پیشنهاد برای ارائه ی استاد

بعنوان یکی از مخاطبان ارائه های استاد بنظرم میرسد پیش از هرگونه ارائه ای در مورد ساختار و چرخه ی پیشنهادی فرهنگ بایستی هدف از ساختار فرهنگی کشور و در گام بعد ولنگاری فعلی به درستی تبیین شود و منشأ ناکارآمدی فعلی آسیب شناسی شود.

بعد از اینکه نقاط ضعف و اهداف و مطلوب ها مشخص شد در گام بعد به ارائه ساختار پیشنهادی پرداخته شود.

در ارائه ی ایده ی فرهنگی مادر هم آنچه بیش و پیش از هر چیزی اهمیت دارد تبیین نحوه و چگونگی حل مشکلی است که در گام اول شناسایی و تبیین شده بود.

حصول این غایت ممکن است حتی بی نیاز از توضیح کامل مفاهیم عناصر چرخه ی پیشنهادی باشد.

چه بسا با همان ذهنیت اولیه و تنها با توضیح ترتّب هر عنصر با عنصر بعدی و تبیین هویت چرخه ای این عناصر موفقیت حاصل شود.

بعبارت دیگر در ارائه ی اولیه أولا ادعاها چه در حوزه ی رفع مشکل و چه در حوزه ی ارتباط عناصر و ارتباط چرخه ای انها باید تبیین شوند. تبیین چگونگی ها بهتر است به فرصتهای بعدی واگذار شود.

 

بعد از طرح ادعاها ممکن است در مورد مفاهیم و ارتباط و ترتّب هر عنصر نسبت به عنصر بعدی و یا نحوه ی حل مسأله سوالاتی مطرح شود که با تبیین عمیق تر مفاهیم و تبیین چگونگی ها در فرصتهای بیشتر پاسخ داده خواهد شد.

توصیفی از آزاداندیشی

همانطور که دست گرفتن شعار آزادی در غرب شعاری برای توجیه طغیان غرائز مادی و نفسانی و اغفال از خواسته های فطری و واقعی است

آزاد اندیشی هم شعاری برای بی هویت کردن اندیشه و خالی کردن از همه ی حقایقی ست که خداوند از طریق انبیاء به بشر هدیه کرده یا در فطرت انسان به ودیعه نهاده است.

در حالیکه آزاد اندیشی میخواهد اندیشه ی انسان را از همه ی رهزنی های درونی و پیش قضاوت ها و تفسیر به رأی ها و قضاوتهایی که محیط بر انسان تحمیل میکند و ناحق را حق جلوه میدهد برهاند و منطبق بر خواسته ی فطری اش به حقّ پیوند دهد.

آزاد اندیشی آزادی اندیشه از همه تحلیل های به ظاهر دقیقی ست که کعبه و قبله شان اثبات “خود” است.

شخص آزاد اندیش تواضع قلبی و سعه ی صدر عمیق و گسترده ای دارد که میتواند سنگینی نگاه بظاهر عالمان و مدعیان اسلام شناسی و طعنه و توهین های عوام طرفدارشان را تحمّل کند و روی نفس پا بگذارد و برخلاف اسلام ذهن ساخته با استشمامی عمیق از اسلام حقیقی که غریب مانده، حقیقت را تشخیص داده و فریاد بزند.

شعار آزادی در غرب همان سیاست تفرقه بیانداز و حکومت کن است…

در قرنی که قرن سرقت شعارهای فطریست شاید بیش از هر شعاری، شعار آزادی دستخوش سوء استفاده قرار گرفته است…

در دوران حاضر این سرقت آنقدر زیاد است که حتی میتوان از آن بعنوان یک شاخصه ی فطری بودن شعارها یاد کرد. یعنی هر جا دیدیم غرب شعاری را خیلی سردست کرده و خیلی توانسته با آن جولان بدهد بدانیم که با یک خواسته ی فطری بشر مواجه هستیم و این شیطان گنج پیدا کرده است.

این سرقت چگونه است؟ با منحرف کردن آن خواسته ی فطری..

 

بعنوان مثال فرض کنید یک سنگ اگر آزاد باشد و تحت تأثیر هیچ نیروی بیگانه ای نباشد اقتضاء طبیعت و خلقتش و نیروهای طبیعی نظام أحسن الهی این است که روی زمین قرار بگیرد.

حالا اگر یک نیروی بیرونی این سنگ را به بالا پرتاب کند و بعد از آن بحال خودش آزاد گذاشته شود به اقتضای خلقت خودش و خلقت این عالم به سوی زمین برخواهد گشت و باز روی زمین قرار خواهد گرفت. و آزادی برای این سنگ این است که کسی آنرا از اقتضای طبیعتش خارج نکند یا اگر خارج کرده است نیروهای مزاحم برداشته شوند تا به اقتضای رفتار طبیعی خودش به سمت خواسته ی طبیعی و فطری اش حرکت کند.

 

غرب وحشی اما وقتی آزادی را در مورد یک پدیده معنا می کند میخواهد آن پدیده را در مقابل اقتضاءات طبیعی خودش قرار دهد و بعبارتی غرض اصلی او همین مخالفت با اقتضاءات فطری و طبیعی خود آن پدیده است. و در واقع آزادی برای آن شیء را جنگیدن آن شیء با خودش و قیام علیه واقعیت خودش معنا میکند نه آزادی از موانع شکوفایی فطرت الهی اش.

 

و اینها همه برای این است که در این درگیری و تناقض آشکار بتواند سیطره ی خودش را بیشتر و گسترده تر کند.

این سیاست همان سیاست تفرقه و جنگ بیانداز و حکومت کن است اما این بار در شکلی بسیار پیچیده تر و عمیقتر…..