بحران پیشرفت اندیشی در فرهنگ

یک شهر پیشرفته ! یک ساختمان پیشرفته !
اولین تصویری که از این دو عبارت به ذهن اکثر ما خطور میکند، نمایی از انحصار مفهوم پیشرفت در امور مادی و رفاهی خواهد بود. معمولا شهری را پیشرفته میدانیم که بواسطه فناوری های نوین، حمل و نقل، تهیه نیازهای روزمره و به طور کلی زندگی در آن راحت و سریع اتفاق می افتد. حتی ممکن است پیشرفت را در دایره ای تنگ تر نیز تصور کنیم و صرف بهره بردن از ابزارهای تکنولوژیک را مساوی با پیشرفت بدانیم !
بیایید یک بار دیگر این امر را آزمایش کنیم !
اگر از 10 نفر که بلحاظ مالی و فرهنگی در سطح متوسطی قرار دارند بپرسیم در هر کدام از این دو حوزه ، برای پنج سال دیگر چه اهدافی را در نظر دارید، غالب افراد در فضای مالی مطلوب هایی در نظر دارند که اکنون وجود ندارد و سعی میکنند در این مدت به آن دست پیدا کنند. اما در فضای فرهنگی، مطلوب غالب افراد نگاه داشتن وضعیت فعلی شان یا بازگشت به وضعیت مطلوبی است که قبلا در خود آنها یا در جامعه شان محقق بوده است !

شاید بتوان با مقایسه میان سازمان های فرهنگی و غیرفرهنگی نیز مجددا همین تصویر را نشان داد.
همه ما به محض تصور مفهوم پیشرفت و تصور مفهوم فرهنگ، میتوانیم بیگانگی این دو مفهوم در محیط پیرامون خود را تصدیق کنیم !
این وضعیت دقیقا به معنای رکود و انفعال فرهنگی خواهد بود و پرواضح است که رکود و انفعال فرهنگی یک ملت آغازی بر رکود و انفعال سیاسی و اقتصادی آن ملت است.

اما چرا اینگونه شد؟
مسلم است که پیش رفتن جایی معنا دارد که رفتن معنا داشته باشد. رفتن نیز زمانی معنادار خواهد بود که مقصدی ( ولو فرضی ) در کار باشد.
پس بحران اصلی و اولی عدم پیشرفت اندیشی در حوزه فرهنگ نیست، بلکه عدم رفت اندیشی در حوزه فرهنگ است !
به عبارت دیگر ، پیشرفت، نسخه برتر رفتن بشمار می آید.

در 3 حالت “رفتن” ناشدنی به نظر می آید و به تبع آن، حرفی از پیشرفت هم نمیتوان زد !
فرض اول جایی است که اساسا مقصدی وجود ندارد.
فرض دوم جایی است که هدف هست اما راه مشخص نیست.
فرض سوم جایی است که اهداف آنقدر متعدد هستند که رفتن سمت هر کدام ، با توجه به وانهادن اهداف دیگر ، بی معنا میشود !
در موضوع مورد بحث ما یعنی “فرهنگ” قطعا مقاصدی وجود دارد که هم مورد اتفاق نظر کارشناسان وعموم جامعه هستند و هم روشنی و وضوح قابل قبولی دارند. مثل مثل تولید علم، مثل ضایع نکردن حقوق یکدیگر، مثل کتابخوانی و مانند اینها.
فرض دوم نیز اگرچه بلحاظ نظری درست است اما در عمل، اینطور نیست که مقصدی فرهنگی روشن باشد و به سبب مشخص نبودن راه نتوانیم به سمت آن گام برداریم. چرا که عقلا برای مقاصدی که راهی به سوی آنها ندارند راه هایی را تولید میکنند یا لااقل از کسانی که به آن مقصد رسیده اند تقلید میکنند. به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل ، و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم !
به نظر میرسد آن چه در حوزه فرهنگ سبب راه نرفتن شده است، همین تعدد مقاصد است. این بخاطر ویژگی ذاتی فرهنگ، یعنی پر مولفه بودن است. شاید کمتر مفهومی را بشر اعتبار کرده باشد که مانند فرهنگ گسترده و پردامنه باشد.
این مسئله و مشکل، در جامعه ما یک تقویت کننده اساسی از سوی مذهب نیز دارد. از در منظومه آیات و روایت ده ها بلکه صدها مطلوب که همگی به نوعی فرهنگی محسوب میشوند فهرست شده است. از طرفی سیره انبیا و اهل بیت (علیهم السلام ) یک پدیده تاریخی بوده و ارزش هایی که هرکدام در یک بازه تاریخی محور قرار گرفته اند ، امروز همگی پیش روی ما مجتمع اند.

چه میتوان کرد ؟
عوامل متعددی باعث شده اند تا به سوی مقصدهای فرهنگی که از دور پیداست نرسیم !
وضعیت نهادها و مجموعه های فرهنگی در حال حاضر مانند سواری است که هم میخواهد به نقطه الف سفر کند هم به نقطه ب و هم به نقطه ج ! به سمت هرکدام که حرکن میکند ، در میانه راه حس میکند از نقاط دیگر دور شده است و به سمت نقطه دیگر برمیگردد و این چرخه هزاران بار تکرار میشود تا سوار از پا بیافتد!
به عنوان مثال مجموعه ای فرهنگی میخواهد روی حجاب کار کند وبه مقصد فرهنگی در موضوع حجاب دست پیدا کند. اما نیمه های راه احساس میکند از مقصد دیگری به نام ارزشمند بودن ملیت ایرانی دور شده است، پس کمی از حجاب دست کشیده و روی ملیت گرایی دست میگذارد. بعد از مدتی سیر در مسیر ملی گرایی ناگهان حس میکند لحظه به لحظه دارد از مطلوب برابری انسان ها دور میشود. حالا که به سمت مقصد برابری میچرخد میبیند که از حجاب چقدر دور شده !
امام صادق (ع) فرمود : العامل علی غیر بصیره کالسائر علی غیر الطریق ، لا تزیده سرعه السیر الا بعدا ! ( کافی -1 -43 )
کسی که کاری را بدون بصیرت انجام دهد مانند کسی است که در بیراهه سیر میکند ، هر چه سرعتش بیشتر شود از مقصد دور تر میشود !

بصیرت در مسیر نیل به مقاصد فرهنگی چگونه ایجاد میشود؟
مسلم است که این راه، راهبر میخواهد. اما همان راهبر بصیرت را چگونه بافته و چگونه حیرت را از بین میبرد؟

معجزه ی معماری ساختمان در شکل دهی به فرهنگ

در محله ی ما مسجدی پرفعالیت و پر جنب و جوش هست بنام مسجد صاحب الزمان…

با امام جماعتی ساده دل که خیلی اهل ملاحظات و رعایت تکلفهای طلبگی نیست و با مردم خیلی ساده برخورد میکند و چه بسا برخی از پیرمردها را در جمع ضایع میکند…

این مسجد کوچک را میتوانم زنده ترین مسجدی بنامم که تابحال دیده ام.

مسجدی با جمعیت های سنی متفاوت از کودک تا جوان و پیرمرد….

مردم این مسجد خیلی منظم حاضر میشوند و معمولا وقتی کسی چند روز غیبت داشته باشد عده ای متوجه نبودنش میشوند و سراغش را میگیرند و یا اگر متوجه نشوند بعد از چند روز که حاضر شود جمعیت متوجه غیبتِ چند روز قبلش میشوند و امام جماعت معمولا از او سوال میکند که این چند روز کجا بوده؟ برخی اوقات هم زنگ میزند و سراغش را میگیرد.

شوخی همیشگی اش هم این است که با لهجه ی اصفهانی اش میگوید: فلانی پولدار شدی که دیگه مسجد نمیای؟!!!

این سوال در ذهن بنده بود که چرا این مسجد اینقدر حیات و نشاط دارد و چرا حواس جمع به هم هست؟

پاسخی که بنده برای این سوال یافتم فارغ از اینکه این طلبه ی بی ادعا، اهل نماز شب و در حضورش منظم است این بود که :

در این مسجد درب ورودی جایی قرار دارد که وقتی کسی وارد مسجد میشود همه ی جمعیت حاضر در مسجد متوجه ورود و خروج او میشوند. بعبارتی درب ورود و خروج پشت جمعیت نیست….

همین عامل باعث شده یک نظارت عمومی بر رفتار هر فرد شکل بگیرد تا اهل مسجد عموما بخاطر اهل تأخیر محسوب نشدن سر وقت حاضر شوند و دیرتر از مسجد خارج شوند و متوجه غیبتهای یکدیگر بشوند…

راز این تفاوت بزرگ بین این مسجد با مسجدهای مشابه را در همین نکته ی معماری کوچک یافتم…..

یک بام و دو هوا در ملاک های جمهوری اسلامی

اگر معیار ها و ملاک های تدین و همراهی مردم با نظام مقدس جمهوری اسلامی حضور مردم است. که البته معیاری بسیار صحیح و درستی هم هست. اما باید این ملاک، ما را به نتایجی غیر از این که ما می پسندیم برساند.
اگر ما همخوانی سرود «سلام فرمانده» را در جای جای کشور عزیزمان ملاکی برای پایبندی مردم به نظام جمهوری اسلامی می دانیم، پس همه‌گیری ترانه «دکتر جون دکتر» ساسی مانکن در مدارس ایران را نشانه بدانیم. شما کافی است فقط یک روز محل تجمع های هر شهر مثل استادیوم آزادی در تهران را در اختیار ترانه شروین (زن، زندگی،آزادی) قرار دهید تا جمعیت‌شان را در چشم ما فرو کنند.
اگر ما رفتن چند میلیون نفر به «مهمانی اربعین» و زیارت سیدالشهدا علیه السلام با پای پیاده را نشانه تدین مردم میدانیم، پس باید رفتن چندمیلیون نفر به کنسرت «تتلو» در ترکیه که بلیط آن طبق اعلام برخی از خبرگزاری ها حدود 7 میلیون تومان بوده (40 میلیون دلار خارج کردن ارز از کشور) را باید نشانه عدم پایبندی جدی ارزش های اسلامی بدانیم.
اگر ما سرازیر شدن جوانان به سمت «اعتکاف» را نشانه متدین تر شدن جوانان مان میدانیم باید خالی شدن مساجد از جوانان را نشانه کمرنگ شدن باورهای دینی بدانیم.
ای کاش جمهوری اسلامی #اجازه_اعتراض تمیز در محیط های امن را میداد و خودش امنیتش را تامین می کرد، آن وقت تکلیفش با خودش بهتر روشن میشد.

راهبرد طراحی ها

این که ما بتوانیم با مفاهیم اسلامی و با فرهنگ اسلامی دست به طراحی ساختار مناسب جامعه اسلامی بزنیم تفکری راقیست. مهندسی فرهنگی و مهندسی فرهنگ باید در تمام ساختارهای اجتماعی جامعه حضور و بزور داشته باشد.از فرط عدم درک فرهنگ و اثرات آن بر روی دیگر ساختارها به سمت پیوست های فرهنگی رفته ایم. البته همین را هم نخبگان فرهنگی جامعه انجام می دهند ولی به نظر می رسد باید راهبرد طراحی ها تغییر کند.باید تمام طراحی های ما فرهنگ پایه باشد چرا که ظهور و بروز دین در حوزه فرهنگ بسیار غلیظ تر از دیگر عرصه ها خواهد بود.اگر بخواهیم دقیق تر بیان کنیم فرهنگ جایگاه رتبی بالاتری نسبت به دیگر عرصه ها دارد و علت آن اثراتی است که فرهنگ بر دیگر عرصه ها می گذارد.مثلا اقتصاد فرهنگ پایه خود مساله مهمی است.غیر از این که باید به خود مقوله فرهنگ  رسیدگی شود باید بدانیم که رسیدگی به فرهنگ دیگر ساختارها را دستخوش تغییر قرار خواهد داد.این ادعا در اینجا مطرح می شود که علم اقتصاد می تواند مبادلات مالی را بهینه کند و توان به نمایش کشیدن گزاره های اقتصادی را دارد ولی توان مدیریت کلان اقتصاد را خود علم اقتصاد نخواهد داشت.علت این امر پدیده اقتصاد فرهنگ پایه است و اگر شما بخواهید گزاره های کلان اقتصادی را تغییر بدهید نیازمند تغییر در اذهان مردم هستید و تغییر در اذهان مردم فرهنگ نام دارد.

فرهنگ در کلام آیت الله علی اکبر رشاد(1) (مهندسی فرهنگ و مهندسی فرهنگی)

?فرهنگ، مهندسی فرهنگ و مهندسی فرهنگی در کلام آیت الله علی اکبر رشاد (2)?

♦️ تفاوت دو اصطلاح مهندسی فرهنگ و مهندسی فرهنگی در کلام رهبری
دو اصطلاح در بیان رهبر انقلاب در دیدار با اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی به کار رفته بود که به لحاظ صورت نزدیک و شبیه به هم هستند اما از جهت محتوا و ساخت عناوین با هم خیلی تفاوت دارند. این تفاوت در ساختار لغوی آنهاست که اولی مضاف و مضاف الیه است و دومی موصوف و صفت. تفاوت دوم در این است که متعلق مهندسی در تعبیر مهندسی فرهنگ مشحص شده و آن خود مقوله فرهنگ است. در مهندسی فرهنگی متعلق فرهنگ بازگذاشته شده و می تواند بسیار گسترده باشد. و احتمالاً شامل همه شئون و امور جامعه، حکومت و کشور باشد. تفاوت سوم بین این دو در این است که در مهندسی فرهنگ، بیشتر به مباحث نظری محتاج هستیم.

♦️تعریف مهندسی فرهنگ و مهندسی فرهنگی بر اساس تعریف فرهنگ
?با توجه به توضیحاتی که در مورد ماهیت فرهنگ گذشت، مهندسی فرهنگ عبارت خواهد بود از: سامان بخشی، اصلاح، جهت دهی و ارتقاء بخشی به این مقوله به صورت آگاهانه و بر اساس تلقی مشخص از فرهنگ.
?هرگاه بر مبنای این مبانی فرهنگ و با استخدام از آنها، عرصه های دیگر را آگاهانه جهت بدهیم، اصلاح کنیم، ارتقاء ببخشیم و با معیارهای فرهنگی و در قالب فرهنگی، مدیریت کنیم، به مهندسی فرهنگی نزدیک می شویم و می توانیم بگوییم مهندسی فرهنگی اتفاق افتاده است.

♦️پیش نیازهای مهندسی فرهنگ
مهندسی فرهنگ یک سلسله پیش نیازهایی دارد که:
– اولین قدم آن دستیابی به ماهیت فرهنگ و شناخت دقیق آن است.
– دوم علاوه بر کشف ماهیت؛ باید مبانی ماهوی این فرهنگ را هم بشناسیم
– و سوم باید قواعد حاکم بر فرهنگ را هم کشف کنیم.
این مقوله بس پیچیده به رغم پیچیدگی وکثیرالاضلاع و کثیرالاجزاء بودن به شدت قانونمند است. این قوانین و قواعد است که می توان نام آن را مهندسی و مدیریت گذاشت. چون ماقبل از اینکه قوانین و قواعد را بشناسیم نمی توانیم آنها را آگاهانه به کار بگیریم و مهندسی کنیم. چون مهندسی بیانگر رفتاری آگاهانه است. از جنس مدیریت تصادفی نیست. مدیریت از جنس فعال است. فعل مبتنی بر اراده است.

فرهنگ در کلام آیت الله علی اکبر رشاد(1) (تعریف فرهنگ)

?فرهنگ، مهندسی فرهنگ و مهندسی فرهنگی در کلام آیت الله علی اکبر رشاد (1)?

♦️سه تعریف از فرهنگ

?تعریف اول عبارت است از: فرهنگ، جهان زیست نافیزیکی جمعی انسان است.

– در این تعبیر «جهان زیست»، ما ضمن اشاره به حیاتی بودن فرهنگ به عنوان جهان زیست و جهانی که عالمیان در آن زندگی می کنند و درست مثل اکسیژن، حیات آدمی به او وابسته و یا تنیده است، به شمول این مقوله هم اشاره کنیم که فرهنگ را با اقتصاد مقایسه نکنیم. اقتصاد یک زاویه از حیات آدمی را تشکیل می دهد. اما فرهنگ همه زوایای آدمی را پوشانده؛ اقتصاد هم تحت تأثیر فرهنگ است. سیاست و سایر مقولات جامعه نیز همچنین است؛ هرچند بین فرهنگ و همه مقولات تعامل و تأثیر و تأثر وجود دارد.
– در عین حال این جهان زیست، نافیزیکی است. چون وقتی فیزیکی می شود مقوله دیگری می شود. ما در واقع نمی خواهیم بگوییم ورای فیزیک اما می گوییم فرهنگ یک وجه نرم افزاری دارد. از این جهت تعبیر می کنیم به نافیزیکی
– علاوه بر آن، فرهنگ هویت جمعی دارد. یک نفر به تنهایی فرهنگ ندارد. آنگاه فرهنگ تولید می شود و یا به چیزی می توان نام فرهنگ اطلاق کرد که هویت جمعی پیدا کند.
– همچنین فرهنگ یک مقوله انسانی است یعنی این چند کلمه ای که در تعریف آوردم هر کدام با لحاظ یک سری مفاهیم و پشتوانه های فکری است که این تعریف را سامان می دهد. از این رو انسان بلا فرهنگ و فرهنگ بلا انسان بی معنا است. نمی شود گفت فلان موجود انسان است ولی فرهنگ ندارد. اگر فرهنگ ندارد پس از انسان بودنش چیزی کم دارد

?تعریف دیگر فرهنگ عبارت است از: ساختار و ریخت بینش و منش تنیده در بستر زمانی مشخص و معین که بدل به طبیعت ثانوی و هویت محقق و مجسم جمعی طیفی از آدمیان شده باشد. این تعریفی است پیچیده و مفصل،

?اگر بخواهیم خلاصه‌ترین تعریف را بیان کنیم، می گوییم در حقیقت فرهنگ، انسان‌شناسی انضمامی است. یعنی «انسان» در ظرف شرایط و در ظرف اوضاع و احوال موجود. «انسان» در بستر مناسبات خود، رفتارها، و تعاملات خود با دیگران و محیط است که این به یک معنا تعریف «فرهنگ» است. بنابراین اگر انسان و متعلقاتش مورد مطالعه قرار بگیرد در واقع داریم فرهنگ را مطالعه می کنیم. البته انسان و متعلقاتش موقعی وجود دارد که میان او و جامعه پیوند باشد. لذا فرهنگ یک مقوله بسیار پیچیده، چند بعدی، پرجزء و به شدت درهم تنیده و تحت تأثیر هزاران متغیر شناخته و ناشناخته است.

ایده مادر، مهندسی فرهنگ است نه مهندسی فرهنگی

?ایده مادر، مهندسی فرهنگ است نه مهندسی فرهنگی?

♦️در طرح ایده فرهنگی مادر در کلام استاد، چند مفهوم طرح شد. مهندسی فرهنگ، مهندسی فرهنگی، پیوست فرهنگی و معماری فرهنگی
در مرجوح بودن مدل پیوست فرهنگی نسبت به مهندسی فرهنگی، شکی نیست چراکه مدل پیوستی، مدلی منفعلانه و اقتصار به حداقل تجسد فرهنگ در نظامات اجتماعی است. درحالکیه مدل مهندسی فرهنگی، مدلی تهاجمی و فعالانه فرهنگ و تأثیر آن در دیگر نظامات است.
معماری فرهنگی هم لایه عملیاتی و اجرایی است درحالیکه مهندسی فرهنگ و مهندسی فرهنگی، لایه نظری و ایده پردازی است و پرواضح است که لایه نظری، ریشه ای تر می باشد.

♦️مسأله اصلی این است که خلأ امروز کشور، بیشتر به مهندسی فرهنگ برمیگردد یا مهندسی فرهنگی یا هردو؟
به نظر بنده مهمترین خلأ امروز کشور ما در مهندسی فرهنگ است. چراکه اگر فرهنگ بطور خوب و عمیق واضح و تبیین شود، این فرهنگ مهندسی شده، آنقدر قدرت دارد که بدون هیچ برنامه ریزی ای، تا حد زیادی تمام نظامات اجتماعی را ویرایش می کند.
زیرا اساسا مهندسی عرصه های دیگر به باور و سنت های مردم بستگی دارد و باورها و سنت های مردم، ریشه در فرهنگ آنها دارد. لذا اگر فرهنگ، غنی و قدرتمند باشد، بدون اینکه انسانها نسبت به آنها التفاتی داشته باشند، اندیشه شان تحت تأثیر قرار میگرد و طور دیگری می اندیشند و وقتی طور دیگری می اندیشند، در مهندسی تمام عرصه های اجتماعی ولو اقتصاد و امنیت و سلامت و سیاست و تربیت، طور دیگری مهندسی و برنامه ریزی می کنند.
اینکه امروزه این اتفاق نمی افتد، بخاطر این است که فرهنگ ما مهندسی نشده است. فرهنگ ما ریشه در یک منشأ ندارد بلکه التقاطی از آموزه های اسلام و ایران و غرب است. و هرجا هر کدام اینها بر دیگر آموزه ها فائق آید، صحنه فرهنگ را به نفع خودش تمام می کند و بعد از این، این فرهنگ خود به خود، تمام نظامات اجتماعی را مهندسی می کند.

♦️خلاصه اینکه آن چیزی که بیشتر نیاز به مهندسی دارد، فرهنگ است. مهندسی فرهنگی نظامات اجتماعی، بیشتر امری غیر التفاتی و تعینی است. هرچند که شکی در این نیست که اگر بتوانیم بر پایه فرهنگ مهندسی شده، دیگر نظامات را بطور دقیق و التفاتی مهندسی کنیم، قطعا اتفاقی شگرف و منضبط و با اتمسفر معنایی بالا رقم می خورد و به مراتب تأثیر بیشتری خواهد داشت.

مدیریت فرهنگی یا حقوقی فرهنگ؟

در دو یادداشت به برخی از مسائل و چالش های فرهنگ در کشور پرداختیم.

♦️چالش دیگر، فهم فرهنگ و مدیریت فرهنگ در یک کشور است.
فرهنگ را نمی تواند غیرفرهنگی اداره کرد. امروزه خود فرهنگ، فرهنگی مهندسی نمی شود. چه رسد به اینکه نظامات دیگر جامعه بخواهد فرهنگی مهندسی شود.

♦️اگر بخواهیم برای فرهنگ دو کلیدواژه اساسی استفاده کنیم، عبارت است از مردم و اندیشه.
از همین دو واژه می فهمیم که فرهنگ یعنی: آزاد اندیشی، گفتگو و مباحثه، اصالت دادن به مردم و نگاه ابزاری نداشتن به آنها، اهمیت ساحت شناخت بر دیگر ساحت های وجودی انسان و جامعه و غیره
این یعنی فرهنگ را با دستور و قانون و ابلاغیه نمی توان اداره کرد. مراد این نیست که در فرهنگ، از قانون و دستور و مجازات استفاده نمی شود. این موارد هست و باید باشد اما اینها روش و اصل اساسی در اداره فرهنگ نیستند بلکه فرهنگ با استدلال و بیان و گفتگو و اقناع و تفاهم و همراهی شکل میگیرد. اساسا اندیشه، قابل اجبار نیست تا بتوان اندیشه مردم را با دستور و قانون، مدیریت کرد.
شاید کسانی که در فرهنگ، روششان دستوری و فرمایشی است، بالکل اندیشه را از مقوله فرهنگ خارج می دانند و فرهنگ را فقط در عادات و رفتارهای مردم خلاصه می کنند. لذاست که اینها فرهنگ را حقوقی و قانونی اداره می کنند نه فکری و فرهنگی.

♦️خروجی این نگاه این است که مسئولین، در مورد یک مسأله مهم اجتماعی مردم صحبت می کنند و تصمیماتی می گیرند اما برای خود مردم تبیینی نمی کنند که علت آن چه بوده؟ قیود و شرایط آن چیست؟ ملاحظات و ابعاد قضیه چیست؟
اصلا تا به حال شده یک مسئولی برای یک اتخاذ تصمیمی، با خود مردم مشورت کند؟ بازخورد بگیرد؟ یا همیشه مسئولین همیشه از مطلع کردن و فهمیده شدن مردم بیشتر میترسند. این یک ویژگی حکومت های طاغوتی است که آگاهی و متفکر شدن مردم برایشان یک مانع و دردسر است. آیا در حکومت الهی هم باید از آگاهی مردم ترسید یا اساسا هدف والای حکومت اسلامی، ارتقای اندیشه و به تبع آن عملکرد مردم است؟
به نظر این نوع افراد اگر می توانستند انتخابات آزاد را از بین ببرند یا تغییر دهند، حتما از این کار مضایقه نمی کردند. حمایت همه جانبه رهبری از انتخابات بوده که این پدیده تا امروز در ایران پابرجاست.

♦️عدم فهم واقعی مردم سالاری دینی، ضربه عمیقی به پیکره امت اسلامی زده و می زند. حتی بسیاری از کسانی که فکر میکنند مردم سالاری را می فهمند، فهمشان از مردم سالاری دینی، دموکراسی غربی است. درحالیکه به فرمایش مرحوم امام، مردم در اندیشه غربی، ابزار و راهبرد است درحالیکه مردم در اندیشه اسلامی، هدف و ارزش است.

الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت همان مهندسی فرهنگ است

بسم الله الرحمن الرحیم
#یادداشت
#محمد_حسین_خانی
#یادداشت155
#ایده_فرهنگی_مادر
#جستار_های_در_باب_مهندسی_فرهنگ
#الگوی_اسلامی_ایرانی_پیشرفت_سند_چشم_انداز_برای_مهندسی_فرهنگ

?از سال 92 حضرت آقا مسئله سند چشم انداز بلندمدت برای ایران اسلامی را مطرح کرده اند و برای این مهم یک مرکزی را ایجاد و چندتن از علما و فضلا را مامور به این پروژه که سال 97 جمعبندی اولیه سند خدمت ایشان تقدیم شد و قرار شد 1 سال هم رفع اشکال شود و از قرن جدید این سند به اجرا دراید
سندی که باید یتواند راه ایران تا 50 سال آینده را مشخص کند وبه عنوان سند بالادستی چشم انداز تمام اسناد فرهنگی،اقتصادی،و… باشد
اما اکنون که بحث بر سر مهندسی فرهنگ است باید جایگاه این سند نیز مشخص شود
قطعا و حتما این سند باید ملاک و معیار معماران فرهنگی نیز باشد وشاید بتوان گفت مهندسی فرهنگی همان بخش فرهنگی الگو است که باید محقق شود و مسائل جزئی تر و ساختاری آن فقط برعهده مهندسان فرهنگی است
مقدمه ابلاغیه رهبری برای سند در سال97:
خداوند جلّ و علا را سپاس می‌گزارم که با هدایت و توفیق او تلاش نظام‌مند چند هزار تن از صاحب‌نظران و استادان دانشگاهی و حوزوی و فرزانگان جوان برای طراحی الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت پس از هفت سال در چهلمین سال پیروزی انقلاب اسلامی به نتیجه رسید. این سند اهمّ مبانی و آرمان‌های پیشرفت را تدوین کرده و اُفق مطلوب کشور را در پنج دهه آینده ترسیم و تدابیر مؤثر برای نیل به آن را طراحی کرده است که با تحقق آن که کاری عظیم و دشوار، امّا ممکن و شیرین است کشور راه پیشرفت را خواهد پیمود و طلیعه مبارک تمدن نوین اسلامی ایرانی در زیست بوم ایران رُخ خواهد نمود. ان‌شاءالله.

با توجه به حساسیت و اهمیت بحث الگو شاید بشود ادعا کرد مهتدسی فرهنگ با نوشتن الگو انجام شده مشکل اصلی و جدی تحقق و پیاده سازی الگوست

معضل وسعت و لایه های عرصه فرهنگ

در یادداشت قبلی برخی از سوالات و مشکلات پیرامون مسأله فرهنگ در کشور مورد بررسی قرار گرفت.

دیگر مشکل این است که فرهنگ، عرصه ای عریض و طویل است. امروزه علم و کتاب ذیل فرهنگ است. هنر و رسانه ذیل فرهنگ است، ورزش ذیل فرهنگ است، امور معنوی و عبادی ذیل فرهنگ است. تفریح و اوقات فراغت ذیل فرهنگ است. آداب و رسوم ملی و دینی ذیل فرهنگ است.
گرچه همه این مسائل، دلالت ها و تأثیرهای اقتصادی سیاسی هم دارند ولی به معنای خاص تری معنای فرهنگی دارند و لذا ذیل فرهنگ قرار می گیرند. همانطور که تمام مسائل اقتصاد و سیاست هم به فرهنگ مربوط هستند و حتی در بسیاری از موارد نیازمند به پیوست فرهنگی هستند.
با این وسعت عرصه فرهنگ باید چه کرد؟ حتی به یک معنای عامی از فرهنگ، کل تعلیم و تربیت که خودش به تنهایی عرصه بسیاری وسیع و حیاتی است هم ذیل فرهنگ قرار میگیرد. بخاطر همین وسعت ساحت فرهنگ است که بعضی قائلند که باید قوه چهارمی به نام قوه فرهنگ در ساختار کشور تأسیس شود.

به نظر باید برای موفقیت، کار تقسیم و تخصصی شود نه اینکه همه نهادها و ارگان های فرهنگی در تمام یا اکثر این عرصه های فرهنگی وارد شوند. آنهم بدون قاعده و بدون نظارت و سازماندهی تشکیلاتی.

شاید یک راه حل دیگر تقسیم کار به لحاظ لایه های کار است. یک لایه، لایه اندیشه ای فرهنگی است. یک لایه، لایه هدف گذاری و تعیین خط سیر پیشرفت در فرهنگ است. لایه دیگر، لایه طراحی و برنامه ریزی ساختاری و نسبت آنها باهم و نوع آرایش و تقسیم کار آنها است. لایه دیگر، لایه ایده پردازی و خلاقیت است. یک لایه، لایه اجراء و عملیات و پشتیبانی است و لایه بعد از آن، لایه نظارت، رصد و آسیب شناسی است و لایه دیگر، لایه بازبینی در همه اینهاست. هر کدام این لایه ها، سیاست گذاری و محتوا و روش دارد.

چالش دیگر در کشور این است که وقتی می گوییم فرهنگ زیربنایی ترین ساحت جامعه است، تصمیم گیران و تصمیم سازان ما هم باید به این گزاره مبنایی معتقد باشند. نه اینکه این گزاره فقط در اندیشه باشد و در لایه تصمیم گیری، عملا ساحت اقتصاد یا گاها سیاست، مهمترین ساحت محسوب شود و فرهنگ در خدمت آن تقلی شود. و به نظر می رسد مهمترین تصمیم گیر و تصمیم ساز، مردم هستند. باید مردم اینگونه بیندیشند که فرهنگ زیربناء و غایت نهایی است و سیاست و اقتصاد و دیگر امور در خدمت آن هستند.