ملاک افراط و تفریط

بسم الله الرحمن الرحیم

ملاک افراط و تفریط

برای شناخت افراط و تفریط نسبت به هر مفهومی، یک ملاک نیاز داریم. اگر ملاک نداشته باشیم، هر کسی می تواند هر فعلی را متهم کند به افراط یا تفریط. کاملا نسبی خواهد شد.

همانطور که در مباحثه گذشت، اسلام افراط و تفریط دارد. اسلام متحجرانه، اسلام حداقلی (اباحی گری). جدای از آن، حتی مفاهیم کوچکتر و کم بارتر هم می تواند متصف به افراط و تفریط شود. افراط در خوش اخلاقی، تفریط در ورزش کردن، تعادل در کتاب خواندن، …

ما حتما نیازمند ملاک در شناخت افراط و تفریط در هر مفهومی هستیم.

(اگر بتوان این ملاک را به دست آورد، به راحتی می توان به این سؤال نیز پاسخ داد که آیا در هر چیزی، افراط وجود دارد، یا برخی امور هست که هر چقدر بیشتر باشد، بهتر است.)

یکی از ملاک های مهم در شناخت افراط و تفریط در هر چیز، آن است که توجه کنیم هدف از آن چیز، چه بوده. اگر رسیدگی و اشتغال به آن مفهوم، بیشتر از حد نیاز باشد، آن را افراط و اگر کمتر باشد، آن را تفریط می گوییم.

مثلا مفهوم کتاب خواندن. کتاب خواندن، به هدف باسواد شدن، اطلاعات پیدا کردن، افق فکری عمیق پیدا کردن است. اما باسواد شدن برای چه؟ برای اینکه زندگی بهتری شکل بگیرد، زندگی عاقلانه، متناسب و منسجم بشود، کیفیت زندگی از جهت مادی، روحی و روانی پسندیده تر بگردد. پس اگر از کتاب خواندن ما این امور حاصل نشود، ما به هدف نرسیده ایم و در انجام این کار، قطعا خللی به وجود آمده است.

مثلا اگر آنقدر زیاد کتاب بخوانیم که جای دیگر واجبات زندگی را بگیرد، و در زندگی اختلال ایجاد شود، قطعا افراط کرده ایم. یا مثلا برخی اوقات اگر در یک موضوع از مکاتب مختلف کتاب بخوانیم، به نحوی که برای تصمیم گیری در آن زمینه مبتلا به تشویش شویم و توان تصمیم گیری از ما سلب شود، و اختلال به وجود آید، باز می توان گفت که در این زمینه افراط کرده ایم. (برخلاف نظر نگارنده، شاید برخی معتقد باشند که مورد آخر را بتوان بر ضرورت رسیدگی به یک نیاز، به نام مهارت تصمیم گیری حمل کرد، و نه افراط در کتاب خواندن) یا همچنین اگر کتاب اصلا نخوانیم، یا به قدر صدق مطالعه کتاب بخوانیم، ولی باز موجب تغییری در زندگی نشود، می توان گفت که در این زمینه مبتلا به تفریط شده ایم.

در قرائت از اسلام نیز، همین حالات صدق می کند. برای روشن شدن افراط و تفریط در قرائت از اسلام، باید مشخص شود که هدف از انتخاب اسلام چیست؟ اگر طبق آموزه های امامین انقلاب و بزرگان اسلام، اسلام بخواهد تابعین خود را به سعادت در دنیا و آخرت، فردی و اجتماعی برساند، پس هم باید به دنیا رسیدگی شود، و هم به آخرت. و هیچ یک نباید به خاطر دیگر فدا شود. جایگاه هر یک باید شناخته شود، و در هر مورد باید با این خط کش، سنجیده شود که چه کنیم که در بهینه ترین حالت به هر دوی دنیا و آخرت برسیم.

افراط در این زمینه، معانی مختلف می تواند بگیرد. مثلا اگر در زمینه اعمال فردی زیاده روی کنیم، به حدی که ما را از اعمال اجتماعی فاصله دهد، قطعا افراط کرده ایم. و همینطور بالعکس افراط در زمینه اعمال اجتماعی معنا پیدا می کند. و همچنین اگر در مناسک زیاده روی کنیم و از عقاید و باورها بمانیم، افراط کرده ایم.

در مقابل، می توان تفریط را هم تصویر کرد. مثلا اگر به مقداری که باید به جنبه های فردی اسلام رسیدگی کنیم، کم بگذاریم، در این زمینه تفریط کرده ایم، خواه وقت آن را صرف در رسیدگی به جنبه های اجتماعی اسلام کنیم [که از طرف دیگر افراط محسوب شود]، و یا در زمینه های دیگر خرج کنیم.

پس بنابر این جریان های زنده اجتماعی که الان با آن مواجهیم را با این سنجه می توان تقسیم بندی کرد. جریان هایی که به فردگرایی می پردازند، به دلیل جاماندن از جنبه های اجتماعی، مبتلا به افراط در فردگرایی و البته تفریط در جنبه های اجتماعی هستند. و…

حوزه چه زمانی میتواند آینده ی جامعه را در دست بگیرد؟

❇️ هر زمان حوزه بتواند در زندگی کردن از مردم سبقت بگیرد بطوریکه مطلوبیتهای اصلی فطری انسان از زندگی را در زندگی اش پاسخ دهد آنگاه میتواند رهبری جامعه را در دست بگیرد.
حوزه باید روی مسأله ی زندگی بایستد.
غرب با پروژه ی بیرون کشیدن انسانها از زندگی و نابود کردن بستر های زندگی و وحدت مثل خانواده و فامیل و قبیله و سپس پررنگ تر کردن زندگی فردی و مجازی، در مقابل ما ایستاده و ما هم باید با پروژه ی #زندگی کردنمان جلوی تمدن غرب بایستیم.

⏸ به هر میزان بیشتر صله ی رحم را بجا آوریم، هر چه بیشتر میان طبیعت برویم، هر چه جمع های رفاقتی مان را بیشتر تقویت کنیم، هر چه بیشتر درخت بکاریم، هر چه بیشتر از عالم بیرونی مان لذت ببریم، هر چه بیشتر زیر آسمان شب برویم و به خلقت الهی نظر کنیم ، هر چه بیشتر ادب را با مردم رعایت کنیم، هر چه بیشتر با برادرانمان دست بدهیم، هر چقدر سر سفره بودن را طولانی تر کنیم، هر چه گعده های فامیلی مان را بیشتر کنیم، هر چه تعلیم و آموزشمان را بیشتر به دل زندگی مان بکشیم، هر چه مادر با سلیقه تر و با محبت تر برای فرزندان و همسرش در آشپزخانه ی خانه اش غذا درست کند و برای خانواده اش بیشتر وقت بگذارد، و… بیشتر توانسته ایم در جنگ تمدنی، شمشیر بزنیم…

✅ پند:
هر وقت آنقدر با عناصر موجود در زندگی مان گره بخوریم که مثل پیامبر حتی برای مسواکمان و لباسمان هم اسم بگذاریم خواهیم توانست سردار جنگ تمدنی فعلی باشیم.
ما باید جنگ تمدنی و اقتضائات آنرا بشناسیم. وقتش رسیده از انحصار مسجد و منبر و روضه و کتاب و مقاله خودمان را خارج کنیم. در جنگ تمدنی امروز کوه رفتن خانوادگی و رفاقتی نه فقط یک ورزش بلکه یک عبادت بزرگ و یک جهاد است…

تفاوت معیارهای حکم واقعی با معیارهای حکم حکومتی

تفاوت معیارهای حکم واقعی با معیارهای حکم حکومتی

#سید_ابراهیم_رضوی
#آزاداندیشی
#یادداشت ۱۰۵

????️ در میان مسائل و موضوعات متعدد اجتماعی، حکم بعضی از آنها بر ملاکات و معیارهایی استوار است که در وهله نخست، نه قابل دیدن است و نه قابل سنجش. مسأله اندیشه و عقیده نیز از همین قبیل هستند.
در مورد اندیشه می گوییم، اندیشه باید از هر قیدی غیر از کشف حق آزاد باشد؛ همچنین در مورد عقیده می گوییم، عقیده باید از رهگذر آزاداندیشی حاصل شود نه از تعصب و تقلید و… ؛ درحالیکه هیچ سنجه ای برای کشف و احراز اندیشه آزاد و غیر آزاد و برای کشف و احراز عقیده بدست آمده از آزاداندیشی نداریم. به تعبیر دیگر مشکل، موضوع شناسی و روش سنجش است. یعنی چگونه تشخیص داده شود که شخصی که منکر حق است، انکارش از روی اندیشه می باشد یا از روی عدم کرنش در برابر حق؟
شاید سوالی به ذهن برسد که اساسا چه نیازی به احراز این معیارها داریم؟ پاسخ این است که این مسائل اگر امری فردی باشند، بله نیازی به احراز معیار وجود ندارد اما اگر این مسائل، امری اجتماعی باشد و ملاک ها نیز در حقیقت استیفای مصالح جامعه است. لذا احراز آنها برای رشد و ارتقاء جامعه لازم است.

????️به نظر می رسد در مقام اجرا، حکم باید با معیارهای قابل سنجش اجرا شود. با تأمل در احکام ارتداد، شاید (شاید!) بتوان این نوع معیارهای قابل سنجش را کشف کرد.
شاید تفاوت حکم مرتد فطری و ملی و دیگر مرتدها و همچنین تفاوت حکم ارتداد زن و مرد، به همین نکته برگردد.
مردی که مرتد فطری است، حکمش اعدام بدون فرصت است چون هم والدینش یا یکی از والدینش مسلمان بوده اند هم بعد از بلوغ مسلمان شده و سپس کافر شده؛ چنین شخصی چون از نعمات عقلانی و گرایشی زیادی برخودار بوده، پس ارتداد او قطعا بخاطر عدم کرنش است نه بخاطر عدم تشخیص حق. لذا حکم او اعدام بدون فرصت توبه است.
اما مردی که مرتد ملی شود، حکمش اعدام بعد از سه روز فرصت توبه است زیرا این شخص والدینش مسلمان نبوده اند، لذا از نعمت گرایشی کمتری برخودار است. به همین خاطر اندیشه حق را دوباره به او عرضه می کنند و سه روز به او فرصت توبه می دهند و اگر بعد از سه روز بازهم توبه نکرد، نتیجه گرفته می شود که ارتداد او نیز بخاطر عدم کرنش در برابر حق است نه بخاطر عدم تشخیص حق. لذا حکم او بعد از فرصت سه روزه، اعدام است. اساسا سه روز فرصت دادن برای توبه، نشان دهنده این است که اسلام ریشه ارتداد مرتد ملی را، عدم کرنش در برابر حق می داند نه عدم تشخیص حق؛ بخاطر همین از توبه کردن سخن می گوید.
و اما زنی که مرتد می شود، مطلقا حکمش اعدام نیست زیرا اساسا زن نسبت به مرد، از نعمت عقلانیت کمتری برخودار است فلذا حکم او سبک تر است. چراکه زن، ساختار وجودی اش طوری است که تسلط وهم در او بیشتر از مرد است. لذا احتمال اینکه ارتداد زن بخاطر عدم تشخیص حق باشد بیشتر است. درنتیجه حکم او، حبس ابد و عرضه اندیشه حق به او است. تا زمانی که توبه کند و حق را بپذیرد.

شروع از اندیشه یا آزاداندیشی؟

تا چه اندازه اهل اندیشه و تفکر هستیم؟

چقدر برای اقدا‌م‌های‌مان فکر می‌کنیم؟ به عنوان نمونه تا به حال اصلا به اینکه سیزده بدر چیست و چرا بیرون می‌رویم و … فکر کرده‌اید؟ یا اینکه اصلا فکر و اینها هیچ، یک جو محیطی یا یک اجبار از جانب خانواده تو را برده است به سیزده بدر؟ و یا مثلا دعا کمیل رفتن؛ چقدر پنجشنبه‌هایی که به دعا کمیل می‌روید یا مزار شهدا می‌روید، با پشتوانه‌ی فکری بوده است؟ چقدر اندیشیده‌اید برای این رفتن؟
در مقایسه فکر و اندیشه با احساسات و جو آنکه معمولا اقدام‌ها را رقم زده است،‌ دومی بوده است، نه اولی؛ کمتر پیش می‌آید که کارها با فکر و بدون «جو» پیش برود.

لذا شاید در نگاه اول اینگونه به نظر برسد که ابتدا باید تشویق به اندیشیدن و اهل فکر بودن داشته باشیم و با یک جامعه فکور مواجه شویم، تا بعد از آن به آزاداندیشی دامن بزنیم و به سمت آن برویم؛ در واقع ابتدا باید اصل اندیشیدن و تفکر را محقق کرد تا بعد بتوان از آزاداندیشی و آزادی تفکر سخن گفت؛

امّا آیا نمی‌توان از همان ابتدا به نوع خاصی از تفکر و اندیشیدن دعوت کرد و به دنبال رقم زدن آن بود؟ یعنی از همان ابتدا به آزاداندیشی دعوت کرد؛ منظور این است که قرار است که تشویق به تفکر و اندیشه کرد، از همان ابتدا به آزاداندیشی تشویق کرد؛ آیا گمان می‌شود که جامعه‌ای که اهل اصل اندیشه نیست را به آزاداندیشی دعوت کنیم، این برایش سنگین است؟ و یا اینکه گمان می‌شود سنگ بزرگ نشانه‌ی نزدن است؟

#دشت_اول

وقتی وارد عرصه ها و محیط های مختلف از زندگی روزمره ی مردم میشویم اعتقاداتی میان مردم می یابیم که برای افراد بیرون از آن فضا و بیرون از آن زندگی خاص، چندان قابل درک و فهم و تجربه نیست.

مردم بر اساس پشتوانه های دینی خود به تدریج سنتهایی از سنن الهی را در عرصه هایی که هر روز با آن مواجه هستند تجربه میکنند که عموما فارغ از میزان درجه ی تقوا و ایمان أفراد، در أثر تکرار تجربه بصورت عمومی مقبول أفراد آن عرصه واقع می افتد که این سنتها که با جهانبینی دینی پشتیبانی میشود سبب میشود اعتقادات مردم آن عرصه تقویت میشود.

بعنوان مثال چند روز قبل صبح زود قبل از اینکه کسب و کار و خرید و فروش راه بیفتد به یکی از پاساژهای اطراف حرم سری زدم.

بسیار جالب بود که فروشنده ای که ظاهر چندان مذهبی هم نداشت وقتی دوتا جنس متفاوت از دو مغازه ای که داشت خرید کردم اصرار داشت پول هر جنس را از کارتخوان جداگانه ی همان مغازه بکشم و پول هر دو را با هم نکشید تا در هر دو مغازه اش از بنده که طلبه بودم دشت اول بگیرد.

یک مغازه آنطرفتر خانم فروشنده ای بعد از آب و جاروی مغازه، اسپند دود کرده بود و در فضای مغازه و بیرون از مغازه میگرداند…

واقعا احساس میکردم این فروشنده ها خدا را سر صحنه ی کارشان حس میکنند و در حال تعامل عملی با خداوند هستند.

بنظرم مردم دستشان به کشف و فهم و اعتقاد قلبی به سنتهایی میرسد که عموما اهل علم به آن راه ندارند و لذا علماء باید در آن جهت پای درس علم مردم بنشینند.

ملاک ها و متغیرهای تعیین حکم آزادی عقیده، بیان و عمل

???? ملاک ها و متغیرهای تعیین حکم آزادی عقیده، بیان و عمل????

#سید_ابراهیم_رضوی
#آزاداندیشی
#یادداشت 104

با توجه به یادداشت قبل، مهمترین ملاک برای تعیین حکم عقیده و بیان و عمل، آزاداندیشی و حق گرایی است.
اما به نظر می رسد، پارامتر و متغیرهای دیگری نیز برای تعیین دقیق حکم عقیده باطل، بیان باطل و عمل باطل نیز هست.

اولین پارامتر، درجه اهمیت آن موضوع است. یعنی اگر فردی از روی اندیشیدن، عقیده ای را برمیگزیند و یا اصلا اعتقادی به اندیشه ندارد و در مسأله ای، عقیده ای خلاف نظر اسلام را بر می گزیند. در این حال اگر آن مسأله، در مورد اصل وجود خدا و اصول دین باشد، اسلام سختگیرتر و ممنوعیتش بیشتر است و لذا حکم اعدام را برای مرتد جعل می کند. اما اگر موضوع، یک فرع مهم مثل نماز یا جهاد، باشد، کمتر و اگر موضوع یک فرع جزئی تر مثل حجاب باشد، بازهم سختگیری اش کمتر است. علت آن هم این است که حرکت هایی که مخالف نظر اسلام است، هرچه در لایه های پایین تر باشد، مفسده و آسیب اجتماعی اش کمتر است و هرچه در لایه های بالاتر و اساسی تر باشد، مفسده آن بیشتر است.

یکی دیگر از متغیرهای تعیین حکم، جایگاه و قدرت نظام اسلامی در جهان و در مقایسه با دیگر باورها و تمدن ها است. هرچه جامعه اسلامی در خطر بیشتری از جهت فکری فرهنگی باشد، آزادی بیان باید محدود باشد و هرچه قدرت بیان و تبلیغی اسلام بیشتر باشد، بیان آزادتر می تواند باشد.

متغیر دیگر، این است که ارتداد در جامعه، به عنوان یک اتفاق واقعی فکری اتفاق می افتد یا به عنوان یک طرح دشمنی جبهه باطل علیه جبهه حق؟ اگر آزادی بیان، ترفندی برای جدل و بازی های رسانه ای باشد، بیشتر باید با آن مقابله کرد و هرچه کمتر، کمتر.
شاید در صدر اسلام، ارتداد مخصوصا ارتداد ملی اینگونه بوده است. یعنی بعضی از کفار مسلمان می شدند و سپس از دین برمیگشتند تا موجب وهم و ضعف دین شود. و قبح ارتداد در جامعه ریخته شود.

حفاظت شده: آزاداندیشی، رشد اجتماعی و تولید دانش

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید:

آزاداندیشی تخصصی یا عمومی؟

یکی از عواملی که مانع گسترش آزاداندیشی و تبدیل آن به یک فرهنگ عمومی میشود، این است که آزاداندیشی را بر اساس مخاطب طبقه بندی و حیطه بندی میکنیم و فضای آزاداندیشی را منحصر در کرسی های تخصصی کنیم.
مثلا رایج است که مباحث علمی باید در فضای تخصصی خاص آن علم مطرح شود.
این کار از طرفی معقول و پذیرفته است. زیرا نباید هر تفکری قبل از اینکه مورد بررسی قرار گیرد در جامعه مطرح شود. لکن از طرفی نیز فضای آزاداندیشی را بسته میکند و عموم مردم هیچگاه در جریان مباحث مهم اقتصادی و سیاسی و …. قرار نمیگیرد و از فضای کلی این مباحث دور می شوند و در نتیجه آرام آرام فضای آزاداندیشی در جامعه می خشکد.

به نظر میرسد اگر بتوانیم بین مرحله بیان صرف ( که لازمه آزاداندیشی عمومی است) با ترویج فرق بگذاریم، می توانیم مجوز آزاداندیشی و آزادی بیان را به صورت عمومی بدهیم لکن از تبلیغ و ترویج عمومی جلوگیری کنیم. این مهم اگر امکان پذیر باشد مستلزم این است که جامعه ما در لحاظ اندیشه و همچنین آزاداندیشی در تراز خوبی باشد و حقیقت گرایی از جایگاه ویژه ای در این جامعه برخوردار باشد. والا حتی اگر بتوان بین این دو مرحله فرق گذاشت در مقام اجرا به مشکل می خوریم.

دعوای لبوفروش، راننده تاکسی و اقتصاددان لیبرال

در بحبوحه مذاکرات موسوم به برنامه جامع اقدام مشترک یا برجام و اختلافات و منازعات پرشماری که در آن روزها شیوع داشت، کلامی توسط محمود سریع القلم نشر پیدا کرد. او معتقد بود راهکار حل مسائل اقتصادی کشور این است که کشور ما اقتصادی بر اساس استاندادهای بین المللی داشته باشد و در این مسیر هر مانعی از جمله توانمندی هسته ای یا حمایت از جبهه مقاومت و مانند اینها باید رفع شوند. او خودش را کارشناس میدانست و در نقش پشتیبان فضای سیاسیی دولت آن زمان ظاهر میشد. او در مقام نفی مخالفان سیاسی خود که در زمینه اقتصادی از پشتیبانی کارشناسی خوبی بهره نمیبردند، گفت : نمیشود درباره مسائل هسته ای از راننده تاکسی و لبوفروش نظر پرسید.
این سخن و این واکنش از سویی میتواند به عنوان مصداق آزاداندیشی تلقی شود، به این نحو که او برای تصمیمات حاکمیتی قائل به یک الگویی هست که نظرات مستقیم مردم را در انها دخیل نمیداند. بلکه لازم است از نظام کارشناسی معتبر برای این مسائل استفاده کرد.
همین سخن از سوی دیگر میتواند مخالف آزاداندیشی تلقی شود به این معنا که میخواهد جلوی اندیشه افراد عادی جامعه درباره مسائل سیاسی را بگیرد.
به نظر میرسد فارغ از اینکه او مخالف ازاداندیشی است یا موافق آن، باید مسئله مورد بحث، در همان بستر آزاداندیشی بررسی شود تا جایگاه اندیشه عمومی و اندیشه تخصصی در جغرافیای آزاداندیشی خود را نمایان کنند.
این پاسخ که بعد از شکست برجام بگوییم : دیدی لبوفروش بهتر از تو میفهمد ؟ پاسخ خوبی نیست. با مبانی ما سازگاری ندارد. اگر داشت که باید رفراندوم را بدون چون و چرا میپذیرفتیم ! این پاسخ نه تنها با مبانی ما، بلکه به نظر میرسد با مبانی هیچ مکتب عقلائی ای سازگار نباشد !
جواب درست این است که لبوفروش و راننده تاکسی و تحصیلکرده دانشگاه فلان آمریکا اولا هر سه را محترم بدانیم، ثانیا هر سه را کارشناس در امر سیاست تلقی کنیم اما هرکدام به یک معنا ! یکی نسبت لبو و سیاست ، یکی نسبت تاکسی و سیاست و یکی هم نسبت اقتصاد لیبرال با سیاست.
همانطور که راننده تاکسی حق دارد نادیده گرفتن نظرش را بی احترامی تلقی کند، کارشناس اقتصاد لیبرال هم این حق را دارد.
ما در مقام قضاوت به نظرات هرسه نیاز داریم ! نه طرف لبوفروش و راننده تاکسی را بگیریم و نه طرف استاد دانشگاه را ،بلکه حرف همه را میشنویم. و در مقام تصمیم گیری بر اساس مبانی حق تصمیم خواهیم گرفت. نکته مهم آنجاست که حق خودش را در گفتگو نشان میدهد. نه به این معنا که در گفتگو زاییده شود، بلکه به معنای روشن و منکشف شدن ! لذا حتی پیامبر (ص) هم که فانی در حق است، برای روشن شدن حق لازم است تا مشورت کند و صدای لبوفروش و راننده تاکسی و کارشناس لیبرال را بشنود.

حفاظت شده: رابطه آزاداندیشی، جزم اندیشی و ولنگاری اعتقادی

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید:

اقسام آزادی عقیده

آزادی عقیده به سه معناست که دو معنای آن مضموم و یک معنای آن ممدوح است:

دو معنای آزادی عقیده که مضموم و مردود

1- پلورالیسم: همه عقاید حق هستند

در این معنا از آزادی عقیده گفته می شود که همه عقاید باید آزاد باشند چون همه آنها حق هستند، یا به عبارت دیگر چون دست ما از رسیدن به حق کوتاه است، یا حقی وجود ندارد، پس به همه عقاید احترام بگذاریم و اعلام آزادی عقیده کنیم.

این معنا از آزادی عقیده به همه ادله عقلی و نقلی که در رد پلورالیسم آمده است مردود است. اما چیزی که واضح است، از نظر اسلام هم حق هست و امکان رسیدن به آن هست و هم این حق همان عقاید صحیح اسلامی است.

این قسم را آزادی عقیده ننامیم بهتر است، زیرا خیلی وضع متناسبی نیست، در واقع نتیجه نسبیت عدم غیرت در عقیده است و حکم به اینکه بگذارید همه عقاید در جامعه پخش باشند؛ بهتر است به این قسم همان عنوان پلورالیسم در حقانیت یا تکثرگرایی اعتقادی یا متکثر بودن حق بدهیم، مخصوصاً که پیشنهاد نهایی این نوشته این است که آزادی عقیده را معنایی ممدوح بدهیم و در معنای سومی که خواهد آمد به کار ببریم.

2- اجازه بدهیم همه عقاید تبدیل به پدیده اجتماعی شوند

در این معنا فارغ از اینکه معتقد به پلورالیسم باشیم یا نه، ادعا می شود که باید اجازه بدهیم که هر عقیده ای توانست یارگیری کرده و در جامعه ساری و جاری شود. هر چند که در نهایت پشت صحنه چنین ذهنی قائل شدن به پلورالیسم در حقانیت وجود دارد، و کسی که قائل به حق باشد هیچ وقت زیر بار این نخواهد رفت، که عقاید باطل سر تا پای جامعه را بگیرند و او صرفاً مجاز باشد که به ترویج عقاید خود بپردازد. به خصوص که عقاید باطل به دلیل عدم محدودیت در استفاده از ابزارها با انواع کارهای کثیف رسانه ای می تواند خود را در جامعه بسط بدهد و ایمان جامعه را از بین ببرد.

واژه آزادی عقیده برای این مورد نیز چندان مناسب نیست، هر چند که بی تناسب هم نیست ولی بهتر است اینجا عناوینی مثل ترویج عقاید فرقه ای / یارگیری فرقه ای / ترویج عقاید انحرافی یا باطل بدهیم.

 

3- آزادی عقیده (ممدوح)

انسان بعد از آزاداندیشی، به عقایدی می رسد و آزاد است که این عقاید را اتخاد کند. اگر این عقاید باطل یا غلط باشند، بسته به میزان توانایی فکری خود و یا تلاش برای تکمیل توانایی فکری خود (میزان استضعاف) مورد بازخواست عقوبتی الهی در دنیا و آخرت قرار می گیرد.

لذا این آزادی عقیده ممدوح است به دلیل اینکه عقایدی که ناشی از اندیشه باشد و با دغدغه رسیدن به حق (آزاداندیشانه) حاصل شده باشد، در واقع از مسیر درستی رفته است و می تواند به عنوان عقیده برگزیده انسان مجاز شمرده شود؛ هر چند که اگر انسان از این مسیر درست به عقاید باطلی برسد ممکن است  معذر نباشد.

پیشنهاد می شود که آزادی عقیده را برای اینجا وضع کنیم. اما اگر واژه برای معانی مضموم وضع شده اگر می توانیم تغییر بدهیم و اگر نمی توانیم اینجا اسم، آزادی عقاید ناشی از آزاداندیشی را وضع کنیم!

.

#یادداشت_364

عقیل رضانسب 14020307

 

آزادی عقیده

عقیده آن چیزی است که با قلب پیوند و گره می‌خورد؛

این پیوند خوردن با قلب آدمی، آزاد نیست و محدود است؛ اجازه ندارید هر چیزی را با قلب خود پیوند بزنید؛

تنها اندیشه‌ها هستند که اجازه پیوند خوردن با قلب را دارند؛

چرا که آنچه تحت عنوان عقیده می‌تواند با قلب پیوند بخورد، اعم از اندیشه‌هاست؛ اوهام و خرافات و …

شاید بتوان گفت که اگر حتی حق و حقیقتی هم بدون گذر از معبر اندیشه، با قلب پیوند بخورد و به عقیده آدمی تبدیل شود، این پذیرفته نباشد و حتی «آزادی عقیده»  که نفی شده است این نوع از عقیده را نیز نفی کند.

می‌توان بر این پدیده‌ای که محدود شده است نام دیگری نیز نهاد؛ عصبیت، جانب‌داری، هواداری بدون اندیشه؛

موانع تحقق آزاداندیشی و راه حل ( با نظر به کتاب آزاداندیشی پیشرفت در ساحت تفکر )

کتاب آزاداندیشی، پیشرفت در ساحت تفکر مواردی را تحت عنوان نسبتا متناقض نمای “پیشران های موثر در فقدان آزاداندیشی” جمع آوری نموده است و معتقد است این موارد مانع تحقق معنای آزاداندیشی در جامعه امروز ما هستند. لازم به ذکر است که این موارد از میان مصاحبه های مولفان با اندیشمندان اصطیاد شده اند و در ذیل هر مورد به منبع آن نیز اشاره شده است.
به نظر می رسد آن موارد را میتوان در 5 گروه شامل موانع عاطفی، اجتماعی، ساختاری، ذهنی و تربیتی نمود.
هدف از این دسته بندی آن است که بدانیم اندیشمندان مورد مصاحبه و به تبع آنان، مولفین کتاب عمده نارسایی در امر آزاداندیشی را در چه ناحیه ای میدانند ؟ و سپس به راهکار احتمالی رفع این موانع اشاره کنیم.

1- احساس عدم امنیت و آزادی بیان » مانع عاطفی
2- فقدان اعتماد به استفاده صحیح از ثمرات اندیشه » مانع عاطفی
3- منافع حزبی و سیاست زدگی » مانع اجتماعی
4- رفتار جامعه ایرانی » مانع اجتماعی
5- سنت فرهنگی ایرانی » مانع اجتماعی
6- عدم تلقی واحد » مانع ذهنی
7- عدم زمینه های لازم اخلاقی » مانع اجتماعی
8- سودجویی » مانع اجتماعی
9- خودباختگی در برابر غرب » مانع اجتماعی / ذهنی
10- سابقه بد آزاداندیشی در ایران » مانع اجتماعی
11- قدسی انگاری سنت » مانع اجتماعی
12- محدودیت در قالب کرسی های آزاداندیشی » مانع ساختاری
13- ناکارآمدی نهادهای متصدی آزاداندیشی » مانع ساختاری
14- ضعف در نهادهای غیررسمی گفتگو و آزاداندیشی در ایران » مانع اجتماعی / ساختاری
15- فقدان آموزش مهارت های لازم » مانع تربیتی

همانطور که مشاهده شد غالب موانع از جنس اجتماعی هستند.
میتوان موانع عاطفی که جلوی آزاداندیشی فرد را میگیرند را نیز متاثر از شرایط جامعه دانست.
به نظر میرسد موانع ذهنی و موانع اجتماعی در یک دور قرار دارند. همانطور که فرهنگ جامعه میتواند ذهن جامعه را ارتقا بدهد، ذهن جامعه نیز چنین نقشی در قبال فرهنگ جامعه ایفا میکند.
ساختار های ترویجی و ساختار تعلیم و تربیت نیز در بستری از اندیشه و فرهنگ جامعه پیاده میشوند.
اگر بصورت منطقی نگاه کنیم باید ابتدا زمینه را مساعد بسازی.
این نکته دو راه حل را تولید میکند :
– آغاز از اصلاح اجتماعی
– آغاز از اصلاح اندیشه
از آنجا که اثر فرهنگ و جامعه بر ذهن، ناخودآگاه بوده و این اثر اندیشه در جامعه است که به شکل خوداگاه رخ میدهد، اصلاح اندیشه ای اولویت بالاتری را پیدا خواهد کرد.
اولین گام در اصلاح وضعیت اندیشه ای آزاداندیشی ایجاد تلقی واحد از تعریف آزاداندیشی در میان نخبگان خواهد بود.

آزادی اندیشه آری، آزادی عقیده خیر؟

آیا میتوان به آزاداندیشی معتقد بود و به آن تشویق کرد ولی قائل به آزادی عقیده نبود؟

چگونه ممکن است مکتبی قائل به آزادی اندیشه باشد و حتی بالاتر آزاداندیشی را فطری انسان بداند و نه تنها مانع آزاداندیشی نشود بلکه مردم را به آزاداندیشی تشویق کند و آزاداندیشی را اساس حرکت و هدایت فکری جامعه بداند لکن قائل به آزادی عقیده نباشد و آن را محدود کند؟

اگر معتقد به آزاداندیشی بودیم باید به نتایج آن هم ملتزم باشیم. وقتی جامعه را به اندیشیدن ترقیب کردیم و آن را مسیر رسیدن به حقیقت دانستیم، باید به نتایج غیر مطلوب آن هم ملتزم باشیم. این حالت بسیار محتمل است که بسیاری از افراد نتوانند خود را از همه قیود رها کنند و در عین اینکه معتقد به آزاداندیشی و به دنبال آن هستند، به حقیقت نرسند. لذا با ترقیب مردم به آزاداندیشی طبیعی است که طیف نه چندان اندک از جامعه به سمت عقاید غیر حق (از منظر ما) بگرایند. در این صورت اگر مانع آزادی عقیده شوید در حقیقت شما مانع آزاداندیشی شده اید. لذا جامعه ای که عقیده در آن آزاد نیست به طور طبیعی آزاداندیش نیز نخواهد شد.
لذا نمی توان معتقد به آزاداندیشی بود ولی معتقد به آزادی عقیده نبود.

البته تبلیغ و ترویج یک عقیده بحث دیگری است و قواعد دیگری برای آزادی یا عدم آزادی آن جاری میشود.

پیرامون مقاله «آینده نگری» دکتر داوری اردکانی

یک نکته روشی:
برخی افراد جوری محتوای خود را ارائه می کنند که متون و حتی گفتگوهای شفاهی شان به صورت سهل ممتنع فهم میشود.
در نگاه اول انسان فکر می کند که چیز خاصی گفته نشده و یا اقل خواننده یا شنونده با خود فکر میکند که همه زوایای کلام را درک کرده و فهمیده و چیز بیشتری برای ارائه وجود ندارد.
لکن وقتی که دقیق می نگرد و اندکی در جهان مفاهیمی که صاحب تفکر با آن درگیر ست وارد میشود، در میابد که با دریای ژرفی مواجهه است که در مواجهه اولیه فقط امواج آرام روی آن را مشاهده کرده بود.
به نظر میرسد دکتر ؟؟ از این دسته است.

یک نکته محتوایی:
با این سرعت تغییراتی که دنیا با آن مواجه است لزوم توجه و تفکر در آینده و تدارک و تجهیز خود، اطرافیان ، جامعه و همه مظلومین و مستضعفین برای مواجهه با خطرات و فرصت های آینده ی به شدت پیچیده بسیار ضروری ست. دکتر ؟؟ معتقد است آینده پژوهی منحصر در یک علم خاص به اسم آینده پژوهی نیست بلکه از مجموعه …….
وجود ایشان و تفکر ایشان در زمینه بسیار مغتنم است اما جا دارد نخبگان دیگر ما بسیار در این زمینه بیاندیشند. آینده ای که با هوش مصنوعی و با تراشه های کار گذاشته در سر انسان دارد شکل میگیرد بسیار پیچیده تر است و میزان فرصت ها و تهدیدات آن بسیار امید آفرین و هولناک است.
.

نگاه اسلام به آزادی (در لایه های اندیشه، عقیده، بیان و عمل)

????نگاه اسلام به آزادی (در لایه های اندیشه، عقیده، بیان و عمل)????

#سید_ابراهیم_رضوی
#آزاداندیشی
#یادداشت 103

اسلام:
????1. قائل به حق است و حق را نیز یک چیز می داند یعنی اسلام قائل به پلورالیسم نیست. نه پلورالیسم معرفتی و نه پلورالیسم دینی.

????2. مردم باید به حق و واقع برسند. هُرهُری مذهبی، ممنوع است. یعنی آزادی به معنای بی قیدی و لاابالی گری ممنوع است.

????3. برای رسیدن به حق و اعتقاد به آن، قائل به آزاداندیشی است. آزاداندیشی یعنی اندیشه، بدون تعصب و تقلید و ترس و انواع و اصناف تعلقات و تنها با انگیزه فهم واقع و دریافت حقیقت، صورت بگیرد. البته آزاداندیشی به این معنا نیست که انسان با آن، لزوما به حق می رسد. هرچند به نظر می توان گفت که انسان با وجود سرمایه فطرت، توانایی فهم حداقلی ترین معارف حق را دارد.

????4. انسان آزاد نیست که به هر چیزی اعتقاد پیدا کند. بلکه عقیده باید از رهگذر آزاداندیشی حاصل شود. پس عقیده های بدست آمده از راهی غیر از اندیشیدن و تحقیق، ممنوع است. و عقیده های بدست آمده از آزاداندیشی، محترم است؛ هرچند مصادف با حق نباشد. بنابراین آزادی عقیده، فقط مقید به یک قید آزاداندیشی است نه بیشتر.

????5. اگر کسی اندیشید و به حق نرسید:
????5.1. اسلام، او را رها نمی کند بلکه با ابزارهایی برای او سوقی برای رسیدن به حق و فهم حق، پدید می آورد مثل دعوت به مطالعه، دعوت به گفتگو و کرسی های آزاداندیشی و غیره.
????5.2. اسلام، بروزات اجتماعی (بیان) او را به صورت مطلق، مجاز نمی شمارد.
????5.2.1. بروزاتی که به مثابه اندیشیدن است، مجاز است مثل بیان برای اندیشه ورزی جمعی.
????5.2.2. بروزاتی که به مثابه ضد اندیشیدن است، ممنوع است مثل بیان برای تخریب آزاداندیشی
????5.2.3. بروزاتی که به مثابه گرایش سازی است، ممنوع است مثل بیان برای تبلیغ
????5.2.4. بروزاتی که به مثابه اطلاع رسانی از اعتقادات خود است، جواز و ممنوعیت آن محل تأمل است مثل صرف بیان اعتقادش بدون انگیزه تخریب یا تبلیغ.
????5.3. اسلام، عمل اجتماعی او را نیز به صورت مطلق، مجاز نمی شمارد.
????5.3.1. اعمالی که خروجی غیراختیاری عقیده اوست، مجاز است.
????5.3.2. اعمالی که خروجی غیراختیاری عقیده او نیست بلکه می تواند آنها را در جامعه ترک کند.
▪️ 5.3.2.1. اعمالی که موجب گرایش سازی یا قبح شکنی و یا ضد آزاداندیشی است: ممنوع است.
▪️ 5.3.2.2. اعمالی که موجب گرایش سازی یا قبح شکنی و یا ضد آزاداندیشی نیست: مجاز است.

????6. اگر کسی اساسا نیاندیشید یا اندیشید و به حق رسید ولی نسبت به آن کرنش نکرد و به آن معتقد نشد:
????6.1. اسلام، او را رها نمی کند بلکه با ابزارهایی برای او سوقی برای اندیشیدن یا گرایش به حق و تنفر از باطل، پدید می آورد. مثل قرار دادن جایگاه اجتماعی پایین برای کفار، اجبار به پرداخت جزیه همراه با خفت و غیره.
????6.2. اسلام، بروزات اجتماعی (بیان) او را به صورت مطلق، مجاز نمی شمارد؛
????6.2.1. بروزاتی که مثابه اندیشیدن باشد که از این شخص سر نمی زند چون او یا اساسا نیاندیشیده است و یا اگر اندیشیده، به حق رسیده و خودش بر برابر آن کرنش نکرده است. بنابراین او اندیشه خلاف حق ندارد تا بخواهد آن را بیان کند.
????6.2.2. بروزاتی که به مثابه ضد اندیشیدن است، ممنوع است مثل بیان برای تخریب آزاداندیشی
????6.2.3. بروزاتی که به مثابه گرایش سازی است، ممنوع است مثل بیان برای تبلیغ
????6.2.4. بروزاتی که به مثابه اطلاع رسانی از اعتقادات خود است، جواز و ممنوعیت آن محل تأمل است مثل صرف بیان اعتقادش بدون انگیزه تخریب یا تبلیغ.
????6.3. اسلام، عمل اجتماعی او را نیز به صورت مطلق مجاز نمی شمارد
????6.3.1. اعمالی که خروجی غیراختیاری عقیده اوست:
▪️ 6.3.1.1. اعمالی که موجب گرایش سازی یا قبح شکنی و یا ضد آزاداندیشی است: ممنوع است زیرا گرچه غیراختیاری است ولی ریشه این عدم اختیار، عملی است که اختیارا انجام داده و اختیار را از خودش سلب کرده است.
▪️ 6.3.1.2. اعمالی که موجب گرایش سازی یا قبح شکنی و یا ضد آزاداندیشی نیست: مجاز است.
????6.3.2. اعمالی که خروجی غیراختیاری عقیده او نیست بلکه می تواند آنها را در جامعه ترک کند.
▪️ 6.3.2.1. اعمالی که موجب گرایش سازی یا قبح شکنی و یا ضد آزاداندیشی است: ممنوع است.
▪️ 6.3.2.2. اعمالی که موجب گرایش سازی یا قبح شکنی و یا ضد آزاداندیشی نیست: مجاز است.

آیا میان نظر آقای داوری اردکانی در مورد آینده نگری و بیان امام علی علیه السلام در نامه ی حضرت به امام حسن علیه اسلام وجه جمعی وجود دارد؟

نظر آقای داوری اردکانی این است که آینده نگری علم شرایط و امکان های عمل است و آن را می توان بخشی از کوشش و اهتمامی دانست که برای درک شرایط و تحقق بخشیدن به امکان ها صورت می گیرد.

آینده نگری در گذشته نبوده و در دوره جدید تاریخ پدید آمده است. وقتی جهان متجدد و زمانه پیشرفت آغاز شد آینده نگری هم با آن ظهور کرد. در زمان های قدیم چون پیشرفت تاریخی و اجتماعی نبود یا اگر بود به اشخاص و زندگی خصوصی تعلق داشت آینده نگری وجهی نداشت. آینده هم به معنایی که اکنون از آن درمی یابیم نبود. مع هذا آینده نگری را از آثار پیشرفت علم و تکنولوژی نباید دانست. آینده نگری با این پیشرفت و بخصوص با مرحله اخیر آن قرین و ملازم بوده است.

گذشتگان که پیش بینی آینده نداشتند، آینده نگری هم نمی توانستند داشته باشند و اگر به آینده نظر می کردند نظرشان عین انتظار منجی بود یعنی به آینده ای که ساخته می شود کاری نداشتند بلکه در انتظار حادثه ای بودند که از زمان وقوعش خبر نداشتند. این حادثه ظهور منجی بود که با آمدنش دورانی دیگرمی بایست آغاز شود. زمان متقدمان زمان گذشته بود اما زمان دوره جدید آینده است. آینده ای که مردم زمان تجدد در انتظار آمدنش نیستند و نباید باشند بلکه باید آن را بسازند. یا درست بگویم تاریخ جدید تاریخ تصرف و تسخیر آینده است.

 

نویسنده در این نوشتار آینده نگری را برآمده از برنامه ریزی برای ساخت آینده میداند و این را ملازم و برآمده از قدرت و علمی که قابلیت أثر گذاری در مسیر وقایع آینده باشد میداند. بهمین دلیل امکان آینده نگری را تنها برای قرن بعد از رنوسانس میداند که البته از تحقق و فعلیت یافتنش ناامید است.

سوال:

آیا این دیدگاهها با فرمایش حضرت علی علیه السلام در نامه به امام حسن علیه السلام قابل جمع است که فرموده اند:

استدلّ على ما لم یکن بما قد کان، فإنّ الأمور أشباه.

براى امور واقع نشده به آنچه واقع شده است استدلال نما و با مطالعۀ قضایاى تحقّق یافته، حوادث یافت نشده را پیش بینى کن؛ زیرا امور جهان، همانند یک دیگرند.

 

بنظر میرسد این تحلیل نویسنده یا از این باب است که هر کسی را یارای فهم سنن تاریخی نمیدانند و یا برآمده از مقهور علم واقع شدن و غفلت از هیمنه ی سنن الهی بر صورتهای مختلف بازیگریهای بشر است. سننی که همیشه تکرار میشوند اما در صورتها و ظهور و بروزهای متفاوت…

 

سخنی از نویسنده در جایی دیگر یافتم شاید بتواند به یافتن پاسخ کمکی کند:

……آن‌ها که می گویند علم با تجربه به دست می‌آید، درست می‌گویند؛ اما اگر این گفته را بر فرض وجود بشری که حقیقت وجودش لوح پاک و عاری از هر نقش است، استوار کنند، راهشان به بن بست می رسد . آدمی لوح پاک و نانوشته نیست و حتی اگر لوحی باشد که بر آن چیزی حک نشده باشد، آن لوح آمادگی و استعداد خاص دارد و لااقل اثر تجربه می تواند در آن حک شود، یا بهتر بگوییم تجربه در این لوح معنی می شود؛ زیرا تجربه قبل از فهم نیست و اگر فهم نباشد، تجربه صورت نمی‌بندد. حوادث تاریخ هم برای کسی تجربه می‌شود که از پیش فهمی از تاریخ داشته باشد. این فهم، فهم هیچ حادثه مشخص و معینی نیست، بلکه درک بسیط و غیرحصولی این معانی است که: ۱. ما اهل عهد و پیمانیم و اگر عهد می‌شکنیم باز آن را تجدید می‌کنیم؛ ۲. زندگی دنیوی زندگی با مرگ است و ما با مرگ زندگی می‌کنیم؛ ۳. ما وقتی با یاد مرگ تنها می‌شویم، از حوادث تاریخ بهتر می توانیم درس بیاموزیم.

 

From <https://www.farsnews.ir/news/13971229000410/%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85-%D8%B9%D9%84%DB%8C-%D8%B9-%D8%B5%D8%A7%D8%AD%D8%A8-%D8%AD%D9%82%DB%8C%D9%82%DB%8C-%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE-%D8%A7%D8%B3%D8%AA>

 

 

 

 

قضاوت درباره حکم مرتد

جایگاه اسلام در جامعه اسلامی
جامعه اسلامی بر محور اسلام شکل میگیرد و به حیات هویتی خود ادامه میدهد.
جامعه اسلامی بدون عقیده به اسلام معنایی نخواهد داشت.
این مسئله از نام جامعه اسلامی یا دارالاسلام نیز هویداست. این جامعه هویتش را نه از مرز و نه از نژاد که از عقیده اخذ میکند و این یک مدل راقی از جامعه سازی است که شعار آن در قرن های اخیر توسط دیگران نیز داده شده است. البته آنها محورجامعه را یک رویا ( نه عقیده ) معرفی میکنند.
باید توجه داشت که آن حدی از عقیده به اسلام که هویت جامعه اسلامی را حفظ میکند نه حد اعلای آن و مرتبه حق الیقین ُ بلکه همین اظهار زبانی به وحدانیت خداوند متعال و رسالت نبی اکرم(ص) است. لذا جامعه اسلامی میتواند با حضور منافقین نیز به حیات هویتی خودش ادامه بدهد.
از زاویه رفتار و قوانین نیز سنگ آسیاب همه قوانین و مقررات اسلام است و بلکه اساسا از همین جهت است که عقیده به اسلام چنان جایگاهی را در این جامعه پیدا کرده است.
وضعیت اهل کتاب
قواعد جامعه اسلامی به افرادی اجازه میدهد تا بدون عقیده به اسلام، اما ضمن گردن نهادن به قواعد آن و پرداختن مبلغی بعنوان جزیه در میان جامعه اسلامی زندگی کنند. این گروه میتوانند هویت خود را ضمن مناسک عبادی و آداب و رسوم خود حفظ کنند اما لازم است تابع قوانین جامعه اسلامی باشند و حتی انجاییکه عقاید آنها مانع پرداختن زکات و مشارکت در امور عامه جامعه میشود، جزیه جایگزین شده است.
اسلام از انجا که خود را حق میداند و عقیده این افراد را در بهترین تقریر، ناقص تلقی میکند، وظیفه خود میداند که ضمن ارائه محتوای بینشی اسلامی، سوق عمومی را نیز برای اینها طوری بسازد که به دین کامل گرایش پیدا کنند.
این حد از آزادی رفتاری اهل کتاب مبتنی بر این عقیده اسلامی است که دین آنها را نه مسیحیت و یهودیت ، بلکه نسخه هایی ابتدایی و تحریف یافته از اسلام تلقی میکند. به همین علت، عقاید آنها را دارای اشتراکاتی با عقاید اسلامی میداند که میتواند نقطه وفاق و آغازی برای هدایت باشد.

وضعیت مرتدین
اسلام برای مرتدین یعنی کسانی که از دین اسلام برگشته اند، به طور کلی ( فارغ از ملی و فطری و مرد و زن ) مجازات های نسبتا دشواری را قرار داده که در راس آنها مرگ قرار دارد.
ابتدا باید مورد توجه قرار داد که اسلام فرد فاسق را، به مجرد فسق مجازات حقوقی دنیوی نمیکند. بلکه در صورتی پای مجازات وسط می آید که این فسق علنی شود و شاهدانی بر آن شهادت بدهند.
سنگین ترین مجازات های اسلامی نیز به اموری مانند ” افساد فی الارض” و یا “برهنه کردن سلاح برای ترساندن مردم” تعلق میگیرد.
از این دو نکته میتوان تقریبا به حساسیت های نظام مجازاتی اسلامی پی برد. معمولا جرائمی مورد عقوبت مادی جدی قرار میگیرند که میخواهند جامعه را از چرخه عادی خود بر محور توحید و عدالت و امنیت بیاندازند.

این دو نکته نیز قابل توجه است :
1- در حکومت های اسلامی ( با همه تنوعات ش در تاریخ ) سابقه تفتیش عقاید را نمیتوان مشاهده کرد و این سیره بین متشرعین باب بوده که تا کسی اظهار و تبلیغ به بی دینی و اصرار بر آن نداشته مورد عقوبت قرار نمی گرفته است.

2- روایت مشهور توحید مفضل زمانی صادر شد که مفضل در مسجد پیغمبر (ص) شاهد گفتگوی تعدادی از زنادقه بود و وقتی بر آنان برآشفت از آنان شنید که نزد امام صادق (ع) نیز این سوالات و مطالبشان را مطرح کرده اند و حضرت (ع) با آنان به گفتگو نشسته است.
زندیق طبق تعریف علامه حلی در تحریرالحکام به کسانی اطلاق میشود که معتقد به اسلام نیستند اما تظاهر به اسلام دارند.

زمانی که این دو شاهد درباره کسانی که عقیده به اسلام نداشته اند و یا از آن عقیده برگشته اند و همچنین نظام حساسیت های مجازاتی در اسلام را در کنار حکم مجازات مرتد قرار بدهیم میتوانیم نتیجه بگیریم که ارتداد در اسلام بعنوان یک جرم اجتماعی شناخته میشود و اساسا ارتداد به معنای طغیان علمی و عملی در برابر سنگ بنای اصیل جامعه و اصرار بر آن است. نه صرف رفض فکری آن ( زندیق شدن ) و نه صرف رفض عملی آن ( فاسق شدن ) . حتی در ادبیات مجازات نیز این مسئله گنجانده شده که واجب است وی را توبه بدهند و توبه دادن صرفا امر به توبه نیست، شامل گفتگو و موعظه و سایر موارد هم میشود. زمانی حکم ارتداد ثابت میشود که با همه این احوال، فرد اصرار کامل بر نفی علمی و عملی اسلام داشته باشد. این جرمی است که نه زنادقه مرتکب میشوند و نه اهل کتاب ذمّی ! این جرم جنسی متفاوت از هر گناه و جرم دیگری دارد زیرا عدم توبه پذیری در خود آن نهادینه شده است. مجازاتی که برای بازدارندگ از این طغیان داخلی وضع شده است همان است که برای هجوم های خارجی توسط کفار حربی وضع شده است.

آزاداندیشی ابزار یا مسیر و یا حتی هدف؟

قبل از ورود به این یادداشت لازم است تذکر داده شود که در نزد نگارنده «جوهره‌ی آزاداندیشی»، حقیقت‌جویی و حقیقت‌طلبی می‌باشد؛ لذا حقیقت محوریت می‌یابد.

به هنگام تامل روی «آزاداندیشی» می‌توان سه نگاه نسبت به آن داشت؛

نگاه اول؛ با آزاداندیشی به حقیقت می‌رسیم؛ در این نگاه آزاداندیشی وسیله‌ای است برای رسیدن به حقیقت؛ در این نگاه به آزاداندیشی نگاه ابزاری می‌شود و براساس این نگاه شاید بتوان گفت هنگامی که به حقیقت رسیدیم، می‌توان آزاداندیشی را کنار گذاشت؛ و به عبارت دیگر هنگام رسیدن به حقیقت از آزاداندیشی بی‌نیاز می‌شویم.

نگاه دوم؛ آزاداندشی برای رسیدن به حقیقت است؛ در این نگاه آزاداندیشی مسیری است برای رسیدن به حقیقت؛ در این نگاه نسبت به نگاه دوم که آزاداندیشی را ابزاری برای رسیدن به حقیقت می‌داند، کمی ارتقا پیدا کرده است؛ ولی هنوز هم بر اساس این دیدگاه پس از رسیدن به حقیقت دیگر این مسیر کنار گذاشته می‌شود، هر چند ارزشی که این نگاه به آزاداندیشی می‌دهد بیشتر از نگاه قبل است و تا حدی می‌توان گفت برای رسیدن به حقیقت از این مسیر باید عبور کرد. تفاوت مسیر و ابزار در این است که مسیر یک سلوکی در آن هست ولی ابزار استفاده می‌شود؛ به نظر می‌رسد دم‌خور بودن با مسیر بیشتر از ابزار است.

نگاه سوم؛ آزاداندیشی خودش هدف است؛ البته واضح است که در پارادایم اسلامی از این هدف‌بودگی سخن به میان می‌آید، نه پرادایم مدرن؛ در این دیدگاه می توان گفت هنگامی هم که به حقیقت رسیدی، باز هم نیازمند آزاداندیشی هستی؛ به عبارت دیگر برای حفظ آن حقیقتی که به آن رسیدی، نیازمند آزاداندیشی هست؛ نه تنها برای ارتقا، بلکه برای حفظ همان حد از حقیقت که با آزاداندیشی به آن رسیدی، ناچار از آزاداندیشی هست؛ اگر گفتی که به حقیقت رسیدم و دیگر بی‌نیاز از آزاداندیشی شدم، اینجا همان حقیقتی را هم که به آن رسیدی از دست می‌دهی؛ این فرق اساسی میان این نگاه با دو نگاه قبلی است؛ شما برای نگه‌داشتن آن حقیقتی که به آن دست یافته‌اید، ناچارید از آزاداندیشی.

سوال از آزادی بیان در اسلام، سوال بومی ما نیست.

پدیده های این عالم در شبکه ای گسترده از روابط و حساسیت ها قرار دارند و بدلیل همین پیچیدگی، تشخیص مرز حق و باطل مثل مو باریک و دشوار است.

مثلا تعیین و تبیین مرز بین تکریمی که منجر به عزت فرزند شود با تکریمی که منجر به تکبّر کودک میشود در عمل دشوار است زیرا اینها در ظاهر خیلی شباهت دارند اما روح آنها در دو عالم کاملا متفاوت هستند.

بنظر میرسد رویکرد قرآنی به مفاهیم اینگونه است که در فرآیند تولید باید و نباید، هر مفهوم با همه ی روابط و مناسباتی که در دل مجموعه ی بهم پیوسته که در دل یک زندگی دارد دیده میشوند.

مثلا هویت زن و حقوق زن مبتنی بر فطرت و نیازهای فطری اش و در دل هزاران پدیده بهم پیوسته در درون و بیرون از خانواده و با توجه به ارزش خانواده دیده میشود و سپس حقوق زن و آزادی زن آنجا معنای خاص خودش را پیدا میکند.

برخلاف این نگرش، غرب اما بنا دارد مفاهیم را از جریان زندگی فطری بشر بیرون کشیده و معنا کند و سپس این تفسیر لیسیده را در کالبد زندگی بشر بدمد و کم کم انحرافاتی را در زندگی فطری بشر ایجاد کند و زندگی جدیدی را به بوجود بیاورد.

بعنوان مثال غرب با مفهوم آزادی و حقوق (حقوق زن یا مرد یا فرزند و والدین و غیره) اینگونه رفتار میکند. یعنی هویت زن را در یک فضای لیسیده ی از جایگاهش در هستی ملاحظه میکند و سپس برایش باید و نباید و حقوق خاص متناس با این مفهوم انتزاعی وضع میکند آنگاه این حقوق را در ظاهر علمی و با پرچم طرفداری از حقوق زن در زندگی عموم جوامع میدمد و زنها را از مواضع اصلی شان در زندگی خارج میکند.

مثال دیگرش تعریفی ست که غرب از اقتصاد و رفتار اقتصادی میکند. بدین صورت که همه ی رفتارهای انسانی و معنویت پایه که در درون زندگی فردی و مناسبات اجتماعی و خانوادگی شکل گرفته را با عینک #بازار و #سودمحوری از درون زندگی بشری و انسانی بیرون کشیده و داخل در شاخص GDP تعریف میکند و بر این اساس نظام حقوقی دیگری را تعریف میکند و مبتنی بر آن در نظام تصمیم گیری و تصمیم سازی در حوزه روابط انسانی و خانوادگی اثر میگذارد. در حالیکه مثلا شأن مادری یک مادر هرگز اجازه نمیدهد مادری و پخت و پز برای فرزندانش را که محفوف به آخرت خواهی و محبت و عشق ورزی است را با شاخص مالی و پولی قراءت کنند.

چنین نگاهی به مادری مادر، یا أخوت برادران دینی و روابطی معنویت پایه مثل قرض الحسنه یک تحریف و خطر بزرگ برای بشریت است.

بنظر میرسد برخورد غرب با مفاهیمی مثل آزادی بیان و آزادی اندیشه و آزادی عقیده هم بهمین منوال است و علت اینکه سوال جمع ما و ادبیات جمع این شده که :

آیا اسلام آزادی بیان و آزادی عقیده را قبول دارد یا رد میکند؟ ناشی از همین پارادایمی ست که فضای اندیشه ی غرب برایمان بوجود آورده.

اینکه در موضوعات بنحو لیسیده و اطلاقی دنبال یک تک گزاره هستیم که آری یا خیر؟ بدلیل اندیشیدن در این پارادایم است. یعنی پارادایم حاکم بدلیل کشیدن پدیده ها از دل هزاران سلسله روابط و لیسیده کردن موضوعات در یک فرآیند ذهنی أبتر، همیشه دنبال یک حرف کلی است تا یک بازی دوسر برد برای خود و دوسر باخت برای طرف مقابل رقم بزند. یعنی اگر بگویی اسلام موافق آزادی بیان است با موضوع ارتداد کنایه میخوری و در نهایت بنفع ولنگاری مصادره میشوی و اگر بگویی مخالف است برای آزادی حقوق بشر اشک تمساح بریزد.

بنابراین اصل این سوال را که آیا اسلام طرفدار آزادی بیان است یا خیر را اشتباه میدانم و این مسأله را مسأله ی خودمان نمیدانم…

آزادی بیان در چه مسأله ای و برای چه کسی در چه موقفی و با چه انگیزه ای…

اما اگر مراد راهبرد کلی اسلام است که مشخص است که اسلام طرفدار آزادی بندگان خداست…