توحید؛ از یگانه‌بینی تا یگانه‌شوی

🔰 توحید؛ از یگانه‌بینی تا یگانه‌شوی

#توحید از دریچه‌ی #ایدئولوژی بیشتر ناظر به توحید افعالی و عبادی است؛ اینكه صرفا به یگانه‌بینی منشأ آفرینش قناعت نكنیم و تمام عرصه‌ی وجود و افعال جوانحی و جوارحی انسان خود را در جهت خواست او هم‌سو و هم‌افزا كنیم: توحید از باب تفعیل است یعنی یكی‌شدن!

وقتی هستی هویت #از_اویی و #به‌سوی_اویی دارد؛ این سیر و صیرورت انسان هم – به‌عنوان قافله‌سالار هستی – باید هم‌سو با این سیر و سنت‌های حاكم بر آن باشد.

ما در تراث اعتقادی خود بیشتر بر ماهیت ازاویی عالم در #قوس_نزول تكیه و تبیین داشته‌ایم كه طبیعتا جایی برای اراده و اختیار آدم نبوده، در رویكرد ایدئولوژیك به توحید باید به ماهیت به‌سوی اویی آدم و عالم در #قوس_صعود بپردازیم و در مورد خاستگاه و قواعد و غایت افعال اختیاری انسان توصیه و هنجار و ارزش و الزام تعیین كنیم.

24 بهمن 1400

امرونهی، اصلاح و فساد، اسلام سیاسی

🔰 امرونهی، اصلاح و فساد، اسلام سیاسی

حسین علیه‌السلام خاستگاه خروج خود را نه شرارت و سرخوشی یا ستم‌ورزی و فسادانگیزی، بلكه #اصلاح‌گری معرفی می‌كند و راه آن را هم امربه‌معروف و نهی‌ازمنكر می‌خواند:

إنّی لم اخرج اشرا و لا بطـرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح فی امة جدی؛ ارید ان امر بالمعروف و انهی عن المنكر…

در فرهنگ قرآنی نیز #اصلاح در مقابل #افساد است و راهبرد اساسی برای فسادستیزی هم امربه‌معروف و نهی‌ازمنكر.

بسته به اینكه خاستگاه فساد و كانون فساخیزی را كجا بدانیم، امرونهی هم سویه پیدا خواهد كرد.

#اسلام_سیاسی به‌عنوان نظریه‌ی پایه‌ی انقلاب اسلامی، كانون قدرت سیاسی جامعه را خاستگاه اصلی فساد می‌داند و اصلاح حاكمیت و تحول نظام مدیریت كشور را عامل اساسی اصلاح امور.

بر همین اساس؛ قانون اساسی نیز با پذیرش این اصل اصلاحی، امرونهی را در سه سویه به رسمیت شناخته است:

در جمهوری اسلامی ایران دعوت به خیر، امر به معروف و نهی از منكر وظیفه‌ای است همگانی و متقابل بر عهده مردم نسبت به یكدیگر، دولت نسبت به مردم و مردم نسبت به دولت. شرایط و حدود و كیفیت آن را قانون معین می‌كند. «وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أوْلِیاءُ بَعْضٍ یأمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ ینْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ». (اصل هشتم)

تقلیل این فریضه به سویه‌ی مردم-مردم، عدول از اسلام سیاسی است؛ چه اینكه گفتیم اسلام سیاسی كانون قدرت سیاسی جامعه را عامل اصلی صلاح و فساد جامعه می‌داند و لذا اصلاح جامعه را از رهگذر انقلاب و نظام‌پردازی و دولت‌سازی اسلامی می‌جوید.

حالا اگر صاحبان و پیروان این نظریه در كانون قدرت و تصمیم‌گیری سیاسی جامعه قرار گرفته‌اند اما مردم را دائما به خود مغرور یا به دشمن مشغول می‌كنند، یا برآمده از ریاكاری ایشان است یا عدول از نظریه‌ی اسلام سیاسی كه دراینصورت حضورشان در مصادر امور مشروعیت ندارد.

24 بهمن 1400

دین ختمی، دین مأموریت گرا

آموزه مأموریت گرایی را با آموزه جهاد و مجاهدت در ادبیات دینی میتوان قرین یکدیگر دانست.

جِهاد به معنای مشقت، تلاش، مبالغه در کار، به نهایت چیزی رسیدن و توانایی است.مهم‌ترین کاربرد این واژه در متون دینی، مبارزه کردن در راه خدا با جان، مال و دارایی‌های دیگر خود با هدف گسترش اسلام یا دفاع از آن است. جهاد اختصاص به جهاد نظامی ندارد بلکه گستره وسیعی را شامل می شود.
موحد در هر عصر و مصری مکلف است برای بسط حاکمیت الله بر روی زمین بکوشد. جهاد به معنای کوشش در جهت ایفای تکلیف اجتماعی تاریخی تمدنی موحد می باشد.
حضرت نبی ختمی صلوات الله علیه و آله و معصومین علیهم السلام همه شان در راه بسط حاکمیت الله از هیچ تلاشی فروگذار نکردند. ایشان با تکیه بر قله خرد و دانایی و اشراف بی نظیرشان استراتژیک ترین اقدام عصرشان را تشخیص داده و در راه تحقق آن از بذل جان و مال شان هیچ فروگذار نکردند.
اگر به بعد از واقعه عاشورا بنگریم
تلاش معنوی و تربیتی حضرت زین العابدین علیه السلام
تلاش تعلیمی و تربیتی صادقین علیهما السلام
تلاش بسط تشکیلاتی و اقتصادی امام کاظم علیه السلام
و …
همه شاهد و گواه آنست که هر یک از ائمه معصومین یک مسئله استراتژیک عمری داشته اند که عملا همه زیست ایشان و کنشهایشان را سودهی میکرده است.
فلذا از همین روست که ما در زیارت هر یک از ائمه معصومین علیهم السلام میخوانیم: و جاهدت فی الله حق جهاده

حق الجهاد را کسانی میتوانند استیفا کنند که

اولا تشخیص دهند چه کاری در عصر و مصر کنونی یک اقدام استراتژیک محسوب شده و حیاتی ترین اقدام بری بسط حاکمیت الله و مضیق ساختن حاکمیت طاغوت می باشد و از همین رهگذر خرده کنشها و پویش ها و تلاشهایشان را در همین راستا سودهی کنند.

ثانیا گرفتار هزاران کار خوبی که میتواند توسط ایشان انجام شود نمی شوند. ظرفیت ها و اقدامات خوب نمیتواند از ایشان دلربایی کرده و ایشان را از هدف استراتژیک خویش منحرف سازد

ثالثا پشت موانع و کاستی ها و محدودیت ها پنهان نشده بلکه با اعتماد به وعده نصرت الهی راه حق را می پیمایند.

مأموریت گرایی یعنی ما تمسک به سیره ائمه معصومین علیهم السلام کنیم و جهادی کنیم که حق جهاد را به جا آورده باشیم.

مأموریت گرایی یعنی تشخیص جهاد استراتژیک، کنار گذاشتن کارهای خوبی که مخل میتواند باشد و گرفتار موانع و مشکلات راه نشدن.

چرا آزاداندیشی فردی؟

در مسئله آزاداندیشی، از همان موج اول آن ابهام وجود داشت؛ از همان سال ۸۱ که توسط حضرت آقا نهضت آزاداندیشی و تولید علم مطرح شد، با وجود اینکه عده‌ای پای کار ایستادند، ولی باز هم ابهاماتی در همان زمان وجود داشت و این ابهامات تا به امروز هم کشیده شده است. نباید این ابهامات را ناچیز شمرد، چرا که به نظر می‌رسد عامل اصلی زمین‌گیر شدن موج‌های آزاداندیشی که در فضای علمی جامعه راه افتاده بود، همین ابهامات است. ابهاماتی که هنوز هم نسبت به آزاداندیشی وجود دارد و حل نشده است و مانع ارتباط گرفتن جامعه به خصوص جامعه انقلابی با این مفهوم کلیدی است.

 

به نظر می‌رسد این ابهام به خاطر مواجهه‌ای است که با آزاداندیشی داریم؛ در بدو امر نباید به سراغ آزاداندیشی از منظر جامعه رفت. آزاداندیشی به مثابه یک فرهنگ یا همان آزاداندیشی اجتماعی، نباید اولین مواجهه با آزاداندیشی باشد که حتی در همان هم به غلط به سراغ آزادی بیان می‌رویم. باید میان آزادی بیان و آزاداندیشی تفکیک کنیم.

برای رفع ابهام باید به سراغ سرچشمه ابهام رفت؛ سرچشمه ابهام آزاداندیشی فردی است. وقتی آزاداندیشی به عنوان یک پدیده‌ی فردی روشن نباشد، هر چقدر بخواهیم و تلاش کنیم نمی‌توان آزاداندیشی را به عنوان فرهنگ تبیین و روشن کرد. لذا لازم است آزاداندیشی از منظر فردی، در ابتدای امر به خوبی روشن شود.

اهمیت درک صحیح آزاداندیشی

تعریف دقیق و فهم صحیح از مفاهیمی که در مورد آن صحبت می کنیم، اهمیت بسیار زیادی دارد. چرا که ممکن است سال ها درمورد موضوعی مناقشه شود. برخی آن را تایید و برخی رد کنند، در حالیکه آنچه گروه اول را مد نظر دارند و تأیید می کنند، گروه دوم هم تأیید می کنند. آنچه گروه دوم نیز مد نظر دارند و رد می کنند را، گروه اول نیز رد می کنند. در دانش های حوزوی مثل اصول فقه، به این مسأله تبیین محل نزاع گفته می شود.

وقتی محل نزاع تبیین می شود، مشخص می شود موضوع بحث چیست و اینکه محل بحث کجا هست و کجا نیست؟ لذا، خیلی از دعواهای لفظی برطرف می شود.

در موضوع آزاداندیشی نیز، بسیار اهمیت دارد منظور خود از آزاداندیشی را تبیین کنیم. اگر بدون تبیین موضوع از آزاداندیشی دَم بزنیم، ممکن است نتیجه این بشود که چیزی ترویج شود، که اصلا مد نظر ما نبوده.

در این صورت، جنبه های جدید و نویی از آزاداندیشی شناخته می شود و باعث می شود دعوت به آزاداندیشی، دعوت عمیقی باشد.

امکان ذات کاوی آزاداندیشی به عنوان یک ملکه فردی!

آیا آزاداندیشی که اساساً یک پدیده اجتماعی است و در نسبت با هویت اجتماعی انسان محقق می شود را می شود به عنوان یک پدیده فردی دید و در تعریف آن، آزاداندیشی را به عنوان یک صفت فردی تعریف کرد؟!

وقتی می خواهیم آزاداندیشی را تعریف کنیم، با این سؤال مواجه می شویم که هویت اجتماعی در این پدیده اشراب شده و انسان بما هو فرد اصلاً آزاداندیشی در مورد او معنا ندارد.

واقع این است که اصل این سؤال به این بر می گردد که آیا پدیده های ذات اضافه که در نسبت با هویت اجتماعی انسان شکل می گیرند، را می شود به عنوان یک پدیده نفسی و انسانی من حیث فردی تعریف کرد؟! به عبارتی آیا مفاهیمی که محل بروز حقایق آن ها حیات اجتماعی انسان است، را هنگام فهم می توان به عنوان یک دارایی فردی انسان تعریف کرد، یا حتماً باید اجتماعی بودن آن ها در تعریف آن ها اخذ شود؟

 

برای پاسخ به این سؤال باید یک بحث منطقی کرد که آیا در مواجه با یک حقیقت خارجی که در دل او حیثیت های مختلفی وجود دارد می توان نقطه تمرکز را بر روی یک حیثیت خاصی گذاشت و شیء را از آن زاویه مورد مطالعه قرار داد، یا به طور کلی ما با یک حقیقت خارجی عینی مواجه هستیم با یک هویت واحد و هر بیانی در مورد او باید حاوی کل این هویت یکپارچه باشد؟

صحیح این است که در هنگام ذات کاوی و تعریف یک مفهوم، ما توان این را داریم که به یک متن واقع که پر از حیثیات متعدد است، از زاویه دیدهای مختلف که هر کدام نقطه تمرکزش بر روی یکی از حیثیت ها است، آن واقع را مشاهده کرده و در مورد آن سخن گفت و از آن زاویه خاص او را تعریف کرد؛ بله در این مطالعه ما حیثیات دیگر شیء را نفی نمی کنیم بلکه عطف توجه و التفات ما به یک حیث خاص است. برای تشبیه مثلا من وقتی به صورت شما نگاه می کنم، می توانم بگویم که الان دارم به چشم های شما، یا دهان شما، یا گونه های شما نگاه می کنم، و واقعاً هم نقطه تمرکز من روی قسمت خاصی از صورت شماست در عین حالی که متوجه هستم که این قسمت خاصی از صورت شما ست.

آزاداندیشی هم می تواند به عنوان یک پدیده اجتماعی ملاحظه شود و هم می تواند به عنوان یک پدیده فردی، لذا شما اگر در هنگام تعریف آزاداندیشی نقطه تمرکز و التفات خودتان روی این گذاشتید که آزاداندیشی به عنوان یک ملکه و دارایی انسانی تعریفش چیست و شروع کردید یک سری قیودی برای تعریف آن ارائه کردید، کار درستی انجام دادید، و تعریفی هم که ارائه می دهید تعریف صحیحی است و چه بسا مبنا برای فهم و عمل به آزاداندیشی اجتماعی دیدن همین آزاداندیشی به عنوان یک وصف انسانی باشد. در این برش مطالعه شما هویت اجتماعی آزاداندیشی را نفی نمی کنید بلکه تصمیم گرفتید با التفات به حیث فردی این حقیقت را ببینید (البته وجه فردی را من به او ندادم بلکه او خود دارای وجه فردی هست)

لذا شما در این مطالعه به راحتی می توانید بگویید «آزاداندیشی» از دو عنوان آزادی و اندیشه تشکیل شده است؛ ابتدا بررسی می کنیم که اندیشه بودن یک اندیشه به چه چیزهایی است و مقومات و قیودی را برای اندیشه بودن یک اندیشه بیان می کنیم، سپس بررسی می کنیم که اندیشه اگر بخواهد آزاد باشد، چه شرایطی باید مراعات شود و با گذاشتن و برداشتن یک سری قیود آزاداندیشی را به عنوان یک وصفی برای فرد انسانی و یک ملکه و دارایی انسانی تعریف می کنید. بله خیلی از این قیود در نهایت ناشی از هویت اجتماعی داشتن انسان است، ولی من می توانم بدون دیدن منشأ این قیود و با بررسی در حیث فردی این حقیقت را تعریف کنم.

یک نکته تکمیلی هم باید گفت که بعد از این شیوه بررسی، خیلی از مفاهیم هستند که حیث بررسی شان بسیار به هم نزدیک است و باید دقت کرد که متوجه تفاوت حیث بررسی این مفهوم با مفاهیم کناری آن بود، مثلاً در این زاویه بررسی آزاداندیشی با مفاهیمی مثل آزادی معنوی یا آزادی روحی به هم نزدیک می شوند، ولی دقت داریم که حیث بررسی ما از زاویه اندیشه داشتن انسان است نه روح داشتن او.

 

#يادداشت_291

خلط بین حق تکوینی و حق تشریعی

شهید مطهری در بحث مشخصات اسلام در بخش ایدئولوژی یکی از مشخصات اسلام را «قداست دفاع از حقوق» می دانند و می فرمایند:
«دفاع از حقوق – اعم از حقوق فردی و حقوق اجتماعی – و مبارزه با متجاوز، واجب و مقدس است»
یکی از مباحثی که ذیل این بحث مطرح می شود و گاهاً باعث خلطهایی می شود، عدم توجه به تفاوت بین حق تکوینی و تشریعی است.
حق تکوینی مربوط به نگاهی هستی شناسانه و وجودی به عالم است که این موجود چه جایگاهی در این عالم دارد، مثلاً وجود انسانی یک وجودی است که قابلیت رسیدن به کمالات فوق ملائکه را دارد، لذا یک کرامت نفس الامری دارد.
اما در حق تشریعی یعنی خداوندی که همه این هستی از او و به اوست، برای رسیدن به کمال موجودات ذی شعور و الاراده قوانینی قرار داده است و به او هم رسانده است، این قوانین هم دستورالعمل حرکت فرد است و هم دستورالعمل حرکت جمع است و هم دستور العمل حرکت جامعه؛ لذا افراد نسبت به خود و دیگران و جامعه حقوق طرفینی پیدا می کنند که به بخش نسبت به غیر خود وظیفه یا تکلیف و به بخش غیر نسبت به فرد حقوق گفته می شود.

در لایه تکوینی همه عالم از خداست و به خدا باز می گرد.

إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَيْهِ رٰاجِعُونَ ﴿البقرة، 156﴾

إِلَيْهِ اَلْمَصِيرُ ﴿المائدة، 18﴾ ﴿غافر، 3﴾ ﴿الشورى‏، 15﴾ ﴿التغابن‏، 3﴾
اما این رسیدن یک رسیدن تکوینی است و سعادت انسان به این است که در این رسیدن به اسماء جمالی حضرت حق برسد نه به اسماء جلالی! لذا ما یک صراط مستقیم تکوینی داریم که همه خواه یا نا خواه این مسیر را می روند، اما یک صراط مستقیم سلوکی هم داریم که کسی که این مسیر را برود به سعادت می رسد. لذا یک عبد تکوینی داریم که اینجا همه ما سوی الله عبد هستند، اما یک عبد تشریعی هم داریم که فرد با اختیار این عبدانیت را محقق می کند.

در لایه ایدئولوژی که مربوط به مباحث الزام شناسی است وقتی از حقوق صحبت می شود، طبیعتاً منظور حقوق تشریعی است.

 

#يادداشت_290

آزاداندیشی تکفیر و بی احترامی نیست

اولین نکته ای که باید درباره آزاداندیشی متوجه باشیم احترام است
بعضی وقت ها به بهانه آزاداندیشی و بیان عقاید در دام بی اخلاقی و توهین به یکدیگر می افتیم از این مناظرات بین مکتب تفکیک و فلسفه کم ندیده ایم
و هزاران مثال دیگر
کرسی آزاداندیشی نمی‌گیریم تا طرف مقابل و نظر مخالف را تحقیر کنیم
حضرت آقا در این مورد مرحوم صاحب حدائق و وحید بهبانی را مثال می زنند که در عین اختلاف علمی و مسلک باهم بحث می کنند و منازعه می کنند ولی توهین نه بی احترامی نه،اگر قرار است یک نظر علمی ،یک تفکر و یک اندیشه را نقد کنیم باید کمال احترام را نسبت به ناقل و قائل آن رعایت کنیم
لذا اصل اول آزاداندیشی اخلاق و احترام است
و آزاداندیشی با بی اخلاقی،تکفیر،تمسخر،توهین، هیچ رابطه ای ندارد و مخل آزاداندیشی است.

مرز تعادل

وقتی صحبت از آزاد اندیشی می شود، علیرغم اینکه یک معنای بسیار اصیل و دقیق اسلامی از آن اراده شده است و از بهترین و مترقی ترین ارمغان های انقلاب اصلاحی اسلام برای بشریت به شمار می رود، دلسوزان متدین را دچار نگرانی و موضع گیری می کند. چرا که از طرفی دست های ناپاک یا انسان های هرچند پاک ولی دگر اندیشی را دیده اند که در چنین بستری خطر آفرینی کرده اند و از طرف دیگر ریزش ها یا انحرافاتی را در میان متدینین به چشم دیده اند که از چنین مناشی ای نشات گرفته بودند.

وجود برخورد های نا عاقلانه، دگر اندیشی ها یا دست های ناپاک و همچنین وجود انسان های نگران، و اقداماتی که جمیع این افراد در قبال آزاد اندیشی انجام میدهند باعث شده است تا برای کسانی که دغدغه ی اجرایی و میدانی نسبت به بحث آزاد اندیشی دارند و میخواهند یک حادثه ی بزرگ اجتماعی رقم بزنند مقوله ای با عنوان میانه روی یا مرز تعادل در آزاد اندیشی مطرح شود تا از غلتیدن در ورطه ی هر کدام از این دو سویه جلوگیری کنند‌.

اما سوال این است که آیا به صورت نفس الامری و فارغ از اقتضائات تدبیری میدانی نیز سخن از مرز تعادل سخنی درست است؟
و اگر نیست، چگونه میتوان کاری کرد که از طرح این مساله ی غیر نفس الامری بی نیاز شویم؟

به نظر میرسد آنچه در درجه ی اول زمینه ی سوء تفاهم میان این دو سویه ( سویه ی محافظه کار، و سویه ی تخریب گر ) را ایجاد کرده است، نامگذاری این پدیده باشد، نامگذاری با الفاظی که قابلیت عدم وجود ظرافت در تلقی از آن ها وجود دارد.

ترکیب آزادی و اندیشه

شاید بهتر میبود نام این پدیده را چیزی شبیه این میگذاشتیم ” آزاد حق پویی ” یعنی رهیدگی در راه رسیدن‌ به حق.

با این نامگذاری وقتی سوال ایجاد میشود که “رهیدگی از چه چیزی؟” پاسخ به راحتی این خواهد بود که از هر چیزی که مانع رسیدن به حق است.

و مصادیقی که با کمی دقت میتوان برای آن موانع برشمرد دروغ، نفاق، ممنوعیت تفکر، و… هستند.

در حالیکه اگر نام آزاد اندیشی در میان باشد، احتمالا پاسخ اولیه ای که در جواب سوال “آزادی از چه چیزی؟” مطرح میشود این باشد که آزادی از هر چیزی، یا مثلا آزادی از هر آنچه که جلوی فکر کردن تو را بگیرد.
اگر چه همین معنا هم خالی از مقصود ما و غیر قابل تطبیق بر آن نیست اما میبینیم که در چنین حالتی سخنی از “حق” و “اصابه” نیست. یعنی با این ادبیات گویی حتی بعد از دستیابی به حق، هنوز جای به رسمیت شناختن هر گونه تردیدی هست.

و احتمالا مهمترین مصادیق موانع آزادی در چنین برداشتی از این قبیل اند: تعبد، آموزش، تربیت، زورگویی، و…

پر واضح است که آنچه در اینجا محل بحث اصلی بنده است یک بحث لفظی نیست، بلکه تلقی، برداشت و ذهنیت است که تا حدود زیادی متاثر از عبارات نیز هست. و ما در اینجا عبارات را در عین لحاظ مستقلشان بعنوان ادبیات مرتبط با تلقی نگاه میکنیم.

وقتی برداشت ما از سنخ دوم (مرتبط با ادبیات تعبیر “آزاد اندیشی”) باشد، برای ما این معنا رسمیت پیدا میکند که آیا در آزاد گذاشتن تفکر، حدی را قائل باشیم یا نه؟ آیا میتوان هیچ حدی نگذاشت؟ و آیا میتوان حدود زیادی گذاشت؟ و آنگاه که رشد را در منفی یافتن پاسخ هر دو سوال می یابیم مایل به این میشویم که حد تعادلی در ممنوعیت قائل بشویم.

لذا ذهن ما چنین امتدادهایی پیدا میکند:
خوب نیست تعبد زیاد باشد، عقل را تعطیل میکند
خوب نیست آموزش زیاد باشد، استقلال فکری را از بین میبرد
و….

لذا حد تعادلی از تعبد، حد تعادلی از آموزش و… مطرح میشوند و سپس متاثر از برداشت های متفاوت از آزادی و از اندیشه، در مصادیق این حد تعادل نیز کشمکش مخرب پدید خواهد آمد.

اما اگر اصابه ی به حق محل بحث باشد، آیا میتوان از حد تعادلی در حق پویی سخن گفت؟

اگر جایی تعبد محض راه دستیابی به حقیقت باشد، نظر ما چه خواهد بود؟ آیا در این صورت عدم تعبد را مصداق عدم آزاد اندیشی نمی دانیم؟

یا بعنوان مثال آیا در تلقی مرتبط با این ادبیات چنین امتداد هایی نظیر امتدادهای تلقی قبلی پدید می آید؟

آیا می توان گفت باید حد وسطی میان دروغ و صداقت قائل بود و آن را ملتزم شد؟
یا اینکه باید حد تعادلی میان صدق و نفاق یافت و آن را ملتزم بود؟

آنچه در این نامگذاری یا تعبیر و در این تلقی مبنا قرار گرفته است، محوریت حق است.

لذا بنظر میرسد اگر تلقی ما از آزاد اندیشی موافق تلقی برآمده از تعبیر “آزاد حق پویی” باشد، آنگاه زیاد انجام دادن آن هیچ قبح و عدم مطلوبیتی ندارد بلکه کمبودِ هر میزانِ ممکن از آن محل اشکال خواهد بود. در نتیجه سخن از حد میانه در آن نابجاست.

لذا نهایتا و در مقام جنع بندی باید گفت: اگر در یک بحث نفس الامری از طرفی این طور یافته باشیم که کنه دغدغه ی هر دو سویه ی مذکور دستیابی به حق است، و هر دو در واقع به پاس قداست حق و حقیقت است که دغدغه هایی تخریبگر یا محافظه کارانه دارند،

و از طرف دیگر آزاد اندیشی را در کنه ذات خودش چیزی جز حالت تسلیم در برابر حق و حقیقت ندانیم

آنگاه بنظر میرسد ضمن این که حد تعادل را بی معنا می یابیم، بتوانیم پیشنهاد بدهیم که به جای استفاده از راه حل مطرح کردن “مرز تعادل” در اخلاق یا حدود آزاد اندیشی، از راه حل تغییر ادبیات استفاده شود. تا بلکه تفاوت تلقی و به تبع آن تفاوت رفتاری را حتی المقدور کم کنیم.

پس زمینه تعریف آزاداندیشی

من هستم،
خارج از من هم هست و واقعیت دارد.
من می توانم نسبت عالم خارج علم پیدا کنم و این علم مطابق با واقع است.
بعد از اثبات این گزاره ها است که ما می توانیم درباره ی مفهوم آزاد اندیشی تفکر کنیم و تعریفی ارائه کنیم.

آزادی مقابل در قید و بند بودن است و اندیشه هم به معنای تفکر است که روی مفاهیم ذهنی صورت می پذیرد.
آزاد اندیشی هم طبیعتا به معنای برداشتن قیودی است که جلوی تفکر را می گیرند.

نوع انسان در فرآیند تفکر، داده های ذهنی خود را پردازش می کند تا حقیقت را بیابد. اگر حاصل این تفکر و پردازش مخالف واقعیت باشد می گوییم که تفکر غلط رخ داده است. برای جلوگیری از این تفکر غلط هم منطقی و روشی را برای تفکر سامان داده اند.

حال سؤال اینجا است که اگر ما از منطق تفکر پیروی کنیم، آزاد اندیش می شویم یا آزاد اندیشی نیاز به قیود دیگری هم دارد؟

پاسخ مثبت است، باید گفت یک سری قیود در نفس ما وجود دارد که اصلا اجازه ی تفکر را به ما نمی دهد تا چه رسد به اینکه این تفکر درست باشد یا غلط.

از جمله ی این قیود تعصب است.
عصبیت مانع فهم استدلالی است و هر جا استدلالی در میان نباشد، تقلید صورت می گیرد و تفکر از بین می رود.

تکبر هم از دیگر رذائلی است که مانع تفکر آزاد می شود. فرق تکبر با تعصب این است که انسان متکبر حقیقت را می فهمد و آن را انکار می کند و به تعبیری خودش را برتر از حقیقت می پندارد. اما انسان متعصب تلاشی برای رسیدن به حقیقت نمی کند و صرف تقلید برای او کافی است.

به عبارتی هر چیزی که مانع از به دست آوردن درک درست از واقعیت و حقیقت شود، مانع آزاد اندیشی و تفکر محسوب می شود. به این معنا حتی آلودگی به گناه هم مانع آزاد اندیشی است زیرا قوه ی مدرکه ی انسان را به خطا می اندازد و تفکری که ماده اش فاسد باشد خروجی اش قطعا فهم حقیقت نخواهد بود.

برداشت غلط از آزاداندیشی

از زمانی که آزاداندیشی توسط حضرت آقا مطرح شده است چند سالی می‌گذرد که اگر از بیرون به این ماجرا نگاه شود توقع می‌رود که حداقل در میان انقلابیون و حزب‌اللهی‌ها مقوله‌ی آزاداندیشی وزن خوبی پیدا کرده باشد، لکن وقتی واقعیت را می‌بینیم نه تنها ارتباطی گرفته نشده است بلکه احساس می‌شود حتی در ذهن و باور جامعه‌‌ی انقلابی هیچ‌ جایگاهی برای آزاداندیشی وجود ندارد. و در مقابل جبهه‌ی انقلابیون، کسانی که روی خوشی نسبت به انقلاب و انقلابیون ندارند، بیشتر از آزاداندیشی دم می‌زنند و خود را متصف به این صفت می‌دانند.
از جمله عواملی که باعث شده است این صحنه رقم بخورد، برداشت‌های غلطی است که از آزاداندیشی شده است. در مقام معناشناسی و تعریف آزاداندیشی، لازم است معانی و برداشت‌های غلط از آزاداندیشی را نفی کنیم تا تصور درستی از آزاداندیشی در اذهان شکل بگیرد؛ در ادامه به مواردی از این برداشت‌های غلط از آزاداندیشی اشاره‌ می‌شود که در شکل‌گیری تصور صحیحی از آزاداندیشی موثر است.

یک) از جمله برداشت‌های غلط از آزاداندیشی، هرج و مرج و شالوده‌شکنی است. به خصوص این برداشت در فضای دانشی پیش می‌آید، وقتی گفته می‌شود در علوم نباید تقلیدی عمل کرد و باید نوآوری در دانش داشته باشیم، این تصور غلط به وجود می‌آید که منظور مهمل‌گویی و شالوده‌شکنی در دانش است؛ در حالی که به هیچ وجه چنین اراده‌ای از نوآوری و آزداندیشی در علوم مدنظر نبوده است.

دو) برداشت غلط دیگری که از آزاداندیشی می‌شود، جدال و مراء و هتاکی است. بعضی به غلط گمان می‌کنند لازمه آزاداندیشی، به جدال و مراء و هتاکی گرفتار شدن است.

سه) از جمله برداشت‌های غلط که با آزاداندیشی فاصله‌ی بسیار زیادی دارد، هرزه‌گویی و ولنگاری است.

چهار) همچنین آزاداندیشی به معنای بازگذاشتن دست دشمن برای براندازی خاموش و ضربه زدن نیست. نباید تصور کرد آزاداندیشی دالانی خواهد شد برای آنکه دشمن ضربه‌ بزند.

پنج) و همچنین نباید آزاداندیشی را با جنجال فکری و اختلاف و کشمکش اشتباه گرفت؛ آزاداندیشی واقعی، هیچ‌گاه به اختلاف و کشمکش و جنجال کشیده نمی‌شود.

شش) یکی از موارد دیگر، آزادی بیان است، البته این مورد آخر به عنوان برداشت غلط از آزاداندیشی نیست، بلکه در مقام این بحث مفید به نظر می‌رسد که گفته شود آزاداندیشی با آزادی بیان متفاوت است، هر چند باید جداگانه تامل شود که «آیا آزادی بیان با آزاداندیشی تلازم دارد و مثلا اینکه آزادی بیان از عوامل آزاداندیشی است یا نه؟ »

لذا با توجه به وجود برداشت‌ها و معانی و تصورات غلط از آزاداندیشی که معمولا همین برداشت‌های غلط از آزاداندیشی در اذهان و باور‌ها رواج دارد، لازم است ظرافت زیادی برای معناشناسی آزاداندیشی به خرج داد تا در برداشت‌های غلط نیوفتیم.

آزاداندیشی در گذرگاه حق

از آزاداندیشی باید غرض داشته باشیم، نمی‌شود آنقدر آزاد و رها بود که حتی از حق هم رها باشیم. آزادی مد‌نظر با آزادی که مسئله‌ی مدرنیته است تفاوت بنیادی دارد، مدرنیته اساسا آزادی را برای رسیدن به تمایلات نفسانی مطرح می‌کند و برای رسیدن به این تمایلات به نام آزادی، از حق هم گذر می‌کند و حتی روی خود آزادی هم پا می‌گذارد.

امّا آزادی مدنظر ما پیوند عمیقی با حق دارد و شاید بتوان گفت حق مساوی آزادی است، اینکه به آزادی می‌رسیم به خاطر تمرکز روی حق است و به خاطر اینکه در جستوجوی حق هستیم، به آزادی می‌رسیم؛ امّا برعکس آن ممکن نیست، همانگونه که امانیسم بر روی آزادی متمرکز شده است، و از این آزادی هیچ‌گاه نمی‌تواند به حق برسد؛ سوای از اینکه اساسا مسئله حق و حقیقت برای امانسیم و مدرنیته مطرح نیست. لذا وقتی از آزاداندیشی سخن به میان می‌آید، همانگونه که بعضی از قیود را بر می‌داریم تا آزادی را تامین کنیم، باید قیودی را هم بیاوریم که اندیشه را هم تامین کنیم، اندیشه صحیح و درست. نمی‌شود کاملا رها و مطلق و آزاد بود، برای آنکه اندیشه باشد، باید قیودی هم برای آزادی داشته باشیم، البته اندیشه صحیح و درست؛ لذا باید ناظر به حق و حقیقت آزادی را قید بزنیم تا به آزاداندیشی برسیم.

آزاداندیشی، آزادی اندیشه و تعبد

⚪️تاملی بر تعریف آزاداندیشی در لایه فردی و درونی؛ و تاثیر آن بر تعبد

🔸توجه به آزاداندیشی در بعد فردی
وقتی از آزاداندیشی سخن می گوییم دقیقا از چه حرف می زنیم؟
آزاداندیشی را در ابعاد مختلف می توان دید. ابتدا باید مشخص کنیم مرادمان از آزاداندیشی چه چیزی هست و چه چیزی نیست.
منظور این نوشته آزاداندیشی به عنوان یک پدیده اجتماعی نیست.

در این فرصت تنها می خواهیم به آزاداندیشی به عنوان یک مفهوم فردی و درونی بپردازیم.
ادعا این است که نارسایی در فهم آزاداندیشی، مربوط به بعد فردی آن است. یعنی ما تعریف مناسبی از آزاداندیشی در ابعاد فردی و درونی انسان نداریم.

🔸تفاوت آزاداندیشی با آزادی اندیشه
برای تعریف آزاداندیشی می توان از مفاهیم مشابه کمک گرفت. مفاهیم مشابه باعث می شوند تعریف ما دقیق تر شود.
شاید در ابتدای امر، آزاداندیشی به معنای آزادی اندیشه، به نظر آید، اما این دو با هم متفاوت هستند.
آزادی اندیشه از یک امر تکوینی و واقع در انسان خبر می دهد که البته باید از آن مراقبت کرد و موانع آن را برداشت. انسان همان طور که مختار است و در عمل آزاد است که افعالی را انجام دهد و افعالی را انجام ندهد و نباید مانع آزادی وی شود، در لایه تفکر و اندیشه نیز آزاد است و می تواند در رابطه با هر چه می خواهد بیندیشد و هر اندیشه ای را انتخاب کند. البته در لایه اندیشه نیز امکان ایجاد محدودیت و به زنجیر کشیدن انسان وجود دارد و باید مراقبت کرد و در مقابل زیاده خواهان و متجاوزان ایستادگی کرد.
به هر حال آزادی اندیشه، خبر از یک گزاره واقعی درون انسان می دهد. که انسان اساسا آزاد است و این آزادی در اندیشه و تفکر انسان نیز وجود دارد.

آزاداندیشی اما، یک مفهوم دیگری است. آزاداندیشی یک خصلت است. بیشتر از آن که به یک گزاره توصیفی شبیه باشد، یک گزاره توصیه ای است. آزاداندیشی یک مهارت است که انسان می تواند آن را کسب کند.

آزاداندیشی به این معناست که انسان در هنگام اندیشیدن، آزادانه بیندیشد. یک ملکه و مهارت و خلق و خو است. یعنی در مواجهه با همه آن چه انسان را به تقلید می کشاند، انسان آزادانه تفکر کند و بیندیشد و اسیر مغالطات بیرونی و درونی نشود.

🔸آزاداندیشی و عبادت دیگران
آزاداندیشی روحیه ای است، که برای انسانی که در لایه اندیشه آزاد است، مطرح می شود. یعنی آن انسانی که آزادانه می تواند بیندیشد و تفکر کند، برای آن که از تقلید آشکار یا نهان مصون بماند، باید مسلط به آزاداندیشی باشد.
تقلید مراتب گسترده ای دارد. از تقلیدهای ساده و ظاهری گرفته تا تقلیدهای پنهان و پیچیده. تقلید، واژه ای پر اهمیت است که میل می کند به سمت عبودیت. یعنی انسان اگر گرفتار تقلید شد، عبودیت مقلَّد را پذیرفته است.
«من اصغی الی ناطق فقد عبده»

🔸موانع آزاداندیشی
عوامل زیادی در تقلید دخیل هستند.
تقدس، عظمت بخشی به دیگران، زرق و برق بخشیدن به اندیشه، پیچیدگی استدلال ها، ارائه شواهد و قرائن زیاد، از طرفی موثر است.
از طرفی کیش شخصیتی، تحقیر، بی هویتی، و عدم اعتماد به نفس متفکر است.
از طرفی قدرت تفکر و استدلال و نداشتن دانش و مهارت مورد نیاز.
از اطراف دیگری نیز می توان به این مقوله پرداخت.

اما آنچه قدر متیقن مسئله است، این است که برای آن که انسان متعبد به دیگر افراد و مکاتب و تمدن ها نشود، باید آزاداندیش شود و مهارت های آزاداندیشی را کسب کند.

ظاهرا از همین زاویه است که آزاداندیشی با تولید علم پیوند می خورد.

چیستی آزاداندیشی

پیش از آنکه بخواهیم به صورت ها، قوالب، امتدادها، پیامدها، تعینات اجتماعی، وضعیت امروز جامعه در قیاس با آزاد اندیشی و … بپردازیم شاید لازم باشد یک بار و از منظری بسیار بسیط تر مساله را روشن کنیم. تا تصویرمان در تمام موارد بالا روشن تر گردد. چرا که موارد بالا همگی پیرامون حقیقتی مطرح میشوند که محضِ خود آن حقیقت هنوز روشن نشده است و ای بسا اگر خوب دقت کنیم بسیاری از اختلافات در مسائل بالا به اختلافات یا کمبود وضوح هایی بر میگردد که در محضِ این معنا وجود دارد.

شاید اگر خوب به عمق معنای آزاد اندیشی فکر کنیم و آن را از هرگونه اضافه ای پیراسته کنیم، و محوضت آن را دست یابیم، چنین دریابیم که آزاد اندیشی جلوه و “رو” ای است از یک شفافیت، زلالیت، بی گره بودن، بی عقده بودن، بی کدورت بودنِ نفس آدمی. یا بعبارتی حال سلم داشتن نفس آدمی

حال سلم داشتن را خوب تصور کنید، یک انسان سلم را ولو آنگاه که در خلوت تنهایی خودش باشد، سلم بودن او چه حقیقت و پدیده ای است؟
قدر متیقن در یک اصطلاح باید چنین گفت که این پدیده آنگاه که از دریچه ی اندیشیدن نگاه میشود، آزاد اندیشی است.

هرچند اگر سری به ابرازات مختلف پیرامون اصطلاح آزاد اندیشی بزنیم ممکن سات به این حرف مایل باشیم که در واقع خود آن حال سلم، محضِ مراد از آزاد اندیشی است.

چیزهای مختلفی می توانند بروزات رفتاری یک نفس سلم باشند، مثلا ممکن است بروزش این باشد که این نفس سلم در برابر حرفی که خلاف آن را معتقد است، از آن جهت که خلاف عقیده ی من است هیچ گونه تندی و عتابی ندارد. این قابلیت را دارد که خوب به یک عقیده بنگرد، همه جایش را بدون اضطراب بررسی کند، و سپس آن را به قضاوت بنشیند، بگوید بالایش غلط است، پایینش می تواند درست بشود، وسطش خوب است. و حتی آن را توضیح بدهد.

می تواند بی آنکه این مساله را نقصی تلقی کند، در راه دانستن آنچه نمی داند به سخنان هر کسی گوش فرا دهد. یا شاگردی کند.

نفس سلیم در عین حالی که برای پذیرش حرف صحیح همیشه آماده هست و بر عقاید پیشین خود از این جهت که اگر خلافشان ثابت شود مردود خواهند بود تعصبی ندارد، از اینکه حرفی غلط را بپذیرد نیز ابا میکند و بر عقاید پیشین خود از این جهت که سابقا حقانیت آن ها را دریافته ام متعصب است، و وقتی خوب به حرف غلط نگاه میکند و آن را خلاف واقع می یابد، آن را نمی پذیرد.

در همین مدار معنایی جای فکر کردن و پخته تر پرداختن هنوز هست.

عقاید پشتیبانی کننده از آزاداندیشی از منظری انسان شناسانه

مهم ترین پشتیبانی برای تحقق هر پدیده ای نوع نگاه و کیفیت باوری است که نسبت به آن پدیده وجود دارد، اعتقاد شما در مورد چیزی نحوه تعامل شما با آن را تنظیم می کند، اگر باور ضعیف و یا تصویر غیر دقیقی از یک مسئله نزد انسان وجود داشته باشد، در هنگام تحقق بخشیدن دچار مشکل می شود، حالا یا اساساً متحقق نمی کند، یا چیزی که تحقق می بخشد نسخه بسیار ضعیفی خواهد بود.
آزاداندیشی نیز مصداق این قاعده است، بسیار مهم است که باور شما به آزاداندیشی ریشه در چه بستر عقایدی داشته باشد، چه عقایدی است که دست به دست همدیگر داده است و توصیه ای به نام آزاداندیشی را خلق کرده است؟!

اگر دین برای انسان هیچ فهمی و قدرت رسیدن به فهم های برتر را قائل نباشد، دیگر میدان دادن به مسئله ای مثل آزاداندیشی معنا ندارد؛ اگر سنگ های تقلید و تحجر را از جلوی پای انسان برداریم و او آزادانه بیاندیشد ولی حاصل کار او هیچ ارزش معرفت شناسانه ای نداشته باشد، چرا باید این کار را انجام بدهیم؟!

1️⃣ فطرت
واقع این است که یکی از عقایدی که به طور جد پشتیبانی کننده آزاداندیشی است «فطرت» است؛ اینکه ما وجود انسان را وجودی جهت دار و دارای سرشت و بسترهایی برای رسیدن به حقایق عالم بدانیم، اینکه اساساً دین را همین سرشت فطری انسان بدانیم؛ باعث می شود که مدام در صدد این باشیم تا خار و خاشاک تقلید و تحجر را از جلوی پای این انسان برداریم، تا بیاندیشد و محصولی که به دست می آورد به خاطر تکیه به یک حقیقت الهی که در درون او به ودیعه گذاشته شده است، بسیاری ارزشمند خواهد بود و در مجموعه جامعه انسانی را به سمت حقیقت سوق خواهد داد.
2️⃣ عقل
یکی دیگر از عقاید پشتیبانی کننده آزاداندیشی، قائل بودن به جایگاه شناختی و کشف حقیقتی برای «عقل» است. اینکه نگاه ما به عقل انسانی چه باشد و او را چه ابزاری بدانیم باعث می شود که در اندیشه ورزی آزادانه دست او را باز بگذاریم یا نه. اگر همه حقایق را ارسال شده توسط وحی بدانیم و کار ما فقط این باشد که این ها را بگیریم و اجرا کنیم و عقل را در عداد وحی یکی از دو حجت الهی بر انسان ندانیم، اتفاقاً آزاداندیشی می تواند به عنوان عامل انحراف و بدعت در دین خدا تلقی گردد.
ما عقل را یک حجت از دو حجت الهی که در اختیار انسان قرار گرفته تا به سمت سعادت حرکت کند می دانیم، لذا معتقدیم اگر موانع تحجر و تقلید را از سر راه عقل برداریم، حرکتی که عقل می کند در مجموع جامعه انسانی را به سمت کمال مطلوب خود حرکت بهتری خواهد داد.

3️⃣ اراده
باور سومی که آزاداندیشی را معقول جلوه می دهد این است که «راه شکوفایی انسان را اراده ورزی او بدانیم»؛ اگر عنصر اراده جایگاه مناسب خود را نداشته باشد، اتفاقا دست و بال انسان را باز گذاشتن برای اندیشه ورزی آزادانه یک تهدید است که مدام باعث ایجاد موانع در مسیر حرکت کمالی انسان می شود. اراده ورزی و صاحب اراده بودن یکی از مشخصات مهم انسانیت انسان است، اگر اراده و اراده ورزی را تنها راه شکوفایی انسان و رسیدن او به کمال مطلوب بدانیم، آن وقت است که آزاداندیشی به عنوان یک پدیده ای که انسان را از سموم تقلید و تحجر نجات داده و زمینه را برای رسیدن انسان ها و جوامع به اراده های جوشیده از درون فراهم می کند، یک عنصر بسیار ارزشمند تلقی می شود.

در این یادداشت از زاویه انسان شناسانه به برخی عقاید پشتیبانی کننده از آزاداندیشی نگاه شده است، می شود از زاویای دیگری نیز این بحث را مورد تحلیل و بررسی قرار داد.
.

آزاداندیشی و زندگی موقنانه

یکی از چالش های بحث آزاداندیشی این است که آیا زیست آزاداندیشانه یک حیات شل و همراه با تردید دائمی برای انسان نمی سازد؟ انسانی که به لحاظ روحی در موقف آزاداندیشی مستقر است دائماً آخرین محصولات را در معرض ابطال و دچار خدشه شدن با اندیشه ورزی آزادانه بعدی می داند، لذا این انسان به لحاظ روانشناختی در موقف سفت و محکمی قرار نمی گیرد و دعوت به آزاداندیشی با زیست مؤمنانه که زیستی موقنانه است سازگاری ندارد.

واقع این است که آزاداندیشی نسبیت و شل بودن در باور را لازم نمی آورد؛ آن چیزی که مقوم آزاداندیشی است حق گرایی و حق پذیری است؛ یعنی من هر جا که حق را دیدم باید در مقابل آن تسلیم باشم و بنایم را بر این بگذارم که حق گرا و حق پذیر باشم.
آن محکمی و سفتی که ناشی از جمود و تحجر باشد که مطلوب نیست، یعنی من یک باوری دارم ولو اینکه خلاف آن باور ثابت بشود من دست از آن باور دست بر نمی دارم.

حق گرایی و حق پذیری هم ملازمتی با شل بودن ندارد، وقتی شما به یک حق رسیدی هم سفت و محکم پای آن هستی و هم در بررسی موارد جدید آن حق قبلی که به آن رسیدی را مسلم و ذخیره نگه می داری و با این فرض سراغ صحنه های جدید می روی؛ اگر این نباشد یعنی به حق بودن آن حق عنایتی نداری یعنی نمی خواهی حق بودنش را اعمال کنی.

زندگی موقنانه یعنی من تا وقتی که یقین دارم بر اساس همین یقین به پیش می روم، و هیچ وقت هیچ شک و تردیدی تا زمانی که این یقین را خراب نکرده باشد یعنی یک یقین جدید در مقابل این یقین ایجاد نکرده باشد، نمی تواند استحکام من در مسیر قبلی را دچار تزلزل کند.
آزاداندیشی اگر بخواهد به معنای برخورد شل و سست با یقین های قبلی باشد قطعاً با یک قاعده قطعی دیگر که «لا تنقض الیقین بالشک ابداً» هست درگیر می شود؛ البته که آزاداندیشی قطعاً به این معنا نیست و با این قاعده هم درگیر نیست.
قاعده «لا تنقض الیقین بالشک ابداً» اگر به معنای این گرفته شود که می خواهد بگوید تحت هیچ شرایطی نباید «نقض یقین به شک» صورت بپذیرد، خیلی بیشتر از قاعده استصحاب می شود بلکه حتی قاعده یقین را هم می گیرد؛ در واقع مفاد قاعده به این شکل می شود که «آدم مؤمن آدم سفتی است، هر اتفاق کوچکی بیفتد زیر یقینش نمی زند.» بررسی کردن مشکلی ندارد، شما دائماً با هر شک و احتمالی که ایجاد شد بررسی‌ات را بکن، ولی تا یقین جدید نباید یقین قبلی‌ات را به هم نزن!
این سفتی و موقنانه زیستن هم در لایه اندیشه است که باور قبلی را که حق بود چون یقینی بود، سفت و محکم پایش باش؛ و هم در لایه عمل است که برو در موقف عمل بر مبنای همین یقین کار را تمام کن!

آزاداندیشی یعنی حق گرایی در اندیشه، یعنی من شخصاً روحیه حق گرایی و حق پذیری داشته باشم و حق وقتی حق بود تا زمانی که حق بودنش از بین نرود، من باید محکم و استوار پشت آن باشم. لذا اساساً این دوگانه که آزاداندیشی باعث شلی و سستی در اندیشه و عمل می شود وجود نخواهد داشت.
.

آزاداندیشی پاسخی به فطرت

آزاداندیشی یک پاسخ است .
سوال بعدی :
پاسخ به چه چیزی ؟ پاسخ درست یا غلط ؟
اگر با شواهد و استدلال های متعدد ، بگوییم انسان فطرتا آزاداندیش است. آنوقت این به آن معنا خواهد بود که آزاداندیشی دیگر یک قرارداد نیست، یک راهبرد نیست، یک ابزار نیست ! یک حقیقت است !

یک مقدمه
انسان امکان رشد دارد، انسان امکان خندیدن دارد، انسان امکان نطق دارد، انسان پرستیدن دارد، انسان امکان اندیشیدن دارد …
هر کدام از این امکان ها، یک نیاز ایجاد میکند.
و انسان به حکم امکانات بسیاری که دارد، بسیار نیازمند است !
پاسخ درست به هرکدام از این نیازها ، پاسخی است که نافی نیازهای دیگر نباشد !
پاسخ درست به نیاز انسان به شادی ، آن پاسخی است که نیاز انسان به غم را بدون پاسخ نگذارد !
شاید بتوان گفت که این قاعده در جسم انسان هم برقرار است. و داروی مناسب برای اصلاح سیستم اعصاب، دارویی است که سیستم گوارش را نابود نکند و …

ذی المقدمه
انسان امکان آزاداندیشی را داراست.
انسان نیاز به آزاداندیشی دارد.
پاسخ غلط به نیاز او ، مهمل گویی، آنارشیزم اندیشه ای ، مراء ، کشمکش، مکابره ، هرزه گویی ، کفرگویی ، فقدان منطق و مانند اینها هستند.
این پاسخ ها غلط هستند ، چون نیاز های دیگر انسان را خفه میکنند ! نیاز به نظم، نیاز به اقناع، نیاز به ثبات فکر ، نیاز به برادری ، نیاز به حل مسئله و در افقی بالاتر : نیاز به حقیقت و …
امروز همه ی این پاسخ های غلط، پر مفسده و ظالمانه را ، آزاداندیشی مینامند و ادعا هم دارند !

الهیات آزاداندیشی: تقریری از اندیشه آزاداندیشی

معرفت به حق نه تنها امری ممدوح بلکه تکلیفی همه جانبه و ضروری در حیات دینی بر شمرده می گردد. گاهی حق در مواردی بسیار روشن و گاهی در مواردی غبار آلود و مخفی و پنهان می باشد.

فلذا تدارک مسیری برای صیرورت و شدن تا قله رسش و بلوغ تشخیص حق امری ضروری برای یک جامعه و حیات ایمانی می باشد. دین ختمی بنا دارد با دعوت به خردمندی و توسعه سیره خردمندان در امت ختمی ایشان را به مرتبت امامت امم نائل گردانده و پایان تاریخ را در جهت اظهار دین حق محقق گرداند.
فلذاست که قران سیره خردمندان را اینچنین توصیف میگرداند:
الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ ۚ أُولَٰئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ ۖ وَأُولَٰئِكَ هُمْ أُولُو الْأَلْبَابِ

اولوالالباب اند که شایسته هدایت الهی اند چرا که اینان حق جو هستند؛ استماع اقوال کرده و از احسن آن پیروی میکنند.

انسان موحد حق جو و حقیقت طلب است. حقیقت گمشده اوست و موحد با عقل می آلود خویش در پیش گمشده خویش به هر سو میزند که آن را بیابد و آزاداندیشی امریست که مسیر موحدانه زیستن را برای موحد میسور و ممکن می سازد. فلذا این سیره و رویه به انحاء و انواع بیان در لسان روایات متجلی گشته است:

در روایتی از حضرت امیر ع نقل شده است:
“اضربوا بعض الرأي ببعض يتولد منه الصواب”

حضرت در این بیات تضارب آرا را مسیری برای تولد امر صواب و حق بر شمرده اند.

یا در بیانی دیگر جهت دیگری از تضارب و استقبال از وجوه آرا را بیان میکنند:

امام علی(علیه السلام): منِ اسْتَقْبَلَ وُجُوهَ الْآرَاءِ عَرَفَ مَوَاقِعَ الْخَطَاءِ
آن کسی که به پیشواز گونه های متنوع اندیشه برود، زمینه های خطار را خواهد شناخت.

به بیان دیگر استقبال از وجوه آرا و تضارب آرا امکان شناخت زمینه های خطا را به ما می دهد فلذا امکان شناخت امر صواب و حق سهل تر میگردد.

یا در بیانی دیگر حضرت امیر می فرمایند:

“صوَابُ‏ الرَّأْيِ بِإِجَالَةِ الْأَفْكَار”
درستی اندیشه در گرو جَوَلان دادن تفکرات است.

اگر با نگاهی اجتماعی به این بیان حضرت نگاه کنیم، در یک حیات اجتماعی، جولان اجتماعی افکار است که درستی اندیشه را تضمین میکند.

با این حساب آزاداندیشی نه یک فضل و مطلوبیت مستحب بلکه یک ضرورت و واجبی والا مرتبه در تحقق حیات طیبه توحیدی می تواند قلمداد گردد.

بررسی مرزهای آزاداندیشی

بررسی مرزهای آزاداندیشی در پاسخ حضرت آقا به نامه برخی از پژوهشگران حوزوی

اولین نکته ای که آقا می فرمایند، اینست که «این‌ ایده‌ها را تا لحظه‌ عملی‌ شدن‌ و ثمر دادن‌، هر چند دراز مدت‌، تعقیب‌ کنید.» و در ادامه می فرمایند در راه عملی شدن و ثمر دادن ایده های خودتان در موضوع آزاداندیشی، «نه‌ مأیوس‌ و نه‌ شتابزده» عمل کنید. یأس و شتابزدگی‌، دو آفتی است که باید در راه تحقق آزاداندیشی مدّ نظر داشت. سختی مسأله هم، در اینست، که از طرفی نباید مأیوسانه به صحنه بنگریم و أصلا در راستای نهادینه شدن آزاداندیشی حرکتی نکنیم و نه اینکه شتابزده بخواهیم بدون در نظر گرفتن واقعیت ها و موانع موجود، در زمانی کوتاه، بر منویات رهبری در این زمینه، جامه عمل بپوشانیم. «اما باید این‌ راه‌ را که‌ راه‌ شکوفائی‌ و خلاقیت‌ است‌ به‌ هر قیمت‌ پیمود.»
معظم له در ادامه می خواهند مرزهای آزاداندیشی را تبیین کنند و لذا، آنچه را که آزاداندیشی نیست، بیان می کنند:
«جمود و تحجر» و «خودباختگی‌ و تقلید»، دوگانه اولی است، که بیان می کنند، که هیچکدام راه صحیحی نیست؛ بلکه راه حل را،‌ «در نشاط اجتهادی‌ و تولید فکر علمی‌ و دینی‌» می‌دانند. پس از آن دوگانه هرج و مرج و دیکتاتوری را مطرح کرده و می فرمایند:«و آنگاه‌ که‌ نخبگان‌ ما نقطه‌ تعادل‌ میان‌ «هرج‌ و مرج‌» و «دیکتاتوری‌» را شناسائی‌ و تثبیت‌ کنند، دوران‌ جدید آغاز شده‌ است‌.»
در سومین بیان خود، می فرمایند:«آری‌، نباید از آزادی‌ ترسید و از مناظره‌ گریخت‌ و نقد و انتقاد را به‌ کالای‌ قاچاق‌ و یا امری‌ تشریفاتی‌، تبدیل‌ کرد چنانچه‌ نباید بجای‌ مناظره‌، به‌ جدال‌ و مراء، گرفتار آمد و بجای‌ آزادی‌، به‌ دام‌ هتاکی‌ و مسئولیت‌ گریزی‌ لغزید.»
به نظر می رسد کلیدی ترین جمله در این متن، بیانی باشد که می فرمایند:«آزادی‌ تفکر، قلم‌ و بیان‌»، نه‌ یک‌ شعار تبلیغاتی‌ بلکه‌ از اهداف‌ اصلی‌ انقلاب‌ اسلامی‌ است‌.» و این بیان نشان می دهد که دعوت به آزادی و آزاداندیشی، صرفا یک دعوت تبلیغاتی و یک تاکتیک نیست؛ بلکه بالأصاله مطلوب ایشان هستند.
دوگانه بعدی، «مرداب‌ سکوت‌ و جمود» و «گرداب‌ هرزه‌گوئی‌ و کفرگوئی» است و تأسّف می خورند که برخی میان این دو طریق، «طریق‌ سومی‌ نمی‌شناسند و گمان‌ می‌کنند که‌ برای‌ پرهیز از هر یک‌ از این‌ دو، باید به‌ دام‌ دیگری‌ افتاد. حال‌ آنکه‌ انقلاب‌ اسلامی‌ آمد تا هم‌ فرهنگ‌ خفقان‌ و سرجنبانیدن‌ و جمود و هم‌ فرهنگ‌ آزادی‌ بی‌مهار و خودخواهانه‌ غربی‌ را نقد و اصلاح‌ کند و فضائی‌ بسازد که‌ در آن‌، آزادی‌ بیان‌، مقید به‌ منطق‌ و اخلاق‌ و حقوق‌ معنوی‌ و مادی‌ دیگران‌ و نه‌ به‌ هیچ‌ چیز دیگری‌ ، تبدیل‌ به‌ فرهنگ‌ اجتماعی‌ و حکومتی‌ گردد.»
در ادامه نیز، به بیان نکات و توصیه هایی ناظر به ایده مطرح شده در نامه می پردازند، که در این یادداشت، قصد بررسی آن نکات را نداریم.

آیا آزادی ذاتی انسان است؟

به نظر می رسد بر اساس مبانی اندیشه توحیدی، انسان ذاتا عبد و مطیع است. در هر حالتی انسان در حال اطاعت کردن و عبادت کردن چیزی ست و ناگزیر از عبادت می باشد.
اطاعت از :
قوانین شریعت
قوانین اجتماعی
آداب و رسوم
عرف آشنایان
قوانین محیط تحصیل و کار
خانواده
و حتی در فردی ترین حالت که هیچ کس جز خود انسان نیست، انسان در حال اطاعت از نفس خود است و خواسته های او را جامع عمل می پوشاند.
حتی فرموده اند:
«من اصغی الی ناطق فقد عبده.»

با این تقریر انسان در همه حال، در حال عبادت و اطاعت است و ذاتا عبد است.
آنچه که مهم است این است که این انسان از چه چیز اطاعت میکند و عنان کار خویش را به دست چه کسی سپرده است.

در اینجا بر اساس اندیشه توحیدی انسان مجاز نیست از هیچ کسی غیر از خدا اطاعت کند، حتی نفس خودش.
حکمرانی و فرمانروایی منحصر شده است در وجود خداوند متعال.
دقت کنید که بر اساس اندیشه توحیدی انسان مجاز به اطاعت نکردن نیست. بلکه اساسا قابلیت اطاعت نکردن را ندارد. انسان محکوم به عبد و مطیع بودن است. بلکه انسان «باید» فقط از یک چیز که منبع لا یزال هستی است اطاعت کند و جز این مسیر اجازه هیچ کار دیگری ندارد. «لا اله الا الله».
لذا انسان محکوم به عبد بودن است.

البته از جهتی این قضیه قابل بررسی است که اطاعت از خداوند متعال چه نسبتی با آزادی دارد و انسان با اطاعات از منبع کمال مطلق چه میزان به آزادی دست می یابد که ادعای مقام معظم رهبری در اینجا این است که اطاعت از خداوند متعال عین آزادی است و نهایت آزادی را برای انسان به ارمغان می آورد. لکن این بحث دیگری است. یعنی ممکن است انسان اولا و بالذات عبد باشد لکن ثانیا و بالعرض همین عبادت و اطاعت اوج آزادی باشد و یا اینکه او را به اوج آزادی برساند .