حفاظت شده: رابطه آزاد اندیشی و ولایت پذیری(2)

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید:

رهاورد پرداختن به نامسأله های برخواسته از تمدن شیطانی عبودیت شیطان است.

امروزه ابتلاء محیط های علمی ما، به نامسأله گی یا ناشی از سردرگمی و نداشتن پروژه و هدف مشخصی که مال خودمان باشد است و یا ناشی از مبهم بودن مسیر رسیدن به آن هدف تمدنی است.

غرب اما چون مبتنی بر اندیشه  و مبانی اش تمدنی بنا کرده و در این مسیر دارد حرکت میکند مسأله هایش برایش مشخص و متعلّق به خودش است.

مسأله های غرب قرار است معضلات تمدنی خود او را حلّ کند.

در این شرایط انفعال تمدنی و علمی، مسأله ی تمدنی غرب به فضای علمی ما سرایت میکند و گوش و جان و علم و عمل مان میشود پرداختن به مسائل تمدنی برخواسته از یک اندیشه ی ضدخدا….

امام جواد علیه السلام میفرمایند:

مَنْ أَصْغی إِلی ناطِق فَقَدْ عَبَدَهُ، فَإِنْ کانَ النّاطِقُ عَنِ اللّهِ فَقَدْ عَبَدَ اللّهَ وَ إِنْ کانَ النّاطِقُ یَنْطِقُ عَنْ لِسانِ إِبْلیسَ فَقَدْ عَبَدَ إِبْلیسَ.

 

این گوش سپاری به مسائل حاصل از یک دستگاه اندیشه ای و نظام دغدغه های غیر دینی کم کم و بصورت ناخودآگاه روح ایستاده در پشت آن نظام مسائل را به فضای علمی مان منتقل میکند و ما ناخواسته و نادانسته عبد همانی میشویم که پشت این نظام مسائل ایستاده است و  همو میشود ربّ ما…

نا مساله سازی، مهم ترین عامل نامساله گرایی

بسم الله الرحمن الرحیم

تمدن غرب و نظام سلطه دستاوردهای شگفتی در زمینه ی بسط خودشان داشته اند؛ به عنوان مثال علیرغم تنوع تقریبا بی انتهای فرهنگ های مردم دنیا ما میبنیم که یک نوع یکدستی فرهنگی در بسیاری از نقاط جهان پدید آمده است که همگی تابع فرهنگ غرب است و این در حالی است که در مقایسه ی فرهنگ های مغلوب با فرهنگ غالب در بسیاری از موارد فرهنگ غالب مزیت خاصی بر فرهنگ مغلوب ندارد و بلکه در برخی موارد مرجوح است.

به عنوان مثال در پوشش ما میبینیم که تقریبا به جز برخی کشورهای آفریقایی و کشورهای عربی حداقل پوشش رسمی بسیاری از مناطق دنیا از پوشش غربی تبعیت می کند بی آنکه پوشش غریب مزیتی بر آنها داشته باشد.

این مهم و بسیاری امور اینچنینی دیگر، در کنار وجود شواهد فراوان دال بر مدیریت شده بودن این اتفاق و تلاش نظام سلطه برای ایجاد دهکده ی جهانی و … نشان میدهد که قطعا یکی از دستمایه های این فرآیند مدیریت شده نا مساله سازی و به تبع آن تحمیل نا پاسخ ها به ملت ها برای کنترل و چپاول آنها است.

به نظر میرسد عمده دلیل ایجاد گرایشات نا مساله گرایی همین دست تحمیل گر مساله است که دائما و با حساب شده ترین روش ها این کار را در سطح گگسترده ای و با روکشی از دانش پیگیری میکند.

شاید ذکر یک مثال در این مورد خالی از لطف نباشد و آن هم ایجاد الگوی بروتراتیک دیوانی در ایران در عهد پهلوی است که بدون نسبتی معین با زیست بوم ایران و مسائل ایران طراحی شد و به عنوان نماد تجدد بر ایران تحمیل گردید و بعد ها همین مساله کارخانه ی نامساله سازی شد. گفته میشود در ابتدای شروع این کار در ایران اداراتی وجود داشتند که هیچ مساله ای و دستور کاری نداشتند تا حل کنند و بعدها خودشان تولید مساله میکردند برای حل کردن.

شاید مثال شیوه ی توزیع بودجه در دوران ما که البته میراث همان کار است نیز مثالی از کارخانه ی تولید نا مساله باشد که ادرات و ارگان ها و … را مجبور به حل نا مساله میکند تا ردیف بودجه هایی که دارند استحصال شود.

آزاداندیشی؛ فلسفه گفتگو

«گفتگو» از چه بابی دارای اهمیت می‌شود؟ آیا می‌توان گفت گفتگو به خودی‌خود یک ارزش و مطلوب است؟ آیا گفتگو نیازمند مبانی پشتیبان نیست؟ به عبارت دیگر اندیشه‌ی پشتیبان گفتگو چیست؟

برای چه گفتگو می‌کنیم؟

آیا به دنبال تبلیغ هستیم و از ابزار گفتگو استفاده می‌کنیم؟ این خیالی بیش نیست که گمان شود که گفتگو رقم خورده است؛ دیگر بماند مناظره و جدل‌ها.

آزاداندیشی، یعنی حق‌طلبی اگر واقعا حق طلب باشیم؛ اولا به دنبال حق و حقیقت هستیم و نه تنها خود را تمام حق نمی‌پنداریم بلکه قطعا وجهه‌ای از حق را در مومنی که می‌خواهیم با او گفتگو کنیم می‌بینیم؛ لذا در گفتگو با او به دنبال حق می‌گردیم؛ هنگامی که به دنبال حق می‌گردی، به خوبی هم سخن او را گوش می‌دهی و به دنبال فهمیدن او هستی، نه آن که او را قانع کنی یا از خودت دفاع کنی، یا اینکه به دنبال تفتیش عقاید او باشی. و حتی نباید به دنبال این بود که او را به حق و حقیقت برسانی!

و نیازی نیست که برای شروع گفتگو حتما قائل به شک و شکاکیت باشی؛ به این معنا که برای آن که گفتگو شکل بگیرد حتما باید در خود احتمال خطا بدهی و اگر از شکاکیت بیرون رفتی دیگر نمی‌توانی گفتگو کنی؛ نیازی نیست که در دام شکاکیت گرفتار شویم برای شروع گفتگو؛ بلکه همین که قبول کنیم من تمام حق نیست و تمام حق نزد من نیست و به هر حال طرف مقابل من نیز از حق بهره‌ای برده است کافی است؛ و اگر آزاداندیش واقعی باشیم و واقعا تشنه‌ی حق باشیم، طبیعتا جایی را احساس کنیم امکان جوشیدن حق هست به آن سمت عازم می‌شویم؛‌ همانند تشنه‌ای که به سمت چشمه می‌رود.

چطور نامسئله، مسئله میشود ؟

فعالان عرصه تفکر و اندیشه را به دو دسته مسئله گرا و نامسئله گرا تقسیم میکنند.
طبعا هر متفکری خودش را مسئله گرا میداند و میگوید مسئله اساسا همین است که من به آن میپردازم و دیگران نامسئله گرایند.
البته این به معنای قول به انسداد باب گفتگو در این مقام هم نیست و میتوان حول اینکه چه چیزی مسئله است و چه چیزی مسئله نیست بحث نمود.
مسئله بودن یا مسئله نبودن یک پدبده برای یک فرد یا یک جمع، در یک رفت و برگشت میان مسئله و فرد و اقتضائات مادی یعنی زمان و مکان قابلیت تعین دارد.
اما یک سنجه سهل الوصول تر هم برای تشخیص مسئله از نامسئله وجود دارد : انسان ذاتا گرایش به این دارد که مسئله خودش را ، مسئله اصلی و بومی خودش را حل کند. هرچند ممکن است اینکه این را مسئله کرده است به ضرر او تمام شود. اما به هر حال مسئله اوست. این به معنای منفعت طلبی و فردگرایی هم نیست. ممکن است مسئله من واقعا عدالت اجتماعی باشد، طبیعتا گرایش من هم به سمت حل همین مسئله خواهد بود.

آنچه که انسان ها را به نامسئله گرایی میکشاند، در واقع در مسیر فطری انسان انحراف ایجاد میکنند.
انسان آزاده و آزاداندیش مسئله خودش را حل میکند.

استعمار انسان ها را از مسئله های خودشان دور میکند و آن قدر آن ها را مشغول حل مسائل دیگری میکند که هویت آن انسان را پوچ و تهی نموده و او را طفیلی صاحب مسئله میکند. تا جایی که انسان بیچاره دیگر خودش را نمی بیند و خودش را همان صاحب مسئله میپندارد و فکر میکند مسپله خودش را حل کرده است. حال آنکه مسئله های خودش سالها در حال خاک خوردن هستند و همین حل نشدن مسئله های بومی عامل امتداد نسل های بعدی اش در مسیر بردگی فکری هستند.

فضای آموزشی استعمار زده نیز همین کارکرد را دارد.
فضای اموزشی منفصل از واقعیت به سبب نشناختن و بلکه به رسمیت نشناختن شرایط افراد و مسائل واقعی اینها و زمان و مکان و … افراد تعلیم خود را توصیه میکند که باید مسئله شما همین باشد که مطمئنیم نامسئله است.