حقوق بشر غربی

#یادداشت
#مشخصات_اسلام

#حامد_خواجه
#یادداشت_129
#جلسه_346

⭕️حقوق بشر غربی
وقتی در بین دین‌داران ما و حتی حوزوی‌های ما، می‌بینیم که دل بستگان به سازمان حقوق بشر وجود دارد و آن را موجه می‌شمارند، این نشان از آن است که گرفتار بی‌تاریخی شده‌ایم. در عین بی‌آینده‌گی، بریده‌ی از گذشته شده‌ایم. و این ناشی از بی‌هوتی است که برسرمان آمده است. متوجه جایگاه تاریخی حقوق انسانی نیستیم، تا با این التفاط نظر به این فکر کنیم که آیا ما هم باید همان رویه حقوق بشر غربی را پیش بگیریم یا نه، ما خود تاریخی داریم و حقوقی با مبانی دیگر باید مد نظر مان باشد. حقوق انسانی که در اسلام داریم و تا حد گذشتن از حقوق فردی پیش می‌رود و حتی ممکن است برای احیای حقوق انسانی، امر به جهاد شود، را نمی‌توان با حقوق بشر غربی در کنار هم دانست، حقوق بشری که در غرب دم از آن می‌زنند در عالَم و وادی دیگری است.
آن حقوق را در فضای عقل جدید دکارتی می‌توان فهمید؛ در غرب ذات بشر را عقل دکارتی دیدند و این فهم و خردِ خود را طبیعی و مطلق دیدند و هنگامی که از حقوق طبیعی انسان سخن می‌گویند این حقوق به صاحب همین عقل دکارتی، تعلق دارد.
و هنگامی که به بیرون از جهان غربی نظر افکند، این عقل را نیافت و مردمی را که صاحب این عقل نباشند را غیر طبیعی خواند و لذا برای آن‌ها هم حقی نشناخت.
لذا وقتی می‌گوییم حقوق بشر، تنها این حقوق برای بشر غربی حق طبیعی است. یعنی این حق برای آن فهم از بشر است.

شریعت به مثابه جسم و اخلاق به مثابه روح برای اسلام

#یادداشت
#مشخصات_اسلام
#شریعت
#اخلاق
#اسلام
#محمد_هادی_جوهری
#یادداشت_123
#جلسه_346

 

🔰شریعت به مثابه جسم و اخلاق به مثابه روح برای اسلام🔰

اسلام را به عنوان پر شریعت ترین دین در ادیان مختلف معرفی می کنند و ادعا این است که اسلام از مهم ترین مسئله حیات انسان در اجتماع که حکومت می باشد تا سطح پایین ترین مسئله حیات انسان که قضای حاجت می باشد، برنامه دارد. یعنی برای هر کدام از این مسئله ها ده ها و شاید بیشتر، حکم شرعی دارد.
این شریعت پر بار و قدرتمند، اندیشمندان حوزه اسلام شناسی را بر آن داشته است تا گمان کنند که مدار حرکت اجتماعی اسلام براساس شریعت می باشد. اما با کمی نگاه عمیق تر شاید به سخنی دیگر رسید.
شریعت اسلام، در نسبت با جامعه به مثابه یک جسد و یک کالبد می باشد. یعنی همان طور که انسان برای حرکت و رشد و تعالی نیازمند یک جسمی می باشد، اسلام هم برای آن رشد و تعالی، نیازمند یک جسدی می باشد که شریعت، آن جسم و کالبد هست. اما مدار رشد و حرکت اسلام، اخلاق می باشد.
با این تقریر اصل و فرع و بودن شریعت و اخلاق مشخص می شود. مدار حرکت اخلاق می باشد. چرا که روح اسلام در اخلاق جمع شده است. و جسم مانند جسمی در خدمت اخلاق قرار دارد تا به انسان کمک کند تا بتواند به رشد و تعالی دست پیدا کند.
اما در نسبت با شریعت و اخلاق می توان این گونه بیان کرد که همان طور که جسم مرکب روح می باشد. شریعت نیز مرکب اخلاق می باشد. فلذا راه رسیدن به اخلاق از شریعت می گذرد. و اخلاق در طول مسیر و حرکت خویش از مرکب شریعت استفاده خواهد کرد. فلذا اخلاق اسلامی، اخلاقی کاملا شریعت محور می باشد.
با این تقریر و خوانش از اسلام، جایگاه تمام احکام شریعت به خوبی درک می شود و نسبت آن با اخلاق و رشد انسان درک خواهد شد.
نکته: مقصد حرکت نیز، توحید می باشد.

آیا می شود برای احقاق حقوق دیگر ملت ها حقوق ملت خودمان را زیر پا بگذاریم؟

#يادداشت
#مشخصات_اسلام
#عقيل_رضانسب
#يادداشت_264
#جلسه_346

💠 آیا می شود برای احقاق حقوق دیگر ملت ها حقوق ملت خودمان را زیر پا بگذاریم؟

برخی سؤالات در یک بستر بیمار متولد می شوند، طوری طراحی می شوند که جوابش معلوم است، مثل این می ماند که به طرف تعارف می زنند که «چه می خوری برایت بشکنم؟!» درست است که سؤالی پرسیده شد، ولی یک جواب بیشتر ندارد «تخم مرغ!»
در فرض این سؤال باید پرسید که منظور از حقوق ملت های دیگر و حقوق ملت خودت چیست؟ اگر منظور این است که مثلاً بدون هیچ هدف معقولی پول را از جامعه خود بگیری و به جامعه دیگری بدهی و یا با یک هدف باطلی این کار را بکنی مثلاً مردم آنجا به لحاظ قومی و نژاد با شمای حاکم یکی هستند و مردم خودت اینطور نیستند! باطل بودنش واضح است
لذا باید پرسید که دقیقاً منظور چیست؟ مگر حق مقید به من و خانواده و شهر و کشورم است؟ ملاک تقدس حق «حق» بودن آن است و با این ملاک دیگر تفاوتی بین حقوق فردی و خانوادگی و کشوری و انسانی وجود نخواهد داشت. [1] اما سؤال سائل در مورد تزاحم حقین است! در این فرض هم باید گفت که احقاق حق مقید به قدرت شما در احقاق حق است، یعنی به میزانی که می توانی حق را برپا کنی موظف به آن هستی، و معیار در تزاحم حقین هم الاهم فالاهم است؛
مثلاً اینکه بر امت اسلامی توسط یک نظام استکباری جهانی دارد ظلم های عظیمی روا داشته می شود، و اساساً باطل اصلی خود این نظام استکباری است و شما موفق شدید کشور خودتان را از زیر چنگال آن بیرون بکشید و استقلال سیاسی پیدا کنید؛ را نمی توانید نادیده بگیرید و بگویید اگر در فلان نقطه استراتژیک باید فلان نیروی مقاومت را تقویت کنم تا به این ظلم جهانی گام به گام پایان دهم، این باعث فشار اقتصادی بر مردم کشور من می شود پس نباید این کار انجام دهم چون حقوق ملت در رسیدن به رفاه را تحت تأثیر قرار می دهد.
حق اهم حقی است که در مقابل بزرگترین باطل ها می ایستد، شما به عنوان مسلمان شیعه انقلابی وظیفه داری با ظلم ظلمه مبارزه کنی، و البته اینقدر عاقل هستی که یک طوری بازی نمی کنی که جامعه خودت را به طور کل از دست بدهی، لذا دائماً در حال وزن کشی بین مراعات حقوق مختلف هستی، تا هم توان مبارزه تو با باطل بیشتر شود، هم حقوق واقعی انسانی که حقوق الهی اوست به طور متوازنی رو به احقاق باشد. هر چقدر این توان تو توسعه پیدا کند تکلیف تو در جهت احقاق حقوق بیشتر، افزایش پیدا می کند.
ظلم بزرگ این است که از بزرگ ترین ظالم ها که می خواهند مردم جامعه تو را به استضعاف بکشانند و دستشان برسد به صغیر و کبیر این جامعه رحم نمی کنند، غافل بشوی و فکر بکنی با شل کردن پیچ مبارزه با این ظلمه می توانی مردم را به رفاه بیشتری برسانی، در حالی که او می خواهد به این بهانه بازوهای مبارزاتی تو را ضعیف کند و موقعی که عمق استراتژیک خودت را از دست دادی و مردم جامعه ات هم از حق محوری و آماده هزینه دادن پای حق، به خود محوری و به رفاه بیشتر رسیدن خودشان، رسیدند؛ هم تو و هم همه مردم تو را لگدمال خواهد کرد و برای جان و مال و ناموس جامعه تو هیچ ارزشی قائل نخواهد شد!

[1] برگرفته از مجموعه آثار شهيد مطهري ؛ ج‏20 ؛ ص242
.

دولت و ملت

بسم الله الرحمن الرحیم
#یادداشت
#مشخصات_اسلام
#محمد_حسین_خانی
#یادداشت_121
#جلسه_346
#جوابیه_برادر_فشندی

اینکه می فرمایید دولت ها غالبا به نام منافع و مصلحت عمومی حاکمیت خود را اعمال می کنند
حرف دوپهلوی است
بله حضرت رسول هم برای تشکیل حکومت منافع ملت و مصلحت جامعه را در نظر داشت
سید الشهدا برای اصلاح امت جدش به سمت کوفه حرکت کرد
به دعوت مردم وبرای اصلاح دین و دنیای مردم
اینکه دولت های اسلامی دیگر از این کار سوء استفاده می کنند حرف دیگری است ولی این نکته را باید بدانیم در سنت شیعی حکومت معصومین علیهم السلام برای اصلاح و سعادت عامه مردم بوده

#سازمان_ملل
اما بحث سازمان ملل
بحث متفاوتی است
در سطح مبانی
اولین سوال ما که اولین محل درگیری ما با آنها است اینست که منظور شما از انسان چیست؟
انسان از نظر شما چه غایت و هدفی دارد ؟
چه نیاز و حقوقی دارد که دارید ادعا دفاع از حقوق آنها را می کنید؟
آیا سازمان مللی که همجنس بازی را قانون میدند برای کشور های اسلامی جایگاهی باید داشته باشد ؟
بعد دوم بحث دشمن شناسی است
آیا سازمان ملل واقعا سازمانی است بشر دوستانه یا نه
یک سازمانی است برای پیشبرد اهداف استعمار و تسلط بر ممالک اسلامی و هموار کردن مسیر استعمار
استعمار در بهداشت ،اقتصاد، فرهنگ و…

اینجاست که دعوا سر مصادیق شروع می شود
چرا چون مردم فکر می کنند این قوانین به ظاهر زیبا و انسانی از پشتوانه و مبانی درستی تغذیه می کند
اما وقتی بررسی می کنیم می بینیم انسان از منظر ما و آنها فقط مشترک لفظی است

چیزی که دل انسان ر غصه دار می کند تشتت و پراکندگی کشور های اسلامی است
که به شدت از هم فاصله دارند و بعضی به خلاف آرمان ها اسلامی عمل می کنند و از هیچ دولتی صدای برنمی آید
به نظر مسئله قدس بهترین سنجه برای این انفعال و از هم گسیختگی جهان اسلام است
که خود این کار یکی از برنامه های نظام سلطه است

انقلاب اسلامی راهی از دل ظاهر به سوی باطن عالم

#یادداشت
#مشخصات_اسلام
#سید_مصطفی_مدرس
#یادداشت_122
#جلسه_345
#زندگیـگرایی
#دنیا_گرایی

🔰 انقلاب اسلامی راهی از دل ظاهر به سوی باطن عالم

حیات دنیا از بد تشکیل شدن نطفه مان با وجودمان آمیخته است از همین رو می گویند که انسان جسمانیة الحدوث است. جسمانیة الحدوث بودن انسان یعنی انسان بایستی این دنیا و این جسم را به رسمیت شناخته و مطابق قواعد حاکم بر آن رفتار کند.
اما از سوی دیگر گفته می شود انسان روحانیة البقاء می باشد یعنی انسان بایستی صیرورتی پیدا کند که از دل هم بدن جسمانی به تجرد روحانی برسد.

عالم ماده غایب از عالم مثال و عالم عقل است و این هر سه عالم از عالم اله و صقع ربوبی غایب اند.

عالم ماده نیز بسان انسان در حال صیرورت است. صیرورت از ظاهر و ماده به سوی باطن و حقیقت هستی و توحید این یکتا حقیقت عظمایی است که عالم ماده نیز رو به سوی آن دارد. جانشین و خلیفه این حقیقت عظمی بر روی زمین انسان کامل است.

عالم ماده بر قواعد و سننی بنا شده است تا بشریت را از ظاهر به باطن عالم رهنمون و متوجه سازد.

غیبت یکی از این سنن است؛ غیبت یک سنت قهریِ الهی، و برای ایجاد یک مرتبه کمالی، در رجوع از عالَم ظاهر به عالم باطن است.

در دوره غیبت، با عبور از توجّه به تعلقات بدنی (مَنِ سافل)، و توجّه یافتن به حقیقتِ روح (مَنِ عالی)، همان هدایتِ کامل الهی محقق می‌شود. همانطور که هبوط، ناشی از توجه به بدن و تعلقات بدنی بود، معکوسش، صعود و هدایت هم با قطع توجه به بدن و عبور از غلبه احکام بدنی است، که با عبور از توجهات بدنی، ورود به سیطره احکام روح محقق می‌شود.

عصر غیبت بجهت اتصالش از یک طرف به دوره تجلّی اسم الظاهر (عصر حضور)، و در طرف دیگر به دوره تجلّی اسم الباطن (عصر ظهور)، غیبت می‌شود دوره عبور از اسم الظاهر به اسم الباطن. که هم برخی خصوصیات عالم ظاهر را دارد و هم برخی خصوصیات عالم باطن را دارد.

دوره غیبت برای امت ختمی، جامع تمام مراتب غیبت انبیاء و اوصیاء سابق، و حاوی تمام استعدادهای کمالی موجود در سنت‌های غیبت در تمام دوران‌هاست، و رشد و کمال در مرتبه اتمّ و اکمل آن قابل تحقق است.

از سوی دیگر بایستی توجه داشت دوره غیبت و پس از آن دوران ظهور و رجعت نه تنها دوره ظاهر ساختن اتمّ اسم الباطن بلکه ظاهر ساختن اتمّ تمامی اسماءالله است.

یعنی دنیا محملی است برای آنکه تمامی اسماءالله با حداکثر ظرفیتی که این دنیا دارد بر این دنیا ظاهر گردند کما اینکه با صور اسرافیل اتمّ ظهور اسم میمت و محیی رقم می خورد.

کدام دنیا؟

#یادداشت
#مشخصات_اسلام
#سید_مصطفی_مدرس
#یادداشت_123
#جلسه_345
#زندگیـگرایی
#دنیا_گرایی

🔰کدام دنیا؟

رهبری جوهره اصلی مکتب امام را رابطه دین و دنیا بیان می کنند، و می گویند که نقشه اصلی امام و کار اصلی امام بنای یک نظم مدنی سیاسی بر اساس عقلانیت اسلامی بوده است.

“جوهر اصلى در مكتب امام بزرگوار ما، رابطه‏ى دين و دنياست؛ يعنى همان چيزى كه از آن به مسأله‏ى دين و سياست و دين و زندگى هم تعبير مى‏كنند. امام در بيان ارتباط دين و دنيا، نظر اسلام و سخن اسلام را به عنوان مبنا و روح و اساس كار خود قرار داده‏
بود. اسلام، دنيا را وسيله‏اى در دست انسان براى رسيدن به كمال مى‏داند. از نظر اسلام، دنيا مزرعه‏ى آخرت است. دنيا چيست؟ در اين نگاه و با اين تعبير، دنيا عبارت است از انسان و جهان. زندگى انسان‏ها، تلاش انسان‏ها، خرد و دانايى انسان‏ها، حقوق انسان‏ها، وظايف و تكاليف انسان‏ها، صحنه‏ى سياست انسان‏ها، اقتصاد جوامع انسانى، صحنه‏ى تربيت، صحنه‏ى عدالت؛ اين‏ها همه ميدان‏هاى زندگى است. ”

یک نفری آمد پیش حضرت امیر و از دنیا شکایت کرد حضرت می فرمایند:
یک نفری آمد پیش حضرت امیر و از دنیا شکایت کرد حضرت می گوید
إِنَ‏ الدُّنْيَا مَنْزِلُ‏ صِدْقٍ لِمَنْ صَدَقَهَا وَ دَارُ غِنًى لِمَنْ تَزَوَّدَ مِنْهَا وَ دَارُ عَاقِبَةٍ لِمَنْ فَهِمَ عَنْهَا مَسْجِدُ أَحِبَّاءِ اللَّهِ وَ مَهْبِطُ وَحْيِ اللَّهِ وَ مُصَلَّى مَلَائِكَتِهِ وَ مَتْجَرُ أَوْلِيَائِه‏
یک تعبیر دیگری هم هست که جابر بن عبدالله انصاری می فرماید که ما نزد حضرت امیر بودیم در باب ذم دنیا صحبت شد و حضرت توضیحاتی مید هند.
اینکه ما دنیا را وسیله ای در دست انسان برای رسیدن به کمال می دانیم هم در فضای روایی ما هست هم در ادبیات قرآنی هست و هم تقریری که حضرت آقا از مکتب امام دارند این را نشان می دهد:

“به اين معنا، دنيا ميدان اساسىِ وظيفه و مسئوليت و رسالت دين است. دين آمده است تا در اين صحنه‏ى عظيم و در اين عرصه‏ى متنوع، به مجموعه‏ى تلاش انسان شكل و جهت بدهد و آن را هدايت كند. دين و دنيا در اين تعبير و به اين معناى از دنيا، از يكديگر تفكيك‏ناپذيرند. دين‏ نمى‏تواند غير از دنيا عرصه‏ى ديگرى براى اداى رسالت خود پيدا كند. دنيا هم بدون مهندسىِ دين و بدون دست خلاق و سازنده‏ى دين، دنيايى خواهد بود تهى از معنويت، تهى از حقيقت، تهى از محبت و تهى از روح. دنيا- يعنى محيط زندگى انسان- بدون دين، تبديل مى‏شود به قانون جنگل و محيط جنگلى و زندگى جنگلى. انسان در اين صحنه‏ى عظيم بايد بتواند احساس امنيت و آرامش كند و ميدان را به سوى تعالى و تكامل معنوى باز نمايد. در صحنه‏ى زندگى بايد قدرت و زور مادى ملاك حقانيت به حساب نيايد. در چنين صحنه‏يى، آنچه مى‏تواند حاكميت صحيح را بر عهده بگيرد، جز دين چيز ديگرى نيست. تفكيك دين از دنيا به اين معنى، يعنى خالى كردن زندگى و سياست و اقتصاد از معنويت؛ يعنى نابود كردن عدالت و معنويت. دنيا به معناى فرصت‏هاى زندگى انسان، به معناى نعمت‏هاى پراكنده‏ى در عرصه‏ى جهان، به معناى زيبايى‏ها و شيرينى‏ها، تلخى‏ها و مصيبت‏ها، وسيله‏ى رشد و تكامل انسان است. اين‏ها هم از نظر دين ابزارهايى هستند براى اينكه انسان بتواند راه خود را به سوى تعالى و تكامل و بروز استعدادهايى كه خدا در وجود او گذاشته است، ادامه دهد. دنياى به اين معنا، از دين قابل تفكيك نيست. سياست و اقتصاد و حكومت و حقوق و اخلاق و روابط فردى و اجتماعى به اين معنا، از دين قابل تفكيك نيست. لذا دين و دنيا در منطق امام بزرگوار ما مكمل و آميخته و درهم‏تنيده‏ى با يكديگر است و قابل تفكيك نيست. اين، درست همان نقطه‏يى است كه از آغاز حركت امام تا امروز، بيشترين مقاومت و خصومت و عناد را از سوى دنياداران و مستكبران برانگيخته است؛ كسانى كه زندگى و حكومت و تلاش و ثروت آن‏ها مبتنى بر حذف دين و اخلاق و معنويت از جامعه است.”

بعد در ادامه یک معنای دیگری برای دنیا هم ذکر می کنند که این معنا را ادبیات دینی ما نفی کرده است:
“اما دنيا مفهوم ديگرى هم دارد. در متون اسلامى، دنيا به معناى نفسانيت و خودخواهى و اسير هوى و هوس خود بودن و ديگران را هم اسير هوى و هوس خود كردن، آمده است. سرتاسر قرآن و احاديث و كلمات بزرگان دين در طعن و طرد چنين دنيايى است‏ ”

یعنی اگر شما بر اساس امیال و هوی و هوس به رفاه مشغول بشوی مذموم است اما اگر این نباشد مذموم نیست.
“يك انسان معمولى هم مى‏تواند در دل و درون خود يك فرعون داشته باشد و به قدر توان و امكانات خود، فرعونى و قارونى و قيصرى و امپراتورانه عمل كند. اگر امكاناتش بيشتر شد، او هم مثل فرعون و قارون و بقيه‏ى گردنكشان و طواغيت تاريخ خواهد بود. اين دين با دنيا قابل جمع نيست؛ اين همان دنيايى است كه در لسان روايات، هووى دين ناميده شده است؛ نمى‏توانند باهم جمع شوند.”

درنگی در معنای تکلیف و حق

#یادداشت
#مشخصات_اسلام
#سید_مصطفی_مدرس
#یادداشت_124
#جلسه_345
#حق_تکلیف

🔰درنگی در معنای تکلیف و حق
تکلیف را باری میتوان در نسبت امری میان عبد و مولی تصویر کرد و باری میان محب و محبوب.
چنانچه تکلیف را امر در نسبت میان عبد و مولی تصویر کنیم آنگاه تکلیف به وسعتی که اخلاقیات را هم در بر بگیرد نخواهد بود بلکه تکلیفی به وسعت اخلاقیات خواهد بود که امری در رابطه محب و محبوب تصویر گردد.
در باب مفهوم حق نیز باید گفت باری حق به معنای در مدار عدالت و حقیقت قرار گرفتن می باشد و باری حق به معنای آنچه که من استعداد و قابلیت و شایستگی داشتن و پذیرشش را دارم می باشد.

معنای دوم تکلیف و معنای دوم حق را دو روی یک سکه میدانم؛ یعنی:
تکلیف حقی است که فلسفه اش را نمی دانیم و چون نمیدانیم آنرا حق خود نمیدانیم
و حق تکلیفی است که فلسفه اش را میدانیم و از این رو که کمالی را برای ما حاصل می کند آن تکلیف را حق خود میدانیم…*

بله یک تنبهی اینجا وجود دارد و آن هم اینکه ادبیات حق و حقوق در اندیشه علوم انسانی غربی که به عنوان HUMAN RIGHTS مطرح میگردد به نوعی با خودبنیادی انسان و بلکه خودمحوری و خودخواهی بشریت آمیخته گشته است.

و دامن زدن به ادبیات حقوق در بافتار معنایی علوم انسانی غربی پهن کردن سفره کبر و غرور می باشد. به عبارت دیگر حق یا RIGHTS در بافتار علوم انسانی غرب در رابطه و نظاماتی معنا می شود که وظیفه ای جز باز تولید انسان منفعت خواه آدام اسمیتی ندارد در حالیکه ما نه آن آن رابطه های انسانی و نظاماتی که این نوع رابطه را بازتولید میکنند قبول داریم و نه آن بافتار معنای برخاسته از این زیست جهان.
.

جمهوری اسلامی: جمهوری عدل و حق یا جمهوری فضل و جود(اخلاق)؟

#یادداشت
#مشخصات_اسلام
#سید_مصطفی_مدرس
#یادداشت_125
#جلسه_345
#حق_تکلیف

🔰جمهوری اسلامی: جمهوری عدل و حق یا جمهوری فضل و جود(اخلاق)؟

در حکمت 437 نهج البلاغه حضرت امیر علیه السلام این چنین می فرمایند:
وَ سُئِلَ (علیه السلام) أَیُّهُمَا أَفْضَلُ، الْعَدْلُ أَوِ الْجُودُ؟ فَقَالَ (علیه السلام): الْعَدْلُ یَضَعُ الْأُمُورَ مَوَاضِعَهَا، وَ الْجُودُ یُخْرِجُهَا مِنْ جِهَتِهَا؛ وَ الْعَدْلُ سَائِسٌ عَامٌّ، وَ الْجُودُ عَارِضٌ خَاصٌّ؛ فَالْعَدْلُ أَشْرَفُهُمَا وَ أَفْضَلُهُمَا.

ترجمه (محمد دشتی):
(از امام پرسیدند عدل یا بخشش، کدام یک برتر است، فرمود:) عدالت: هر چیزی را در جای خود می نهد، در حالی که بخشش آن را از جای خود خارج می سازد. عدالت تدبیر عمومی مردم است، در حالی که بخشش گروه خاصّی را شامل است، پس عدالت شریف تر و برتر است.

تعبیر حضرت امیر علیه السلام بسیار بسیار راهگشا می باشد. حضرت می فرمایند سیاست کلی حکومت سیاست عدل است. سیاست وضع الاشیاء و الامور فی موضعهم هست در حالیکه جود و فضل خارج کردن امور از موضع خود است.
همچنین می فرمایند عدالت یک امر عامی است که شمولیت و عمومیت دارد در حالیکه جود و فضل برای عده خاصی می باشد.

فلذا رابطه مردم و حکومت در جمهوری اسلامی بایستی بر مدار سائس عامّ عدالت بنا گردد. بله السابقون السابقون، پیشتازان و قوّامان لله از آن جهت که برتر و پیشتازند می بایست بر مدار فضل و جود حرکت کنند.

این امر نیز از جهت دیگر قابل توجه است. علامه طباطبایی در شجره اسماء اسم حق را عالی ترین اسم بعد از اسم الله قرار میدهند که بنیاد و ریشه تمامی امور است همچنین حضرت امام ره اسم عدل و حکم را بر دیگر اسما حاکم میداند که جلوی اختصام آنها را بگیرد و به نظمشان بکشد.

فلذا اولا و بالذات می بایست ما امور را بر مدار عدل و حق پیش ببریم و ثانیا و بالعرض بر مدار فضل و جود و ایثار. اگر ما در مقام سیاستگذاری عمومی هستیم بایستی توجه داشته باشیم که با احراز عدالت و حق است که میتوان انسانها را به فضل و جود و ایثار رهنمون ساخت.

جامعه ای که در عدالت عقب مانده است را نمی توان با خیریه و ایثار و فضل اداره کرد بلکه به عکس فضل و جود محملی برای قارون ها و فرعون ها خواهد ساخت که سلطه خویش را مستحکم تر سازند.

این یک خطای فاحش راهبردیست که ما بخواهیم جامعه ای که اولیات حقوق در حکومت مردمسالاری دینی را احراز نکرده با او از این سخن بگوییم که مردمسالاری دینی تکلیف توست. (طرف میگوید ما را به خیر تو امید نیست شر مرسان!)!!

حق_تکلیف

#یادداشت_

7 #حسین_کلاتی

#مشخصات_اسلام

#جلسه_

345 #حق_تکلیف

بسم الله هیچ مداری بالاتر از حق نیست
حق وادی تصویرِ ما از هستی و تناسب اجزای ان است و تکلیف، ما به ازای عملیِ این تصویر از عالم. احساسِ قلبی که از تکلیف پشتیبانی می کند احترام به حق است و ادب در برابرِ دستورات خدا و آن احساسی که از حق پشتیبانی می کند، گرایشِ ذاتی انسان به پیوند با حق است که در اوج خود شکلِ عشق و شیفتگی پیدا میکند.
فهمِ حق با عقل یعنی ادراکِ جایگاهِ هر چیزی؛ ادراکِ جایگاهِ خود، جایگاهِ خدا، جایگاهِ انسان، مؤمن، خلق و…
این ادراک اگر جنبه ی قلبی پیدا کرد نوعی تسلیم و باور و حب می آفریند که هر چه مقامِ بالاتری دارد در این نگاه محبوب تر است و هر که با حقِ مطلق پیوند بیشتری داشته باشد محبوب تر است لذا خلق به خاطرِ ارتباطی که با حق مطلق دارد محبوب می شود و انسان چون جایگاهِ خلیفة اللهی دارد محبوب ترینِ مخلوقات می گردد و مؤمن چون با پای خود واردِ وادیِ عشق به حق شده است محبوب تر می شود و هر چه این سیر طی می شود حب افزوده می شود و حقِ هر کس به میزانِ پیوند او با حقیقتِ محض خواهد بود و تکلیفِ ما در برابرِ او به میزانِ بهره مندی اش از حق.
با این توضیح حق دوستی از سنخِ عشق و تکلیف گرایی از سنخِ احترام به آن معشوق یا محبوب است و نشان از تسلیمِ انسان در برابر حق.
اگر حکمت را متولی ساختِ بنیادهای روحی و فکری انسان بدانیم و فقه را متولیِ افعالِ او، به یک معنا حق مسئله محوری در حکمت است و تکلیف مسئله محوری در فقه. فقه چارچوب ها را نشان میدهد و به ظاهر خشک به نظر می آید و تنها در صورتی شیرین و جذاب و محبوب خواهد بود که پشتوانه ای حکمی داشته باشد و انسان بداند که تکالیفی که مکلّف به آن است و موجبِ زحمت اوست برآمده از برداشت اسلام از دائره وسیع حق و واقعیت در عالم است؛ اگر مکلف به احترام به والدین است ناشی از جایگاه رفیعِ انان است، اگر مکلف به عیادتِ مؤمن است ناشی از جایگاه رفیع مؤمن است، اگر مکلف به مراقبت از برخی حیوانات است به خاطرِ بهره مندی از درجاتی از وجود و ربط با خالق است، اگر مکلف به اتباع از ولی الهی است به خاطرِ اتصال او با خداست و قس علی هذا…

حق_تکلیف

#یادداشت_8

#حسین_کلاتی

#مشخصات_اسلام

#جلسه_345

#حق_تکلیف

بسم الله انانیت ملازم حق طلبی نیست اولاً این که انسان حق خود را مطالبه کند، لزوماً ملازمِ انانیت نیست و ریشه انانیت در چیز دیگری است :
درکِ جامع و چندبعدی از انسان حقوق مختلفی برای او می سازد. حقِ روح و جسم، حقِ فطرت ، عقل، غریزه و… همه باید ادا شود. گاهی ادا کردن حقِ بخشی از وجود انسان، مساوق است با فدا کردن دیگری برای او. انسان مالش را میدهد امّا حرص را در وجود خود از بین میبرد گذر از انانیت نه به معنای گذر از ساحت حق به ساحت تکلیف، بلکه به معنای گذر از حقِ جسم برای ارتقای روح است لذا هیچ گاه اهل بیت عصمت و اولیای خدا از حقوق معنویِ خود نمی گذرند. علی از حکومت می گذرد امّا از صدق، وفاء، از عبادت، از کار، از تفکر و … نمی گذرد و هیچ گاه اینها را فدا نمیکند پس مسئله تکلیف گرایی نیست حقیقتِ وجودِ خود را طورِ دیگر دیدن است حق را طور دیگر دیدن است لذا می فرماید : انی اعلم بما یصلحکم و یقیم اودکم ولکنی لا اری اصلاحکم بافساد نفسی… لذا آن چه از انانیت در بسترِ توجه به حقِ خود می فهمیم ناشی از این تلقّی رایج و مادی از انسان است که حق او را در بطن و فرج و دنیایش محصور میکند و لذا آزادی و عدالت و حتی خودِ حق را نیزدر این چارچوب می فهمد و میبیند و الّا اگر انسان را درست ببینیم آن جایی که ایثار میکند حقی را از خود ضایع نکرده است بلکه به حقوقِ خود جامع تر نگریسته است.
ثانیاً اتفاقاً به عکسِ آن چه گفته شد، این که انسان مدام متوجه تکلیفِ خود باشد، نوعی انانیتِ خفیف را همواره با خود همراه کرده است :
توجهِ مدام به تکلیف یعنی توجهِ مدام به خود و این که من چطور نسبت خود را با دیگران و خلق و خالق معین کنم یعنی یک سره خودِ انسان در میان است. در مقابل این توجه به حق، خدا و خلق است که انسان را آن چنان ذوب در خالق هستی و ذوبِ در جامعه ایمانی و ذوبِ در حقیقتِ خلقت که در ربطِ دائم با خالق است، میکند که گویی خود را نمی بیند؛ این جاست که انسان در رابطه با خدا، خود را هیچ میبیند و تنها یک چیز میبیند و آن سلطنتِ بی رقیب خدا در پهنه عالم است و این جایگاه، همان حقِ تامِ خداوندی است و این جاست که ولیِ الهی، در مردمش و امّتش چنان ذوب می شود که انگار هیچ است و این امت است که زنده است، می اندیشد، قیام می کند و پیش می رود و…

لذا به عکسِ تلقّی رایج، این حق بینی و حق خواهی است که انسان را تا مرز نیستی پیش میبرد و هیچ از او باقی نمیگذارد…

مدار جامعه

#یادداشت_71
#محمد_امامی
#جلسه_345
#مدار_جامعه

عدالت مدار جامعه است. عدالت است که میزان حقوق و تکلیف ها را مشخص می کند. عدالت است که بخشش های بی جا را حد می زند و یاریگری های بی جا را انضباط می بخشد.

جود ها و مواسات ها و هر سياست خاصی اگر نسبت خود را با سیاست عام_شما بخوانید _عدالت_ تنظیم نکند تولیدظلم می کند.هر چند که شاید سعه ای را در من و اما حرصی را در دیگری برانگیزد.

ما راه مساوات را اگر می پیمایم برای این نیست که از مدار حق خارج شویم. بلکه برای آن است که در مدار عدالت و برای تحقق عدالت خودا را مکلف می بینیم که به حق دیگری رسیدگی کنیم.

عدالت بالای سر تمام ارزش هاست.اگر حرف از استقلال میزنیم چون در این بستر شکوفایی استعداد ها برای تحقق عدالت مناسب تر است. اگر حرف از آزادی اسلامی در جامعه می زنیم چون نباید رهایی ها بی حد و حصر اسارت های روحی برای دیگران را به تحفه آورد و فرصت برای مقاصد غیر الهی بیشتر از خداجویان باشد. امنیت زمانی گوهر بار است که بسط ید برای ایجاد عدالت کند؛ نه خود تحجیری باشد برای خدایی بر انسان ها.

قواعد کلی روابط اجتماعی

#یادداشت
#مشخصات_اسلام
#مهدی_اعلایی
#یادداشت_66
#جلسه_345

همانگونه که در فقه قواعد کلی وجود دارد، که بر اساس آن قواعد فقها احکام جزیی را استنباط می کنند، در روابط اجتماعی هم، قواعد کلی وجود دارد، که می توانیم بر اساس آن، به صورت اجتهادی، دستورات اسلامی در راستای تنظیم روابط خود با دیگران را، استخراج کنیم.

یکی از آن قواعد کلی، به نظر می رسد در نامه ۳۱ نهج البلاغه بیان شده :
«اجْعَلْ نَفْسَکَ میزاناً»

وقتی ما خودمان را در ارتباط با دیگران میزان و معیار قرار دهیم، به گونه ای دیگر با دیگران تعامل می کنیم.

مثلا وقتی کسی برخورد ناشایستی با ما کرد، ما باید ابتدا خود را در جایگاه طرف مقابل قرار دهیم و ببینیم انتظار داریم چه برخورد و رفتاری با ما شود؟

در اینصورت است، که می‌توانیم رفتار خود را با دیگران تنظیم کنیم و آنگونه که شایسته است، با مومنین تعامل کنیم.

ثمره عملی قائل شدن به هویت مستقل

#يادداشت
#مشخصات_اسلام
#عقيل_رضانسب
#يادداشت_263
#جلسه_345

💠 اگر هویت مستقلی به نام جامعه مکلف نیست، ثمره عملی قائل شدن به هویت مستقل چیست؟

در #يادداشت_261 تلاشی برای پاسخ به این سؤال که در احکام اجتماعی مکلف کیست؟ صورت گرفت، سه پاسخ متصور بود 1. جامعه هویت مستقلی ندارد و مکلف در احکام اجتماعی هم فرد است، فقط آن تکلیف نسبت به زندگی جمعی انسان ها است 2. جامعه هویت مستقلی دارد، مکلف احکام اجتماعی فرد بما هو جزء من الجامعه است 3. جامعه هویت مستقلی دارد و مکلف احکام اجتماعی نیز خود جامعه است.

با فرض اینکه اصل هویت مستقل جامعه را اثبات کرده باشم، بین برداشت 2و3 قضاوتی شد که برداشت 2 صحیح است، و تصویر معقولی برای فرض 3 نتوانستیم تصور کنیم!
جامعه هویت غیر از افراد دارد، و احکام اجتماعی هم قطعاً این هویت واحد را مورد خطاب قرار می دهند، اگر فرض سوم بخواهد این را بگوید که خطاب احکام اجتماعی هویت واحد جامعه است می گوییم محل بحث اینجا نیست، محل بحث اینجاست که مکلف در احکام اجتماعی کیست؟ در واقع چه کسی می خواهد احکام اجتماعی را امتثال کند؟
مثلاً اموالی که دولت مالک آن ها می شود، معاملاتی که با دولت انجام می شود، یا احکامی که خطاب آن حاکمیت و یا جامعه است نه افراد جامعه بما هو فرد و … را چه کسی باید امتثال کند؟
دولت، حاکمیت، جامعه با وجود هویت مستقل داشتن از افراد، دارای شخصیت و یا به عبارت دقیق تر فردیت که نیستند، یعنی وقتی می گوییم دولت موظف است که فلان کار را بکند، این وظیفه اولاً و بالذات گردن رئیس جمهور که نقش اصلی دولت بر عهده او اوست، را می گیرد، او هم از طریق افرادی که عضو این هویت هستند این تکلیف را امتثال می کند.
واقعاً چه تصویری دارد که فلان حکم اجتماعی را خود اجتماع بما هو اجتماع امتثال کند؟! معنای دقیق اینکه می گویند اسلام هم اصالت فرد را قائل است و هم اصالت اجتماع را همین است، یعنی اجتماع با وجود هویت مستقل از افراد برای بودن خود وابسته به افراد است چون افراد نباشند هم اجتماعی شکل نمی گیرد و هم اجتماعی نمی تواند ادامه پیدا کند! ولی اینطور نیست که اجتماع صرفاً همین افراد باشد که دور هم جمع شدند!
اصالتهما به معنای دو وجود قلنبه و جدا و بریده از هم اگر معنا شود، قطعا غلط است؛ اینجا اصالت شبیه بحثی که در فلسفه اسلامی می گوییم نیست،
جامعه برای شکل گیری نیاز به اجتماع افراد دارد، ولی مانند همه اعتبارات دیگر انسانی مثل پول، مثل مالکیت، مثل زبان و … که آثار بسیار زیادی دارند، بعد از جمع شدن افرد و ایجاد یک اعتبار در طول زمان دیگر وابسته به فرد یا افراد خاصی نیست ولی هر موقع که احکام اجتماعی صادر شد این جامعه نیست که آن را امتثال می کند، بلکه افراد امتثال می کنند ولی نه فرد بما هو فرد، بلکه فرد بما هو جزء من الاجامعه!
به عبارت دیگر درست است که روحانی و رئیسی می آیند و می روند، ولی احکامی که به یک هویتی به نام رئیس جمهور تعلق می گیرد، آخرش توسط یک فرد با هویت حقوقی اش امتثال می شود.

لذا این سوال واقعاً قابل درک نیست که چرا با قائل شدن به اینکه مکلف احکام اجتماعی افراد بما هو جزء من الجامعه هستند، سائل می پرسد پس ثمره عملی قائل شدن به هویت مستقل جامعه چیست؟! هویت مستقل جامعه یک وجود اعتباری از جنس اعتبارات انسانی مثل مالکیت، پول، زبان و … است؛ و همانطور که این اعتبارات انسانی هویتی مستقل از تک تک انسان ها می یابند و آثار بسیار زیادی بر زندگی انسانی می گذارند، جامعه هم همینطور است ولی در همه اعتبارات انسانی احکام اجتماعی صادر شده نسبت به آن ها، توسط افراد امتثال می شود به عبارتی احکام اجتماعی به افراد منحل می شوند، منتها نه به فرد بما هو فرد، بلکه به فرد از آن جهت که نقشی در شکل گیری و قوام این هویت اجتماعی دارد.
.

تفاوت حق و تکلیف

#یادداشت
#مشخصات_اسلام
#سید_ابراهیم_رضوی
#یادداشت_8
#جلسه_345

♦️ تفاوت حق و تکلیف

در تفاوت واژه حق و حکم، به چند مورد می توان اشاره کرد:

1- حق، مفهومی متضایف تکلیف و آن روی سکه تکلیف است.
البته شاید دقیق نباشد که بگوییم حق، نگاه به خود دارد و تکلیف نگاه به دیگران. چراکه این تفاوت در صورتی است که موضوع حق و تکلیف خود انسان باشد. اگر انسان موضوع و ملاک حق و تکلیف را خودش قرار دهد، در این صورت است که حق را نسبت به خود می بیند و تکلیف را در نسبت به غیرخود. درحالیکه اگه موضوع حق و تکلیف را دیگران قرار دهد، حق را نسبت به دیگران می بیند و تکلیف را نسبت اشخاصی غیر صاحب حق. (البته شاید بتوان گفت که واژه حق به صورت مطلق، انصراف به «حق من» دارد که در یادداشت بعدی به علت این انصراف می پردازیم.)

2- حق، در لایه هستی شناسانه است. اما تکلیف، در لایه قانون و فقه شناسانه.

3- حق، گزاره ای توصیفی است. اما تکلیف، گزاره ای تجویزی.

4- با توجه به تفاوت دوم و سوم، حق منشأ و ریشه تکلیف است. یعنی بعد از اینکه یک واقعیت و یک هست (حق)، کشف شد، یک دستور و باید (تکلیف)، تجویز می شود.

آیا تکلیف، واژه عمیقتری نسبت به حق است؟

#یادداشت
#مشخصات_اسلام
#سید_ابراهیم_رضوی
#یادداشت_9
#جلسه_345

♦️آیا تکلیف، واژه عمیقتری نسبت به حق است؟

🔸شاید بتوان گفت آن معضلی که دغدغه استاد بوده و به حق هم بوده (که ادبیات تکلیف نسبت به ادبیات حق، از ارزش و عمق بیشتری برخوردار است و جامعه تکلیف مدار، جامعه عاشقانه تر، پرمعناتر و عمیق تری نسبت به جامعه حق مدار است)، بخاطر معنای حق نیست.
با توجه به توضیحاتی که در تفاوت حق و تکلیف در یادداشت قبل بیان شد، به نظر می رسد تکلیف از عمق معنایی بیشتری برخوردار نیست. چراکه تکلیف معلول متلازم حق است. و اگر قرار باشد بین این دو واژه، یک واژه را دارای عمق بیشتری بدانیم، به نظر می رسد، حق عمق معنایی بیشتری دارد چراکه اساسا حق در لایه هستی شناسانه قرار دارد و حق هست که تکلیف را می سازد.

🔸به نظر می رسد شاید بتوان اینگونه گفت که این معضل بخاطر متعلق و مضاف الیه حق است. یعنی کلمه «من» در «حق من». مشکل این است که نگاه جامعه، فرد مدار و خودخواهی است نه جامعه مدار و دگرخواهی. مشکل این است که در نگاه مردم، نقطه کانونی و اصلی، خود است نه جامعه. این یعنی انانیت.

🔸اما در مقام تحلیل، اینکه چرا اینگونه تصور شده که مشکل متوجه نگاه حق مدارانه است، شاید بخاطر این باشد که در تفکر و فرهنگ غربی (که اوج نگاه انانیت انسان به خود است)، از واژه حق استفاده شده است و استفاده آنها از این کلمه برای هدف خودخواهانه خود، موجب این ذهنیت شده که امروزه ما بعد از شنیدن واژه حق، ذهنمان به معنای «حق من»، منصرف می شود. و الا به نظر می رسد اگر کاری که غرب با این واژه کرده است را از این معنا حذف کنیم، از واژه «حق»، «حق من» فهمیده نمی شود.

🔸حال بعد از بلایی که غرب و تفکر غربی بر سر این واژه (حق) در آورده، اینکه امروز باید با این واژه چه کنیم، سوال دیگری است. اما همین مقدار به ذهن می رسد که کنار گذاشتن این واژه با این عمق معنایی هستی شناسانه اش، حرکتی منفعلانه در برابر غرب بوده و چه بسا حرکتی اشتباه است. ما باید با ادبیات سازی و گفتمان سازی، عمق معنایی این کلمه را به آن بازگردانیم.

انسان موجودی مدنی بالطبع

#یادداشت
#مشخصات_اسلام
#انسان
#مدنی_بالطبع
#اجتماعی
#محمد_هادی_جوهری
#یادداشت_121
#جلسه_345

 

🔰انسان موجودی مدنی بالطبع🔰

در باب اجتماعی و مدنی بودن انسان معمولا دو نظریه مطرح می باشد. عده ای انسان را مانند زنبور عسل و مورچه، مدنی بالفطره می دانند. فلذا مدنیت و اجتماعی بودن انسان را جزی از ذات و فطرت او می دانند. و معقدند اساسا انسان از ابتدای خلقتش اجتماعی آفریده شده است.
اما در مقابل عده ای دیگر معتقدند که انسان بالطبع اجتماعی است، یعنی اساسا انسان فردگرا می باشد. و طبیعت و جبر اجتماعی و محیطی او را مجبور به انتخاب زندگی اجتماعی کرده است. علوم اجتماعی مدرن نیز بر همین نظر معقتد هست. و می گوید از آن جایی که انسان فرد گرا و منفعت طلب هست و از طرف دیگر چون انسان گرگ انسا هست. فلذا انسان ها به سبب جبر طبیعت و اجتماع، اجتماعی و مدنی شده اند و الا در هر لحظه که احساس کنند می توانند بدون حضور دیگر همان منافع را کسب کنند، دیگر اجتماعی زندگی نمی کنند و حتی تا سر حد از بین بردن یک دیگر پیش خواهند رفت.
اما در این میان علامه طباطبایی نظری متفاوت دارد. ایشان هم مانند اندیشمندان غرب معتقد هست که انسان بالفطره اجتماعی نمی باشد . بالطبع اجتماعی و مدنی هست. اما مسئله این است که در نگاه علامه انسان دیگر گرگ انسان نیست. و این طبع و طبیعت و جبر چیزی جز فطرت انسان نیست. یعنی درست است که انسان بالطبع اجتماعی شده است اما این طبع ریشه در یک سری نیاز های حقیقی و فطری دارد که سبب این مدنیت شده است. فلذا انسان برای تکامل خویش به مدنیت احتیاج دارد.
برای مطالعه بیشتر در این باب می توان به تفسیر الیمزان در ذیل تفسیر آیه 200 آل عمران و 213 سوره بقره مراجعه کرد.

مدار قرار گرفتن عشق یا حق

سم الله الرحمن الرحیم

#يادداشت
#مشخصات_اسلام
#میرزا_علی_کرانی
#یادداشت_65
#جلسه_345

اخیرا بحثی پیرامون مدار قرار گرفتن عشق یا حق در حلقه ی اندیشه ی کلامی مورد چالش قرار گرفت. با نگاهی بر انواع اظهار نظرهایی که در این مساله شد میتوان نکاتی را در راستای حرکت به سمت فهم بیشتر مطرح نمود.

اولا یکی از لغزشگاه های مبتلا به در این بحث، همان لغزشگاه معتادی است که در مباحث چالشی ما زیاد موضوع پیدا میکند. و آن هم لغزشگاه اشتراک لفظی است.

باید داخل پرانتز این نکته را نیز گوشزد کنم که به نظر میرسد اگر مباحث حلقه ی اندیشه کلامی و تولیدات آن بخواهند جایگاه موثری پیدا کنند، اعضای محترم لاجرم از این مساله هستند که خودشان را عادت دهند به حساسیت روی تنویر منظور از الفاظ و همچنین درمان آفت مبتلا به دیگر یعنی مشترک نبودن محل بحث.

عدم دقت روی این مطالب هرز روی مباحث را بالا می برد و اصابه را پایین می آورد. هرچند این نکته نیز می تواند صحیح باشد که در یک محفل پر تکاپوی اندیشه ای ملا لغطی بازی در آوردن مانع حرارت آن جمع است، اما تمرین بر نکاتی که عرض شد می تواند به گونه ای باشد که منافاتی با این مساله پیدا نکند.
پرانتز بسته

در بحث اخیر به طور مشهودی معانی مختلف و البته رایج الفاظی همچون « حق » ، « عشق » ، « تکلیف » و … توسط افراد مختلف لحاظ میشد و به نفی و اثبات نظر دیگری پرداخته می شد بی آنکه مساله ی احتمال اشتراک لفظی حتی مورد اشاره قرار بگیرد.

گاه حتی در کلام یک شخص نیز پیش می آمد که این الفاظ را در دو معنا استفاده کند.

یکی از بروزات توجه به اشتراک لفظی میان دو شخص در حال مباحثه می تواند این باشد که به جای «رد» در ابتدا « استفهام » صورت میگیرد.

ثانیا به نظر میرسد برخی از همین موضوعات موضوعاتی هستند که تصدیق حدود و ثغور آنها، لوازم آنها، احکام آنها، جایگاه آنها، ارتباطشان با سایر موضوعات و … نیازمند تجربه کردن آنها و آشنایی واقعی با آن موضوعات است. و صرف توافق نظری بر روی مدلول لفظ آنها در تصدیق احکام آنها کفایت نمی کند.

خصوصا در محل بحث ما می توان به موضوع « عشق » اشاره کرد که چنین است. اینکه آّیا در محل بحث ما احکام عشق دائر مدار حق و تکلیف هستند یا نیستند؟ اگر هستند حق و تکلیف در آنجا به چه معناست؟ و اگر نیستند پس دائر مدار چه چیزی هستند؟ و نهایاتا هر چه که باشد مطلوبیت مدار عشق بالاتر است یا مدار دیگر؟ و آیا این مدار می تواند غایت و حد کمالی مناسبات اجتماعی از دیدگاه اسلام باشد یا خیر… همه ی اینها نیازمند به آَنایی واقعی با مقوله ی عشق است. یا به عبارت صریح تر باید عشق تجربه شده باشد و باید انسان پشی از این بحث عاشق بوده باشد تا بتواند احکام آن را به خوبی مورد بررسی قرار دهد.

هیت چیست؟

بسم الله الرحمن الرحیم
#یادداشت
#مشخصات_اسلام
#محمد_حسین_خانی
#یادداشت_120
#جلسه_345
#روضه
#هیئت

هیت چیست؟
این کلام از حضرت امام درباره تاثیر #اشک و #روضه که می فرمایند گوشه ای از دریایی شعائر حسینی است
هنوز چه زیاد جای کار دارد این دریا چه اندیشمندانی باید بیایند این مکتب این محافل را بررسی کنند و تحلیل کنند
امام می فرمایند گریه ما گریه سیاسی است
با این گریه ها است که سیل درست می کنیم برای نابودی بنای استکبار

واقعا ما با روضه به عنوان یک #مکتب و #منسک و… عادی داریم برخورد می کنیم
جا دارد یک موسسه فقط درباره تاثیرات محافل حسینی و روضه ها در طول تاریخ تحقیق کند
خیلی دور نرویم انقلاب خودمان از کجا شروع شد
از چه اسطوره ای الگو گرفت ؟
کجا یارگیری کرد؟
علما کجا توانستندد بر ذهن و قلب مردم دسترسی پیدا کنند؟
شاه برای جلوگیری از این حرکت کجا را تعطیل کرد؟
چرا روضه خوانی را تعطیل می کردند؟
آثار وضعی روضه چیست؟
ادبیات دفاع مقدس برگرفته از کجاست؟
چرا قیام ؟
چرا رفتند برای باز کردن راه کربلا؟
وهزاران سوال دیگر که
وقتی ریشه یابی کنیم ثمره آن از دل همین روضه ها و هیئت ها و محفل اشک ها شروع می شود
ادامه دارد…

حق و تكلیف، دولت و ملت

#امید_فشندی
#یادداشت_202
#جلسه_345
#مشخصات_اسلام

🔰 حق و تكلیف، دولت و ملت

اینكه حق و تكلیف را دو روی یك سكّه بدانیم یا ندانیم یك مسئله است، اینكه دولت با چه زبانی با ملت سخن بگوید، مسئله‌ای مهم‌تر

دولت به‌طورطبیعتی با قدرت و سلطه قرین است اما اینكه با زبان تكلیف با مدرم سخن بگوید و مردم را در قبال دولت مكلّف بداند، چه‌قدر به كارآیی و سلامت دولت كمك می‌كند؟

دولت وكیل مردم است و مردم در مقام موكّل، مطالبه‌گر و صاحب امر و اختیار هستند، و دولت هم باید مسئولیت‌پذیر و پاسخگو باشد.

در دولت دینی اما مردم غالبا مكلّف پنداشته می‌شوند و دولت، صاحب امر و دارای حق حكومت

در ساحت فردی نیز، حقوقی كه دیگران بر گردن ما دارند را به عنوان تكلیف ترجمه كنیم و خود را نسبت به هر چیز و همه كس مكلّف بدانیم، ظاهرا اثر تربیتی و خودسازی بیشتری خواهد داشت، اما این كاملا یك امر شخصی است و نباید تبدیل به توصیه‌ی اجتماعی و خصوصا سیاسی شود، چون در ظرف جامعه و سیاست به‌راحتی حقوق آحاد نادیده‌ گفته می‌شود نمی‌تواند سنگ را بست و سگ را گشوده داشت.

21 آبان 11400

فطری بودن مدنیت انسان1

#یادداشت
#مشخصات_اسلام
#سید_ابراهیم_رضوی
#یادداشت_10
#جلسه_345

♦️تحقیقی در نظریه حکما و فلاسفه غربی و اسلامی در مسأله مدنی بودن انسان

(بخش اول)
با احصاء نظرات شاید بتوان گفت، سه نظریه اساسی در این مسأله وجود دارد که روح معنایی متفاوتی باهم دارند.

اول: مدنی بالطبع بودن انسان
یعنی انسان اساسا از روی سرشت و طبیعت، اجتماعی و به دنبال تعامل و معاشرت با همنوعان خود است.

دوم: مدنی بالاضطرار بودن انسان
قائلین به مدنی بالاضطرار بودن اینگونه توضیح میدهند: که انسان در حال زندگی طبیعی خود بود تا اینکه با این چالش مواجه شد که برای برآورده کردن نیازهایش یا برای برآورده کردن حداکثری نیازهایش، به انسانهای دیگر نیاز دارد و خودش به تنهایی از پس تأمین نیازهایش بر نمی آید. فلذا بخاطر این اضطرار و نیاز به همنوعان خود، زندگی را اجتماعی طراحی کرده است.

سوم: مدنی بودن انسان بعد از قرارداده اجتماعی
بعضی از تقریر های قرارداد اجتماعی، توضیحی همانند مدنی بالاضطرار بودن انسان به اجتماع است ولی بعضی دیگر معنای متفاوتی دارد.
به عنوان مثال فردی چون تامس هابز می گوید: انسان موجودی خودپرست و خودمحور است؛ لذت‌ها و آرزو‌های خاص خود را دارد، و به هیچ نظم اخلاقی یا سیاسی تعلق خاطر ندارد. حتی مقتضای طبیعت انسانی آن است که همه با یکدیگر در پی کسب منافع فردی بیشتر در جنگ باشند. عبارت معروف هابز «هر انسان گرگ انسان دیگر است» اشاره به همین مسئله دارد. آنچه آدمیان را به تأسیس جامعه مدنی وا می‌دارد نه طبیعت مدنیت‌خواه او، بلکه خوفِ جان است که می‌بیند اگر از سرشت ستیزه‌جوی خود پیروی نماید در معرض هلاک خواهد بود و موجودیت و هستی خود را بر باد خواهد داد.

با توجه به این سخنان به خوبی روشن می شود که هابز نه انسان را سرشتا مدنی می داند و نه مدنی بودن او را بخاطر رفع نیازهای طبیعی و واقعی او می داند بلکه می گوید ریشه مدینت انسان به خودخواهی و تأمین منافع شخصی خود است.