حفاظت شده: مقاله (کلام امامیه؛ ریشه‌ها و رویش‌ ها)- گزارش و برداشت شخصی

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید:

✨دو ابهام در مورد کلام

🔰با توجه به مطالبی که در این ایام در کلاس مطرح میشود، دو ابهام در ذهن بنده به وجود آمده که نیاز به تامل و کمک بیشتر است:

🔸ابهام اول: کلام انقلابی متکفل تولید اندیشه است یا متکفل اندیشه سازی است؟ به عبارت دیگر فرد با فراگیری کلام انقلابی، به اندیشه های مورد نیاز جامعه دسترسی پیدا میکند یا با تحصیل آن به مهارت ذهن پروری دست میابد و می آموزد که مثلا برای اصلاح یک اندیشه در ذهن انسان و اعطا اندیشه دیگر به او باید چه مسیری را طی کرد؟ و یا سازوکار یافتن گره های ذهنی افراد چیست؟ و یا چه طور میتوان گفتمان سازی کرد؟ و……
یا اینکه هر دوی اینهاست؟ یعنی کلام انقلابی هم اندیشه های صحیح را در اختیار متکلم قرار خواهد داد و هم روش اندیشه سازی و اصلاح اندیشه ها را به او خواهد آموخت.

اگر تولید اندیشه های کلامی را برعهده مردم بدانیم و وظیفه ی متکلم را فقط بسترسازی برای سخن گفتن مردم در رابطه با اندیشه هایشان بدانیم،‌ به نظر دانش کلام در فراگیری مهارت اندیشه سازی منحصر خواهد شد.

🔸ابهام دوم: دانش کلام تاسیسی ست یا در امتداد کلام تراث است؟ اگر کلامی که ما از آن صبحت میکنیم دانش جدید و تاسیسی است، باید در لزوم اینکه علم جدیدی را با نام علم دیگر نام گذاری کرده ایم و مطلوبیت این کار تامل جدی صورت گیرد. زیرا این کار رهزنی های زیادی را پدید خواهد آورد.
از طرفی اگر دانش جدیدی است دیگر چه لزومی دارد که تعاریف گذشتگان از کلام را مطالعه میکنیم؟

اگر کلامی که ما از آن صحبت میکنیم همان کلام تراث است پس چرا شواهد این نوع از دانش در تعاریف قدما اینقدر کم است؟
.

حفاظت شده: ویژگی های کلام انقلابی(1)

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید:

کلام تخصصی

بسم الله الرحمن الرحیم

 

وقتی کلام را علم متکفل رسیدگی به اندیشه میدانیم، و آن را چنین تقریر میکنیم که علمی است که باید نو به نو و متناسب با نیاز زندگی مخاطبینش طعام مورد نیاز برای حرکت را تامبن کند، آنگاه این نسبیت موجود در این تعریف منشا فتح باب جدیدی در علم کلام میشود با عنوان “کلام تخصصی”.

تخصصی بودن به معنای اختصاص یافتگی آن مسئولیت و در نتیجه محتوای برآمده از انجام آن مسئولیت به یک حیطه یا مخاطب خاص و مشخص است.

همان طور که هویت های اجتماعی مختلف، زیست های مختلفی را در پی دارد، علم تامین کننده ی طعام فکریِ متناسب با زندگی نیز تبلوری متفاوت در قبال هر کدام پیدا میکند.

این گونه گونی ممکن است بصورت گونه هایی در عرض یکدیگر و بی ارتباط با هم باشد و ممکن است مرتبط باشد و یا حتی ممکن است در طول هم باشد.

به عنوان مثال کلام مردم ایران ممکن است با کلام مردم عراق متفاوت باشد، و یا حتی کلام محور مقاومت با کلام ملت ایران، یا کلام متناسب با مسیحیان ایرانی با غیر مسیحیان.

به این ترتیب کلام تخصصی آغاز میشود و مجموعه ی آن ها در کنار یکدیگر میتواند امر شگفت انگیزی باشد.

نقدهایی به تعریف کلام انقلابی (1) – نقد به دسته بندی تعاریف کلام مرسوم

تبیینی که در جزوه ارائه شده

جزوه‌ای که با همت جناب استاد فلاح و با همکاری حاج‌آقای فشندی با عنوان «درآمدی بر کلام انقلابی» تهیه شده است، برای تعریف و تثبیت کلام انقلابی نگاهی به سرمایه‌ی مرسوم کلامی دارد که به نظر در مجموع این ادعا که کلام انقلابی یک معنای جدیدی از کلام ارائه داده است و کلام مرسوم را باید عنوان لایه‌ی معارف دین در مقابل فقه و اخلاق داد، موفق نبوده است.

در این جزوه برای تعریف کلام مرسوم به تعاریفی که بزرگان متکلمین ما در طول قرون ارائه دادند مراجعه می‌کند و آن‌ها را به شکل زیر در سه محور محتوایی، روشی و غایی دسته بندی‌ می‌‌کند:

  • علم به ذات خداوند و صفات و افعال او، خصوصا در ارتباط با انسان (محتوایی)
  • «علی نهج الاسلام» یا «علی قانون الاسلام» (روشی)
  • اثبات و تبیین عقاید دینی و پاسخ یا ردّ شبهات وارده بر آنها (غائی)

بعد هم نتیجه می‌گیرد که در همه تعاریف عنوان «عقیده»ی اسلامی (ایمانی، دینی) در تعاریف کلام محور قرار گرفت. و عقیده هم شامل مجموعه‌ای از گزاره‌های معرفتی نسبت به خداوند متعال و صفات و افعال او، جهان هستی و انسان، و قواعد و سنت‌های حاکم برآن دو در رابطه با خداوند است.

نقدهای به این بیان

  1. نقد به دسته‌بندی تعاریف

در دسته بندی تعاریف معمولاً می‌گویند که تعریف یا به موضوع است یا روش یا غایت؛ سه‌گانه‌ای که اینجا استفاده شده؛

اولاً معلوم نیست که منظور از تعریف محتوایی همان تعریف به موضوع است یا نه، و اگر تعریف به موضوع است، آیا موضوع کلام مرسوم ما این بوده یا خیر؟ اگر موضوع کلام مرسوم صرفاً علم به ذات و صفات و افعال خداوند بوده، پس این همه تلاشی که متکلمان در طول تاریخ اسلام برای اثبات و تبیین عقاید دینی و اقناع جامعه نسبت به عقاید دینی و دفع شبهات از ذهن جامعه کردند کجای این موضوع قرار می‌گیرد؟ نمی‌شود که بگوییم متکلمین که موضوع کارشان صرفاً توصیف ذات و صفات و افعال خداوند هست، دست به چنین اقدامی که در موضوع علم آن‌ها نیست زده اند. اضافه‌تر باید گفت که موضوع علم کلام را همه متکلمین ذات و صفات و افعال خداوند ندانسته‌اند، برخی موضوع علم کلام را «موجود بما هو موجود» دانسته‌اند، برخی «معلوم من حیث تعلق به اثبات عقاید دینی» گفته‌اند، برخی دیگر «عقاید دینی» را موضوع علم کلام گفته‌اند، و همچنین برخی کلام را به خاطر گستره‌ی کاری که دارد، دارای موضوع واحد ندانسته و وحدت علم کلام را اعتباری دانسته که غرض و هدف مشترک جامع این علم است.

 

ثانیاً معلوم نیست که منظور از محور روشی، همان تعریف به روش است یا خیر؟ اگر منظور تعریف کلام به روش است که باید بگوییم که «علی نهج الاسلام» که روش نیست، در یک برش روش یا تجربی است، یا عقلی یا نقلی یا شهودی، در عقل تأکید بر استدلال و برهان است، در نقل اعتماد به نقل، و در شهود رسیدن و شهود کردن حقیقت؛ علی نهج الاسلام و علی قانون الاسلام که در تعاریف آمده، به هیچ وجه اشاره‌ای به روش علم کلام ندارد، این عنوان در تعاریف برای جداسازی دانش کلام از فلسفه در جاهایی که فلسفه و کلام به یک موضوع می‌پردازند اشاره دارد، یعنی اگر یکی از رسالت‌های دانش کلام توصیف هستی است، این توصیف را با تأکید بر باورهایی که در دین اسلام هست مورد بحث قرار می‌دهد. در مورد روش دانش کلام هم تقریباً اتفاق نظر وجود دارد که کلام یک روش خاصی ندارد و بستگی به مسئله‌ای که می‌خواهد حل کند و بسته به مخاطبی که می‌خواهد با او صحبت کند از روش‌های متنوع عقلی و نقلی و تجربی بهره می‌برد.

 

ثالثاً در بحث تعریف به غایت نیز تعریفی که ارائه شده تعریف به غایت نیست، بله از این جهت که شامل غایت علم کلام که «دفاع از عقاید دینی» است، می‌شود تعریف به غایت می‌تواند باشد؛ اما در اینجا موضوع علم کلام طبق برخی اقوال که موضوع علم کلام را «عقاید دینی» می‌دانند نیز آورده شده است، پس صرفاً تعریف به غایت نیست.

افزوده‌تر اینکه علم کلام دارای غایت متنوعی است و «دفاع از عقاید دینی» غایت آن نسبت به «عقاید دینی» است، اما اگر علم کلام را نسبت به خود متکلم، نسبت به عموم مردم و نسبت به علوم دینی دیگر در نظر بگیریم دارای غایت متنوع دیگری نیز هست، مثلا غایت کلام نسبت به خود متکلم این است که او را به یک دین شناسی تحقیقی برساند و همچنین در صدد تربیت اعتقادی او می‌باشد، غایت علم کلام در نسبت با عموم مردم ارشاد و هدایت آنان است، غایت علم کلام در نسبت با علوم اسلامی دیگر در برخی تعاریف این است که علوم اسلامی دیگر برای اثبات موضوعات خود نیازمند به دانش کلام هستند؛

 

لذا باید گفت که در تببینی که در این جزوه نسبت به تعریف کلام مرسوم صورت گرفته دقت‌های کافی صورت نگرفته است.

 

 

عقیل رضانسب

#یادداشت_309

اندیشه دینی، حیطه کاری متکلم

متکلم با اندیشه‌های دینی سر و کار دارد، نه هر اندیشه‌ای. انسان هنگامی که از خواب بیدار می‌شود، یکسری اندیشه‌های ضروری شروع به پشتیبانی از او می‌کند، اندیشه‌های ضروری که کف‌کف اندیشه است و اگر این اندیشه‌ها نباشد، یک آن هم نمی‌تواند به زندگی خود ادامه دهد، اندیشه‌هایی که برای شروع زندگی اختیاری بعد از بیدار شدن نیازمند به آن‌ها هستیم. به عنوان نمونه اینکه من انسان هستم و زمان‌مند و مکان‌مند هستم و توانایی بلندشدن و حرکت دادن عضلات خود را دارم و … و در ادامه اندیشه‌های مربوط به شخصیت و هویت آدمی شروع می‌کند به بالا‌ آمدن در این قسمت است که اندیشه‌های دینی جای دارد، البته در کنار آن اندیشه‌های غیر دینی هم وجود دارد به عنوان مثال ممکن است یک شخص ملحد هیچ اندیشه دینی در این قسمت نداشته باشد.

وقتی می‌گوییم کار متکلم در حیطه اندیشه است، نه مطلق اندیشه، بلکه اندیشه دینی مدنظر است. در کلام اندیشه‌هایی که مورد توجه دین قرار گرفته است مورد توجه است، هر چند اگر اندیشه‌های دینی به صورت صحیح و کامل باشد، دیگر اندیشه‌ها را هم تحت تاثیر خود قرار می‌دهد.

در این جا یک سوالی مطرح می‌شود اینکه آیا ما منکر تاثیر اندیشه‌های غیر دینی در اندیشه‌های دینی هستیم؟ اگر خیر پس آیا نباید اندیشه‌های غیر دینی از این باب که در اندیشه‌های دینی تاثیر می‌گذارند، مورد توجه متکلم باشد؟ یا اینکه قائل هستیم اندیشه‌های دینی آنقدر سیطره دارند که وقتی به آن‌ها رسیدگی شد، اندیشه‌های غیر‌دینی را هم ویرایش خواهند کرد و تاثیری از آن‌ها نخواهند گرفت؟

تاریخ حیات مسلمین و نسبت آن با دانش کلام

اینکه دانش را ما پدیده پیشینی بدانیم یا پسینی در تحلیل هویت یک دانش تاثیر به سزایی دارد. دانش ها بنا بر یک نظر پدیده ای متاخر از حیات و زیستن هستند. بدین معنا که گونه خاصی از زیستن که مبتنی بر عقلانیتی است که آن عقلانیت در فرهنگ زمانه منعکس گشته و دانشمند و اندیشمند زمانه از آن تغذیه کرده و متاثر از آن به پویش های نظری خویش می پردازند.

تاریخ هزار و چند صد ساله شیعه خصوصا چند صد سال نخستین آن تا دوران آل بویه به گونه ای بوده است که شیعه در اقلیت محض بوده و هویت شیعه به شدت در معرض دستبرد و اضمحلال بوده است.

فلذا یک جریانی ذیل چتر رهبری و مدیریت معصومین علیهم السلام شکل گرفت تا با دفاع از مرزهای عقیدتی شیعه هویت جریان حق را پاسداری و پاسبانی کنند.

به تعبیر دیگر وقتی شیعه در یک اقلیت محض و در معرض هجوم آماج حملات بی امان اهل عامه و زنادقه و جریان های ریز و درشت قرار دارد به شدت اضطراری پدیدار گشته و بنا بر هوشمندی راهبردی شیعه دانشی در جهت مقابله با این حملات بی امان شکل می گیرد.

البته دفاع در هر عصر و مصری متفاوت بوده و معنا و گستره متفاوتی می یابد. یک نمونه از این تفاوت را میتوان در کار جناب خواجه نصیر مشاهده کرد که با حمله مغولان و ضرورت گفتگوی برون دینی با مغولان و ایلخانان کلام فلسفی را صورتبندی نموده و نه تنها از هویت شیعی ایران پاسداری میکند بلکه هویت مغولان و ایلخانان را به واسطه کلام فلسفی در هاضمه جهاز اسلام حل و هضم میکند.

توجه به تاریخ حیات مسلمین و نسبت سنجی آن با دانش کلام شکل گرفته یقینا برای ما نکات ویژه و راهبردی ای را به همراه خواهد داشت.

زیست اجتماعی مومنانه، منبعی برای فهم کلام انقلابی

بسم الله الرحمن الرحیم

      • کلام انقلابی در فکر اندیشه دینی جامعه می باشد و اندیشه دینی جامعه نیز به دنبال سامان دادن به زیست مردم و تحقق دین در زندگی آن ها است.
      • کلام انقلابی از آن جایی که هدف غایی اش پشتیبانی از یک زیست مومنانه است، فلذا می توان میان کلام انقلابی و آن زیست مومنانه، یک رابطه دوسویه تصویر نمود.
      • فلذا در طول تاریخ، مواقعی که شیعیان توانسته اند به سمت یک زیست مومنانه حرکت کنند، از اهمیت ویژه ای برخوردار است. چرا که با تحلیل تاریخی در آن بازه ها می توان به منبعی برای فهم کلام انقلابی در طول تاریخ شیعی دست یافت.
      • در این میان شاید بتوان دوره ابتدایی صفویه که مزین به حضور محقق کرکی بوده است را یکی از بازه های مهم برای فهم کلام انقلابی دانست. چرا که در این زمان شیعیان به صورت جدی با مسائل جامعه اسلامی رو به رو شده و برای بقای خویش باید برای آن ها پاسخی یافت می نمودند. فلذا تحلیل متن تاریخی آن دوران می تواند منبع خوبی برای شناخت کلام انقلابی باشد. چرا که کلام انقلابی همان طور که بیان شد، در صددد پشتیبانی اندیشه ای از یک زیست مومنانه می باشد.

چرا ذهن جامعه؟

دانش‌های بشری با زیست او پیوند دارد و تاثیر خود را در آن زیست خواهد گذاشت. لذا ما از ویرایش‌هایی که دانش در زندگی خواهد داشت، ناگزیری هستیم. به عنوان نمونه وقتی در دانش فقه گوشت خوک حرام می‌شود، این حیوان دیگر پرورش نمی‌یابد و یا مثلا وقتی شراب حرام می‌شود، برای ممنوعیت تولید شراب قانون‌گذار هم به میان می‌آید و با اجبار و قهر هم که شده از تولید شراب جلوگیری می‌کند. پس تاثیرگذاری به وسیله‌ی دانش هم امکان دارد.

امّا اینکه ذهن جامعه برای ما مهم شده است و به خاطر آن به سراغ اندیشه که غیر از دانش است می‌رویم، می‌تواند ریشه در این داشته باشد که مردم برای ما مهم است. وقتی مردم‌سالاری برای ما مهم شد، ذهن و اندیشه مردم هم برای ما مهم می‌شود. اگر مردم را می‌خواهیم، نمی‌توانیم به باور‌های مردم توجه نداشته باشیم. وقتی مردم سالاری برای‌مان جدی شد، ذهن‌پروری هم نقش مهمی برای‌مان پیدا خواهد کرد و نمی‌توانیم از کنار ذهن مردم بگذریم.

بازتقریر وابستگی زندگی به اندیشه

بسم الله الرحمن الرحیم

ما سابقا به این توجه کرده ایم که زندگی انسان ها بدون نیاز به کلام از دانش تغذیه میکند.

مثلا فقیه میگوید گوشت خوک حرام است، و به تبع آن گوشت خوک از سوق مسلمین جمع میشود، میخواهد اندیشه داشته باشید یا نداشته باشید، حتی کسی سراغ پرورش آن هم نمی رود.

باید توجه داشت که پیوند دانش و زندگی پیوندی برقرار است، این دانش میخواهد بنیادین باشد یا کاربردی باشد یا .. فرقی نمیکند.

اینکه سیستم رنگ آمیزی مهد کودک چجوری باشد را مثلا سه نفر در ایران هستند که میدانند، و زحمت کشیده اند و دانش اش را بوجود آورده اند. حالا اگر یک نفر بخواهد مهدکودک بزند اصلا کاری به اندیشه ی این مساله ندارد و سریعا میرود سراغ آن محصول دانشی و کاملا متاثر از آن کارش را انجام میدهد.

اما همین تبعیت از دانش ها و .. هم برامده از اندیشه است. یا همین رفتن سراغ مهد کودک.

یعنی بالاخره این مساله بدون اینکه اندیشه در موردش وجود داشته باشد اتفاقی در موردش نمی افتد، حتی یک سطر بالا پایین این اندیشه هم موثر است.

به عنوان مثال دانشی بودن صفر تا صد مولفه های یک پدیده مثل بیمارستان یک مطلوب است، اما اگر در این بین اندیشه ای وجود داشته باشد که بر فرض بگوید کلا من بیمارستان را یک امر شیطانی میدانم، در این صورت این اندیشه کل ما حصل آن دانش ها را هیچ میکند، هر چقدر هم که برایش تلاش شده باشد و یا حتی ادام ه داشته باشد.

 

از اینجا میتوان عمق و گستره ی تاثیر اندیشه را دید، که تا چه میزان انسان در اعمالش به آن وابستگی دارد و استثنا هم ندارد.

انسان اگر بی اندیشه شود هیچ کاری نمی تواند انجام دهد، به عنوان مثال اگر شما شب به مسافرت رفته باشید و وقتی از خواب بیدار میشوید هیچ تحلیلی نداشته باشید که الان کجا هستید هیچ کاری نمیتوانید انجام دهید، ولی حتی اگر اندکی تحلیل داشته باشید ولو آن تحلیل غلط هم باشد باز هم فعل از شما متمشی میشود، چرا که اصل اندیشه وجود دارد.

چرا متکلم به شبهات می پردازد؟

یکی از سوالات اساسی که در بازخوانی عملکرد دانشی متکلمین مطرح می شود، اینست که چرا در علم کلام پاسخگویی به شبهات اهمیت زیادی دارد، تا جایی که برخی پاسخگویی به شبهات را یکی از اهداف علم کلام دانسته اند. در بررسی این موضوع، مسأله اول اینست که بدانیم شبهه چیست و مساله دوم اینست که بدانیم چرا متکلم به شبهه می پردازد؟
درمورد تفاوت شبهه با سوال این نکات به نظر می رسد که سوال صرف پرسشی است که به ذهن رسیده و پرسشگر به دنبال پاسخ است. درحالیکه شبهه با اختلاط و ایجاد مشابهت بین حق و باطل، تشخیص حق را دشوار می‏ کند و باورهای اعتقادی را به چالش می‏ کشد. همچنین شبهه از شذوذات و نوادر بهره برداری کرده و بر ذهن مردم تاثیر زیادی دارد. پس تفاوت است بین ازدیاد سوال و گسترش شبهه در جامعه. طرح سوال نه تنها هیچ حساسیتی ایجاد نمی کند، بلکه موجب جاری شدن اندیشه دینی و راکد نماندن آن می شود.
اما درمورد پاسخ این سوال که چرا متکلم به شبهه می پردازد، دو نوع نگاه به عملکرد متکلمین می توان داشت:
یک نوع نگاه اینست که تلاش علمی آنها را منفعلانه قرائت کنیم و پاسخ گویی ایشان به شبهات را از سر ناچاری بدانیم. شبهات مطرح شده باید پاسخ داده شود، چون وظیفه متکلم پاسخگویی به شبهات است. همچون مبارزی که شمشیر کشیده و با تمام قوا از موضوعی مهم مراقبت می کند. چنانکه حتی گاهی جدل در علم کلام آنقدر زیاد می شود که تبعات پاسخ های جدلی متکلمین را نمی توانیم به اسلام ناب نسبت دهیم.
اما نگاهی دیگر اینست که به این موضوع بیندیشیم که مساله متکلم چیست؟ چرا گاهی در تاریخ نقل شده که متکلمین با تلاش های سخت و طاقت فرسا درصدد پاسخگویی به برخی شبهاتی که در جامعه مطرح می شود، بوده اند؟ به نظر می رسد با این نگاه، متکلم متقدم، با دغدغه مند در موضوع کلام انقلابی قرابت زیادی پیدا می کند. متکلم در پی حل چالش های ذهنی جامعه بوده و لذا بی وقفه با شبهات مبارزه می کند. مساله اصلی متکلم نیز، این بوده که آنچه مانع ارتباط عقیده مردم با عقاید حق است را، برطرف نماید. گرچه این مواجهه با ذهن مردم بسیار حداقلی است، اما با این نگاه بهتر می توان کلام انقلابی را امتداد کلام قدیم دانست.

جدل و دلالت های یقینی

بسم الله الرحمن الرحیم

 

پیش از این در کلاس صحبت از تعارض میان جدلی دانستن روش کلام و یقینی دانستن دلالت های آن سخن شد. به نظر میرسد آنچه مبنی بر این تعارض بیان میشد چندان مطابق با تعاریفی که از صناعت جدل میشود نیست.

اولا باید دانست وضع لفظ جدل به عنوان حاکی از این صناعت در دوران ترجمه صورت گرفته است و لفظ یونانی آن طوبیقا میباشد، دلیل آنکه لفظ جدل را برای این صناعت برگزیده اند ظاهرا اقتباس از آیه ی شریفه ای بوده است که میفرماید « و جادلهم بالتی هی احسن »

در مورد مواد مورد استفاده در صناعت جدل، نکاتی گفته میشود که بر اساس آن موارد بسیاری از کاربردهای صناعت جدل میتواند یقینی باشد.

مواد جدل مشهورات هستند و مسلمات. مسلمات نیز مواردی دارند که از آن جمله میتوان آیات قرآن و روایات را بر شمرد.

اما برهان موادش یقینیات هستند که آیات و روایات را در برنمیگیرند، اینکه تصور شود دلالت یقینی فقط مختص برهان است تلقی درستی نیست. دلالت برهان یقین بالمعنی الاخص عقلی است اما نه یقین محدود به این نوع از یقین است و نه رسیدن به آن ها محدود به برهان.

در استدلال آنگاه که ادله ی ما مبتنی بر آیات و روایات باشند از نظر علم منطق استدلال طوبیقایی است، یا مبتنی بر ترجمه ی صورت گرفته جدلی است. اما در عین حال آورده ی آن میتواند برای ما یقین باشد.

سابقا در مطالعات خود دیده بودم که علامه ی طباطبایی روش استدلال در علم فقه را نیز روش جدلی میدانند.

نسبت کلام انقلابی با کلام قدیم

درمورد میراث حوزوی دو نوع مواجهه می توان داشت:
یک مواجهه اینست که علوم متداول حوزوی را بیهوده دانسته و مسائل آن را بی ارتباط به عصر حاضر و نیازهای آن بدانیم؛ همچنین خود را بی نیاز از علوم مرسوم حوزوی دانسته و تلاش کنیم متناسب با نیازهای زمانه خود در فضای علمی وارد شویم . این نوع ورود کاملا واضح است که از طرف جامعه علمی پس زده می شود و موجب می شود که هیچگاه با این ورود نتوانیم نگاه اصلاحی خود را در علوم حوزوی وارد کنیم . ضمن اینکه طلبه در این حالت از گذشته خود بریده شده و هیچ عقبه تاریخی پشت سر خود احساس نمی کند. علاوه بر آثار و تبعات منفی دیگری که این نوع مواجهه با علوم حوزوی، در جریان علمی حوزوی و طلاب دارد.
یک مواجهه دیگر اینست که خود را بر قله دانش های موجود در نظر بگیریم و با این نگاه به دانش های حوزوی بنگریم، که ما بر دوش گذشتگان خود سوار هستیم؛ به این معنا که مباحثی که سالیانی درگیری اصلی یک علم بوده، هم اکنون در چند خط یا چند صفحه برای ما خلاصه می شود و ما می توانیم با موضوعات جدیدی مواجه شویم و لذا مثل کودکی هستیم که بر دوش پدر خود سوار شده و می تواند با پدیده های جدیدی مواجه شود. در این نگاه علوم حوزوی نیز، پس از چند صد سال سابقه و رشد، هم اکنون به نقطه فعلی رسیده و نیاز دارد تا ما هم همچون پیشینیان علوم را رشد داده و به نسل بعدی تحویل دهیم، که گاهی آثار این رشد و ارتقای علم در تاریخ علم فراموش نخواهد شد.
اینکه پویشی که مد نظر داریم را تحت عنوان کلام همراه با قید انقلابی تعریف کرده ایم، فوایدی که گفته شد را دارد؛ اما الزامی نیز، در پی این انتخاب است و آن الزام هم اینست که باید خود را به این گذشته متصل کرده و برای دیگران توضیح بدهیم که این کلامی که در ظاهر هیچ ارتباطی با کلام قدیم ندارد، چگونه به گذشته این علم مرتبط می شود؟

تأملاتی پیرامون کتاب پسااسلامیسم میلاد دخانچی – (3) – نقد مباحث نظری کتاب

کتاب را در دو لایه می شود نقد کرد یکی لایه‌ی بحث‌‌هایی که در زمینه الگوی شیوه‌های اداره دارد و قائل به دو شیوه اداره استیت‌فرم و قبیله‌فرم می‌شود. یک لایه هم بحث‌های نظری است که تلاش می‌کند بنیان‌هایی که بر اساس آن به این نتیجه رسیده است را توضیح بدهد.

در یادداشت قبل مباحثی که در مورد شیوه‌های اداره جامعه دارند مورد نقد قرار گرفت، و در این یادداشت به مباحث نظری که در فصل اول مطرح می‌فرمایند نقدهایی عرضه می‌گردد.

 

در یادداشت قبل مهم ترین اشکالی که در شیوه‌های اداره جامعه مولف ارائه کرده بود، انحصار در این دو الگوی مفهومی و الزام به اینکه همه شیوه‌های اداره باید در این دو الگو قرار بگیرند، بیان شد. همچنین عدم امکان جمع و ربط بین دو الگویی که ارائه شد نیز در راستای همین اشکال بود.

در بحث‌های نظری کتاب نیز همین اشکال به شکل دیگری وجود دارد. ذهن مولف در الگوی مفهومی تضاد تباینی گیر کرده است و این الگوی مفهومی را می‌خواهد به عرفان اسلامی که وحدت‌گراترین تحلیل در بین رویکردهای هستی‌شناسانه است، تحمیل کند و فلسفه‌ی اسلامی مخصوصاً فلسفه‌ی ملاصدرا را به دلیل وحدت‌گرا بودن به شدت رد و مورد خدشه قرار می‌دهند.

اینطور نیست که لزوما باید دو چیز متباین باشند که بخواهند با هم معامله کنند حالا باید یکی نری داشته باشد و یکی مادگی تا با هم ارتباط برقرار کنند، آن وحدتی که صدرا می گوید، آن وحدت و کثرت با همدیگر در تباین نیستند که حالا بخواهند با هم معامله بکنند، با همدیگر در تضاد تباینی نیستند.

بله منظور نگارنده از تضاد لزوما درگیر و جنگ داشتن نیست، یک تضاد متکامل دارد تصویر می کند؛ ولی آن الگوی مفهومی ناقص است؛ مثلاً این شیء هم هست و هم واحد است، وحدتش و بودنش دو چیز متضاد متباین نیستند، هر جای این دست بگذاری از هر برشی به این نگاه کنی، با هر حیثی به این نگاه کنی این واحد است. وحدت یک حیث در دل خود این است، و غیر این است نه به معنای غیریت متباین.

اتفاقا نقطه قوت صدرا این است که این الگوی مفهومی تضاد ذهنی مولف را ندارد. صدرا نمی گوید ماهیت ذهنی است، وحدت را هم ذهنی نمی داند. بله می گوید وجود است که اصیل است، ولی وجودی که اینجا اصیل است همین متن حیثیات دارد، همین وجود نفاد دارد یک جا تمام می شود، آن تمام شدنش یک چیز جدا از خودش نیست، تمام شدنش هست و صدرا ماهیت را بیرون نمی اندازد،

وحدت در فضای عرفانی که کتاب سعی می کند از آن جا الگو بگیرد و فکر می کند با آن حل کرده است از صدرا خیلی غلیظ تر است، عرفا حتی این وجودی که صدرا می گوید اصیل است را بیرون می اندازند. یعنی صدرا می گوید این شیء وجود است و آن شیء هم وجود است هر چند که وجودهای این ها عین ربط به حضرت حق است ولی این اولا و بالذات وجود است آن هم اولا و بالذات وجود است، ماهیتش هست که اعتباری است البته نه به معنای ذهنی بودن، بلکه ماهیت اعتباری است به معنای اینکه از دل همین وجود جوشیده و یک چیز جدای از وجود نیست، جایی که وجود تمام می شود ماهیت داریم. صفات اندماجی این متن که وحدت و علیت و کثرت و … هست در دل خود وجود هستند. عرفان که خیلی غلیظ‌تر است، می گوید این شیء مصداق بالذات وجود و موجود نیست. می گوید همانطوری که ماهیتش اعتباری است وجودش هم اعتباری است. صدرا می گوید این مصداق وجود است، من به او می گویم وجود و تفاوت این وجود با آن وجود این است که بهره ی این شیء از همین وجود متفاوت است؛ عرفان که می گوید این وجود هم شبیه همان ماهیتی که گفتی اعتباری و انتزاعی است، اعتباری و انتزاعی است. ما یک وجود بیشتر نداریم که وجود حضرت حق است، همه این وجودات اعتباری هستند. اگر وجود مجاز است (مجاز فلسفی) ماهیت مجاز اندر مجاز است. لذا در عرفان که یک وحدت غلیظ تری دارد تصویر می شود.

نویسنده فکر می‌کند تحلیل وحدت‌گرای صدرا نمی‌تواند کثرت را توجیه کند، در حالی که این با یک مطالعه سطحی حکمت متعالیه غلط بودنش روشن می‌شود. نظریه تشکیک صدرا اساساً برای تبیین کثرت است، وجوداتی که صدرا تصویر می‌کند وجود متباین نیستند، ولی بهره‌ی وجودی‌شان با هم فرق می‌کند؛ نویسنده سعی‌ می‌کند که با بحث تناکح اسمائی پشتیبانی نظری برای بحث هایشان درست کنند، که ظاهراً فقط چون الگوی تضاد و یینگ و یانگ و زن و مرد که تضادی که ایشان تصویر می‌کرد را تأیید می‌کرد به ظاهر شبیه تناکح اسمائی هست، ایشان را به این تصویر رسانده که عرفا در تناکح اسمائی دارند یک تضاد تباینی تصویر می‌کنند، پس عرفان اسلامی هم از این الگوی مفهومی من پشتیبانی می‌کند. نکته عجیب این بود که مولف در جلسه گفتگویی که خدمتشان بودیم تلاش می‌کرد با بحث‌هایی در مورد تعین اول و تعین ثانی شاهدی بر این الگوی تضاد خودشان بیاورند. تعین ثانی را نماد استیت فرم و کثرت و تعین اول را نماد قبیله‌فرم و وحدت میدانند، و بعد نکاح اسمائی که در تعین ثانی هست را شاهد بر الگو مفهومی تضاد می‌گیرند؛ در حالی که این الگوی مفهومی اساساً مربوط به عوالم علمی است و هنوز وارد عالم خلق نشده است، تغایر اسماء را هم اگر بناست به این نحو الگوی تضاد تباینی که نویسنده عرضه می‌کند توضیح بدهیم، این تضاد به تباین اسماء و حتی به ترکیب در ذات حضرت حق منجر خواهد شد. چون می‌خواهند در الگوی تضادشان بین قبیله‌فرم و استیت‌فرم تباین کامل و عدم امکان ربط قائل شوند، به صورت عجیبی بیان می‌کند که تعین اول و ثانی هیچ ربطی به هم ندارند و نمی‌توانند داشته باشند. در حالی که در عرفان اسلامی تعین اول علم اجمالی ذات به خود و تعین ثانی علم تفصیلی ذات به خود است، و در واقع تعین ثانی امتداد و تجلی اسماء مندمجه در تعین اول هستند؛ ولی مولف که بدون اطلاع کافی و صرفاً با خواندن چند متن عرفانی به قضاوت رسیده، دچار التقاط در فهم شده و این دو را بی ربط به هم تصویر می‌کند.

کلا این تسرع در قضاوت در کتاب زیاد دیده می‌شود، مثلاً به سرعت از عدم تناسب مبل ها با معماری خانه به فقط هستی اشیاء مهم بودن و عدم توجه مردم ایران به چیستی ها به خاطر تحت تأثیر فلسفه صدرا بودن، می‌رسد! در جلسه هم وقتی می‌خواستی با ایشان بحث مبنایی در فسلفه‌ی صدرا یا عرفان بکنی، سریع مثال‌هایی می‌زدند که مثلاً با این اصالت وجود شما، خب زن‌های بی‌حجاب هم بهره‌ی وجودی دارند چرا نمی تواند در نظام حکمران جا پیدا کند؟ یا چرا بهایی ها نمی توانند جا داشته باشند؟  در حالی که اگر بخواهیم از لایه ی بحث های اسماء و صفات در تعین ثانی بیاییم در بحث های حکمرانی باید بحث ها و لایه های وسط را بحث کنی. باید بحث های اسماء مضل الهی را بحث کنی بحث شیطان را بحث بکنی و … تا برسی به این که انحراف معنا دارد و کفر معنا دارد و لذا به بهائیت در حکمرانی جا نمی دهی.

چه صدرایی چه عرفانی بحث کنی نمی خواهیم تهش بگوییم که چون ما یک وحدت وجود خیلی خفن داریم پس همه را باید در حکمرانی جای تعیین کننده بدهیم!

به این سرعت می خواهیم از فضای وجودی بیاییم در این بحث ها باید لایه های و بحث های واسطش هم بحث بشود، که معلوم بشود دقیقا چه چیز را می خواهی رد یا اثبات کنی.

به محض اینکه حرف از وحدت می‌زدی، فوری متهم می‌شدی که تقریر وحدت‌گرا نمی‌تواند کثرت را توضیح بدهد، و چون نمی تواند کثرت را توضیح بدهد، نمی تواند با کثرت کنار بیاید. بعد که به ایشان می‌گفتی  اگر می خواهی حرکت به سمت خدا اتفاق بیفتد، یعنی قوس صعود قوس حرکت به سمت قرب الهی همه عالم است؛ تصیر الامور است و همه دارند به سمت خدا می روند، همه این کثرات دارد به سمت وحدت می رود. و کثرت را هم نباید خوانش کثرت متباین به تمام ذات بی ربط با هم دیگر که فقط باید یکیش یک سوراخ داشته باشد و یکی یک چیز دیگر تا با هم ارتباط بگیرند؛ برای داشتن کثرت لزوما نباید الگو مفهومی تضاد تباینی را داشت، ما اینجا الگوی مفهومی اندماجی را هم در کثرت داریم؛ مؤلف باز از اینکه این تقریر وحدت‌گرا نمی‌تواند کثرت را ببیند و توضیح بدهد، سخن به میان می‌‌راند. گویا که به خاطر فهم‌های سطحی از فلسفه و عرفان اسلامی و اصرار بر تحمیل یک الگوی مفهومی ناقص به یکی و یکی را با چوب اینکه الگوی مفهومی تحمیلی را نمی‌پذیرد راندن؛ اساساً گوش شنوایی برای بحث‌های عمیق حکمی و عرفانی مرتبط با ادعاهای خود ندارد.

الگوی مفهومی کتاب الگوی مفهومی ضعیفی است، الگوی مفهومی تضاد تباینی هم باعث فساد در بحث های نظری شده، و هم باعث شده که استیت و قبلیه فرم را غیر قابل جمع ببیند که نتوانند با هم ارتباط بگیرند. بعد هم می گوید قبیله‌فرم که یک الگوی وحدت‌گرا و تعین اولی است الان که قابل پیگیری نیست، پس باید تن بدهیم به کثرت و استیت‌فرمی و برویم مؤلفه‌های استیت مدرن را در بیاوریم و بگوییم به همه این مؤلفه‌ها باید بازی بدهیم تا یک استیت کامل داشته باشیم، و با مصادره کردن اسلامیسم به نفع استیت، یک پسااسلامیسمی ارائه بدهیم که برگشت به استیت مدرن با همه مؤلفه‌های آن است.

 

عقیل رضانسب

#یادداشت_308

کلام کلاسیک مسبب غرور جامعه دینی و سکولاریسم و خلوص گرایی

بسم الله الرحمن الرحیم

      • کلام کلاسیک همیشه در صدد دفاع از عقاید دینی خویش بوده و به تبع این دفاع، عقاید خود را بر همه اعتقادات مهیمن و مسیطر می داند.
      • این نگاه در کلام کلاسیک، سبب غرور جامعه دینی و خلوص گرایی در جامعه، میان دین مداران می شود. چرا که در این اندیشه دینی، دین مداران دائما خود را افراد برتر در جامعه می دانند. و علت این برتری را به صرف افکار و عقاید خویش می دانند.
      • نتیجه این خلوص گرایی و احساس برتری بر دیگران به سبب عقاید، چیزی جز سکولاریسم نمی باشد. چرا که جامعه ای که به صرف داشتن عقاید برتر، خود را برتر بداند، دیگر دغدغه فعل دینی نداشته و این منجر به عدم جریان دین در افعال جامعه می شود.
      • و ازطرف دیگر به سبب روحیه خلوص گرایی که نتیجه این خود برتر بینی می باشد، دغدغه گسترش جریان اجتماعی خویش را نداشته و به جای جذب اغیار به خود، دائما خود را در نزاع با آن ها می بیند.
      • خروجی این نگاه، جریان های کلامی می باشد که در ادبیات امروزه، به جریان های برائتی مشهور هستند. و دائما خود را موظف به اثبات برتری اعتقادی خویش می دانند ولی برای خود در اجرای دین در مناسبات اجتماعی وظیفه ایقائل نیستند. و این کلام چیزی جز سکولاریسم را بسط و گسترش نمی دهد.
      • نکته: شاید بتوان حامد کاشانی را نماینده همین کلام دانست. البته که این تطبیق تشکیکی می باشد و لزوما به معنای تام آن نمی باشد اما از دید حقیر خروجی کلام و عقاید حامد کاشانی نیز از این معضل در امان نیست. ( این تطبیق با نگاه رادیکال بیان شده است )

برای دیدن بازخورد استاد فلاح کلیک‌رنجه فرمایید!

الف.
«کلام کلاسیک» اصطلاح با کلاسی است!
کلام کلاسیک یعنی چه؟(!)

بد نیست توضیحی داده شود؛ چون اصطلاح خوبی به نظر می رسد.

ب.
“آهنگ کلام، رویکرد تدافعی صد درصدی و طبعاً اظهار یک موضع ایمانی متقن و بی تردید نیازمند حسّ «انتم الاعلون»ی است و همین باعث غرور در جامعۀ دینی می شود.

این احساس برتری نتیجه ای جز سکولاریزم ندارد(!؟)”

خیلی جالب بود!

ج.
خود ایشان ربط بین این ماست و آن دروازه را توضیح می دهند؛ می گویند :

“جامعه ای که به صرف داشتن عقاید برتر، خود را برتر بداند، دیگر دغدغه فعل دینی نداشته و این منجر به عدم جریان دین در افعال جامعه می شود.
و ازطرف دیگر به سبب روحیه خلوص گرایی که نتیجه این خود برتر بینی می باشد، دغدغه گسترش جریان اجتماعی خویش را نداشته و به جای جذب اغیار به خود، دائما خود را در نزاع با آن ها می بیند.”

در واقع به نظر می رسد از نظر یادداشت نویس محترم «عدم جریان دین در افعال جامعه» یک سکولاریسم عملی است، که به تعبیر استاد مطهری از «سکولاریزم نظری» خطرناکتر است.

د.
خروجی این نگاه جریانهای کلامی برائتی شمرده شده که دائماً مشغول اثبات برتری اندیشه های خود هستند، ولی در اجرای دین در مناسبات اجتماعی وظیفه ای بر دوش خود احساس نمی کنند.

ه.
حتماً این ایده جالب و مسرت بخش بود و جای تشکر هم داشت، ولی درست هم بود؟

گونه شناسی راهبردی ایده های اصلاحی صدراییون – بخش سوم ح.فلاح و ایده کلام انقلابی

ایده های مصلحان اجتماعی بر اساس دیدگاهی که در باره انسان و تحول انسان دارند تنوعات و گونه های متفاوتی می یابد. یک مصلح اجتماعی می بایست یک تحول اجتماعی را سررشته داری کند و سررشته داری یک تحول اجتماعی بنا بر اینکه چه چیز جوهره و بنیاد تحول اجتماعیست مقتضی سبد اقدام راهبردی مختص به خود می باشد.
در این بین جریان صدرایی ها و نوصدرایی ها با تلقی خاصی که از انسان و تحول انسانی دارند هویت معرفتی و عقیدتی انسان را جوهره تغییر و تحولات انسان قلمداد میکنند.

از این رو این جریان با سوژه ساختن هویت معرفتی عقیدتی انسان و جامعه انسانی به دنبال طعام متناسب برای معماری و مهندسی هویت معرفتی و عقیدتی بوده و از این رهگذر تجربه های زیسته متنوعی خلق گشته است.

به تعبیر دیگر در دیدگاه ح.فلاح اسلام دعوت به حیات و زیستن متفاوتی میکند و این در گرو تحول در جوهره انسانی یعنی و عزم و اراده انسان است. عزم و اراده انسان محصول هویت و شخصیت انسان است و از آن رو که هویت انسان یک هویت عقلی و معرفتی است و یا به تعبیر دیگر هویت عقلی و معرفتی انسان پایه و قاعده شخصیت انسان است از این رو عزم و اراده متفاوت در گرو هویت عقیدتی و معرفتی متفاوت است.

بر همین اساس اگر ما به یک تحول گسترده انسانی نظر داریم تحول در هویت عقیدتی و معرفتی را باید سوژه خویش بکنیم. هویت عقیدتی و معرفتی جامعه یک بعد فعال و پویا دارد که ایشان تعبیر به ذهن جامعه میکنند. ذهن جامعه آنجایی است که اندیشه دینی مردم حضور فعالانه داشته و کنش و رفتار دینی مردم با فراز و فرود این اندیشه دینی به علو می رسد یا دچار استخفاف می شود.

وظیفه روشنفکری دینی آنست که بتواند طعام معرفتی متناسب و سوختبار فکری متماسکی در تناظر با عصر و مصر حاضر به جامعه ایمانی عرصه کند تا جامعه ایمانی بتواند به درستی تکالیف تاریخی تمدنی اجتماعی خویش را تشخیص داده و گام در نبرد تمدنی حق علیه باطل بگذارد.

ایده اصلاحی ایشان بر این اندیشه قرآنی استوار است که هرگاه ملتی تصمیم بگیرد، اراده کند، اقدام کند، حرکت متناسب با هدفش را انجام دهد، آن وقت معجزه‌ی اجتماعی اتفاق می‌افتد. البته در تحولات اجتماعی حق بودن کافی نیست. خیلی اوقات امواج باطل می‌آید حق را لگدکوب می‌کند و عبور می‌کند. حق بودن به اضافه‌ی اقدام، عمل، اراده و به اضافه‌ی ایستادگی و پایداری است که آن معجزه را تحقق می‌بخشد. این همان تعبیر قرآن است که می فرماید:
سوره مبارکه الرعد آیه ۱۱
” إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَومٍ حَتّىٰ يُغَيِّروا ما بِأَنفُسِهِم ۗ وَإِذا أَرادَ اللَّهُ بِقَومٍ سوءًا فَلا مَرَدَّ لَهُ ۚ وَما لَهُم مِن دونِهِ مِن والٍ”

ایشان عمیقا باورمند به این تعبیر رهبری هستند که اراده ملی جان مایه پیشرفت همه جانبه و حقیقی است و ما اگر اراده ای انقلابی، قویم و غنی و توحیدی معطوف به پیشرفت می خواهیم می بایست سر منشا تغییر اراده ملی یعنی اندیشه دینی مردم را مهندسی و معماری کنیم و این ماموریت کلام انقلابی می باشد.

 

برای دیدن بازخورد استاد فلاح کلیک‌رنجه فرمایید!

الف.
چنین فرمولی را از صاحب ایده برداشت کرده است :
«حیات متفاوت < عزم و ارادۀ متفاوت < هویّت متفاوت < عقاید متفاوت < اندیشه متفاوت»

تحول در حیات انسانی در گرو تحول در اندیشۀ همراه ایشان است.
این تقریر درست است.

ب.
حضرت آقا روی ایمان تأکید می کند. این تأکید را ما هم باید داشته باشیم، ولی در این معرکه روی بعد ارتقابخش ایمان که همان معرفت است ـ و مورد تأکید رهبری و همۀ مصلحان اجتماعی ما نیز هست ـ تأکید می کنیم.

ج.
بر این عناصر افزوده است که «ارادۀ ملی» وارد یکی از سنّتهای اعلامی خداوند متعال در قرآن می شود و آن «معجزه آفرین بودن ارادۀ ملی است».
آری، این را باید بر بحثهای سابق افزود.
این نکته تراز بحث را «حسابی» جابجا می کند.

کلام معارف است یا دفاع از دین

کلام در ذهن ما یک دانشی است برای دفاع از دین و وظیفه‌ی مرزبانی دینی را برعهده دارد. در تصور اولیه ما کلام برای اسکات خصم تلاش می‌کند. کلام در تلاش است که شبهات دینی را رفع کند.

امّا هنگامی که به تعاریف کلام نگاهی داشته باشیم، کمی از این تصور دور است. در زیر تعدادی از این تعاریف آمده است:

علم الكلام‏:

      1. هو العلم الّذي يبحث فيه عن ذات اللّه تعالى و صفاته، و المبدأ و المعاد على قانون الشّرع. (شرح العبارات المصطلحة/237)
      2. هو بيان المسائل الّتي هي اصول الدّين الّتي تعلّمها فرض عين. (اصول الدّين للبزدويّ/3)
      3. صناعة علميّة بها ينظر صاحبها في تحقيق العلم بالصّنع و الصّانع، و ما يجوز عليها و ما لا يجوز. (الحدود و الحقائق للبريديّ/228)
      4. إنّه العلم بالقواعد الشّرعيّة الاعتقاديّة المكتسبة عن الأدّلة اليقينيّة. (شرح العقائد النّسفيّة1/6)
      5. سمّوا ما يفيد معرفة العقائد عن أدلّتها، بالكلام. ما يفيد معرفة العقائد من الملكة الحاصلة من ضبط المقدّمات الصّحيحة العقليّة و النّقليّة …. (المصدر1/12)
      6. الملكة الّتي لها اختصاص بإفادة العقائد الدّينيّة عن أدلّتها اليقينيّة (عند القدماء). (المصدر1/16)

البته نباید به همین تعاریف بسنده کرد و باید تعاریف دیگری را هم دید ولی در همین حد از تعاریفی که آمده است، در هیچ کدام به جنبه‌ی دفاعی کلام و یا اسکات خصم و یا دفع شبهه نپرداخته است. چنانچه در تعاریف مذکور می‌بینید کلام به معارف گفته می‌شده است. معارف دینی که ما معمولا آن را دانشی در کنار فقه و اخلاق می‌بینیم و بیشتر جنبه‌ی توصیفی و هستی‌شناسی دارد تا جنبه دفاعی.

سوالی که پیش می‌آید این است که از کدام مقطعی تاریخی این تصورِ دفاع از دین از دانش کلام شکل گرفته است؟ و اینکه چه شد که کلام به‌جای پرداختن به معارف به دفاع دین و دفع شبهه مشغول شد؟

 

برای دیدن بازخورد استاد فلاح کلیک‌رنجه فرمایید!

الف.
وقتی به تعاریف علم کلام می پردازیم و جملاتی که دقتهایی عالمانه نگاشته شده بررسی می کنیم، توقع داریم حقیقت آنچه که کلام بوده را ببینیم.
پس از آن می خواهیم به واقعیت تاریخی کلام نیز نگاهی بیاندازیم.
پس از آن نیز می خواهیم به نیازهای زمانه نگاهی بیاندازیم و ببینیم آیا باید به این تعاریف و به آن تاریخ پایبند ماند یا خیر(؟).

ب.
چند تعریف در این یادداشت آمده است. البته این تعاریف امر فاخری را به ما نشان می دهد،
ولی به سرعت چند سؤال برایمان ایجاد می شود :

ـ آیا همۀ تعاریف اینها است؟ یعنی همه این طور تعریف کرده اند؟
ـ آیا همین کلام تاریخی را تعریف کرده اند؟
ـ آیا حق داریم به بررسی تاریخی کلام و تعریف پسینی آن بپردازیم؟
ـ این تعریف به دردی هم خواهد خورد؟
ـ آیا حق داریم به تعریف جدیدی بپردازیم؟
ـ آیا این تعریف به دردی خواهد خورد(از منظر جامعه شناسی معرفت)؟

پیوستار نیروی انسانی، توضیح و تکمله

ما کجا هستیم ؟ نسبت ما با متن جامعه چیست ؟ نظام ارتباطات ما چه شکلی دارد ؟

این ها سوالاتی است که برای هر جمعی ممکن است پیش بیاید.

یکی از ملزومات هر نهاد، قشر، گروه اجتماعی، یا حتی هر شرکت اقتصادی این است که مختصات خود و پیرامون خود را رسم کند. از این دریچه میتوان به طیفی از پرسش های اساسی درباره آن نهاد یا گروه پاسخ داد.

در راستای این مهم میتوان مدل های متعددی پیشنهاد داد، بلکه میتوان برای هر نهاد و گروه و موسسه، یک مدل اختصاصی در نظر گرفت.

کلام انقلابی هم از این امر مستثنی نبوده و دارای پیوستار انسانی مختض به خود میباشد.

در باب این پیوستار انسانی خاص و با توجه به نمونه های دیگری که قبلا کمابیش مشاهده کرده ایم، یک نکته مهم به نظر میرسد .

آن نکته این است که نباید عاقله گفتمانی را محصور بازوان خودش نمود، بلکه باید انتهای طیف را به نوعی به ابتدای طیف مرتبط ساخت. زیرا یکی از بازیگران مهم در پدیدآیی گفتمان جامع و ایده های اجتماعی، زمانه و زمینه و مخاطب امروز است.

در مقام تمثیل، آشپزی که با مشتری های رستوران آشناست و ذائقه و هاضمه آنها را خوب میشناسد، موفق تر از آشپزی خواهد بود که دلسوزانه تمام تلاش خودش را برای پختن یک طعام عالی برای مشتری میکند اما مشتری را درک نمیکند.

به نظر میرسد این یادداشت از برادر حسن زاده نیز همین دغدغه را در ضمن یک پیشنهاد عملیاتی پیگیری میکند.

 

برای دیدن بازخورد استاد فلاح کلیک‌رنجه فرمایید!

الف.
“نسبت ما با متن جامعه چیست ؟”

هر مجموعه ای باید “مختصات خود و پیرامون خود را رسم کند” تا بتواند نسبتها را به خوبی بیان کند.

این نکته کلاً امر فاخری است و توجه خوبی داده شده است.

ب.
“پیوستار نیروی انسای”
حتماً یکی از سرفصلهای مهم مهندسی کلام انقلابی به عنوان یک «رشتۀ تخصصی مسؤول حوزوی» است.
با ترسیم «پیوستار نیروی انسانی» از عمیقترین پویشهای ناظر به حل مسأله تا سطحی ترین و مباشرترین آنها دست به دست هم می دهند و اقتدار بزرگی را فراهم می نمایند.

امروز صبح آقای محبعلی می گفت، وقتی که آقای رئیسی می گفت اطلاعات را از درگاههای ما دریافت کنید، می بایست سریع زیرنویس می رفت که آدرسهای درگاههای دولت این موارد است.

این یعنی همۀ اقشار با هم هماهنگ عمل می کنند.

ج.
“نباید عاقله گفتمانی را محصور بازوان خودش نمود”
درست است.

د.
به یادداشت برادر حسن زاده هم ناظر بوده است که خود ارزش جداگانه ای در این یادداشت محسوب می شود.
ب

رییس جمهور تنها مدیرنیست!

رییس جمهور تنها مدیر نیست!

اولین مواجه ام با شعارهای انقلاب در دوران ابتدایی و راهنمایی رقم خورد. آن سال ها وقتی با خانواده د 22 بهمن و یا روز قدس شرکت می کردم، در کنار شعارهای مرگ برآمریکا، مرگ بر اسرائیل ،شعاری جذاب بود که فریاد می زدم: انرژی هسته ای حق مسلم ماست. وقتی این شعار را در کودکی فریاد می زدم، حس کوبیدن آمریکا به من دست می داد، این شعار تمام حس انقلابی ما در آن دوران بود، حتی وقتی مسولین دبستان وراهنمامیی می خواستند حس استکبار ستیزی مرا برانگیزند، ما را به تکرار این شعار وا می داشتند.این احساسات  نتیجه قدرت گفتمان سازی دولت احمدی نژاد وشخص خودش در تبدیل مسائل انقلاب به نقطه ثقل استکبار ستیزی بود.

 

دولت آقای رییسی همان طور که انتظار می رفت، مملو از اهتمام به مسائل مردم و رسیدگی جدی به وضعیت معیشت آن ها بوده است. و با حضور در حوزه های مختلف اجتماع توانسته است بخشی ازامید از دسته رفته مردم، برای بهبود وضعیت را ترمیم کند. اما از حرکت کلانی که در پیش گرفته است، تصویری از یک دولت راهبردی که به دنبال تشکیل یک بافت وحدت بخش از اراده های مردمی باشد ندارد. دولت آقای رییسی علاوه بر این که نتوانسته از عناصر گفتمانی مد نظرشان جبهه یک پارچه و وحدت بخش رقم بزند، عناصر گفتمانی مرکزی را نیز در افکار عمومی از خود به جا نگذاشته است .به تعبیر دیگر دولت آٍقای رییسی همان طور که انتظار می رفت، دولت اندیشکده هاست و شخص ایشان ها به گونه یک راهبر دست گاه حاکمیت کنش نمی کند.  این مهم اگر اصلاح نیابد، ما فرصت تاریخی را برای پیوند امت با طرح ولی را از دست داده ایم.

 

برای دیدن بازخورد استاد فلاح کلیک‌رنجه فرمایید!

الف.
چون یادداشت بدون عنوان بود گمان کردم مربوط به «فلسفه کلام انقلابی» است.

ب.
در عین حال در این نوشته به گفتمانسازی دولت نهم در باب «انرژی هسته ای» و قدرت گفتمانسازی دکتر احمدی نژاد اشاره شده است. این خوب است.

ج.
“دولت آقای رییسی علاوه بر این که نتوانسته از عناصر گفتمانی مد نظرشان جبهه یک پارچه و وحدت بخش رقم بزند، عناصر گفتمانی مرکزی را نیز در افکار عمومی از خود به جا نگذاشته است”

این ریشه در انفعال جامعۀ انقلابی دارد یا ریشه در شخص ایشان و تیمهای همکار و همراه ایشان؟

د.
دولت سیزدهم دولت اندیشکده ها است” یعنی آقای رئیسی رهبری اجتماعی ظرفیت اجتماعی موجود را برعهده نگرفته است.
این باعث از دست رفتن این فرصت تاریخی می شود.

ه.
بحث مهمی است. داغ بزرگی است.
ولی به نظرم باید دقیقتر تحلیل شود.

آیا ما وظیفه ای نداریم؟
آیا ما هیچ تأثیری بر این صحنه نمی توانیم بگذاریم؟
آیا ما نباید تغییری در روندهای کاریمان ایجاد کنیم؟ ما چگونه می توانیم همان طور که امروز حضرت آقا فرمودند، به داد دولت برسیم؟

حفاظت شده: انقلابیون محتاج دانش و دانشمندان معطل انقلاب!

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید: