تأملی در معنای واژه «تضاد» در مسأله «تضاد بین شریعت و سیاست»

#نشست_کلامی

#پسااسلامیسم

 

 

🔶آقای دخانچی در مقدمه کتاب پسااسلامیسم برای ادعای خودشان مبنی بر تضاد شریعت و سیاست، از سخنان ملاصدرا شاهد می آورند که ایشان هم اعتقاد به تغایر شریعت و سیاست دارند.

سپس بعد از ذکر این مسأله، می گویند رابطه مذهب و سیاست در ایران نامتوازن است و احتیاج به بازنگری دارد و باز در اینجا ادعا می کنند که توازن در جایی معنا دارد که آن دو امر، دو امر متضاد و متکامل باشد و الا اگر آن دو از یک جنس تلقی شوند، توازن بی معنا می شود.

 

🔹اولین نقدی به این کلام به ذهن می رسد (چنانچه در حلقه بیان شد) این است که آقای دخانچی اصطلاحات تضاد، تناقض و تغایر را بدون دقت به در جای هم بکار می برد. چراکه اساسا معنای علمی منطقی واژه تضاد با واژه تغایر باهم متفاوند. تغایر اعم از تضاد است. تغایر تقسیم می شود به تماثل، تخالف و تقابل و تضاد یکی از اقسام تقابل است.

 

🔶اما شاید بتوان به این نقد پاسخ داد که خواننده باید از سطح الفاظ عبور کرده و سعی بر فهم مراد متکلم داشته باشد. ظاهرا مراد ایشان از تضاد، همان تغایری است که ملاصدرا می فرمایند نه تناقض اصطلاحی تا به ایشان اشکال کنیم که این کلام با کلام امام (الاسلام هو الحکومه) تنافی دارد. شاهد این کلام این است که ایشان در بند اول صفحه 12 می فرمایند: اگر این دو امر را از یک جنس بدانیم، ایجاد توازن بین آنها ممکن نیست چراکه اساسا ایجاد توازن بین دو امر متضاد و متکامل معنا دارد. این کلام ایشان نشان می دهد مراد ایشان از تضاد، این است که سیاست و شریعت جنس ماهویشان یکی نیست نه اینکه متضاد (به معنای اصطلاحی منطقی) هستند.

 

🔶البته جای این چالش و سوال باقی است و باید دقت کرد که ایشان در ادامه کتاب، همیشه از واژه تضاد در معنای تغایر استفاده می کنند یا اینکه گاهی به معنای اصطلاحی خودش نیز استفاده می کنند؟ در این صورت شاید فهم دقیق سخنان ایشان کمی با مشکل مواجه شود.

در مجموع هرچند عدم دقت در کاربردن اصطلاحات، امری اشتباه و باعث سوء برداشت می شود ولی از طرفی خواننده باید تمام سعی خود را بکار ببندد و با متن همدلانه مواجهه داشته باشد. اساسا بعضی مطلقا قائل هستند که متن و الفاظ همیشه نسبت ذهن و معنا نارسایی هایی دارد. بخاطر همین برای تحقق تفاهم و گفتگو، خواننده همیشه باید مواجهه اش با سخنان دیگران همدلانه باشد تا بتواند خودش را به معنا و ذهن گوینده نزدیک کند.

کتاب پسااسلامیسم1- «گفتمان سازی»

کتاب پسااسلامیسم
یادداشت اول

✨«گفتمان سازی»
از ویژگی های خیلی خوب کتاب می توان به قلم خوب نویسنده اشاره کرد. متن از ساختار خوب و متقنی برخوردار است و سیر بحث کاملا مشخص است. از طرفی ایشان توانسته مباحث مهم علوم انسانی و علوم اسلامی را به زبان ساده و صمیمی بیان کند. متن خیلی خوب با ذهن خواننده ارتباط میگیرد و دغدغه ی خود را صمیمانه منتقل میکند و در پی حل مشکل بر می آید. مخاطب احساس میکند که نویسنده درد دارد و دنبال پیدا کردن راه حل است. سعی کرده مبانی پیچیده و اصطلاحات خشک را خیلی ساده توضیح دهد و تا حدودی موفق هم بوده است.
از مثال های پر تکرار بسیار ساده و ملموسی استفاده کرده که سبب میشود که خیلی از ذهن خواننده عادی جامعه فاصله نگیرد و بتواند در سطح فکر او به فاصله ی بسیار کم به حل مسئله بپردازد که این همان کاری است که متکلم باید بکند. لذا به نظر می توان گفت که توانسته نقش نویسنده را به خوبی ایفا کند.

استاد فلاح: «. نویسنده آن کسی است که ذهن جامعه دستش است و می تواند حرف های جامعه را در یک سطح راقی تر و با زبانی شیواتر بهشان برگرداند. به خاطر این هم هست که نویسنده ها انسان های موثری هستند در جامعه»

حفاظت شده: ✨به بهانه ی نشست های کتابی!

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید:

آزادراه اندیشه؛ درنگی بر نسبت دعوت دینی با آزاداندیشی

🔰 آزادراه اندیشه؛
درنگی بر نسبت دعوت دینی با آزاداندیشی

دعوت به #آزاداندیشی در خلأ صورت نمی‌گیرد، طبیعتا در بستری از فرهنگ عمومی و نظام ارزشی و هنجاری جمع و جامعه‌ی موردنظر مطرح می‌شود.

آزاداندیشی درصورتی – هرچه پیش رود – به آزادی پایبند خواهد ماند كه متعلَّق اندیشه را نامحدود و بی‌نهایت بداند، یا دست‌كم فاصله‌ی انسان با آن را انقدری بداند كه یك تاریخ تكاپوی فكری بشر برای شناختش را ناكافی بداند.

#دعوت_دینی اما چگونه می‌تواند با دعوت به #آزاداندیشی هم‌نشین شود؟!

دعوت دینی بر عناصری مانند حق و باطل و یقین و ایمان استوار است و این همه در برخورد اول، هم‌خانواده‌ی آزاداندیشی نیستند.

با تفكیك سه لایه‌ی گزارش و ارزش و الزام در معارف اسلامی از یكدیگر و تمركز بر لایه‌ی گزارش و توصیف از عالم و آدم و نسبت این‌همه با یكدیگر می‌توان گفت:

معارف اسلامی – خصوصا قرآن و عرفان و حكمت – بیش از تمركز بر تصویرگری از واقعیت و حقیقت، به توصیه بر تفكر و تعقل و حق‌پذیری و خلاصه الزامات فهم بهتر و برتر تكیه می‌كند: نسبت تشبیه و تنزیه، محكم و متشابه، ایمان و شرك در قرآن كریم از غرر آیات در این زمینه است.

معارف توحیدی بر چهار پایه استوار است: تسبیح و تحمید و تهلیل و تكبیر.

امام صادق علیه‌السلام: عرش چهارگوش است چون كلماتی كه دین اسلام بر آن استوار است چهار است: ۱ـ سبحان الله ۲ـ الحمد لله ۳ـ لا إله إلاّ الله ۴ـ الله اكبر. (من لا یحضره الفقیه‏، ج‏۲، ص۱۹۱)

این چهار ركن بیشتر ناظر بر سازه‌ی كشف حقیقت و ارتباط با آن است؟ یا تصویرسازی از آن؟

علامه طباطبایی در مقدمه المیزان می‌فرماید كه بر سر تمام معارف اسلامی اختلاف شد مگر دو عقیده، آن هم فقط لفظ آن دو مورد تفاهم و توافق بود:

أن اختلف الباحثون فی التفسیر فی مسالكهم بعد ما عمل فیهم الانشعاب فی المذاهب ما عمل، و لم یبق بینهم جامع فی الرأی و النظر إلا لفظ «لا إله إلا الله» و «محمد رسول الله ص»، و اختلفوا فی معنی الأسماء و الصفات و الأفعال و السماوات و ما فیها و الأرض و ما علیها و القضاء و القدر و الجبر و التفویض و الثواب و العقاب و فی الموت و فی البرزخ و البعث و الجنة و النار، و بالجملة فی جمیع ما تمسه الحقائق و المعارف الدینیة و لو بعض المس، فتفرقوا فی طریق البحث عن معانی الآیات، و كل یتحفظ علی متن ما اتخذه من المذهب و الطریقة.

باید بتوانیم عناصر و الزامات #فهم و #دعوت دینی را به‌گونه‌ای تعریف كنیم كه هم #راه اندیشه باز باشد و هم #آزادی آن تأمین شود.

امید فشندی

27 اسفند 1400

آشنایی با پسا اسلامیسم

#نشستهای_علمی
#مطالعه
#پسا_اسلامیسم
1

▫️آشنایی

«پسا اسلامیسم» دغدغۀ کیست، مسألۀ کیست، چقدر گسترش دارد، چقدر فایده دارد؟ آیا این دغدغه ها قشر مؤثر جامعه را زمین گیر کرده است؟ قشر فرهیختۀ جامعه مسأله هایی در این باب دارد که عمیق شمرده می شود؟ آیا قشر فعال جامعه ولو این مسأله ها را به وضوح ندارد باید پیدا کند؛ یعنی مسأله ها در شمار مسائلی است که رشدآفرین است؟

ریز عنوان کتاب این است «بازنگری رابطۀ مذهب و سیاست در ایران»

حضرت آقا جوهر اصلی در انقلاب امام را رابطۀ دین و دنیا و دین و سیاست می خوانند.
اگر این کتاب واقعاً به این رابطه پرداخته و سعی کرده هم نگاهی به اندیشۀ پشتیبان انقلاب داشته باشد و هم نگاهی به عینیت جامعه داشته باشد، ابتدائاً به نظر می رسد می تواند موضوع مهمی شمرده شود. باید ببینیم ذهن شریف نویسنده کجاها رفته است، چه دیده است، از کجاها برخاسته است، اصلاً کیست.

🔻

چرخه‌ی آزاداندیشی؛ پشتوانه‌ها و پیشران‌ها

🔰 چرخه‌ی آزاداندیشی (1)

پشتوانه‌ها و پیش‌ران‌ها

 

چرا از آزادی فردی آغاز كردیم؟ هنوز توجیه نشده‌ام.

گرچه «اندیشه» از امور جوانحی است و ظرف تحقق آن ساحت فكر و ذهن انسان است، اما امری نیست كه با پرداخت مستقیم به آن بتوان محققش كرد.

آزاداندیشی بی‌شك یك فضیلت اخلاقی است و طبیعتا توصیه به آن – بی‌آنكه به الزامات سیاسی و اجتماعی تحقق آن پرداخته شود – صرفا یك توصیه اخلاقی برای تهذیب نفس و تطهیر ذهن و خیال خواهد بود. این، رویكردی اخلاقی و حداكثر تربیتی به اسلام است كه عامل اصلی رشد جامعه را معرفت نفس و تزكیه می‌داند.

اما رویكرد سیاسی و تمدنی به اسلام چه؟

آزاداندیشی ظرف تحققی فراتر از یك ذهن باز و اندیشه‌ی آزاد می‌خواهد، پشتوانه‌های فرهنگی و تربیتی و پیشران‌های سیاسی و اجتماعی می‌خواهد، خصوصا در اسلام سیاسی كه رشد جامعه را از رهگذر جامعه‌سازی و كارخانه‌ی انسان‌سازی می‌جوید….

امید فشندی

24 اسفند 1400

ثمره ی آزاداندیشی در غرب وحشی!

آزادی در تمدن غرب، درنوردیدن همه قیود پیش روی انسان است.
مکتب اومانیسم، انسان را محور عالم تصویر می کند و تلاش می کند قوانین و نوامیس هستی را هم بر اساس امیال و خواسته های همین انسان بریده از وحی، جا به جا کند.

این خودمحوری انسان در عرصه ی شناخت های او نیز امتداد پیدا کرده است تا جایی که حقیقت خارجی نیز تابعی از شناخت انسان روایت شده است و عملا شناخت و جهانبینی انسان بیهوده و بی اثر شده است.

معنای این آزادی در عرصه ی اندیشه درنوردیدن همه ی قیودی است که یک اندیشه ی منسجم را سامان می دهند. به عبارتی انسان آزاد، چون راهی به شناخت واقعیات عالم ندارد، منطقی برای اندیشیدن هم نمی تواند داشته باشد.

انسان آزاد، هر کاری برای برآورده شدن غرایزش می کند. طبیعتا وقتی به اندیشیدن آزاد هم می پردازد، هر کاری می کند تا نهایت سود و لذت را از این دنبا ببرد.
امروز تمام علوم غربی با تمام توان تلاش می کنند تا تمام قوانین طبیعت را به نفع انسان تغییر دهند و کاری کنند که او حداکثر سود و فایده را از محیط پیرامونش ببرد.

ثمره ی آزاداندیشی در تمدن غربی، دریدن هر محدودیتی است که در برابر انسان قرار دارد.
این تمدن
یا می تواند تمام محدودیت های دنیا را از مقابل انسان بردارد؛
یا نمی تواند این محدودیت ها بردارد و این محدودیت ها بر او غلبه می کنند.

فرض اول که محال است، چون عالم ماده اساسا محدود است و اصل ماده هم روزی از بین خواهد رفت تا چه رسد به منافع مادی که در عین محدودیت، گذرا هم هستند.
اما فرض دوم که قطعا واقع می شود(حداقل نمودش مرگ انسان است) از تحمل انسان مادی خارج است.زیرا او تمام عمر، تمام تلاشش را برای مقابله با نوامیس و قوانین طبیعت به کار برده است و چون مختار آفریده شده است، تا حدی توانسته است به این مهم دست پیدا کند. اما وقتی به ایستگاه آخر می رسد، واقعیت سیلی خودش را به او می زند و طبیعت انتقامش را می گیرد.

پوچی و بیهودگی حال طبیعی انسان آزاد از پرستش خدای متعال است. شاید چهارصباحی را بتواند به غفلت سپری کند اما عاقبت شومی به انتظارش نشسته است.
.

انسان مهم است

✨انسان مهم است
اراده انسان مهم است

🔰به خاطر نوع خاص خلقت انسانی، بر خلاف سایر موجودات، آن چیزی که در درجه اول در عالم انسانی اهمیت دارد این است که خودش اراده کند و خودش قیام کند. خوب زندگی کردن یا نکردن و یا اینکه عقاید درستی داشته باشد یا نداشته باشد در درجه ی بعدی اهمیت برای او قرار دارد.

لذا میتوان عقاید صحیح را در ذهن انسان حقنه کرد ولی اینکه انسان و جامعه انسانی خودش در مورد عقایدش فکر کند و بجوشد مهمتر از این است که عقاید صحیح به او داده شود. عقاید صحیح باید به انسان برسد ولی خودش باید به آن عقاید برسد. لذا با توجه به نوع خاص خلقت انسان، آزاد اندیشی از ملزومات اصلی زندگی اوست و بدون آزاد اندیشی حیات طیبه انسانی رقم نخواهد خورد.

در مورد یک حیوان چهارپا می توان شرایط را طوری رقم زد که او به اجبار غذایی که شما می‌خواهید را بخورد در محلی که شما می‌خواهید استراحت کند، در محلی که شما می خواهید فضولات خود را دفع کند، در ساعتی که شما میخواهید بخوابد و در ساعتی که شما میخواهید از خواب برخیزد و حیاط سعادتمندان ای را با توجه به فراهم کردن غذای خوب، اصطبل خوب و غیره برای او رقم زد.
لکن برای انسان نمی‌توان حیات طیبه را به اجبار رقم زد و ناچاریم کاری کنیم که اراده انسانی را به میدان آوریم .
در زمینه اندیشه اگر می خواهید انسان اندیشه ای را خودش انتخاب اراده کند بهترین راه این است که خودش آزادانه در مورد آن تفکر کند و تمام زوایای آن را واکاوی نماید و بیندیشد.

محدودیت عقیده، آزاداندیشی است

منع آزادی عقیده، تقویت آزاداندیشی است. اینکه عقیده را آزادنگذاریم و در عقیده آزادی نداشته باشیم، در واقع در راستای آزادی اندیشه قدم برداشته ایم.

منشاء عقیده معمولا چیست؟  معمولا عقیده ناشی از تفکر و اندیشه نیست، بلکه عقیده‌های بشری معمولا ناشی از عادت، تقلید، تعصب است. و همین‌ها هستند که مانع آزادی اندیشه و محدود کننده اندیشه هستند. یکی از جنبه‌های که مانع تحقق آزاداندیشی است، همین تعصب‌ها، عادت‌ها، و تقلید‌ها است.

پس هر عقیده‌اى ناشى از تفکر نیست و  چه بسیاری انسان‌هایی که به خاطر تقلید به آن عقیده‌ای چسبیده‌اند، نه از روی تفکر. عقیده‌های تلقینی و تقلیدی، زنجیری است که وهم بر دست و پا می‌بندد، و آزادی در اینگونه عقاید، راه را برای اسارت باز کردن است، نه آزادی. در واقع با آزادی عقیده میدان را بر آزادی اندیشه می‌بندیم. از قضا آزادی در مبارزه‌ی با اینگونه عقاید است.

همانگونه که شهید مطهری می‌فرمایند، حضرت ابراهیم با محدود کردن عقیده، در واقع آزادی اندیشه را تقویت کردند و زمینه آزادی اندیشه و فکر را فراهم کردند. حضرت ابراهیم خلیل قصد بازگرداندن آزادی را داشتند که دست به شکستن بت‌ها زدند، می‌خواستند که بشر را از اسارت عقیده‌ها آزاد کنند تا با آزاداندیشی و تفکر آزاد دست به انتخاب درست بزنند.

امّا شناسایی مرز میان عقیده و اندیشه کاری بس دشوار است، چرا که عقیده شباهت زیادی به اتخاذ اندیشه دارد.  این تفکیک کار بسیار سخت و دقیقی است. تشخیص مرز تعادل میان تحجر و آزاداندیشی کار سختی است که نیازمند مجاهدت‌ است.

آزاداندیشی؛ دعوت انبیا

مقدمه

در جلسه دوازدهم آزاداندیشی این مسئله مطرح شد که آیا می توان آزاداندیشی را طوری تعریف کرد که عین تعبد و بندگی باشد؟ یعنی اساسا تنها دعوت ما آزاداندیشی باشد. و اگر کسی واقعا آزاداندیش باشد، در مسیر هدایت است.

برخی دوستان یک مقدار مخالفت می کردند. نظر این بزرگواران این بود که آزاداندیشی نسبت به این موضوع ساکت است. یک نفر می تواند آزاداندیش باشد، ولی مسیر حق را پیدا نکند و آزاداندیشی او را به مسیر دیگری ببرد.

اما به نظر می آید اگر بر تعریف دقیق آزاداندیشی اصرار بیشتری بورزیم، توقعات ما از آزاداندیشی خیلی بالاتر می رود. آن وقت شاید دور از انتظار نباشد که بگوییم اساسا دعوت انبیا به آزاداندیشی بوده است.

آزاداندیشی از دو بال اندیشه و آزادی تشکیل شده است. از این جهت اگر هر کدام از این دو بال از دست برود، آزاداندیشی محقق نمی شود.

اما برای تحقق این دو مورد، باید اندیشه و آزادی را بررسی کرد. این که هر کدام چه معنایی دارند و چه آثاری بر آزاداندیشی دارند.

معنای اندیشه

اندیشه معنایی نزدیک به تفکر و تعقل دارد. یعنی به کار گرفتن عقل و فکر. یعنی کشف حقایق و واقعیت ها. یعنی حرکت از مجهولات به سمت معلومات. اساسا اندیشه برای این است که ما به واقعیت و حقیقت عالم پی ببریم. یعنی این که توهم و تخیل معیار نشود. اندیشه یعنی کشف حقیقت.

آزادی اندیشه

آزادی اندیشه یعنی، رهایی از همه موانع کشف حقیقت. آزادی از هر چیزی که نمی گذارد انسان متفکر باشد.

اگر آزاداندیشی را این چنین تصویر کنیم، حقیقتا آزاداندیشی عین حق خواهی است. و این دقیقا همان خواسته انبیا است که لیثیروا لهم دفائن العقول.

رابطه کلام انقلابی و اندیشه کلامی

در تعریف کلام انقلابی می گوییم:
«کلام علم پشتیبانی از زندگی دینی است، برای زیست دینی باید طعام و خوراک اعتقادی متناسب آن آماده شود که هر آن در سوخت و ساز حیات به کار می آید. متکلم به یک پدیده اجتماعی به نام «اندیشه دینی مردم»(عقاید امّت) نگاه می کند، می‌داند که این ذهن جمعی هویت جمعی آن ها را شکل می‌دهد، پس اقدام به ذهن‌پروری می کند. حال اگر زندگی اجتماعی در حد و اندازه‌های یک انقلاب بالا آمد، به تغذیه‌ اعتقادی متناسب با این زیست مترقی احتیاج خواهد داشت. و اگر علم کلام پشتیبان زندگی انقلابی قرار گرفت به آن «کلام انقلابی» می گوییم.»
سوالی که مطرح می شود این است که ربط بین کلام انقلابی با اندیشه کلامی چیست؟

با توجه به اینکه معنای کلام انقلابی را گفتیم، اگر معنای اندیشه کلامی معلوم شود می توانیم سخن از نسبت این دو برانیم؛ (پیش فرض این است که دو واژه کلام که در کلام انقلابی و اندیشه کلامی به کار برده شده هر دو به یک معنا هستند، یعنی همان علم پشتیانی کنند زندگی دینی از ناحیه اعتقادات)

اندیشه کلامی می تواند به دو معنا به کار برده شود،
1️⃣ اعتقادات پشتیبانی کننده زیست دینی من که برای من بومی و درونی شده است.
اگر به این معنا بگیریم اندیشه کلامی می شود، آن بخشی از اعتقادت پشتیبانی کننده از زیست دینی من که برای من نهادینه و درونی شده است؛
در این صورت باید گفت که کلام انقلابی اعم از اندیشه کلامی است، یعنی خیلی از سطور کلام انقلابی هست که یا من برای زندگی دینی خود به آن نیاز دارم و هنوز برای من درونی نشده یعنی عینک آن بر چشم من نصب نشده و من مبتنی بر آن محتوای کلامی نگاه و تحلیل نمی کنم؛ و یا سطوری است که شخص من به صورت بالفعل برای زیست دینی الان به آن ها نیاز ندارم ولی جامعه دینی برای زیست دینی به آن ها نیاز دارد، و یا حتی برخی افراد دیگری از جامعه برای زیست دینی به آن نیاز دارند.
حتی اگر «من» را هم شخصی تلقی نکنیم و به عنوان «جامعه» نگاه شود، باز هم در این معنای از اندیشه کلامی، ممکن است بعضی از مفادهای کلامی باشد که جامعه برای زیست دینی به آن ها نیاز داشته باشد، ولی هنوز آن مفاد برای جامعه نهادینه و درونی نشده است.

2️⃣ اندیشه کلامی به معنا حاصل مصدر کلام‌ورزی
حقیقت این است که در این معنا از اندیشه کلامی، کلام انقلابی و اندیشه کلامی تفاوتی با هم ندارند. به عبارتی ما به کل فرایند استخراج مفاد کلامی (کلام‌ورزی) و محصول آن کلام انقلابی می گوییم، و اینطوری نیست که کلام‌ورزی را کلام انقلابی بدانیم و محصول را یک امر جدا، تا بتوانیم حرف از تفاوت این دو با هم بزنیم.
بلکه شاید بتوان گفت که آن چیزی که اولی به این است که به او عنوان کلام انقلابی صدق داده شود، محصول کار است نه فرایند آن.
مثلا ما به کل فرایند فقاهت و محصول آن، عنوان فقه می دهیم و اینطور نیست که بگوییم فرایند استخراج حکم فقه نیست یا محصول فرایند فقاهت فقه نیست.
ولی این توجه خوب است که بگوییم به کل فرایند کار کلامی و محصول آن کلام انقلابی می گوییم؛ این کلام انقلابی دو بخش دارد 1. فرایند استخراج مفاد کلامی 2. مفاد کلامی؛ و به آن مفاد کلامی حاصل آمده عنوان اندیشه کلامی بدهیم. در نتیجه در این صورت کلام انقلابی یک کل است که دو جزء دارد، یکی فرایند رسیدن به مفاد کلامی و دیگری خود مفاد کلامی که به این دومی اندیشه کلامی می گویم.
.

 

#يادداشت_294

طرح یک سوال پیرامون محوری ترین شاخصه ی مکتب امام

  • رهبری در تبیین مکتب سیاسی حضرت امام بعنوان اولین و پررنگ ترین شاخصه، مساله ی معنویت امام را مطرح میکنند.
    “….مکتب سیاسی امام نمی تواند از شخصیت پُرجاذبه ی امام جدا شود…
    …در مکتب سیاسی امام، معنویت با سیاست در هم تنیده است…
    در مبارزات سیاسی، کانون اصلی در رفتار امام، معنویت او بود. همه ی رفتارها و همه ی مواضع امام حول محور خدا و معنویت دور می زد.
    امام به اراده ی تشریعی پروردگار اعتقاد و به اراده ی تکوینی او اعتماد داشت و می دانست کسی که در راه تحقق شریعت الهی حرکت می کند، قوانین و سنت های آفرینش کمک کار اوست.
    حرکت امام برای سعادت کشور و ملت، بر مبنای هدایت شریعت اسلامی بود؛ لذا «تکلیف الهی» برای امام کلید سعادت به حساب می آمد و او را به هدفهای بزرگِ آرمانی خود می رساند. این که از قول امام معروف است و اینکه همه می دانیم که گفته بودند «ما برای تکلیف عمل می کنیم، نه برای پیروزی»، به معنای بی رغبتی ایشان به پیروزی نبود.
    …..امام نمی ترسید؛ شک نمیکرد؛ مأیوس نمی شد؛ مغرور نمیشد؛ متزلزل و خسته نمیشد. اینها خاصیت عمل به تکلیف و عمل برای خداست…”

یک سوال:

رهبری در سخنی فرموده اند :
“امام تجسم مکتب سیاسی خود بود.”
و در جای دیگری آورده اند که:”مکتب سیاسی امام میدانی را باز می کند که گستره ی آن حتّی از تشکیل نظام اسلامی هم وسیع تر است. مکتب سیاسی یی که امام آن را مطرح و برای آن مجاهدت کرد و آن را تجسم و عینیت بخشید، برای بشریت و برای دنیا حرف تازه دارد و راه تازه پیشنهاد می کند. چیزهایی در این مکتب وجود دارد که بشریت تشنه ی آنهاست؛ لذا کهنه نمی شود”

با این توصیف رهبری از امام و اینکه امام تجسم یافته مکتب شان بودند و توصیف شان از عظمت مکتب امام آیا مکتب سازی در چنین مکتبی و گام نهادن در چنین راه عظیمی تنها با حرف زدن و بدون تجسم آن مکتب در منش و رفتارِ مروّجانش، خوش خیالی نیست؟
اگر راه این است آیا نباید معنویتی از جنس معنویت امام در منش و رفتارهای روزانه ی کسانی که دغدغه ی تبیین مکتب امام دارند جاری باشد؟
در اینصورت تنها وقتی میتوان امید داشت مکتب امام را آنگونه که هست فهمیده ایم که اولین عنصری که از شنیدن مکتب امام به ذهن مان متبادر شود پیش از مردم سالاری یا هر شاخصه ی دیگری، معنویت امام باشد.
و در ساحت عملیات پیش از هر چیزی ذهنمان متوجه اعمال و منش و معنویتمان بشود.

وبنظرم پایمان در این راه بسیار لنگ است…

لنگش هم در ساحت نظر و درک و شناخت آن معنویت غیرسکولار و هم در ساحت عمل به آن….

جریان چنین مکتبی ست که باعث شده از جبهه های 8 ساله، پیش از شنیدن فنون و تکنیک های رزمی و عملیاتی و جنگی، بوی معنویت شنیده شود..

 

كلام انقلابی و تجربه زیسته حضرت روح‌الله

كلام انقلابی و تجربۀ زیستۀ حضرت روح‌الله

افق كلام انقلابی – صرف‌نظر از محتوای آن – كاملا در تراز زیست دینی حضرت امام خمینی قابل تصویر است. گرچه نمی‌توان ادعا كرد كه از آغاز كاملا آگاهانه گام در راه انقلاب نهاده، اما تجربه‌ی معرفتی ایشان در بستر زیستی كه داشته را می‌توان فراوری كرد و محصول را به‌عنوان شهد نابی از كلام انقلابی به بازار اندیشه عرضه كرد.

در سنت علمی حوزه عادت داریم كه تراث را منبع و مرجع اصلی دانش بدانیم و تفریع آن را تولید بنامیم، حال‌آنكه پیشران اصلی تولید علم “سؤال” و “مسئله” است و مسئله نیز از دل یک “زیست” و تجربه‌های زیسته‌ی انسان زاییده می‌شود.

عالمی را كه مثلا سی جلد كتاب در باب فلان موضوع تاریخی نوشته علامه می‌نامیم اما امامی را كه هر فصل از حیاتش صفحاتی از تاریخ معاصر را ورق زده، صرفا در لایه‌ی سیاسی-اجتماعی تقریر می‌كنیم، و همین هست كه اساسا حوزه نمی‌تواند با شخصیت‌هایی مثل امام ارتباط بگیرد.

شخصیتی مانند حضرت روح‌الله كه عصر انقلاب محصول رستاخیز پیامبرگون اوست بی‌شك معدنی از تجربه‌های زیسته در عالی‌ترین سطح اسلامی است كه با استخراج و فراوری می‌توان فراورده‌های اندیشه‌ای بسیاری از آن گرفت.

امید فشندی

23 اسفند 1400

حال من بعد از اردوی تهران

#یادداشت
#اردوی_تهران
#محمد_صحرایی

مثل همیشه تجربه کردیم که محک خوردن و درگیری در میدان چقدر برایمان رشدآفرین است.
این اردو برایم از جهتی انگیزه بخش بود و از جهتی مایه ی ناراحتی و یأس.
انگیزه داد از آن جهت که دست نیاز و کمک خواهی میدان را به کسانی که تکیه بر تراث اندیشه ای و علمی امام زده اند را حس کردم.
و یأس آفرین بود از آن جهت که چقدر ما از این موقف دوریم.
همه ی نقد و نظر های ما به نظریه ی مطروحه در تهران در وادی نظر گذشت و در ورودهای میدانی ایشان هیچ حرف و نقد و نظر مثمری نداشتیم.
به نظرم آمد سیر رشدی که طی میکنیم از دو جهت نقص دارد.
از جهت عدم تمرین و توانایی امتداد دادن مبانی به نظریات…
و از جهت ضعف در امتداد دادن نظریات در میدان…
و اینها را مرهون سیر رشد کتابخانه ای میدانم.
فهمیدم برای مثمرشدن خیییلی باید میان وادی میدان و نظر رفت و آمد کرد و اینکه تابحال چنین رفت و آمدی نداشته ایم و نداریم در خسارت بوده و هستیم.
روند آموزشی ما همان سیستم آموزش رایج حوزوی و دانشگاهی است.

در این اردو برایم مشخص شد فهم واضح و مشخص و دقیقی از آنچه که فتوت بعنوان دارایی خاص بما داده یا باید میداده ندارم و دیگران هم اگررر فهم عمیقی دارند چیزی بروز ندادند.
هم مکتب امام برایم در هاله ای از ابهام است و هم گفتمان و هم گفتمان سازی مکتب امام و هم نحوه ی جریان اندیشه ی امام در دل میدان….
حسّ این روزهایم اینست که زیادی به الفاظ پرطمطراق دلخوش کرده ایم و از کاه کوه ساخته ایم و در دل این الفاظ برای خودمان فضایی ابری درست کرده ایم که امید بارانی از آن نمی رود…
نمیدانم شاید به قول یکی از دوستان ایراد از من است که بحثها را آنطور که باید درک نکرده ام و همه اش سرم مشغول به تحلیل از دریچه ی نگاه وجودی، گرم بوده ..
متاسفانه یا خوشبختانه حال این روزهای من این است و با عرض معذرت همین حال را #یادداشت کردم….

حفاظت شده: مهارت های زیست حرفه ای(تقریر)

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید:

تحول در حوزه(تقریر)

ذات حوزه با انقلاب پیوند دارد

یک مکانیزم برای تحول حوزه این است که شما از مردم برای تحول حوزه استفاده کنید. چون فلسفه ی وجودی حوزه مردم هستند.
وقتی فلسفه ی وجودی اینطور است، آن کسی که به آن فلسفه بی توجهی می کند، او مهجور است.

کسی که با فلسفه ی وجودی یک نهاد همخوانی ندارد، او خیلی آدم مستقری نیست. لذا می بینید حضرت امام ره یک سیلی که می زند، کل حوزه در خدمت انقلاب می آید. البته بعداز انقلاب این حوزه دوباره می نشیند، از اینجا معلوم است که ذات این حوزه یک چیز دیگر است، ذاتش انقلاب است!

تأسیس دانش کلام انقلابی، یک انقلاب است

در واقع کاری که شما می خواهید در جامعه بکنید انقلاب است. وقتی این دانش جا می افتد که شما خدمات ارائه کنید و با مردم ارتباط بگیرید و گفتگو بکنید. لذا چیزی که از ما دارد مطالبه می شود این است که واقعا به پاسخگویی بپردازید. نه اینکه مدام درباره ی این علم حرف بزنیم. یا مثلا یک محتواهایی فراهم بیاوریم.

مهم ترین راهبرد تحول حوزه حل مسئله است

راهبرد اصلی تحول حوزه حل مسئله است. به تعبیر دیگر راهبرد اصلی تحول حوزه اتصال به انقلاب اسلامی است.

حوزه اگر مسئله حل نکند متحول نمی شود. البته این حل مسئله هم مقدماتی می خواهد. یعنی به صورت حوزوی باید حل مسئله کنیم. این یکی از سطور طرح راهبردی فتوت است.

اصلاح و ترمیم با تحول فرق دارد

خیلی از کسانی که شعار تحول می دهند می خواهند یک مقدار حوزه را ترمیم و اصلاح کنند. اگر می خواهید حوزه تحول پیدا کند، باید قوه و منه ای را نشان دهید. با چه چیزی می خواهید تحول ایجاد کنید؟

یا باید دانشی جدید بیاورید، مثلا یک قرآن جدید پیدا کنید!

یا باید حادثه ی جدیدی باشد که به آن ملحق می شوید و اتفاقاتی می افتد.

یا مثلا چند مدیر نابغه هستند که می خواهند تحول ایجاد کنند

یا … .

این تحول از یک ماده ای باید تغذیه کند

ما یک مشت آدم هایی هستیم که اگر بخواهیم کار بهتری انجام دهیم، یه خورده بهترش را انجام می دهیم!

حوزه هیچ چیزی ندارد که برای تحول ارائه کند. قرآن هم به صورت تدریجی فهمیده شده است و منبع انرژی نمی تواند باشد.

منبع انرژی برای تحول حوزه چیزی غیر از انقلاب اسلامی نیست. حوزه اگر به انقلاب وصل شود متحول می شود. اگر در اکوسیستم خودش انقلاب را بیاورد، متحول می شود. این اتصال به انقلاب در سه ساحت اندیشه، میدان و فرمان توفنده و تابناک است.

تنها راه تحول در حوزه اتصال به انقلاب است

این یعنی حل مسئله. انقلابی بودن به حل مسئله است. انقلابی بودن به این نیست که بگویید من امام حسین ع را دوست دارم!

اتصال به میدان یعنی حل مسئله. مسئله هایی هم که پیشنهاد می شود، مسئله های تمدنی است. الان کجا تمام شده ایم، کجا کرانه ی وجودی ما است. این یعنی نارسائی تاریخی و تعویق تمدنی. الان کجا است که آن مرز را شکل داده است؟

اینجا باید عینک بزنیم. تشخیص مسئله ی تمدنی عینک می خواهد.

حوزه باید از انقلاب تغذیه کند.

این راهبرد اصلی را می شود پرسید که چقدر انجام داده است. حوزه هم کوتاهی کرده است.

اینجا 12 راهکار برای اتصال به میدان پیدا کرده ایم.

اتصال به تراث عامل حفظ هویت در حین تحول

باید طوری به صحنه بزنیم که متلاشی نشویم. باید عمیقا به تراث وصل باشیم.

اگر همین طور به صحنه وصل شویم، به جمع متحیرین اضافه خواهیم شد. لذا طرح شما باید طوری باشد که آن اتفاق نیفتد. یعنی انفجارها را و هر مشکلی که هست بتوانید به تراث برگردانید. تراثی که عمیقا به آن ها اعتقاد دارید.

کسی که نمی تواند این کار را بکند، خودش همانجا منفجر می شود!

یک چارچوب است که اگر از دستش بدهید، هلاک می شوید و دیگر نمی توانید مانند امام خمینی ره حرکت کنید. یعنی دچار مروق می شوید. یعنی منطق ولی را دارید ولی از طرح او بیرون می زنید. مروق به تیری می گویند که از هدف گذشته باشد.

اگر منطق ولی را داشته باشید ولی طرح ولی را که برآمده از یک عقلانیت تاریخی است قبول نداشته باشید، دچار مروق می شوید.

فهمیدن طرح ولی نیاز به تمرکز دارد. اینجاها درد و دل خیلی زیاد است. این مروق آخرش خودش را نشان می دهد. یعنی بر آن منطق هم عارض می شود. به این می گویند حبط عمل. معلوم می شود از اول هم اصلا درست نگرفته بود و الا لایه ی دوم را هم خوب می آمد. با تعبد نمی شود! مگر اینکه فقط کارهای کوچک رانشانه گرفته باشید. و الا در گردنه ها گم می شوید.

تحوّلِ مسأله‌محور

🔰 تحوّلِ مسأله‌محور

نهادهای اجتماعی اساسا برای رفع نیازها پا می‌گیرند و تاجایی كه به كار آیند، پایدارند (و أمّا ما ینفع النّاس فیمكث فی الأرض – رعد/17) و تا وقتی كه با زیست پویای جامعه پیوند داشته باشند، امكان تحول و تعالی خواهند داشت.

مشكل وقتی آغاز می‌شود كه نهادی مانند حوزه از زیست اجتماعی مردم و صیرورت جامعه فاصله می‌گیرد و خودكفا می‌شود، پس به خود مشغول و حفظ میراث گذشته را رسالت خود می‌انگارد:

بیش از بیست هزار نفر طلبه در این حوزه‌ی بزرگ هستند كه خیلی احتیاج به رسیدگی از لحاظ این جهات دارند؛ حضرت‌عالی ان‌شاءاللَّه به این آقایان فضلا و بزرگان حوزه بفرمایید كه این كارها را بكنند. این حوزه مثل انبار بزرگی از معلومات شده؛ مادامی كه اینها طبقه‌بندی نگردد و از اینها استفاده‌های خوب نشود، نمیتواند پابه‌پای نیازهای زمان پیش برود. ما الان در هزاران جا محتاج مبلّغ هستیم؛ مبلّغ را باید حوزه بدهد؛ اما آقایان فضلا كه از حوزه تكان نمیخورند و هیچ‌كس از حوزه بیرون نمی‌آید؛ بعضی از طلبه‌ها هم كه میآیند، ما نمیخواهیم؛ چون نیازها را برآورده نمیكنند! (بیانات مقام معظم رهبری در دیدار آیت‌اللّه العظمی گلپایگانی(ره) – 1370/12/02)

 

امید فشندی

18 اسفند 1400

حفاظت شده: آزاداندیشی(تقریر)

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید:

آزاداندیشی نان شب متکلّم

حضرت آقا در اولین نشست الگوی ایرانی اسلامی پیشرفت، چهار عرصه برای پیشرفت برمی‌شمارند؛ یکی از این عرصه‌ها فکر است و ایشان فکر را مهم‌تر از علم می‌دانند. و بیان می‌کنند که باید یک جامعه‌ی متفکر پدید بیاوریم.

برای داشتن یک جامعه متفکر و فرهیخته با یک فهم فاخر، نیاز است در میان مردم گفتگوی دینی رواج پیدا کند، چنانچه که در صدر اسلام گفتگوی دینی رایج بود این گفتگوی دینی کلام خوانده می‌شد.

با توجه به تعریفی که از کلام می‌شود که کلام با ذهن مردم کار دارد و متکلّم دائما در حال رصد ذهن مردم و جامعه است و از آن توصیف عمیقی دارد و برای جامعه طعام معرفتی تولید می‌کند، طعامی که پشتیبان حیات جامعه و مردم است؛ متکلم اولا برای رصد ذهن‌ها به شدت نیازمند رقم‌ خوردن گفتگوی دینی است تا آنچه در ضمیر مردم است برایش قابل دسترسی باشد و راحت‌تر به آن برسد. متکلم برای آنکه عطش‌ها را بفهمد و همچنین ایده‌های اولیه را از مردم بگیرد، نیازمند پیوند خوردن به این گفتگوی دینی است که باید بین مردم رایج شود.

و دوما کلام علم ذهن‌پروری است و متکلم وظیفه‌ی ذهن‌پروری جامعه را دارد و این ذهن‌پروری از طریقه‌ی گفتگو است، متکلم ناچار است که به گفتگو دامن بزند و اگر می‌خواهد این گفتگو واقعی باشد و نه تصنعی، باید در بستری آزاداندیش به گفتگو رو بیاورد والّا اگر آزاداندیشی نباشد، به هیچ وجه نمی‌توان به گفتگوی واقعی رسید.

آزاداندیشی یعنی از بند اسارت قیودی که در مقام اندیشه مانع هستند، رهایی یابیم؛ قیودی مانند تقلید، ترس، تعلقات، عادات و … هدف آزاداندیشی حقیقت است لذا گفتگو به ویژه‌ی گفتگوی آزاداندیشانه جایگاه‌ویژه‌ای پیدا می‌کند و آزاداندیشی جامعه برای متکلم از نان شب هم واجب‌تر می‌شود.

دکتر شهرستانی(مکتب تهران)

تاریخچه و خصوصیات اولیه مکتب تهران.

در تهران سبک خاصی از رابطه ی روحانیت و مردم را داریم که حوزه ی خاصی را در تهران را شکل داده است.
مکتب تهران فراتر از یک مکتب فلسفی است و خصوصیت های خاص خود را دارد در برابر قم و نجف.
در دوره ی قاجار تحولات بزرگی در تهران ایجاد می شود.
بین شهر و علم رابطه ای برقرار است و اساسا علم پدیده ای مدنی است.
مکتب تهران وارث حوزه ی اصفهان است. فلسفه در اصفهان رونق داشته است.

فتحعلی شاه از ملاعلی نوری دعوت می کند و ایشان شاگرد خود آقای ذنوذی را به تهران می فرستد. بعد از ایشان آقا علی مدرس ذنوذی که مؤسس هستند قمشه ای جلوه آشتیانی میرزاحسین سبزواری حکمای اربعه ای می شوند که در تهران به حکمت می پردازند.
جلوه سنوی مشائی
قمشه ای عرفانی علوم غریبه
آقا علی مدرس صدرایی
سبزرواری شاگر ملاهادی سبزواری

در مقابل فقه و اصول ما یک پک معقول داریم که شامل فلسفه و عرفان می شود.

شاخصه ی مکتب تهران حکمت به صورت خاص فلسفه است.
علامه طباطبایی هم درس فلسفه شان در قم تعطیل می شود و به تهران می آیند.
تهران می شود پایگاه علوم عقلی و فلسفه و حکمت.

در کنار این نحله ی فلسفی، تهران پایگاه اخلاق هم هست. بعضی اخلاق ارسطویی می گویند و برخی اخلاق حدیثی و زاهدانه.
این شخصیت عالم اخلاق در تهران بزرگ می شود. این در صورتی است که علما اگر به چیزی غیر فقه توجه می کردند به عنوان مرجع دینی شناخته نمی شدند.
امام هم از زمانی که مرجع می شوند فلسفه گفتن را تعطیل می کنند و به فقه و اصول می پردازند.

حوزه ی علمیه قم خیلی ارتباط با مردم قم ندارد، یعنی پیوند ارگانیک بین مردم و حوزه شکل نمی گیرد. این در تهران اتفاق می افتد و قبلا در اصفهان این اتفاق افتاده است.

جامعه دینی که در تهران شکل می گیرد در هیچ جای دیگر شکل نمی گیرد. یکی از دلایلی که مدرنیته در تهران شکل نمی گیرد همین ارتباط و انس عالم و مردم است. عالم در تهران اصلا مسئله گو نیست و از رابطه ی فقهی جلو تر می رود و با مردم سلوک می کند. اوج این ارتباط به آیت الله شاه آبادی می رسد که ایشان به نقطه ای می رسند…

به لحاظ اجتماعی در قم و نجف این اتفاق نمی افتد چون مردم بدوی هستند و بیشتر از احکام عملیه نمی فهمند.

جلسات اخلاق در تهران بیشتر دوام آورده است.

یک طرف این ارتباط مردم هستند و طرف دیگر علمای فرهیخته قرار دارند که باعث می شود مکتب تهران متفاوت شوند.

در قدیم کاری که عالم با مردم داشته احکام گویی بوده است و نهایت کار شان این بوده که اصول اولیه اعتقاد آن ها شکل می گیرد.

آیت الله شاه آبادی این نحوه جدید دین داری را به میدان آورده است و نظریه فطرت را میدان آورده است. و این نظریه ی فطرت در تهران شکل می گیرد. اسلام سیاسی امام ره هم ریشه در همین فهم ها دارد.

بعد از انقلاب ارتباط روحانیت با مردم کم شد بواسطه ی مسئولیت های حکومتی.
آن جریان تاریخی که در تهران شکل گرفت که موجب پیوند مردم و دین شد، باعث شد دین معاصر شود.

مرجعیت یک امر مدنی و سیاسی و اجتماعی است و امام ره به این تصریح می کند. در طول تاریخ مرجعیت اینگونه بوده است.

از زمان آقا علی مدرس ایشان با سفیر فرانسه در ایران مرتبط بوده است و سعی می کرد مسائل غرب را دنبال کند.

الان حوزه ی علمیه ی تهران بخش معقول خود را از دست داده است.


سؤال: امام ره محصول حوزه ی قم است نه تهران.

امام ره محصول مشترک حوزه ی قم و تهران است. کاری که امام کرد سابقه نداشته است. امام ره عصاره است.

سؤال: تهران نمی تواند در اندازه های مکتب ظهور و بروز داشته باشد.