حفاظت شده: آزاداندیشی(تقریر)

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید:

آزاداندیشی نان شب متکلّم

حضرت آقا در اولین نشست الگوی ایرانی اسلامی پیشرفت، چهار عرصه برای پیشرفت برمی‌شمارند؛ یکی از این عرصه‌ها فکر است و ایشان فکر را مهم‌تر از علم می‌دانند. و بیان می‌کنند که باید یک جامعه‌ی متفکر پدید بیاوریم.

برای داشتن یک جامعه متفکر و فرهیخته با یک فهم فاخر، نیاز است در میان مردم گفتگوی دینی رواج پیدا کند، چنانچه که در صدر اسلام گفتگوی دینی رایج بود این گفتگوی دینی کلام خوانده می‌شد.

با توجه به تعریفی که از کلام می‌شود که کلام با ذهن مردم کار دارد و متکلّم دائما در حال رصد ذهن مردم و جامعه است و از آن توصیف عمیقی دارد و برای جامعه طعام معرفتی تولید می‌کند، طعامی که پشتیبان حیات جامعه و مردم است؛ متکلم اولا برای رصد ذهن‌ها به شدت نیازمند رقم‌ خوردن گفتگوی دینی است تا آنچه در ضمیر مردم است برایش قابل دسترسی باشد و راحت‌تر به آن برسد. متکلم برای آنکه عطش‌ها را بفهمد و همچنین ایده‌های اولیه را از مردم بگیرد، نیازمند پیوند خوردن به این گفتگوی دینی است که باید بین مردم رایج شود.

و دوما کلام علم ذهن‌پروری است و متکلم وظیفه‌ی ذهن‌پروری جامعه را دارد و این ذهن‌پروری از طریقه‌ی گفتگو است، متکلم ناچار است که به گفتگو دامن بزند و اگر می‌خواهد این گفتگو واقعی باشد و نه تصنعی، باید در بستری آزاداندیش به گفتگو رو بیاورد والّا اگر آزاداندیشی نباشد، به هیچ وجه نمی‌توان به گفتگوی واقعی رسید.

آزاداندیشی یعنی از بند اسارت قیودی که در مقام اندیشه مانع هستند، رهایی یابیم؛ قیودی مانند تقلید، ترس، تعلقات، عادات و … هدف آزاداندیشی حقیقت است لذا گفتگو به ویژه‌ی گفتگوی آزاداندیشانه جایگاه‌ویژه‌ای پیدا می‌کند و آزاداندیشی جامعه برای متکلم از نان شب هم واجب‌تر می‌شود.

دکتر شهرستانی(مکتب تهران)

تاریخچه و خصوصیات اولیه مکتب تهران.

در تهران سبک خاصی از رابطه ی روحانیت و مردم را داریم که حوزه ی خاصی را در تهران را شکل داده است.
مکتب تهران فراتر از یک مکتب فلسفی است و خصوصیت های خاص خود را دارد در برابر قم و نجف.
در دوره ی قاجار تحولات بزرگی در تهران ایجاد می شود.
بین شهر و علم رابطه ای برقرار است و اساسا علم پدیده ای مدنی است.
مکتب تهران وارث حوزه ی اصفهان است. فلسفه در اصفهان رونق داشته است.

فتحعلی شاه از ملاعلی نوری دعوت می کند و ایشان شاگرد خود آقای ذنوذی را به تهران می فرستد. بعد از ایشان آقا علی مدرس ذنوذی که مؤسس هستند قمشه ای جلوه آشتیانی میرزاحسین سبزواری حکمای اربعه ای می شوند که در تهران به حکمت می پردازند.
جلوه سنوی مشائی
قمشه ای عرفانی علوم غریبه
آقا علی مدرس صدرایی
سبزرواری شاگر ملاهادی سبزواری

در مقابل فقه و اصول ما یک پک معقول داریم که شامل فلسفه و عرفان می شود.

شاخصه ی مکتب تهران حکمت به صورت خاص فلسفه است.
علامه طباطبایی هم درس فلسفه شان در قم تعطیل می شود و به تهران می آیند.
تهران می شود پایگاه علوم عقلی و فلسفه و حکمت.

در کنار این نحله ی فلسفی، تهران پایگاه اخلاق هم هست. بعضی اخلاق ارسطویی می گویند و برخی اخلاق حدیثی و زاهدانه.
این شخصیت عالم اخلاق در تهران بزرگ می شود. این در صورتی است که علما اگر به چیزی غیر فقه توجه می کردند به عنوان مرجع دینی شناخته نمی شدند.
امام هم از زمانی که مرجع می شوند فلسفه گفتن را تعطیل می کنند و به فقه و اصول می پردازند.

حوزه ی علمیه قم خیلی ارتباط با مردم قم ندارد، یعنی پیوند ارگانیک بین مردم و حوزه شکل نمی گیرد. این در تهران اتفاق می افتد و قبلا در اصفهان این اتفاق افتاده است.

جامعه دینی که در تهران شکل می گیرد در هیچ جای دیگر شکل نمی گیرد. یکی از دلایلی که مدرنیته در تهران شکل نمی گیرد همین ارتباط و انس عالم و مردم است. عالم در تهران اصلا مسئله گو نیست و از رابطه ی فقهی جلو تر می رود و با مردم سلوک می کند. اوج این ارتباط به آیت الله شاه آبادی می رسد که ایشان به نقطه ای می رسند…

به لحاظ اجتماعی در قم و نجف این اتفاق نمی افتد چون مردم بدوی هستند و بیشتر از احکام عملیه نمی فهمند.

جلسات اخلاق در تهران بیشتر دوام آورده است.

یک طرف این ارتباط مردم هستند و طرف دیگر علمای فرهیخته قرار دارند که باعث می شود مکتب تهران متفاوت شوند.

در قدیم کاری که عالم با مردم داشته احکام گویی بوده است و نهایت کار شان این بوده که اصول اولیه اعتقاد آن ها شکل می گیرد.

آیت الله شاه آبادی این نحوه جدید دین داری را به میدان آورده است و نظریه فطرت را میدان آورده است. و این نظریه ی فطرت در تهران شکل می گیرد. اسلام سیاسی امام ره هم ریشه در همین فهم ها دارد.

بعد از انقلاب ارتباط روحانیت با مردم کم شد بواسطه ی مسئولیت های حکومتی.
آن جریان تاریخی که در تهران شکل گرفت که موجب پیوند مردم و دین شد، باعث شد دین معاصر شود.

مرجعیت یک امر مدنی و سیاسی و اجتماعی است و امام ره به این تصریح می کند. در طول تاریخ مرجعیت اینگونه بوده است.

از زمان آقا علی مدرس ایشان با سفیر فرانسه در ایران مرتبط بوده است و سعی می کرد مسائل غرب را دنبال کند.

الان حوزه ی علمیه ی تهران بخش معقول خود را از دست داده است.


سؤال: امام ره محصول حوزه ی قم است نه تهران.

امام ره محصول مشترک حوزه ی قم و تهران است. کاری که امام کرد سابقه نداشته است. امام ره عصاره است.

سؤال: تهران نمی تواند در اندازه های مکتب ظهور و بروز داشته باشد.

حفاظت شده: حجت الاسلام پورمحمدی(جامعه ی روحانیت مبارز) کارویژه ی آخوندی!

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید:

تحلیل عملکرد راهبردی رهبری در موضع‌گیری درباره جنگ اوکراین-روسیه

استاد فلاح در یکی از گعده ها، با حضور یکی از مهمانان دعوت شده به گعده، ناظر به موضوع واکسن زدن رهبری مباحثی را بیان کردند؛ این بحث در مثلث شناخت آگاهی، ذیل ضلع فرمان و تحلیل عملکرد راهبردی رهبری قرار می گیرد.
در آن‌جا این موضوع مطرح شد که برای اینکه بتوان عملکرد های راهبردی رهبری را تحلیل کرد نیازمند متغیرهای زیادی هستیم:

ازجمله این متغیرها، دیدن درست صحنه با تمام عوامل اثرگذارش است؛ از دیگر عواملی که در این تحلیل ها موثر است، دانستن طرح راهبردی رهبری است؛ یکی دیگر از نکاتی که باید بر آن مسلط بود، اصولی است که رهبری در مواجه با دشمن و درگیری هایش از آن تخطی نمی کند مانند اینکه اگر در یک موضوع درگیری پیش بیاید ایشان با فروعات و عوامل درجه دو و سه درگیر نشده و مستقیما با ریشه و مرجع، درگیریِ خودش را آغاز کرده و یا جلو می برد.
در موضوع جنگ اوکراین-روسیه نیز باید دقت کرد که مخالفت با یک کنش، محکوم کردن یا رد کردن نیازمند دانستن و آگاهی به همه این امورات است و هم چنین اینکه باید لحاظ کرد، «استراتژی شطرنج باز» مطرح می گردد به این معنا که در مواجه با دشمن باید مانند یک شطرنج باز حرفه ای تا هفت حرکت بعد او را پیش بینی کرد و سپس دست به مهره شد.

رهبر انقلاب در بیانات روز عید مبعث فرمودند:

«بنظر من اوکراین هم قربانی سیاست بحران‌سازی آمریکاست. آمریکا اوکراین را به این نقطه کشاند. آمریکا با ورود در مسائل داخلی آن کشور، راه انداختن اجتماعات علیه دولت‌ها، حرکت مخملی به وجود آوردن، کودتای رنگی درست کردن، حضور سناتورهای آمریکایی در داخل اجتماعات معارضه، این دولت را برداشتن آن دولت را گذاشتن طبعاً به همین جاها منتهی می‌شود.

ما البته با جنگ و تخریب در هر جای دنیا مخالفیم. این حرف ثابت ماست. ما با کشته شدن مردم، با تخریب زیربناهای ملتها تایید نمی‌کنیم در هر جای دنیا که اتفاق بیفتد. ما مثل غربیها نیستیم که چنانچه بمب را سر کاروان عروسی در افغانستان بیندازند و عروسی را به عزا تبدیل کنند این را مبارزه با تروریسم بدانیم و جنایت نیست. اینها منطق‌شان این شکلی است. در افغانستان در عراق آمریکا در شرق سوریه چه می‌کند. چرا نفت سوریه و پول ثروت ملی افغانستان را می‌دزدند و غصب می‌کنند؟!

ما در اوکراین طرفدار توقف جنگ هستیم و می‌خواهیم جنگ در آنجا تمام شود منتها علاج هر بحرانی صرفا در صورتی ممکن است که ریشه بحران شناخته شود. ریشه بحران در اوکراین سیاست‌‎های آمریکا و غربیهاست. اینها ریشه بحران است. اینها را باید شناخت و بر اساس اینها قضاوت و داوری کرد و اگر اهل اقدام بودیم، اقدام کرد.»

در کنار این موضع گیری در نظر گرفتن چند موضوع حائز اهمیت است:

1- آمریکا و دولت های غربی با سیاست هایی که از طریق سازمان پیمان ناتو دنبال می کنند، اینگونه شرایطی را برای اوکراین و کشورهای تجزیه شده بعد از فروپاشی شوروی رقم زده اند. عملا بعد از فروپاشی شوری، ادامه حیات پیمان ناتو بی معنا بود تا اینکه آمریکا برای تداوم حضور در منطقه با مطرح کردن اهداف مبارزه با تروریسم، سلاح های کشتار جمعی و تامین امنیت انرژی در ادامه حیات ناتو، مسیر خود را برای پیشروی در اروپای شرقی شروع کرد و ناتو امروزه خود را به مرز اوکراین رسانده است.

2- یک جمعیت 200 هزار نفری از مردم اوکراین را افرادی تشکیل داده اند که واجد شرایط مهاجرت به سرزمین اشغالی بر اساس قانون بازگشت یهودیان و بستگان آن‌ها از سوی رژیم صهیونیستی هستند و با توجه به ناامنی اوکراین در شرایط پیش آمده موجب شده که اسرائیل برای تقویت پروژه «بهشت سرزمین موعود» به آنها پیشنهاد مهاجرت به این سرزمین را دهد که البته به نظر می آید از سمت یهودیان اوکراین رد شده است.(این نشان از این مطلب دارد که یهودیان ساکن در اوکراین به خوبی شرایط بی ثبات اسرائیل را درک کرده اند و عملا این پروژه بهشت سرزمین موعود رو به افول است.)

3- تئوری شکل گیری نظم نوین جهانی، یک تئوری کاملا صهوینستی است که امروزه به اقرار یکی از نمایندگان دپارتمان اوکراین، جنگ اوکراین و روسیه یکی از اضلاع این پازل را کامل می کند.(وی گفته بود: الان زمان بسیار مهمی است چرا که ما می‌دانیم نه فقط برای اوکراین بلکه برای نظم نوین جهانی می‌جنگیم)

4- زلنسکی یک یهودی صهیونیست است که در مدت سر کار بودنش موجب شده پای تجار صهیونیست زیادی به منطقه باز شود و در راستای پروژه عادی سازی روابط با اسرائیل، و تثبیت قدرت آن ها در منطقه تلاش کنند.

5- روسیه و اوکراین و درگیری بین آنها تحت طراحی شبکه هایی بیرون از آنها است و آنچه موجب می شود که یک طرف از این نزاع بیشتر مورد صدمه قرار بگیرد آن طرفی است که بیشترین وابستگی برای خودش تحت سلطه طراحان صهیونیستی تعریف کرده است.

با توجه به نکات فوق روشن میشود که از نگاه رهبری، اصل دشمنی و محکوم کردن، از آن آمریکا و دولت های اروپایی عضو ناتو هستند که با یک طراحی صهوینیستی از این درگیری بیشترین منفعت را کاسب خواهند بود، لذا اصل جنگ بین این دو کشور مردود است و قطعا ایران خواهان پایان درگیری بر خلاف نظر طراحان خواهد بود. اما از طرفی نیز ریشه بحران را نیز که خود را به اوکراین رسانده نباید مورد غفلت قرار داد.

آزاداندیشی و دستیابی به حق

وقتی از آزاداندیشی سخن می‌گوییم، در واقع می‌خواهیم اندیشیدن را از موانع و قیود برهانیم؛ اندیشیدن برای رسیدن به حق است، و با متصف کردن آن به آزادی، می‌خواهیم دست و پای اندیشیدن را از بند و اسارت قیود رها سازیم؛ آزادی قرار است موانع رسیدن به حق را بردارد؛ حال اگر با اندیشیدن به حق نرسیدیم، آیا اینجا آزاداندیشی رخ نداده است؟ اگر کسی به طور آزاد، اندیشید امّا به حق نرسید، آیا در اینجا باید گفت واقعا آزاداندیشی رخ نداده است و شخص آزاداندیش نبوده است؟ آیا شخصی که به حق نرسیده است، در آزاد کردن اندیشه خود ناموفق بوده است؟

آیا می‌توان دستیابی به حق را سنجه‌ای برای آزاداندیشی دانست؟

مساوات و برده داری

زمانی که از مساوات و برابری انسان ها سخن می گوییم، معمولا دو بخش اصلی وجود دارد، که سوال خیز است:

۱. تبعیض میان زن و مرد که می توان برای بیان برتری مردان بر زنان به برخی احکام و قوانین اسلام نیز، استناد کرد؛ که به این موضوع زیاد پرداخته شده و پاسخ داده شده که تفاوت میان زن و مرد، نه تفاوت در برتری ذاتی، بلکه تفاوت در توانایی ها و قابلیت های هرکدام است.

۲. تبعیض میان کنیزان و بردگان با انسان های آزاد و برده دار.

به این موضوع کمتر پرداخته شده و لذا، شبهه در این موضوع بیشتر است.

این موضوع نیز، با توجه به شرایط اجتماعی آن منطقه (جزیرة العرب) در آن زمان (زمان ائمه) موضوع بسیار واضح تر خواهد شد.

محققین محترم در این مورد مباحث مفصلی را به میان ‌آورده‌اند مبنی بر آن‌که شرایط اقتصادی و قبیلگی آن زمان به هیچ وجه آماده‌ی آزادی بردگان فراهم نبوده‌است در آن حد که اگر برده‌ای را آزاد می‌کردند در واقع او را از همه‌ی پشتیبانی‌هایی که قبیله برای افراد داشته‌است را محروم می‌نمودند و یکی از تنبیهات غلام آن بوده‌است که ارباب او را از نظام قبیله‌ی خود اخراج می‌کرده و بعضا دیده می‌شده که ائمه واسطه می‌شدند تا ارباب او را برگرداند. آری اسلام شرایطی فراهم کرد که با تغییر شرایط اجتماعی و اقتصادی برده‌ها بتوانند نقش مستقلی برای خود داشته‌ باشند. ضمن آنکه آن معنای برده‌داری غیر از برده‌داری مدرنی است که غرب به آفریقا حمله کرد و مردم را از نظام زندگی خود ربود و در اختیار خود قرار داد. کتاب «برده‌ داری در اسلام» از جناب آقای حجتی نکاتی در این مورد دارد.

جنس احكام فقهی و جنسیت

🔰 جنس احكام فقهی و جنسیت

هرچه بر ساحت جسمی و احكام و الزامات فقهی آن تكیه، و شریعت هم به همین فقه تقلیل داده، و از ساحات طریقت و حقیقت آن غفلت شود، زمینه برای جدال‌های جنسیتی فراهم می‌شود.

در غرب با اینكه زن‌ها از بسیاری حقوق پایه و اولیه محروم بودند، ولی جنبش حقوق زنان بیشتر خاستگاه اقتصادی داشت نه اقتصادی و مذهبی، برخلاف ایران و غالب جوامع مسلمان كه زن دارای احترام و كرامت نسبی بوده و وجهی برای خروش جامعه‌ی زنان علیه مردسالاری نداشته.

پیوندهای عاطفی و احساسی صرفا به میان جنس‌های مخالف (زن و مرد) منحصر نبود و آدمی به تناسب ساحات وجودی خود به پیوند ارتباط قلبی با انسان‌های مختلف – صرف نظر از جنسیت ایشان – می‌پردازد.

فرهنگ مدرن به‌مرور پیوندهای پاك و انسانی و لطیف و قلبی میان خانواده و دوستان و آشنایان را تضعیف و صرفا به پیوند جنسی منحصر كرد؛ انسان تنشنه نیز در مقابل و پس از گسست ارتباط با همسر و فرزند و پدر و مادر و خویشاوندان، در بازیابی گمشده‌های عاطفی خویش با دوستانش، از این پیوند احساسی به خوانش فیزولوژیك و جنسیتی از خود رسید و آن تمایل عاطفی را بر گرایش زیستی جنسیتی حمل كرد و به‌مرور هم‌جنس‌گرایی جدی شد.

در جوامعی كه هنوز بعضی فرهنگ‌های اصیل خانوادگی جاری است، پیوندهای انسانی و عاطفی میان هم‌جنس‌ها طبیعی است و خوانش جنسیتی نمی‌شود، مثلا در فیلم‌های تركی هنوز دیده می‌شود كه مردها در دیدار با هم مصافح و روبوسی می‌كنند، اما در فیلم‌های غربی حتی به هم دست هم نمی‌دهند.

این تقریر هم می‌تواند در كنار سایر تقریرها مورد تأمل قرار گیرد.

 

امید فشندی

10 اسفند 1400

 

اهمیت شناخت وظیفه در لحظه

 

اگر به این نکته توجه داشته باشیم که ما در زندگی خود در حال پیمودن راهی هستیم، نوع نگاه ما به وظیفه متفاوت خواهد شد.

 

راننده ای که در حال پیمودن مسیر است، لحظه به لحظه باید نسبت خود را با جاده و موانع موجود در مسیر و همچنین مسیر حرکت خود، بررسی کند.

 

انسان سالک هم که در حال پیمودن مسیر است، باید به صورت لحظه ای و به عبارتی دیگر آنلاین وظیفه خود را تشخیص دهد. به خصوص در عصر انقلاب اسلامی که اتفاق مهمی در حال رخ دادن است و تشخیص وظیفه نیاز به دقت بیشتر.

 

طلبه یا دانشجو می تواند یک وظیفه کلیشه ای برای خود مشخص کند و مشغول به انجام آن وظیفه خیالی باشد؛ اما اینکه چه میزان فعالیت های این بخش مطابق با وظیفه واقعی باشد، مشخص نیست.

 

اما اگر کسی می خواهد وظیفه خود را به درستی تشخیص داده و به صورت کامل نقش خود را ایفا کند، باید ضمن شناخت دقیق میدان، با تکیه بر اندیشه صحیح، وظیفه خود را تشخیص داده و در مسیر ایفای آن حرکت کند.

 

اللهم استعملنی لما خلقتنی له

لحاظ وجود فقری انسان، مرز بین فرهنگسازی و تربیت صحیح و غلط

 

حضرت استاد امروز در بیان آفات آزادی و آزاداندیشی فرمودند: “شعار مردم وقتی از غیر از حوزه بلند شود یقینا راه بجایی نخواهد برد و اینها خودشان زخمهایی خواهند شد. در شعار حقوق انسان و مردم سالاری اگر خدا در نظر نیامده باشد تبدیل به ضد خودش خواهد شد. ”

و سپس در ادامه نکته ی مهمی را اشاره کردند و آن اینکه “بسیار سخت است پدید آوردن فرهنگی که واقعا دوست انسان باشد”

تا بحال بارها و بارها این گزاره را تجربه کرده ام و به آن اندیشیده ام مخصوصا در طول دوره ی رشد فرزندان…

اگر مربی باشید در طول دوران تربیت به تدریخ خواهید یافت که:

میخواهید آزادی بدهید به ولنگاری کشیده میشود…

میخواهید شخصیت و عزت نفس بدهید مغرور میشود…

میخواهید اسراف نکند به بخل کشیده میشود..

میخواهید اهل دقت شود به وسواس کشیده میشود…

میخواهید وسواسی نشود به بی مبالاتی کشیده میشود

میخواهید متواضع شود دچار حقارت میشود

میخواهید منظم شود خشک و بی روح میشود

 

عجیب است علارقم  اینکه فاصله ی بین حق و باطل از شرق تا غرب عالم است اما در مقام شناخت و تفکیک، مرزشان از مو هم باریک تر است.

خیلی ظریف است مرز بین تربیتی که عزت نفس میدهد و تربیتی که غرور می آورد.

تربیتی که آزادی حقیقی میدهد و تربیتی که ولنگاری بوجود می آورد..

 

شاید بشود گفت علت اینهمه لغزان بودن مسیر تربیت انسان به هویت ربطی داشتن او برمیگردد.

هویت ربطی و فقری انسان ایجاب میکند در برنامه ی تربیتی انسان به شدت ربط به خداوند دیده شود.

هر برنامه ای که در آن انسان بما هو انسان و بدون ملاحظه ی هویت فقری اش به خداوند دیده شود قطعا ره آوردی جز تضعیف انسانیت انسان نخواهد داشت چون سیری که در نهایت طی خواهد شد برخلاف هویت و وجود فقر الی اللهی او خواهد بود.

وقتی در تربیت موجودی که همه بهره اش از دارایی و هستی، فقیر الی الله بودن است خدا دیده نشود یعنی او را وادی دهشتناکی رها کرده ای که رهاوردش تضعیف او در همه ی هستی اش است.

هر برنامه ی تربیتی به اندازه ای که توجه و وجه و قلب او را از خدایش منحرف کند به همان مقدار عامل رذالت و نابودی اوست.

اگر خودش را تشویق کردی و توجه قلبی او را از منبع کمالی که وجودا بند به آن است به خودش منحرف کردی به نوعی نابودش کرده ای-با ارمغان تکبر-

و اگر خودش را تحقیر کردی باز هم او را متوجه خودش کرده ای اما خودی که در اوج ضعف است و ارمغان این انحراف از خدا میشود مچاله شدن و در لاک خود فرو رفتن.

در مسیر تربیت یک وجود فقری باید هر حرکت و برنامه ای با گره خوردن به مفتقرإلیه رقم بخورد و الا منشأ تکیه و توجه بر غیر منبع وجود(عدم) میشود. چه آن وقتی که تشویقش میکنی و بروزش میشود غرور و چه آن وقتی که تحقیرش میکنی و بروزش میشود حقارت و ذلت.

احیا حق زن یا لگدمال کردن آن؟

اساس و پایه انقلاب صنعتی، استثمار طبقه کارگر است و سرمایه‌داران در نظام سرمایه‌داری برای آنکه کارخانه‌های خود را توسعه دهند به دنبال کارگران ارزان‌تر بودند؛ کارگرانی که طالب دستمزد بسیار پایینی باشند و جامعه هدف زنان بودند و بر همین اساس شعار آزادی زنان بر سر زبان‌ها انداخته شد البته با قصد آزاد کردن زنان از قید خانواده تا سرمایه‌داران آزادانه از آن‌ها بهره‌کشی کنند.

پس از گذشت دو قرن، زنان غربی به نحوی از خودآگاهی دست‌یافتند و نهضتی توسط خود زنان در حال شکل‌گرفتن بود که خود را از بند و اسارت و استثمار سرمایه‌داری نجات دهند. ولی فرهنگ سرمایه‌داری هم دست‌روی دست نگذاشت و هنگامی که این خودآگاهی زنان را احساس کرد، وارد عمل شد.

سرمايه‏‌دارى غربى به‏‌جاى سركوب نهضت‏ دفاع از حقوق زنان، اتفاقا برعکس همراهی خود را با این نهضت نشان داد، البته یک همراهی ظاهری. نظام سرمایه‌داری در عين همراهى ظاهرى، آرام‌‏آرام اهداف ديگرى را جايگزين اهداف اصلى آن نهضت کرد و از اين طريق به مقابله با این جریان و نهضت پرداخت و حیات خود را حفظ کرد؛ این روشی است که سرمایه‌داری برای مقابله با نهضت‌ها و جریان‌های مخالف خود استفاده می‌کند و در موارد دیگری هم به همین سبک عمل کرده است.

وقتی سرمایه‌داری دید که زنان از احقاق حقوق خود دم می‌زنند، قبل از آنکه این جریان بالنده شود و کار از دست نظام سرمایه‌داری خارج شود، خود سرمایه‌داری به استقبال این نهضت می‌رود و این جریان را به نفع خود مصادره می‌کند و شعار‌های مدنظر خودش را جایگزین اهداف این نهضت می‌کند، تا جایی که نهضتی که برای احقاق حقوق زنان شکل گرفته بود را به یک نهضت پای‌مال کردن زنان تبدیل می‌کند، نهضتی که خود زنان داعیه‌دارش می‌شوند و سردمداران اولیه این حرکت که به دنبال احقاق حقوق واقعی بودند از دور خارج می‌کند.

یک جریان انحرافی در دل این نهضت به راه می‌اندازد که با همان شعار اولیه یعنی شعار احقاق حقوق زنان، یک فضایی ایجاد می‌کند بر ضد زن و حقوق زن و از این فضا برای پیش‌برد اهداف خود استفاده می‌کند. با همان شعار احیا حق زن و به اسم آزادی ، بی‌بند و باری جنسی را ترویج می‌دهد و فضای بی‌بندباری جنسی را فراهم می‌کند و با مطرح شدن این شعار‌های انحرافی، انسان‌های متعهد از این جریان کناره‌گیری کردند.

تا جایی پیش‌ رفت که امروزه شعار احقاق حقوق‌ زنان و آزادی زنان، به معنای آزادی در بی‌بند و باری جنسی فهمیده می‌شود و جهت‌دهی این نهضت، کاملا به دست نظام سرمایه‌داری است.

تغییرات استراتژی جهان کفر و خستگی بشر

اشاره جلسه اخیر به اتفاقی که بشر مدرن به دنبال رقم زدن آن در عرصه سبک زندگی است موجب شد که وارد تحلیل بخشی از لایه های عمیق این تغییر رفتار بشر امروز شویم. هم چنین اشاره شد که بشر امروز به دلیل یک بی هدفی و سردرگمی امروز دست به شکل گیری جریانهایی مثل فمنیست و حتی به هم زدن قواعد تکوینی شده تا جایی که امروزه به دنبال طرح حاملگی مردان است و به جد آن را دنبال می کند.

آنچه که در این تحلیل به نظر می آید باید بیشتر مورد توجه قرار گیرد این است که آیا اصلا این سر درگمی در بشر امروز قابل مشاهده است یا خیر؟ به عبارتی دیگر با توجه به اینکه تمامی قدرت های اقتصادی، رسانه ای، سیاسی، نظامی وقتی در اختیار یک جبهه خاص(کفر) قرار گرفته است اصلا امکان دارد تصویری از حیرت و سردرگمی انسان را مشاهده کرد؟ و اصلا چرا باید این برهم زدن قواعد تکوینی را به پای یک حرکت خصمانه و توطئه ای قلمداد کرد؟

در اولین جلسات بحث اندیشه کلامی آنچه که دائما مورد تکرار قرار می گیرد این است که انقلاب اسلامی یک سخن نو است، اما باید توجه داشت که سخن نو وقتی نو و تازه بودنش روشن می شود که ما تصویری از کهنگی ها داشته باشیم و واقعا دریابیم که بشرامروز از کهنگی ها خسته شده و مطالبه و تشنگی شنیدن یک سخن نو را دارد.

آنچه که بیشتر برای بنده اثبات می کند که تصویر فعلی تعاملات بشری به شدت سرگردانی را منتقل می کند یک چیز است و آن خستگی های پی در پی و بسیار سریع برای تغییر سبک زندگی اش است یک دوره ای که تمدن غرب اویل شکل گیری خود را داشت و برای بشر سخنی نو را مطرح کرده بود، خب همین سخن نو بودنش بشر را به سمت خود کشید و با طراحی های راهبردی او که از یک منبع نظری که همان اومانیست بود تغذیه می کرد کشاند، اما همین که تمدن غرب با سرعتی بسیار بالا و حتی می توان گفت بالاتر از سرعت نور، مجبور است(تاکید بر مجبور بودن) استراتژی های خود را عوض کند و بشر را با استراتژی جدیدی در نقطه ی کانونی و نظری خود نگه دارد ناشی از این است که بشر خسته شده و نهایتا مدت کوتاهی را با یک راهبرد همراهی می کند و لذاست که این تدمن برای زنده ماندش ناچار است و ناگزیر از اینکه سریعا راهبردها را تغییر دهد، اما مطمئنا سخنی نو مطرح نیست چرا که مغزای این استراتژی ها، واحد است و اساسا هیچ تغییر جدید در بشر ایجاد نکرده و نشاط جدی به صحنه نمی بخشد، عملا بشر احساس نمی کند که نجات یافته است لذا دائما با هر راهبرد جدیدی همراه می شود و تن می دهد زیرا که دنبال راه نجات است و این به همه طرف زدن ها در هر ساحتی از تکنولوژی، سبک زندگی، ورزش، زن گرفته تا حتی انواع حکمرانی ها به دنبال سرعت بسیار زیاد تغییر راهبردها می دود و حیران و سردگم تر از همیشه فقط عطشش بیشتر می شود.

دراین صحنه بسیار پرتلاطم و پرآشوب است که بالاآوردن یک سخن نو، به شدت برای بشری که اکنون با عطشی در حد اینکه تا مرگش یک روز بیشتر باقی نمانده، جز معجزه برای او رقم نخورده است.

پیشنهاد می کنم در کنار نماهنگی که در جلسه 9ام اسفندماه استاد فلاح پخش کردند، نماهنگ زیر را با نکات فوق مشاهده بفرمایید.

https://www.aparat.com/v/gFduA

 

نسبت وجودی آزادی طلبی و بندگی

هر گاه نامی از آزادی به میان می آید بخشی از اذهان آن را آزادی از هر قیدی حتی قید شریعت مداری و دینداری و بندگی خداوند تلقی میکنند.
سوال این است که آیا حقیقتا آزادی انسان با بندگی و شریعتمداری او قابل جمع است؟
برای پاسخ به این سوال باید به هویت وجودی او توجه کنیم.
وجود انسان فقر و ربط به کمال مطلق است. وجود انسان برداری به سمت کمال مطلق است. و اساسا همه ی دارایی انسان از هستی همین روبه سوی کمال مطلق داشتن است.
و منشأ همه ی امیال انسان به انواع کمالات همین فقر وجودی او به خداوند است که از جمله ی این کمالات مطلوب فطری میل به آزادی است. بعبارتی منشأ اینکه انسان با همه ی جانش مطالبه ی کمالی بنام آزادی دارد وجود فقری اش و نسبتی است که با خداوند دارد.
از طرفی شریعت چیزی جز ترجمه ی این نسبت وجودی یعنی وجود فقری انسان با کمال مطلق در قالب بایدها و نبایدها نیست و بهمین دلیل است که شریعت تنها مسیر حرکت و رسیدن انسان به آن کمال مطلوب فطری است.
و وقتی شریعت امتداد نسبت وجود فقری انسان با خداوند در قالب بایدها و نبایدها است امکان ندارد در جان و در فطرت و ذات خود،شریعت را مخالفت امیال فطری خود بیاید بلکه ذات او با همه ی هستی اش پذیرای گزاره های شریعت است زیرا بایدها و نبایدهای شریعت ترجمه و بسط یافته ی ذات فقری اش به زبان شریعت است. بردار و جهت همه ی این گزاره ها همان بردار و جهت وجود فقری اش است. وجود فقری ای که میل به آزادی و آزادگی اش از آن هویت فقری میجوشد.
پس از باب عدم مخالفت معلول با علتش محال است انسان قلبا شریعتمداری و عبودیتش را مخالف با میل حقیقی آزادی خواهی اش احساس کند…

چگونه ممکن است میل به آزادی که آبشخور وجودی اش، فقر وجودی و وجود بنده ای داشتن انسان است با بندگی فعلیت یافته معارض شود؟
پس محال است میل به آزادی حقیقی در انسان طوری تعریف شود که در مقابل بندگی قرار گیرد ..

مصائب مردم سالاری(تقریر)

این یادداشت در دست تکمیل است.

نقطه ی اوج حیات اجتماعی ما رسیدن به حیات مردم سالاری دینی است. مردم سالاری دینی چهره ی مترقی حیات اجتماعی است که ما هدف گرفته ایم. البته این واژه باید تغییر بکند و بگوییم ولایت ایمانی، این واژه خیلی قدرتمندتر از مردم سالاری دینی است.

بحث ما مردم سالاری نیست. بحث ما عمیق تر است، ما در مورد ولایت عامه مردم می خواهیم بحث کنیم. در همین مردم سالاری هم اگر بخواهیم دقت بکنیم، سالاریت یک دورخیزدرونی دارد که باید دیده شود. البته خود غربی ها هم این را دیده اند و به این مسئله توجه دارند و در نظام تربیتی شان اعمال کرده اند.

نباید به بحث مردم سالاری راهبردی نگاه کرد. مسئله عمیق تر از این حرف ها است اندیشه ی اجتماعی ما به مردم سالاری نظر دارد. یعنی مسئله اعتقادی است نه راهبردی. این را نتوانسته ایم به نسل اول و دوم این انقلاب آموزش بدهیم. البته باهوش هایی که همیشه بوده اند این را متوجه شده اند و احساس می کردند که مسئله عمیق تر از این انتخابات هایی است که برگزار می شود.

اگر یک مقداری لوازم مردم سالاری را بدانید، متوجه می شوید، خیلی از کسانی که فکر می کنند مردم سالاری را قبول دارند، اصلا اعتقادی به آن ندارند. نباید سادگی کرد. اگر بر این بحث تسلط داشته باشید متوجه می شوید که خیلی ها مردم سالاری را قبول ندارند.

واقعا احساس من است که یکی از چیزهایی که باید دست بگیریم، مردم سالاری است و وقت آن هم رسیده است. کارهای اقتصادی و امنیتی و حاکمیتی انجام شده است و نباید بهانه ای برای نپرداختن به مردم سالاری باشد. الان وقت تأکید روی مردم سالاری و آزاداندیشی و اخوت است.

این خیز جدیدی که الان کشور ما برداشته است، خیز مردم سالاری است و مردم سالاری به شدت به کرامت احتیاج دارد پایه ی اساسی مردم سالاری احساس کرامت است. انسان ها باید احساس کرامت کنند و الا مردم سالاری واقعا منتفی است و لذا اگر جایی دیدیم که دغدغه ی کرامت انسان را نداریم، فکر نکنیم که دغدغه ی مردم سالاری داریم. کرامت هم به تکریم احتیاج دارد ولی خب اینطور نیست که انسان همیشه ظرفیت برخورد کریمانه را داشته باشد. این جزء تناقضات سنگین در مواجهه ی مردم سالارانه است در مواجهه ی سالار کردن مردم.

اینجا تأمل هایی لازم است. تکریم میکنید اما نتیجه ای که می دهد احساس کرامت نیست. در احادیث ما اینطور است که اگر انسان احساس کرامت بکند، اصلا دنبال زشتی ها و رفتار بد نمی رود. اگر تکریم کردید و دیدید که طرف مغرور شد، آن کرامت اتفاق نیفتاده است. یعنی اگر تکریم کردید، باید متواضع شود. اگر این تواضع اتفاق نیفتاد، این تکریم اشکالاتی داشته است.

این مقوله ی مردم سالاری باید بررسی شود مردمی که سالار هستند در درون، چه تجهیز و آمادگی دارند؛ یکی اینکه نگاه مثبت و احترام آمیزی به خودشان دارند، البته کلا به انسان نگاه احترام آمیز دارند. دیگر اینکه خودشان را مؤثر می دانند و به اثرشان امید دارند و احساس می کنند که واقعا صحنه را تغییر می دهد.

اگر شما می خواهید که افراد به خودشان احترام بگذارند و اقتدارات بی نهایتی برای خودشان قائل باشند، باید این ها را تکریم کنید. تکریم یعنی اینکه اولا باید احترام افراد حفظ شود. ثانیا باید به افراد میدان داده شود و … . در عملیات تکریم گاهی موانعی پیش می آید. البته احساس می کنیم که فقه باید در این موقف باشد و مسائل را حل کند. فقه باید به ما بگوید که چگونه باید مردم سالاری را پیاده کنیم. اما فقه ما تا این اندزه ها خود را بالا نکشیده است.

این را به تجربه متوجه شدم که به فرهنگ پشتیبان تکریم احتیاج داریم تا بتوانیم به مردم سالاری بپردازیم. این کاری است که قرآن می کند، به خاطر اینکه آقا رسول اکرم ص برخوردهای گرمی می کنند، مردم نمی دانند چطور باید رفتار بکنند، اینجا قرآن تذکر می دهد. این پشتیبانی از یک رفتار کریمانه است که در محیط دارد پخش می شود.

گاهی از اوقات تکریم صورت می گیرد، اما کرامت حاصل نمی شود.لذا ما باید دنبال یک فرهنگ کرامت پذیر یعنی پذیرای کرامت، باشیم.

همه ی انسان ها به صورت بالقوه ظرفیت کرامت را دارند. اما عملا ظرفیت برخورد کریمانه را ندارند. این یک تناقض سنگین در ظرفیت مردم سالارانه جامعه را پدید می آورد. ما در واقع باید یک فرهنگ کرامت پذیر یعنی پذیرای کرامت درست کنیم تا بشود کرامت را تقدیم کرد. مثل اینکه معده ی انسان پذیرای یک غذایی نباشد، شما این غذا را که بدهید در بهترین حالت این غذا همین طور تجزیه نشده و هضم نشده دومرتبه از بدن خارج می شود. اگر فرهنگ پذیرش دانش نباشد، شما هر چقدر هم که دانش بدهید، کسی دانشمند نمی شود. همین طور اگر فرهنگ پذیرش تهذیب نفس نباشد، تهذیب نفس به جای اینکه باعث رشد باشد، باعث آزار است. یا فرهنگ پذیرای جهاد و … .

تکریم در کارهای تربیتی نقش کلیدی دارد. زمانی که به تربیت مردم سالارانه می پردازیم با یک مشکلی مواجه می شویم آن هم اینکه همه ی انسان ها ظرفیت بالفعل برخورد کریمانه را ندارند. یعنی وقتی که برخورد کریمانه می کنید دچار وهم می شوند. این جزء مصائب تربیت مردم سالارانه است.

شما در رفتار آقا امیرالمؤمنین هم می بینید، با اینکه قتال العرب است با اینکه برخوردهای او کاملا مردم سالارانه بوده است، شکایت های او در نهج البلاغه منعکس است.

یا مثلا آقا رسول اکرم ص که عرب های جاهلی جلوی ایشان دراز می کشیدند و می گفتند “حدثنی یا محمد!” یعنی ظرفیت برخورد کریمانه را نداشتند.

ما اگر می خواهیم یک نظام مردم سالاری داشته باشیم، باید این ها را بررسی کنیم و باید به الگوهای پخته ای از تکریم دست پیدا کنیم. تکریمی که ذوابعاد و چکش خورده نباشد، آفاتش بالا می رود.

این بحث اولا یک تذکر است که مراقب آفات تکریم باشیم و از خودمان این آفات را نشان ندهیم. یک مقدار هم فنی تر این است که به این فکر بکنیم که چگونه یک تکریم بدون این آفات را محقق کنیم. به خصوص اگر بخواهیم تکریم را به عنوان فعل فرد تعریف نکنیم، یعنی بخواهیم فرهنگ تکریم ایجاد کنیم.

دربرابر تکریم، تحقیر نیست، برخورد متکبرانه و تحکمی است. البته تحقیر در آن هست ولی نه آن تحقیری که در فضاهای اخلاقی منظور است یعنی منظور بی احترامی نیست.

این تکریم هم که اینجا داریم می گوییم در برابرش برخورد متجبرانه و تحکمی و از بالا به پایین است که گاهی به آن برخورد مدیریتی گفته می شود. منظورمان این نیست که در برابر تکریم، بی احترامی اخلاقی است. تکریم را ما اینجا به معنای عمیقی گرفته ایم. تکریم یعنی میدان دادن، یعنی خطاها را پوشیدن، یعنی خوبی را برجسته کردن، یعنی استعدادها را آشکار کردن، یعنی به ایده ها بها دادن، یعنی به افراد جرئت نقد بخشیدن، یعنی به حرف ها گوش دادن، یعنی صحنه را در اختیار افراد و فکر جمعی گذاشتن و اموری از این دست.

تکریم به این معنا گاهی از اوقات انعکس ضدُّه و صفرا فزود…. این چیزی است که برای ما شوک محسوب می شود و اگر عملا هم آن را تجربه کرده باشیم، واقعا انسان در یک … عجیبی فرو می رود که چه باید کرد؟ ما به شدت به مردم سالاری احتیاج داریم و به شدت احتیاج به تکریم و احساس کرامت داریم و جلوی تکریم این خارها و موانع وجود دارد. فلذا باید کاری کنیم. باید ببینیم که می شود با تکریم بیشتر مسئله را حل کرد؟ اگر نه، اینجا واقعا برای انسان یک سؤال پیچیده ایجاد می شود که با چه چیزی می خواهیم به تکریم واقعی برسیم؟ با غیر تکریم یا با تحقیر؟ باید آفات تکریم را دید تا متوجه شویم که واقعا سؤال جدی هست و جای هیچ گونه تعارفی ندارد.

یکی از آفات تکریم، تنبلی است.

یکی از آثار منفی که سیره و سنت تکریم را یک شوک به آن وارد می کند. بروز تنبلی در مخاطب است که به جای تحرک طرف می نشیند. چون همیشه با توبیخ جابه جا می شده است، وقتی که توبیخ نمی شود، نمی فهمد که دارد اتفاقات بدی می افتد و دارد تنبلی می کند. یعنی منتظر یک فحش است! آن زمینه های قبلی فرهنگ تکریم پذیری را خراب کرده است. وقتی تکریم می کند احساس می کند که ایجا خیلی هم الزامی نیست! آن تربیت های بد قبلی دارد اینجا خراب کاری می کند یعنی دارد سنت تکریم را با مشکل مواجه می کند.

این را در تاریخ هم می بینیم، هر جا که نظام الهی برپا می شود، هم شکوفایی های عجیب و غریب مشاهده می شود، هم یک سری آفات خاص خودش را دارد. از جمله همین تنبلی است. نظام طاغوت اگر هم استعدادی را شکوفا می کند، خود آن شکوفایی مصداق طاغوت است. اینجا شما چیزی کاسب نیستید. آن شکوفایی استعدادی که در نظام طاغوتی اتفاق می افتد هم مصداقی از بسط طاغوت است اما در نظام الهی کل دغدغه اصلا شکوفایی استعدادها است.

در نظام طاغوتی اجازه نمی دهند استعدادها شکوفا شود و مواردی را که لازم دارند شکوفا می کنند! مثل کسی که به بچه ها دزدی کردن یاد می دهد. آن بچه ای که دارد دزدی کردن یاد می گیرد، دارد از استعدادهای بشری استفاده می کند ولی این استعداد به نفع آبرویش نیست حتی به نفع مسائل مالی اش هم نیست! هر چه که می دزدد به آن بنده خدا می دهد. اینجا خواسته های یکی دیگر برآورده می شود.

بعضی انگار طبع نازلی دارند و برای حرکت کردن حتما باید یک تازیانه ای در کار باشد. حالا این طبع نازل می تواند به صورت ارثی به او رسیده باشد یا اینکه اکتسابی باشد یعنی در اثر انتخاب های ناز طبع متنازلی پیدا کرده است.

مثلا تا توهین می کنی، کار می کند. وقتی احترام می گذارید، تنبلی می کند. اینجا وضع خیلی پیچیده ای پیش می آید، اینجا است که باید یک فکری برای یک تکریم چکش خورده بکنیم.

پس یکی از مصائب تکریم همین تنبلی است که به جای تحرک طرف می نشیند. یعنی طرف منتظر یک فحش است تا بلند شود و کار را انجام بدهد. اگر تجربه کرده باشید، متوجه می شوید که به درستی هم جواب می دهد! وقتی درشتی می کنی، به خصوص وقتی سراغ یک شتمی می روید، بلند می شود و مثل بچه آدم کار را انجام می دهد. آن وقت آدم دچار چگونگی می شود که چه کند!

سهولت استخفاف

ما یک آیه ای داریم:

فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطٰاعُوهُ إِنَّهُمْ كٰانُوا قَوْماً فٰاسِقِينَ  ﴿الزخرف‏، 54﴾

پس او قومش را سبک مغز شمرد [و آنان را با وسوسه و اغواگری فریفت و خوارشان کرد] در نتیجه از او اطاعت کردند؛ زیرا آنان مردمی فاسق و نافرمان بودند.

آیه ی آشنایی است ولی کم روی آن تأمل می کنیم. اصل مطلب هم به نظر ساده می رسد ولی قرآن زمانی که این را بیان می کند خیلی پرمعنا است.

این آیه ی درباره ی فرعون است. می فرماید فرعون قوم خودش را تحقیر کرد، کوچک کرد.

استخفاف، اطاعت. این یک ناموس انسانی است. نسبت این ها را باید توضیح داد که چگونه یک متسکبر به استخفاف نیاز دارد. او برای اینکه نظم هستی را به هم بزند و خودش را بلندتر از بقیه نشان دهد در حالی که نیست باید استخفاف کند باید بقیه را حقیر کند، چون آن ها که حقیر نیستند. تحقیر می کند و او هم منظلم می شود، یعنی حقارت را قبول می کند. وقتی که اینطور می شود، انگار این نظم به هم می خورد. در انتخاب الهی و حتی در تکوین هم این اتفاق نمی افتد ولی درعالم بشری این اتفاق می افتد. این منشأ انواع مفاسد است. این یک ناموس انسانی است یک قاعده است. فاستخف قومه فأطاعوه. که می شود اسمش را قاعده ی شیطانی استخفاف گذاشت. در مقابل هم استعداد شیطانی استخفاف وجود دارد.

آیه در ادامه با قوم او درگیر می شود. مانند درگیری حضرت صدیقه ی کبری در خطبه ی فدکیه که می گوید شیطان آمادگی هایی در شما دیدی و آمد شما را درید و فریبتان داد. منتها می فرماید که شما آمادگی داشتید، زمینه داشتید که آمد سراغتان و این بلا را سر شما آورد.

استعداد تحقیر شدن. همه ی ما اینطور هستیم. یعنی دربرابر برخوردهای استخفافی کاملا کرنش نشان می دهیم. یعنی این فرمول غریزی در وجود همه ی ما هست. این فطری نیست. از این مرحله بیرون آمدن خودش یک رشد است. اینکه انسان از این ورطه بیرون بیاید.

شهید مطهری می فرمود که پدر ما یک رفیقی داشت که از قول ایشان تعریف می کرد که می گفت من خدا را شکر می کنم که زمان آقا امیرالمؤمنین نبودم! گفتیم چطور؟ گفت من دیشب عمر را در خواب دیدم، در حالی وضو گرفته بود دست هایش خیس بود و عده ای او را همراهی می کردند و با یک هیبتی جلوی من ظاهر شدند، به من که رسیدند من تا کمر خم شدم و به او تعظیم کردم! بعد می گفت که اگر من آن دوران بودم، جزء اصحاب آقا امیرالمؤمنین نبودم.

استخفاف در جان ما هست. شما شاید تعجب بکنید که این دولت روحانی برای چه اینطور مردم را استخفاف کرد؟ این زمینه وجود دارد. از ضعف های مردم استفاده می کند. مانند یک فوتبالیست حرفه ای. اینطور نیست که چشم هایش را بسته است و همین طور می رود! نه، روی چشم های او تکنولوژی دریبل زدن، نصب است. او تشخیص میدهد که الان می تواند لایی بیندازد یا باید پاس بدهد. این تکنولوژی بازی فنی تر در چشم او است.

آن ها هم همین طور یک عمر شرارت و خباثت را جمع کرده اند و در خوار کردن مردم مهارت پیدا کرده اند.

مثلا آقای رضایی می گفت که یک طیف سیاسی برای اینکه دیگری را خراب کند، متخصص جنگ روانی استخدام می کند! می گفت که مگر با همدیگر جنگ دارید؟

حالا شما فرض کنید این قاعده ی شیطانی استخفاف را بخواهید برعکس کنید در حالی که این استعداد تحقیر و استعداد استخفاف وجود دارد. اینجا با مسائلی درگیر می شوید، ما این مسائل با تحت عنوان مصائب تکریم مطرح می کنیم.

سین علیمردانی, [۱۷.۰۵.۲۲ ۰۷:۲۵]

🔰مصائب تکریم

استخفاف و اطاعت.

استکبار، خود را برتر از حق دیدن، تحقیرکردن، حقارت پذیرفتن.

استعداد استخفاف در یک قوم فاسق وجود دارد و شکوفا می شود.

در برابر برخوردهای استخفافی استعداد تحقیر شدن داریم. این یک بروز غریزی است، فطری نیست.

مصائب تکریم و سهولت استخفاف

یکی دیگر از آفات تکریم، نخوت نخبگی است.(احساس نخبگی کاذب)

مقدمه:
آن چیزی که انسان از آموزه های اسلامی متوجه می شود، این است که ما انسان ها نیاز داریم یک خباثت عمیق را در نهاد خود درک کنیم. هر چیزی غیر از این دروغ است! این را یک بار هم که شده برای خودمان بگوییم. دنبال درک مثبتی از خودمان نباید باشیم. چون اصلا یک همچنین خبری در ما نیست. این واقعیت در حالی است که ما دست و پا می زنیم یک درک مثبتی از خودمان داشته باشیم. حتی یک کارهایی می کنیم که باعث شودکه وجدانم دست از سر من بردارد.

اگر به خودمان خوش بینی داریم و اگر این را درک نکرده ایم خیلی باید نگران باشیم باید این درک خباثت عمیق به گونه ای باشد که هیچ رمقی در ما باقی نگذارد که به عیوب دیگران بپردازیم و بر آن ها در دل خودمان خورده بگیریم. طُوبَى لِمَنْ شَغَلَهُ عَيْبُهُ عَنْ عُيُوبِ النَّاسِ. این یکی از آن واقعیت های تلخ است که متأسفانه وسط مملک حیات ما است. حکمت خیلی از شکست ها و تلخ کامی ها هم این است که خدا نمی خواهد ما درک مثبتی از خودمان داشته باشیم.

این یک قاعده است. این را ته داستان حفظ کنید. ما کلا از روی بچگی و سادگی دنبال چیز دیگری هستیم، مدام دنبال این هستیم که درک مثبتی از خودمان داشته باشیم. اصلا یک همچنین خبرهایی نیست! اینکه چرا خدا صحنه را اینطور آفریده است. حکمتش بماند.

البته منظور این نیست که انسان نمی تواند یک جان طاهر داشته باشد.

اما اینکه انسان از خودش یک درک مثبتی داشته باشد. رمق داشته باشد عیب های دیگران را ببیند. رمق داشته باشد به عیب های دیگران خورده بگیرد. رمق داشته باشد در دل خودش با دیگران گل آویز شود. خیلی اوضاعش خراب است! اگر خدا دوستش داشته باشد، باید منتظر پس گردنی های خدا باشد. موقعی هم که خدا پس گردنی می زند، گاهی از اوقات یک طوری می زند که زوزه ی آدم را درمی آورد! موقعی هم که آدم زوزه اش درمی آید، دومرتبه حالش گرفته می شود که این چه ناله هایی است که من دارم می کنم!!

این را پس زمینه ی این بحث داشته باشید.

وقتی با انسان برخورد استخفافی می شود، انسان مچاله می شود. یعنی اگر کسی به انسان ظلم کند، انسان مچاله می شود. این مچالگی خوب نیست. اگر انسان تجربه ای از یک نوع بزرگی و کرامت بزرگ که به خدا نسبت داده می شود، نداشته باشد، به این استخفاف انسان تن می دهد.

انسان در عین اینکه باید خباثت عمیقی در خودش بواسطه ی خودش درک کند، در کنار این باید یک عظمتی را به خاطر خدا در خودش درک کند.

عظمت انسان بخاطر خدا است. همین طور عظمت که درست نیست، من به بعضی از این هایی که انسان انسان می کردند، می گفتم که این انسان انسان های بدون توحیدتان کار دستتان خواهد داد. این که مدام درباره ی کرامت انسان حرف بزنید و حرفی از خدا نباشد، و… حرف از کرامت انسان اگر زدید، باید سریع خدا به چشم بیاید. می گفتند: «اگر روی این زمین خدا و انسان با همدیگر درگیر شوند، این انسان است که پیروز می شود!» این چطور حرف زدنی است! کسی که می تواند اینطور حرف بزند معلوم است که ذهن سامان یافته ای ندارد.

انسان ها در محیط کریمانه که قرار می گیرند، گاهی استفاده های خوبی می کنند و گاهی گرفتار نخوت هایی می شوند که اگر در همچنین محیطی نبودند، گرفتار آن نخوت نمی شدند. بعضی ها چون در یک محیط تحقیرآمیزی بوده اند، زشتی هایشان بروز نکرده است، ولی در محیط های کریمانه که قرار می گیرند، آن تسویلات نفس و زشتی های روحی شان بروز می کند و خیلی آثار بدی می گذارد.

بعضی عزیزان که علی الظاهر انقلابی هستند و حرف های شاذی می زنند، گاهی از نزدیک که می بیند، یک روحیه ی قدرت طلبی در آن ها مشاهده می کنید، این را به عنوان قاعده ی کلی در ذهن ثبت نکنید، اما خیلی از این عزیزان را چون من از نزدیک با این ها کار کرده ام، از این ها تعجب می کردم!

همه مثل حاج قاسم نیستند، ایشان یک درد الهی داشت و جلودار هم بود. اگر کسی دیگری هم جلودار می بود، ایشان حرفی نداشتند اما به خاطر خدا جلو دار بودند. اما متأسفانه بعضی ها این روحیه را ندارند و دردشان چیز دیگر است. می خواهند رأس باشند و ریاست کنند! خیلی مراقب باشید که تکبر نکنید.

در فضای تحقیر افراد مخفی می شوند، اما در فضای تکریم اندازه های ظروف انسان ها بهتر معلوم میشود، بعضی ها خیلی خوب از فضای تکریم استفاده می کنند و رشد می کنند. بعضی ها هم می بینید که دچار توهمات و خیلاء می شوند.

ما این را در رفتار انسان حکیمی مانند حضرت آقا با اطرافیانشان می بینیم که مثلا حضرت آقا را دوست دارند ولی دچار یک نخوت نخبگی هم شده اند و با ایشان درگیر هم می شوند! البته درگیر شدن خیلی مشکل ندارد اما اینکه در طرف یک حالی ایجاد شود و بادی او را بگیرد، یکی از آسیب های فضای کریمانه است.

ما در تعامل با حضرت آقا واقعا خوب درخشیدیم؛ اما نمی شود این را به همه نسبت داد. اینجا باید رفتارهای خام را تذکر داد و جلوگیری کرد. ما چقدر در این چهل سال به این مسئله رسیدگی کردیم؟ نحوه ی تعامل با ولی، ما خیلی راحت استراحت می کنیم! این در قرآن هم منعکس شده است، و تعامل با رسول اکرم ص را تذکر داده است. رعایت نکردن این نکته هزینه های زیادی درست می کند. اینکه شما بخواهید وقت های حضرت آقا را منحرف بکنید.

ما از امثال حضرت آقا خیلی می توانیم بیاموزیم. یکی از آموخته ها هم برخوردهای کریمانه ی ایشان است.ایشان برخورد کریمانه ای دارند با اطرافیان خودشان و انواع بروزات اینجا اتفاق افتاده است.

بعضی اساتید اخلاق می گفتند که این برخوردهای کریمانه ای که روایات از ما خواسته است، منتهی می شود به متهم شدن. انسان متهم به کندی و مونگلی و بی تدبیری می شود. ولی نباید این اتهامات را جدی کرد و باید ادامه داد. مطمئن باشید خود حضرت آقا هم زیر این فشارها هست. کسانی که به ایشان نزدیک می شوند اگر نگاه کنید متوجه می شوید که بعد از یک مدتی حال اینگونه دارند، آخرین ورژن هم مهدی نصیری که خاطراتش را دارد می نویسد. ایشان می گفت که من بحث عدالت خواهی را نزد حضرت آقا بردم و دیدم که ایشان در پیگیری حق سست است! حدس من این است که یک مراتبی از برخورد را آدم هایی که روح های کوچکی دارند درک نمی کنند اصلا. گفتنی ها اینجا زیاد است.

حوزه باید متوجه حیات نوین خود بشود و روی این دست مسائل باید کار فقاهتی بکند. یک بخشی می شود تعامل با ولی جامعه، شبهاتی که مطرح می شود را پاسخ دادن و تبدیل کردن به یک منشور اخلاقی و یک شیوه نامه مترقی، که کسانی که نزدیک هستند یا دور هستند با ایشان چگونه باید برخورد بکنند که یک رفتار بهینه محسوب شود.

اما تکریم، کارش این پخت و پز پیچیده است. به خاطر همین خیلی کار سختی است. باید آن کرامت را بالا بیاورد و آن درک خباثتی را که خدا روزی انسان می کند، پاک نکند. این بسیار کار سختی است.
این ها که همین طور با چشمان بسته دم از مردم سالاری می زنند، این ها اصلا متوجه ماجرا نیستند. مردم سالاری را فقط و فقط حوزه می تواند مهندسی کند. اصلا دانش آن جای دیگری نیست. مردم سالاری است که می تواند بشر را از این همه استخفاف و بدبختی و کوته بینی نجات دهد.
این فرهنگ تکریم که به دنبال آن هستیم چگونه باید باشد که این نخوت احساس نخبگی را پدید نیاورد. این خیلی سخت است.فکر نکنید که می شود داستان انسان را با دو سه خط درست کرد. انسان اصلا اینگونه نیست و پدید آوردن یک فرهنگی که واقعا دوست انسان باشد، بسیار سخت است.

این یادداشت در دست تکمیل است.

جلسه 423

تحلیل های ما هم نگاه های انسانی شناختی و هم نگاه های جامعه شناختی ما را به این می رساند که ما به شدت به رویکرد مردم سالارانه احتیاج داریم. مردم سالاری هم نیاز به کرامت دارد. نیاز به تکریم دارد. یعنی برای اتفاق افتادن مردم سالاری که اسلام می گوید، انسان ها اول باید اتفاقاتی در درونشان بیفتد. مشکل صرفا بیرونی نیست، کسی که یک سری گرایش ها دارد هر کاری با او بکنید، باز هم به سمت مردم سالاری نمی رود. فلذا مردم سالاری حداقل نیاز به احساس کرامت دارد.

همه ی انسان ها به صورت بالقوه ظرفیت کرامت را دارند. اما عملا ظرفیت برخورد کریمانه را ندارند. این یک تناقض سنگین در ظرفیت مردم سالارانه جامعه را پدید می آورد. ما در واقع باید یک فرهنگ کرامت پذیر یعنی پذیرای کرامت درست کنیم تا بشود کرامت را تقدیم کرد. مثل اینکه معده ی انسان پذیرای یک غذایی نباشد، شما این غذا را که بدهید در بهترین حالت این غذا همین طور تجزیه نشده و هضم نشده دومرتبه از بدن خارج می شود. اگر فرهنگ پذیرش دانش نباشد، شما هر چقدر هم که دانش بدهید، کسی دانشمند نمی شود. همین طور اگر فرهنگ پذیرش تهذیب نفس نباشد، تهذیب نفس به جای اینکه باعث رشد باشد، باعث آزار است. یا فرهنگ پذیرای جهاد و … . این تکریم هم که اینجا داریم می گوییم در برابرش برخورد متجبرانه و تحکمی و از بالا به پایین است که گاهی به آن برخورد مدیریتی گفته می شود منظورمان این نیست که در برابر تکریم، بی احترامی اخلاقی است. تکریم را ما اینجا به معنای عمیقی گرفته ایم. تکریم یعنی میدان دادن، یعنی خطاها را پوشیدن، یعنی خوبی را برجسته کردن، یعنی استعدادها را آشکار کردن، یعنی به ایده ها بها دادن، یعنی به افراد جرئت نقد بخشیدن، یعنی به حرف ها گوش دادن، یعنی صحنه را در اختیار افراد و فکر جمعی گذاشتن و اموری از این دست.

تکریم به این معنا گاهی از اوقات انعکس ضده و صفرا فزود…. این چیزی است که برای ما شوک محسوب می شود و اگر عملا هم آن را تجربه کرده باشیم، واقعا انسان در یک … عجیبی فرو می رود که چه باید کرد؟ ما به شدت به مردم سالاری احتیاج داریم و به شدت احتیاج به تکریم و احساس کرامت داریم و جلوی تکریم این خارها و موانع وجود دارد. فلذا باید کاری کنیم. باید ببینیم که می شود با تکریم بیشتر مسئله را حل کرد؟ اگر نه، اینجا واقعا برای انسان یک سؤال پیچیده ایجاد می شود که با چه چیزی می خواهیم به تکریم واقعی برسیم؟ با غیر تکریم یا با تحقیر؟ باید آفات تکریم را دید تا متوجه شویم که واقعا سؤال جدی هست و جای هیچ گونه تعارفی ندارد.

جلسه 424

به مقوله ی تکریم خیلی باید حاجت مندانه نگاه کنیم. به شدت به فرهنگ تکریم احتیاج داریم. فرهنگی که باید جلو بیاید و تبدیل به فرهنگ و رویه و قانون بشود. هر عقلانیتی که بماند و بسط پیدا کند، تبدیل به تمدن می شود.

به تکریم احتیاج داریم چون مردم سالاری کاملا بند تکریم است. تکریم شخصیت، کریم النفس تربیت می کند.

مصائب تکریم این را داشت بیان می کرد که گاهی صفرا می افزاید. یعنی زمینه آماده ی تکریم نبوده است. شما آب می دهیدکه درخت رشد کند، علف هرز درمی آید.

یکی از آثار منفی که سیره و سنت تکریم را یک شوک به آن وارد می کند. بروز تنبلی در مخاطب است که به جای تحرک طرف می نشیند. چون همیشه با توبیخ جابه جا می شده است، وقتی که توبیخ نمی شود، نمی فهمد که دارد اتفاقات بدی می افتد و دارد تنبلی می کند. یعنی منتظر یک فحش است! آن زمینه های قبلی فرهنگ تکریم پذیری را خراب کرده است. وقتی تکریم می کند احساس می کند که ایجا خیلی هم الزامی نیست! آن تربیت های بد قبلی دارد اینجا خراب کاری می کند یعنی دارد سنت تکریم را با مشکل مواجه می کند.

جلسه 425

ما یک آیه ای داریم:

فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطٰاعُوهُ إِنَّهُمْ كٰانُوا قَوْماً فٰاسِقِينَ  ﴿الزخرف‏، 54﴾

پس او قومش را سبک مغز شمرد [و آنان را با وسوسه و اغواگری فریفت و خوارشان کرد] در نتیجه از او اطاعت کردند؛ زیرا آنان مردمی فاسق و نافرمان بودند.

آیه ی آشنایی است ولی کم روی آن تأمل می کنیم. اصل مطلب هم به نظر ساده می رسد ولی قرآن زمانی که این را بیان می کند خیلی پرمعنا است.

این آیه ی درباره ی فرعون است. می فرماید فرعون قوم خودش را تحقیر کرد، کوچک کرد.

استخفاف، اطاعت. این یک ناموس انسانی است. نسبت این ها را باید توضیح داد که چگونه یک متسکبر به استخفاف نیاز دارد. او برای اینکه نظم هستی را به هم بزند و خودش را بلندتر از بقیه نشان دهد در حالی که نیست باید استخفاف کند باید بقیه را حقیر کند، چون آن ها که حقیر نیستند. تحقیر می کند و او هم منظلم می شود، یعنی حقارت را قبول می کند. وقتی که اینطور می شود، انگار این نظم به هم می خورد. در انتخاب الهی و حتی در تکوین هم این اتفاق نمی افتد ولی درعالم بشری این اتفاق می افتد. این منشأ انواع مفاسد است. این یک ناموس انسانی است یک قاعده است. فاستخف قومه فأطاعوه. که می شود اسمش را قاعده ی شیطانی استخفاف گذاشت. در مقابل هم استعداد شیطانی استخفاف وجود دارد.

آیه در ادامه با قوم او درگیر می شود. مانند درگیری حضرت صدیقه ی کبری در خطبه ی فدکیه که می گوید شیطان آمادگی هایی در شما دیدی و آمد شما را درید و فریبتان داد. منتها می فرماید که شما آمادگی داشتید، زمینه داشتید که آمد سراغتان و این بلا را سر شما آورد.

استعداد تحقیر شدن. همه ی ما اینطور هستیم. یعنی دربرابر برخوردهای استخفافی کاملا کرنش نشان می دهیم. یعنی این فرمول غریزی در وجود همه ی ما هست. این فطری نیست. از این مرحله بیرون آمدن خودش یک رشد است. اینکه انسان از این ورطه بیرون بیاید.

شهید مطهری می فرمود که پدر ما یک رفیقی داشت که از قول ایشان تعریف می کرد که می گفت من خدا را شکر می کنم که زمان آقا امیرالمؤمنین نبودم! گفتیم چطور؟ گفت من دیشب عمر را در خواب دیدم، در حالی وضو گرفته بود دست هایش خیس بود و عده ای او را همراهی می کردند و با یک هیبتی جلوی من ظاهر شدند، به من که رسیدند من تا کمر خم شدم و به او تعظیم کردم! بعد می گفت که اگر من آن دوران بودم، جزء اصحاب آقا امیرالمؤمنین نبودم.

استخفاف در جان ما هست. شما شاید تعجب بکنید که این دولت روحانی برای چه اینطور مردم را استخفاف کرد؟ این زمینه وجود دارد. از ضعف های مردم استفاده می کند. مانند یک فوتبالیست حرفه ای. اینطور نیست که چشم هایش را بسته است و همین طور می رود! نه، روی چشم های او تکنولوژی دریبل زدن، نصب است. او تشخیص میدهد که الان می تواند لایی بیندازد یا باید پاس بدهد. این تکنولوژی بازی فنی تر در چشم او است.

آن ها هم همین طور یک عمر شرارت و خباثت را جمع کرده اند و در خوار کردن مردم مهارت پیدا کرده اند.

مثلا آقای رضایی می گفت که یک طیف سیاسی برای اینکه دیگری را خراب کند، متخصص جنگ روانی استخدام می کند! می گفت که مگر با همدیگر جنگ دارید؟

حالا شما فرض کنید این قاعده ی شیطانی استخفاف را بخواهید برعکس کنید در حالی که این استعداد تحقیر و استعداد استخفاف وجود دارد. اینجا با مسائلی درگیر می شوید، ما این مسائل با تحت عنوان مصائب تکریم مطرح می کنیم.

سرّ استمرار انقلاب

نظریه پردازان سیاست معتقد هستند انقلاب ها بعد از یک دوره پر حرارت ، رو به سردی میگذارند و از شعار ها و آرمان های ابتدایی خود دست میکشند.

این نظریه از مشاهده انقلاب های گوناگون در کشورهای مختلف و با رویکردهای مختلف استخراج شده است.

در دوران معاصر میتوان جلوه های رقت انگیز و ناراحت کنده این پدیده را در بسیاری از کشورهایی که محصول یک انقلاب بوده اند مشاهده کرد!

اینجا ما با یک پرسش اساسی روبرو هستیم و آن این است که سایر انقلاب ها چرا نتوانستند استمرار را در روح حرکت انقلابی خود جاری کنند ؟

آیا به اندازه کافی اهداف برایشان واضح نبود ؟

در چنین فرضی اساسا شکل گیری نهصت محال است !

آیا خود را در مسیر نیل به اهداف ناتوان دیدند ؟

در این صورت هم نهایتا باید به انزوا کشیده میشدند نه اینکه استحاله شوند !

مقام معظم رهبری در بیانات 28 بهمن 1400میفرمایند این اتفاق درباره انقلاب ما نیفتاد و علت آن سیاست استمراری است که در تمام نقاط عملکردی “سردمداران انقلاب” از دهه 40 تا امروز جاری بوده است.

به نظر میرسد باید علت استمرار یا عدم استمرار یک حرکت را در تفکرات و عواطف سردمداران آن انقلاب جستجو کرد. برای یافتن سر استمرار حرکت انقلاب اسلامی ایران را نیز ناپاریم از همین فرمول استفاده کنیم.

اگر با ادبیات رایج سیاسی به دنبال سرمداران انقلاب اسلامی سال 57 بگردیم، فهرستی از افراد را به دست می آوریم که بررسی تفکرات و عواطف ایشان، اتفاقا خلاف ادعای حضرت آقا و مشاهدات عینی ما را اثبات میکند. تعداد قابل توجهی از سردمداران انقلاب بعد از گذشت چند سال از گفته های خود دست برداشته اند و حتی رویکرد هایی کاملا متفاوت با شعارهای ابتدایی خود را اتخاذ کرده اند. تعداد قابل توجهی از سردمداران انقلاب نیز در همان سالهای اولیه به شهادت رسیده اند.

ما علی رغم تغییرات جدی در تفکرات و عواطف سرمداران انقلاب ( به معنای رایج سیاسی آن ) شاهد آن هستیم که حرکت مستمر انقلاب متوقف نشده است .

شاید روش درست تر این باشد که “سردمداران انقلاب” را با ادبیات رهبر انقلاب یعنی حضرت امام (ره) تعریف کنیم.

انقلاب اسلامی ایران یک انقلاب سیاسی صرف نبود. بلکه انقلاب سیاست بود.

به این معنا که تعریف بسیاری از مفاهیم سیاسی را و بلکه معنای سیاست را دگرگون نموده است.

یکی از این مفاهیم، مفهوم “سردمداران انقلاب” است.

سردمداران انقلاب اسلامی منحصر در شورای انقلاب یا شورا ها و نهاد ها و مجالسی که در راس قدرت شکل میگیرند نیستند، اگر چه میتوانند در این نقطه ها هم حضور داشته باشند.
سردمداران انقلاب اسلامی در همه گستره جامعه حضور دارند.

سردمداران انقلاب اسلامی کسانی هستند که آرمان ها و شعارهای انقلاب را در فکر و عاطفه خود اخذ کرده باشند. این طبقه اجتماعی از رهبر انقلاب تا نوجوان 13 ساله خرمشهری را شامل میشود.

هر مقدار تعداد و کیفیت و عمق سردمداران انقلاب بیشتر باشد، استمرار انقلاب تضمین بیشتری خواهد داشت. در این فضاست که پدیده “فکر مردم” و “عواطف مردم” اهمیت فوق العده راهبردی خودش را نمایان میکند.

دشمنان انقلاب نیز این مطلب را به درستی دریافته اند و به همین خطر، روی تسخیر “فکر مردم” سرمایه گذاری های کلان انجام داده اند :

مقام معظم رهبری در همان سخنرانی و در راستای حفظ استمرار حرکت انقلابی مردم ایران این توصیه را فرموده اند :

سفارش من به جوانهای عزیزمان این است که امروز ببینند دشمن در چه خطّی حرکت میکند، دشمن چه چیزی را هدف گرفته، نقطه‌ی مقابل آن را عمل کنند و حرکت کنند.

با نگاه من، آن ‌طور که بنده اوضاع را مشاهده میکنم، دشمن ملّت را هدف گرفته، افکار عمومی را هدف گرفته، فکر جوانها را هدف گرفته؛ میلیاردها دلار دارند خرج میکنند، در این اتاقهای فکرشان -به اصطلاحِ خودشان اتاقهای فکر و گروه‌های اندیشه‌ورز- دارند تلاش میکنند برای اینکه ملّت ایران را و  بخصوص جوانها را از این راه برگردانند.

مساوات؛ برابری در خاستگاه یا بهره‌مندی؟

🔰 مساوات؛ برابری در خاستگاه یا بهره‌مندی؟

 

مساوات به این معنا كه همه‌ی انسان‌ها از یك نقطه و یا دارایی‌های برابر حركت خود را آغاز كرده باشند، ظاهرا وجهی ندارد؛ به زمانه و زمینه‌ی تولد و رشد انسان بستگی دارد.

اما مساوات به معنای اینكه همه حق دارند به یك میزان از حقوق طبیعی و منابع و امكانات عمومی برای رشد و شكوفایی بهره‌مند شوند، از الزامات عدالت خالق و لازمه‌ی زیست اجتماعی است.

طبیعتا هر جمعه و نظام سیاسی هم به تناسب معیارهایی كه دارد، در اختصاص حقوق ثانویه و جایگاه‌های اجتماعی به مردم، رتبه‌بندی خاص خود را درنظر می‌گیرد كه به خب به فرهنگ و نظام ارزشی و هنجاری آن جامعه بستگی دارد.

اینجاست كه مفهوم قرآنی #سعی (لیس للإنسان إلّا ما سعی) معنا می‌یابد؛ در زمین بازی دنیا فقط درصد سود حاصله به تناسب دارایی محاسبه و مبنای ارزیابی قرار می‌گیرد، نه میزان سرمایه‌ی اولیه.

امید فشندی

8 اسفند 1400

ببين و تبيين كن؛ موقف رهبري معظم و جهاد تبيين

🔰 ببين و تبيين كن؛ موقف رهبري معظم و جهاد تبيين

تا خوب نبينيم(رؤيت) كه نمي‌توانيم تبيين(روايت) كنيم،
يا آنچه را كه رهبري معظم در جايگاه رهبري از صحنه‌ي جامعه و انقلاب مي‌بيند و روايت مي‌كند بايد دربست بپذيريم و طوطي‌وار تكرار كنيم،
يا خود را در موقف راهبري جامعه قرار دهيم، خوب ببينيم و ديده‌ها را با تحليل‌هاي رهبري ارزيابي كنيم و ….. اگر هم‌سو بود روايت كنيم.
اما اگر هم‌سو نبود چه؟ دست‌كم سكوت و تلاش براي فهم بيشتر.

بيان رهبري وحي منزل نيست كه از عالم أمر بر ما نازل شده تا بشنويم و اطاعات كنيم، بلكه كلام رهبري را در مقام قافله‌سالاريِ كاروان جامعه در حركت به سمت آرمان‌ها درنظربگيريم؛ يك‌وقت هست كه صداي كاروان‌سالار به گوش قافله نمي‌رسد كه خب اينجا بايد بلندگوي شويم،

اما گاهي هست كه به گوش مي‌رسد اما كاروان در ساربان ترديد كرده،
گرچه شايد از ترس تهاجم رهزنان همچنان با كاروان پيش بروند، اما آن ترديد بيش از آن ترس اين كاروان را دچار تزلزل خواهد كرد.

اينجا چه تبييني بايد كرد ؟؟

 

امید فشندی

7 اسفند 1400

تاملی در معنای استمرار انقلاب

قبل از آن که بخواهیم در رابطه با معنای استمرار انقلاب بیندیشیم، باید قدری در معنای انقلاب تامل کنیم.

انقلاب چیست که استمرارپذیر باشد. و استمرار انقلاب یعنی دقیقا استمرار چه چیزی.

اگر نخواهیم اصطلاح خاص انقلاب در علوم اجتماعی را مد نظر قرار دهیم، انقلاب را می توان به تحول درونی به سمت کمال معنا کرد.

انقلاب یک دگرگونی است، وقتی یک فرد یا یک جامعه منقلب شود و از وضع نامطلوبش به سمت وضع مطلوبی حرکت کند، می توان گفت، انقلابی پدید آمده است.

به این معنا، انقلابی یعنی کسی که از حال گذشته اش ناراضی است و به سمت وضعیت  مطلوبی حرکت می کند. اگر به هدف خود رسید، این انقلاب به ثمر نشسته است.

این حال را هم در حوزه فردی و هم در حوزه اجتماعی می توان تصویر کرد.

استمرار انقلاب، یعنی استمرار چنین حالی. یعنی این که این حال به مقام تبدیل شود. این که دائما فرد یا جامعه ای به وضع موجود خودش قناعت نکند و به سمت کمال حرکت کند.

این دقیقا همان معنای تعبد و بندگی خداوند و تقرب به سوی اوست. انقلابی یعنی بندگی و تعبد خداوند.

اذعان به نقص خود و حرکت به سمت کمال مطلق. انقلابی نیز همین حال را دارد.

از این جهت استمرار انقلاب، یعنی رشد دائمی. استمرار انقلاب، به هیچ عنوان نمی تواند به حفظ معمولی و ثبات جایگاه فرد یا جامعه معنا شود. یعنی این که فرد وضع قبلی خودش را حفظ کرده باشد و بهبود نداده باشد.

استمرار انقلاب یعنی رشد دائمی.

قیود آزاداندیشی پارادوکس یا واقعیت؟!

آزاداندیشی از دو بخش آزادی و اندیشه تشکیل شده است، اگر بخواهیم در مورد قید داشتن یا نداشتن آن صحبت کنیم باید ناظر به هر دو بخش سخن بگوییم.

ابتدا در مورد بخش اول یعنی آزادی:

وقتی از آزادی صحبت می کنیم، معنای متبادر آن رفع قیود است، یعنی اساسا آزادی مقابل قید است، اگر بخواهیم از قیود آزادی صحبت کنیم پارادوکس به نظر می رسد، مثل کوسه ریش پهن!
واقعاً اینطوری است که معنای آزادی، رها بودن از قیود است و اگر در مفهوم آزادی هر قیدی آورده شود دیگر مفهوم آزادی نخواهد بود، حتی قید بندگی خدا!
اما این مفهوم آزادی است، اگر بخواهیم در مورد واقعیت خارجی آزادی صحبت بکنیم، آزادی را بیشتر باید از قیودی که دست و پای آن را گرفته است رها کرد، مثلاً آزادی به هیچ وجه با شخصیتی مقلد داشتن نمی سازد، با از سر ترس خود را ساکت کردن نمی سازد، آزادی با اسیر تعلقات بودن نمی سازد!
و البته آزادی در خارج مقید به دو چیز می شود که اولی را ناگزیر است و دومی هم اگر مقید به آن نشود بی احترامی به خود آزادی است.
اولی این است که آزادی مقید به واقعیات و تکوینیات است، یعنی اگر اینجا دیوار است، من آزاد نیستم که رد بشوم و حتماً باید از در رد بشوم، مگر اینکه بخواهم ساختمان را خراب کنم که مطلوب منِ آزاد این نیست. یا مثلاً این عالم بر اساس علیت طراحی شده است، و نمی توانم بگویم آزادم که بدون تلاش به نتیجه برسم و هزاران قید دیگر که امکان تخطی من از آن ها وجود ندارد، لذا آزادی از این قیود بی معنا است.
دومی هم این است که آزادی مقید به نتایج آزادی ورزی های پیشین من است، من که فقط نمی خواهم در لایه ی مفهومی آزاد باشم، من می خواهم در واقع خارج آزاد باشم و وقتی آزاد بودن و مبتنی بر این آزادی دست به انتخاب هایی زدم، هم بیشتر انتخاب ها چه بخواهم چه نخواهم آثار خود را خواهند گذاشت و آزادی ورزی های بعدی من را سمت و سو خواهند داد؛ و هم اگر من آزادانه دست به انتخابی زدم که آن انتخاب آثار و لوازمی ضروری ای داشت ملتزم نشدن به آن ها بی احترامی به خود آزادی است؛ مثلاً آزادانه فکر کردم و فهمیدم که این عالم خدایی دارد و همه این عالم ساخته اوست،آن هم ساخته ای که تمام حقیقتش عین ربط به اوست و راه کمال این حقایق هم حرکت به سمت اوست، حال اگر بخواهم نتیجه این تلاش آزادانه خودم را ملتزم نشوم در واقع بی احترامی به آزادی قبلی است. یا مثال ساده تر، من آزادانه دست به انتخاب همسر زده ام حالا اگر بخواهم لوازم آن که تأمین نفقه و مسکن و تأمین عاطفی و زناشویی و … همسرم هست را به بهانه آزاد بودن ملتزم نشوم، خود آن آزادی قبلی اولین معترض به رفتار من است.

لذا باید گفت که «درست است که مفهوم آزادی رهایی از قیود است، اما حقیقت آزادی مقید به حق و نتایج آزادی ورزی های قبلی من است، و البته این به معنای محدود کردن آزادی نیست بلکه به معنای دیدن واقعیت آزادی و احترام به آزادی است.»

 

اما در مورد بخش دوم یعنی اندیشه:

واقعیت این است که هر چیزی لااقل باید مقید به حقیقت خودش باشد، یعنی اگر عناصر هویت بخش خود را مراعات نکند دیگر آن حقیقت نخواهد بود، مثلاً اگر انسان بودن انسان به حیوانیت و ناطقیت است، انسان نمی تواند بگوید من برای اینکه آزاد باشم می خواهم حیوان یا ناطق نباشم، اگر این نباشد دیگر انسان نیست. یا مثلا فلان گیاه بگوید من نمی خواهم مقید به نمو باشم، اگر نامی نباشی دیگر گیاه نیستی؛ به عبارتی شیء را از ذات و ذاتی و لوازم ذات خود نمی توان رها کرد.

اندیشه هم اگر بخواهد اندیشه باشد باید مقید به اندیشه بودن خودش باشد، و واضح ترین چیزی که اندیشه را اندیشه می کند ملتزم شدن به قواعد منطقی اندیشه است، نمی توانم بگویم من آزاد هستم اندیشه کنم ولو از مسیر مغالطه، هیچ کسی نمی تواند بگوید من آزاد هستم که بگویم «در باز است – باز پرنده است – پس در پرنده است» نمی تواند بگوید «الف ب است – ب جیم است – اما الف جیم نیست»، نمی تواند بگوید علت صحت این اندیشه ام این است که پدرم گفته است، نمی تواند بگوید در استدلالم از مواد جدلی و خطابه ای استفاده می کنم و هزاران نمی تواند دیگر که منطق تفکر برای اندیشه بودن اندیشه جلوی روی ما قرار می دهد.

 

لذا باید گفت که «همانطور که در قسمت آزادی باید واقعیت آزادی را دید و به آن احترام گذاشت، در قسمت اندیشه نیز باید واقعیت اندیشه را دید و به آن احترام گذاشت.»

#يادداشت_293

تحلیل ثبوتی یا تحلیی اثباتی

  • تحلیلی ثبوتی و یا اثباتی / اندیشه اجتماعی و یا اندیشه راهبردی
    • بعد از انقلاب اسلامی ، تشکیل اولین حکومت اسلامی در دوران مدرن، جامعه اسلامی با موضوعات مدرنی رو به رو شده است که تا قبل از آن درگیر آن نبوده است. چرا که در دست داشتن حکومت سبب این مسائل شده است.
    • یکی از مسائلی که در حکومت اسلامی مورد سوال است، تعامل با کفار حربی و کفار اهل ذمه می باشد. در فضای فقه سنتی تعامل با کفار اهل ذمه به صورتی است که آن ها باید جذیه به حکومت اسلامی پرداخت کنند و حتی حکومت اسلامی می تواند برای آن ها محدودیت هایی بگذارد و بالاتر از آن در نوع دریافت جذیه وقتی به آثار فقهای گذشته مراجعه می شود می بینیم که با حالت های سخت و خشونت باری دریافت جذیه باید صورت بگیرد.
    • اما حال در جمهوری اسلامی اصلا این گونه نمی باشد. جذیه با حالت سخت دریافت نمی شود که هیچ و حتی آن ها در مجلس شورای اسلامی نیز نماینده قانونی دارند. و حتی افرادی از آن ها که در جنگ کشته می شوند را شهید خطاب کرده.
    • سوالی که در این جا مطرح می شود این است که این فهمی که توسط اندیشمندان معاصر و جمهوری اسلامی رقم خورده است آیا صرفا یک حرکت راهبردی و استراتژیک می باشد و به سبب شرایط جامعه جهانی می باشد؟ و یا این که می توان این ادعا را کرد که این فهم ها از اصل دین یافت شده است و حتی در صورتی که از طرف جامعه جهانی فشاری هم بر روی جمهوری اسلامی نباشد نیز همین گونه رفتار صورت می گیرد؟ در حالت کلی باید این گونه بیان کرد که این تحلیل ها اندیشه های اجتماعی و تحلیل های ثبوتی اسلام هستند و یا این که تحلیل هایی از جنس اندیشه راهبردی و تحلیل های اثباتی می باشند؟
    • این سوال را در مورد بسیاری از مسائل از جمله حضور زنان در مجامع اجتماعی و طب مدرن و … مطرح کرد.