انقلاب فرهنگی، گزیری برای گریز از وابستگی فکری

#گفتمان_سازی_فصل_فرهنگ

بسم الله الرحمن الرحیم

انقلاب اسلامی ایران یک انقلاب بسیار آزاد اندیشانه بود، در جهانی که تفکرات غرب و شرق مادی مغز و دل همه را تصرف کرده بود، و راه نجاتی جز کاپیتالیسم و کمونیسم تصور نمیشد، انقلاب اسلامی سخنی داشت که نه شرقی بود و نه غربی!

و بر اساس همین سخن تمامی شاکله های حرکت عمومی ملت شکل میگرفت و به پیش میرفت.

در عین حال قدرت های مادی جهانی -که در دوران ضعف خاندان های قاجار و پهلوی، در این کشور نفوذی فراوان داشتند- با تکیه بر قدرت و ثروت و نه فکر حقیقی ملت، پایگاه های فکری ای در این کشور ایجاد کرده بودند؛ نه جریان توده‌ا‌ی مارکسیستی و کمونیستی در واقع مردمی و متعلق به این ملت بود و نه غربگرایی روشنفکری و لیبرالیستی؛ همان طور که در متن پرشورترین و فراگیرترین حضور مردمیِ قرون اخیر ملت ایران، هیچ نقش تعیین کننده و جهت بخشی برای این جریانات وجود نداشت، اگر چه پر سر و صدا بودند.

همین پر سر و صدا بودن، همین نااصیلِ نابومی بودن و همین تکیه‌ی بر قدرتهای خارجی داشتن، عواملی بود که ملت آزاده و آزاداندیش ما را در مورد ایشان و نقش آفرینی‌شان در کشور نگران می‌کرد.

و این نگرانی به جا بود؛ آَشکارا می‌بینیم که اولین سکانداران اجرایی کشور بعد از انقلاب از همین جریاناتِ ناتعیین‌کننده اما پُر سر و صدا بودند، جریانی که از قضا نه چندان معتقد و مایل به برکناری پهلوی بودند، و نه با قطع ارتباط ملت و انقلابشان با جهانخواران میانه‌ی خوبی داشتند؛ و این تمایلاتشان همگی کاملا خلاف نظر آزاداندیشانه‌ی ملت بود و بوی وابستگی و اسارت فکری می‌داد؛ ولی هیبت و طمطراق این جریانات از طرفی، و طبیعت سیستم حکمرانی از طرف دیگر، سکان اجرایی انقلاب را به دستان آنان داده بود.

سلطنت پهلوی، پای استعمار و زنجیرهای استعمار را نه صرفا مبتنی بر اشخاص بلکه به نحوی عمیق‌تر و مبتنی بر مکانیسم حرکت چرخ دهنده‌های حکومت در این کشور گشوده بود، دستگاهی بروکراتیک و نظام تعلیماتی که عالِم بودن را در چارچوب نیازهای دستگاه بروکراتیک تعریف و مَجراکشی کرده بود؛ در چنین شرایطی آیا بدوا چاره‌ای جز این به نظر می‌رسید که باید متخرجین همین دانشگاه‌ها را برای تصدی امور اولویت بخشید؟

حال ما بودیم و حرکت طوفانی و انقلاب آزاداندیشانه‌ای که داشتیم، و دانشگاهی که برای ما نبود، و جریاناتی که به زورِ بیرون، صدها برابرِ آنچه بودند در بین ما صدا داشتند، و مجاری امور ناگزیر باید به آن‌ها مرتبط می‌شد! چه باید می‌کردیم؟ اگر چنانچه امورِ تحمیلیِ «زور»گویان را بر نمی‌تافتیم و برای علاجشان در فکر کاری اساسی می‌بودیم، دُگم‌اندیشی کرده بودیم؟

اکنون فارغیم از این بُعد که چه میزان موفق شدیم؛ آنچه به آن مشغولیم این است که آیا اصل اقدام به آن حادثه‌ای که انقلاب فرهنگی خوانده می‌شود، اقدامی در تخالف با آزاداندیشی بود؟

به نظر می‌رسد که پاسخ منفی است؛ و به حکم آزاداندیشی باید شریان‌های وابستگی تحمیلی به فکر شرق و غرب که تا ذره ذره قطعات حکمرانی کانال کشی شده بود را قطع می‌کردیم، و اِلا چه راهی بود برای این‌که نظری که خودمان داشتیم را پیش بگیریم و کاری که خودمان می‌خواستیم و برایش انقلاب کرده بودیم را انجام بدهیم؟

☘️

شناخت دستگاههای موسیقی ظرفیتی برای فهم نحوه ی ایجاد و مدیریت حرکتهای مردمی

کشف ظرفیتهای عرصه ی هنر و نحوه ی تأثیرگذاری آن در ایجاد حرکتهای اجتماعی میتواند برای شناخت اقتضائات ایجاد حرکتهای اجتماعی در دیگر عرصه ها قابل الهام و الگوبرداری باشد.

بعنوان مثال نوعِ ظرفیت هنری نهفته در موسیقی و شعر سرود سلام فرمانده و توانایی آن در ایجاد یک حرکت اجتماعی گسترده میتوانست برای طراحی شناخت اقتضائات ایجادتأثیرهای اجتماعی الهام بخش باشد.

مثال دیگر اینکه همه تجربه کرده ایم که برخی از مداحان طوری دعا را میخوانند که دیگران خواسته یا ناخواسته با آنها همراه شده، همه ی جمع با هم دعا را میخوانند بطوریکه صدای آن مداح در میان جمع علارقم حفظ موقف رهبری و هدایتش، گویا فقط یکی از خوانندگان این جمع است اما با صدایی که به کمک بلندگوها کمی بلندتر شده است.

در حالیکه برخی دیگر از مداحان علارقم صدای زیبایی که دارند دعا را به گونه ای میخوانند که جمع مردم نمیتواند با او همراه شود و در نتیجه بهمراه آنها زمزمه ای شکل نمیگیرد و آنها به تنهایی دعا را میخوانند.

نحوه ی قرائت دسته ی اول از خوانندگان دعا طوری ست که گویا با زبان بی زبانی به همه میگویند شما هم همراه شوید و با من بخوانید. من منتظر خواندن و همراه شدن شما هستم و اصلا اگر شما نخوانید این جمع لنگ همراه شدن شماست.

میتوان به این اندیشید که چه نکته ای در نوع و ریتم خواندن برخی خوانندگان وجود دارد که میتواند جمع را برای جمعی خواندن جمع کند.

آیا نظم خاصی در نوع خواندن و هماهنگی میان أدای کلمات مختلف دارند که برای مردم نحوه ی خواندن کلمات بعدی را قابل پیش بینی میکند و این پیش بینی پذیری و شفافیت به همراه شدن مردم کمک میکند؟

یا مثلا نکته در سرعت متوسط داشتنشان است؟ نه آنقدر کُند که همراهی کردن برای شنونده ملال آور باشد و نه آنقدر تند که همراه شدن، غیر ممکن و خسته کننده باشد. بعبارتی همراهی مردم در این نحوه دعا خواندن ها، بدلیل رعایت توان و ذائقه ی مردم است؟

قاعدتا دریافتهای عمیق از نواها و دستگاههای موسیقی نیازمند کسب نگاههای تخصصی در این زمینه است.

دستگاههایی که هر کدام تأثیر خاصی در شنونده رقم میزنند. برخی مناسب ایجاد شور اجتماعی ست. برخی برای سوز و گداز. برخی بهجت آفرین و…

شاید بتوان ادعا کرد که میتوان از کشف نسبت حیثیات وجودی انسان و اجتماع با این دستگاههای موسیقی به نسبتی که حیثیات وجودی انسان و اجتماع با گفتمان های مختلف برقرار میکند پی برد.

مثلا میتوان پی برد که برای واگویه شدن یک مسأله، چگونه و با چه زمزمه ای و در چه سطحی باید شروع کنیم و با چه سرعتی آنرا رشد دهیم تا منجر به همراه شدن عمومی مردم و شکل گیری حرکتهای اجتماعی شود.

 

بلایی به نام ساده انگاری

مشکل بزرگی که نیروهای کف میدان انقلابی، نوعاً با آن مواجه هستند، ساده انگاری مباحث عمیق است.
کسانی که در میدان فعالیت می کنند، معمولا از مباحث نظری و عمیق مسائل مختلف احتراز می کنند و دائما کیدواژه «کاربردی» یا «عملیاتی» را سر دست می گیرند و هر اندیشه عمیقی را، با برچسب «غیر کاربردی» و «غیر عملیاتی» کنار می زنند.
در مسائل مختلف هم، چوب این گرایش عمومی در نیروهای انقلابی کف میدان می خوریم.
یکی از مهمترین موارد هم، در لبیک گفتن به فرمان ولی است، که موارد متأخر آن را به راحتی در ذهن داریم؛ مواردی مثل جهاد تبیین، پیچ تاریخی، زنجیره تواصی و … مواردی از این قبیل هستند، که عاری از هرگونه مواجهه عمیق با مسأله، فقط آن عنوان را تکرار کرده و از ضرورت آن (کاملا ناقص و بریده از عمق) سخن می گوییم و به شدت احتراز داریم، از هرگونه سخن عمیق و اندیشه ورزی فنی پیرامون این مباحث.
نتیجه این می شود، که کسانی که ارتباطی با میدان ندارند، کار کتابخانه ای می کنند و نتایجی ارائه می کنند، که اگر ارتباطی با میدان داشته باشد، آن ارتباط به شدت سطحی و کم است.
مردم سالاری نیز، از قبیل همین موارد است، که بدون اینکه اصل نظریه را، به صورت عمیق و فنی بررسی کنیم، فقط از آن دم می زنیم و همین دم زدن های بیخود باعث می شود خنجری تیز کنیم، مقابل ولایت فقیه!
با چنین جامعه ای به راحتی نمی توان از آزاداندیشی و ضرورت آن دم زد. تا چنین بحثی ارائه شود، احساس می کنند با یک بحث کتابخانه ای مواجه هستند و کسی که این موضوع را مطرح کرده، صرفا نظریه پردازی کرده و ناظر به میدان حرف نمی زند.
لذا، واضح است که برای مطرح کردن موضوع آزاداندیشی مشکلات جدی با نیروهای کف صحنه داریم، تا بخواهیم به آنها این دغدغه را منتقل کنیم، که راه تحقق جهاد تبیین، مردم سالاری واقعی، دولت اسلامی و … همین آزاداندیشی است.

رابطه آزاداندیشی و مردم سالاری

ما در حال حاضر به دنبال پیشرفت ایران هستیم و معتقدیم با پیشرفت ایران، محور مقاومت زنده تر، با امید تر و با نشاط تر می شود. آنچه الآن باید دغدغه اصلی ما باشد، همانگونه که دغدغه اصلی حضرت آقاست، پیشرفت ایران است. لذا باید توجه داشته باشیم و تلاش کنیم که مقدات پیشرفت ایران را فراهم کنیم.
همانگونه که حضرت آقا در بیانیه گام دوم می فرمایند، اراده ملی جان مایه پیشرفت همه جانبه و حقیقی است. اگر به دنبال پیشرفت همه جانبه و حقیقی هستیم، باید اراده ملی را برانگیزانیم؛ تا اراده ملی برانگیخته نشود، اگر پیشرفتی هم رقم بخورد، یا همه جانبه نیست و یا صوری است. برای برانگیختن اراده ملی نیز، نیاز به آگاهی عمومی و ملی داریم.
باید مردم آگاه شوند، تا عزم و اراده کنند برای پیشرفت ایران اسلامی و اگر می خواهیم مردم قیام کنند، باید مردم را آگاه کنیم.
مقدمه آگاهی مردم، آزاداندیشی است. مردم باید بتوانند آزادانه بیاندیشند و آگاهانه تصمیمات اجتماعی بگیرند. در فضایی که آزاداندیشی حاکم باشد، اندیشه های مختلف مطرح می شود و آگاهی عمومی رقم می خورد.
وقتی فرهنگ آزاداندیشی در جامعه گسترش پیدا کرد، رشد اجتماعی رقم می خورد و رشد اجتماعی باعث می شود که مردم حقیقتاً سالار شوند.
آزاداندیشی موجب می شود جامعه فکور به سمت حق برود و حق طلب باشد. جامعه ای که حق طلب باشد و خود را فدایی حق بداند، دیگر اسیر سیطره اصحاب قدرت و ثروت نمی شود و زمام امور خود را به دست می گیرد. چنین مردمی که فکور هستند و به دنبال حقیقت هستند، سالار امور خود هستند و پیشرفت حقیقی را رقم می زنند.
پس اگر به دنبال تحقق حقیقی مردم سالاری هستیم، باید فرهنگ و گفتمان آزاداندیشی بر جامعه حاکم شود.

تعیین معنای رهبری و ارتباط رهبران در مفاد گفتمانی

در مرحله ای که می خواهیم مفاد گفتمانی را مشخص و تألیف کنیم، دومورد از کارهایی که لازم است انجام شود، یکی تعیین معنای دقیق تر «رهبر» و دیگری تعیین نوع ارتباط رهبران در هر لایه با یکدیگر است.
ما در 4 لایه رهبر تعریف می کنیم ؛ رهبران علمی ، رهبران فکری ، رهبران فرهنگی و رهبران تبلیغی ؛ اما به نظر می رسد رهبر در این 4 لایه به نحو اشتراک لفظی استفاده می شود. (یا حداقل نیاز است معنای رهبر در این 4 لایه دقیق تر و واضح تر شود.)
منظور از رهبر کیست؟ کسی که سررشته داری می کند؟ کسی که هدایت می کند؟ یا … ؟
مؤلفه هایی که باعث می شود کسی رهبر باشد، چیست؟
مسأله بعدی این است که این رهبران به چه نحو با همدیگر در ارتباط هستند؟ چگونه دغدغه یکدیگر را متوجه می شوند و از همدیگر پشتیبانی می کنند؟ و … .
رهبر علمی همانگونه رهبری می کند، که رهبر تبلیغی رهبری می کند؟ مؤلفه و شیوه رهبری این 4 دسته رهبر متفاوت است؟ چه تفاوت هایی دارد؟
در این یادداشت صرفاً خواستم ابهام هایی طرح کنم، که مشخص شود در تعریف رهبر برای تألیف مفاد گفتمانی نیاز است کمی دقیق تر شویم.

آزمونک ۵: طیف کنش‌گران عرصه گفتمان‌سازی

۱. رهبران علمی:

آن دسته از دانشمندان حوزوی که در افق «اندیشه مکتب امام» تولید علم می‌کنند؛ این تولید علم خواه ناخواه منجر به یک جریان علمی می‌شود.

آن دسته از بزرگان و نخبگان علمی که تولید علم ندارند و یا در افق «اندیشه مکتب امام» تولید علم نمی‌کنند، از این دسته خارج هستند.
کمی افزوده: چرا در این بخش از نخبگان علمی استفاده نمی‌شود؟ و به عبارت دیگر چرا نیاز به جریان‌سازی است؟ شاید بتوان افزود که صرف نخبگی علمی ولو در افق مکتب امام، نمی‌تواند به خوبی پیشتیبان گفتمان‌سازی باشد؛ به تعبیری نیاز است یک موج از نخبگان علمی در افق مکتب امام تولید علم کنند تا پشتیبانی علمی خوبی از گفتمان‌سازی صورت گیرد، والّا پشتیبانی مستقیم یک یا دو یا چند نفر کمک‌شایانی به گفتمان‌سازی نمی‌کند. لذا این جریان‌سازی و رهبری علمی دارای اهمیت می‌شود.

۲. رهبران فکری:

آن دسته از اندیشمندانی که در عین اتصال و تغذیه از تراث و دانش‌های تولید توسط رهبران علمی، دارای یک «ایده‌ی اصلاحی اجتماعی» می‌باشند.

آن دسته از اندیشمندانی که ایده‌ی اصلاحی ندارند، از این دسته خارج می‌شوند.

 

۳. رهبران فرهنگی:

آن دسته نخبگان فرهنگی که در عین اتصال کامل به اندیشه و ایده‌ی اصلاحی، در میدان در حال جریان‌سازی و رهبری عرصه‌ی فرهنگ نیز می‌باشند؛

نخبگان فرهنگی که توان جریان‌سازی و سررشته‌داری جریان‌های اجتماعی را ندارند، داخل در رهبران فرهنگی نیستند.

۴. رهبران تبلیغی:

آن دسته از کنشگران عرصه‌ی فرهنگ که جریان‌سازی تبلیغی می‌کنند و خط دهی به مبلغین و هنرمندان می‌کنند.

این طیف از کنش‌گران نباید با مدیران عرصه‌ی تبلیغ چه خرد و چه کلان، اشتباه گرفته شود؛ جریان‌سازی در عرصه‌ی تبلیغ برای تشخیص این طیف ملاک مهمی است؛ شاید بتوان برای تدقیق‌تر کردن گفت، خودآگاه جریان‌سازی می‌کند، نه آن مبلغ موفقی که ناخود‌آگاه به خاطر الگوگیری از کار و محتوای او جریان‌سازی رخ می‌دهد.

۵. مبلغین:

کلیه مبلغین و هنرمندان که در امتداد این طرح قرار می‌گیرند و کنش‌گری می‌کنند.

تحلیلی از دو عنصر ضروری گفتمان سازی و کنشگران عرصه گفتمان سازی

«آنگاه که یک مفهوم و معرفت سخن مقبولی به نظر برسد و به باور عمومی تبدیل شود و سرمنشأ شکل‌گیری یک مطالبۀ عمومی بشود گفتمان شکل گرفته است.»

برای گفتمان سازی دو عنصر حیاتی نیاز داریم، یک عنصر محتوایی و یک عنصر عملیاتی؛ عنصر محتوایی توسط نیروهای فکری که به مجموع آیینی که به آن معتقد هستند نگاه می کنند، مهم ترین سخنی که تشخیص می دهند هم به لحاظ جایگاهی در آن آیین و هم به لحاظ نیازمندی ذهن جامعه امروز لازم هست، را در قالب محصولات فکری عرضه می کنند.
این نیروهای فکری نیازی نیست که لزوماً خود دانشمندان ویژه و بنیادین ترین انسان های آن مکتب باشند، بلکه همین که دستشان به محصولات دانشمندان معتقد به آن مکتب می رسد کافی است؛ لذا در فرایند گفتمان سازی لزومی ندارد که عنصری به نام «رهبران علمی» تعریف کنیم و لزوماً این نیروهای علمی، با التفات مشغول تولید مفاد گفتمانی باشند.
همچنین نیازی نیست که آن عناصر فکری که تولید کننده سخن هستند، دارای یک ایده اصلاحی باشند، یعنی نیازی نیست که تولید کننده محتوای گفتمان (مفاد گفتمانی) لزوماً مصلح اجتماعی نیز باشد.
پس برای تأمین بخش اول و عنصر اول کار گفتمانی که محتوا هست، نهایتاً ما به رهبران فکری نیاز داریم، که برای سررشته داری تحولات اجتماعی دست به تولید محتواهایی مطابق مکتبی که به آن تعلق دارند می زنند.
این محتوای فکری هنوز به مرحله ای که بتواند مستقیم مصرف گفتمان سازانه بشود نرسیده، رهبر فکری فقط اندیشه را تولید می کند. این رهبر فرهنگی است که با شناخت و حضوری که در صحنه دارد، دست به تولید مفاد گفتمانی از اندیشه تولیدی توسط رهبری فکری می زند.
رهبر فرهنگی علاوه بر تولید مفاد گفتمانی خود اقدام به گفتمان شدن آن می کند؛ برای این کار از نیروی انسانی متنوع با توانمندی های شدت و ضعفی و ابزارهای مختلف رسانه ای استفاده می کند، همه این ها شدت و ضعف دارند ولی هیچ کدام از این ها را نمی توان متصف به رهبری کرد. لذا عناوینی مثل رهبران تبلیغی برای مبلغین طراز اول عنوان دقیقی نیست.

لذا در یک جمعبندی باید گفت:
عنصر محتوایی گفتمان سازی در تعامل بین رهبر فکری و رهبر فرهنگی تبدیل به مفاد گفتمان شده، و با هدایت رهبر فرهنگی و استفاده از روش های متعدد تبدیل به ذهنیت و باور عمومی می شود.

#یادداشت_371

عقیل رضانسب 14020807

 

رابطه آزاداندیشی و عدالت‌خواهی

«عدالت‌خواهی» یکی از گفتمان‌های مورد حمایت رهبر انقلاب است؛ اگر نگوییم منشا این گفتمان ایشان است حداقل روشن است که این گفتمان مورد حمایت ایشان بوده است؛ و ایشان آنقدر در این گفتمان دمیدند که جریان اجتماعی شکل گرفت. و هنگامی که دولت نهم بر روی کار آمدند حضرت آقا فرمودند با شکل‌گیری این گفتمان مطمئن بودم که کار به تشکیل یک دولت عدالت‌خواه خواهد کشید، هرچند زمان آن را نمی‌توانستم تعیین کنم؛ یعنی «گفتمان عدالت‌خواهی» پر برکت می‌دانستند و تا این حد که یک دولت تشکیل بدهد و یک دولت روی کار بیاورد.

از این حیث بررسی رابطه‌ی آزاداندیشی با عدالت‌خواهی اهمیت می‌یابد.

از یک منظر می‌توان اینگونه ارتباط برقرار کرد اگر جوهر‌ی آزاداندیشی «حق‌طلبی» است، هنگامی که آزاداندیشی به یک فرهنگ عمومی جامعه تبدیل شود و با یک جامعه‌ی حق‌طلب مواجهه داشته باشیم، در این جامعه عدالت‌خواهی و پی‌گیری حقوق مردم بسیار سهل‌تر و واقعی‌تر است؛ در این فضا، حقوق مردم راحت‌تر مطالبه می‌شود؛ در غیر این صورت در جامعه‌ای که هنوز فرهنگ آزاداندیشی فراگیر نشده باشد، مطالبه‌گری، با موانع متعددی و اصطکاک‌ بسیاری روبه‌رو است که محقق شدن آن به صورت عمومی بسیار دور است؛ به خصوص با توجه به فرمایشی که حضرت آقا دارند در توصیه به اینکه در عدالت‌خواهی روی مصادیق و مورد‌ها نروید و به دنبال «گفتمان عدالت‌» باشید؛ برای این توصیه ایشان می‌فرمایند که ممکن است خطا بکنیم و از طرف دیگر اینکه در مسئله‌ی عدالت‌، با قانون‌شکنان قانون‌دان مواجه هستیم؛ لذا توصیه به گفتمان عدالت می‌کنند و آن را دارای اقتدار می‌دانند.

 

و حتی شاید بتوان «وجوب» مقدمیّت آزاداندیشی بر عدالت‌خواهی را تقریر کرد.

بخش اول گزارشی از سرمقاله «خِردکشی خُودکشی است» از پیام فضلی نژاد در مجله نقد اندیشه1

این سرمقاله رصد و تحلیل خوبی از فضای اندیشه ایران در دهه موجود ارائه میدهد. در بخش اول با عنوان «آمیزه بدترین‌ها»، ایشان ناخرسندی ناشی از فضای فکری کشور را به یک آشفتگی معرفتی شدید ارتباط می دهند که موجب شده فرصت طلبی و خردکشی در دادوستد دائمی قرار بگیرند. سه نیروی مخرب در این آشفتگی ایشان بر می شمارند: 1-حامیان ارتجاع اسلام‌گرا که کم مایه ترین افراداند و به عنوان سردمداران جریان اسلامی درون انقلاب اسلامی فعالیت می کنند و کارکردی جز سرکوب انگیزه های خردورزانه ندارند. 2-ارتجاع باستان‌گرا: که حمله نیروهای داخلی ملی گرا که دغدغه ایران را دارند و اصالت تاریخی و میراث ایرانی در کانون کوشش های آنها قرار دارد به ملی گرایان است. 3- ارتجاع نوگرا: پیچیده ترین صورت واپس گرایی است که تجددخواهان را به بحرانی ترین دوره حیات فکری شان کشانده اند.

در بخش بعد ایشان با عنوان «ارتجاع مشدد» به تبیینی از ارتجاع پرداخته اند. «ارتجاع» یا خشک اندیشی عموماً بـا مـیـل بی پایانش به «گذشته» و گرایش افراطی اش به ارزشهای کلاسیک شناخته می شود. آرزوی بازگشت به گذشته تاریخی نیز امر مذمومی نیست و گاهی میتواند تسکینی بر بحران هویت ایرانیان باشد اما خطر مرتجعان تنها در ستایش از نوستالژی یا بازآفرینی شکوهمند آن خلاصه نمی شود، بلکه آنها با اتکا به ظاهرگرایی محض میکوشند تا گذشته را به زمان حال بکشانند.همان طور که امروزه گروهی به دنبال تجلی بی چون و چرای سنتهای عربی صدر اسلام هستند(ارتجاع اسلام‌گرا)؛ یا طیفی ،دیگر سودای بازگشت به آیین پادشاهی و سنتهای باستانی صدر ایران را دارند(ارتجاع باستان‌گرا) و برخی هم رجعت به سنتهای اروپای قرن شانزدهم را در سر می پرورانند(ارتجاع نوگرا).

فضلی نژاد معتقد است که این جنس از واپسگرایی وقتی تبدیل به یک پروژه گفتمانی برای کسب قدرت سیاسی در حکومت یا جامعه می شود، از همه روشهای سود جویانه برای تأمین اقتدار خود وام میگیرد.

فضلی نژاد نهایتا در اینجا در تحلیل ارتجاع مشدد جمع بندی می کند که « ارتجاع در زمانه ما دیگر پدیده ای از ســر کج فهمی و در جست وجوی نابگرایی نیست، بلکه از پوسته فکری خود درآمده و یک صورت سیاسی ماکیاولیستی یافته است؛ ارتجاعی مشدد کـه می خواهد تمام نیروی سنت و همه سرمایه اجتماعی آن را چون کالایی، خرج قدرت یابی خود کند. برخلاف تبلیغات و برندسازی ای که مرتجعان از اهداف خود میکنند پدیدارهای ملی و مفاهیم حکمی برای آنها هیچ اهمیتی ندارد: جامعه یا باید سرگرم بذله گویی و سبکسری باشد یا مشغول نمایش و مناسک تا سلطه حماقت توان پیشروی کامل بیابد نتیجه این سیاست، تنها این نیست که سنت های دینی، ملی و فکری مسخ شود یا دستیابی به آرمان پیشرفت ناممکن گردد بلکه به تدریج بیگانه سازی مردم را از همه داشته های خود شاهد خواهیم بود بر اساس آخرین نظرسنجی های یک مرکز معتبر درباره نسبت تحصیلات دانشگاهی و ایران دوستی»، هرچه میزان تحصیلات بالا رفته است پاسخ دهندگان بیشتر به گفتمانهای ضد ایران تمایل نشان داده اند این زنگ خطری جدی برای عقلا و دانشوران ماست که به نتایج ادامه این وضع فکری در ایران امروز بیشتر بیاندیشند.»

 

سه جهت تأثیر گفتگو بر توسعه فرهنگ آزاداندیشی

جوهره آزاداندیشی حق گرایی و حق پذیری در لایه‌ی اندیشه است، و زمانی فرد یا جامعه آزاداندیش داریم که بنای فرد و فرهنگ عمومی بر حق گرایی و حق پذیری باشد، یکی از ابزارهای مهم در تحقق این مهم دامن زدن به گفتگو در جامعه است، اگر فرهنگ گفتگو در مورد مباحث اندیشه‌ای در جامعه رواج پیدا کند به سه جهت می‌تواند مؤکد آزاداندیشی و باعث بسط آن شود:

الف) گفتگو ابزاری مناسب برای توسعه فرهنگ آزاداندیشی

اگر بخواهیم جامعه اساساً یک لایه فعال اندیشه‌ای داشته باشد تا بعد نوبت به این برسد که تضارب آراء ایجاد شود و به سخن حق برسیم، گفتگوی اندیشه‌ای ابزار بسیار مناسبی است. گفتگو در مورد مباحث اندیشه‌ای ابزاری است که اگر در جامعه رونق پیدا کند، حیات اندیشگانی جامعه را توسعه می‌دهد و وقتی جامعه مشتری اندیشه‌ها شد، امید می‌رود که در این زیست فعال فکری دنبال حق و حقیقت رفتن ظهور و نمود بیشتری پیدا کند.

ب) گفتگو روشی مناسب برای توسعه فرهنگ آزاداندیشی

از زاویه‌ای دیگر گفتگوی اندیشه‌ای باعث می‌شود که افراد خود را مشارک در سخنان بدانند و محصولی که در نهایت بناست در اندیشه‌ی جامعه نوشته شود به راحتی و با طیب خاطر و پذیرش مطلوبی به جان او می نشیند.

با توسعه فرهنگی گفتگو زمینه فعالی در اختیار اندیشمندان جامعه قرار می‌گیرد تا اندیشه‌های صحیح و حق را به جان جامعه بنشنانند.

ج) گفتگو به نیت پیدا کردن حق، بهترین الگو برای آزاداندیشی

در نگاهی دیگر می‌توان گفتگو را بیش از ابزار و روش دید، بلکه آن را تا اندازه‌های کاوشی برای حق‌یابی تعریف کرد. زمانی که معتقد به مردم‌سالاری دینی باشیم و مردم را صرفاً مخاطب دین ندانیم، بلکه اندیشه‌ی دینی مؤمنینی که زیست دینی می‌کنند یک اندیشه مطلوب و مجاز تلقی کنیم که به عنوان یکی از منابع فهم اندیشه دینی در عرصه‌های منضم به حیات اجتماعی معرفی می‌گردد؛ می‌توان به گفتگوی دینی که باعث به اشتراک گذاشتن اندیشه‌های دینی مردم که ناشی از تجربه‌ی زیست مؤمنانه است، به عنوان یک منبع برای رسیدن به حق و حقیقت نگاه کرد.

شاید بتوان حدیث زیر از امیرالمؤمنین علیه السلام را شاهد مناسبی بر این برداشت از نسبت گفتگو و آزاداندیشی دانست، که در آن حضرت تضارب آراء را باعث رسیدن به اندیشه درست می‌دانند:

«اضْرِبُوا بَعْضَ الرَّأْيِ بِبَعْضٍ يَتَوَلَّدُ مِنْهُ‏ الصَّوَابُ‏».[1]

تصنيف غرر الحكم و درر الكلم ؛ ص442

وحتی شاید برداشتی از آیه 18 سوره مبارکه زمر نیز شاهد خوبی بر این بیان باشد، آنجا که هدایت الهی و به مقام لب و مغز رسیدگان را کسانی توصیف می‌کند که با استماع اقوال مختلف از احسن آنها تبعیت می‌کنند:

اَلَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ اَلْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولٰئِكَ اَلَّذِينَ هَدٰاهُمُ اَللّٰهُ وَ أُولٰئِكَ هُمْ أُولُوا اَلْأَلْبٰابِ  ﴿الزمر، 18﴾

 

#یادداشت_365

عقیل رضانسب 14020712

 

[1] تميمى آمدى، عبد الواحد بن محمد، تصنيف غرر الحكم و درر الكلم – ايران ؛ قم، چاپ: اول، 1366ش.

گفتمان سازی حق،مقدمه ای برای آزاد اندیشی است

بسم الله الرحمن الرحیم
وقتی از آیه  “لا اکراه فی الدین قد تبین الرشد من الغی ” از “لا اکراه فی الدین”  بحث آزاد اندیشی فهم می شود و از”قد تبین الرشد من الغی” بحث گفتمان سازی فهم می شود ما را به این نتیجه می رساند که وضوح و روشن بودن حق را مسلم و قطعی گرفته یعنی گفتمان سازی حق باید باشد تا بشود آزاد اندیشی نمود واگر هم ما به دنبال گفتمان سازی و این دست مباحث هستیم هدفی که داریم روشن سازی حق است نه اینکه فضای سنگینی که موجب سلب اختیار شود وطوری باشد که فردی از جامعه جرئت و جسارت انتخاب دیگری نداشته باشد.نه،  آزاد اندیشی بعد از تحقق گفتمانی حق است وقتی گفتمان حق حاکم شد تازه می توان پرچم آزاد اندیشی را بالابرد والا اگر حق گفتمان نشود و حق برای مردم روشن نباشد،یعنی حق و باطل برای مردم مشخص و روشن نباشد، انتخاب دیگر معنا ندارد و این یعنی نبود آزاد اندیشی.
پس لاجرم برای تحقق آزاد اندیشی باید از گفتمان سازی حق عبور کنیم.

#حلقه_مرحله_دوم

#مفاد_گفتمانی_5
#آزاد_اندیشی
#گفتمان_سازی
#محمد_مرتضی_باروتی

آیا آزاداندیشی باید گفتمان عمومی شود؟

حضرت آقا می فرمایند:«آزاداندیشی جایش توی تلویزیون نیست؛ آزاداندیشی جایش توی جلسات تخصصی است. مثلاً فرض کنید در زمینه‌ی فلان مسئله‌ی سیاسی، یک جلسه‌ی تخصصىِ دانشجوئی بگذارید؛ دو نفر، پنج نفر، ده نفر بیایند آنجا با همدیگر بحث کنند؛ این میشود آزاداندیشی. همین جور، بحث سر معارف اسلامی است؛ همین جور، بحث سر تفکرات مکاتب گوناگون جهانی است؛ همین جور، بحث سر یک مسئله‌ی علمی است. بنابراین جلسه باید جلسه‌ی تخصصی باشد؛ والّا توی جلسات عمومی و در صدا و سیما دو نفر بیایند بحث کنند، آن کسی که حق است، لزوماً غلبه نخواهد کرد؛ آن کسی غلبه خواهد کرد که بیشتر عیّارىِ کار دستش است و میتواند بازیگری کند؛ مثل قضیه‌ی عکس مار و اسم مار. گفت: کدام یکی مار است؟ مردم با اشاره به عکس مار گفتند: معلوم است، مار این است. بنابراین آزاداندیشی در جلسات تخصصىِ متناسب با هر بحثی باید باشد؛ در محیطهای عمومی جای آن بحثها و مناظره‌ها نیست.» (بیانات در دیدار دانشجویان در یازدهمین روز ماه رمضان1389/05/31)
سؤالی که به نظر بنده می رسد، اگر مد نظر آقا و ما این است که آزاداندیشی و آزادی بیان مختص محیط های تخصصی است و نه محیط عمومی جامعه، آیا باید آزاداندیشی گفتمان عمومی شود؟ بخصوص که معمولا عوام جامعه اولا – همانطور که حضرت آقا فرمودند – توان کافی برای تشخیص حق و باطل در گفتگوهای تخصصی و مناظرات علمی را، ندارند.
دوما بین نظریه و علم به راحتی نمی توانند تفکیک قائل شوند.
سوما مغالطات را در استدلال به خوبی نمی شناسند و کشف نمی کنند.
لذا، اگر آزاداندیشی را گفتمان عمومی کنیم، زمینه برای سوء استفاده و شانتاژ عمومی و بازی های رسانه ای به خوبی فراهم شده و اتفاقا حق طلبی و حق گرایی به شدت در جامعه تحت الشعاع قرار می گیرد.

شروع از اندیشه یا آزاداندیشی؟

تا چه اندازه اهل اندیشه و تفکر هستیم؟

چقدر برای اقدا‌م‌های‌مان فکر می‌کنیم؟ به عنوان نمونه تا به حال اصلا به اینکه سیزده بدر چیست و چرا بیرون می‌رویم و … فکر کرده‌اید؟ یا اینکه اصلا فکر و اینها هیچ، یک جو محیطی یا یک اجبار از جانب خانواده تو را برده است به سیزده بدر؟ و یا مثلا دعا کمیل رفتن؛ چقدر پنجشنبه‌هایی که به دعا کمیل می‌روید یا مزار شهدا می‌روید، با پشتوانه‌ی فکری بوده است؟ چقدر اندیشیده‌اید برای این رفتن؟
در مقایسه فکر و اندیشه با احساسات و جو آنکه معمولا اقدام‌ها را رقم زده است،‌ دومی بوده است، نه اولی؛ کمتر پیش می‌آید که کارها با فکر و بدون «جو» پیش برود.

لذا شاید در نگاه اول اینگونه به نظر برسد که ابتدا باید تشویق به اندیشیدن و اهل فکر بودن داشته باشیم و با یک جامعه فکور مواجه شویم، تا بعد از آن به آزاداندیشی دامن بزنیم و به سمت آن برویم؛ در واقع ابتدا باید اصل اندیشیدن و تفکر را محقق کرد تا بعد بتوان از آزاداندیشی و آزادی تفکر سخن گفت؛

امّا آیا نمی‌توان از همان ابتدا به نوع خاصی از تفکر و اندیشیدن دعوت کرد و به دنبال رقم زدن آن بود؟ یعنی از همان ابتدا به آزاداندیشی دعوت کرد؛ منظور این است که قرار است که تشویق به تفکر و اندیشه کرد، از همان ابتدا به آزاداندیشی تشویق کرد؛ آیا گمان می‌شود که جامعه‌ای که اهل اصل اندیشه نیست را به آزاداندیشی دعوت کنیم، این برایش سنگین است؟ و یا اینکه گمان می‌شود سنگ بزرگ نشانه‌ی نزدن است؟

#دشت_اول

وقتی وارد عرصه ها و محیط های مختلف از زندگی روزمره ی مردم میشویم اعتقاداتی میان مردم می یابیم که برای افراد بیرون از آن فضا و بیرون از آن زندگی خاص، چندان قابل درک و فهم و تجربه نیست.

مردم بر اساس پشتوانه های دینی خود به تدریج سنتهایی از سنن الهی را در عرصه هایی که هر روز با آن مواجه هستند تجربه میکنند که عموما فارغ از میزان درجه ی تقوا و ایمان أفراد، در أثر تکرار تجربه بصورت عمومی مقبول أفراد آن عرصه واقع می افتد که این سنتها که با جهانبینی دینی پشتیبانی میشود سبب میشود اعتقادات مردم آن عرصه تقویت میشود.

بعنوان مثال چند روز قبل صبح زود قبل از اینکه کسب و کار و خرید و فروش راه بیفتد به یکی از پاساژهای اطراف حرم سری زدم.

بسیار جالب بود که فروشنده ای که ظاهر چندان مذهبی هم نداشت وقتی دوتا جنس متفاوت از دو مغازه ای که داشت خرید کردم اصرار داشت پول هر جنس را از کارتخوان جداگانه ی همان مغازه بکشم و پول هر دو را با هم نکشید تا در هر دو مغازه اش از بنده که طلبه بودم دشت اول بگیرد.

یک مغازه آنطرفتر خانم فروشنده ای بعد از آب و جاروی مغازه، اسپند دود کرده بود و در فضای مغازه و بیرون از مغازه میگرداند…

واقعا احساس میکردم این فروشنده ها خدا را سر صحنه ی کارشان حس میکنند و در حال تعامل عملی با خداوند هستند.

بنظرم مردم دستشان به کشف و فهم و اعتقاد قلبی به سنتهایی میرسد که عموما اهل علم به آن راه ندارند و لذا علماء باید در آن جهت پای درس علم مردم بنشینند.

ارتداد حکم بدیهی حکومتی و پیشران اندیشه حقیقت جو

شهید مطهری می فرمایند:

ظاهراً [ارتداد] از شؤون حکومت اسلامی است، یعنی از آن جهت که اسلام یک حکومت است و اجتماع به نوبه خود مصالحی دارد. آنجا که حکومت اسلامی نیست، چنین حکمی هم نیست(یادداشتهای استاد مطهری، ج‏2، ص‏316.)

با این نگاه حکم ارتداد حکومتی است شاید بتوان گفت حیث جدلی آن این است که تمامی حکومتها برخورد سنگین با مخالفینی که به سمت سست کردن حکومت اقدام میکنند می پذیرند و امری منطقی است اما اسلامی این موضوع را ازآنجا که بحث دماء است با عنوان ارتداد ضابطه مند کرده وجلوی ظلم و دیکتاتوری را گرفته است؛

از طرفی دیگر به دنبال این است که اندیشه واقعی را نشر دهد لذا با مطرح کردن ارتداد میدان برای نشر اندیشه های حقیقت جو و واقع گرا به شدت باز و سهل الوصول میگردد.

نتیجه ی غفلت از اقتدارات فرهنگ در عمل…

به تازگی مطلع شدم دوستان طلبه ی دغدغه مند، در شهر قم سامانه ای بنام ناظر راه اندازی کرده اند و با هماهنگی که با سامانه های حقوقی صورت داده اند بصورت شیفتی سر عوارضی تهران قم بصورت نامحسوس می ایستند و داخل خودروها را دید میزنند و صاحبان خودروهایی که داخل آنها کشف حجاب شده را جریمه میکنند.

دیدن اینگونه ورودها از طرف افرادی که هویت آنها هویت فرهنگی تعریف شده میتواند نگران کننده باشد.

نگران کننده از این جهت که چقدر فهم فرهنگ و هویت ورودهای فرهنگی و اقتدارات فرهنگ برای متولیان اصلی فرهنگ غریب مانده و چقدر ما طلبه ها از درک اقتضائات هویتی مان فاصله گرفته ایم…

بعد از اغتشاشات و بعد از اینهمه عمامه پرانی و ناامنی برای حوزویان از نهاد حوزه با این طول و عرض اگر رسالت دینداری مردم را روی دوش خود احساس میکرد انتظار می رفت برای شرایط فعلی، هزاران نسخه ی نرم برای هزاران موقعیت کاری و مکانی و زمانی و ارتباطی ارائه دهد اما زهی خیال باطل که حوزویان ذهن خود را از رسالت تربیت مجتهدان در فقه و اصول که 45 سال است بناست پس از اجتهاد در دوران کهولت و اشتغالات فراوان خانوادگی، ظهور و بروز کنند و همه چیز را اسلامی کنند، فارغ کنند.

خب البته در فرضی که حوزه به رسالت انقلاب تن بدهد باز هم طبیعتا تولید هزاران نسخه ی نرم و هوشمندانه تنها و تنها با استمداد و رصد و تحلیل و پرورش نبوغ و ابتکارات مردمی ممکن است نه پشت درهای بسته…

آزاداندیشی حرکت جوهری فرد و جامعه!

فلسفه وجودی انسان رشد و تکامل است. انسان فطرتا کمال‌طلب آفریده شده است و در درون خود همواره به دنبال کمال در حرکت است. به همین خاطر هر انسانی با هر رنگ و لباس و خاکی, به دنبال رشد دادن و رسیدن به چیزی است که خودش آن را کمال می داند. به عبارتی او شیفته و شیدای کمال است. کمال چیزی است که انسان را بزرگ تر می کند، به او توسعه می دهد و توانایی‌های او را افزایش می دهد و  این بر لذت او از زندگی می افزاید. همه انسان‌ها در این حقیقت مشترک‌اند, تفاوتها در تشخیص مصداق کمال‌هاست. تعریف افراد از کمال مختلف است. همه انحراف نیز از این اشتباه شروع می شود.

کمال خواهی, یعنی قانع نبودن به وضع موجود و تلاش برای دست کشیدن از وضع موجود و به دست آوردن وضعیتی بهتر. یعنی دگرگون شدن و حالتی نو یافتن. خدای متعال انسان را چنین توصیف می کند:  «وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَدِيدٌ»  انسان سخت دوست‌دار خیر است.

پس اگر اهل توحید تلاش کنند که خیر خودش را نشان بدهد انسان ها همه طالب اویند. «ویثیروا لهم دفائن العقول» قرار نیست ما نشان بدهیم، بناست او پیدا کند، او انتخاب کند. جامعه ای که می تواند همیشه درحال تکامل باشد که مدام درحال تفکر و رسیدن به کمال بالاتر باشد. این یعنی تحول.  آزاداندیشی, رکن اصلی, پایه و اساس تحول‌خواهی انسان است. زیرا تحول‌خواهی; یعنی به دنبال دگرگونی وضع موجود بودن, و حرکت به سمت فهم‌هایی که بهتر از وضع موجود است. در فضای بسته ای که امکان آزاد‌اندیشی وجود ندارد, افراد چنان شیفته وضع موجود می شوند که بهتر از آن را تصور نمی کنند, یا باور نمی کنند که چیزی بهتر از آن باشد. ایجا نقطه آغاز عقب‌گرد انسان تحول خواه است.

ظرفیت تربیتی فرهنگ

إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ ظَالِمِي أَنْفُسِهِمْ قَالُوا فِيمَ كُنْتُمْ ۖ قَالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الْأَرْضِ ۚ قَالُوا أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فِيهَا ۚ فَأُولَٰئِكَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ ۖ وَسَاءَتْ مَصِيرًا (نساء ، 97)
در این آیه شریفه گناهکاران عرضه می دارند چون ما در محیط گناه آلود بودیم و ضعیف بودیم و نمی توانستیم خلاف فضای فرهنگی حاکم بر محیط زندگی خود عمل کنیم، دچار گناه شدیم.
شاید در نگاه اولیه به نظر برسد این عذر پذیرفته است، اما پاسخ ملائکه به آنها این است که آیا زمین خدا وسیع نبود، که مهاجرت کنید در آن؟
شما می توانستید از محیط گناه خارج شوید و در محیط دیگری فرهنگ صحیح را حاکم کنید و براساس آن زندگی صحیح و پاکی داشته باشید.
این آیه شریفه ظرفیت تربیتی فرهنگ را به ما یادآوری می کند. ما معمولا به استفاده از ظرفیت تربیتی فرهنگ توجه نداریم؛ گرچه معمولا به صورت ناخودآگاه از آن استفاده می کنیم.
استفاده از ظرفیت تربیتی فرهنگ به این معناست که فرهنگی را ایجاد و در محیط حاکم می کنیم و وقتی یک نفر وارد فضا می شود، از آن فرهنگ متأثر می شود.
مثلا کسی که وارد هیئت می شود، فرهنگ حاکم بر هیئت را می پذیرد و همه مراحل مراسم عزاداری یا جشن را پذیرفته و طبق اقتضای آن عمل می کند.
مثلا هیئتی که تازه تأسیس می شود، مداح و میاندار هیئت باید تلاش بسیاری کنند، تا به سینه زنان شیوه سینه زدن و مراحل سینه زنی را آموزش بدهند و به صورت عمومی و همگانی اجرا شود. اما پس از تبدیل شدن این نکات به فرهنگ در هیئت، کسی که تازه وارد هیئت می شود، همه اینها را یکجا می فهمد و می پذیرد.
نمونه ای از استفاده کردن از ظرفیت تربیتی فرهنگ حتی بدون توجه این است که مکان های مورد استفاده عموم که با کاربری غیر اسلامی (مستقیما هویت اسلامی ندارد) ساخته می شود، مثل سینماها، درمانگاه ها، کتابخانه ها و … حتما یک نمازخانه هرچقدر کوچک دارد.
حتی گاهی فرهنگ سازی باعث می شود بودجه ای به سمتی هدایت شود و اتفاقی جدی در آن زمینه رقم بخورد.
در امور فرهنگی و تربیتی هم، باید به این ظرفیت عظیم فرهنگ توجه داشته باشیم.
به نظر می رسد در امور فرهنگی این موضوع با گفتمان سازی (ایجاد خواست و زمزمه عمومی) و در امور تربیتی با ایجاد دالان تربیتی می توانیم استفاده بهینه کنیم.

فرهنگ‌سازی یا تربیت آزاداندیشی

فرهنگ سرشار از ظرفیت‌های تربیتی است و معمولا به خاطر ندیدن این ظرفیت‌های تربیتی در فرهنگ، از آن استفاده نمی‌شود و یا اگر احیانا هم توجهی شود به خوبی استفاده نمی‌شود؛ البته در جهت عکس آن در امور تربیتی وجود دارد؛ در تربیت، ظرفیت‌های ضد تربیتی فرهنگ دیده می‌شود و مربی‌ها معمولا متوجه آن هستند و آن را در نظر می‌گیرند.

در تحقق و رقم زدن مقوله‌ی آزاداندیشی هم مسئله به همین نحو است؛ هنگامی که از فرهنگ‌سازی و به خصوص از مسیر گفتمان‌سازی آزاداندیشی سخن به میان می‌آید معمولا کسانی که ذائقه‌ی تربیتی دارند این مسیر را درست نمی‌دانند و به دنبال رقم زدن آن صرفا از راه تربیتی هستند؛ معمولا اشکال می‌شود که باید در زمانی که افراد تربیت می‌شوند -به خصوص در آموزش و پرورش- آزاداندیشانه تربیت شوند و راه حل را در اصلاح مدارس و شیوه‌های تربیتی و آموزشی می‌بینند.

هنگامی که آزاداندیشی فرهنگ شود و به عنوان یک «گفتمان» در جامعه منتشر شود، این جا نه تنها کار‌های تربیتی آن سهل‌تر و مسیر آن هموار‌تر می‌شود بلکه بسیاری از مراحل تربیت آزاداندیشانه خود طی خواهد شد و کار مربی در تربیت کوتاه‌تر و کمتر می‌شود و حتی اگر بخواهیم اغراق کنیم می‌توان گفت شاید تا حدی بی‌نیازی از تربیت در این زمینه را هم رقم خواهد زد و اساسا اینکه بدون فرهنگ آزاداندیشی مگر امکان تربیت آزاداندیشانه وجود دارد؟ بدون فرهنگ آزاداندیشی آنقدر تربیت آزاداندیش سخت خواهد شد که معمولا از خیر آن گذر می‌شود.

حفاظت شده: مدد گفتمان آزاداندیشی به تفکر و حق خواهی

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید: