لا یمسه الا المطهرون

به نظر بنده اصلی در آزاد اندیشی است که باعث می شود که ما در تعریف، دچار اختلافات کثیر نشویم و آن همانی است که نسبت مستقیمی با حق گرایی دارد .این دنبال کردن و استشمام کردن حق کار آزاد اندیش است.
سوالی که مطرح می شود این است که می توان بدون آزاد اندیشی به حق رسید یا تنها راه رسیدن به حق آزاد اندیشی است؟یا بهتر سوال را بیان کنم آن اندیشه ای که به حق می رسد فقط آزاد اندیشی است یا نه؟
در جواب باید بگویم زمانی مطمئن می شویم که آزاد اندیشی به کار برده ایم که نتیجتا به حقیقت رسیده باشیم این موقع می توان ادعای آزاد اندیشی نمود و گرنه کسی که ادعای آزاد اندیشی نماید ولی به حق تن ندهد ادعایش قابل قبول نیست
پس هرچیزی که به او کمک کند  تا به حق برسد کمک به آزاد اندیشی است
فردی که حق را بشناسد وبه حق گرایش داشته باشد اصلا ترسی از رویارویی با خصم ندارد و با تمام مقدمه چینی های طرف مقابل همراهی می کند و می داند که به بطلان می رسدکه به اصطلاح “جدل”گفته می شود و با آرامش و اطمینان حرفهای طرف مقابل را گوش می دهد.
برای حق شناس شدن باید مقدماتی را رعایت کرد که آزاد اندیش به آن مقدمات  نیاز دارد یکی از آنها تزکیه نفس است ،باید طاهر بود تا حق را درک کرد
لا یمسه الا المطهرون

لزوم انتخاب واژگان اسلامی

واژه آزادی از جمله واژگانی است که معنای غربی خودش را همراه خودش می کشد و به قلب جامعه اسلامی می آورد. مثل دموکراسی

لذا وقتی آزادی را مطرح می کنیم دائم باید بگوییم منظورمان این نیست و آن است. باید بگوییم آزادی مطلق وجود ندارد. باید بگوییم آزادی باید برای سعادت انسان و رسیدن به خدا باشد. باید بگوییم که آزادی واقعی در عبودیت خداست و آزادترین انسان عبد ترین انسان است و……
بعد از این همه گفتن هم باز درست نمی شود و هر دفعه آزادی مطرح میشود ذهن ها منصرف می شوند به سمت آزادی غربی، چون زور گفتمانی آنها بیشتر است.
لذا بهترین روش این است که گزینه این است اساسا این بازی را بهم بریزیم و سراغ تراث خودمان برویم تا دچار اشتراک لفظی نشویم.
وقتی لفظی از تراث ما گرفته شود تمام دارایی های علمی و عملی اسلامی ما به پشتیبانی از آن بر می خیزد. لذا اگر بتوانیم در مورد مفهومی از دل تراث اسلامی واژه ای بیابیم بسیار با اقتدار می توانیم صحنه شویم. حتی این انتخاب کمک می کنند که همان مفهوم را با تقریر فاخر تر و اسلامی تری اخذ کنیم.

لذا برای همه میفاهبم یکی از گام های اصلی می تواند این باشد که از دل تراث به دنبال معادل آن بگردیم.
در مورد آزادی نیز باید این کار را بکنیم.
در مورد آزاداندیشی نیز این کار لازم است.

تعریف مفاهیم فلسفی مثل آزاداندیشی (2) – نحوه وجود آزاداندیشی فردی

برای تعریف مفاهیم فلسفی در یادداشت دیگری[1] سه روش عرضه شد، یکی از بهترین روش ها برای تعریف مفاهیم فلسفی استفاده از روش تعریف وجودی است، باید ببینیم که حقائقی چون آزاداندیشی را چگونه می توان تعریف وجودی کرد. اما پیش از این باید تکلیف نحوه وجود آزاداندیشی را مشخص کرد، تا ببینیم در ذاتکاوی وجودی این حقیقت دنبال چون نوع ذاتیاتی باشیم.

برای وضوح بیشتر باید تقسیم انحاء وجودات را در اینجا بیان کرد؛ معقولات ثانی فلسفی یا حقیقی هستند یا اعتباری، توضیح اینکه اگر در مورد امور تکوینی و حقیقی صحبت می کنیم که نحوه وجود آن ها ارتباطی با عالم اراده انسان و اجتماع انسانی ندارد، می گوییم موجودات حقیقی و اگر در مورد حقایقی صحبت می کنیم که در ارتباط با اراده انسان و اجتماع انسان معنا پیدا می کنند آن ها را موجودات اعتباری می گوییم. مثلاً خود وجود انسان یکی از موجودات حقیقی است و رابطه زوجیت بین دو انسان (زن و مرد) یک موجود اعتباری است که در عالم روابط انسانی معنا پیدا می کند.

با این مقدمه در مورد آزاداندیشی چه باید گفت؟ آیا آزاداندیشی خود یک نحوه وجود حقیقی دارد یا یک نحوه وجود اعتباری؟!

آزاداندیشی در دو لایه فردی و اجتماعی قابل تصویر است، یعنی یا فرد دارای یک کمال و دارایی است که او را متصف به فردی آزاداندیش می‌کنیم و یا فرهنگی در جامعه رواج دارد که می گوییم این جامعه یک جامعه آزاداندیش است. به نظر می رسد در برش اجتماعی که واضح است که نحوه وجود آزاداندیشی یک نحوه وجود اعتباری است، و به تعبیری که جناب علامه طباطبایی در مقاله ششم کتاب گرانقدر اصول فلسفه و روش رئالیسم استفاده کرده اند، جزو اعتبارات بعد الاجتماع هم هست؛ یعنی ابتدا باید یک جامعه شکل بگیرد و بعد در فرهنگ های مختلف اجتماعی که بر این جامعه حاکم می شود یکی از آن فرهنگ ها، فرهنگ آزاداندیشی باشد. در نوشته ای جداگانه به تعریف آزاداندیشی اجتماعی به عنوان یک وجود اعتباری خواهیم پرداخت.

اما در آزاداندیشی فردی، به نظر می رسد که صفات و کمالات فردی از جهت اینکه یک ملکه ای است که برای نفس انسانی حاصل می شود، یک نحوه وجود حقیقی در درون انسان پیدا می کند. البته در اینجا می شود تأملاتی داشت که آیا همه ملکات و کمالات نفسانی انسان وجودات حقیقی هستند و یا می توان گفت که برخی از آن ها مثل علم و قدرت و اراده دارای نحوه وجود حقیقی و برخی دیگر مثل تقوا و ایمان دارای وجود اعتباری هستند! ولی جمعبندی فعلی ذهنی بنده این است که همه ملکات نفسانی انسان وجود حقیقی دارند.

آزاداندیشی فردی کمالی است که برای نفس انسان در نسبت با حق پدید می آید، اگر انسانی عزم و اراده و بنای بر پذیرش حق را داشته باشد و مقداری هم به این حق پذیری عمل کند، ملکه ای برای او حاصل می شود که نتیجه آن این است که می توان به این انسان گفت یک انسان حق پذیر است، حال اگر این ملکه شدت پیدا کند و نه تنها حق پذیر است بلکه اینقدر این حق برای او مهم شده است که حتی حاضر است خود را فدای حق بکند و این نقطه اوجی است که تا قبل از آن مراتب و درجاتی می  توان تعریف کرد؛ این انسان دارای این ملکه نفسانی حق پذیری را فرد آزاداندیش و به این پدیده انسانی کرنش و پذیرش حق آزاداندیشی می گویند.

 

[1] https://andishekalami.ir/12181/

 

 

#یادداشت۳۵۴

عقیل رضانسب 14011209

 

آزاداندیشی بمنزله کنش عقلانی

آزاداندیشی را بعنوان یک پدیده انسانی میتوان در لایه های متعدد وجود انسان مورد دقت قرار داد.
یکی از مهمترین کنش های انسان که متمایز کننده او از حیوانات نیز میتواند بشمار بیاید، تفکر است.
تفکر به دو شکل میتواند اتفاق بیفتد. تفکر شناختی یا تصوری و تفکر استدلالی یا تصدیقی
علمای علم منطق برای هر یک از این دو قسم قواعد و ضوابطی را استنباط نموده اند که تسلیم در برابر آن ضوابط سبب صحت تعریف و انتاج قیاس میشود.
اگرچه نباید مفهوم آزاداندیشی را مرکبی از مفهوم آزادی و اندیشه بدانیم، بلکه باید برای آن مفهوم سوم مستقلی در نظر بگیریم. اما در هر صورت این مفهوم سوم بی ربط با دو ریشه خود نبوده و نحوه ارتباطی هم با مفهوم آزادی و هم مفهوم اندیشه داراست.
این ارتباط با اندیشه نباید موجب شود تا آزاداندیشی را در ذیل تفکر و مثلا سنخی خاص از آن تعریف کنیم ؟

تعریف تفکر و اندیشه مشخص است. حاج هادی سبزواری در منظومه تفکر را “حرکه من المبادی الی المراد” معنا کرده است. آزاداندیشی اگر بخواهد فضیلت و اقتدارات اندیشه بودن را از دست ندهد، ناچار است از تعریف اندیشه و فکر تخطی نکند. یعنی مراد داشته باشد و مبادی داشته باشد. این موجب میشود تا حجم بالایی از تولیدات که برچسب آزاداندیشی خورده اند از دایره او خارج شوند.
این ضابطه در هر دو قسم تفکر یعنی تعریف و استدلال جاری است.
تفاوت آزاداندیشی با عدم آزاداندیشی در چه چیزی میباشد؟ در مبادی یا در مراد ؟ یا هردو ؟ یا هیچکدام ؟
حقیقت آن است که نمیتوان برای آزاداندیشی ضوابطی مانند ضوابط منطقی معین نمود.
ممکن است دو شخص مبادی مشترک یا مراد مسترک از یک تعریف یا استدلال داشته باشند اما یکی آزاداندیش باشد و دیگری به عکس
آزاداندیشی هم هنگام انتخاب مبادی تفکر در حال فعالیت است و هم هنگام تعیین مراد از تفکر ایفای نقش میکند.
شاید بتوان آزاداندیشی را که در یادداشت قبل به عنوان یک کیف نفسانی معرفی شد، از این جهت به عقل تشبیه نمود که در تمامی مراحل کنس های نظری انسان حاضر است.
سوال بعدی این است که آیا نمیتوان آزاداندیشی را به جای صفت و کیف نفس، صفت عقل در نظر گرفت ؟

تعریف آزاداندیشی

بسم الله الرحمن الرحیم
#یادداشت
#محمد_حسین_خانی
#یادداشت168
#آزاداندیشی
#تعریف_آزاداندیشی
آزاداندیشی یله و رها اندیشیدن نیست.
اندیشه مقوله فطری و ذاتی است، آزادی نیز اصلا به معنای بدون مرز وچهارچوب نداشتن نیست
آزاداندیشی یعنی با رعایت آداب و با یک ویژگی فطری به دنبال حقیقت بودن.
و هیچ عامل داخلی و خارجی که منجر بفهم اشتباه و اختلالی در روند شناخت باشد را قبول نکنیم و اثر نپذیریم.
آزاداندیشی راه نیست بلکه مقصد است زیرا فهم حقیقت هدف انسان است .

تعریف آزاداندیشی

آزاداندیشی از دو قسمت آزادی و اندیشه تشکیل شده است. البته نمی خواهم بگویم این کلمه مرکب است، اما برای فهم آزاداندیشی باید از حیث آزادی و اندیشه تکلیف آن را مشخص کنیم.
آزاداندیش در مقام اندیشه از هر قیدی که او را محدود کند، آزاد است. او به دنبال حقیقت است و حق را هر جا و در اندیشه هرکس که باشد، در می یابد. او در مقام اندیشه کاملا اندیشه ای آزاد از هرگونه قید دارد. لذا از طرفی خیلی راحت اندیشه های دیگران را می شنود و از فهم زوایای جدید اندیشه استقبال می کند. چون می فهمد آن اندیشه ای که دارد، تمام حقیقت نیست و هرکسی بخش هایی از حقیقت را می فهمد. از طرفی از هرآنچه مانع اندیشیدن است، به شدت بیزار است. چون برای او اندیشیدن اهمیت بسیار زیاد و جایگاه والایی دارد.
از آزادی نهفته در آزاداندیش نباید فریب بخوریم. برای رسیدن به این آزادی باید از خیلی از اسارت ها فرار کرد. اسارت هایی که مانع اندیشیدن یا آزادی در اندیشیدن می شود.
ازاداندیش از گفتگوی منطقی بسیار استقبال می کند. چون بهترین فضا برای انتقال اندیشه های صحیح و دریافت زوایا و ابعاد جدیدی از اندیشه در همین گفتگوهای آزاد است.
به صورت کلی مناط آزاداندیشی حق جویی و حق پویی در مقام اندیشه و رها شدن از همه تعلقات و موانع دست یافتن به اندیشه صحیح است.

حاضری اندیشه را فدای حق کنی؟

در قبال سوال زیر چه پاسخی داری؟ نه صرفا در زبان؛ در عمل چه پاسخی به این مسئله داری؟

سوال : اگر «حق» در تقابل با آنچه داری قرار گرفت،

همه را می‌دهی و «حق» را حفظ کنی؟

چه آن دارایی مادی باشد و چه معنوی و چه یک «فکر و اندیشه».

 

وقتی  در نسبت به حق، چه نوع تعاملی داری؟

آیا آزاده هستی؟

این آزادگی در قبال حق، در حوزه‌ی شناخت، می‌شود آزاداندیشی.

 

آیا به در «مقام» تفکر و اندیشیدن، گرفتار اندیشه‌ هستی یا نه؟ حال یا اندیشه دیگران و یا حتی اندیشه خود.

آیا در مقام شناخت و تفکر، اندیشه و باور‌ها -اعم از این که از خودت باشد یا نه- مانع رسیدن و فهمیدن «حق» و یا قبول و تسلیم حق هست؟

 

آیا حاضری اندیشه‌ را فدای حق کنی؟

حفاظت شده: حق پذیری حالت یا غایت آزاداندیشی؟!

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید:

آزاداندیشی اقتضای فطریِ هویت فقری و ربطی انسان است.

با توجه به اینکه انسان یک شاکله ی فقری به حق دارد، فطرتا تشنه ی حق و حق طلب است…

بهمین دلیل کودکان اینقدر دوستدار آموختن هستند و از یادگرفتن و سوال پرسیدن لذت میبرند و مادامیکه کودکان به نقطه ی سِنّی فعال شدن اوهام نرسیده باشند و گزینه های اثبات خود و مَن و شأنیتِ من و کِبر و رسم و رسومات در جانشان فعال و پررنگ نشده باشد این حق خواهی و تشنگی و باصطلاح آزاداندیشی در وجودشان پررنگ و زنده است.

اما از زمانی که محور و قبله ی اندیشه ی انسان خودش و علائق اش بشود در واقع این وجود ربطی از حق و حقیقت روی برگردانده است و دیگر از فیوضات حق چیزی عائدش نمیشود و دائم در جهل و تاریکی خودش بیشتر غرق میشود.

به بیان ساده هر وقت بجایی رسیدیم که بالای منبر در یک جمع چندهزار نفره درحالیکه یک کودک در پای منبر از سخنان ما یک اشکال بزرگ بگیرد از یادگیری یک کلمه حق و پی بردن به اشتباه خود خوشحال شویم و قلبمان متوجه ضایع شدن خودمان در آن جمع بزرگ نباشد حالمان حال آزاداندیشان شده است…

چنین وجودی و ظرفی دائما از دستگاه عظیم خلقت و حقِّ این عالم راهنمایی های بحقّ دریافت میکند و دائما به پیش میرود و هرگز دور خودش نمی چرخد و سردرگم نمیشود و اسیر اوهام نخواهد شد….

این وجود یک وجود سراسر انقلابی است…

حق خواهی و آزاداندیشی از نوامیس تکوین عالم برای رسیدن به حقایق در این عالم هستند

نظام تکوین عالم و نظام حق و حقیت وقتی در عالم باید و نبایدها ترجمه شود نتیجه اش میشود شریعت اسلام …

دین مبین اسلام مبتنی بر تکوین و نظام حق و حقیت برای کشف حقیقت توصیه هایی میکند و خبر از تنها راههای واقعی برای کشف واقعیات عالم میدهد.

مثلا در دین اسلام توصیه به عمل به دانسته ها میشود و از آسیبِ علمی که با عمل همراه نشود و به عمل منتج نشود به خداوند پناه برده میشود….

بزرگانی که سری در راهها داشته اند هم فرموده اند برای کشف حقایق به آنچه میدانید عمل کنید تا عالم حقیقت برایتان راه باز کند…

این یک نمونه از راههای کشف گوهر حقیقت است.

برای کشف حقایق راههای دیگری هم در نظام تکوین عالم گنجانده شده و آن اندیشیدن است…

البته نه هر اندیشیدنی…

اندیشیدن در چهارچوبهای مشخص و با لوازم روحی خاص…

مثلا اندیشیدن در چهارچوب برهانی عقلایی که در شاکله ی فطری و وجودی عموم انسانها وجود دارد و حداقل حدّ مورد نیازش در عموم انسان ها فعلیت دارد.

اما این اندیشیدن مادامیکه قرین تسلیم حق بودن و حق خواهی نباشد مسیر رسیدن به واقع و حق نخواهد بود. و اندیشه ها باندازه ای که تسلیم حق و تشنه ی رسیدن به حق هستند واصل به حق خواهند بود.

 

اگر کعبه ی اندیشه حق باشد فیض وجود حق را درخواهد یافت و اگر کعبه ی اندیشه اثبات خود و منیّت باشد در مسیر دریافت فیض حق نیست که بخواهد چیزی از حق و فهم حق در کاسه ی گدایی اش بیفتد…

سلام بر مصطفی مهاجر…

سلام بر مصطفای مهاجر…
مهاجری از دانشگاه به حوزه و از حوزه به دانشگاه برای پاره کردن چُرت حوزه و دانشگاه…

میگفت روی حوزه و دانشگاه گَرد مرگ پاشیده اند…
پس نگاه أن تقوموا للهِ امام کجاست؟

سلام بر مصطفایی که مأموریتش را با لایه لایه های وجودش انتخاب کرد و محو در مأموریتش شد…

تبیین و گفتمان سازی مکتب امام، روی همه ی زندگی اش سایه انداخته بود…
ذکر روز و شبش مکتب امام بود و گاهی برای غربت اندیشه ی امام در حوزه اشک میریخت…

مصداق واقعی المقیم فی السفر شده بود آنقدر که بین قم و تهران و دانشگاه و حوزه می دوید…

دهها سال جلوتر از حوزه می اندیشید…
و چه زود از بین ما رفت و به امامش پیوست…

و چه زیبا بردند او را…
در سحرگاه شهادت موسی بن جعفر، در راه زیارت امام رضا برای همجواری با امام رئوف، در شب بعثتی که با هویتش گره خورده بود و اراده داشت هر سال برای مبعوث شدنش در آستان امام هشتم زانو بزند و همین شب هم شد شب اول قبرش…

او رفت در حالیکه دردِ قطع عضو شدن را چشید و در آخرین لحظات وصیت به روضه ی حضرت عباس کرد و به همه ی ما عباس وار پایِ کار امام و مکتبش ایستادن را یادآور شد…

مصطفی جان ای دوست بی آلایش و زلال ما، دلمان برای آن خنده های زیبا و صاف و ساده ات تنگ میشود و بغض به سختی گلویمان را می فشارد.

مصطفی جان رفتی در حالی که کسی نمیتواند جای خالی ات را پر کند پس خودت حواست به جای خالی ات و به این راه و مکتب امامت باشد… امام و راه امام خیلی غریب است.

ما را تنها نگذار…

سربازی مادام العمر

?سربازی مادام العمر ?

?امام قبل از انقلاب به آن مأموری که از او پرسید با چه کسانی می خواهید انقلاب کنید؟، فرمودند: سربازان من در گهواره ها هستند.
امروز با دیدن سیدمصطفی و امثال او به خوبی این جمله امام را می فهمم. کسانی که اصلا انقلاب را ندیده اند ولی به قدری انقلابی اند که گویا امام جامعه، سربازانی غیر از اینها ندارد. به قدری خودشان را مسئول هدایت جامعه می دانند که درد انقلابی نبودن دیگر مردم ها را هم به دوش می کشند.
تمام تاریخ باید برای این امام سر خم فرود آورد که اینچنین سربازانی شیدا دارد که تمام زندگی خودشان را وقف تحقق منویات او و نائب او کرده اند. گویا مادام العمر به سربازی امامشان رفته اند.

? در این دو سه سالی که در حلقه اندیشه کلامی با او آشنا شدم، گاهی او را چنان گداخته و آتش گرفته می دیدم که از تمام وجود، دغدغه هایش را فریاد می زد. یادم نمی رود که در جلسه ای که با مسئول سازمان تبلیغات قم داشتیم. سیدمصطفی طوری داد می زد که منی که با درد های او آشنا نبودم، در دلم او را متهم می کردم که چرا انقدر عصبانی است؟ شاید شخص مقابل از این رفتار برنجد و ناراحت شود.
اما الان که صحبتها، نوشته ها، فیلمها و نظرات اساتید و رفقایش را دیدم و شنیدم، تازه می فهمم سر دادهای او چه بود؟ و من چقدر از این دردها دور بودم.
او بخاطر فهم عمیقی که از تمدن اسلامی داشت، معضل های تمدنی امروز بشریت را با تمام جانش درک می کرد و فاصله از تمدن اسلامی و مکتب امام، حقیقتا او را می سوزاند. او مانند من و مثل من نبود که دم از انقلاب می زنیم اما انقلاب در متن زندگیمان نیست. او تابع مکتب امام بود نه تابع مکتب روزمرگی و بی تفاوتی نسبت به امام و دعوت های او.

? یکی از چیزهایی که او را به شدت می آزرد، عدم نخبگی در تصمیم ها و تحلیل های نخبگان جبهه انقلاب بود. او که به اذعان اساتیدش از نخبگی ویژه ای برخوردار بود، به خوبی این نارسایی را درک کرده بود. او از سر نخبگی این را فهمیده بود که یکی از مهمترین ضعفهای حرکت انقلاب، تشتت در جبهه انقلاب می دانست.

? یکی از افتخارات سید مصطفی این بود که تا آخر در کنار استادش ایستاد. با وجود اینکه کاملا مشهود بود که در بعضی موارد نظرش با استاد متفاوت بود ولی خوب می دانست که در عمل ساز مخالف زدن، بدترین اتفاق است. لذا هیچ وقت راه خودش را از استادش جدا نکرد.

? بنده لیاقت رفاقت با او را نداشتم. اما این روزها به قدری نبود او را احساس می کنم که گویا برادر بزرگم را از دست داده ام. اگر من این حس را دارم، پس رفقا و استادش چه حالی دارند؟ نمی دانم این غم را در مرتبه اول باید به رفقا و استادش تسلیت گفت یا به پدرومادرش. همانطور که امام بعد از شهادت شهید مطهری، به همسر ایشان فرمودند: نمی دانم من باید به شما تسلیت بگویم یا شما به من.

خدایا به رفقا و اساتید و خانواده اش صبر بده و ما را بر ادامه راه او توفیق بفرما.

#سید_ابراهیم_رضوی
#سیدمصطفی_مدرس
#یادداشت 97

سید مصطفی به من یاد داد …

بسم الله الرحمن الرحیم

از همان زمانی که با تلاش و اصرار، خودم را در گروه «راه طلبه» جا دادم، یادم می آید که جلسات را با شور و شوق شرکت می کردم. فاصله بسیار بود، باید خودم را به حد باقی دوستان می رساندم. همگی دانشجویان نخبه ای که وارد ساحت طلبگی شده بودند. همراهی با آنان، حقیقتا نیاز به تیزبینی بالایی داشت. بعد از مدتی با روحیات هر شخص آشنا شدم. هر کس با قاعده نانوشته، جایگاهی خاص در گروه داشت. برخی دوستان، بیشتر مسئولیت فکری و اندیشه ای گروه را بر عهده داشتند. برخی مسئولیت ارتباطات فراگروه را به صورت شخصیتی بیشتر پیگیری می کردند. برخی تمرکز بر روابط افراد داخل گروه داشتند.

سید در آن ایام، حقیقتا یکی از ارکان گروه محسوب می شد. برخی دوستان دیگر در گروه نیز که آنها هم به خوش فکری شهره بودند، به جهت زاویه نگاه های متفاوتی که داشتند، چندان با سید مصطفی همراهی نداشتند. به نظرشان نگاه های خودشان بیشتر راهگشا بود. اما باز در کنار سید مصطفی کار را دوست داشتند، چون واقعا هیچ کس نمی توانست پیگیری های سید و ارتباطات او را در گروه، و همچنین برخی فهم های به موقع و دقیق او را تأمین کند. حتی خود این دوستان نیز، به این رسیده بودند که زاویه نگاه ها و پیگیری ها و تلاش مستمر سید، جبران آن استعداد و تیزبینی های خودشان را خواهد کرد.

آن سال ها گذشت و هر یک از این رفقا، مسیر خود را پیدا کردند. بعد از آن، من به عنوان شاهد و ناظر بیرونی وقتی که دوباره به مسیر هر یک نگاه می کنم، گویا سید را موفق تر می بینم. او توانست مسیر سختی که در پیش داشت، با پیگیری هایش و نوع فهم خاص خود از صحنه جبران کند، اما آن با استعداد ها، به تعبیر استاد، مبتلا به شک و تردید های وسط مسیر شدند.

و به نظرم تا جایی که سید برای انقلاب توانسته کار جلو ببرد، آنها توفیق پیدا نکردند.

نسبت آزاداندیشی و حق پذیری

طبق یک تعریف، می توان آزاداندیشی را شاخه ای از حق پذیری دانست.

از این منظر، حق پذیری در حوزه شناخت، همان آزاداندیشی است. یعنی آزاداندیشی شاخه ای از حق پذیری است. حق پذیری مصادیق متعددی در حوزه های مختلف دارد. و در حوزه شناخت، حق پذیری به همان معنای آزاداندیشی می شود.

بر این اساس آزاداندیشی مرحله ای قبل از توانایی تفکر صحیح و کاربرد علم منطق است. آزاداندیشی یک روحیه است که فرد، تمایل دارد به شناخت حق و پذیرش آن. این روحیه می تواند ملاک تعاملات اندیشه ای و نظری یک انسان قرار گیرد.

باید در فرصتی دیگر به ویژگی های روحی فرد آزاداندیش در مواجهه با علوم و معارف گوناگون و نظرات مختلف پرداخت.

اما یک سوال اینجا مطرح است. اگر چنین تعریفی از آزاداندیشی در نظر می گیریم، آیا بهتر نیست به جای آزاداندیشی، بر حق پذیری تاکید و تمرکز کنیم؟! حق پذیری، اصل مطلب است و غلط اندازی ها و ابهام های آزاداندیشی را نیز ندارد. هم چنان که می تواند آزاداندیشی را هم ذیل خود قرار دهد. در آن صورت می توان از آزاداندیشی به عنوان یکی از مشتقات و ملزومات حق پذیری سخن گفت و آن را توصیه و ترویج کرد.

حق گرایی و حق پسندی توصیفی برای اندیشه و یا آزاداندیشی

بسم الله الرحمن الرحیم

  • به نظر می رسد که حق و حقیقت، معادل اندیشه و فکر هست. به عبارت دیگر فکر و اندیشه، سرمایه های ما از شناخت حق و حقیقت می باشد. یعنی ما در شناخت حق و حقیقت و واقع به سرمایه هایی دست پیدا می کنیم که به آن ها اندیشه می گوییم.
  • با این توضیح تفکر و اندیشیدن به بیان شهید مطهری می شود : تفکر و استدلال که عبارت است از مربوط کردن چند امر معلوم و دانسته برای کشف یک امر مجهول و ندانسته. در حقیقت فکر کردن نوعی ازدواج و تولد و تناسل در میان اندیشههاست. به عبارت دیگر: تفکر نوعی سرمایه گذاری اندیشه است برای تحصیل سود و اضافه کردن بر سرمایه اصلی، عمل تفکر خود نوعی ترکیب است اما ترکیب زاینده و منتج بر خلاف ترکیبهای شاعرانه و خیالبافانه که عقیم و نازا است. ( درس سیزدهم کتاب آشنایی با منطق / تعریف فکر )
  • یعنی تفکر و اندیشیدن پویش و عملی است در راستای کشف حق و حقیقت و افزایش سرمایه های ما در نسبت با حقیقت.
  • جناب استاد فلاح، آزاداندیشی را معادل حق گرایی می داند و در لایه پایین تر آن را معادل حق پسندی می داند.
  • اما سوالی که در اینجا می تواند مطرح شود این است که حق و حقیقت در قبال اندیشه و فکر می باشد و نسبت حق گرایی و حق پسندی با آزاداندیشی نامعلوم هست به عبارت دیگر حق گرایی و حق پسندی یعنی تمایل و گرایش به اندیشه و فکر و یا یعنی تمایل و گرایش به کشف حقیقت و حق. یعنی با این توضیح آزاداندیشی باید بشود تمایل به کشف حقیقت و یا تمایل به اندیشیدن. به نظر می رسد این تعریف استاد فلاح از آزاداندیشی بیشتر تعریف گرایش به اندیشه و فکر می باشد تا تعریف آزاداندیشی. یعنی در این تعریف آزاداندیشی به عنوان یک پدیده مجزا و خاص دیده نشده است.

آزاداندیشی و حق گرایی

آزاداندیشی را نباید به صرف حق خواهی و حق گرایی در حوزه شناخت تعریف کرد. آزاد اندیشی باید در فضای تفکر و اندیشه منحصر شود. تعریف آزاداندیشی به صرف حق گرایی در حوزه شناخت کافی نیست و مانع اغیار نیست. خیلی از موارد دیگر را که اصلا صدق تفکر اندیشه بر آن صدق نمی کند در بر میگیرد. مگر اینکه شناخت را صرفا منحصر در تفکر و اندیشه بدانیم. تنها در این صورت است که آزاداندیشی را به معنای حق گرایی در حوزه شناخت قابل پذیرش است.
لذا فردی که توانایی تفکر ندارد و به راحتی وارد حوزه وهم و خیال و….. میشود چگونه می تواند آزاداندیش باشد؟ در مورد فردی که تهی از اندیشه است و صرفا حق گراست آزاداندیشی بی معنا است. این فرد صرفا دارای صفت حریت و آزادی از عقیود است لکن این صفت خود را در حوزه تفکر خرج نکرده و به کار نبرده است که به او بگوییم آزاداندیش.
.

موانع اخلاقی حق پذیری

اگر آزاداندیشی را به حق پذیری در حوزه شناخت معنا کنیم، باید موانع پذیرفتن حق را نیز، شناخته و درصدد رفع آن باشیم. به این فهرستی که در ادامه می آید، قطعا می توان موارد زیاد دیگری را افزود، ولی مسأله اصلی که در این متن قصد داریم متذکر شویم، اینست که برای حق گرایی و آزاداندیشی، باید موانع اخلاقی را نیز، برطرف نمود.
3 مورد از موانع آزاداندیشی و حق گرایی عبارتند از :
1- تعصب؛ همانگونه که خداوند متعال می فرماید : وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا ۗ أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لَا يَعْقِلُونَ شَيْئًا وَلَا يَهْتَدُونَ (هنگامی که به آنها (مشرکان عرب) گفته شود که از آنچه خدا نازل کرده است، پیروی کنید، می گویند: ما از آنچه پدران خود را بر آن یافتیم، پیروی می کنیم.)
لجاجت و تعصب، بر چشم و گوش انسان پرده می افکند، تا آن جا که او را به پافشاری در عقیده نادرستش وامی دارد. بدین ترتیب، آنچه برای او اهمیت دارد، تنها عقیده خود اوست و دیگر سخن ها ارزشی برای او ندارند، حتی اگر بر زبان پیامبری جاری شود.
2- استکبار؛ همانگونه که درمورد ابلیس خداوند متعال می فرماید : وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَىٰ وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ (و (یاد کن) هنگامی که به فرشتگان گفتیم: «برای آدم سجده و خضوع کنید»، همگی سجده کردند، جز ابلیس که سر باز زد و تکبر ورزید و (به خاطر نافرمانی و تکبرش) از کافران شد.)
خود بزرگ بینی شیطان سبب شد که میان او و پذیرش حق، حجابی پدید آید. در نتیجه، به فرمان خدا اعتراض کند
3- هوا و هوس
از حضرت علی علیه السلام روایت است:
ای مردم! همانا از دو چیز بر شما می ترسم؛ هواپرستی و آرزوهای طولانی: پیروی از خواهش نفس، انسان را از حق باز می دارد و آرزوهای طولانی، آخرت را از یاد می برد.
به تعبیر سعدی:

حقیقت، سرایی است آراسته هوا و هوس، گرد برخاسته
نبینی که هر جا که برخاست گرد نبیند نظر، گرچه بیناست مرد!

تفکر جنس آزاداندیشی

در مقام ذات‌کاوی و ماهیت‌شناسی «آزاداندیشی» وقتی با «صِرف» رابطه آن با حق‌گرایی و حق‌پذیری مورد بررسی قرار می‌گیرد، این باعث می‌شود که «مهارت تفکر» و مهارت اندیشیدن از آزاداندیشی خارج شود؛ در ذیل این مهارت تفکر، عناوین مختلفی قرار می‌گیرد؛ منطق، استقامت، اخلاق باور و … . در واقع ما منطق را از آزاداندیشی بیرون کرده‌ایم؛ اینجا باید روی این نکته تامل کرد که آیا منطق به صورت خاص و مهارت تفکر به صورت عام، درست است که از آزاداندیشی خارج می‌شود، ولی لازم نیست؟ به عبارت دیگر آیا قبل از وارد شدن در حیطه‌ی آزاداندیشی، نباید منطقی اندیشید؟ و اساسا وقتی اینگونه تفکر را از آزاداندیشی بیرون می‌کنید، باعث نمی‌شود اساسا از آزاداندیشی بیرون بروید؟ به عبارت دیگر اگر شما با تقلید حق را پذیرفتید، آیا باز هم آزاداندیش محسوب می‌شوید؟ آیا هنگامی که تفکر و منطق و اندیشیدن را از حیطه‌ی آزاداندیشی بیرون می‌کنید، اساسا از حوزه‌ی شناخت خارج نمی‌شود؟ مگر قرار نیست آزاداندیشی حق‌گرایی و حق پذیری در حوزه‌ی «شناخت» باشد؟

شاید بهتر باشد، مهارت تفکر و اندیشیدن را برای آزاداندیشی لازم دانست، هر چند داخل آزاداندیشی نباشد؛‌ با سهل‌گیری شاید بتوان گفت تفکر و منطقی اندیشیدن جنس آزاداندیشی است و این جنس نیازمند فصول است.

و البته که انسان سالم خالی از تفکر نیست؛ اساسا انسان بدون تفکر نداریم؛ و صد البته که تفکر به صورت تشکیکی است و همه حد اعلای از مهارت تفکر و استقامت در تفکر را ندارند.

درباره سیدمصطفای مکتب امام

یکی از معانی حق اعتدال است. معنای وضع کل شئ فی موضعه که از عدل به ما آموخته اند نیز همین مفهوم را بازگو میکند. حق یعنی نقطه ثقل، یعنی نقطه تعادل، یعنی نقطه بایسته. نه کمی بالاتر و نه پایین تر!
مکتب اسلام همیشه طرف حق را میگیرد. افراط و تفریط را تجلی جهل دانسته و یک یک مصادیق این دو را نفی می نماید. از حدیث شریف لا جبر و لا تفویض، تا بیان و سیره اولیاء در تبیین حدود مالکیت شخصی ، همه جای دین خدا طرفداری از حق و اعتدال، مشهود است.
آری، اراده خداوند متعال به این تعلق گرفته تا مفاهیم را با انسان ها به انسان ها بیاموزد. إذ بعث رسولا منهم …
از همین باب است که میتوان صورت و سیرت رسول خدا ( ص) را مظهر اتمّ این اعتدال در عالم ماده نامید.

همه انسان ها معلم اند، برای همه انسان های دیگر
آنها به هر مقداری که ظرف تجلی هر اسمی شوند، آموزگاری زبده برای آن اسم خواهند بود.
البته این طیف به اندازه همه فرزندان آدم طولانی است و هرکس به اندازه ای چنین ویژگی را کسب مینماید.
اینگونه است که امام مجتبی کریم اهل بیت است و برادرشان سیدالشهدا ! علیهما آلاف التحیه والثناء
و اینگونه است که ابالفضل العباس (علیه السلام) مظهر علمداری، سقایت و وفاء نام گرفته است.

القصه، ما برادر ی داریم که با ویژگی های خود آموزگار ماست.
آقاسید مصطفی مدرس مصلی را میگویم.
از باب تذکر به خود چند مورد از ویژگی های او
که شاید اگر در او و بلکه در افراد بسیاری از مومنین تجلی پیدا نمیکرد، طریقه جمع انها را نمی آموختم یادداشت میکنم :

1- سید در عین ابهت متواضع بود. این تواضع ساختگی نبود. آن ابهت هم همینطور ! نه طوری بود که بشود خواسته اش را براورده نکرد و نه طوری بود که خواسته تو را برآورده نکند.

2- سید در عین هویت داری، حلقه وصل بود. رنگ خودش را انتخاب کرده بود اما این موجب نمیشد تا رنگ های مختلف را نبیند یا نادیده بگیرد. آن ها را همرنگ خود میدید اما رنگ نمی باخت.

3- سید در عین خستگی امیدوار بود. گویی خستگی ها، کلافگی ها، سردرگمی ها، تنبلی ها، نفسانیت های هر کار و همه این ها را به جای وزر و وبال ، تبدیل به سوخت میکرد برای پیش بردن پروژه های بعدی

4- سید به رفقای موسسه و حتی مرتبطین دور از موسسه اهتمام داشت. به افراد گروهی که در دوره مجازی پذیرفته بود اهتمام داشت و هر کاری از دستش بر می آمد برای همه اینها انجام میداد. این هم در عین سرشلوغی ها و پرکاری ها بود.

5- سید پرکار بود. پر ارتباط بود. پر رزومه بود. پر استعداد بود. اما رزومه درستی نداشت و ندارد. با بعضی مجموعه ها ارتباط گرفته بود و در آنها اثرات ویژه گذاشته بود. ما بعد از حادثه و بعد از آن که سوگواری آن مراکز را دیدیم از این موارد مطلع شدیم.

6- سید بی رحمانه انتقاد میکرد و در حین انتقاد جلوه رحماء بینهم بود. چیزی از جنس سختگیری های حاج احمد متوسلیان !

7- سید نخبه بود، فکر داشت، طرح داشت و …
در عین حال نفر دوم بود. علمدار بود. معین بود. و این را انتخاب نموده بود.
سید سقایت را نیز انتخاب کرده بود. به هر تلاشی بود سعی داشت مشکی که پر از آب حیات مکتب امام (ره) است را به خیمه های بچه های انقلاب برساند.
سید در آخرین لحظات از اساتید و خانواده اش حلالیت خواسته بود و درخواست کرده بود تا برای او روضه حضرت عباس (ع) خوانده شود.
نمیدانم چه سریست میان فتوت و رادمردی با علمداری و سقایت ؟

فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِینَ وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً ?

آزاداندیشی بمنزله کیف نفسانی

ادراکات انسانی به حسب مدرک، اقسامی دارند. برخی آن را به سه حیطه عقل و قلب و حس و … تقسیم کرده اند.
اهداف تعلیم و تربیت را نیز ممکن است ادراک در سه حیطه فوق در نظر گرفت.
در اولین برخورد با واژه آزاداندیشی سریعا آن را مفهومی مربوط به حیطه ادراک عقلی ارزیابی میکنیم.
اگرچه عقل در تمامی ادراکات و حتی در سر انگشتانی که حس میکنند نیز حضور دارد و شاید بتوان این را به شهودات قلبی نیز تعمیم داد و آن گاه عقل را دارای سلطه و غلبه بر تمامی ادراکات و هویتی ریشه دوانده در هر نوع ادراکی به حساب آورد،
اما در برخورد ثانوی به نظر میرسد آزاداندیشی را میتوان از هر سه زاویه مورد مداقه قرار داد. تعریف حدی ولو برای بعضی موجودات کارآمد باشد اما برای معانی انسانی، خصوصا آنها که دارای سابقه طولانی در حیات بشری هستند کافی و شاید ممکن هم نیست. در مقام تعریف اینگونه مفاهیم ناچاریم از زوایای متعدد به آن بپردازیم و رفته رفته مقصد را روشن بسازیم.
آزاداندیشی را در یک بُرش میتوان یک کیف نفسانی در نظر گرفت.
کیفیات مقول به تشکیک هستند و از حال گذرا تا ملکه مستقره نفسانی را شامل میشوند. آزاداندیش بودن به منزله یک کیف نفسانی بمعنای نسبت منفعل و ابژکتیو با حق گرفتن است. این نسبت از گرایش به حق آغاز میشود و آنقدر پیش میرود تا به فناء در حق برسد.
به همین وزان، به تناسب درجه حال و کیف در نفس انسان،بروزات رفتاری متفاوتی نیز از آن نفس سر میزند.
نسبت منفعل و ابژکتیو ، در ادبیات دینی، در کلمه تسلیم متجلی میشود. به نظر میرسد حنیفیت نیز به همین معنا باشد.
نفسی که چنین ملکه ای داشته باشد به دستان عقل که حق است، زنجیر نمی بندد. بلکه خود را در برابر آن تسلیم میشمارد.
به همین خاطر است که میتوان گفت انسانی که حالش حال آزاداندیشی است، عاقل خواهد بود و طوعا به ضوابط عقلی تن خواهد داد.
پس در برش اول، آزاداندیشی بمعنای حالی است که در آن نسبت تسلیمی با حق گرفته میشود.