آزاداندیشی؛ یک توصیه سلوکی

آزاداندیشی در بعد فردی، یک توصیه سلوکی کامل است.

اگر آزاداندیشی به طور صحیح تعریف شود. یعنی اولا اندیشه باشد و تعقل، نه خیال و توهم و… . و ثانیا آزادانه باشد. یعنی مقلدانه و متحجرانه و متعصبانه نباشد. در این صورت آزاداندیشی یعنی کرنش در مقابل واقعیت. یعنی پذیرش کامل حقیقت.

چنین خصلتی در لایه اعتقاد و باور، یک توصیه سلوکی است و بسیار رشد دهنده.

اساس تعبد، یعنی کرنش در مقابل حقیقت. یعنی پذیرش حقیقت و واقعیت عالم.

این پذیرش، هم در باور به اصل وجود و تحقق حقیقت عالم متبلور است. یعنی تایید و اقرار به وجود خلقت و شهادت به توحید و نبوت و معاد و… . و هم در شناخت مراتب این تحقق و کرنش در مقابله فهم های بالاتر.

آزاداندیشی اگر چنین توصیف شود، یعنی جستجو برای کشف واقعیت. یعنی حق جویی و حق خواهی. وقتی چنین ویژگی ای تبدیل به یک خُلق و خصلت شود، چنین انسانی مستعد رشدهای سعادتمندانه متعالی است.

تقلید در آزاداندیشی

وقتی می‌گوییم آزادی وصفی برای اندیشیدن است، یعنی در اندیشیدن آزاد هستی، آیا آزاد هستی که در اندیشیدن تقلید کنی؟

این هم  که بخواهیم اندیشه‌ای را مقلدانه قبول کنیم، می‌توان با وصف آزادی تامین کرد؟ به هر حال اگر سخن از آزادی است، تقلید در اندیشه هم باید در آن جای گیرد!

در این‌جا شاید نتوان تقلید را ذیل آزاداندیشی قرار داد؛ شاید بتوان با وصف آزادی پای تقلید را به میان کشید که البته در آن هم اشکال است، ولی وقتی آزادی به اندیشیدن قید می‌خورد، دیگر نمی‌توان تقلید را در آن راه داد، تقلید دیگر اندیشیدن نیست بلکه تا قبل از تقلید امکان اندیشیدن وجود دارد و اتفاقا اگر بخواهیم آزادانه بیاندیشیم، باید از تقلید دوری کنیم.

 

تفاوت کلام در علم کلام مرسوم با کلام انقلابی

کلام مرسوم در تاریخ اسلام خود را موظف به اثبات عقاید دینی و دفع شبهات به روش یقینی یا مشهوری می‌دانست، لذا اساساً محصولی که ارائه می‌کرد محصولی بود که بخش عمده‌ی آن به توصیف معارف دینی می‌پرداخت. جامعه‌ی علمی متکلمین با همه فراز و فرود و دسته بندی‌هایی که در جهان اسلام داشتند، محصولی که ارائه دادند بیشتر عقاید صحیحی بود که از نظر خودشان یک فرد مسلمان باید می‌داشت، آن هم به شکل توصیفی که این عقاید صحیح و حق چیست، و چطور حرف مخالفین این عقاید غلط است.
اما آن چیزی که اینجا گم یا کمرنگ است، پشتیبانی عقایدی از زندگی دینی است، یعنی به نحو انضمامی و عینی روی عقاید امت تمرکز کنند و تلاش کنند که به جای اثبات عقاید حقه و دفع شبهات، باورهای مورد نیاز برای زیست دینی جامعه در موقعیت‌های مختلف را تبیین و به این واسطه جامعه‌ی دینی را از پشتیبانی‌های خود بهره مند سازند.
کلام باید به جای در پیش گرفتن رویکرد توصیفی و دفاع از توصیف‌های خود نسبت به معارف دینی، متمرکز بر زیست دینی جامعه اسلامی می‌شد و برای هر مسلمان و موقعیتی که جامعه اسلامی وارد آن می‌شد، پشتیبانی اعتقادی متناسب آماده می‌کرد تا مسلمانی به نحو انضمانی و عینی در همه عرصه‌های حیات جامعه اسلامی جاری می‌شد؛ و حیات طیبه به نحو تام آن محقق می‌شد.

#یادداشت_297

جهاد جهادی ها

(پیرامون یادداشت برادر عزیز و استاد گرانقدر علی آقای مهدیان)

🔰جسارتا علی الظاهر اصل دغدغه را متوجه نشدید. دغدغه راجع به تمرکز رسانه ای بر بشارگرد بود و کار جهادی در آن منطقه بود، نه اصل کار جهادی در بشاگرد. دغدغه این بود که تمرکز رسانه ای جهادی ها طی سالیان طولانی بر بشاگرد سبب القاء تصویر ناکارآمد از اردو های جهادی و این مسیر پیشرفت به مخاطب شده است.

مگر اردو های جهادی برای این نبود که قیام #مردم برای ساخت ایران و پیشرفت آن را رقم بزند؟

مگر نباید #قیام_مردم_برای_ساختن_ایران را به عنوان مسیر پیشرفت ملت ایران گفتمان کند.

مگر فرمان ولی به شما برای چندین برابر شدن گروه های جهادی به منظور شکل گیری همین جریان نبود؟

مگر نباید مهم ترین کار شما جهادی ها شکل دهی همین جریان باشد؟ جریان گروه های متعهد و متخصص جهادی که هرکدام گره ای از مشکلات کشور باز کنند و توسط آنها برای بتوانید قیام عمومی برای ساختن ایران و پیشرفت را رقم بزنید؟

پس چرا ذهن مردم را در نظر نمیگیرید که با شما همراه شوند؟ چرا کارآمدی اردو های جهادی را نشان نمی دهید؟

مگر پیشرفت هم شامل پیشرفت مادی و هم معنوی نیست؟ چرا در یادداشتتان دوگانه توسعه و پیشرفت را وسط کشیده اید؟

در طول 40 و اندی سال تمرکز بر بشارگرد چه کرده اید؟

یک جوان معمولی کشور وقتی از بیرون به اردوی های جهادی شما و فعالیت این سالیان طولانی نگاه میکند، این مسیر را مسیر پیشرفت و نجات کشور می بیند؟ این مسیر را مسیر ترقی میبیند؟ انگیزه میابد از حرکت شما الگو بگیرد و خود وارد این کارزار شود؟

ادعا این است وقتی 40 سال است دارید می دووید هنوز هم بشاگرد بشاگرد می کنید و مهم ترین بخش فعالیت های رسانه ای جهادی ها به بشاگرد می پردازد، این تصویر را القا میکند که کار جهادی بی ثمر است. لا اقل تبیین کنید که ثمرات این حرکت جهادی بلند مدت چه بوده؟!
شما اکنون در حال ارائه چهره ی همیشه محروم از بشاگرد با وجود همه ی تلاش و جهادهای مخلصانه هستید. لذا ناکارآمدی مدل خود و کارآمدی طرح های رقیب را فریاد می زنید.

🔸این بیان که ثمره اش همین اتصال روح مومنین به محرومین است که نشد جواب.
مدلی که بعد از 40 سال هنوز در پی اتصال ارواح و قلوب باشد و روی زمین پیشرفت را رقم نزند که مدل مطلوب نیست. قرار بود قیام جوانان برای پیشرفت را رقم بزنیم نه اینکه در مرحله اتصال قلوب متوقف شویم.
اگر مدل شما ثمره اش این است که هیچ

🔸ولی اعتقاد ما این است که مدل جهادی و کار جهادی بسیار کارآمد تر از این است. لکن به جهادی نیاز است کارامدی این مسیر برای رسیدن به قله ها را نشان دهد و حرکت های جهادی در کشور را چند برابر کنند.

🔰لذا شما به جای این که برآشفته بشوید و اینگونه پاسخ بگویید، بیایید آسیب شناسی کنید که کجای مسیر را اشتباه می زنید که هنوز بشاگرد بشاگرد است. هنوز نتوانسته اید چند برابر شوید. نتوانستید گفتمان عمومی قیام مردم برای ساخت ایران را رقم بزنید.
و یا اینکه اگر ادعایتان این است که توانسته اید و بشاگرد و بشاگرد ها پیشرفت کرده اند ( چه در بعد مادی و چه در بعد معنوی) بیایید تبیین کنید. «دلم می سوزد برایشان» « خنده دار است» و… که نشد پاسخ.
متشکر.

اهمیت حوزه

• «اگر بتوانید کاری کنید که در آینده مثلاً فرض کنید که در حوزۀ علمیه، پانصد مدرس موفق انقلابی داشته باشیم، ببینید چقدر کار مهمی است، چقدر کار خوبی است؛ «انقلابی» به همین معنای واقعی کلمه یعنی 1معتقد به مبانی انقلاب و 2معتقد به ارکان فکری انقلاب و 3مصر بر اجرایی کردن مفاهیم انقلابی و رسیدن به ارزش‌ها و آرمان‌های انقلابی، با این خصوصیات انقلابی بودن؛ آن وقت حوزۀ قم می‌تواند مثل یک وزنۀ مؤثری در کل نظام تأثیر بگذارد، یعنی می‌تواند مسیر حرکت کشور را هدایت کند.»

🔰حوزه علمیه چیست که با ۵۰۰ استاد پای کار و فهمیده می تواند یک ایران را تکان دهد، یک ایران را راهبری کند، ۸۰ میلیون انقلابی را پیش برد و به جهان ویرایش زند؟

دارایی ها و اقتدارات حوزه چیست؟

کدام دارایی حوزه چنین قدرت اعجاب آوری به او میدهد؟

🔸حوزه یکبار این کار را کرده است. از سال ۴۲ تا ۵۷ ده پانزده تا استاد انقلابی حوزه پای کار آمده اند و کار اصلی خود را تقریر اندیشه و مبانی اسلامی قرار داده اند و بعد از ۱۵ سال کار طاقت فرسا توانسته اند بزرگترین انقلاب جهان را رقم بزنند و نه تنها مسیر ایران بلکه بشریت را تغییر دهند.
پس الان هم میشود. اگر تعدادی از حوزه پای کار بیایند میشود جامعه را تکان داد.

🔸ولی راه پای کار آوردن حوزه چیست؟ همین که تعدادی از اساتید فهمیده حوزه آماده باشند کافی ست؟ بعد از آن می توانیم سراغ جامعه برویم؟ یا ابتدا باید روی خود حوزه کار کرد؟ ابتدا باید خودمان را در حوزه تکثیر کنیم؟ ابتدا باید حوزه را تکان دهیم؟
برای تکان دادن حوزه باید روی خود حوزه تمرکز کرد؟ یا با پرچم دارای عده ای از حوزویان و تخاطب با جامعه, حوزه تکان میخورد؟ (این یعنی بخش اعظم حوزه متاثر از جامعه است.)

حفاظت شده: اهمیت ذهن عمومی جامعه

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید:

ذهن‌پروری و پرورش انسان؛ کلام انقلابی و پایبندی به اسلام سیاسی

🔰 ذهن‌پروری و پرورش انسان؛ کلام انقلابی و پایبندی به اسلام سیاسی

 مكاتب تربیتی هریك بر ساحات متفاوت از دیگری برای تربیت و پرورش انسان تكیه می‌كنند؛ ساحت قلب و اخلاق، ساحت عقل و اندیشه و باورداشت‌ها، ساحت رفتار و عملكردها، ارتقای هوش هیجانی یا هوش محاسباتی و غیره.

آیا انتخاب هریك از این ساحات به‌معنای آن است كه آن ساحت را پیشران اصلی حركت و تغییر و تحول انسان می‌دانیم؟ در یك نگاه راهبردی، بله.

كلام [انقلابی] هم در طرح اصلاحی خود برای راهبری فرهنگی جامعه،ساحت ذهن و اندیشه را برگزیده است: ذهن‌پروری!

اما یك درنگ!

بر كلام [و تبلیغ] سنتی اگر تنها بر حراست از مرزهای اعتقادی و هویتی شیعی متمركز است، اشكالی نیست؛ قرن‌هاست كه ساحت زیست جمعی و اجتماعی شیعیان متأثر از عواملی بوده كه در دست نهاد دین و روحانیت نبوده است تا بخواهند آن عوامل را در نظر بگیرند.

اما كلام با پسوند “انقلابی” گویای پشتیبانی از “زیست انقلابی” است و این هم برآمده از باور به #اسلام_سیاسی و #اسلام_انقلابی است.

اسلام سیاسی اما برخلاف اسلام اجتماعی و اخلاقی و اعتقادی، عامل و مانع اصلی در انسان‌سازی را #قدرت_حاكمه می‌داند:

قدم دوم بعد از آن مبارزات طولانی(بعثت بیرونی پیامبر)، همین است. ایجاد یك محیط و فضا و یك نظم و نظام بر مبنای این فكر است. تا این نظام و این قدرتِ پشتوانه‏ی تفكّرات الهی و اسلامی نباشد، نمی‏توان افكار و احكام و مفاهیم الهی را در زندگی مردم منتشر كرد و بسط داد. درست عكسِ نظر كج‏بینانه‏ی كسانی كه مدّعی هستند اگر قدرت با دین همراه شود، دین فاسد می‏شود! نه؛ قضیه عكس است. دین اگر با قدرت همراه شود، خواهد توانست گسترش و بسط پیدا كند؛ اهداف و آرزوهای دینی را تحقّق ببخشد و آرمان‏هایی را كه دین شعار آن‏ها را می‏داده است، در جامعه به وجود آورد. این‏ها بدون قدرت امكان ندارد؛ با قدرت ممكن است… بدون مبارزه و تلاش و بدون پشتوانه‏ی قدرت، نمی‏شود افكار و آرمان‏ها و آرزوهای دینی را- بلكه هیچ آرمان و آرزویی را- تحقّق بخشید. البته پاره‏ای چیزها را می‏شود با نصیحت و با زبان خوش انجام داد. (بیانات مقام معظم رهبری در دیدار با مسئولان و كارگزاران نظام جمهوری اسلامی ایران به مناسبت عید سعید مبعث ‏(19/ 09/ 1375))

با این توجه، #سودای_كلام_انقلابی چه خواهد بود؟

قبول كه می‌خواهد ذهن جامعه را پرورش دهد، اما #پیام این #كلام چه نسبتی با #اسلام_سیاسی خواهد داشت؟ چه نسبتی با جمهوری اسلامی؟ با روند كلان سیاسی كشور چه؟ با #صعود و #نزول در #صورت یا #سیرت انقلاب چطور؟

#خلاصه ؛ كلام انقلابی اگر می‌خواهد همچنان به اسلام سیاسی معتقد و متعهّد بماند، طبیعتا باید #ذهن_جامعه را به عنصر #قدرت و اداره‌ی كشور متوجه كرده و با تبیین اسلام سیاسی ناب، ذهن و اندیشه‌ی دینی مردم را ارتقا بخشیده تا اراده‌ی ملی در كانون مدیریت و اداره‌ی كشور بجوشد و جاری شود.

امید فشندی

8 فروردین 1401

اصالت ذهن، ارزش ذهن پروری!

خداوند تبارک و تعالی در کتاب ارزشمند خود قرآن کریم می‌فرماید:
إِلَيْهِ يَصْعَدُ اَلْكَلِمُ اَلطَّيِّبُ وَ اَلْعَمَلُ اَلصّٰالِحُ يَرْفَعُهُ ﴿فاطر، 10﴾
آن چیزی که مفسرین بزرگ در تفسیر «کلم طیب» بیان فرمودند، این است که منظور از آن «اعتقادات حقه» است، این اعتقاد و باور صحیح است که بالا می‌رود، و اعمال صالح باعث ترفیع این باورهای صحیح می‌شوند.
اعمال صالح چگونه باعث ترفیع افکار صالح می‌شوند؟
این سؤال موضوع این یادداشت نیست، اما معلوم است که عمل صالح باعث تقویت و تثبیت و تعمیق باور صحیح می‌شود، و شاید منظور از بالا بردن اعتقاد صحیح به واسطه عمل صالح نیز همین باشد.
سؤالی که اینجا مطرح است این است که مگر اعتقاد صحیح یک امر ذهنی نیست، چطور است که آن چیزی که اصالت پیدا می‌کند و باید بالا برود باور صحیح است و عمل صالح که ظاهراً باید او اصیل باشد چون یک فعل بیرونی است، تبدیل به وسیله و نردبانی برای بالا رفتن این باورهایی می‌شود که به ظاهر ذهنی هستند؟!
واقع این است که باور و اعتقاد یک لفظی که معنای طیبی دارد نیست، بلکه اعتقادات حقه همان حقایق عالم هستند که اُس و اساس آن‌ها توحید است، برای یک موجود شعوری مثل انسان عمل او تابع علم اوست، آن چیزی که باعث حرکت این موجود شعوری می‌شود همان شعور و علم اوست، لذا آن چیزی که به خدا نزدیک می‌شود همین اعتقادات حقه است و با قرب این اعتقادات حقه، فرد معتقد به آن‌ها نیز بالا می‌رود.
ما موجودی شعوری هستیم و علم ماست که هویت ما را تشکیل داده است، همین علم است که باعث اراده و بعد حرکت و انجام فعل می‌شود، لذا آنچه نسبت به ما به اصیل است همین علم ماست، عمل هم در نهایت با تکرار خود باعث رسوخ و جلاء و قوت علم می‌شود. عمل هم زمانی صالح می‌شود که مبتنی بر یک باور صحیح باشد، و آن چیزی که عمل را صالح می‌کند باوری است که پشتیبان آن قرار گرفته است.
لذا منظور از ذهن همین باورها و اعتقادات است و منظور از ذهن‌پروری نیز همین پرورش اعتقادی انسان است. از آن جایی که در نگاه قرآنی آن چیزی که اصل است اعتقاد است، لذا ارزشمندترین فعالیت یک انسان نسبت به یک انسان دیگر نیز همین می‌شود که این لایه از وجود او یعنی باورها و اعتقادات او را طیب کند، انبیاء نیز در گام اول خود سعی می‌کردند باورهای انسان‌ها را تغییر دهند، تا آن چیزی که قابلیت صعود به سمت حضرت حق را دارد در آن‌ها شکل بگیرد، و بعد حرکت مبتنی بر این علم صحیح حق آغاز شود.
برای ذهن‌پروری در گام قبل از آن باید ذهنیت‌های حق تولید و تبیین شود؛ یعنی گاهی به ذهن‌پروری و پرورش اعتقادی به عنوان عمل یک مربی نگاه می‌شود، اما گاهی تولید و تبیین این مفادی که بناست به ذهنیت افراد تبدیل شود توسط فردی انجام می‌شود؛ مربی کسی است که محصول این تولید‌کننده‌ی فکر صحیح را بر می‌دارد و مصرف می‌کند و آن را به معتقدات افراد تبدیل می‌کند، پس در این بین آن چیزی که ریشه است و همه حرکت‌های بعدی مبتنی بر آن صورت می‌گیرد، محصول همین تولیدکنندگان فکر صحیح است.

* در این یادداشت از تفسیر المیزان ذیل آیه فوق استفاده شده است*

#يادداشت_296
.

علوم انسانی شیطانی

نمی دانم این چندمین مواجهه ی جدی بنده با علوم غربی است اما هر چه هست این سبک تعامل سرنوشت زندگی ام را تغییر داده است.

اولین مواجهه ی جدی و از سر آگاهی در دانشگاه و با دانش مهندسی صنایع اتفاق افتاد. دانشی که همه ی دغدغه اش، اسما تحلیل و بهینه سازی فرآیندهای تولید و توزیع بود اما رسما و با تمام توان تلاش می کرد تا شیره ی جان کارگران کارخانه را بکشد و با کارسنجی و زمان سنجی دقیق، تا قران آخر حقوق پرداختی را تبدیل به کالا و سود کند.
به خاطر همین نکته دست از دانشگاه کشیدم، تحلیلم هم این بود که در چنین آب و هوایی در بهترین شرایط می توانم یک چرخدنده خوب در اختیار سرمایه داران و کارخانه داران باشم.

دومین مواجهه ی جدی بعد از حدود هشت سال زیست حوزوی برایم رخ داد. وقتی می خواستم از مشاوره و استعدادیابی برپایه ی روان شناسی اسلام مالی شده استفاده کنم. این تجربه هم در ابتدا خوب بود، احساس می کردم مشاور من را می فهمد و به دغدغه هایم احترام می گذراد. خوب بود، تا موقعی که مشاور محترم شروع به توصیه نکرده بود! گارد من در این سیر مشاوره همراهی بود، به توصیه ها عمل می کردم و مرتب گزارش می دادم. بعد از مدتی متوجه شدم که مسئله های من نه تنها حل نشدند بلکه حتی صورت آن ها نیز دارد از یادم می رود و در حال تبدیل شدن به انسانی دیگر هستم!
آن مسئله ها، آرمان ها و فلسفه ی زندگی من بودند، بدون آن ها زندگی برایم جذابیتی نداشت! پاک کردن آن صورت مسئله های هم که کاری نداشت. خودم بهتر می توانستم آن دغدغه ها را نادیده بگیرم و تبدیل به یک انسان به ظاهر موفق از درون تهی بشوم مثل…

سومین مواجهه ی جدی در یک رگه کار تخصصی در زمینه ی تعلیم و تربیت رخ داد. آنجایی که می خواستیم برای بهینه سازی فرآیند تحصیل حوزوی طراحی جدید داشته باشیم و می خواستیم از فرآورده های غربی هم استفاده کنیم. به مناسبت به علم تکنولوژی آموزشی نگاهی انداختیم و مختصر ارتباط تخصصی هم گرفتیم(هنوز هم در حال کاویدن این علم هستیم) از این علم هم فعلا نتوانستیم نفعی ببریم، چرا که توصیه هاشان مبتنی بر یک انسان شناسی ضعیف است که اصلا انگار تصمیم گرفته اند جنبه ی معنوی و روحانی انسان را که تعیین کننده ی جایگاه او در هستی است، نبینند.
در همین راستا به علوم استراتژیک هم سری زدیم، حاجتمان هم به دست آوردن تعریف درست از نقش و جایگاه رهبری بود. آنجا هم متوجه شدیم اصلا این ها پدیده ی رهبری بر قلوب مردم را نمی شناسند. البته متوجه می شوند افرادی این کار را انجام می دهند، اما توجیهی برای آن ندارند و نمی فهمند که این وسط چه اتفاقی دارد می افتد.

چهارمین مواجهه هم انگار با طعم علم کلام و در یک فضای آزاداندیشی انقلابی در حال رخ دادن است. به بهانه ی ذهن پروری اجتماعی به آثار اندیشمندان و روشنفکران نگاهی می اندازیم و آراء ایشان را مورد نقد و بررسی قرار می دهیم. اینجا هم دومرتبه چون اندیشمندان ما از یک پارادایم خالص توحیدی و اسلامی تغذیه نکرده اند، گرفتار علوم انسانی شیطانی غربی شده اند و غالب روشنفکران جمهوری اسلامی برای تحلیل نظام اسلامی و ارزیابی آن از یک دستگاه تحلیل آلوده استفاده می کنند که فرآورده ای جز تحقیر و استخفاف ندارد. در واقع روشنفکران ما به دلیل تغذیه های سمی که داشته اند مذاقشان عوض شده و دارند حقیقت تابان انقلاب اسلامی را که همان تحقق عبودیت گسترده ی خدای متعال است، با عینک گل آلود و از درون چاه فاضلاب نظاره می کنند! روایت این ها هر چند ضروری است و فعل تفکرشان نیز ارزشمند است و غایت یک جامعه ی اسلامی است اما حاصل کارشان رقت انگیز و ناراحت کننده است.

کتاب پسااسلامیسم، که این روزها مشغول مطالعه اش هستیم هم از این دست آثار است.

بریده ای از این کتاب:

Post-Islamism

Rethinking the Relation between Religion and Politics in Iran

با استناد به تجربه سیاسی پیامبر و امامان شیعه، اسلام هیچگاه صاحب الگو، راهبرد و ساختار منسجمی برای اداره دولت مدرن (استیت) نبوده است. به زبان ساده تر، سازه ای به نام استیت اسلامی هیچگاه وجود نداشته و نخواهد داشت و ارجاع به مدینةالنبی و تجربه حکومت حضرت علی ﷺ برای کشف مکانیسم های پیچیده حکمرانی معطوف به استیت، آن هم استیت مدرن، از خبط روش شناسی عمده ای رنج می برد. این اما به هیچ وجه به معنی غیرسیاسی بودن مذهب نیست؛ بلکه برعکس چنین گزاره ای بیش از پیش دخالت مذهب در امر سیاسی را ترغیب می کند. مذهب غیرسیاسی به همان اندازه واجد پارادوکس است که مفهوم استیت اسلامی و اگر نمی توان از استیت اسلامی سخن به میان آورد، قطعاً و باید درباره کیفیت و ماهیت استیت مسلمانان سؤالات جدی معرفتی طرح کرد. رابطه استیت و مذهب همچـون رابطه سیاست و فرهنگ از نسبت تضاد و تکامل پیروی می کند. آن ها در عین حال که متضادند، امکان تکمیل یکدیگر را دارند. استیت از خطوط عمودی قدرت پیروی می کند و مذهب از خطوط افقی. این خطوط می توانند به یک به جنگ دائمی با یکدیگر بپردازند یا به صلح نسبی و توازن برسند، اما آن ها هیچگاه یکی نیستند. پسااسلامیسم در صدد طرح پرسش هایی برای ایجاد توازن بین مذهب و سیاست در دوران مدرن است.

ویژگی‌های مفاد گفتمانی (1)- عام فهم و خاص پسند

ناقدین شعر می گویند شعر خوب آن است که عام فهم باشد و خاص پسند. یعنی عوام آن را بفهمند و با آن ارتباط برقرار کنند و خواص بپسندند و تایید کنند.

استاد فلاح در جلسه 400 حلقه اندیشه کلامی، اشاره ای به ویژگی های متون مفاد گفتمانی داشتند. استاد فرمودند:

از یک طرف باید یک مهارت داشته باشید که چطور این ها را اندیشه کنید. اصلا بدانید اندیشه یعنی چه. این را باید  بتوانید پردازش اندیشه ای کنید.
می گویید این به لحاظ تخصصی خوب است اما برای زمزمه خوب نیست. اجازه می خواهم این لباس را یک شنل رویش بیندازم. با آن شنل باید لطیف و و جذاب بشود. ادبیاتش را تغییر می دهم و ادبیاتش را اندیشه ای می کنم.ادبیات تخصصی را اندیشه ای می کنم.
ادبیات قرآن ادبیات تخصصی نیست. ادبیات عمومی است. اما ادبیات اختصاصی دارد.
این می شود زبانی که متکلم دنبالش است. هم زبان، هم خیلی مسائل دیگر.

شما از این طرف توان این را دارید که این انبار ارزشمند رهیافت های علمی و تخصصی را بررسی کنید. و اخذ کنید.یک مفاد گفتمانی از اینجا استخراج کنید و زبان و نظم به آن بدهید. یک اندیشه درست کنید.

از آن طرف هم باید به ذهن و زندگی مردم وصل باشید. یک کار دوگانه. یک بیتی است که دو مصرع دارد.

بر اساس تغذیه از این دو فضا یک معماری ذهن می کنید. آن محصولی که اماده می کنید، دوست هر دو طرف است. از این طرف اهل علم می گوید قشنگ من مراعات شدم. این تو. من اخلاق پژوهش بلدم، نگاه می کنم شما هر موقع به کوچه پژوهش می رسد، قشنگ رعایت می کنید. معلوم است از آخرین فراورده های ما خبر دارید. و شما این ها را به خورد عموم مردم می دهی. من فراورده خودم را در یک بافت می بینم. این خیلی جذاب است برای یک متخصص. که خودش را یکی از اندام پیکره ببیند. از آن طرف هم دوست مردم است.

 

از این جهت تولید مفاد گفتمانی چیزی شبیه یک اثر هنری است. اثری که برای مخاطبش قابل فهم و ملموس و شورانگیز و دلچسب باشد. مخاطب آن را گم شده خودش بداند و پذیرای آن باشد. از طرفی همه دقت ها و ظرافت های علمی باید در آن لحاظ شده باشد. این اثر اگرچه یک اثر اندیشه ای است و نمی خواهد اثر دانشی باشد، اما باید ظرفیتی داشته باشد که بعد از مدتی در مکتوبات علمی، جایگاه خودش را پیدا کند. به دست آوردن چنین جایگاهی در محیط های علمی حتما نیازمند اشراف علمی بر عمیق ترین و ناب ترین تولیدات دینی همراه با ابتکارها و نوآوری های ویژه است.

اگر بخواهیم در متون موجود، مشابهی پیدا کنیم، چیزی شبیه برخی آثار شهیدمطهری است. البته با انسجام و نظم بسیار بیشتر و کاملا نظام مند.

 

در رابطه با ویژگی های متن مفاد گفتمانی بسیار بیشتر از این ها باید نوشت.

کتاب پسااسلامیسم – مقدمه

پس از مطالعه مقدمه کتاب پسااسلامیسم آقای میلاد دخانچی، نکاتی به ذهن می‌رسد که برای ثبت و قضاوت در خصوص آن بعد از مطالعه کامل کتاب، در یک یادداشت تقدیم می‌شود.

۱. مولف در این اثر در پی اثبات نامتوازنی رابطه مذهب و سیاست در ایران است و اینکه این رابطه محتاج بازنگری است؛ همانگونه که خود نویسنده به آن تصریح می‌کند. البته باید دید که نویسنده برای نشان دادن و اثبات ادعای خود تا چه اندازه موفق خواهد بود؟
همچنین جای تامل هست که تا چه اندازه مولف به سوال مهمی پرداخته است؟ این سوال چه کسانی است؟ این مسئله تا چه اندازه سوال جامعه و ذهن جامعه است؟ با توجه به فضای ذهنی جامعه، آیا خوب است که این سوال را برجسته کنیم؟

۲. نویسنده شریعت و سیاست را از دو جنس متفاوت می‌داند و این را با نقل قولی از یک منبع دسته دوم به ملاصدرا نسبت می‌دهد. و همچنین ادعا می‌کند که برای بازنگری رابطه مذهب و سیاست در ایران و ایجاد توازن بین آن دو، نباید از یک جنس تلقی شوند و توازن را بین دو امر متضاد و متکامل می‌داند.
در اینجا بعد از چشم پوشی از نسبتی که به صدرا می‌دهد، باید یک جمله کلیدی از حضرت امام را متذکر شد تا بعد از آن که تماما کتاب مطالعه شد، بتوان در خصوص آن قضاوت کرد؛ آن هم این جمله «اسلام هو الحکومة». به خصوص که نویسنده در همین مقدمه تصریح می‌کند که منظور او از استیت، حکومت است، نه دولت و قوه‌ی مجریه که برای آن منظور از لفظ «گاورمنت» استفاده می‌کند. و البته اشکال دیگری هم که در این مقام به نویسنده هست این است که چرا سیاست را همان‌چیزی می‌فهمد که در غرب ترجمه می‌شود؟

۳. مولف کتاب ریشه‌ی مشکل دولت مدرن در ایران و مشکلاتی که در رابطه بین دولت مدرن و مذهب وجود دارد را در ترجیح هستی‌شناسی بر معرفت‌شناسی در نگرش عام ایرانیان می‌داند و این غلبه و ترجیح را هم در نگاه فیلسوفان به خصوص صدرا می‌بیند؛ نویسنده بر این باور است که نگاه‌های مسلط معرفتی در جوامع، از فیلسوفان آن جامعه تاثیر پذیرفته است و علت این تقدم هستی‌‌شناسی بر ماهیت شناسی و معرفت شناسی را، فلسفه‌ی صدرا می‌داند.
در اینجا تنها به این جمله اکتفا می‌شود که فلسفه صدارایی و وجودی در حوزه هم حاکم نشده است چه برسد به ذهن مردم! فلسفه‌ی حاکم فلسفه‌ مشایی است.

کدام امام؟! (2)

آقا،‌ در مورد 15 خرداد:
• ایمان مردم که عامل اصلی وسعت و عمق مبارزه بود، برای یک برخورد حساب شده و عقلانی، و نه فقط یک برخورد شعاری و هیجان آمیز، احتیاج داشت به عمق، به تفسیر درست از اسلام و به استدلال متین نسبت به معارف اسلامی. در آن روز در کشور ما، اسلام با تفسیر استعماری تفسیر می شد.

• لازم بود این حرکت، عمق و ریشه فکری و استدلالی پیدا کند. لذا بعد از آنی که ضربه پانزده خرداد وارد شد و بسیاری از نیروها منتظر بودند که ببینند تکلیف آن ها چیست و در غیاب رهبر این انقلاب، این فکر پیدا شد که ما بایستی یک تحرک عمیق دراز مدت مستمری را برای مبارزه شروع کنیم. در پانزده خرداد ما نیاز به معرفت کامل و ایمان راسخ و عمیق را حس کردیم.

• لذا بود که برای تداوم و تعمیق و خلاصه تضمین نهضت، شرط اصلی، ارائه تفسیر قرآنی صحیح از دین بود.

• همه مسائل دینی به تدریج در طول پانزده سال بحث شد. در سال چهل و هفت مهم ترین بحث دینی یعنی ولایت فقیه، مسئله اساسی حکومت در اسلام، به وسیله امام امت که آن روز در نجف تبعید بودند، به صورت استدلالی و بنیانی مطرح شد. جلسات متعدد در سراسر کشور، در حوزه های علمیه، در تهران، به وسیله اندیشمندان، مطالعه گران، مفسران، اسلام شناسان برای تفسیر مبانی اسلام و مسائل اساسی معرفت اسلامی گذاشته می شد و بحث می شد.

این تحلیل های آقا را قبول داریم؟ همین تحلیل بر وضعیت امروز ما صدق نمیکند؟

الان اگر یک عده ای کمر بسته ده سال وقت بگذارند و ذهن مردم را پای کار اندیشه ناب انقلابی و اسلام حقیقی بیاورند بعد از 10 15 سال نمیتوانند یک حقیقتی در حد انقلاب اسلامی را به وجود بیاورند؟

کدام امام؟!

بعضی از تقریر هایی که از امام ره میکنیم امام را تبدیل به یک قهرمان دست نیافتنی میکنیم که با همه فرق داشته است
امام جدا از حوزه
امام خاص
امام استثنا از تراث
امام یکتا و تنها در تاریخ
امام از آسمان افتاده
امام…

چنین امامی به شدت دست نیافتنی ست. امامی که فقط خودش است و خودش. اساسا طبق تراث حوزوی شما نمی توانی به چنین امامی برسی. اصلا امام را نمیفهمی. با فهم حوزوی به او نمیرسی. امامی که تکرار نشدنی است. امامی که راهش ادامه نیافتنی است.

مراقب باشیم از امام چه تقریری ارائه میدهیم.

حرکت امام فقط شور بود و قیام؟
فهم امام جدا از فهم تمام علما بود؟
حرکت امام در تراث سابقه نداشت؟
امام با مردم حرف نمی زد؟
حرکت امام مبتنی بر اندیشه ناب نبود؟
امام با ذهن مردم کار نداشت؟
حرکت امام حرف نو نداشت؟
حرکت امام حرف نو تولید نمیکرد؟
امام شاگرد تربیت نمیکرد؟
حرکت امام از ابتدا با قیام میدانی آغاز شد؟ و تا پایان هم فقط همان بود؟
اگر حرکت امام را در مقیاس یک حکومت، در مقیاس یک جامعه ببینیم، نیاز نیست یک عده تخصصی روی ذهن جامعه متمرکز شوند؟ روی تولید سخن متمرکز شوند؟ روی تولید فکر متمرکز شوند؟ روی تولید گفتمان متمرکز شوند؟
آقا 32 رهبری شان چه میکنند؟ تولید سخن و فکر و گفتمان نمی کنند؟

اصلا حرکت انقلاب کل کارش رسیدگی به ذهن مردم بود. کل کارش اندیشه اسلامی بود.
پروژه امام را چه کسی جلو برد. شهید مطهری و بهشتی و آقا را هم از پروژه امام خارج میکنیم؟ دیگر چه می ماند؟ یک امام تنها که گوشه نجف فقه می گوید و بعضا اطلاعیه هم صادر میکند؟( که این هم کار فکری است)

اگر این افراد را خارج نمی کنیم، این عزیزان در دوره 15 ساله انقلاب چه میکردند؟
اصل کار این آقایان از سال 42 تا 57 رسیدگی به ذهن مردم بود. کار اندیشه ای بود. تولید سخن بود.

اصلا خود امام در سال 42 تا 57 چه کار میکرد جز رسیدگی به جز ذهن مردم؟

حفاظت شده: به بهانه ی نشست ها کتابی2!

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید:

کتاب پسااسلامیسم2_ روش دانشگاهی

🔰روش دانشگاهی

نکته ای که در مطالعه کتاب پسااسلامیسم به وضوح به ذهن میرسد، استدلالات ضعیف این کتاب است.
استدلالات سست اتقان کتاب و اطمینان مخاطب به غایت کتاب را تضعیف میکند.

شاید بتوان گفت نویسنده در این نوشتار در صدد بیان تمامی لایه های استدلالش نیست و بسیاری از آنها را در تقدیر دارد، لکن اینطور به نظر نمی رسد.

حقیقت آن است که مقصر این ضعف استدلال فقط شخص نویسنده نیست. علت اصلی این ضعف را میتوان در شیوه پژوهش دانشگاهی دانست. یکی از فرق های شیوه دانشگاهی با شیوه حوزوی همین اتقان کم و زود به نتیجه رسیدن است. سراسر علوم انسانی غربی پر است از همین استدلالات که از شواهد کم نتیجه ی کلانی گرفته میشود.

این شیوه اشکالات فروانی دارد. لکن نکات مثبت زیادی نیز دارد. مثلا یکی از فواید این شیوه زود به نتیجه رسیدن و سهولت امتداد است. سختی شیوه حوزوی باعث شده درگیری در مبانی بسیار زیاد شود و رسیدن به نتایج ملموس و حل مسئله بسیار صعب گردد. لذا خروجی کمی را به دست دهد.

هم حوزه هم دانشگاه لازم است که در شیوه های پژوهشی خود تجدید نظر کرده و از تجریبات یکدیگر استفاده کنند.

تأملاتی پیرامون کتاب پسااسلامیسم میلاد دخانچی – (1) دغدغه‌ی خواستنی کتاب

آقای دخانچی دغدغه‌ی پیشبرد انقلاب اسلامی و اصلاح کاستی‌های آن را دارند، پاسخ این دغدغه را هم در سطح واقعی و عمیق تئوریک جستجو می‌کنند! مبتنی بر یک آسیب‌شناسی از وضع موجود انقلاب اسلامی و راهی که آمدیم، به یک پیشنهاد که این آسیب را برطرف می‌کند رسیده‌اند، و این بسیار ارزشمند است.

اساساً تأمل در این افق کمتر توسط اندیشمندان معاصر اتفاق می‌افتد. اینکه به کل مسیری که آمدیم نگاه بیندازند و یک آسیب‌شناسی از کل مسیر داشته باشند و پیشنهادی نیز برای برطرف کردن آن آسیب داشته باشند. این افق اندیشدن به یک ایده اصلاحی است.

ایده اصلاحی خیلی از مبانی فکری و شخصیت فرد ارائه دهنده‌ی ایده تغذیه می‌کند.

اندیشیدن انسان‌های فکور جامعه در این افق خود یک پیشرفت جدی محسوب می‌شود. اساساً دامن زدن به اینکه جوانان اهل فکر ما به کل صحنه انقلاب بنگرند و برای پیشبرد و پیش رفتن در ادامه مسیر پیشنهادات خودشان را ارائه بدهند، خود پیشرفت است.

حضرت آقا نگاه بسیار مثبتی به حضور نخبگان در این افق دارند. این افق اساساً یک افق نخبگانی است و آقا حضور نخبگان در این افق را فتح الفتوح انقلاب اسلامی تصویر می کنند.

«فتح ‏الفتوح انقلاب اسلامى اين‌هاست. پيشرفت واقعى اين است كه جوان‌هاى ما، نخبگان ما نسبت به آينده احساس مسئوليت كنند؛ براى خودشان ديدگاه تعريف كنند؛ براى كشور آينده‏اى را تصوير كنند، مجسم كنند، احساس كنند و اين احساس را اظهار كنند؛ كه آماده ‏اند براى رسيدن به اين آينده تلاش كنند. اين چيزى است كه امروز وجود دارد؛ اين را بايد تقويت كرد».[1]

آسیبی که ایشان رصد کرده‌اند، عدم توازن بین سیاست و مذهب است و پرسش اصلی جهان معرفتی اثر خودشان را به این شکل بیان می‌کنند:

«تجربه معاصر رابطه سیاست و مذهب در ایران، وضعیتی را رقم زده است که در آن نه سیاستمداران از دستاورد خود راضی اند و نه شریعتمداران. به عبارتی دیگر نه بدنِ سیاست احساس سلامت و نشاط می کند و نه روح مذهب احساس پویایی و الهام بخشی. آیا می توان با ایجاد توازن بين شریعت و سیاست، روحی الهام بخش بر بدن سالم سیاست دمید؟»[2]

با اینکه رویکرد اصلی اثر ایشان رویکردی در زمره‌ی نظریه سیاسی محسوب می‌شود، اما سعی کردند که در فصل اول کتاب به نگاه‌های مبنایی که ایشان را به این تحلیل رسانده است نیز بپردازند و این خود یک کار ارزشمند دیگری است.

فهمی که ایشان از این عدم توازن دارند این است که نداشتن درک از اهمیت چگونگی اداره جامعه و یکی انگاری سیاست و مذهب باعث این عدم توازن شده است، ما در چگونگی اداره با دو شکل مواجه هستیم. 1. استیت‌فرم 2. قبلیه‌فرم. شکل اداره استیتی که همان دولت-ملت مدرن است، در تعارض با شکل اداره قبلیه‌‌ای است و اینکه اسلام‌گراهایی که این حیات نوین انقلابی را در پیش روی ما گذاشتند تصور کردند که می‌توانند یک استیتِ اسلامی یا اسلامِ استیتی داشته باشیم، یک تصور اشتباه بوده است که عامل گیر کردن ما در وضع فعلی است و چالش‌های در حکمرانی پساانقلابی ما ایجاد کرده است. این فهم را اسلامیسم می‌نامند و پیشنهادشان این است که از این یگانه انگاری مذهب و سیاست دست برداریم و این عدم توازن ناشی از این یگانه انگاری را ببینیم و به فکر ایجاد توازن بین مذهب و سیاست باشیم و تکنیک‌هایی برای این ایجاد توازن نیز پیشنهاد می‌دهند؛ و این پیشنهاد خودشان را پسااسلامیسم یا پُست‌اسلامیسم می‌نامند.

 

[1]. بيانات در ديدار شركت‏ كنندگان در ششمين همايش ملى نخبگان جوان (12/ 07/ 1391).

[2] پسااسلامیسم – مقدمه – ص 12

 

#یادداشت_295

استیت مفهومی مدرن (بررسی تاریخی مفهوم استیت) – در نقد کتاب پسااسلامیسم (میلاد دخانچی)

بسم الله الرحمن الرحیم

  • مفهوم  State در غرب تا سده شانزدهم رواج سياسـي نيافتـه بـود. نخـستين كـاربرد آن دربحث علمي به ماكياولي نسبت داده می شود. فلذا مفهوم استیت اساسا یک مفهوم مدرن می باشد.
  • در فضای اعتباریات این گونه بحث می شود که مفاهیم اعتباری، از آن جایی که جنس و فصل ندارند، هویت آن ها به غایت و اثر آن ها شناخته می شود و اساسا مفاهیم اعتباری را به کمک همان اثر، می توان تعریف کرد. فلذا باید این را پذیرفت که نمی توان برای مفاهیم اعتباری جنس و فصل مشخص نمود و به وسیله این جنس و فصل در تاریخ به مصادیق آن مفهوم پرداخت. چرا که اساسا مفاهیم اعتباری برای رفع نیاز حقیقی به وجود آمده اند و یک اثر حقیقی نیز دارند. و در این صورت وقتی در گذشته این نیاز نبوده و یا اگر بوده ، این مفهوم اعتبار نشده بوده، نمی توان آن مفهوم را به مصادیقی در ما قبل خود نسبت داد.
  • با این توضیحات در مورد مفاهیم اعتباری، همین ادعا را در مورد مفهوم استیت می توان کرد، که اساسا مفهوم استیت یک فرم و ساختار اداره جامعه ای می باشد. که با پشتوانه های سرمایه دارانه ایجاد شده است و نیازهای سرمایه دارنه در اعتبار این مفهوم به شدت نقش داشته اند لذا اساسا مفهوم و ماهیت استیت یک مفهوم و ماهیت مدرن می باشد و بسط آن به ماقبل دوران مدرن اساسا امری اشتباه می باشد.
  • البته این که شاید در برخی از ویژگی ها، استیت با برخی از مدل های اداره جامعه اشتراک هایی داشته باشد امکان پذیر است اما این اشتراکات به معنای این که بتوانیم مفهوم استیت را به گذشته نسبت داد، نیست.
    • و حتی با کمی سختگیری، می توان این گونه ادعا کرد که آن اشتراکات نیز، مشترک لفظی می باشند که چرا که اساسا مفاهیم مدرن در پارادایمی غیر از پارادایم گذشته ایجاد می شوند و این اشتراکات ظاهری می باشند و در اصل و باطن تفاوت هایی در همان اشتراکات وجود دارد.
  • البته در این میان عده ای دیگر State را پديده اي قديمي، جهان شمول و مربوط به همه جوامع تلقي مي كننـد State در این نگاه بــه صـورت نطفــه حتـي در جوامـع ابتــدايي هـم وجــود داشـته اســت.
    • التبه که حتی با پذیرش این نظر، باز می توان این گونه ادعا کرد استیت مدرن اساسا به سبب نظام سرمایه داری آنقدر ماهیت ویژه ای پیدا کرده است که نمی توان آن را با استیت قدیم و جوامع ابتدایی یکسان دانست و تسامحا به هر دوی آن ها استیت گفته می شود و اساسا استیت همان مفهوم مدرن را شامل می شود.

امامت و امت به مثابه محتوای اداره جامعه نه یک فرم مشخص – در نقد کتاب پسااسلامیسم ( میلاد دخانچی )

بسم الله الرحمن الرحیم

  • استیت فرم و قبیله فرم، دو گونه از ساختار و فرم اداره جامعه می باشد. و هر کدام ویژگی های خاص خود را دارند، تفاوت های این دو فرم را در سه حوزه قاهریت و قلمرو و قانون اداره جمعیت بررسی می کنند. اما مسئله ای که در این یادداشت قرار است به آن پرداخت شود این است که نظریه امامت و امت که در اندیشه سیاسی تشیع قرار دارد، در کدام یک از این دو فرم و ساختار جای دارد؟
    • اکثر اندیشمندان با بررسی ویژگی های استیت و قبیله، به این نتیجه می رسند که امامت و امت در قالب قبیله معنا پیدا میکند.
    • اما نکته ای که حائز اهمیت می باشد این است که نظریه امامت و امت در اندیشه سیاسی بیش از این که یک ساختار و فرم برای اداره جامعه باشد، یک محتوا و معنا برای اداره جامعه می باشد. فلذا نسبت دادن زود هنگام قبیله فرم به نظریه امامت و امت اشتباه می باشد.
    • در ادبیات علوم اجتماعی دوگانه فرم و محتوا به خوبی تصویر می شود. نظریه امامت و امت هم مثابه محتوا برای اداره جامعه می باشد و این نظریه می تواند به فرم های مختلقی درآید و ایفای نقش کند.
    • اما نکته ای که باید آن را پذیرفت این است که باتوجه به محتوای نظریه امامت و امت اگر بخواهد تبدیل به یک فرم و ساختار شود، علی الظاهر به فرم قبیله ای شباهت های بیشتری دارد اما این ما را نباید به اشتباه بیاندازد و همه ویژگی های فرم قبیله ای را برای نظریه امامت و امت قائل شویم چرا که این محتوای امامت و امت هست که فرم خود را طراحی می کند نه برعکس.
    • توضیح بیشتر:
      • این که امامت و امت را به مثابه محتوا می دانیم یعنی این که در اندیشه سیاسی تشیع، جامعه متشکل از انسانها، باید به وسیله انسان کامل اداره شود و انسان کامل درصدد این است که یک فرد فرد انسان ها را به سمت کمال حرکت دهد و دو این که خود جامعه به ما هو جامعه ( با پذیرش صاحب هویت بودن جامعه ) را نیز به سمت کمال سوق دهد. این مغزای نظریه سیاسی امامت و امت می باشد و از آن جهت که در ویژگی های استیت و قبیله، این گونه بیان می شود که قلمرو قبیله اعضای خودش می باشد. این فهم ایجاد می شود که این نظریه در حیث ساختاری به قبیله فرم نزدیک تر است. اما اگر این فهم سبب شود که تمامی ویژگی های قبیله فرم را به آن نسبت دهیم، اشتباه می باشد.
    • شاید بتوان این گونه ادعا کرد که اساسا محتوای نظریه امامت و امت، به تبع ویژگی هایش و محیط جامعه می تواند در ساختار های مختلفی ظهور و بروز کند. البته این به معنای التقاط با فرم های غربی نمی باشد. و این بیان نیازمند توضیح بیشتر است که باید در یادداشت های دیگر به آن پرداخت.
    • برای نمونه نظریه امامت و امت در دوره حضرت رسول در فرم قبیله ای ظهور پیدا می کند ولی در دوره فعلی در جمهوری اسلامی، با فرم دیگری که ادعای ما این است که این فرم استیت غربی نیست، ظهور پیدا میکند.
      • به عبارت دیگر نظریه امامت و امت یک طریقت و معنا می باشد. و برای تبدیل شدن به شریعت، می تواند در کالبد های متفاوتی ظاهر شود البته که این کالبد ها که در دل شریعت می باشند، برگرفته از همان طریقت می باشند.

حفاظت شده: فرضیه هایی پیرامون کتاب پسا اسلامیسم

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید:

نگاهی به مقدمۀ کتاب

#نشستهای_علمی
#مطالعه
#پسا_اسلامیسم
2

▫️نگاهی به مقدمۀ کتاب

میلاد دخانچی اهل تأمل و تفکر است. غرب را دیده، چشیده، در آن رشد یافته و اکنون اینجا است.
بین اهل فکر است نه اهل سیاست و به فضای ذهن‌پروری وصل است و کارهای چون جیوگی را سامان داده است.
در کل رویکرد مثبتی نسبت به انقلاب اسلامی دارد، دلسوز است و به نظر اهل انصاف می‌رسد.
نسبت به اندیشه‌های خود مطالبۀ نقد دارد و می‌خواهد بیاندیشد.
اهل دیدن فرهنگ است و از همین زاویه دارد به مسائل نگاه می‌کند.
این که دیدگاه‌های صدرایی را وسط می‌کشد برای ایجاد «چالش امتداد» خوب است.
طبعاً دربارۀ ایشان انتظار نقطه‌های عزیمت متفاوتی را باید داشت.
بحثی که در این کتاب ارائه کرده انسجام دارد و به یک موضوع پرداخته است.

همان طور که پیشتر پرسیده شد، می‌توان پرسید : آیا به سؤال مهمی پرداخته است؟
چه میزان ذهن جامعه با این سؤال درگیر است؟ چه گسترۀ شیوعی دارد؟

آنچنان که از مقدمه برمی‌آید آقای دخانچی منتقد چند چیز است :
• منتقد نظام آموزشی ایرانی که روی حفظیات تمرکز می‌کنند نه تفکر انتقادی؛
• منتقد تصمیم‌های بدون تأمل در کشور ایران؛
• منتقد بی‌توجهی به چیستی و چگونگی و عطف توجه به هستی. از جمله چرایی و علت وجودی؛
• منتقد عدم توازن در فرهنگ ملی از جمله عدم توازن در دین و سیاست؛
• منتقد عدم شناخت دولت مدرن : «در نظریه‌پردازی معاصر، متفکران مسلمان دربارۀ ماهیّت دولت مدرن تأملات جدی نکرده‌اند»؛
• منتقد «فقدان ادبیات مشترک در فهم ماهیت و جایگاه دولت مردن و نسبت آن با مذهب و جامعۀ مذهبی»؛
• منتقد آشفتگی زبانی دربارۀ دولت و حکومت است؛
• منتقد نزاع بی‌حاصل دولت و حاکمیت یا همان گاورمنت و استیت، فروپاشی اخلاق اجتماعی و نضج گرفتن نئولیبرالیسم، ابهام در جایگاه علوم انسانی و افول کارآمدی، است؛
• منتقد این که مذهب و سیاست در فضای پساانقلابی از رابطۀ متضاد و متکامل محروم شده‌اند؛

و از چند چیز استقبال دارد :
• استقبال از این دیدگاه که تکنیک و ساختار از مبانی تغذیه می‌کند، لذا دیدگاه شهید آوینی را طرح می‌کند و دنبال می‌کند؛
• استقبال از این نظر که مذهب را در عرصۀ سیاست ایران نمی‌توان نادیده گرفت؛
• استقبال از ساده‌سازی مفاهیم علوم اجتماعی و بررسی امکان آن؛

چند دیدگاه دارند :
• تأکید بر ثنویت و تضاد و درگیری سیاست و مذهب دارد و بر لزوم هر دو و نیاز به توازن بین آن دو تأکید دارد؛
• سیاست معاصر برآمده از فلسفۀ ملاصدرا است و «ریشۀ ترجیح هستی‌شناسی بر معرفت‌شناسی و روش‌شناسی در نگرش عام ایرانیان» همین دستگاه فلسفی است؛
• مفاهیم سیاسی اسلام با استیت، نسبت تضاد برقرار می‌کنند؛
• تاریخ شکل‌گیری مؤلفه‌های استیت مدرن در دوره‌های مختلف نظیر انقلاب مشروطه، پهلوی اول و دوم؛
• علت شکست دولت پهلوی عدم ایجاد توازن بین مذهب و سیاست؛

در این نوشته گویا عطف توجه کرده به این که «تجربۀ معاصر رابطۀ سیاست و مذهب در ایران، وضعیتی را رقم زده است که در آن نه سیاست‌مداران از دستآورد خود راضی‌اند و نه شریعت‌مداران».
• پرسش اصلی او در «پسااسلامیسم» آن است که آیا با توازن بین سیاست و مذهب می‌توان روحی الهام‌بخش بر بدن سالم سیاست دمید؟

 

🔻