انقلاب اسلامی و به چالش کشیدن الگوهای حاکمیتی معاصر

در جهان معاصر که حاصل تلاش بشر برای تبدیل بریدگی از خدا به یک تمدن است، در نهایت دو تئوری توانسته بود، خود را تبدیل به دو قطب بزرگ شرق و غرب کند؛ تئوری کمونیستی و تئوری لیبرالیستی!

در این وضعیت هیچ ذهنی تصور اینکه غیر از این دو پایگاه فکری سخنی برای بشر داشته باشد، نداشت؛ همه در حال تلاش برای بازتعریف خود ذیل یکی از این دو سخن بودند، چه به لحاظ سیاسی و چه به لحاظ فکری! جریان‌های مختلف در جهان اسلام در حال ارائه فهم‌های کمونیستی یا لیبرالیستی از اسلام بودند، حکومت‌ها یا دست نشانده یکی از این دو قطب بودند، یا تلاش می‌کردند خود را شبیه به یکی از این دو کنند.

نه تنها دین اسلام که بقیه ادیان و مکاتب غیر بشری و حتی بشری خود را باخته بودند و در حال دست کشیدن از همه سخنانی بودند که با این دو پایگاه فکری که وجه مشترک هر دوی آنها بی‌خدایی و بریدگی از آسمان است، بودند.

تکنولوژی و به خصوص ابزارآلات نظامی چنان انسان مدرن را مست و مسخ کرده بود، که حیوانیت سر به فلک کشیده‌ای نمودار شده بود؛ انسان وحشی و حیوان‌سیرت خلق شده بر اثر این تمدن در دو جنگ جهانی بیش از 100 میلیون انسان را کشت! معنای انسان به نیازهای حیوانی او تنزل پیدا کرد و جوامع انسانی مشغول یک زندگی حیوانی بودند که هیچ حیوانی قدرت بر این سطح از درنده‌خوئی و شهوترانی و … را نداشت.

در چنین وضعیتی مردی الهی با ایستادن بر قله میراثی که پیروان اسلام راستین یعنی شاگردان اهل بیت در طول قرون متمادی خلق کرده بودند، به پا خواست و انقلابی به پا کرد که سخن او نفی هر دو قطب حیوان صفت غربی بود. به بیان زیبای رهبری در بیانیه‌ی گام دوم:

آن روز که جهان میان شرق و غرب مادّی تقسیم شده بود و کسی گمان یک نهضت بزرگ دینی را نمیبُرد، انقلاب اسلامی ایران، با قدرت و شکوه پا به میدان نهاد؛ چهارچوب‌ها را شکست؛ کهنگی کلیشه‌ها را به رخ دنیا کشید؛ دین و دنیا را در کنار هم مطرح کرد و آغاز عصر جدیدی را اعلام نمود.

انقلاب اسلامی با تعریف جدیدی از انسان که ریشه در تاریخ انبیاء داشته است، و با به چالش کشیدن ایده حاکمیتی انسان محوری و سکولار که در هر دو قطب شرق و غرب مشترک بود، دین را از افیون توده‌ها به عامل حیات بخش انسانی و رساندن انسان به حیات طیبه تبدیل کرد؛ و باید گفت شخصیتی که نقش محوری در این رستاخیز بزرگ انسانی را داشت، خود حضرت روح الله بود!

اگر نظام جمهوری اسلامی و این انقلاب بزرگ و جهانی را، و رستاخیز عظیمی که در دنیا به وجود آمده، و رستاخیز عظیمتری که در درون انسانها پدید آمده، و این تحولی که مسها را طلا کرده است، کلمه‌ی طیبه و شجره‌ی طیبه بدانیم – که هست – ریشه‌ی این شجره‌ی طیبه، همین‌شخصیت عظیمی است که همه چیز از او رویید. او بود که این درخت مبارک را رویاند. او همه چیز بود، و اگر نبود، ما هیچ چیز نداشتیم.

در گذشته، همین ایران و ملت و موقعیت جغرافیایی و همین فقه و قرآن و نهج‌البلاغه بود؛ اما در واقع چیزی نداشتیم و روزبه‌روز عقبتر می‌رفتیم و بیشتر بر سرمان می‌خورد وشخصیت ما هضم می‌شد. بعد که او پدید آمد و قدم در صحنه گذاشت، مثل وجودی که ماهیات را هستی و تحقق می‌بخشد، و مثل خورشیدی که می‌تابد و اشیا را آشکار می‌کند، و مانند روحی که به کالبدی دمیده می‌شود و اجزای آن را زنده می‌سازد، ما را زنده و نمایان کرد و به حرکت درآورد؛ آن‌وقت ارزش جغرافیایی و تاریخی و فرهنگ گذشته و قرآن و نهج‌البلاغه و ملت ما احیا شد و به کارمان آمد.

بیانات در دیدار جمعى از جانبازان انقلاب اسلامى و دست‌اندرکاران ساخت مرقد حضرت امام خمینى (قدّس سرّه الشّریف) ۱۳۶۸/۰۴/۲۸

 

 

#یادداشت_375

عقیل رضانسب 14030306

 

حاکمیت نوین بر آمده از سخن نو

انقلاب اسلامی تماما «سخن نو» بود؛ سخنی نو در مقابل امانیزم شرق و غرب عالم؛ اگر بخواهیم انقلابی باقی‌بمانیم باید دائما غوطه‌ور در این «سخن نو» باشیم و در تمام شئون از کهنگی اندیشه‌های امانیزم، دوری بجوییم؛ یکی از عرصه‌هایی که باید سخن نو انقلاب در آن جولان بدهد، عرصهٔ سیاست است؛ در عرصهٔ سیاست باید شدید از پارادایم لیبرالی پرهیز داد و از این لغزش‌گاه را که معمولا فرزندان این انقلاب نیز در آن می‌لغزند و به نظام‌حساسیت‌ها و دغدغه‌های لیبرالی تن می‌دهند؛ تحذیر دارد.
«مکتب امام» در عرصهٔ سیاست حرف دارد؛ سخنی نو که کاملا با نظام لیبرالی درگیر است. مکتب امام خود ظریه «حاکمتی» دارد؛ در «نظریه حاکمیتی نوین» مکتب امام، مبتنی بر ولایت است و از ولایت الله تعالی شروع می‌شود و با ولایت معصوم و ولایت فقیه و ولایت نخبگان ادامه می‌یابد و در نهایت به ولایت مردم یا امت ختم می‌شود؛ که هر کدام از این ارکان نیازمند توضیحات مفصل است که در این مجال نمی‌گنجد.
و از این روست که حضرت امام می‌فرمایند «جمهوری اسلامی» نه یک کلمه کم و نه یک کلمه بیش؛ اگر ایشان جمهوری می‌فرمایند به خاطر اندیشه‌های لیبرالی نیست که از آن دموکراسی منحوس فهمیده شود و اگر هم سخنی از دین در میان است، به معنای دیکتاتوری دینی نیست؛ بلکه در نظرگاه شریف ایشان میان دین و مردم به خوبی جمع شده است.
و این‌روز‌ها بیشترین احتیاج ما – خصوص با توجه به گام دولت‌سازی از پنج‌مرحله انقلاب – به تقریر راقی از «نظریه حاکمیتی نوین» و کشاندن آن در عرصه سیاست است.

فتح خرمشهر و ذهن‌های کوچک یخ زده!

 

«خرمشهر را خدا آزاد کرد» به خاطر معجزه‌ای که در عملیات «بیت المقدس» رخ داد.

اعجازی ناشی از اینکه با هیچ منطق عادی و عقل محاسبه‌‌گری نمی‌شد خرمشهری که در لایه‌های تو در توی موانع آبی و پدافندی محاصره شده بود، آزاد شود.

اما جوان انقلابی رزمنده یک پیام بزرگ از امام امت گرفته بود، که همان به او شخصیتی فاتح داده بود، پیام مهم «ما می‌توانیم»، آن هم با اعتماد و اتکا به غیب و نصرت الهی!

متأسفانه ذهن‌های دانش‌ساز ما یا دچار تحجر بود (حوزه) و یا دچار وادادگی (دانشگاه) لذا با وجود اینکه اصل انقلاب معجزه‌ای بزرگ بود، و آنقدر معجزه‌های دیگر ناشی از به میدان آمدن انسانی دیگر بود، رخ داد که فقط شمارش آن‌ها صفحات بسیاری را مملو خواهد کرد؛ اما ذهن دانشی ما چه حوزه و چه دانشگاه، توفیق اصطیاد این تجریات ضمنی و تبدیل آن‌ها به دانش را نداشته است. به همین دلیل با وجود اینکه به اندازه‌ای که برای ساخت یک تمدن علوم انسانی لازم است خلق کردیم، اما مشغول بلغور کردن پسمانده‌های علوم انسانی ذاتاً مسموم غربی هستیم.

مهم‌ترین مانعی که باعث این عقب ماندگی کهکشانی دستگاه دانشی از تجربیات زیسته‌ی حیات مؤمنانه ملت ایران، شده است؛ تحجر در دستگاه فکر حوزوی و تقلید و غربزدگی در دستگاه فکر دانشگاهی است.

تا جایی که اگر یک مریض روانی مثل فروید با تجربه روی بیماران روانی جنسی به قواعدی در مورد روانشناسی رسید، یا دیگرانی در حوزه علوم تربیتی، علوم اجتماعی، علوم سیاسی و … از زیست انسان بی‌خدا و ملحد و شیطان‌صفت غربی قواعدی استخراج کردند، علم است؛ اما دستگاه دانشی ما به دلیل عدم آزاداندیشی توان استخراج دانش از این همه اعجازی که انسان انقلابی خلق کرده است، ندارد.

مخصوصاً دهه‌ی شصت و بالاخص دفاع مقدس، هر روز و هر لحظه‌اش تجربه‌ای موفق از زیست مؤمنانه بوده است، که متأسفانه همچون گنجی پنهان مانده‌ است و سرّ تأکیدات مکرر رهبری بر دفاع مقدس و اینکه تقریباً بر هیچ کتابی جز کتابهای با موضوع دفاع مقدس تقریظ نزدن و تلاش‌های متعدد دیگر برای زنده نگه داشتن یاد شهدا به خصوص شهدای دفاع مقدس در همین نکته نهفته است.

البته استخراج علم نورانی، از یک زندگی مؤمنانه که از شدت نور منفجر شده است؛ نورانیتی می خواهد که متولیان علوم انسانی ما که مقلد عالمان غربی هستند، توفیق آن را ندارند؛ چون سنخیت می‌خواهد که این‌ها ندارند!

آزاداندیش کسی است که بی تعصب و تقلید دنبال رسیدن به حق و حقیقت باشد؛ وقتی دو دستگاه علمی ما یکی دچار تحجر و دیگری دچار وادادگی و غربزدگی است، حتی چشم دیدن حقیقت بزرگی به نام معجزه انسان انقلابی در دفاع مقدس را ندارد، چه رسد به اینکه بخواهد قواعد زیست سعادتمندانه را از تجربه‌ی زیسته‌ی این انسان ربانی شده برداشت کند و بر اساس آن نظریه‌پردازی کند.

 

 

 

#یادداشت_374

عقیل رضانسب 14030229

 

تعطیلات رسمی2

لذا اساسا نگاه صرفا اقتصادی به مسائلی که به سبک زندگی گره می خورد اشتباه است.

بگذریم از اینکه در مسئله تغییر تعطیلات هفته، عزیزان حتی نگاه اقتصادی را هم به صورت جامع نداشته و فقط به یک جز از اقتصاد توجه کرده اند: مبادله با کشور های خارجی!

اولا این همه اقتصاد نیست، سایر بخش های اقتصاد را بررسی کرده اید؟ تاثیر این تغییر تعطیلات در بخش تولید، بخش توزیع و بازار داخلی، بخش خدماتی، بهره وری، زندگی کارمندان و کارگران و… چیست؟

ثانیا یکسان سازی تعطیلات با کشور های خارجی در همان بخش مبادلات با کشور های خارجی چه تاثیری دارد؟
تفاوت ساعت با کشور خارجی باعث میشود که روزهای هفته یکسان نباشد.
ضمنا به دلیل تحریم ها عملا مبادله مستقیم با کشور های اروپایی انجام نمی شود.

ثالثا، به فرض که همه ادعاها درست باشد، برای اینکه چند صادر کننده کارشان راه بیفتد که کل کشور را تغییر نمیدهند. اگر این قشر برای تعطیلات به مشکل می خورند بخش های مربوط به این مسئله را در روز تعطیل هم باز نگاه دارید. بخش مربوط به مجوز های وزارت خانه و چند شعبه مربوط به عملیات بانکی در روز تعطیل هم باز باشد.
به خاطر یک دستمال که قیصریه را به آتش نمیکشند!
کل کشور تعطیلاتش تغییر کند که چند نفر برای صادرات به مشکل نخورند؟

سرمایه داری میخواهد همه چیز را ببلعد!

تعطیلات رسمی1

ملاک چیست؟

قوانین و قراردادهای اجتماعی چارچوب جامعه را مشخص می کنند و زندگی مردم را تنظیم می کنند. انجام بعضی از امور را ضروری، برخی را ممنوع، برخی را تسهیل و برخی را صعب میکنند.
مناسب ترین قوانین و قرارداد های اجتماعی قوانینی ست که با فطرت و طبیعت انسان و تکوین عالم سازگارتر باشد. برای مثال، به صورت طبیعی و مطابق فطرت عالم، انسان باید غذا بخورد و الا ساختار طبیعی زندگی اش مختل میشود. قانونی که غذا خوردن را ممنوع کند طبیعتا قانون خوبی برای اداره اجتماع انسانی نیست و انسان ها را با مشکل مواجه خواهد کرد.
یا اینکه انسان به صورت فطری می خواهد رشد کند و کمال بیابد. قوانینی که مانع رشد و تکامل انسان بشود و تراز پایینی از زندگی را برای آنها رقم بزند، طبیعتا نمیتواند اجتماع سعادتمندی برای انسان ها بسازد.

هرچه قوانین با تکوین عالم و فطرت بشر سازگارتر باشند، بیشتر به انسانیت انسان و طبیعت عالم خدمت میکنند و انسان و بلکه همه عالم را به سعادت و حیات طیبه نزدیک تر می سازند. در واقع تبعیت قوانین از حقیقت انسان و جهان، انسان ها را به حقیقت و سعادت نزدیک تر می کند.

از قوانین تنظیم کننده اجتماع، تنظیم «تقویم» و « ساعت رسمی » است. ساعت در یک جامعه، قراردادی اجتماعی است که زمان ها را واحد می کند و امکان همگرایی و هماهنگی را پدید می آورد. تقویم نیز ایام کاری، تعطیلات، مناسبات، برنامه های جمعی جامعه و…. را مشخص می سازد.
قراردادهای اجتماعی دیگری نیز از این دو تبعیت میکنند.

وضع قوانین در حیطه تقویم و ساعت رسمی و…. از مقوله سبک زندگی است و بدون در نظر گرفتن واقع عالم و حقیقت زندگی بشر و دستورات دین برای سامان دادن به زندگی انسان، کاری خطرناک بوده و زندگی افراد زیادی را به ناکجا آباد می برد.
لذا اساسا اظهار نظر در این موارد ایدئولوژیک و برخواسته از اندیشه دینی است.

چه شاهدی از این بالاتر که تعطیلات مرسوم جهانی، یعنی روزهای جمعه، شنبه و یکشنبه همگی از برنامه ادیان برای زندگی برخواسته است.
با این توضیح اظهار نظر در این زمینه ها با این ادعا که ما ایدئولوژیک نظر نمی دهیم و فقط به هماهنگی بازار جهانی با بازار داخلی می اندیشیم ساده اندیشی است و نشان از عدم فهم مسئله است.

نهاد دانش اسلامی، پشتبان تمدن اسلامی

رقابت ما با غرب رقابت دو کشور که بر سر منافع اقتصادی یا سیاسی کش مکش میکنند نیست، بلکه ما با تمدن غرب درگیریم. ما از ابتدا می خواستیم انسان دیگر، جامعه دیگر و تمدن دیگری پدید بیاوریم.
تمدن غربی مبتنی بر دانش های غربی است. غرب برای نفوذ دائمی خود در کشورها، مخصوصا کشور های مسلمان پایگاه دائم دانشی خود را در این کشور ها تاسیس کرد. این پایگاه های دانشی طبیعتا متخصصانی تربیت میکند که با همین دارایی دانشی در آینده عمل خواهند کرد، لذا خروجی آن چیزی جز بسط همان تمدن مادی غربی نیست.

#پایگاه_دوگانه تولید علم و تربیت عالم در کشوری که میخواهد تمدنی جدید بسازد چیزی شبیه فاجعه است. دو پایگاهی که هرکدام به سمتی می کشند و در مقابل یکدیگر قرار می گیرند. چنین جامعه ای بر حسب محاسبات عادی زمینی هیچ گاه نباید رنگ آرامش را ببیند و فتنه در آن همیشگی خواهد بود.
این جامعه چون توانش در یک جهت واحد در راستای ایجاد یک تمدن واحد نیست و بردارهای قدرت های اجتماعی آن نه تنها در یک راستا نیستند بلکه در مقابل هم هستند به ناچار پایانی جز فروپاشی و شکست ندارد.

البته با شروع انقلاب اسلامی ویرایش های اساسی در نهاد دانشگاه حادث شد و با مجموع تغییراتی که در جامعه و مدارس و دانشگاه ها ایجاد شد ما اکنون نسل پاک و مجاهدی در دانشگاه ها داریم که تعدادشان کم هم نیست. لکن کلیت این نهاد به عنوان نهاد علمی که قرار است پشت یک تمدن قرار بگیرید و از تمدن اسلامی پشتیبانی کند عقیم است. علوم دانشگاهی باید تغییر کند و از دل دارایی های اسلامی و ایرانی و تجربه های مسلمین و بر اساس مسائل ایران اسلامی ما تدوین شود. و الا این نهاد برای نبرد تمدنی ما عقیم است.

اشکال اصلی به حوزه های عملیه باز میگردد. تحول در دانشگاه به عنوان نهاد تربیت متخصصین و مسئولین آینده کشور به پشتیبانی حوزه و کنش های حوزویان بازمیگردد. البته کاری بسیار دشوار و طولانی مدت است لکن حوزه باید این عملیات را تکفل کند و شانه اش را زیر بار این مسئولیت ببرد. حوزه عملیه برای این که بتواند این تحول را رقم بزند خودش نیاز به تحول دارد تا بتوانند مانند گذشتگان خود پشتیبان تمدن اسلامی باشد.
البته ترور های اول انقلاب حقیقتا ضربه ی سنگینی بر پیکره حوزه ی علمیه آن زمان، که بیش از هر مرکز دیگری نیاز به تحول داشت وارد کرد. حوزه علمیه به عنوان مادر انقلاب باید موقف خود را از حوزه سنتی قبل از انقلاب به حوزه ای که در مقام تحقق دین در جامعه است تغییر میداد و خود را درگیر مسائل جامعه میکرد. سالهای سال امام بزرگوار ما برای تربیت نسلی از حوزویان تلاش کرد تا بتواند بار این تحول عمیق را با کمک آنها بر دوش بکشد. اما متاسفانه ترورهای ناجوانمردانه ی ابتدای انقلاب سرداران این تحول حوزوی را که وقت خدمت آنها و تحول حوزه و بالتبع جامعه بود، از ما گرفت. لذا حوزه در این حرکت تمدنی کُند شد و تا مدت ها این افکار ناب جایگاه ویژه ای در سطح حوزه های علمیه نیافت. طبیعتا تحول در نهاد علم نیز با این حرکت کُند امکان پذیر نبود.

باید دقت کنیم که این مسئله چیزی نیست که دست از سر انقلاب ما بردارد و بتوانیم از کنار آن به آسانی عبور کنیم. #نهاد_دوگانه_دانش گلوی کشور ما را فشرده است و به ناچار باید زمانی از خجالت آن در بیاییم.

شهید مطهری، شخصیت گمشده حوزه ما

حوزه های فخیم علمیه صد ها سال است که با وجود سختی های فروان، تلاش دارند کلام الهی را بفهمند و بر اساس آن مردم را هدایت کنند و جامعه و تمدنی اسلامی برپا کنند.
در حوزه ها به جهت گستره دانش های اسلامی و عرصه های خدمتی تیپ های شخصیتی مختلفی تربیت میشوند، فقیه، عارف، حکیم، مفسر، مبلغ و..، و به جامعه و دین خدمت می کنند.
لکن به نظر می رسد یک عرصه خدمتی و #تیپ_شخصیتی در حوزه های امروز جایش خالی ست.
متخصصی که وظیفه اش رسیدگی به جامعه و هدایت اذهان باشد.
این یک وظیفه مهم است که در طول تاریخ مورد توجه علما بوده است و همیشه عده ای از علما بوده اند که به آن اهتمام کامل داشته اند.

#شهید_مطهری ره علاوه بر اینکه فیلسوف و فقیه بود، وجه مهم شخصیتی که ایشان را از دیگران متمایز میکرد این بود که وظیفه اصلی خود را رسیدگی به ذهن جامعه قرار داده بود. هر سخنی در جامعه را از مدت ها قبل رصد کرده و آن را کاملا برای جامعه تبیین می کرد. در آثار ایشان میبینید که ایشان چه طور هنرمندانه به مسائل فکری جامعه رسیدگی میکند و آن ها را موشکافانه تقریر میکند و آنگاه تقریر فاخرتر و صراظ مستقیم را تببین می نماید.
هم دفع شبه میکند، هم حمله میکند
هم پاسداری می کند، هم سازندگی
هم موارد مضر را نابود میکند و هم چیزهایی که باید باشد اما جایش خالیست را در اذهان می کارد.
این است که خلاء نبود ایشان را جبران ناپذیر میکند و ضربه ای بر پیکره ی جامعه اسلامی وارد می آورد.

این یک کار است. یک انتخاب وظیفه تخصصی و تیپ شخصیتی است. تیپ شخصیتی که از دارایی های حوزوی به صورت کامل استفاده کرده و همه ی آنها را در مسیر ساخت ذهن جامعه و پشتیبانی معرفتی از حیات مسلمین خرج میکند.

عمده شاگردان امام ره در کنار تخصص های دیگر این تیپ شخصیتی را نیز برای خود برگزیدند. شهید بهشتی ره، حضرت آقا، علامه مصباح ره و…. همگی از این سنخ بودند. لذا تلاش های این بزرگواران در جامعه تا این اندازه منشا برکات و خیرات فراوان شده است و مردم ما را از مراحل سختی عبور داده است. نبود هر یک نیز خلاء جبران ناپذیری بر حوزه های علمیه و جامعه اسلامی وارد ساخته است.

متاسفانه این تیپ شخصیتی در نهاد حوزه به درستی تعریف نشده و لذا به طلبه معرفی نمی شود. طلبه در مسیر طلبگی تنها مسیر فقیه شدن، فیلسوف شدن، عارف شدن، مبلغ شدن و… را در مقابل خود می بیند و در بین همین الگو ها یکی را برای خود برمیگزیند.
لذاست که ما بعد از علامه مصباح دیگر عالمی نداریم که در این طراز به این وظیفه خطیر رسیدگی کند. در نتیجه جامعه ما نیز از همین ناحیه ضربه های جبران ناپذیری خورده است. حضرت آقا علامه مصباح را #مطهری_زمان خواندند لکن بعد از فوت ایشان تا کنون کسی را به عنوان سنگربان این سنگر خطیر معرفی ننموده اند و این دردی بزرگ برای ما حوزویان است.

تعطیلات رسمی1

ملاک چیست؟

????قوانین و قراردادهای اجتماعی چارچوب جامعه را مشخص می کنند و زندگی مردم را تنظیم می کنند. انجام بعضی از امور را ضروری، برخی را ممنوع، برخی را تسهیل و برخی را صعب میکنند.
مناسب ترین قوانین و قرارداد های اجتماعی قوانینی ست که با فطرت و طبیعت انسان و تکوین عالم سازگارتر باشد. برای مثال، به صورت طبیعی و مطابق فطرت عالم، انسان باید غذا بخورد و الا ساختار طبیعی زندگی اش مختل میشود. قانونی که غذا خوردن را ممنوع کند طبیعتا قانون خوبی برای اداره اجتماع انسانی نیست و انسان ها را با مشکل مواجه خواهد کرد.
یا اینکه انسان به صورت فطری می خواهد رشد کند و کمال بیابد. قوانینی که مانع رشد و تکامل انسان بشود و تراز پایینی از زندگی را برای آنها رقم بزند، طبیعتا نمیتواند اجتماع سعادتمندی برای انسان ها بسازد.

????هرچه قوانین با تکوین عالم و فطرت بشر سازگارتر باشند، بیشتر به انسانیت انسان و طبیعت عالم خدمت میکنند و انسان و بلکه همه عالم را به سعادت و حیات طیبه نزدیک تر می سازند. در واقع تبعیت قوانین از حقیقت انسان و جهان، انسان ها را به حقیقت و سعادت نزدیک تر می کند.

????از قوانین تنظیم کننده اجتماع، تنظیم «تقویم» و « ساعت رسمی » است. ساعت در یک جامعه، قراردادی اجتماعی است که زمان ها را واحد می کند و امکان همگرایی و هماهنگی را پدید می آورد. تقویم نیز ایام کاری، تعطیلات، مناسبات، برنامه های ملی و…. را مشخص می سازد.
قراردادهای اجتماعی دیگری نیز از این دو تبعیت میکنند.

????وضع قوانین در حیطه تقویم و ساعت رسمی و…. از مقوله سبک زندگی است و بدون در نظر گرفتن واقع عالم و حقیقت زندگی بشر کاری خطرناک است و زندگی افراد زیادی را به ناکجا آباد می برد.
لذا اساسا اظهار نظر در این موارد ایدئولوژیک و برخواسته از اندیشه دینی است.

????چه شاهدی از این بالاتر که تعطیلات مرسوم جهانی، یعنی روزهای جمعه، شنبه و یکشنبه همگی از برنامه ادیان برای زندگی برخواسته است.
با این توضیح اظهار نظر در این زمینه ها با این ادعا که ما ایدئولوژیک نظر نمی دهیم و فقط به هماهنگی بازار جهانی با بازار داخلی می اندیشیم ساده اندیشی است و نشان از عدم فهم مسئله است.

ادامه دارد….

مسیری به نام نقد فراوان علوم غربی که در انقلاب فرهنگی متوجه آن نبودیم

انقلاب فرهنگی به درستی تشخیص داد که مشکل اصلی دانشگاه علومی است که در آن تحصیل می‌شود، نه استاد، دانشجو یا تشکل‌های دانشجویی! اما مشکل این بود که فرایند تولید علوم اسلامی یک فرایند کوتاه مدت نبود که بتوان با تعطیل کردن کوتاه مدت دانشگاه این علوم را تولید کرد. لذا بعد از 2 سال تعطیلی دانشگاه‌ها، با کمی ویرایش جزئی به نحو حذف مواردی که صریحاً ضد دینی بود بیشتر در علوم انسانی، و اضافه کردن واحدهای دینی و انقلابی به کلیه‌ی رشته‌ها دوباره دانشگاه‌ها بازگشایی شد.

شاید همین میزان برای آن برهه قابل قبول باشد، یعنی هم مشکل درست تشخیص داده شد، و هم به درستی دیدیم که به این سرعت نمی‌توانیم این مشکل را حل کنیم و این یک مشکل تمدنی است که با از بین رفتن تمدن اسلامی و حاکم شدن تمدن شیطانی غرب، ایجاد شده است و حالا حالا کار داریم.

همین تشخیص و بازگشایی دانشگاه‌ها خود حاکی از یک عقلانیت بسیار مترقی در نخبگان درگیر با این مسئله و رهبری انقلاب بود.

از آن به بعد بیشتر تلاش‌ها به سمت ارائه ایده‌های اثباتی رفت، مخصوصاً تولید علوم انسانی اسلامی؛ اصل توجه درست بود اما با توجه به اینکه تولید علوم اسلامی یک پدیده زمان‌بر، و تمدن رقیب هم دائماً در حال بسط سلطه خود در عرصه آکادمیک بود؛ به نظر می‌رسد اگر بخش خوبی از نخبگان مخصوصاً نخبگان حوزوی وجهه همت خود را صرف نقد علوم غربی می‌کردند و به صورت تفصیلی نشان می‌دادند که پشت صحنه این علوم مخصوصاً علوم انسانی چه باورهای الحادی و ضد دینی و ضد انسانی وجود دارد، ما به این نحوه گسترده دچار حاکمیت علوم انسانی غربی بر همه ابعاد حیات انقلابی خود نمی‌شدیم.

خاصیت نقد این است که در وضعیتی که امر مطلوب حاصل نشده، از اینکه ناآگاهانه امر صددرصد نامطلوب را برداریم و تغذیه کنیم و کم‌کم نامطلوب بودن آن را هم به فراموشی بسپاریم؛ جلوگیری می‌کند.

اگر نقد پیش‌فرض‌های الحادی علوم انسانی ذاتاً مسموم غربی، مفصل انجام می‌شد، دیگر در این وضعیت گرفتار نمی‌شدیم که حتی حوزویان ما هم این دانش‌ها را به عنوان علوم انسانی تغذیه کنند، آن هم طلبه‌ای بی‌دفاع که هنوز سرمایه خودی به خوبی در مشت او نیست، و یا هنوز خودی سرمایه‌ای در این جهت تولید نکرده! نتیجه آن شد حجت‌الاسلام-دکترهایی که عمامه رسول خدا را بر سر دارند، و در کله‌ای که زیر عمامه‌ است پر از سمّ علوم انسانی است.

 

#یادداشت_373

عقیل رضانسب 14030222

 

جای خالی مردمی سازی جریان تولید دانش در بستر آزاداندیشی مسئولین و مردم…

در ماجرای  انقلاب فرهنگی در دانشگاه ها بی شک ذهن بنیان گذار حکیم انقلاب قابلیت عبور تمدنی در حدّ و اندازه های تحول در علم را در ظرفیت حرکت عظیم مردمی انقلاب اسلامی میدیدند و بهمین دلیل در آن برهه چنین انتظاری داشتند.

اما چرا این اتفاق نیفتاد؟

برای پاسخ به این پرسش نیاز داریم به فرآیند تولید علم و حقیقت علم توجه کنیم.

علم تمدن سازِ جدید، عصاره ای ست که از دل حل مسأله های متراکم و انبوه متعلّق به یک زیست جدید با پشتوانه ی جهانبینی و عقائد و فرهنگ مخصوص به خودش حاصل میشود

بنابراین برای تولیدِ علم جدید باید فرصت زندگی جدید و فرصت اندیشیدن به مسأله های تولید شده در اتمسفر جدید و تلاش برای حلّ آن مسأله ها، برای اندیشمندانی که در آن زیست قرار دارند فراهم شود.

طبیعتاً این فرآیند أمری زمانبر است مخصوصاً وقتی در دل یک زیست و تمدن پرطمطراق متضادّ و با حضور و سیطره ی نظام علمی کاملا مخالف بخواهد رقم بخورد.

بنابراین علم آن گوهری نیست که بتواند از تحلیل های صرفاً اندیشه ای و کتابخانه ای جوانه بزند و در کتابخانه رد کند و حیات و زیست بشری را ارتقاء بدهد.

بنظر میرسد الگویی که در دوره ی تعطیلی دانشگاه برای تولید علوم اسلامی دنبال شد الگویی بود که از علم تمدن ساز یک تصور انتزاعی و کتابخانه ای داشت و در نتیجه جریان تولید علوم انسانی را به افرادی معدود و متدیّن در حوزه و دانشگاه سپرد و طبیعتاً نتیجه ای که انتظار داشت حاصل نشد.

در این الگو بدون فرصت دادن به داشته های موجود و تأمین فرصت پرورش نطفه های اولیه علوم جدید در زیست جدید و در حیات دینی، دروازه های دانشگاه بروی علوم انسانی مسموم و دشمن بشری باز شد.

در همین دوره و در همین شرایط اما شاهد بودیم در جبهه ی جنگ نظامی پس از درک ضعف نیروی نظامی رسمی، چون گزینه ی تسلیم مرزهای کشور به دشمن بسته بود و مسئولین خود را مضطرّ دیدند ناچار شدند به گزینه ی دیگری میدان بدهند که چندان اعتقادی به آن نداشتند و آن گزینه ی نقش آفرینی مردم بود.

اینگونه شد که در عرصه ی نظامی، کار به دست مردم افتاد و مردم فرصت نقش آفرینی حقیقی در همه ی ابعاد و سطوح پیدا کردند و این حضور مردمی و تجمّع تجربه ی زیستی جوانان مؤمن در محیط و اتمسفر معنوی جبهه توانست در مدت کوتاهی قواعدی را در تجربه ی جنگ نظامی بالا بیاورد که تمام قواعد علوم نظامی رایج دنیا را به چالش بکشد و به سرعت سنگ بنای یک دانش نظامی جدید و متفاوت با ملاحظه ی نقش خدا و ملائکه و ایمان مردم در مؤلفه های جنگ نظامی را پایه گذاری کند و برای همیشه دالانِ بازی کردن در زمینِ از پیش طراحی شده ی دشمن را در أمور نظامی به رویمان ببندد.

میتوان پیش بینی کرد که اگر چنین بستری برای حضور و نقش آفرینی زیست مردم در جریان تولید علوم انسانی مهیّا شده بود و تجربه و ذهن یک ملت متدیّن و دیندار پشت این حرکت آورده شده بود و مردم فرصتِ فکر کردن و اندیشیدن و رصد و ارائه ی تجربیات خود در مسأله هایی که در زندگی متدیّانه ی خود داشتند را در بستری #آزاداندیشانه پیدا کرده بودند مسیر تولید علم با سرعتی باور نکردنی طی میشد.

اما برخلاف مرزهای نظامی چون گزینه ی واگذاری عرصه ی علمی کشور به علوم غربی بسته دیده نشد به فضای حضور مردم و گفتگو و اندیشه و رصد مسائل زندگی دینی و استخراج قواعد زیست دینی تن داده نشد.

زیست مردم چون انبوهی از تجربه های انباشته از سالیان دراز را در درون خود ذخیره دارد به کوتاه شدن این مسیر طولانی کمک زیادی میکرد و گام بلندی در شکلگیری نطفه ی علوم مختلف برمیداشت.

الگوی مشارکت مردم در تولید علم الگوی آزاداندیشی است که در محیطی آزاد و آسوده از تفاخرها و باید و نباید های دیکته شده از غرب و شرق و فارغ از سیطره ی علومشان و تنها برای حلّ مسائل برخواسته از زندگی ایمانی، راه گفتگو را باز کرده و بدون هیچ تفاخر و تمسخری از تجربه و فهم و تحلیل عمومی مردمی که در اتمسفر دینی زندگی کرده و تجربه اندوخته اند استفاده میکند و راه خودش را برای کشف قواعد زیست متعالی دینی و ساخت تمدنی نوین در پیش میگیرد.

مثل خیلی از قواعد اقتصادی و غیراقتصادی بارز شده در زیست مردمی در آثار مال حلال و حرام، آثار دشت اول در اولین معامله صبح با فردی مؤمن و باتقوا و خوش روزی، حقیقتی بنام برکت، چشم زخم و هزاران قاعده ی تکرار شونده و جاری در زیست مردم که همه از نگاه تیز جریان دانش غربزنده دورند…

در ماجرای  انقلاب فرهنگی در دانشگاه ها بی شک ذهن بنیان گذار حکیم انقلاب قابلیت عبور تمدنی در حدّ و اندازه های تحول در علم را در ظرفیت حرکت عظیم مردمی انقلاب اسلامی میدیدند و بهمین دلیل در آن برهه چنین انتظاری را داشتند.

اما چرا این اتفاق نیفتاد؟

برای پاسخ به این پرسش نیاز داریم به فرآیند تولید علم و حقیقت علم توجه کنیم.

علم تمدن سازِ جدید عصاره ای ست که از دل حل مسأله های متراکم و انبوه مربوط به یک زیست جدید با پشتوانه های جهانبینی و اعتقادی مخصوص به خودش حاصل میشود. بهمین جهت برای تولید علم جدید باید فرصت زندگی جدید و فرصت اندیشیدن به مسأله های تولید شده در اتمسفر جدید و تلاش برای حلّ آن مسأله ها، برای اندیشمندانی که در آن زیست قرار میگیرند فراهم شود.

و طبیعتاً این أمری زمانبر است مخصوصاً وقتی در دل یک زیست و تمدن پرطمطراق و با حضور و سیطره ی نظام علمی کاملا مخالف و متضاد بخواهد رقم بخورد.

علم گوهری نیست که بتواند از تحلیل های صرفاً اندیشه ای و کتابخانه ای جوانه بزند و حیات و زیست بشری را ارتقاء بدهد.

و الگویی که در دوره ی تعطیلی دانشگاه برای تولید علم اسلامی دنبال شد الگویی بود که از تولید علم یک تصور انتزاعی و کتابخانه ای داشت و در نتیجه جریان تولید علوم انسانی را به افرادی محدودِ متدیّن در حوزه و دانشگاه سپرد و طبیعتاً نتیجه ای که انتظار داشت حاصل نشد و بدون فرصت دادن به رصدِ داشته های علمی موجود و تأمین فرصت زیست این علوم، دروازه های دانشگاه بروی علوم انسانی مسموم و دشمن بشری باز شد.

در همین زمان و در همین شرایط اما شاهد هستیم  در جبهه ی جنگ نظامی پس از درک ضعف نیروی نظامی رسمی چون گزینه ی تسلیم مرزهای کشور به دشمن بسته بود مسئولین ناچار شدند گزینه ی دیگری که پیش روی آنها باز بود و آنرا نمیدیدند را ببینند و به آن میدان بدهند و آن گزینه ی حضور مردم بود.

در عرصه ی نظامی حضور مردم و تجربه ی زیستی جوانان مؤمن مردمی در محیط معنوی جبهه توانست در مدت کوتاهی قواعدی را در تجربه ی جنگ نظامی بالا بیاورد و بارز کند که تمام قواعد علوم نظامی رایج دنیا را به چالش بکشد و به سرعت سنگ بنای یک دانش نظامی جدید و متفاوت با ملاحظه ی نقش خدا و ملائکه و ایمان مردم در مؤلفه های جنگ نظامی را پایه گذاری کند و برای همیشه راه بازی کردن در زمین از پیش طراحی شده ی دشمن را برایمان ببندد.

میتوان پیشبینی کرد که اگر چنین بستری برای حضور و نقش آفرینی زیسته ی مردم در جریان تولید علوم انسانی مهیّا شده بود و تجربه و ذهن یک ملت متدیّن و دیندار پشت این حرکت آورده شده بود و مردم فرصتِ فکر کردن و اندیشیدن و رصد و ارائه ی تجربیات خود در مسأله هایی که در آن زندگی دینی میکردند را در بستری #آزاداندیشانه پیدا کرده بودند مسیر تولید علم با سرعتی باور نکردنی طی میشد.

اما چون برخلاف مرزهای نظامی گزینه ی واگذاری عرصه ی علمی کشور به علوم غربی را بسته دیده نشد به فضای حضور مردمی و گفتگو و اندیشه و رصد مسائل زندگی دینی و استخراج قواعد زیست دینی، تن داده نشد.

زیست مردم چون انبوهی از تجربه های انباشته از سالیان دراز را در دل خود ذخیره دارد به کوتاه شدن این مسیر طولانی کمک زیادی میکرد و گام بلندی در شکلگیری نطفه ی علوم مختلف برمیداشت.

الگوی مشارکت مردم در تولید علم الگوی #آزاداندیشی است که در اتمسفر آن فارغ از سیطره ی علوم مختلف و تنها برای حلّ مسائل برخواسته از زندگی ایمانی، راه گفتگو را باز کرده و بدون هیچ تفاخر و تمسخری از تجربه و فهم و تحلیل عمومی مردمی که در اتمسفر دینی زندگی کرده و تجربه اندوخته اند استفاده میکند و راه خودش را  برای ساخت تمدنی نوین در پیش میگیرد.

مثلا اندوخته ی تجربه ی مردم در بازار چیزی بعنوان روزی حلال و تفاوت زیادش با درآمد حرام را در آثار و نتایج درک کرده است. یا اثر دشت اول از انسان مؤمن و خوش روزی را درک کرده و به آن باور دارد

یا مثلا تجربه ی مردم دیندار این است که اولین مواجهه ی روزانه شان اگر با انسان بی نماز باشد اثرات نامطلوبی در طول روز خواهند دید

اینها و بینهایت تجربه ی زیسته ای در حیات مردم دیندار وجود دارد که هرگز دست علوم انسانی غربی به فهم و درک و تحلیل آنها نمیرسد…

 

آزاداندیشی، پیش نیاز یک انقلاب ضروری تمدنی

#گفتمان_سازی_فصل_فرهنگ
#میرزا_علی_کرانی

بسم الله الرحمن الرحیم

انقلاب فرهنگی و آزاد اندیشی

وقتی از انقلاب فرهنگی سخن می‌گوییم، باید توجه داشته باشیم که سخن از یک «انقلاب» است و نه یک «ویرایش» و به عبارت شناخته شده‌ترِ لاتینش «deform» است و نه «reform»؛ تغییری اساسی و از بنیان.

همچنین در ناحیه‌ی توصیف وضعیت جاری فرهنگی (که شاید در این بحث توجه اصلی به مساله‌ی دانش است.) باید توجه داشته باشیم که ما در دریایی از پیش فرض‌های وارداتی قرار داریم، پیش فرض‌های وارده از جهان فکری‌ای اساسا متفاوت با جهان فکری ما؛ جهان فکری ما از آن جهت اهمیت دارد که اولا مال ماست، مال خودمان است و ثانیا جهان فکری‌ای درست‌تر و واقعی‌تر است، چرا که اساسا اسلامی و مبتنی بر تعالیم وحیانی است.

شاید هیچ جایی از مختصات وضعیت جاری را نتوان نشان داد که در آنجا پیش فرضی وارداتی و حتی ای بسا بررسی نشده‌ توسط دستگاه تحلیلی ما، وجود نداشته باشد؛ از اصل ایده‌ی دانشگاه به عنوان نهادی برای پرورش عالِم و تولید علم، تا محتوا و ساختار علوم، جانمایی دانشگاه در نظام تولید و مصرف نیروی انسانی کشور، نظام ارزیابی آن و همچنین نظام پذیرش و رتبه‌بندی و …

پٌر واضح است که «حرکت تمدنی انقلاب اسلامی ایران» نمی‌تواند و نباید که در بستری این چنین، موضوعاتی تا این حد مهم و اساسی را دنبال کند؛ یا انقلاب اسلامی داعیه‌ی تمدنی جدید را دارد و نهادی با این حد از تبعات تمدنی را از اساس تغییر خواهد داد و یا باید از داعیه‌ی تمدنی خود دست بردارد و به همین وضع تن بدهد.
انقلاب اسلامی در مورد علم، دانش، انسان، مردم، جامعه، نخبه، حرکت، هدف و سعادت، و … دیدگاه‌هایی دارد که بی‌شک کاربست آن‌ها با نگاهی تمدن‌سازانه، الگوهایی «اساسا» متفاوت از الگوهای موجود را طلب خواهدکرد.

حال فارغ از پرداختن به چگونگی طی این مسیر، و پس از پذیرش اصل آن‌چه بیان شد، یک پرسش اساسی این است که آیا می‌توان پذیرفت اندیشه‌ای که بدون پرداختن به سوالات مطوی در مطالب فوق مویِّد و مسدِّدِ تثبیت و بلکه بسط وضعیت فرهنگی (دانشگاهی – نهادعلمی) موجود -که از قضا میراث حکومت سراسر استعماری پهلوی و خصوصا رضاخان منصوب و معزول انگلیس است- است اندیشه ای دُگم و اسیر نیست؟

حقیقت این است که برای ایجاد این انقلابِ ضروری، باید پیش از هر چیز به خوبی این اسارت را شناسایی کرد و از بند آن رها شد و به آزاداندیشی روی آورد؛ و الا امکان حتی فکر کردن به این انقلاب هم منتفی است چه رسد به ایجاد این انقلاب.

*نقل است از یکی از بردگان آزادیخواه و مبارز آمریکایی پرسیده بودند، اصلی ترین چالش تو در راه این آزادیخواهی برای بردگان چه بوده است؟ گفته بود: اینکه به بردگان بفهمانم و بقبولانم که برده بودن شما ذاتی شما و امری مفروض نیست!

☘️

گوش کنید: همه بنشینند فکر کنند!

بسم الله الرحمن الرحیم

باید سلاح آورد. باید زور آورد.

بی سلاح نشد. بی سلاح نمی شود.

دیدی که خواستی فرهنگی ورود کنی، از همان جایی که به اسم فرهنگ بود کاری کردند که تو را، نیروهای ارزشی را، بیرون انداختند، و دیگر داخل دانشگاه راهشان نمی دادند. و آنچنان سر در برف فرو برده اند که هنوز که هنوز است، قبول نکرده اند که دانشگاه را محل ذخیره سلاح های خود کرده بودند.

سلاح را بیاور، آن وقت نوبت به فکر می رسد. آن وقت است که تازه قبول می کند به حرف های تو گوش کند.

در جامعه هر چقدر عقب نشستی، فشار آنها زیاد شد. فشار و قدرت قاهره آوردی، عقب نشستند. اما تو قدرت قاهره را بیاور که فرصت صحبت و گفتگو باز شود. مجالی برای اندیشه به وجود آید. سلاح های ما قرار است سلاح های آنها را بزند، نه خودشان را، مگر آنکه خودشان اینطور نخواهند.

الان نگاه کن ببین چرا از آن حزب توده دیگر کسی باقی نمانده؟ شوروی متلاشی شد، قبول! ولی چه دخلی به داخل دارد؟ اگر حرف ماندگار بوده، که خودشان اینطور ادعا می کنند، باید یاران خود را پیدا می کرده، دیگر چه نیازی به پشتیبانی. فشار های انقلابی‌ها بر سازمان توده هم مؤثر بوده. این هم قبول! پس دیدی که چقدر صحت یک فکر، مبتنی است بر ساختار و قوام پشتیبانی از آن. که در ظاهر امر، اصلا به چشم نمی آید. خیال اولیه این است که یک حرف درست، راه خود را پیدا می کند، و پشتیبانی چندانی نیاز ندارد. اما چنین نیست. تو اگر حرف درست در انبان خود داری، امنیتش را هم باید خودت تأمین کنی، تا بتوان آن را سر دست گرفت و دیگران را به آن دعوت کرد.

پس حرف آنها که می گویند شیعه را جهانی کنیم، آقا می آید. چه نیاز به حکومت، چرت بودنش خودش را نشان داد.

انقلاب این را فهمید، در آن بلبشوی تربیت شده های رضاشاه میرپنج، که در زمان محمدرضا، دانشگاهی شده بودند، و کم کم در فضای انقلاب هضم شدند، حالا بعد از انقلاب، از آتش بازی خوششان آمده و از درس خواندن خسته اند. در دانشگاه ها مستقر اند، ولی کلاس ها را یا نمی گذارند تشکیل شود، و یا به ادنی مناسبتی تعطیل می کنند. نه فقط خود، که دیگران را هم مانع می شوند. دانشگاه را اینطور کرده اند! به اسم اینکه الان وقت مبارزه است.

چه باید کرد؟ اول زور! دوم زور! سوم زور!

با این جماعت نفهم، فقط باید زور گفت. تا راه ذهنش باز شود تا بتوان با او حرف زد.

3 روز به آنها مهلت دادند تا دانشگاه را تخلیه کنند. نکردند، نیروهای نظامی رفتند آنها را بیرون ریختند.

مرحله اول انجام شد. بت آنها را شکستیم. حالا درِ ذهنشان باز شده بود. دیگر از موضع قدرت با انقلابی ها صحبت نمی کردند. می شد حرف زد. اما یا حرف نداشتیم، یا حرف‌بزن.

تصمیم دیگر این بود که متن درس ها، بالخصوص در علوم انسانی تغییر کند. همه می فهمیدند که این درس ها است که دارد بچه های ما را تغییر می دهد. دانشگاه شده یک ماشینی که بچه های مؤمن داخلش می فرستیم، لاابالی تحویل جامعه می دهد. نخواستیم! حتما باید تغییر کند. مشکل از کجاست؟ کجای متن دروس را تغییر دهیم؟ نمی دانم! و هیچ کس نمی دانست. فقط معلوم بود که اینها مسموم است.

حوزه بیا کمک! من مشغولم.

متدینین بیایید کمک! ما بلد نیستیم.

کسی نیست کمک کند؟!

هل من ناصر ! …

کسی نبود. 2 سال همه ایستادند، به امید. ولی کسی نیامد.

چاره ای نیست. دوباره شروع می کنیم، همان قبلی ها را ادامه می دهیم. ولی با خون دل. معلوم است که هر سال به جای خوشحال شدن از تعداد دانشجویان، از قتل عام آنها باید خون بگرییم. و تفاوت است بین جنگ سخت و جنگ نرم. هشت سال مدام جنگ سخت با سلاح را دیده ایم. در جنگ سخت، وقتی یاران تیر می خورند، زخمی می شوند، شهید می شوند، از جنگ باز می مانند. ولی ما جنگ را با دشمن ادامه می دهیم. ولی در جنگ نرم ذهنی، وقتی یاران تیر می خورند، آنها می شوند یار دشمن. ما یک تیر هم باید به اینها بزنیم، اگر زودتر آنها ما را نزنند!

همان آش و همان کاسه! دغدغه مبارکی بود، ولی کار زودبازده نبود. افرادی رفتند که آن را محقق کنند، که سالها بعد توانستند به تشکیلاتی دست پیدا کنند، اما هنوز راه دارد تا به خروجی رسیدن.

اهمیتش از جنگ سخت مهمتر بود، ولی کمتر کسی دور آن را گرفت تا عَلم آن را بلند کنند.

دانش رسیدگی می خواهد. چرا تولید نمی کنند تا به خورد این دانشجو ها بدهیم.

اصلا برخی آمدند و به این سبک فکر کردند. مگر کارخانه است که یکی تولید کنند و دیگران مصرف کننده باشند؟

اصلا چرا همه تولید کننده نباشند؟ مگر می شود؟

در قصه علوم زیاد دیده ایم، نسل های متعدد می آیند، یک کتاب از فلان مؤلف چند قرن پیش را می خوانند. کتاب کتاب خوبی است. هر نسل تلاش می کند و علم را چند قدم جلو می برد، ولی باز نسل بعدی می آیند، و همان کتاب قدیمی را می خوانند. و این همه تلاش یک نسل، همه مغفول می شود. (مگر مقاله‌ها در علم هم خوانده شود تا با حرف های جدید آشنا شوند.) و الا پیش رفتن علم را چطور باید دریافت کرد؟

باید راه جدیدی سنجید. راهی که هر نسل، تلاش هایش گم نشود. نسل یعنی نسل. یعنی هزاران نفر. گاهی می شود که از یک نسل، فقط یک علامه طباطبایی را می شناسیم، و خیال می کنیم که فقط او بوده و بس. گرچه مرتبه علامه به حدی است که «عنقا شکار کس نشود دام باز چین»، اما دیگرانی هم بوده اند که ثمرات علمی بزرگی داشته اند. اگر همه اینها را ببینیم، و هیچ یک در حیطه نگاهمان مغفول نشود، یعنی از تولیدات علمی یک نسل استفاده کنیم، نه فقط یک نفر، آن وقت است که سرعت رشد علم، چند صد برابر خواهد شد، چند صد برابر!

اما این روش می خواهد. به چه روشی؟

حداقل مرتبه این است که گفته های افراد مختلف را جدی بگیریم. فقط حرف علامه طباطبایی جدی نیست، (البته که آن، نور اعلی است). فلانی هم گرچه بسیاری جاها فهم های عمیق علامه را ندارد، یا بعضا کج فهمیده، ولی او هم حرف هایی دارد، که علامه در آن زمینه ها، کمتر پرداخته است. این حرف ها را هم جدی بگیریم. یعنی راحت رد ندهیم. بشنویم. و به عنوان یک متن علمی، مورد تأمل قرار دهیم.

و هم در مورد حرف های امثال علامه که کاملا مورد قبول هستند، باز هر کلام ایشان را بیاوریم و حلاجی کنیم. طوری که خودمان قبول کنیم، نه اینکه مهر تأییدش با ضمیمه این باشد که نقل علامه است. حرف درست، حرف درست است، مهم نیست از دهان چه کسی آمده باشد، و حرف غلط غلط است، حتی از زبان عالم ترین دانشمندان.

با این روش، اولین گام برای آن که هر چیزی وارد هاضمه جامعه بشود، و هضم صورت بگیرد، میسر است. لازم نیست تک تک اعضای جامعه، همه حرف ها را ببینند. حرف های ناب و خوب، از هر که باشد، کم کم بالا می آید. دیده می شود. به شرط آنکه دستگاه هاضمه جامعه، سالم باشد.

اینها اضلاع اخلاق آزاداندیشی در جامعه را خواهد ساخت. آزاداندیشی را به معنای لجن فهمی نگیریم که فهم را به لجن بکشد و هر چیز را ملوس و خوب بداند. آزاداندیشی را راهی بدانیم که کل جامعه را به فهم ناب نزدیک می کند. هاضمه جامعه را قوی می کند تا بتواند فضولات را دور بریزد، و مغزای هر کلام از هر شخصیتی را، بگیرد و هضم کند. با آزاداندیشی به معنای هر فهمی درست است (پلورالیسم) جامعه لخت و خمار می شود. هیچ سویی نمی گیرد. در گارد انفعال محض می رود. هر هجمه ای بر آن جامعه اثر می کند. ولی با آزاداندیشی به معنی قوت هاضمه، جامعه صاحب اراده می شود. یک به یک پیشرفت هایش را با قیام خودش و تمرکز عزم، محقق می کند.

فرق است بین این شیر و آن شیر! بسیار!

انقلاب علمی، واجب فراموش شده

بسم الله الرحمن الرحیم

انقلاب علمی، واجب فراموش شده

انقلاب فرهنگی در بازه سال های 1359 تا 1362 در ایران رقم خورد و دانشگاه ها و مراکز آموزش عالی، ظرف تحقق این انقلاب بودند.

اهداف انقلاب فرهنگی را می توان در سه عنوان مشخص کرد.

1-پاکسازی دانشگاه ها از گروهک های نظامی و سیاسی و بازگشت محیط علمی به دانشگاه ها

2-پاکسازی دانشگاه ها از اساتید و یا دانشجویان مخالف نظام و یا غرب گرا و طاغوتی

3-تولید علوم اسلامی برای تمامی رشته ها خصوصا حوزه علوم انسانی

اما در نسبت با این اهداف دو نکته را باید مورد توجه قرار داد یکی میزان تحقق آن ها و دیگری جنس آن ها می باشد. دو هدف اول تا حد قابل قبولی توانست محقق شود و محیط علمی به دانشگاه بازگردانده شد و گروهک های نظامی و سیاسی از دانشگاه اخراج شدند و از طرف دیگر اساتید و دانشجویانی مخالف نظام که از عناصر و یا طرفداران رژیم طاغوتی و غرب گرا در دانشگاه بودند اخراج شدند. اما هدف سوم چه ؟ انقلاب فرهنگی جز آن که بتواند تعدادی دروس عمومی مانند اندیشه اسلامی و تاریخ انقلاب و … را به فضای علمی دانشگاه وارد کند کار دیگری نتوانست انجام دهد و این مسئله نیازمند توجه جدی است که چرا این هدف از انقلاب فرهنگی که مهمترین آن اهداف است، نمی تواند خود را به نتیجه مطلوب نزدیک کند.

به نظر می رسد که پاسخ این سوال در نکته دومی که باید بدان بپردازیم نهفته است و آن جنس این اهداف می باشد. دو هدف اول از جنس اهداف فرهنگی می باشند و تحقق آن ها به زمان طولانی احتیاج ندارد اما هدف سوم که به تعبیری هدف غایی و اصلی انقلاب فرهنگی می باشد، از جنس فکری و علمی است. واحد تولید علم قرن می باشد و این یک ساده لوحی است که فکر شود با یک سال و دو سال و یا چند سال می توان تولید علم اسلامی محقق شود. اگر به این نکته توجه شود پاسخ سوال مشخص می شود. اساسا تغییر فرهنگ بسیار راحت تر از تغییر علم و فکر است و چیزی که در انقلاب فرهنگی رقم خورد همان تغییر فرهنگ ایجاد شده و رسوب کرده در دانشگاه ها بود که با پاکسازی دانشگاه ها از گروهک ها نظامی و سیاسی و اساتید و دانشجویان طاغوتی تا حد خوبی محقق شد و محیط علمی و انقلابی به دانشگاه ها هدیه شد. اما هدف سوم از جنس انقلاب علمی می باشد و اساسا انقلاب علمی در یک یا دو سال محقق نخواهد شد، چرا که علم یک پشتوانه قوی دارد که تغییر و یا تولید آن به شدت زمان بر است و این همان نکته ای بود که در ابتدای انقلاب فرهنگی بدان توجه نشده بود.

مع الاسف نه تنها در ابتدای انقلاب فرهنگی به این نکته توجه نشد حتی در ادامه مسیر این مسئله از دستور کار نهادهای حاکمیتی مسئول در مقابل دانشگاه و علوم خارج شد و عملا تغییر علوم و تولید علوم انسانی اسلامی به فراموشی سپرده شد هدفی که اگر از همان موقع تا به امروز بدان می پرداختند شاید وضعیت علوم اسلامی در زمان ما این مقدار ناراحت کننده نبود و نکته دردناک دیگر این که عدم توجه به تولید علوم انسانی اسلامی نه تنها خود یک مصیبت و داغی برای جمهوری اسلامی می باشد بلکه نبود آن باعث شده است که همان انقلاب فرهنگی که در ابتدای انقلاب اسلامی رقم خورد نیز از بین برود و نه تنها دانشگاه ها به دست فکر و اندیشه غرب گرا بیفتد بلکه حتی سکان داری وزارت خانه های کشور نیز به دست همان اندیشه و فکر بیفتد و کشور با همان اندیشه اداره شود، چیزی که به خوبی در اعتراف نامه سعید حجاریان در دادگاه سال 88 بیان شده است.

چیزی که حیات امروز جمهوری اسلامی بدان احتیاج دارد احیای انقلاب فرهنگی نیست بلکه یک انقلاب علمی است اما باید به این نکته توجه کرد که انقلاب علمی واحد زمانی اش روز و ماه و یک سال و دو سال نیست و نیازمند زمان است. اما باید شروع شود و هر روزی که این مسیر دیرتر طی شود خسارت بیشتری به کشور وارد می شود.

انقلاب علمی یک واجب فراموش شده است که رگ حیات و بقای جمهوری اسلامی می باشد.