بحران امروز کشور

مشکل امروز کشور ما این است که در این کشور به جهت ساختن یک جامعه اسلامی انقلاب کرده ایم و طاغوت را بیرون کردیم و حکومتی تشکیل دادیم، ولی حکومت ما در ساختن جامعه و اداره کشور، چه در محتوا و چه در روش اسلامی نشد و از همان سبک تمدن غرب استفاده کرد.

ما خواستیم تمدن اسلامی بسازیم، دو سال اول انقلاب، دانشگاه را تعطیل کردیم که علوم اسلامی را بسازیم و برا اساس آن نیرو پرورش بدهیم و کشور را اداره کنیم، ولی اینقدر ما را درگیر مشکلات مختلف امنیتی و سیاسی و اقتصادی کردند که نتوانستیم آن خیز اساسی را برادریم و مدل الهی خودمان را سر کار بیاوریم. اگر مدل اسلامی دولت و علوم انسانی اسلامی تولید شده بود و طرح ها بر اساس آن ریخته میشد، امروز بسیار جلو بودیم. مدل جهاد سازندگی اگر ادامه میافت امروز سالها بود که ایرانیان در بهشت زندگی می کردند.

نخبگان ما یعنی کسانی که این مسئله را می فهمیدند و می توانستند این جهش بزرگ را برای ما رقم بزنند، را کشتند و ترور کردند و جز عده ی اندکی نماندند. لذا این حرکت تحولی بسیار کند شد. و بعد هم کشور را درگیر جنگ کردن و بعد از آن نیز با فراموش کردن آن مدل ها و آرمان ها، به سازندگی کشور بر اساس لیبرالیسم و مانور تجمل و اشرافیت پرداختیم.

لذا ما امروز با کشوری مواجه هستیم که می خواهد جامعه متعالی بسازد که در آن هم پیشرفت مادی و هم پیشرفت معنوی در اوج باشد ولی نمی تواند. چون هم در محتوای حرکت، یعنی علوم مختلف اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و مهندسی و… و هم در مدل اداره، یعنی ساختار های بروکراتیک سازمانی و وازتخانه ای از تمدن رقیب و بلکه دشمن خود پیروی میکند. با پیروی از دشمن میخواهیم او را شکست دهیم و تمدنی دیگر ایجاد کنیم!!!

تمدن مادی برای ساختن جامعه خود ساختار و علوم متناسب با خود را پدید آورده است. این علوم و ساختار های موجود جامعه سرمایه دار سکولار پدید می آورند. نمیشود با آنها جامعه توحیدی ساخت. جامعه اسلامی نیازمند علوم مختص به خود و ساختار مختص به خود است.
والا مخلص ترین نیروها وقتی وارد این سازمان و وزارتخانه ها می شوند، گمراه و یا منفعل میشوند. در حالی که با انبوهی از انگیزه ، طرح و شایستگی آمده اند، نمی توانند هیچ عملیات مثبتی را رقم بزنند.

در این میان، انبوه هجمه دشمن را هم باید در نظر بگیریم که خود بحث دیگری ست.
لذا قدم بعدی در مراحل انقلاب اسلامی، دولت اسلامی است. یعنی دولتی که بر اساس مبانی اسلامی کار را دست مردم سپرده است و خود هدایت و نظارت را برعهده دارد. دولتی که سیاست ها و برنامه های اقتصادی، فرهنگی و سیاسی بر اساس علوم اسلامی و منطبق بر مبانی اسلامی است.
اسلامی سازی دولت معنایش این است نه اینکه صندلی را از فردی به فرد دیگر منتقل کنیم.

چرا تعریف آزاداندیشی؟

شاید بتوان گفت یکی از مباحث مهم و کلیدی و تاحدودی حیاتی، تعریف آزاداندیشی است؛ آزاداندیشی چیست؟ و یا به عبارتی تقلیدی چه باشد آنچه خواندنش آزداندیشی؟ به نظر می‌رسد که ذات‌کاوی و ماهیت‌کاوی آزداندیشی از مباحث بسیار مهم است و نباید از این کار فیلسوفانه به راحتی گذشت؛ اساسا در تفلسف نباید تعجیل کرد.

آزاداندیشی در «گام دوم» انقلاب بسیار مهم است؛ چرا که گام دوم انقلاب در گرو فراگیر شدن آزاداندیشی است؛ گام دوم انقلاب، گام مردم است؛ و من هر کجا که «مردم» و مردم سالاری می‌شنوم، آزاداندیشی می‌فهمم.

و فراگیری آزاداندیشی در گرو این است که اولا این پدیده به خوبی شناسایی و مورد کنکاش و «ذات‌کاوی» و ماهیت‌شناسی قرار گیرد و اندیشه‌ی لازم برای آزاداندیشی تولید شود؛ چرا که علارغم مطالبات و تبیین‌ها و اسرار‌ها و تاکید‌ها و حتی «گلایه‌»های رهبری نسبت آزاداندیشی، مشکل اصلی در فراگیر نشدن آزاداندیشی «فقر تئوریکی» است که در صحنه نسبت به آزاداندیشی وجود دارد؛ از باب نمونه عرض کنم که معمولا اگر آزاداندیشی را همان آزادی بیان – آن هم با قرائت‌های سیاسی رادیکال – نگیرند، آن را مساوی «کرسی‌های نظریه‌پردازی» می‌گیرند!  و پس از این‌ها است که نوبت به فرهنگ‌سازی و گفتمان کردن آزداندیشی می‌رسد؛ لذا ابتدا باید تکلیف را در ساحت «فردیِ آزاداندیشی» مشخص کرد و بعد نوبت به ساحت اجتماعی آن می‌رسد.

خلاصه‌ای گزارش‌وار از نتیجه تورق‌هایی در مصاحبه‌ها و نوشته‌ها و گفته‌ها خدمت‌تان تقدیم می‌شود به امید آنکه این خلأ تئوریک در باب آزاداندیشی احساس شود و ضرورت ذات‌کاوی فیلسوفانه «آزاداندیشی» روشن شود؛

برخی آزاداندیشی را مساوی با کرسی‌های آزاداندیشی و نظریه پردازی می‌دانند و برخی دیگر آزاداندیشی را مساوی با نوآوری؛ و تلقی بعضی هم این است که آزاداندیشی از جنس تفکر و اندیشه است و آزاداندیشی را تفکر بدون قید و بند معنا کردند؛ برخی دیگر آن را ابزار و یا روشی برای فهمیدن تعریف کردند؛ بعضی آن را یک مقوله کاملا اجتماعی فهمیدند تا مقوله‌ای از جنس اندیشه؛ بعضی از صاحب نظران آزاداندیشی را همان تفکر صحیح و منطقی انگاشته‌اند و تنها شرط در آن را رعایت منطق دانسته‌اند؛ و برخی دیگر رهایی از قیود و بعضی هم آن را استفاده از راه‌ و روش‌هایی برای دستیابی به حق و حقیقت که هدف تفکر است پنداشته‌اند؛ و بعضی دیگر از صاحب نظران آزاداندیشی را یک ملکه نفسانی و یک صفت اخلاقی در نظر گرفته‌اند؛ و برخی  گمان بردند که آزاداندیشی روشِ کلانِ درست اندیشیدن است و …

برای جلوگیری از قلم‌فرسایی دیگر ادامه نمی‌دهم؛ تو خود بخوان از این مجمل مفصّل‌ها!

 

درباره آزاداندیشی

آزاداندیشی اهمیت راهبردی بسیار بالایی دارد؛ آزاداندیش بدون تعصّب، تقلید، ترس و انواع و اصناف تعلّقات(حتی فارغ از دغدغۀ دفاع از مرزهای باورهای جمعی یا فردی) و تنها با انگیزۀ فهم واقع و دریافت حقیقت با مراعات منطق و روش‌های تحقیق با مسائل گوناگون برخورد می کند. آزاداندیش در اندیشه های موجود چالش نمی کند و به دنبال اشکال کردن به آنها نیست؛ بلکه تلاش می کند کاملا همدلانه با سخنان مرسوم همراه شود و اگر می تواند افق جدیدی از اندیشه های دیگران بیاید، با تمام توان برای فهم آن تلاش کند. همچنین آنچه خود می فهمد را به دیگران می نوشاند. نه از کنار اندیشه های اشتباه و غلط می گذرد و نه اندیشه صحیح از منظر خود را به دیگران تحمیل می کند.
آزاداندیش کاملا معتقد به «با هم فهمی» است؛ به سرعت خطاهای اندیشه ای خود را می فهمد ، می پذیرد و اصلاح می کند.
تفکر بدون آزاداندیشی جز بر دُگم بودن نمی افزاید. «لا یزید سرعة السیر الا بعدا»
البته آزاداندیشی با شکاکیت و نسبی گرایی متفاوت است. آزاداندیش جزم اندیش است، اما آماده تصحیح خطاهای خویش است.
او برای رسیدن به حق و حقیقت، کاملا بر انضباط در اندیشه مصرّ است. تلاش می کند بدون اینکه به سمت دیگری برود ، کاملا در مدار حق قرار بگیرد.
دیگر برای آزادانه اندیشیدن هیاهو و سر و صدا نمی کند. همچون عاشقی که فقط به فکر رسیدن به معشوق خود است و برای هیچ کس دیگر خودنمایی نمی کند ، آزاداندیش هم کاملا حق جو و حق طلب زیست می کند.
فرمودند : إذا أردت العلم فاطلب فی نفسک أولا حقیقة العبودیة
با این نگاه به فهمیدن، نحوه مواجهه ما با مسائل کاملا متفاوت می شود.
در این روایت شریف، صفیه ضابطه و قانون دست یافتن به حقیقت را به ما نشان داده اند.

در واقع استقرار بر موقف ضابطه یا همان موقف حق آزادی را پدید می آورد و به محض اینکه شخص از استقرار بر موقف حق خارج بشود، آزادی اش را از دست می‌دهد.

حفاظت شده: احمق بودن در عصر مدرنیته ممکن است ؟

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید:

عاقله فرهنگ

وَ مَآ أَرْسَلْنَا مِن رَّسُول إِلآ بِلِسَان قَوْمِه لِیُبَیِّن لَهُم (ابراهیم ،۴)

اساسا برای پیشبرد هر پروژه‌ای باید وارد عرصه‌ی فرهنگ شد. بدون ورود به عرصه‌ی فرهنگ امکان ایجاد پروژه و پیشبرد آن وجود ندارد. خداوند متعال هنگامی که رسولی را برای قومی می‌فرستد، بر اساس لسان قوم می‌فرستد؛ با توجه به تعلیلی که از انحصار ارسال رسول به زبان قوم در ادامه آیه می‌آید که  تبیین برای آن قوم باشد، شاید بتوان گفت این لسان قوم تنها زبان و لغت آن قوم نیست که البته هم‌زبان بودن با آن قوم ضروری است؛ منظور این است که وقتی قرار است «تبیین حق و حقیقت» با ارسال رسول برای آن قوم صورت گیرد، برای این تبیین صرفا «هم‌زبانی» کافی نیست، بلکه باید با «فرهنگ» آن قوم آشنا باشد؛ لذا شاید بتوان گفت مراد از لسان قوم، فرهنگ آن قوم است؛ و چه آنکه خود زبان و لغت یک قوم هم داخل و جزئی از فرهنگ یک قوم است.

رسولان هم برای کار فرهنگی فرستاده می‌شوند؛ رسول هم کار خود را فرهنگی پیش می‌برد؛ اینکه بر روی مسئله‌ی «تبیین» تاکید می‌شود، نشان از «پیشبرد فرهنگی» دارد؛ والّا در غیرفرهنگ که نیازی به «تبیین حق و حقیقت» نیست، نیازی به حرف زدن نیست که بخواهد به لسان قوم باشد یا نباشد. اینکه لسان قوم و تبیین مورد تاکید قرار می‌گیرد، به خاطر اهمیت و جایگاه فرهنگ است؛ وگرنه پیشبرد سیاسی یا نظامی نیاز به تبیین و لسان قوم ندارد.

از مقوله‌هایی که می‌توان برای تاکید بر اهمیت فرهنگ به آن اشاره‌ کرد، هویت است. هویت برخواسته از فرهنگ است؛ در واقع موجودیتِ هویتِ یک جامعه، به فرهنگ وابسته است و این فرهنگِ هر جامعه است که هویت آن جامعه را تشکیل می‌دهد. اگر فرهنگ، مبدء شکل‌گیری هویت جامعه باشد؛ برای اصلاح جامعه و یا ایجاد هویت جدید، پرداختن به فرهنگ و اصلاح فرهنگ نیاز است و شاید بتوان گفت بدون فرهنگ، امکان هویت بخشی به جامعه وجود ندارد.

لذا به آن میزان که هویت دارای اهمیت است، به همان وزان فرهنگ هم اهمیت می‌یابد؛ نمی‌شود به دنبال خودباوری جامعه بود و از فرهنگ صرف نظر کرد و یا حتی فرهنگ را در راس و مقدم بر همه‌چیز قرار نداد.

در مسئله‌ی فرهنگ، نیاز به «پیشرفت فرهنگی» است؛ در پیشرفت یکی از حرف‌هایی که با تاکید زده می‌شود، این است که برای پیشرفت باید «اراده‌ ملی» محقق شود؛ یعنی باید از راه اراده‌ی ملی به پیشرفت رسید و یعنی بدون اراده‌ی ملی به پیشرفت واقعی و همه‌جانبه نخواهیم رسید و به عبارت دیگر خود اراده‌ ملی پیشرفت است؛ لذا در پیشرفت فرهنگی نیز نقش «اراده ملی» کلیدی و مهم است.

برای تحقق «اراده‌ ملی» نیاز به یک مردم سالاری فوق العاده‌ای است؛باید مردم خود به میدان بیایند و قیام کنند و پای کار بیایند؛ برای این امر نیاز است که یک جمع پای این کار بایستند تا اولا این جمع نخبگانی با طیف‌های مختلف و متنوع همه‌ی مردم را بفهمند و درک کنند و دوما از آن طرف هم طیف‌های مختلف از مردم احساس کنند که فهمیده می‌شوند و هم جهت با آن‌ها هستند لذا همراهی بیشتری خواهند داشت؛ والّا اگر یک فرد یا طیف در این مسیر باشد، نه تنها توان فهمیدن همه مردم را ندارد بلکه همه‌ی مردم هم با او همراه نیستند.

و از طرف دیگر این «پیشرفت فرهنگی» ذیل هدایت‌های رهبری انقلاب رقم خواهد خورد؛ هدایت‌هایی که سرشار از حکمت است؛ حکمت او از کل امت و سوگیری مومنان و حیات نوینی که در آن واقع شده‌اند تغذیه می‌کند؛ حکمت ولی فقیه از «انقلاب اسلامی» تغذیه می‌کند. ولی فقیه وقتی جای حقی نشست، کل این جایگاه حکمت می‌شود.

امّا مسئله‌ای که وجود دارد این است که با وجود حکیمانه بودن رفتار و گفتار رهبری، باز در صحنه کار‌ها پیش نمی‌رود؛ به عبارت دیگر هر چقدر هم که رهبر به فهم‌های حکمت‌آمیز دست می‌یابد، باز هم صحنه بهره‌ای نمی‌برد و ما پیشروی نداریم و به عبارت بهتر به «پیشرفت فرهنگی» دست نمی‌یابیم. و این به خاطر عدم وجود عنصری است به نام «عاقله‌» یا همان جمع نخبگانی که پای‌کار هدایت‌های رهبری بایستند؛ که ذکر شد برای تحقق مردم سالاری و اراده ملی نیز باید این «عاقله» نقش آفرینی کند؛ البته این عنصر به صورت یک پدیده‌ی اجتماعی است. ما به این عنصر اجتماعی محتاج هستیم و نبود آن در عرصه‌ی فرهنگ ما را با مشکلات و گرفتاری‌ها و سختی‌های زیادی روبه می‌کند؛ ما نیازمند یک «عاقله‌ فرهنگی» هستیم تا با اخذ هدایت‌های حکیمانه رهبری و رقم زدن «اراده ملی» در عرصه فرهنگ، پیشرفت فرهنگی محقق شود. این عاقله فرهنگی نیاز به تعریف دارد و باید به خوبی شناخته و معرفی و تعریف شود.

پس دریافت اهمیت و نیاز شدید به «عاقله‌ فرهنگ» جای این تامل است که ظرف پدیدآیی و نشا این عصر مهم و کلیدی کجاست؟ لازم است محل نشا این پدیده‌ شناسایی شود و در ایجاد شرایط مساعد برای آن کوشش شود. در ادامه تلاشی می‌شود تا در ویژگی‌های «ظرف پدیدآیی» عاقله فرهنگ تاملی شود.

ظرف نشا عاقله فرهنگ، باید ثابت و جوشان باشد؛ بی‌ثباتی مانع رشد و شکل‌گیری این پدیده است و همچنین نیاز به جوشش هست؛ چیزی از جنس «حیات» بلکه حیات دائمی.

فضای «اداری»‌ به هیچ وجه توان نشا کردن این پدیده را ندارد و اصلا ظرف مناسبی نیست؛ فضای اداری «مهد» عقل نیست. عاقله‌ای که قرار است چشمه‌ «دانایی» و چشمه «آگاهی» و چشمه‌ «عزم» باشد؛ در زیست بوم اداری و فضای کارمندی پدید نمی‌آید. فضای اداری، کاملا مستعد آسایش است و فراری دهنده دردها؛ در فضای اداری و کارمندی نمی‌توان سخن از تغییر به میان آورد، چه برسد به کار‌های نو؛ با تحول‌ها و تغییرات در فضای اداری به صورت جدی برخورد می‌شود؛ در فضای اداری نمی‌توان یک کارمند را به راحتی تغییر داد. لذا حداقل جانب احتیاط این است که با دل نبستن به این فضا‌ها، زمان را هدر ندهیم.

یکی از ظرف‌هایی که نمی‌تواند عاقله‌ی فرهنگ پدید بیاورد، «محیط‌های علمی» است؛ یعنی حوزه و دانشگاه!

محیط‌های علمی ما «عزم» آفرین نیستند؛ این عاقله‌‌ای که به دنبال ظرفی برای پدیدآیی آن هستیم، چشمه‌ی عزم است و لذا نمی‌توان توقع داشت در محیطی که عزم تزریق نمی‌شود، این عاقله بجوشد. محیط‌های علمی «عزم» کافی برای این منظور را در فضای خود منتشر نمی‌کنند. برای کانون عزم شدن، نیاز است که کانون درد شد؛ و از آنجایی که حوزه و دانشگاه به خاطر فاصله‌ای که با «مسائل تمدنی» دارند، نمی‌توانند کانون درد‌های عمیق باشند و به تبع آن کانون جدی عزم نمی‌شوند. لذا فعلا نمی‌توان به آن‌ها چشم امید داشت؛ هر چند با تحول حوزه باید این حوزه‌های علمیه باشد که مهد و کانون این عاقله باشد.

نیاز است یک ظرفی برای نشا این عاقله طراحی شودکه نخبگان را با یک مسئولیت بزرگ و عمیق تاریخی در خود بپذیرد و در واقع دالان رشد این عاقله باشد؛ نیاز است یک دالان رشد برای این عاقله طراحی شود البته جنس آن با دالان رشد امروزی حوزه بسیار متفاوت خواهد بود.

دین داری در مقابل آزاد اندیشی است یا خیر؟

اندیشه اصلا در جایی مطرح می شود که سوالی باشد  اندیشیدن یک فعل است برای رسیدن به درستی است
همانطورکه هدایت تکوینی با هدایت تشریعی کامل می شود،به بیان دیگر  رسول باطنی ایجاد سوال می کند و با رسول ظاهری می تواند انسان را به کمال برساند، یا به بیان دیگر عقل انسان با کمک وحی کامل می شود یعنی حقیقت ،جوابی است از وحی در مقابل سوالی از که عقل می پرسد.
پس اینکه ما بخواهیم عقل را در مقابل نقل قرار دهیم و یک نوع سر گردانی و حیرت را کمال آزاد اندیشی بدانیم اشتباه است.اگر آزاد اندیش با اطمینان جواب می دهد و محکم حرف می زند قطعا با آزاد اندیشی به حق و حقیقتی رسیده است، نه اینکه با آزاد اندیشی فقط حیرت و ابهام و شک زیاد شود و این بی قیدی و بیهودگی را نتیجه آزاد اندیش بودن بدانیم، قطعا این غایت آزاد اندیشی نباید باشد
باید یک نکته را متذکر شوم که آزاد اندیشی را باید به غایت آن تعریف کرد، اگر غایتی مطلوب داشت یعنی به حقیقت رسیده، این یعنی آزاد اندیشی و اگر غایتی نداشت یا نامطلوب بود قطعا موانعی هست که اندیشه فرد نسبت به آن آزاد نشده تا آزاد بیاندیشد و تا سوالی برایش بوجود بیاید و تا برای جواب این سوال به دنبال پاسخ باشد و بداند اگر جوابی درست باشد باید بر همه جواب ها ادعا شده برتر باشد .
حال این جا مطرح می شود ملاک برتری را از کجا بیاوریم؟ هرکسی معرفت شناسی متفاوتی دارد غایت و کمال را هر طور که معتقد است تعریف می کند این جاست که دین به کمک آزاد اندیشی میآید غایت را تعریف میکند معرفت شناسی خود را دارد و ملاک برتری را هم مشخص می کند حالا می شود با این سنجه به سراغ مدعیان رفت و همه را قضاوت کرد و و با کمک دین حق و حقیقت نمایان می شود.در نتیجه دین داری کمک کننده آزاد اندیشی است نه مانع آن.

آثار اندیشیدن در نگاه اسلامی

بسم الله الرحمن الرحیم

#یادداشت

#محمد_حسین_خانی

#یادداشت173

#آزاداندیشی

#احادیث_آزاداندیشی

#آثار_اندیشیدن

 

در غررالحکم حضرت امیر می فرمایند :

اِفْكِرْ ،  تُفِقْ .

بينديش ، تا [ از خواب غفلت ] به هوش آيد1

یکی از ثمرات تفکر بیداری است یعنی ویژگی فرد منفکر و اندیشمند این است که غافل نیست حالا اینکه نشان های فردی که غافل نیست در ادبیات دینی مشخص است فرد آگاه و روشن سراغ گناه که نتیجه غفلت است نمی رود

می شود گفت فرد متفکر یک فرد متعبد است

 

یکی دیگر از نشانه های اندیشمند #عزیز بودن است کس که اهل اندیشه است فرد عزیزی است

 

ما ذَلَّ  ، مَن أحسَنَ الفِكرَ

كسى كه انديشه اش نيكو باشد ، خوار نگردد.

احسن الفکر  یعنی تفکر نیکو

مشخص می شود تفکر غیر نیکو هم دارد تفکر می تواند بد باشد

لذا کسی که تفکرش خوب باشد فرد عزیزی است

از طرف مقابل اندیشه های مخدوش و خراب باعث خواری ذلالت می شود.

 

أصلُ العَقلِ ، الفِكرُ و ثَمَرتُهُ ،  السَّلامَةُ .

ريشه خِرد ، انديشه است و ميوه اش ، سالم ماندن [ از خطا و عذاب ].3

 

پس اندیشه صحیح فرد را حکیم و خردمند می کند و در نتیجه فرد از اشتباه و گماه مصون می ماند

 

یکی از ویژگی های تفکر این است که اگر بتوانیم آن را به سبک زندگیمان اضافه کنیم

انسان را خوش فکر و صحیح الفکر می کند و لازمه این استمرار و تداوم است

 

یکی دیگر از وژگی های افراد اندیشمند بصیر بودن است

 

مَن تَفَكَّرَ ، أبصَرَ .

هر كه بينديشد ، بينا شود.4

 

فرد متفکر فرد هوشیار و آگاهی است  و در حدیثی دیگر از وجود مقدس امام حسن تفکر باعث زنده نگهداشتن این قلب بصیر است.

التفكُّرُ، حَياةُ قَلبِ البَصيرِ .

انديشيدن ، مايه زندگى دل شخص با بصيرت است.5

 

 

………………………………………………

 

1. ( غرر الحكم : ۲۲۲۵ )

2. (غرر الحكم : ۹۴۵۸ )

3. (غرر الحكم: ۳۰۹۳ )

4. ( نهج البلاغة: الكتاب ۳۱ )

5. ( بحار الأنوار : ۷۸/۱۱۵/۱۱ )