تاملی در اقتضائات کار تحولی آرمانخواهانه

بسم الله الرحمن الرحیم

دو بیان تامل برانگیز از حضرت آقا امروز در کلاس قرائت شد.

“یک نکته‌ی دیگر این است که تحول لزوماً یک حادثه‌ی دفعی نیست؛ گاهی تحول تدریجاً انجام میگیرد؛ بی‌صبری نباید کرد. اگر چنانچه هدف‌گیری و نشان‌گیری درست انجام گرفته باشد و حرکت به معنای واقعی اتّفاق بیفتد، اگر چنانچه به هدفِ تحول هم دیر برسیم ایرادی ندارد؛ عمده این است که راه را برویم، حرکت را انجام بدهیم، و بی‌صبری نباید کرد؛ اینکه تصوّر کنیم که بایستی حتماً دفعتاً یک کاری انجام بگیرد، نه، این ‌جوری نیست.

یک نکته‌‌ی دیگر این است که تحول را نباید با یک سلسله کارهای سطحی و دم‌دستی اشتباه گرفت. بعضی از کارهای سطحی، که متهوّرانه، عجولانه یک کاری انجام میگیرد؛ اینها تحول نیست؛ گاهی اوقات برای فرونشاندن هوسِ یک کار، این کارها انجام میگیرد که اینها خیلی ارزشی ندارد. تحول، کار عمقی است، کار اساسی است که بایستی اتّفاق بیفتد. سرعت البتّه مهم است لکن سرعت با شتابزدگی فرق دارد.”

به نظر میرسد پیرامون این فرمایشات حضرت آقا دو تامل قابل طرح است: یکی از زاویه عمق معنا و مقصود از تحول و حرکت تحولی است و دیگری از زاویه شناخت عرصه ی اقدام، که چگونه باید اقدام تحولی را طراحی و پیگیری کرد و بر اساس چه چیزهایی میتوان آن را شناسایی و ارزیابی کرد.

یعنی یک بحث ناظر به ساحت مفهومی درک از تحول است و دیگری ناظر به ساحت اجرا است.

در مورد بخش اول اگر چه نکاتی به ذهن میرسد اما مجالی دیگر میطلبد تا تاملاتی پیرامون آن داشته باشیم.
اما در مورد بخش دوم به نظر میرسد یکی از پشتوانه های تحلیلی این زاویه، لزوم شناخت دنیا و اقتضائات دنیا است. گاهی کسانی با داعیه ی اقدام تحولی و حتی شاید بر اثر شناختهایی از برخی مفاهیم و الگوهای مترقی و تحول یافته، شروع به اقداماتی میکنند که این اقدامات اساسا با یک اقدام تحولی سازگار نیست و صرفا رویه ای از آن و یا شبیه به آن را دارد؛ این اتفاق به این خاطر میفتد که چون تصور درستی از قواعد تحقق بخشی به یک مساله در دنیا وجود ندارد گمان میشود که با رفتن و ایستادن در نقطه ی غایی (بر فرض که تصویر از نقطه ی غایی تصویر خوبی بوده باشد) و گذاشتن نام نقطه ی غایی بر روی موقعیت کنونی، موقعیت غایی واقعا پدید آمده است؛ مثل این میماند که شخصی کودکی که هنوز به سختی چهار دست و پا راه میرود را بردارد ببرد در زمین جمن فوتبال بگذارد و لباس فوتبال هم تنش کند و توپی هم جلوی او بگذارد و فکر کند که پسرش را فوتبالیست کرده است.

این مثال در قالب پدیده های عمیق تمدنی و یا مثلا اجتماعی وقتی بازتقریر بشود صورتهایی دارد که ممکن است با برخی صغری کبری های نظری قابل دفاع باشند، اما با روند واقعی یک اقدام تحولی مطابقت نمیکنند، چرا که فهم صیرورت اجتماع و موقعیت کنونی یک جامعه که با حرکت تحلیلی قابل درک میشود کار ساده ای نیست.

در ابتدای انقلاب عده ای به حضرت امام فشار میاوردند که ارتش را تعطیل کنیم و نیروی مسلح اسلامی بزنیم اما حضرت امام با این کار به شدت مخالف بودند و اصلا اجازه ی ان را ندادند، اگر جزئیات این مساله پیگیری شود امکان دارد این مثال از مصادیق همین پدیده ارزیابی شود.

اهداف کدام آزاداندیشی

در اهداف آزاداندیشی،

  1. تولید علم
  2. ایجاد جریان های سودمند اجتماعی
  3. حراست از ایمان
  4. حفظ دستاوردهای انقلاب
  5. تولید گفتمان های متعالی
  6. شناخت شبهه

فهرست شده است. و در مورد هر کدام در جزوه و در جلسه، توضیحاتی ارائه شد.

یک سوالی که می توان به آن پرداخت این است که با کدام تعریف از آزاداندیشی این موارد اهداف آزاداندیشی هستند.

آن چه به نظر می رسد این است که حداقل تعدادی از این موارد، از اهداف خود آزاداندیشی نیستند. بلکه برخی از اهداف مطلق اندیشه و تفکر هستند و برخی نیز از اهداف مواردی نظیر آزادی بیان است.

به نظر یا باید این موارد را از اهداف آزاداندیشی خارج کرد و یا باید این مبحث را قبل از مبحث تعریف آزاداندیشی قرار داد.

 

آزاداندیشی و باور

به نظر می‌رسد هنگامی که چیزی به باور رسید، اگر دوباره به آن فکر کنیم، یعنی در حق آن آزاداندیشی کنیم؛ برای این کار نیاز به شک و تردید است؛ به عبارتی برای بررسی مجدد نیازمند شک است و مادامی که شک بیاید، باور و عقیده باید برود و الّا بررسی آزادانه (آزاداندیشانه) امکان ندارد و دچار تعصب می‌شویم.

سوالی که اینجا هست این است که آیا امکان دارد در عین باورمندی، آزاداندیشی کرد؟ چقدر می‌توان باور را به امانت‌داری تحویل داد و وارد کلوپ آزاداندیشی شد؟ این ممکن است؟

آیا باید برای اندیشیدن حتما شک داشت؟ آیا نمی‌توان متزلزل نبود و با یقین بود ولی باز هم اندیشید و حتی آزاداندیشی کرد؟