شکستهای سابق از طرفداران هر دیدگاه و اندیشه و جبهه سیاسی و علمی را میطلبد.

آزاد اندیشی مانند یک روح و یک اتمسفر است که  با تربیت و اخلاق آزاداندیشانه ی عمومی و نخبگانی مثل لطافت هوای بهاری بسترساز رشد و شکوفایی حرفها و استعدادهای مختلف میشود….برخلاف جزم گرایی و خشکی زمستانی که راههر حرکتی و هر شکوفه زدنی را می بندد.

آزاداندیشی راهبردی برای استقرار مردم سالاری

در کتاب ارزشمند «طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن» از ولایت سخن به میان آمده است. ولایت الله و در مقابلش ولایت طاغوت. با توضیح که اگر انسان بنده خدا نباشد، بنده و برده غیر خداست و ولایت طاغوت را پذیرفته است.

از طرفی هر غیر خدایی که ادعای خدایی دارد و می خواهد انسان ها را به بندگی خودش بکشاند، در واقع می خواهد ظرفیت ها و استعدادهای آنها را در جهت منافع خودش استفاده کند.

این در حالی است که ولایت خدا یعنی قرار گرفتن در جهت تعالی و کمال انسانی و رشد و شکوفایی ظرفیت های انسانی.

در واقع در کتاب اشاره می شود که در جامعه الهی، موانع و قیود و بندهایی که مانع رشد ظرفیت های انسان است برداشته می شود و شرایط برای شکوفایی استعدادها فراهم است.

از این جهت، آزاداندیشی چیزی شبیه ورود در جامعه توحیدی است.

آزاداندیشی را اگر به معنای برداشتن قیود و موانع اندیشیدن و رهایی از اسارت و بند جمود و تعصب و تقلید، در نظر بگیریم، دعوتی است به رشد و تعالی و تکامل.

از این جهت آزاداندیشی وزن راهبردی می یابد.

آزاداندیشی توصیفی است در راستای مردم سالاری و زمینه ای است برای استقرار و تعمیق هر چه بیشتر اندیشه توحیدی.

به نظر جای این موارد و سایر عناصر ایده فرهنگی مادر، در مختصات راهبردی آزاداندیشی خالی است.

حیات حاکمیت حق به وجود آزاد اندیشی است

بسم الله الرحمن الرحیم

در ارائه ی جناب استاد فلاح پیرامون مختصات راهبردی آزاد اندیشی یکی از مطالبی که ذکر شده بود این بود که بر خلاف حکومت های دیگر که معمولا از آزاد اندیشی می حراسند و آن را تهدیدی برای حاکمیت خود برمیشمارند، اصلی ترین و بزرگترین دعوت کننده به آزاد اندیشی در کشور ما حضرت آقا یعنی شخص اول کشور است.

اما پرسش اینجاست که چرا ایشان از مطرح کردن آزاد اندیشی خوف ندارند و بر اثر این دعوت، حاکمیت را در معرض خطر نمیبینند؟

به نظر میرسد این توضیح بتواند قدری ما را در دستیابی به پاسخ این سوال کمک کند:

ولایت فقیه در واقع حاکمیت ارزش هاست؛ هم ولی فقیه و هم مردمی که در ولایت با ولی فقیه قرار دارند در واقع با دلبستگی به ارزش ها و دلبستگی به حق است که حاکمیت را استوار میکنند، ولی فقیه شخصی از میان خود مردم است که از دیدگاه مردم اشراف بیشتری بر حق دارد و در استقرار حق بینشی صائب تر و قدمی استوارتر از بقیه دارد.

ولی فقیه در قله ی فضائل ملت ایستاده و میخواهد با ملت روز به روز به سمت فضائل و کمالات بیشتر حرکت کند.

از طرفی حق امری منتشر و بی نهایت است و در یک شخص جمع نشده است، پس تضارب اشخاص به پدید آیی صواب کمک میکند و این یعنی انکشاف مصداق جدیدی از فضائل که در دسترس ملت قرار میگیرد.

از طرف دیگر چون بستر ارتباطی همگان در اینجا ولایت است، در واقع به نحوی حاکمیت متعلق به خود مردم نیز هست یعنی مردم خودشان حاکم اند؛ تضارب آراء مردم و آزادی مردم در دستیابی هر چه بیشتر به حقایق در واقع افزایش دستیابی عمومی به حق است، دستیابی عموم یعنی دستیابی کسانی که امور به دست آنهاست و این به معنای پیشرفت مردم، پیشرفت حکام و حاکمیت است.

اومانیست، تئوریزه شده استکبار و نسبت آن با آزاداندیشی

بسم الله الرحمن الرحیم

  • اومانیست در ادبیات غرب به معنای انسان محوری می باشد. اما محوریتی که اتصالش به غیب قطع می باشد. اساسا در اومانیست این انسان مادی است که خود را محور عالم می داند و هیچ چیز دیگری را بر خود حاکم نمی داند.
  • اومانیست تئوریزه شده ی استکبار می باشد. استکبار یعنی خود خواهی و خود نمایی و خود بزرگ پنداری.
  • این تعریف از استکبار به شدت با اومانیست هم سو می باشد. چرا که همان طور که در تعریف اومانیست بیان شد، در اومانیست قرار است انسان محور عالم شود و هیچ چیزی را بر خود حاکم نداند و خود را بزرگ تر عالم بداند.
  • محوریت انسان مادی در عالم در لایه های مختلف، پدیده های متفاوتی را رقم می زند. اومانیست در اندیشه غربی و مدرنیته مانند روح برای این کالبد می ماند فلذا تمام مفاهیم غربی، به نحوی تعین آن اومانیست می باشند.
  • یکی از آن مفاهیم، آزاداندیشی می باشد. با این بیان حال باید آزاداندیشی را با در نظر گرفتن نسبت اش با استکبار معنا کرد.
  • آزاداندیشی در اندیشه غربی به دنبال کشف حقیقت نمی باشد بلکه به دنبال حقنه کردن اندیشه انسان مادی بر جامعه است تا به وسیله آن کبر و بزرگی خود را به عالم حاکم کند.
  • شاید بتوان با این توضیح که اومانیست تئوریزه شده استکبار است و از آن طرف که همه مفاهیم مدرنیته تعینات اومانیست هستند، تقریر های ویژه و متفاوتی از این مفاهیم داشت و آن ها را بسط استکبار انسانی بر عالم بدانیم.
  • برای دیدن بازخورد استاد فلاح کلیک‌رنجه فرمایید!

    • الف
    «اومانیست» پیرو مکتب اومانیسم است.
    و اومانیزم به معنای انسان گرایی است که می توانسته با قبول خدا نیز جمع شود، ولی نهایتاً در سنّت غربی به انسان محوری ختم شده است.

    • ب
    اگر نفس را بشناسیم و تلاش و تکاپوی آن را برای آن که در نقطۀ پرستشی که مخصوص خدا است قرار بگیرد، بدانیم، تعجب خواهیم کرد که در چه «هیأت فاخر»ی انسان را به چنین نقطۀ فلاکتباری رسانده است. این در فرهنگ دینی یعنی «دوباره نفس انسانی فریب شیطان را خورده و از راهی غلط اوصاف خدا را طلب کرده است».
    اومانیسم تکریم انسان نیست، بلکه دشمنی قطعی با او است.
    اومانیسم تبعیّت از شکست شیطان است، شکستی که با اولین و بزرگترین گناه هستی که استکبار در برابر حق است رقم خورد.

    • ج
    این گرایش فکری ـ فرهنگی، انسان را محور ارزشها خواند و از آزادی مطلق او دم زد.
    ولی جلوتر نیز رفت و انسان را محور شناخت معرفی کرد و در کار و بار هر دعوی شناخت و ادراکی «شکّ» انداخت و انسان را از هرچه غیر خود فارغ کرد.
    انسان محور شد، ولی آیا این کار تکریم انسان بود؟

    • د
    جالب است که شعارهای انسان گرایی خیلی شبیه شعارهای فطری است!
    و جالب است که آموزه های انسان گرایی به صورت حیرت انگیزی دشمن مقام واقعی انسان است!
    و جالب است که این آموزه ها برای انسان رشد نیافته بسیار جذاب و «انسانی» است!

    • هـ
    وقتی که هیچ ارزش و حتی حقیقتی برای هستی باقی نگذاریم، محور شدن انسان در چنین صحنه ای چه امتیازی دارد؟
    اینجا است که معلوم می شود اومانیزم یک فریب بزرگ برای محروم کردن انسان از «ارزش» و «حقیقت» و ایجاد یک گمراهی بزرگ و عمیق و تلخ و مأیوس کننده برای او است.

    • از آقای جوهری تشکر می کنم که به موضوع بسیار کلیدی ای عطف توجه نموده اند و به اختصار تبیینی از آن ارائه فرموده اند!

جامعه آزاداندیشی را میخواهد ؟

این سوال متفرع بر پذیرش این اصل می باشد که ایده فرهنگی باید مطابق با عطش عصری باشد و الا طرح آن محکوم به شکست یا لااقل موفقیت حداقلی خواهد بود.
نکته اول این است که باید میان میل و نیاز فرد یا جامعه تفکیک قائل شد :
میل اخص از نیاز است. موارد بسیاری هستند که انسان به آنها نیاز دارد اما این نیاز تبدیل به میل و اشتها نمیشود. مانند نیاز بدن انسان به کلسیم یا ویتامین ب! این گونه نیازها عموما از روی نشانه ها کشف میشوند.
با توجه به این نکته ، میتوان دارد سوالی را درباره اصل عطش عصری پرسید : طرحی موفق خواهد بود که مطابق نیاز جامعه باشد یا طرحی موفق است که مطابق میل جامعه باشد ؟
به نظر میرسد هر دو موفق خواهند بود ، چون هر دو نقطه ای درست و واقعی را هدف گرفته اند.
منتهی طرحی که نیاز جامعه را هدف گرفته زحمت بیشتری دارد، چون ابتدا باید این نیاز را با ابزار های گوناگون تبدیل به میل کند تا شوق و عزم در مخاطب ایجاد شود.
شاید نتوان میل به آزاداندیشی را در جامعه امروز ایران نشان داد اما این به معنای عدم مطابقت آن با نیاز نیست. بلکه ممکن است این نیازی باشد که ادراک و اراده با آن همراه نشده است و باید از روی نشانه ها آن را درک نمود و طرحی برای تبدیل آن نیاز به میل درانداخت.

نکته دوم، لزوم تفکیک سه پدیده ی نیاز فرد، نیاز اجتماعی فرد و نیاز جامعه است.
بعد از این تفکیک، پرسشی که مطرح میشود این است که آزاداندیشی خود را پاسخی به کدام یک از این سه نوع نیاز تعریف میکند ؟

با توجه به دو نکته بالا ، حالا میتوان سوال اصلی را به سه شکل طرح کرد :
1 و 2 – تک تک افراد آزاداندیشی را میخواهند ؟ / به آزاداندیشی نیاز دارند ؟
3 و 4 – تک تک افراد آزاداندیشی را برای جامعه خودشان میخواهند ؟ / به آزاداندیشی نیاز دارند ؟
5 و 6 – جامعه آزاداندیشی را میخواهد ؟ / به آزاداندیشی نیاز دارد ؟

پاسخ به یک اشکال (چرا آزاداندیشی به عنوان نیاز عصری انتخاب شده است؟)

یکی از اشکالاتی که در مورد مختصات راهبردی آزاد اندیشی میشود این است که آزاد اندیشی مسئله اصلی این دوره و به عبارتی مسئله عصری نیست، باید مسئله اصلی این دوره را شناسایی کرد و به دنبال حل آن رفت. مثلا قبل از انقلاب کسی پرچم آزاداندیشی را بالا نبرد بلکه گفتند تمام مشکلات از طاغوت است و ابتدا باید بر سقوط آن تاکید کرد. بزرگترین مانع آزاداندیشی نیز همین طاغوت است و باید او را ساقط کرد. در زمان کنونی نیز باید بگردیم و مسئله این دوره را پیدا کنیم. مثلا مسئله ی این مردم این دوره می تواند «اعتراض کردن» باشد.

🔰در پاسخ باید گفت
🔸اولا آزاداندیشی زیربنای مسائل دیگر است. اگر شما این را پذیرفته اید که مشکلات با اراده و قیام مردم حل می شود برای اینکه بخواهید مردم را به معنای حقیقی به میدان بیاورید باید اسباب تفکر آزاد و انتخاب را برایشان پدید بیاورید و فضا را به نحوی مدیریت کنید که این انسان بتواند آزادانه باندیشد و حقایق را کشف و بعد اراده کند.
لذا در بسته ی ایده فرهنگی مادر نیز آزاد اندیشی به تنهایی هدف گرفته نشده است. بلکه
ا- یک بسته به عنوان ایده فرهنگی مادر انتخاب شده است. یعنی عناصر دیگری نیز در نوک پیکان هدف گرفته شده اند.
2- ایده فرهنگی مادر به منزله نوک قله است که دامنه ها و مسائل دیگر بر اساس این قله بازخوانی و باز تقریر میشوند. مسائل دیگر حذف نمی شوند بلکه از دیرچه ی ایده فرهنگی مادر که متشکل از 8عنصر است به آنها نگاه میشود.

🔸ثانیا دامن زدن به آزاداندیشی به خاطر آزاد شدن فکر مردم و قیام آنها همیشه با گفتمان سازی خود آزاداندیشی نیست. گاهی به علت برخی موارد ممکن است جامعه به سمت تفکر در حال حرکت باشد و مردم آزاداندیشی و تفکر را طلب کنند. در این جامعه دیگر نیاز نیست شما خود آزاداندیشی را سر دست بگیرید و گفتمان کنید. در این جامعه لازم است که 1- موانع آزاداندیشی هرچی بیشتر از سر راه مردم کنار روند 2- اندیشه ناب اسلامی عرضه شود.
استشمام حقیر این است که در جامعه قبل از انقلاب ولو مانعی مانند پهلوی سر کار بود لکن به چند علت جامعه مطالبه آزاداندیشی داشت و نیاز نبود که آزاداندیشی گفتمان شود. بلکه باید از همین طلب جامعه استفاده میشد و اندیشه حقیقی در معرض تفکر مردم قرار میگرفت. یکی از نشانه های این خواست مردم همین بود که اندیشه های مختلف در فضای آن روز با مردم صحبت میکردند و با وجود تمامی فشار های حکومت طاغوتی، در بین مردم عِده و عُده پیدا میکردند. لذاست که شاگردان امام ره بنا را گذاشت بر بازخوانی عقائد ناب اسلامی و یک در طول 15 سال یک دور عقاید ناب اسلامی را برای مردم بازگو کردند.

«همه مسائل دینی به تدریج در طول پانزده سال بحث شد. در سال چهل و هفت مهم ترین بحث دینی یعنی ولایت فقیه، مسئله اساسی حکومت در اسلام، به وسیله امام امت که آن روز در نجف تبعید بودند، به صورت استدلالی و بنیانی مطرح شد. جلسات متعدد در سراسر کشور، در حوزه های علمیه، در تهران، به وسیله اندیشمندان، مطالعه گران، مفسران، اسلام شناسان برای تفسیر مبانی اسلام و مسائل اساسی معرفت اسلامی گذاشته می شد و بحث می شد.»

بحث آزاد اندیشی با عنوان ضرورت فهم دیگری

مختصات آزاد اندیشی ( دیگری )

ما عادت کردیم به این که در راه رسیدن معرفت همه چیز را فردی ببینیم. این عادت در سنت فکری ما به این معنا است که بود و نبود دیگری تاثیری برای رسیدن به من به یک معرفت ناب ندارد.

اساسا شان اجتماعی قائل نشدن برای معرفت میتواند ما را به این نتیجه برساند که من در رسیدن به حقیقت تنها و فرید هستم و اگر در یک جنگلی بدون انسان ذی شعور دیگر هم بودم به این حقیقت می رسیدم. واین میتواند مشکلی را به وجود آورد مبنی بر این که تنها بودن در مسیر رسیدن به حقیقت را تعمیم داده و خود را تنها کسی میدانیم که به حقیقت رسیده است. اینجا دیگر تحملی برای نظریه و حرف رقیب نمیماند و اساسا آن را غیر صواب تلق خواهیم کرد.

دیگری را باید جدی گرفت. ما اگر در ساحت اندیشه اجتماعی و سیاسی به ولایت فقیه رسیدیم و این ولایت را در سالار شدن مردم پی گیری میکنیم باید بپذیرم که ولی باید با مردم ( دیگری ) فکر کند تاولایت شکل بگیرد. ولی یک ابر مرد و یک سوپرمن نیست که به تنهایی به حقیقتی رسیده باشد و از بالا این حرف را بر دیگران دیکته کند تا جامعه نجات پیدا کند. ولی بدون استفاده از راه آزاد اندیشی هرگز به سالاری مردم نخواهد رسید و اگر مردم سالار نشوند اساسا ولایتی شکل نگرفته است.

ما به اندازه ای که مردم را سالارکنیم ولایت را متجلی خواهیم کرد و به اندازه ای که مردم را آزاد اندیش کردیم به سالار شدن مردم کمک کرده ایم. و این همه در گرو این است که بدانیم در راه رسیدن به حقیقت به دیگری محتاجیم.

نزول حقیت در بستر اجتماعی رخ خواهد داد. کرسی متناسب با نزول کرسی هم فهمی و با فهمی است. نزول دفعی قرآن بر شخص پیامبر در جامعه و با جامعه رخ میدهد و این نزول تفصیلی خواهد داشت که فقط در کرسی اجتماع رخ خواهد داد.

مدلول ترک مطالبه آزاداندیشی از جانب آقا

«خواست رهبری» به عنوان یکی از مختصه‌های راهبردی آزاداندیشی شمرده می‌شود امّا آیا این خواسته هنوز هم پابرجا است؟ آیا اینکه ایشان دیگر این خواسته و مطالبه تکرار نمی‌کنند، نشان از این ندارد که دیگر زمانه این خواسته گذشته است و نه تنها پرداختن به آن اتلاف وقت و هزینه است بلکه مضر هم هست؟ به عبارت دیگر،‌ آیا این نپرداختن‌ها نشان از موقتی بودن آزاداندیشی نزد ایشان ندارد؟

بله آزاداندیشی خواست رهبری بوده است منتهی در آن برهه‌ی زمانی که دیگر از آن گذشته‌ایم؛ حال این خواسته برآورده شده است یا نه؛ و الان دیگر این خواسته از جانب ایشان مطرح نیست.

در تامل روی این سوال، ابتدا باید متذکر این شد که تکرار نکردن یک خواسته صرفا دلالت بر این ندارد که دیگر این خواسته وجود ندارد و هنگامی که در گذشته این خواسته وجود داشت، موقتی بود و چون از وقت آن گذشته است، دیگر آن خواسته، مطلوب نیست. پس این انحصار دلالت وجود ندارد.

این عدم تکرار خواسته، چند مدلول محتمل دارد:

اولین آن همین موقتی بودن این خواسته است و الان زمان آن گذشته است.

یکی دیگر از مدلول‌ها این می‌تواند باشد که جامعه رشد لازم و کافی برای برآوردن این خواسته را نداشته و در صدد برآوردن آن بر نیامده است، لذا این خواسته و مطالبه مدام تکرار نشده است، بلکه با سکوت کردن در این خصوص این خواسته، یک صبر «فعّال» درپیش گرفته‌اند.

یک مدلول دیگر هم که می‌توان احتمال داد این است که اساسا این خواسته و این صحبت‌هایی که در خصوص «آزاداندیشی» شده است؛ و این مطالبه‌ای که برای تحقق آزاداندیشی است، این برای الان نیست، بلکه برای آینده‌گان و برای رسیدن به آینده‌گان این‌ها مطرح شده است و به میزان کافی در یک برهه از زمان به آن پرداخته شده است و اگر احیانا اشاره‌هایی هم در ادامه به آن می‌شود، برای رسیدن به آیندگان است. نمونه‌ای از این قبیل را هم شاید بتوان پیدا کرد؛ شاید بتوان گفت که صحبت‌های آقا در مورد سبک زندگی برای آینده است، نه الان. و شاهد آن هم در بیانات ایشان در دیدار اعضای شورای عالی «مرکز الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت» در تاریخ ۶ اردیبهشت ۱۳۹۵ وجود دارد؛ اینکه ایشان بر این باور هستند که ما در مرحله‌ی سوم تحقق انقلاب اسلامی هستیم و تا« دولت اسلامی» به طور کامل محقق نشود نوبت به «تشکیل جامعه‌ی اسلامی» نمی‌رسد و با این شرایط موضوع سبک زندگی نیز صرفا در سطح گفتمان‌سازی در جامعه باقی می‌ماند؛ البته متن این دیدار در سایت خامنه‌ای دات‌آی‌آر منتشر نشده است و تنها خبری از این دیدار آمده است که در آن به بعضی از این فرمایشات ایشان اشاره شده است؛‌ امّا از قضا این مسئله که در مرحله دولت‌سازی هستیم نه جامعه‌سازی در همان ابتدا اشاره شده است.

نتیجه‌گیری
حداقل این سه احتمال برای این ترک فعل حضرت آقا وجود دارد؛ هر چند میل نگارنده بیشتر به احتمال دوم است ولی همین صرف وجود چند احتمال و نفی انحصار احتمال اول، مطلوب این یادداشت بود که به نظر می‌رسد محقق شد؛ و ان شاء الله اگر توفیق بود، در خصوص اینکه کدام احتمال ترجیح دارد و یا اصلا می‌توان یک احتمال را به صورت جدی مطرح کرد و دیگر احتمال‌ها را نفی کرد، یک یادداشت دیگر نگاشته خواهد شد.

گسترش حق، مهم ترین خصیصه آزاداندیشی

در ارائه جناب استاد 8 منظر برای مختصات راهبردی آزاد اندیشی در نظر گرفته شده است:
. خواست رهبری(فقهی/کلامی)،
۲. وعده‌ی انقلاب(حقوقی)،
۳. نقطه ادعای جریان امانیستی(درگیری تئوریک)،
۴. نقطه‌ی دعوای جریان اصلاح‌طلب(درگیری سیاسی)،
۵. گلوگاه تولید علم واقعی(العلم سلطان)،
6. گردنۀ پیشرفت واقعی(خلق ارادۀ ملی)،
7. تساوی آزاداندیشی با انقلابی‌گری
8. یک ایده‌‌ی راهبردی

این 8 خصیصه به درستی اهمیت پرداختن به آزاد اندیشی را نشان میدهند لکن
به نظر می رسد که مهم ترین خصیصه ای که باعث می شود آزاداندیشی ضرورت راهبردی پیدا کند، نقش بی بدیل آزاداندیشی در رشد و گسترش حق و حقیقت است. این خصوصیت را می توان در لایه های دیگر نیز بررسی کرد لکن از همین حیث راهبردی نیز اگر بخواهیم جایگاه آزاداندیشی را بررسی کنیم، باز هم باید به این خصیصه اشاره کرد.
آزاداندیشی بیش از هر چیزی می تواند انسان ها را از سلطه افکار وحشی مادی خارج کند و در این فضا حق به راحتی می تواند خود را نمایان کند، در نتیجه تفکر اسلام و انقلاب اسلامی گسترش می یابد. شاید بتوان گفت که مهم ترین مختصه آزاداندیشی، حتی در سطح مباحثات راهبردی نیز همین گزاره است که دست برتر را به حقیقت می دهد و راه را بر دروغ ها و فریب ها و گمراهی ها می بندد و گفتمان غالب را به حقیقت می بخشد. لذا گسترش آزاداندیشی مساوی است با فتح اذهان مردم داخل و خارج از ایران و در نتیجه گسترش تفکر اسلام انقلابی.
.

تاملی کوچک در باب چرایی بحث از مختصات راهبردی

بسم الله الرحمن الرحیم

گاهی چنین است که یک مساله خودش اولا در لایه ی راهبردی قرار میگیرد، در این صورت پرداختن به این مساله از دیدگاه راهبردی امر غریبی نیست و چندان نیازمند توضیح هم نخواهد بود. اما اگر مساله خودش اولا از سنخ مسائل راهبردی نباشد چه توضحی می تواند از آغاز کردن بحث آن با نگاه راهبردی پشتیبانی کند؟

بحث غیر راهبردی از یک مفهومِ مثلا بنیادین چه تصویری دارد؟

سعی کردم مثال های خوبی پیدا کنم اما موفق نشدم.

اما در مجموع تاملات و مباحثات چنین به نظر میرسد که ارائه ی زاویه دید راهبردی از یک مفهوم فراتر از راهبردی احتمالا می تواند برای ایجاد حرکت باشد؛ در واقع این ورود به کار همراه سازی اذهانِ متوجه به اراده و متوجه به حرکت می آید.

اگر شما بتوانید یک بحث را وزن راهبردی ببخشید آن وقت اذهان و اراده هایی که دنبال مطلوبیت های متعدد هستند، با ارتباط گیری با این مساله متوجه خواهند شد که خواهند توانست با تکیه بر این مساله با یک تیر چند نشان بزنند، در وقاع با هزینه ی کمتر آورده ی بیشتر بدست بیاورند، در نتیجه عملا  در حرکت با مشا در پیگی این مساله همراه خواهند شد.

تفاوت مختصات راهبردی با ضرورت

در آغاز بحث از آزاداندیشی، از مختصات راهبردی آزاداندیشی سخن به میان آمد. و به صورت استقرایی 8 مورد ذکر شد:

1. خواسته رهبری (راهبردی/فقهی/کلامی)
2. وعده انقلاب (حقوقی)
3. انقطه ادعای جریان امانیستی (درگیری تئوریک)
4. نقطه دعوای جریان اصلاح طلب (درگیری سیاسی)
5. گلوگاه تولید علم واقعی (العلم سلطان)
6. گردنه پیشرفت واقعی ( خلق اراده ملی)
7. تساوی آزاداندیشی با انقلابی گری
8. یک ایده راهبردی

اینجا یک سوال به میان می آید. یک ضرورت چه ویژگی هایی داشته باشد که جزء مختصات راهبردی شمرده شود؟ اساسا مختصات راهبردی چه ویژگی هایی دارند؟

بدون توجه به قید راهبردی، اگر بخواهیم از ضرورت آزاداندیشی، اهداف، آثار و نتایج آن سخن بگوییم، حدودا بیش از 80 تا 100 عنوان را بتوان ذکر کرد.

حال سوال اینجاست که چرا این 8 مورد انتخاب شده اند؟ مثلا چرا اینکه آزاداندیشی دعوت به توحید است آورده نشده است؟ یا این که آزاداندیشی دعوت به لایه عقلانیت انسانی است. یا مثلا جنبه های تربیتی آزاداندیشی و فراهم آوردن زمینه های رشد فردی و اجتماعی.

به هر رو ظاهرا باید قدری بیشتر در رابطه با شاخصه هایی که باعث می شود یک ضرورت، راهبردی شمرده شود توضیح داده شود.

البته باید به این نکته توجه داشت که اگر از مختصات راهبردی یک موضوع صحبت می شود، لزوما به این معنا نیست، که درجه اهمیت آن موضوع فقط به لحاظ راهبردی است. و ممکن است در لایه های دیگر نیز، بتوان از آن موضوع سراغ گرفت.

 

به عنوان تلاشی برای دریافت پاسخ، شاید بتوان گفت یکی از تمایزات راهبردی بودن یک مولفه از ضرورت صرف، در این است که مولفه های راهبردی ناظر به حل مسئله یا مسائلی است که در صحنه وجود دارد. یعنی توجه به مسائل موجودی که با مطرح شدن این موضوع و پرداختن به آن، هدف گرفته می شود و راه حل ارائه می شود.

اگر چنین معنایی مراد باشد، احتمالا موارد دیگری نیز می توان به این لیست اضافه کرد. مثلا زمینه سازی و ارتقای مردم سالاری. یا خودباوری و تقویت هویت ملی

 

حفاظت شده: دو تأمل در باب نگارش مختصات آزاداندیشی

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید:

نخبه‌ترین فرد -رهبر- باید مطالبه آزاداندیشی کند

آزاداندیشی واقعی برای یک رهبر، بسیار کمک کننده و یاری‌گر است، به خصوص اگر مردم برایش اهمیت دارد؛ بر خلاف مدیر که آزاداندیشی برایش هزینه درست می‌کند و کارش را سخت‌ می‌کند، لازمه‌ی رهبری آزاداندیشی است و شاید بتوان گفت بدون وجود صفت آزاداندیشی اولا در خود رهبر و ثانیا در جامعه، «امکان» رهبری کردن وجود ندارد.

 

تعریف نخبه برای ما این است که مردمی باشد؛ و هر چقدر مردم‌تر باشد و مردم برایش اهمیت داشته باشد؛ نخبه‌تر است؛ و ما در واقع حضرت آقا را یک نخبه به همین معنای از نخبه می‌دانیم؛ بلکه ایشان را مردم‌ترین مردم می‌دانیم. لذا با توجه به نقش «مردم» در اندیشه ایشان و ارتباط ایشان با مردم و جایگاه ویژه مردم‌سالاری برای نزد ایشان، توجه به آزاداندیشی از جانب ایشان بسیار به جا و پسندیده و از قضا متوقع است.

لذا اگر رهبری را در تراز بالا‌تر از مدیر بدانیم، درخواست آزاداندیشی ایشان را کاملا باید طبیعی ببینیم. و اگر آزاداندیشی را با انقلاب تساوی بدانیم و اندیشه را مشق انقلاب بدانیم و تنها مخالفان انقلاب را حاکمان بدانیم، در این صورت هم این خواست رهبری و اصرارشان بر آزاداندیشی باز هم قابل درک است.

واضح است که چرا ایشان با آزاداندیشی مشکلی ندارند؛ چراکه ایشان انقلاب را تمام شده در سال ۵۷ نمی‌بینند، و هنوز هم که هنوز هست معتقد هستند که انقلاب در حال ادامه پیدا کردن است؛ اصلا انقلاب «تمام» شدنی نیست بلکه دائما در جریان است؛ ولذا اساسا برای تداوم این انقلاب نیاز به آزاداندیشی است و لذا می‌بینیم که آزاداندیشی برای حضرت آقا به عنوان یک رهبر که در همان جامعه حاکمان است، مطرح است و خواست ایشان است.

ضرورت درخواست آزاداندیشی از جانب رهبری

در خواست آزاداندیشی از جانب حاکمان پدیده‌ای نادر و عجیب است، به خصوص که بر آن اصرار هم ورزیده شود؛ امّا این در خواست و پافشاری از جانب حضرت آقا را نباید خیلی عجیب دانست؛ از قضا اگر از جانب ایشان درخواست آزاداندیشی نشود، باید تعجب کرد؛ چرا که در نظریه حاکمیتی نوین اسلامی «ولی فقیه» در زمره‌ی حاکمان به معنای مصطلح و مشهورش نیست؛ بلکه ولی فقیه در پایگاه حق ایستاده است و به دنبال حق و حقیقت است؛ و کسی که به دنبال حق و حقیقت است از دگرگونی نمی‌ترسد بلکه دائما در طلب انقلاب است و به تعبیر شهید آوینی بر قله‌ی آتشفشان است؛ کسی در قله‌ی آتشفشان خانه برای سکونت نمی‌سازد بلکه از سکون بی‌زار است.

«نظریه حاکمیتی نوین» که حضرت امام برای ما به ارمغان آورند؛ به دنبال حکومت الله هستیم؛ یعنی به دنبال تحقق حق هستیم. و برای رسیدن به حق نیاز مبرم به آزاداندیشی است و اساسا بدون آزاداندیشی امکان رسیدن به حق وجود ندارد. لذا برای یک رهبر واقعی -ولی فقیه- آزاداندیشی لازم است؛ چرا که می‌خواهد حق در جامعه تحقق پیدا کند. به خصوص وقتی به «مردم سالاری» در نظریه حاکمیتی نوین توجه می‌کنیم، ضرورت آزاداندیشی دوچندان می‌شود.

آیا اسلام به عقل «آزاد» بها داده است؟

اسلام از ما می‌خواهد با《حضور عقل》زندگی کنیم؛ چگونه می‌گویند در نماز حضور قلب داشته باشید؟ حضور عقل در زندگی هم از همین سنخ است.
وقتی فصل اخیر انسان عقل است، به تعبیر بوعلی حواس انسان نیز متناسب با این فصل اخیر است؛ یعنی حواس انسان با حواس میمون، گربه، گاو و گوسفند متفاوت است؛ به خاطر تفاوت در فصل اخیر؛ که فصل اخیر انسان عقل است.
نقش عقل آنقدر جدی است که حتی می‌تواند در موطن قلب قرار بگیرد و در موطن قلب تعقل کند، و این قطعا متفاوت است با هنگامی که در غیر موطن قلب تعقل رخ می‌دهد؛ به عنوان مثال کسی که شغل و کارش آشپزی است، وقتی که برای هیئت و یا برای زائران اربعین حسینی در موکب آشپزی می‌کند، کاملا این آشپزی متفاوت است با آشپزی که قبلا مثلا در رستوران به صورت معمول داشته است؛ اینجا چگونه یک آشپزی کاملا متفاوت رقم می‌خورد؟ به همین نحو هم می‌توان گفت در هنگامی که عقل در موطن قلب قرار می‌گیرد، متفاوت تعقل می‌کند.

حال سوالاتی اینجا مطرح است؛ این عقل با این همه جایگاه، تا چه حد آزاد است تعقل کند؟ آیا همین اسلام محدودیت‌هایی برای تعقل که کار ویژه عقل است، قائل است؟ آیا اساسا امکان محدود کردن و به زنجیر کشیدن آن وجود دارد؟ آیا پس از محدود کردن عقل، هنوز هم عقل است و تعقل واقعی می‌کند؟ و سوال دیگر اینکه اگر عقل در موطن قلب، متفاوت تعقل می‌کند، در موطن قلب بردن عقل این خلاف آزادی تعقل نیست؟ و آیا اساسا ایمان می‌تواند آزادی بخش به تعقل باشد یا بیشتر حد زننده است و یا اینکه بی‌نیازی از عقل به ارمغان می‌آورد؟ و این بی‌نیازی یک فضیلت است یا نقص؟

حضرت زهرا سلام الله علیها بزرگ آزاداندیش تاریخ

زندگی کوتاه دختر مکرم، رسول گرامی اسلام (ص) در یک نقطه گره تاریخ اسلام، نقطه اوج خود را گذرانده است. آن چیزی که از زندگی حضرت زهرا سلام الله علیها در مرکز توجه تاریخ اسلام قرار گرفته است، حوادثی است که بعد از رحلت رسول الله (ص) اتفاق افتاده است. خلاصه کنش های ایشان در این برهه حساس عبارت است از تلاش برای جلوگیری از پایمان شدن بزرگ ترین حق و اینقدر در این راه تلاش کردن تا جان عزیز خود را فدای این حق بزرگ کردند!

آن حق بزرگی که حضرت زهرا سلام الله علیها خود را ملزم به دفاع از آن می دیدند، عبارت بود از انحراف در ادامه انقلاب اسلامی پیغمبر گرامی اسلام، انقلابی اسلامی ای که در بردارنده آخرین دین برای سعادت انسان بود که این سعادت نیز از یک جامعیتی برخوردار بود، و شامل سعادت دنیوی و اخروی، فردی و اجتماعی میشد؛ لذا رسول ختمی خود متولی تشکیل یک جامعه ایمانی با حاکمیت الهی خودشان می شوند، و موظف می شوند که وصی خود یعنی امیرالمؤمنین علیه السلام را برای ادامه مسیر رسالت خود یعنی رساندن انسان به سعادت فردی و اجتماعی، معرفی بکنند. اما متأسفانه جامعه اسلامی آن روز که هنوز گرفتار تعصبات قومی و قبیله ای جاهلی بود، و بخشی نیز زخم خورده از رشادتهای امیرالمؤمنین بودند، و عده ای نیز منافقانه در جوار رسول الله (ص) زندگی کردند و مترصد فرصت بودند که حاکمیت جامعه اسلامی را غصب کنند؛ از مسیری که پیامبر گرامی اسلام (ص) و خداوند تبارک و تعالی تعیین کرده بودند خارج شدند، و خواص جامعه با تعصبات جاهلی و حب جاه و نفس خود را خلیفه رسول الله (ص) خواندند و مردم نیز در مقابل این انتخاب بزرگان جامعه منفعل شده و سکوت کردند و نقطه شروعی داشت ایجاد میشد برای پایمان کردن بزرگ ترین حق و حقیقت که ولایت وصی معصوم و منصوب از طرف خداوند برای ادامه مسیر رسالت نبوی بود.

حضرت فاطمه سلام الله علیها در مقابل پایمانی این بزرگترین و حق و حقیقت سکوت نکردند و در ابتدا تلاش کردند وجدان خفته مردم مدینه را بیدار کنند و درب خانه تک تک افرادی که فکر می کردند زمینه ای برای به میدان آمدن و شکستن آن جو خفقان و انحراف را دارند، رفتند و آن ها را دعوت به عدم سکوت و به صحنه آمدن کردند. بعد از اینکه این تلاش ایشان جواب ندارد، با بهانه کردن غصب فدک که هم خلاف احکام اسلامی ارث بود و هم نقشه ای بود برای خارج کردن توان مالی از دستان امیرالمؤمنین که ابزار اقتداری برای ادامه مسیر نبوی در اختیار نداشته باشد؛ به مسجد آمدند و خطبه خواندند و سعی کردن وجدان خفته مردم و همچنین وجدان مرده متولیان این غصب را بیدار کنند. بعد از اینکه این تلاش نیز جواب نداد، با مویه و گریه کردن و حتی به بدر رفتن و در مسیر کاروان ها گریه کردن و تبیین این ظلم بزرگ را انجام دادن، تا شاید جامعه بیدار شود، و در کنار این تلاش ها، هنگامه بیعت گیری اجباری از امیرالمؤمنین (ع) به دفاع از ایشان پرداختند تا در این بین لطمات و صدمات جسمی بر ایشان وارد شد و همین تلاش بی وقفه برای دفاع از حق و حقیقت تا پای جان، در نهایت جان عزیز ایشان را در این مسیر گرفت و شهد شیرین شهادت را در راه دفاع از حق را نوشیدند و فدایی حق و حقیقت شدند.

 

آزاداندیشی به معنای اندیشه آزادانه است، و باید اندیشه باشد و آزاد، اندیشه بودن به این است که قواعد منطقی که اندیشه را اندیشه می کند مراعات شود، و به نتایج و ثمرات اندیشه خود ملتزم بشود؛ آزاد بودن اندیشه هم به معنای لاقیدی و اباحی گری نیست بلکه اندیشه ای آزاد است که گرفتار قیود و تعصبات و خوف‌ها و تقلید‌ها نباشد. لذا می توان گفت اندیشه ای آزاد است که دغدغه اش حق و حقیقت باشد، یعنی هم حق گرا باشد و هم حق پذیر!

اگر این نگاه را به آزاداندیشی داشته باشیم، هر کسی که حق گرا باشد و حق پذیر آزاداندیش است، و هر چه حق گرا تر و حق پذیر تر باشد آزاداندیش تر است، و هر چه این حق بزرگ تر باشد نیز آزاداندیش تر است. یعنی هم در ناحیه شدت و ضعف در خود حق گرایی و حق پذیری مراتب بر می دارد، و هم از ناحیه شدت و ضعف در خود حق. شدیدترین حالت در وضعیت اول آمادگی برای فدای حق شدن است، و شدیدترین حالت در وضعیت دوم دنبال بزرگ ترین حقایق یعنی توحید و ولایت بودن است.

پس حضرت زهرا سلام الله علیها که هم جان ارزشمند خود را در سبد اخلاص تقدیم حق گرایی و حق پذیری کرد و تا جایی پای دفاع از حق ماند تا در این مسیر شهید شد؛ و هم حقی که در راه آن خود را فدا کردند، بزرگ ترین حق یعنی ولایت و وصایت رسول ختمی که مسیر هدایت اجتماعی انسان ها الی الابد بوده است؛ یکی از بزرگ ترین آزاداندیشان تاریخ بوده اند.

 

#یادداشت_346

14010920