سلام فرمانده

طنازی مغز انسان را کشیده بود که هر 30 ثانیه “سلام فرمانده” را هشدار می دهد. از خیابان اصلی صفائیه درحال عبور بودم که صدای بلند از آن طرف خیابان بلند شد :”سلام فرمانده”، داخل اتوس که شدم ، صدای گوشی یک نفر این بود “سلام فرمانده”زمزمه این روزها  چرا اتفاق افتاده است،؟چرا این قدر با زندگی ما پیوند خوره است؟ و چرا توانسته به یک ندای همگانی تبدیل شود ، در این باره چند برش از این سرود را میتوان بررسی کرد:

  1. تربیتی: سرود سلام فرمانده بر خلاف تولیدات معروفی مثل عزیزم حسین، ما دهه هشتادی و چند تولید دیگر که سعی شده با نمایش سلبریتی ها به مخاطبین دست بدهد؛  نسل نوجوان را هنوز درمسیر و آرمان انقلاب می بیند.و به شدت به او اعتماد دارد. نوجوان سرود سلام فرمانده ادامه دهنده واحیا کننده نسل پیشین است نه نسلی که درحال سوختن و از دست رفتن. نوجوان سلام فرمانده ما را به یاد جمله امام می اندازد که “سربازان من در گهواره هستند” . سلام فرمانده تلنگری است به تمام برداشت ها و داشت های ما از این نسل.

 

  1. هویتی : سلام فرمانده ممزوجی از هویت اسلامی و ایرانی است. مفاهیم چون قیام، فرمانده، سرباز، امام زمان، و یاد کرد از قهرمانی چون میرزا کوچک خان در این شعر توانسته بین آرمان ها ونماد های جهان مسلمان ایرانی جمع کند. سلام فرمانده در دل خود داری یک تفکر و حامل یک فرهنگ تاریخی است.

 

  1. اجتماعی: پویش سلام فرمانده و تجمع مردم برای زمزمه این شعر ما را متوجه یک نیاز در جامعه اسلامی میکند. در جامعه مناسکی چون محرم، ماه رمضان، اربعین حسینی، به شدت با زندگی اجتماعی مردم گره خورده و حاکمیت فرسنگ ها با فهم واراده مردمی در این مناسک فاصله دارد. اما بستری برای بروزات روحیه انقلابی جامعه موجود نیست. راهیپمایی ها 22 بهمن و روز قدس چنان از سوی حاکمیت تبلیغ و تسخیر شده است که قدرت اجتماعی سازی و بروزات خواست واراده مردم را گرفته است، ما نیازمند مناسکی فراتر از سلام فرمانده و گستره تر و عمومی تر برای تقویت روحیه انقلابی هستیم

.

  1. سیاستی : سلام فرمانده با تصویر زمینه مناطق گیلان و مداحی که تا قبل از این سرودی نامی نداشت، نشان از راهبرد سیاستی غلط در پیشبرد کشور است. تهران تا موقعی محل تمرکز ثروت و قدرت باشد و خود را بانی همه فعالیت ها ببیند، به ندرت شاهد سلام فرمانده ها خواهیم بود.  انحصار بعد از مدتی رکود و فساد می آورد شکست انحصار با دیدن تمامی تنوعات فعالین حزب الله امکان دارد. خدا می داند چه مقدار تولیدات مانند سلام فرمانده ها داریم که پشت سد انحصار از بین رفته است.
  2. مردمی سازی: دراین چند سال شاهد پخش فیلم هایی چون گاندو، خانه امن، اخراجی ها، دادستان، بوده ایم. این فیلم ها دارایی های هنری کمی دارند اما جز پرمخاطبین ترین برنامه های تلویزیون بوده اند . زبان تخصص هنری هنوز نتوانسته این این الگو را کشف کند به همین خاطر دائم دست به نقد می زند اما بیان نقل این اتفاق را ندارد.دوباره باید درباره هنر مردمی تامل کنیم. و رهیافت هایی را در این زمینه با تحلیل این تولیدات کشف کنیم.

 

 

 

 

 

«سلام فرمانده» متذکر فلسفه تاریخ انقلاب

تحلیل «سلام فرمانده» کار یک یا دو یا صد یادداشت نیست، کار یک یا دو یا صد جلسه هم نیست. پدیده‌ی سلام فرمانده که دیگر در حال جهانی شدن است به راحتی قابل تحلیل نیست و آنچه در فضای مجازی مطرح می‌شود بیشتر بازی با الفاظ است تا نقد و تحلیل؛ به جای واقعی به تماشای این پدیده نشستن در حال تفسیر خود هستند، نه این پدیده‌ای که عمق اثرگذاری آن و گستره نفوذ آن به حدی است که دیگر دشمنان نتوانستند آن را تحمل کنند. پدیده‌ای که این چنین فراگیر می‌شود، با گذر زمان خود را نشان می‌دهد، شاید چند صباح دیگر این سرود از یادها برود و یا جایگزین آن بیاید، امّا آنچه پدید آورده است قابل چشم‌پوشی نیست.

این سرود امید به آینده را متذکر می‌شود، امیدی در دل فلسفه تاریخ انقلاب اسلامی. ما آینده انقلاب اسلامی را به ظهور می‌شناسیم، و این سرود متذکر و زنده کننده این آرمان است. ظهوری که در همین نظام است و ظهوری که نقطه‌ی کامل این نظام است، نه اینکه ظهور حضرت چیزی جدای از این انقلاب باشد. «سلام فرمانده» باور فلسفه تاریخ این انقلاب را متذکر می‌شود و آن هم ظهور حضرت حجت است. و نهادینه شدن این باور در قلب دو یا سه نسلی که در آینده برسرکار این نظام هستند، پدیده‌‌ی نیست که بتوان به راحتی از کنار آن گذشت، حتی دشمنان هم احساس خطر کردند.

✨دو نکته در مورد «سلام فرمانده»

بسم الله الرحمن الرحیم

🔸با مشاهده انبوه جوانان دانشمندی که در چند سال اخیر در در کشور ما ظهور کرده اند و در مباحث مختلف به مباحثه و اظهار نظر پرداخته اند،‌ یک حس استغنایی به ما دست داده بود که الحمدلله کسانی هستند که از منظر دینی به مسائل مختلف جامعه و حکومت ورود کنند و از اقتصاد و مدیریت گرفته تا فرهنگ و هنر و سینمای مطلوب انقلاب اسلامی را در سالهای آتی برای کشور ما به ارمغان بیاورند.
لکن با مشاهده ی تحلیل های مختلف عزیزان در مسائلی مانند سرود «سلام فرمانده» و یا مباحث جاری دولت سیزدهم، این اندیشه برایم بسیار واضح تر شد که اکثر ما حزب اللهی ها نیز در پارادایم غربی داریم مسائل را می فهمیم و خودمان هم حس نمی کنیم. احساسمان این است که تحلیل های حزب اللهی نابی را داریم ارائه میدهیم لکن وقتی موقع سنجش می شود می بینیم که هیچ کدام از این تحلیل ها در صحنه ی واقع جواب نمی دهد و واقع نمایی ندارد. لذا همان طور که تمدن غرب نمی تواند انقلاب اسلامی را بفهمد و آن را تحلیل کند و عقیم می ماند، ما نیز پدیده ای مثل « سلام فرمانده» را نمی فهمیم و مدام چرندیاتی را به عنوان تحلیل ارائه میکنیم که خودمان هم نمی توانیم آنها را بپذیریم.

🔸یکی از نکاتی که می توان از مقایسه ی «سلام فرمانده» با سایر آثار مشابه آن اصطیاد کرد این است که نگاه ناب شهرستانی به قلوب مردم ما نزدیک تر است و بیشتر مورد استقبال قرار می گیرد و آثاری که با نگاه های شمال شهر تهران ساخته می شوند، هرچقدر هم که رنگ و لعاب بیشتری داشته باشند، با بطن جامعه ما ارتباط نمی گیرند و مردم احساس نزدیکی به آنها نمی کنند.
این اثر نشان داد که جدی گرفتن نوجوانان در همان قاب قدیمی که نسل های قبلی نیز در آن درخشیدن و شخصیت بخشی به آنها در همان پارادایم بیش از نشان دادن آنها در پارادایم تمدن غرب که امام حسین ع نیز در گوشه ای از آن حضور دارد، می تواند قلوب آنها را تصاحب کند.

تقدس و تقدم عقل نظری، سبب انفعال حوزه

بسم الله الرحمن الرحیم

  • هر نهضتی برای ایجاد و بقای خویش نیاز های دانشی و اندیشه ای زیادی دارد. عقل نظری و عقل عملی دو عاملی هستند که سعی در تامین این نیاز دارند.
  • ادبیات و منطق سینوی و ارسطویی، دائما یک تقدس و تقدمی برای عقل نظری ایجاد کرده و این سبب شده است تا همیشه ارزش والایی برای عقل نظر قائل شود .این ارزش والا سبب ملاکی در علم شده است که علم را منحصر در هست و نیست کرده و همین مسئله سبب شده است تا حوزه عقل عمل، که به بایدها و نبایدها می پردازد از اهمیت بیفتد.
  • نکته ای که در این جا حائز اهمیت می باشد این است که توجه بیش از اندازه حوزه به عقل نظری و معیار و ملاک قرار دادن عقل نظری به عنوان معیار هر گزاره علمی، سبب انفعال حوزه در وضعیت فعلی شده است.
  • محور اصلی در عقل عملی، تجربه بشری می باشد. عقل عملی یک زیست اجتماعی را رقم می زند فلذا این زیست اجتماعی یک منبع علمی برای شناخت و کسب علم قرار می گیرد.
  • اما متاسفانه همان طور که بیان شد حوزه به سبب تقدس و تقدمی که برای عقل نظری قائل شد، خود را از عقل عمل دور کرده است و تجربه بشری را بی ارزش پنداشته و دائما در پی غور در آرای عقل نظری شده است.
  • فلذا شاید بتوان با نگاهی دقیق به تاریخ حوزه و تاریخ دانش، این انفعال و عدم توجه به عمل در دانش ها و حوزه را به تقدس و تقدم افراطی در عقل نظر نسبت داد.

رهبران نهضت متوجه نیاز نظری آن بودند

برای غنای اقدامات اصلاحی و پیشبرد امور مهم و تاریخ انقلاب، نیاز است با تمرکز و دقت بالا روی نیاز‌های نظری این نهضت مطالعه شود. و با غنای آبشخور‌های معرفتی، غنای در اقدام پدید بیاید. این نیاز‌های نظری قابل تقسیم به چند لایه معرفتی است.

لازم است در تاریخ کمی به عقب برگردیم تا ببین در جریانات انقلاب اسلامی تا چه حدی به این نیاز نظری نهضت انقلاب توجه شده بود؟ آیا اصلا این چنین نیازی مدنظر رهبران فکر و اجتماعی آن دوران بوده است؟ آیا به این وجه از انقلاب هم توجه می‌شد؟

برای این کار لازم است بر تاریخ به خصوص تاریخ شفاهی و نقل خاطرات تمرکز کرد. یک شاهد که شاید بتواند در این راستا کمک کننده باشد، بیانات رهبر انقلاب در دیدار اعضای مجمع نمایندگان طلاب و فضلای حوزه علمیه قم در تاریخ ۲۵ اسفند ۱۳۹۴ است.

ایشان در این دیدار از دو عامل اثر گذاری حوزه در جامعه نام می‌برند؛ مرجعیت و طلاب.
ایشان می‌فرماید: «اگر طلّاب نبودند این حرکت این‌طور گسترش پیدا نمیکرد. طلبه‌ها از جاهای مختلف، از شهرهای مختلف و نقاط مختلف کشور جمع میشوند، بعد در ایّام تعطیلات یا غیر تعطیلات متفرّق میشوند و میروند در جلسات منبر، جلسات سخنرانی، جلسات هفتگی، جلسات دینی، این فکر را منتشر میکنند در سطح مردم؛ این خیلی مهم است.»
و همچنین در ادامه طلاب را به زنبور‌های عسل تشبیه می‌کنند که حرف امام را منتشر می‌کردند. و باعث نفوذ انقلاب تا فلان ده شده بودند.
در ادامه می‌فرمایند: «امام رهبر بود، اگر امام نبود بدون شک این اتّفاق اصلاً نمی‌افتاد؛ امّا ابزار امام چه بود؟ آن وسیله‌ای که فکر امام را، خواسته‌ی امام را، آن نیّت امام را تحقّق بخشید، عملیّاتی کرد، اجرایی کرد، حوزه‌ی علمیّه بود، طلّاب بودند»

شاید بتوان از این نقل خاطرات و بیانات به این نتیجه رسید که به نیاز‌های نظری نهضت توجه ویژه‌ای می‌شده است و حتی شاید بتوان گفت طلابی که حضرت آقا به آن‌ها و نقش‌ها اشاره دارند، ایفاگر نقش متکلم بودند.

پیرامون کلام انقلابی ( 5- متمرکز بر جامعه انقلابی )

جامعه انقلابی چه کسانی هستند ؟
آنطور که در جهان مرسوم است واژه انقلابی تصاویری از لباس های چریکی و مسلسل و فریاد و شعار و مانند اینها به اذهان منتقل میکند.
اما در ایران این واژه معنای دیگری یافته است. همانطور که انقلاب در ایران بمعنای انقلاب اسلامی سال 57 فهمیده میشود، انقلابی نیز به معنای متعهد به شعارها و آرمان های آن نهضت، به کار میرود. و اگر آن نهضت را فارغ از دسته بندی ها و جناح های سیاسی و در امتداد نهضت تاریخی انبیاء و رسول گرامی اسلام ( ع) بدانیم، آنگاه انقلابی معنایی در وزان واژه های حواری و ربی و اصحاب پیدا میکند.
کلام انقلابی داعیه دار پشتیبانی از ذهن و عقیده این بخش از جامعه است.
اما به چه دلیل این انتخاب درستی خواهد بود ؟ آیا بهتر نبود کلام انقلابی وظیفه خودش را افزایش شمار انقلابی ها ولو بصورت سطحی قرار میداد ؟
برای پاسخ به این سوال باید ابتدا انقلابی و زندگی او را شناخت !
انقلابی با توجه به آرمان هایی که هویت او را شکل میدهد، دغدغه خود، خانواده، اطرافیان، شهر و کشور خود و بلکه همه عالم را دارد. در همین راستا ذهن او با کم و کاست و بصورت نسبی باید جامع اذهان مورد دغدغه او باشد. به عبارتی ذهن انقلابی، آبگیر تراوشات ذهن جامعه اطراف اوست.
یقینا رسیدگی به چنین ذهنی که هم ارتقا های اولیه را دارد و هم جامع یکسری مسائل بیش از فردی ست، از باب ” چون که صد امد نود هم پیش ماست، انتخابی بهینه و اثرگذار خواهد بود.

استخفاف قوم

استخفاف قوم !

در آیه شریفه 54 سوره زخرف میخوانیم : فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمًا فَاسِقِينَ

بعضی مفسرین و مترجمین استخفاف قوم توسط فرعون را بمعنی ساده لوح و سبک مغز یافتن ایشان گرفته اند. اما به نظر میرسد اینطور نباشد .

خداوند متعال در نتیجه اطاعت قوم استخفاف یافته از فرعون، عذاب الهی را بر آنان نازل نموده است. این اتفاق نشان از آن دارد که قوم فرعون مرتکب یک گناه اجتماعی شده اند، آن گناه نمیتواند خود استخفاف باشد چرا که در این مرحله انها اختیاری نداشته اند بلکه گناه ایشان در مرحله بعد و در اطاعت نمودن از کسی است که آنها را خوار شمرده ( یا خوار نموده ) است.

قرآن کریم در ضمن بیان ماجرای قوم فرعون دو نکته را گوشزد میکند :

1. مسلمانان نباید از کسی که آنها را خوار و سبک میکند اطاعت نمایند، این فسق است ! این بمعنای وجوب عصیان در برابر چنین فرد یا دستگاهی است.

2. حاکم اسلامی حق استخفاف قوم را ندارد و اگر هم این کار را بکند، باید منتظر طغیان مردم مسلمان باشد. مگر اینکه مردم واقعا به این آموزه قرآنی پایبند نباشند که انگاه سرنوشت قوم فرعون در انتظار ایشان خواهد بود.

اما استخفاف واقعا به چه معناست ؟ مثلا صرف توهین نمودن استخفاف است ؟

باید ببینیم فرعون چه کرده است که قران آن را استخفاف نامیده ؟

طبق ایات قبلی، فرعون به مردم گفت :

آیا پادشاهی مصر برای من نیست ؟ من بهترم یا این فرد بی مقدار که نمیتواند درست صبت کند ؟ اگر حق با او بود باید دستنبند طلایی داشت یا فرشتگانی با او همراه بودند !

در نگاه اول به نظر می آید فرعون دارد به حضرت موسی (ع) توهین میکند و او را خوار میشمارد ، اما قرآن این کلام فرعون را بمعنای خوار نمودن مخاطب میشمارد !

شاید بتوان مصداق استخفاف را نه توهین کلامی بلکه دروغ گفتن و محروم نمودن از حقیقت دانست.

با این ملاک، حجم قابل توجهی از تولیدات رسانه ای مصداق استخفاف هستند و اطاعت از منبع استخفاف فسق مردم مطیع را نشان میدهد.

در مقابل استخفاف، تکریم قرار دارد و اگر بخواهیم همین مطلب را انجا نیز امتداد بدهیم، صداقت مصداق تکریم خواهد بود.

✨آزاد اندیشی ما یا آزاد اندیشی آنها!

❓در یکی از جلسات آزاد اندیشی استاد محترم این سوال را مطرح کردند که «آزاد اندیشی مسئله ای توحیدی است یا مسئله ای مدرن؟»

🔰در پاسخ به این سوال ابتدا باید مشخص شود که منظور از اینکه «مسئله ای مدرن است یا توحیدی» چیست؟ اگر منظور این است که کدام تمدن آن را برای بشریت امروز مسئله کرده و نیاز به آن را در زندگی بشر امروز نشان داده، قطعا جواب تمدن مدرن است.

🔸لکن اگر منظور این است که خواستگاه حقیقی این نیاز و پاسخ حقیقی به آن، متعلق به کدام موطن است، قطعا پاسخ تمدن توحیدی است.
به عبارت دیگر اگر منظور این است که آزاد اندیشی نیاز فطری بشر است یا نیاز غیر فطری او،‌ آزاد اندیشی قطعا یک نیاز فطری است و به این معنا توحیدی نیز هست.

لکن انسان غربی که از خفقان دینی موجود در جامعه خود به سطوح آماده بود، از اعماق وجود خود این نیاز فطری را فریاد زد و آن را دنبال کرد. از قضا چون نیاز ذاتی انسان بود و انسان احتیاج واقعی و شدیدی به آن داشت و از طرفی بین همه انسان ها مشترک بود، لذا بشر برای به دست آوردنش قیام و سختی و مشقت های فراوانی را تحمل کرده و مقابل دین و روحانیت دینی ایستاد.

❇️بنابراین انسان غربی با استفاده از یک نیاز فطری و دینی، به جنگ دین رفت.

🔰علت این قیام نقص دین نبود، بلکه نقص دین مسیحیت موجود در غرب این واقعه را رقم زد. چون این دین، دین الهی نبود، بلکه دین تحریف شده بود.
لذا خود این قیام نیز نشانه حقانیت دین اصیل فطری و عمق نیاز بشر به دین است.

🔸بنابراین خود دین و توحید باعث شده که انسان غربی ضد دینش که دین حقیقی نبوده بشورد، لکن بشر غربی این را فهم نکرده و در مقابل این اصیل قرار گرفته است. در نتیجه آزاد اندیشی را به نحوی تقریر میکند که از مقام فاخر خود بازبماند و در مقابل دین و فطرت قرار گیرد.

🔰به همین علت است که آنچه به عنوان آزاداندیشی در فضای انقلاب اسلامی مطرح می‌شود با آزاداندیشی مدرنیته کاملا متفاوت تقریر می شود.

🔸آزاداندیشی در اینجا عبودیت و بندگی خداوند متعال است لکن آزاد اندیشی در پارادایم غربی دقیقا مقابل اطاعت خداوند متعال تعریف شده و به سمت ولنگاری می رود.

🔸آزاد اندیشی در قرائت فاخر انقلاب اسلامی دستیابی به حقیقت است لکن در قرائت غربی بی تعهد نسبت به حقیقت
و…
.

عدالت جنسیتی، تئوریزه کردن استثمار زنان!

 

برخی از انتقادات مطرح شده توسط مؤلف محترم در مورد اینکه بین مردان و زنان در برخی مزایا فرق گذاشته میشود(مثل اینکه مکانهای تمیز و خوب به آقایان اختصاص داده میشود و امثال این انتقادها ) را به جا میدانم و بعضا هم در راه اصلاح این رویه در مساجد و هیئاتی که بوده ام گام برداشته ام.

اما برخی از این تفاوتهای مطرح شده-که در ادامه اشاره میکنم- هم به نظر صحیح نمی آید و ناشی از نگاه فردی به دین یعنی همان نگاه سنتی است. وگرنه بر اساس نگاه اجتماعی به اسلام -که اتفاقا این نوع نگاه در متفکران و معماران انقلاب اسلامی مثل امام ره و علامه ره و شاگردان این دو اسلام شناس بزرگ مطرح شده یا به بلوغ خود رسیده است- چنین تفاوتهایی نه تنها تبعیض نیست بلکه عین عدالت است.

توضیح بیشتر اینکه اگر به مسئولیت های اجتماعی زنان و مردان توجه شود و جایگاه زنان و مردان از این زاویه نگاه شود دیگر بعضی از این اشکالات وارد نخواهد بود. مثلا اینکه چرا محراب سمت آقایان است به خاطر این است امام جماعت باید از آقایان باشد! این هم به خاطر کارکردهای امام جماعت و وظایف و مسئولیتهای ایشان است که در اسلام این وظایف از خانمها خواسته نشده است. نقشهایی که آقایان باید ایفا کند با نقشهایی که خانمها باید ایفا کنند متفاوت است و البته همه اینها هم متناسب با حقایق تکوینی خلقت مردان و زنان است و این نه فضلی برای آقایان است و نه نقصی برای خانمها! بله اگر تفاوت بر اساس این معیار نباشد قطعا مردود است و باید اصلاح شود.

نکته آخر هم در رابطه با عدالت جنسیتی است که در فرمایشات مؤلف محترم مطرح شده بود. باید دقت کرد که عدالت جنسیتی ای که در غرب با ادعای احقاق حقوق زنان مطرح شد در واقع تضییع حقوق زنان بود و بی عدالتی نسبت به ایشان. بررسی ریشه های فمینیسم در غرب موید این مطلب است. سرمایه دارانی که برای دستیابی به کارگران ارزانتر و مطیعتر پای زنان را به کارخانه ها باز کردند و حقیقت امر همین بود و آن شعارهای نفی تبعیض بین مردان و زنان و عدالت جنسیتی پوششی بود برای استثمار زنان نه احقاق حقوق از دست رفته ایشان. این که هر کاری که مردان میکنند زنان هم باید آزاد باشند که انجام بدهند و هر مسئولیتی که مردان دارند باید به زنان هم داده شود نه تنها خدمت به زنان نیست بلکه خیانت به زنان و نادیده گرفتن زن بودن ایشان است. عدالت نسبت به زن این است که در مسئولیتهایی که به عهده اش میگذاری و حقوقی که برای او در نظر میگیری حقیقت زن بودن او را لحاظ کنی و لوازم جسمی و روحی و عاطفی او را نیز به رسمیت بشناسی و همانطور که عرض شد حقایق تکوینی خلقت او را در نظر بگیری.

خلاصه اینکه باید مراقب باشیم که انتقاداتی که با دغدغه‌ی صحیحی مطرح میشوند، موجب سوء استفاده قرار نگیرد که برداشتهایی را به مولف محترم نسبت بدهند که او از آن نسبتها خیلی فاصله دارد.

واقع گرایی در دل آرمان گرایی!

مولف محترم یک دوگانه‌ی آرمان‌گرایی-واقع‌گرایی تصویر میکند و جمهوری اسلامی را در این چهل سال آرمانگرا میداند و میگوید در این چهل سال آن آرمانشهر که در ابتدا تصورش میکردند در خیالشان باقی مانده و به واقع نپیوسته است…

این دو گانه صحیح نیست. بلکه گونه ی سومی هم وجود دارد که واقع گرایی در دل آرمانگرایی است و اتفاقا رهبران انقلاب در این دسته سوم اند هر چند مسئولین رده های پایینتر در دسته ی آرمانگرایِ غیرواقع گرا قرار داده شوند.

نکته اول اینکه به نظرم نسبتی که ایشان به معماران انقلاب اسلامی میدهد که اینها آرمانگرا بوده اند درست نیست. کنش های زیادی هست که نشان میدهد رهبران انقلاب و در راس آنها حضرت امام ره به شدت واقع گرا بوده اند و این را از دل سالها مبارزه و دیدن فراز و نشیبها به دست آورده و در کوره ی ناملایمات آبدیده شده بودند. . من نمیدانم نویسنده محترم چقدر با آراء و اندیشه های امام و آقا آشناست اما به عنوان نمونه در ابتدای انقلاب که خیلی ها فکر میکردند که با عوض شدن حکومت شاهنشاهی همه چیز باید خیلی زود درست شود و به صرف رفتن شاه و آمدن امام ره خود به خود همه چیز عوض میشود امام ره بارها تذکر میدهند و بیان میکنند که مسیر بلندی برای ساخت ایران اسلامی در پیش است. امام رفتن شاه و پیروزی انقلاب را چند مرتبه به عنوان گامهای اولیه مطرح کردند و اصلاح را امری تدریجی دانستند که نیازمند کمک همگانی است. سخنرانی ده اسفند 57 ایشان که همان اوایل پیروزی انقلاب است گویای این مطلب است. مثال دیگر بحث انحلال ارتش است که امام اجازه ندادند این اتفاق بیفتد. یعنی با تکیه به سپاه پاسدارانی که هنوز هیچ قوامی ندارد نباید ارتشی که هر چند ارکانش فرار کرده اند ولی به سرعت قابل بازیابی است را منحل کرد.

نکته دوم اینکه اگر آرمانگرایی و ترسیم آرمانشهر نباشد ما روی زمین همیشه گیج میزنیم و هیچ گاه به شکل صحیح به سمت مطلوب حرکت نمیکنیم. هیچ گاه به شکل صحیح خطاها را نمیتوانیم ارزیابی کنیم. و اصلا آرمانگرایی بهترین ملاک برای سنجش و فهم خطاها و بهترین کمک کننده به اصلاح خطاهاست. اینکه ما کجا باید میبودیم و الان کجا هستیم باعث میشود خطاهای خودمان را تصحیح کنیم و پیش برویم. وگرنه به سکون و بی تحرکی و در جا زدن مبتلا میشویم. لذا به نظر بنده همین آرمانگرایی خودش نشان از واقع گرایی است. و برعکس، اینکه به اسم واقع گرایی، آرمانگرایی را کنار بگذاریم، اسم واقع گرایی را داریم و رسمش را نه.

اما نکته آخر:

اینکه چقدر توصیف فارابی به آرمان گرایِ کتابخانه نشینِ دور از واقعیتِ جامعه درست است را فعلا نمیخواهم رد یا قبول کنم ولی اینکه واقع گرایی چیست قابل بحث است. آیا اگر کسی با توجه به مطالعات فلسفی اش که اتفاقا در صدد شناخت واقعیات عالم است و با دیدن واقعیات انسانهای جامعه و با توجه به استعدادهای آنها یک طرحی برای اداره جامعه بریزد و مناصبی را مطرح کند،باید گفت آرمان گرای خشک و تخیلی و موهوم است؟! همانطور که عرض شد ترسیم نقطه مطلوب به عنوان هدف خود نشان از واقع گرایی دارد و شاید بتوان گفت اصلا تعیین مسیر حرکت بدون ترسیم این نقطه هدف میسر نیست!

حلقه‌ی کلامی و حسام مظاهری‌ها!

 

در ابتدا باید عرض کنم که هر نقدی به ایشان را اولا متوجه خودمان میدانم. از دید این حقیر ایشان با دغدغه و نیتی خوب به عرصه ی مطالعات اجتماعی تشیع پا گذاشته اند و اگر ضعفی در کار ایشان هست که هست ما هم در آن سهیم هستیم. باید از چنین افرادی حتما پشتیبانی صورت پذیرد. ایشان خود را به جامعه مذهبی متعلق میداند و نقد میکند و این بسیار مغتنم است.  اگر این نقدها شنیده نشود آفات زیادی در پی دارد؛ به سهولت چنین منتقدینی از طرف جریانهای رقیب جذب میشوند و ما هم آسیبهای احتمالی را برطرف نمیکنیم و همینطور اشخاص متعددی دچار این آفات میشوند و به سرنوشت مشابه دچار میشوند و چه بسا خود ما هم به همین آسیبها مبتلا شویم!

دغدغه ای که ایشان در مقدمه مطرح میکنند خیلی خوب است و خود ما بسیاری از آنها را بین خودمان مطرح میکنیم. لذا اگر کسی از بیرون این حرفها رو زد باید از او به گرمی استقبال کنیم و اگر نقدی داریم و فهم و تقریری بهتر داریم به ایشان هدیه کنیم. مثل مسائلی که در زیست دینی مذهبی های ما مطرح است و پاسخ درخوری دریافت نمیکند(هر چند که این سوالها ابتداء سوال خود قشر مذهبی نباشد و در پی مطرح شدن توسط دیگران به سوال این قشر تبدیل شده باشد).

نکته درس‌آموز دیگر اینکه توصیف کردن و فضاسازی کردن خیلی در قلم ایشان مشهود است و با همین کار تاثیر زیادی در مخاطب میگذارند و حال آنکه ما غالبا به دنبال استدلالیم و از این نکته غفلت میکنیم.

در چند جای این نوشته ها نقدهای جدی به جریان به اصطلاح اصلاح طلب به چشم میخورد که در کنار نقدهای ایشان به سایر جریانهای سیاسی نشان از آزاداندیشی و عدم وابستگی فکری به جریان های موجود در جامعه بود و حال آنکه خود بنده تا قبل از خواندن این کتاب تصور دیگری داشتم.

یکی از نقاط محل اشکال این کتاب عدم اشراف مولف محترم بر آراء و اندیشه های اشخاصی بود که از ایشان در این کتاب نام برده شده بود؛ که در نتیجه منجر به قضاوتهای ناصحیح و گاها در نقطه ی مقابل واقع میشد. اما نکته ای که میخواهم عرض کنم این است که این آفت به سهولت میتواند گریبان ما را هم بگیرد و چه بسا همین الان هم بعضا مبتلا هستیم. به نظرم اجرای کامل نرم افزار حلقه در بعد مطالعاتی میتواند در دفع این آفت به ما کمک کند. یعنی یک جمع فعال که هر کدام مسلط بر  اندیشه ها و سیر فکری و علمی و زندگی یک عالم یا متفکر باشند.

نکته آخر این که حوزه باید پناهگاه و ملجأ فکری آحاد افراد جامعه و خصوصا صاحبان اندیشه باشد و این منافاتی با نقد کردن اندیشه ها ندارد.آغوش باز حوزه برای استقبال از چنین اشخاصی فرصت جذب را از دیگران خواهد گرفت. خاطره ای که ایشان از برخورد آیت الله مصباح با یکی از کتابهایشان ذکر کردند از این جهت قابل تحسین است.به فرموده ی حضرت مولا: من ضیعه الاقرب اتیح له الابعد.

 

من و ساکن خیابان ایران!

پس از مطالعه ی دقیق و کامل کتاب ساکن خیابان ایران و برگزاری نشست با مولف محترم، نکاتی چند را تقدیم میکنم:

از اینکه ایشان به این حوزه ی مطالعاتی ورود کرده اند و با نوشته‌های خود به این مباحث در جامعه ضریب میدهند، و از اینکه بالاخره گفتگوهای دینی در این سطح در جامعه رواج پیدا می‌کند و مسیر آزاداندیشی پیرامون گزاره های دینی هموار می‌شود حقیقتا خوشحالیم و خدا را شاکریم. ما به شدت از بیان این دغدغه‌ها و بیان این نقدها استقلال میکنیم و تمام آن‌ها را قابل مباحثه میدانیم و خوشحالیم که کسی به این بحثها بپردازد و در عمل موجب گسترش آزاداندیشی شود. چرا که معتقدیم هر گاه اندیشه های مختلف در جامعه عرضه شود حق بیش از پیش رخ مینماید و چه بسا فخامت اندیشه ی اسلام در این صورت بیشتر دیده شود.

فواید این نحو گفتگوها برای طرفین گفتگو بسیار زیاد است از جمله اینکه قدرت شنیدن نظرات مختلف و مخالف را تقویت میکند و کمک خوبی برای آزادی بیان و در پی آن آزاداندیشی است. نشستهای صمیمی از این قبیل باعث هر چه نزدیکتر شدن دلها به همدیگر و درک متقابل خواهد شد و شنیدن دغدغه های مولف از زبان خود ایشان، قطعا باعث ترک قضاوتها و پیش‌داوریها و نیت خوانی‌ها میشود و تصویری که از ایشان داشتیم به واقعیت نزدیکتر شود. لذا از این جهت هم جلسه نشست بسیار خوب و شیرین بود.

برخی از دغدغه های مولف در این کتاب و سایر نوشته های ایشان اتفاقا از دغدغه های مجموعه هایی مثل فتوت است و لذاست که از گفتگو با ایشان استقبال میکند و به دنبال شنیدن و گفتگو و تعامل است. به عنوان مثال رویکرد فکری و فرهنگی داشتن و نه رویکرد حاکمیتی صرف بدون همراهی فکر و اندیشه، آزاداندیشی و تحمل ادبیات انتقادی داشتن، مردم سالاری حقیقی، شفافیت مناسبات حاکمیتی و تبیین و اقناع اندیشه ها و … از دغدغه های همیشگی ماست.

حوزه ی مطالعات مولف محترم جامعه شناختی است و ایشان انتخاب کرده که واقعیات جامعه هر چند تلخ باشد را گزارش کند و لذا از این جهت نمیشود به ایشان اشکال کرد که چرا گزارشهای تلخ میدهند! اما شاید بتوانیم این اشکال را مطرح کنیم که رعایت انصاف در گزارش از واقعیت جامعه اقتضا میکند که ایشان واقعیات بیشتری را ببینند و خود را محدود به بخشی از آن نکنند. اگر به طور کلی دسترسی به واقعیت را منکر شوند این اشکال به ایشان وارد خواهد بود که چطور میتوانند ادعا کنند که این گزارشهای ایشان از صحنه جامعه واقعی است؟! و اگر واقعیت در دسترس است و میتوان تا حدی به آن رسید خب شاید واقعیاتی باشد که برای شناخته شدن نیاز به دقت و توجه بیشتری داشته باشند و نباید خود را از آنها محروم کرد. آیا اگر کسی جوانب مختلف یک پدیده را نبیند، خود همین غیرواقع گرایی نیست؟ اینکه من وظیفه ی جوانب الهیاتی دیدن را ندارم یعنی غیر واقع گرایی. ضمن اینکه ادعای بالاتری هم اینجا وجود دارد و آن اینکه در جای خود اثبات شده که باطن این عالم از ظاهرش واقعی تر است و واقعی نامیدن باطن به واقع نزدیکتر است از واقعی نامیدن ظاهر!

نکته دیگر اینکه بنده از میزان آشنایی ایشان با اندیشه های رهبران انقلاب اسلامی اطلاعی ندارم اما به نظرم عدم آشنایی با پایگاه معرفتی امام و رهبری باعث قضاوتها و تحلیلهایی شده که در صورت آشنایی بیشتر اینطور قضاوتی صورت نمیگرفت. نمونه هایی را هم میتوان برای آن ذکر کرد که بنده در دو یادداشت دیگر به آنها اشاره خواهم کرد. البته مواجهه ما با نوشته ها و بیانات ایشان نه به عنوان متن مقدس است بلکه به عنوان اینکه استدلالهایی در آنها وجود دارد و رویکردهایی وجود دارد که قابل توجه است و اطلاع از آنها پاسخگوی برخی از انتقادات مولف محترم است ؛ حتی قرآن کریم که صدر تا ذیلش مقدس است هم پر از استدلالهایی است که از ما نخواسته به عنوان تعبد آن را بپذیریم بلکه خواسته با تفکر و تامل با آن مواجه شویم. اما اینکه عده ای با این فرمایشات به عنوان متن مقدس برخورد بکنند نباید باعث شود ما حق های موجود در آن را نبینیم!

و نکته آخر اینکه به نظر میرسد ایشان از سر دلسوزی و دغدغه مندی نخواسته اند چشمان خود را بر آسیبهای پدیده های مذهبی و قشر مذهبی ببندند ولی در این امر تا جایی پیش رفته اند که شاید بتوان گفت نکات مثبت فراوانی را در مورد این پدیده ها و این قشر نادیده گرفته اند.

با تقدیم احترام

فصل عمل 2

بسم الله الرحمن الرحیم
ادامه ی یادداشت قبل:
( علت دو یادداشت کردنشان میزان وقتی است که صرفشان شده است)

۳. حاجت حلقه به به معرض نمایش درآوردن کمالات اش

اتفاقا حلقه یاندیشه کلامی هم دچار یک منگی در عمل شده است ( البته نسبت دادن این مساله شاید کمی گزافه باشد)، اگر چه حالش از بررسی هم عبور کرده است ولی گویی یک حالتی حاکم است که علیرغم اینکه همه چیز بررسی شده طور هستند، اما انگار بررسی نشده اند، یعنی در مقام عمل که قرار میگیریم انگار حس میکنیم نه هنوز معلوم نیست این کر اصل است یا دیگری؟ این یکی مفید تر است یا آن یکی؟ فلسفه ی این کار این دو چیز است یا آن سه چیز؟ در حالیکه فهرست 4 5 عنصری ای بیشتر جلوی رویمان نیست و بالاخره بالا برویم و پایین بیاییم همین عناصر هستند، و همه شان هم فایده شان تجربه شده است. پس فقط کافی است که همه ش ان را به کمال رساند و با جدیت انجامشان داد.
پس در حلقه هم فصل، فصل عمل است…
باز هم البته بیش از این قابل توضیح است.

به نظر میرسد هر سه ی اینها شایسته ی توجه و فهمیده شدن اند، البته امعان نظر به این مساله نباید امتداد مورد ۲ باشد.

البته مرز میان #کار_بی_فکر و #فکر_بی_کار‌ مرزی خطی نیست، یا بعبارتی تمایز این‌ دو حالت از یکدیگر تمایزی صفر و یکی نیست، تا تصور شود بخاطر #فصل_عمل بودن باید فکر و برنامه ریزی نداشت. در واقع کارها قطعا احتیاج به توجه و تفکر دارند.
اما به هر ترتیب دیگر ابن عقیل یا سیوطی هر کدام که باشد، باید دیگر کتاب را باز کرد و خواند.
تطبیقش در ما نحن فیه فعلا با خودمان.

مورد ۱ مساله ای در اندیشه ی اجتماعی ماست، اما مورد ۲ و ۳ تحلیل های میدانی اند.

دیدن ۲ و دیدن ۳ خیلی اهمیت دارند و ما را کمک میکنند تا با وقوف بر مساله کار‌ را به درستی هر چه تمام تر انجام دهیم.

دیدن ۲ و ۳ یعنی خود را به موقفی که دیده بان از آنجا ما را دیده است نزدیک‌کنیم.

فصل عمل 1

بسم الله الرحمن الرحیم
#
فصل_عمل

جناب‌ استاد در بخشی از فرمایشات اخیرشان هدیه ای غیر قابل ارزشگذاری به جمع ما اهدا فرمودند.

و آن هدیه یک تشخیص بود از جایگاه یک دیده بان.

ایشان تشخیص خودشان را مبنی بر اینکه اکنون #فصل_عمل است به جمع اعلام داشتند، و برای آن سه دلیل آوردند:

۱. معجزه ی عمل
باید دانست که عمل به خودی خود معجزه گر است، اساتید عرفان و سلوک هم از اعجاز این مطلب غافل نیستند.
اگر شما پیرو دانستن ها، و یا شاید پیرو چیزهایی دیگر دست به عمل بزنید، خواهید دید که آثاری شگفت انگیز خواهد داشت.
البته اینها تا به اینجا فرمایش استاد است و شاید ما در تجربه ی خودمان هم بتوانیم از آن سراغی بگیریم ولی باز هم می توانیم آن را تجربه ای عمیق تر بکنیم، و سپس از استاد توضیحی بیشتر نیز مطالبه کنیم.

۲. ابتلا به مرض بی عملی و پر‌حرفی

علاوه بر اینکه برخی روحیات و برخی شخصیت ها و برخی ذهن ها لو خلیت و طبعها لَم شان به سمت تحلیل و بررسی است، برخی آب و هوا ها هم همین طورند، مثل آب و هوای حوزه.
در آب و هوای حوزه وقتی فصل ادبیات خوانی است نود درصد وقت خیلی ها به این میگذرد که بالاخره ابن عقیل بهتر است یا سیوطی، و در فصل اصول خوانی به اینکه حلقات بهتر است یا نظام موجود و … و … و … حالا وقتی فصل کار کردن هم که میشود چنین چیزی ممکن است گریبان گیر شود و اتفاقا اگر مراقبت نکنیم میشود.
اگر محیطمان رفت به سمتی که ثقل و غلظت این مساله زیاد شد، آن وقت است که باید گفت فصل عمل است، یعنی بررسی را فعلا بِبٌر! به قول استاد عالمزاده ی نوری اگر شده با فال حافظ تکلیف را روشن کن و یکی را برگزین و حرکت کن، بیش از این نمان!

حفاظت شده: هر معطلی را یک نامسؤولیتی و عامل مدیون شدن به شمار بیاوریم

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید:

توسعه منابع معرفت، نیازمند تبیین است

در جزوه‌ی فلسفه کلام انقلابی، در ذیل عنوان منابع معرفت در اسلام، تجربه‌های قلبی و ادراکات عقلی، فهم و ادراک دینی تلقی شده است.

این مبنا نیاز به توضیح بسیار بیشتری دارد و نمی‌توان تنها با چند کلمه از آن گذشت؛ منظور بیان استدلالت و اثبات این مبنا نیست، بلکه نیاز است آنچه اراده  شده است بیشتر توضیح داده شود. به عنوان نمونه آیا این معرفت جدید را هم عرض وحی قرار می‌دهید؟ و یا نه آن را هم عرض نقل (کتاب و سنت) قرار می‌دهید؟ هر یک از این دو لوازم خود را دارد. و یا مثلا این که در ارزش‌گذاری‌ها چگونه باید عمل کرد؟ در تعارض این دو سنخ ادراک، ادراک از عقلی و قلبی در کنار ادراک مرسوم دینی، چه باید کرد؟ آیا تجربه عقلی و قلبی خود را باید کنار بگذاریم؟ و یا ادراک مرسوم دینی‌مان را ویرایش بزنیم؟

رشد جامع و مساله ی الگو

بسم الله الرحمن الرحیم
چند نیاز هستند که ممکن است از قلم بیفتند.

 و آن قدر از قلم بیفتند تا مثل دستی که تو بیدار شده ای ولی او خواب مانده، عملا از پردازشگر برنامه ریزت حذف شوند.

۱. معنویت، البته معنویت سهل گیرانه است، درست ترش سلوک است.

۲. درس

۳. رسیدگی واقعی به خانواده.

باز هم‌ میشود به این‌فهرست افزود ولی همین ها هم کاملا در دسترس نیستند و از آب در آوردن توامان شان راحت نیست. و توجه نکردن به آنها نیز آسیب زاست.

به نظر میرسد ما باید در جمع هایمان اینها را فعلا حداقل گفتمان کنیم.

البته تجربه نشان داده است که در از آب در آوردن اینها در کنار کار و در کنار مطلوبیت های دیگر یک نوع انسداد وجود دارد.

این انسداد بخاطر اختلال #الگو ست، الگوی رشد جامع گمشده ی این میدان است.

یعنی حل مساله ی الگوست که این معضل را نهایتا حل میکند.

هرچند در صورت فقدان الگو، معطل الگو ماندن کار صوابی به نظر نمیرسد.

به قول استاد سخن سعدی:

به راه بادیه رفتن، به از نشستن باطل

اگر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم…

البته در این‌مورد ابداعاتی وجود دارد، و ایده هایی هست که باید به آنها توجه ویژه داشت.

مثلا یکی از ایده های فاخر در این میان ایده ی الگوی کار جمعی برای رشد جامع است.

…..

ملاحظات:

یکی دو نکته وجود دارد که در کنار آنچه که گفته شد باید مورد تامل قرار گیرند. باید رویشان فکر‌کنیم ببینیم حل و جمع شان به چیست.

جناب‌ استاد فلاح علیرغم اینکه خودشان پدر جد تاکید بر رشد جامع، و حرکت جامع و نهایتا زندگی گرایی هستند، در جلسه ی اخیر عنوان #ذلت_کار را مطرح کردند و مثالهایی را مورد نقد و هجو قرار دادند.

دو مثال را اکنون بخاطر دارم که اتفاقا تاب تعارض با تصورات پیش گفته را دارند.

یکی مثال کسی را زدند که بدون این که کار را به انتها برساند جلسه را رها میکند و میگوید باید بروم‌خانه و میرود.

و یکی کسی که خوابش می اید و حاضر نمیشود شب تا صبح را وقت بگذارد و کار‌را به اتمام برساند.

به نظر میرسد یک هوشمندی و ظرافت خاصی در جمع این مطالب هست که ما باید رفته رفته به آنها دست یابیم و حتی المقدور دامنمان را از جمیع آسیب ها بکشیم.

حفاظت شده: بایسته ها

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید:

حفاظت شده: چگونگی حضور 2

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید:

حفاظت شده: چگونگی حضور

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید: