نوشته‌ها

نسبت آزاداندیشی با آزادی اندیشه و عقیده

پیش تر در یادداشتی به نسبت آزادی اندیشه با آزادی عقیده در دیدگاه شهید مطهری پرداختیم. حال می خواهیم نسبت این دو با آزاداندیشی را در یابیم.

به نظر می آید آزاداندیشی همان چیزی است که دغدغه استاد شهید را پاسخ می دهد. آزاداندیشی همان است که انسان را وارد وادی عقلانیت و تفکر می کند. به وسیله آزاداندیشی می توان از تعصب و تحجر و تقلید رهایی پیدا کرد. حتی اگر این تعصب در ناحیه عقاید باشد.

به عبارت دیگر آزاداندیشی، در مقابل آزادی عقیده یا آزادی اندیشه نیست. آزاداندیشی، در واقع دعوت به اندیشه ورزی آزادانه است. اندیشه ورزی آزادانه در همه عرصه های فکری. چنین دعوتی اگر تبدیل به خصلت انسانی شود، همه زندگی او را ویرایش می زند. از رفتارهای فردی و اجتماعی گرفته تا آداب و رسوم و عادات و خلقیات و حتی اعتقادات و باورها. ویرایشی دائمی و ارتقای نو به نو به تمام عرصه های حیات انسانی.

 

 

آزادی عقیده در دیدگاه شهید مطهری

شهید مطهری در بحث آزادی اندیشه و تفکر و هم چنین عدم آزادی عقیده، بحث جالبی دارند. به نظر می رسد این بحث با دغدغه شکوفایی قوه عاقله و قدرت تفکر انسان شکل گرفته باشد.

در آنجا استاد شهید پس از بررسی معنای لغوی عقیده، به این نکته توجه می کنند که عقیده یا بر اساس تفکر شکل گرفته است و یا بر اساس عوامل دیگری غیر از اندیشه و تفکر. از آنجا که عقیده، دلبستگی و وابستگی انسان را رقم می زند، اگر بر اساس تفکر و تعقل نباشد، در نتیجه تفکر انسان وابسته به اموری غیر عقلی و خارج از فضای اندیشه و تفکر می شود.

استاد شهید برای عبور انسان از چنین فضایی، می گویند آزادی اندیشه پذیرفته است. اما نمی توان قائل به آزادی عقیده بود.

با توجه به دقتی که در بحث لحاظ شده است باید مراقب بود تا سوء برداشت نشود و از بحثی که ایشان با دغدغه آزادی انسان به سراغش رفته اند، برداشت مقابل نداشت. یعنی این بحث را دقیقا مخالف آزادی نفهمیم.

اما باز هم جای یک سوال باقی است:

ملاک تشخیص این که عقیده مبتنی بر تفکر و اندیشه شکل گرفته یا خیر چیست؟! آیا انسانی که به عنوان متفکر شناخته می شود، در عقیده اش آزاد است؟! آیا تنها ملاک این که عقیده ای مبتنی بر تفکر است این است که عقیده اش، همان عقیده حاکم باشد؟!

 

شاگردان نخبه امام

حضرت امام ره توانست با جمعی از نخبگان حوزوی که تربیت کرده بود و با مکتب او آشنا بودند و نگاهشان به دانش های حوزوی و جایگاه روحانیت و نقش دین در زندگی بشر با عموم حوزه تفاوت های عمیقی داشت،‌ ذهن جامعه را به موقفی کوچ دهد که مردم آن زمان در برابر تمام سختی ها مقاومت کنند و پرشکوه ترین انقلاب تاریخ را رقم زنند.

با کمک همین نخبگان و شاگردان توانست بعد از انقلاب نیز حرکات انقلاب را یک به یک مدیریت کند و به بهترین نحو جلو ببرد و بنیان های این نظام را مستحکم بنا کند به طوری که یکی از بی خطا ترین و کم تلفات ترین انقلاب های تاریخ را با پیشرفت های چشم گیر در سالهای ابتدایی، مستقل از تمامی قدرت های جهان مدیریت کند.

به کمک این عزیزان بود که امام بزرگوار ما میتوانست حرف هایش را به جامعه برساند و در مرحله بعد اقامه کند و اگر اینها نبودند حقیقتا کار انقلاب لنگ می ماند. حتی حوزه علمیه با آن عقبه و مقاومت در برابر تحول، به برکت حرکت حضرت امام و مجاهدت این بزرگواران در آستانه یک تحول بزرگ قرار داشت.

لذا حذف این بزرگواران خسارت سنگینی بود و عملا ارتباط ولی را با جامعه قطع کرد و ذهن جامعه از ولی جا ماند.لذا نمی توانستند با آن سرعت و دقت حرکت کنند. به خصوص که با درگیر شدن در مسائل حکومت دیگر نمی شد از نو چنین نسلی را تربیت کرد.
اکنون ما با همه وجود لمس می کنیم که یکی از این جواهر که از حادثه تروریستی مسجد ابوذر جان سالم به در برد، بعد ها چقدر به کار انقلاب آمد و یک تنه انقلاب شکوهمند اسلامی را در مشکلات متعدد حفظ کرد و در مقابل وسوسه های متعدد، مردانه ایستاد و اگر ایشان هم شهید شده بود تقریبا می توانیم بگوییم تضمینی برای بقای انقلاب نبود.
مهم ترین دلیل این ایستادگی تسلط کامل ایشان بر مکتب و راه امام ره بود که اگر ذره ای شک در دل ایشان می نشست می توانست یک ایران را نابود کند. نخبه ای بود در مکتب امام که انقلاب او را کاملا در همان مسیر و مکتب حفظ کرد. ولی متاسفانه خودش از نعمت این جمع که کمک کارش باشند محروم ماند.

برکت یک جمع نخبه که بتوانند در تراز بالایی بفهمند و ارتباط خوبی با اندیشه ولی و دستفرمان او بگیرند برای کشور حیاتی است. این یکی از مشکلات امروز جامعه ماست که حل آن در درجه اول بر عهده حوزه های علمیه است.
نبود این طیف ارتباط ولی با جامعه را قطع میکند و یا در سطح ابتدایی نگاه می دارد.

گسترهای نوین معرفت در اسلام (راز پاسخگو بودن اسلام به سؤالات جدید)

اگر در فلسفه‌ی کلام انقلابی یکی از مقدمه‌های لازم نشان دادن رابطه اسلام و معرفت است، که حال بخواهیم معرفت همراه فرد (کلام انقلابی) را سوختبار او برای همه حرکت‌هایش بدانیم، باید بعد از نشان دادن اهتمام اسلام به معرفت، به این سؤال پاسخ بدهیم که آیا اسلام می‌تواند به سؤالات معرفتی جدید و نو شوشنده‌ی بشر پاسخ بدهد؟

این سؤال یکی از مهم‌ترین سؤالاتی است که متکلمین باید به آن پاسخ بدهند؛ یک پاسخ که در جزوه «فلسفه‌ی کلام انقلابی» اثر جناب استاد فلاح آمده است، این است که اسلام به خاطر داشتن محتواها و مفاد تفاوت آفرین مکتب‌ساز شده است و این مکتب با زیربنای فکری متفاوتی که ارائه می‌دهد، توان پاسخگویی به همه سؤالات جدید را ایجاد کرده است. تفاوت‌آفرین‌ترین سخن اسلام هم عبارت است از توحید. توحید یک مکتب ساخته که می‌تواند با رویکردی توحیدی به همه سؤالات و دغدغه‌های انسان پاسخ بدهد.

پاسخ دیگری که به نظر می‌رسد می‌توان مطرح ساخت این است که اسلام به دلیل به رسمیت شناختن منابع مختلف معرفت، توان بررسی هر سؤال و پاسخ به آن را یافته است. اسلام هم منبع وحی الهی را خود عرضه کرده است آن هم با همان ویژگی که محتواهایی عرضه کرده که این محتواها نفی‌ها و اثبات‌هایی برای همه زمان‌ها و همه سؤال‌های بشر در دل خود دارد؛ علاوه بر این منبع عقل را به رسمیت شناخته، منبعی که دارایی انسان است و انسانیت انسان به اوست، و با مراعات قواعد و قوانین عقلی و با تعامل با وحی به عنوان برترین فهم که خود عقل بعد از علم به محدودیت خود، این برتر بودن را ثابت می‌کند؛ توان پاسخگویی به سؤالات جدید را یافته است. علاوه بر آن اسلام منبع معرفت و شهود را نیز به رسمیت شناخته و مسیری برای بهره مندی از آن‌ها در فهم دینی تعریف کرده و همین نو شوندگی اسلام را باعث شده است.

 

پاسخ‌های شهید مطهری به این سؤال

شهید مطهری در بررسی‌های خود برای پاسخ به این سؤال عواملی چند را بر می‌شمرند:[1]

راز اينكه دين مقدس اسلام با قوانين ثابت و لايتغيرى كه دارد با توسعه تمدن و فرهنگ سازگار است و با صور متغير زندگى قابل انطباق است چند چيز است و ما قسمتى از آنها را شرح مى‏دهيم.

  1. توجه به روح و معنى و بى‏تفاوتى نسبت به قالب و شكل‏

اسلام به شكل ظاهر و صورت زندگى كه وابستگى تام و تمامى به ميزان دانش بشر دارد نپرداخته است. دستورهاى اسلامى مربوط است به روح و معنى و هدف زندگى و بهترين راهى كه بشر بايد براى وصول به آن هدفها پيش بگيرد. علم نه هدف و روح زندگى را عوض مى‏كند و نه راه بهتر و نزديكتر و بى‏خطرترى به سوى هدفهاى زندگى نشان داده است. علم همواره وسايل بهتر و كاملترى براى تحصيل هدفهاى زندگى و پيمودن راه وصول به آن هدفها در اختيار قرار مى‏دهد.

اسلام با قرار دادن هدفها در قلمرو خود و واگذاشتن شكلها و صورتها و ابزارها در قلمرو علم و فن، از هرگونه تصادمى با توسعه فرهنگ و تمدن پرهيز كرده است؛ بلكه با تشويق به عوامل توسعه تمدن يعنى علم و كار و تقوا و اراده و همت و استقامت، خود نقش عامل اصلى پيشرفت تمدن را به عهده گرفته است.

  1. قانون ثابت براى احتياج ثابت و قانون متغير براى احتياج متغير

اسلام براى احتياجات ثابت بشر قوانين ثابت و براى احتياجات متغير وى وضع متغيرى در نظر گرفته است.

پاره‏اى از احتياجات، چه در زمينه فردى و شخصى و چه در زمينه‏هاى عمومى و اجتماعى وضع ثابتى دارد، در همه زمانها يكسان است. آن نظامى كه بشر بايد به غرايز خود بدهد و آن نظامى كه بايد به اجتماع خود بدهد از نظر اصول [و] كليات در همه زمانها يكسان است.

قسمتى ديگر از احتياجات بشر احتياجات متغير است و قوانين متغير و ناثابتى را ايجاب مى‏كند. اسلام در باره اين احتياجات متغير وضع متغيرى در نظر گرفته است، از اين راه كه اوضاع متغير را با اصول ثابتى مربوط كرده است و آن اصول ثابت در هر وضع متغيرى قانون فرعى خاصى را به وجود مى‏آورد.

در اسلام يك اصل اجتماعى هست به اين صورت: «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ»[2] يعنى اى مسلمانان، تا آخرين حد امكان در برابر دشمن نيرو تهيه كنيد. از طرف ديگر در سنت پيغمبر يك سلسله دستورها رسيده است كه در فقه به نام «سبق و رمايه» معروف است. دستور رسيده است كه خود و فرزندانتان تا حد مهارت كامل، فنون اسب سوارى و تيراندازى را ياد بگيريد. اسب دوانى و تيراندازى جزء فنون نظامى آن عصر بوده است. بسيار واضح است كه ريشه و اصل قانون «سبق و رمايه» اصل «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ» است؛ يعنى تير و شمشير و نيزه و كمان و قاطر و اسب از نظر اسلام اصالت ندارد؛ آنچه اصالت دارد نيرومند بودن است، آنچه اصالت دارد اين است كه مسلمانان در هر عصر و زمانى بايد تا آخرين حد امكان از لحاظ قواى نظامى‏ و دفاعى در برابر دشمن نيرومند باشند.

  1. مسأله اهم و مهم (جنبه عقلانی دستورات دینی)

يكى ديگر از جهاتى كه به اسلام امكان انطباق با مقتضيات زمان مى‏دهد، جنبه عقلانى دستورهاى اين دين است. اسلام به پيروان خود اعلام كرده است كه همه دستورهاى او ناشى از يك سلسله مصالح عاليه است، و از طرف ديگر در خود اسلام درجه اهميت مصلحتها بيان شده است. اين جهت، كار كارشناسان واقعى اسلام را در زمينه‏هايى كه مصالح گوناگونى در خلاف جهت يكديگر پديد مى‏آيند آسان مى‏كند.

اسلام اجازه داده است كه در اين گونه موارد كارشناسان اسلامى درجه اهميت مصلحتها را بسنجند و با توجه به راهنماييهايى كه خود اسلام كرده است مصلحتهاى مهم‏تر را انتخاب كنند. فقها اين قاعده را به نام «اهم و مهم» مى‏نامند.

  1. قوانينى كه حق «وتو» دارند

يكى ديگر از جهاتى كه به اين دين خاصيت تحرك و انطباق بخشيده و آن را زنده و جاويد نگه مى‏دارد اين است كه يك سلسله قواعد و قوانين در خود اين دين وضع شده كه كار آنها كنترل و تعديل قوانين ديگر است. فقها اين قواعد را قواعد «حاكمه» مى‏نامند، مانند قاعده «لا حَرَج» و قاعده «لا ضَرَر» كه بر سراسر فقه حكومت مى‏كنند. كار اين سلسله قواعد كنترل و تعديل قوانين ديگر است. در حقيقت، اسلام براى اين قاعده‏ها نسبت به ساير قوانين و مقررات حق «وتو» قائل شده است.

  1. اختيارات حاكم‏

علاوه بر آنچه گفته شد يك سلسله «پيچ و لو لا» هاى ديگر نيز در ساختمان دين مقدس اسلام به كار رفته است كه به اين دين خاصيت ابديت و خاتميت بخشيده است.

مرحوم آية اللَّه نائينى و حضرت علامه طباطبايى در اين جهت بيشتر بر روى اختياراتى كه اسلام به حكومت صالحه اسلامى تفويض كرده است تكيه كرده‏اند.

  1. اصل اجتهادپذیری

اقبال پاكستانى مى‏گويد: «اجتهاد قوه محركه اسلام است». اين سخن سخن‏ درستى است اما عمده خاصيت «اجتهادپذيرى» اسلام است.

 

[1] مجموعه آثار شهيد مطهري (نظام حقوق زن در اسلام)، ج‏19، ص: 117 تا 123

[2] ( 1). انفال/ 60.

عینیت گرایی؛ نه عینیت زدگی

?در صحبتی از استاد عشایری شنیدم که می فرمودند: «نهج البلاغه شناسان میگویند که هنر علی ابن ابی طالب ع این است که همه صحبت هایش قضیه فی واقعه است. یعنی همه صحبت هایش درباره ی یک اتفاق عینی خارجی جزئی حقیقی بوده است. یعنی همش در میدان است. لکن همه این صحبت ها را میشود بدون آن قضیه خارجی برای همیشه بشریت ارائه کرد.
لذا علی ابن ابی طالب در صحبت هایش عینیت گرا بودند ولی عینیت زده نبودند.»

?یعنی امیر المومنین ع صحبت های کلی جذاب که صرفا دانش و اطلاعات افراد را بالا ببرد ایراد نمی فرمودند. بلکه صحبت هایشان کاملا در میدان عمل و ناظر به یک قضیه خارجی و درد مخاطب بود. لذا صحبت های ایشان ذهنی و انتزاعی نبود بلکه کاملا ناظر به خارج و عینت گرا بود.

از طرفی عینیت زده نبود. یعنی فرمایشاتشان منحصر در همان قضیه خارجی باقی نمی ماند و برای همیشه تاریخ و برای همه ی قضایای مشابهی که برای بشر اتفاق می افتد قاعده و مسیر مشخص میکرد.

?و در ادامه فرق #ذهنیت_گرایی و #عینیت_گرایی را اینطور توضیح دادند که:‌ « فرق یک مطلب ذهنیت گرا و یک مطلب عینیت گرا این است که وقتی از پای یک مطلب ذهنیت گرا بلند می شوید، لذت می برید که چیزی یاد گرفته اید. لکن وقتی از پای یک سخن عینت گرا بلند میشوید، تصمیم میگیرید که کاری انجام دهید و یا کاری را ترک کنید. یعنی آن جمله عینیت تو را هدف قرار داده و می خواهد تو را عوض کند.»

?و در آسیب #عینیت_زدگان گفتند: « اینقدر به عینیت گرایش پیدا میکنند که جمله شان را در ظرف دیگری و در واقعه دیگری نمیشود گفت. یعنی این تکست مثل بسته ای ست که برای این پارچه دوخته شده و برای هیچ پارچه دیگری نمیشود استفاده کرد.»

?و راز این هنر علی بن ابی طالب ع را #فطری و #انسانی بودن آن دانستند: «این یکی از جهات اعجاز حضرت علی ع است که عینی ترین مشکلات جامعه را با فطری ترین و انسانی ترین تحلیل ها مورد نقد و ارتقا قرار می داد. و این جهت انسانی و فطری آن را تکرار پذیر میکند که در موارد دیگر بتوان از آن استفاده کرد.»

?به نظر این تحلیل بسیار مهم و ارزشمند از نهج البلاغه بر قرآن کریم نیز صدق میکند. گزاره های قرآن نیز در عین اینکه در متن زندگی و برای حل مسائل جاری مسلمین نازل میشدند و به اصطلاح عینیت گرا بودند لکن برای زندگی بشر در طول تاریخ و در همه اعصار ارائه طریق میکنند یعنی عینیت زده نبودند.

?این نکته را در فرق روش شهید مطهری (ره) و حضرت آقا(حفظه الله) نیز می توان مورد مداقه قرار داد که چه میشود که وقتی پای درس شهید مطهری می نشینی احساس این را داری که مطالب مهمی یاد میگیری لکن وقتی پای درس حضرت آقا و یا حضرت امام می نشینی دوست داری بلند شوی چیزی را خراب کنی و یا جایی را بسازی!

?✅به نظر یکی از نکات بسیار مهم در کار متکلم نیز رعایت همین نکته است که باید عینیت گرا باشد تا بتواند درد های اجتماعی را پاسخ گوید و با ذهن مردم ارتباط بگیرید لکن عینت زده نباشد.

 

برای دیدن بازخورد استاد فلاح کلیک‌رنجه فرمایید!

الف.
خلق مفهوم عینیت زده جالب است!
ظاهراً از استاد عشایری نقل می شود.
ما به توسعۀ ادبیات در این نقطه هایی که ایستاده ایم شدیداً احتیاج داریم.
از این بابت از شما و از استاد عشایری تشکر می کنیم.

ب.
عینیت زده یعنی آن که سخنش برد ضعیفی دارد و در واقعه دفن می شود.
یعنی چیزی برای تعمیم دادن ندارد. حکم کاملاً سطحی یا شدیداً موردی است.
مثل این که بگویی کم خونی داری فلان چیز را بخور!

قبول داریم که سخن سطحی داریم. ولی این سؤال مطرح می شود که واقعاً گزاره هایی داریم که نتوان آنها را تعمیم داد؟

ج.
سرّ ماجرا هم در این دانسته شده که گزاره هایی که بقضیةٍ خارجیة صادر می شوند خیلی فطری هستند و همین فطری بودن اجازۀ «الغای خصوصیّت» و حضور در مدار انسانیّت فرازمانی را می دهد.

د.
در فرق بین ذهنی گرایی و عینی گرایی این نکته گفته شده که پس از سخنان ذهنی نمی دانی حالا باید چه کار کنی.

با این معیار دربارۀ این گزاره قضاوت کنیم :
«هُوَ اَلْأَوَّلُ وَ اَلْآخِرُ وَ اَلظّٰاهِرُ وَ اَلْبٰاطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ» ﴿الحديد، 3﴾

الآن این چگونه گزاره ای است؟

ه.
دو سؤال متضادّ :
ـ آیا گزاره ای کاملاً عینی که نتوان آن را تعمیم داد داریم؟
ـ آیا گزاره ای کاملاً ذهنی که نتوان از آن حکمی برای زندگی در آورد داریم؟

جایگاه توحید در مشخصات اسلام

بسم الله الرحمن الرحیم
#یادداشت
#محمد_حسن_زاده
#مشخصات_اسلام
#یادداشت_158
#جلسه_387
#اشکال

استاد عزیز علت اینکه در بخش ایدئولوژی کتاب مشخصات اسلام، توحید به عنوان گزاره ۲۶ آمده است را اینگونه بیان کردند که شهید مطهری مخاطب خود را جامعه آکادمیک قرار داده بود. بر خلاف حضرت آقا که مخاطب خود را توده مردم قرار داده بودند و عموم مردم زیست میکردند.

?لکن با پذیرش این مسئله باز هم اشکال در محل خود باقی ست.
مخاطب آکادمیک داشتن چه خصوصیتی دارد که باید توحید را از جایگاه خود خارج کرد.

توحید دال مرکزی اندیشه اسلامی ست و همه معارف و همه ایدئولوژی اسلامی از توحید سرچشمه میگیرد و به توحید ختم میشود.

مسلم است که شهید بزرگوار باید چنین گزاره ای را در ابتدای فهرست خود می آورد. یا حداقل در بخش درباره ایدئولوژی که به خصوصیاتی مانند جامعیت اشاره کرده اند، به بحث توحید هم اشاره می فرمودند.

لذا با توجه به اینکه شهید بزرگوار در اصل اندیشه توحیدی و جایگاه آن همراه هستند، آوردن توحید در بخش انتهایی فهرست مشخصات اسلام، هیچ توجیه اندیشه ای نمی تواند داشته باشد جز اینکه ایشان فقط در مقام فهرست کردن بوده اند و ترتیت آنها برایشان اهمیتی نداشته است.

?اتفاقا در محیط آکادمیک که بسیار منضبط تر باید به مبدا و مقصد بودن توحید در مشخصات اسلام  و همه دین بودن آن پرداخت، لذا به نظر میرسد این دلیل نمی تواند توجیه مناسبی باشد.

خلط بین حق تکوینی و حق تشریعی

شهید مطهری در بحث مشخصات اسلام در بخش ایدئولوژی یکی از مشخصات اسلام را «قداست دفاع از حقوق» می دانند و می فرمایند:
«دفاع از حقوق – اعم از حقوق فردی و حقوق اجتماعی – و مبارزه با متجاوز، واجب و مقدس است»
یکی از مباحثی که ذیل این بحث مطرح می شود و گاهاً باعث خلطهایی می شود، عدم توجه به تفاوت بین حق تکوینی و تشریعی است.
حق تکوینی مربوط به نگاهی هستی شناسانه و وجودی به عالم است که این موجود چه جایگاهی در این عالم دارد، مثلاً وجود انسانی یک وجودی است که قابلیت رسیدن به کمالات فوق ملائکه را دارد، لذا یک کرامت نفس الامری دارد.
اما در حق تشریعی یعنی خداوندی که همه این هستی از او و به اوست، برای رسیدن به کمال موجودات ذی شعور و الاراده قوانینی قرار داده است و به او هم رسانده است، این قوانین هم دستورالعمل حرکت فرد است و هم دستورالعمل حرکت جمع است و هم دستور العمل حرکت جامعه؛ لذا افراد نسبت به خود و دیگران و جامعه حقوق طرفینی پیدا می کنند که به بخش نسبت به غیر خود وظیفه یا تکلیف و به بخش غیر نسبت به فرد حقوق گفته می شود.

در لایه تکوینی همه عالم از خداست و به خدا باز می گرد.

إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَيْهِ رٰاجِعُونَ ﴿البقرة، 156﴾

إِلَيْهِ اَلْمَصِيرُ ﴿المائدة، 18﴾ ﴿غافر، 3﴾ ﴿الشورى‏، 15﴾ ﴿التغابن‏، 3﴾
اما این رسیدن یک رسیدن تکوینی است و سعادت انسان به این است که در این رسیدن به اسماء جمالی حضرت حق برسد نه به اسماء جلالی! لذا ما یک صراط مستقیم تکوینی داریم که همه خواه یا نا خواه این مسیر را می روند، اما یک صراط مستقیم سلوکی هم داریم که کسی که این مسیر را برود به سعادت می رسد. لذا یک عبد تکوینی داریم که اینجا همه ما سوی الله عبد هستند، اما یک عبد تشریعی هم داریم که فرد با اختیار این عبدانیت را محقق می کند.

در لایه ایدئولوژی که مربوط به مباحث الزام شناسی است وقتی از حقوق صحبت می شود، طبیعتاً منظور حقوق تشریعی است.

 

#يادداشت_290