نقدهایی به تعریف کلام انقلابی (1) – نقد به دسته بندی تعاریف کلام مرسوم

تبیینی که در جزوه ارائه شده

جزوه‌ای که با همت جناب استاد فلاح و با همکاری حاج‌آقای فشندی با عنوان «درآمدی بر کلام انقلابی» تهیه شده است، برای تعریف و تثبیت کلام انقلابی نگاهی به سرمایه‌ی مرسوم کلامی دارد که به نظر در مجموع این ادعا که کلام انقلابی یک معنای جدیدی از کلام ارائه داده است و کلام مرسوم را باید عنوان لایه‌ی معارف دین در مقابل فقه و اخلاق داد، موفق نبوده است.

در این جزوه برای تعریف کلام مرسوم به تعاریفی که بزرگان متکلمین ما در طول قرون ارائه دادند مراجعه می‌کند و آن‌ها را به شکل زیر در سه محور محتوایی، روشی و غایی دسته بندی‌ می‌‌کند:

  • علم به ذات خداوند و صفات و افعال او، خصوصا در ارتباط با انسان (محتوایی)
  • «علی نهج الاسلام» یا «علی قانون الاسلام» (روشی)
  • اثبات و تبیین عقاید دینی و پاسخ یا ردّ شبهات وارده بر آنها (غائی)

بعد هم نتیجه می‌گیرد که در همه تعاریف عنوان «عقیده»ی اسلامی (ایمانی، دینی) در تعاریف کلام محور قرار گرفت. و عقیده هم شامل مجموعه‌ای از گزاره‌های معرفتی نسبت به خداوند متعال و صفات و افعال او، جهان هستی و انسان، و قواعد و سنت‌های حاکم برآن دو در رابطه با خداوند است.

نقدهای به این بیان

  1. نقد به دسته‌بندی تعاریف

در دسته بندی تعاریف معمولاً می‌گویند که تعریف یا به موضوع است یا روش یا غایت؛ سه‌گانه‌ای که اینجا استفاده شده؛

اولاً معلوم نیست که منظور از تعریف محتوایی همان تعریف به موضوع است یا نه، و اگر تعریف به موضوع است، آیا موضوع کلام مرسوم ما این بوده یا خیر؟ اگر موضوع کلام مرسوم صرفاً علم به ذات و صفات و افعال خداوند بوده، پس این همه تلاشی که متکلمان در طول تاریخ اسلام برای اثبات و تبیین عقاید دینی و اقناع جامعه نسبت به عقاید دینی و دفع شبهات از ذهن جامعه کردند کجای این موضوع قرار می‌گیرد؟ نمی‌شود که بگوییم متکلمین که موضوع کارشان صرفاً توصیف ذات و صفات و افعال خداوند هست، دست به چنین اقدامی که در موضوع علم آن‌ها نیست زده اند. اضافه‌تر باید گفت که موضوع علم کلام را همه متکلمین ذات و صفات و افعال خداوند ندانسته‌اند، برخی موضوع علم کلام را «موجود بما هو موجود» دانسته‌اند، برخی «معلوم من حیث تعلق به اثبات عقاید دینی» گفته‌اند، برخی دیگر «عقاید دینی» را موضوع علم کلام گفته‌اند، و همچنین برخی کلام را به خاطر گستره‌ی کاری که دارد، دارای موضوع واحد ندانسته و وحدت علم کلام را اعتباری دانسته که غرض و هدف مشترک جامع این علم است.

 

ثانیاً معلوم نیست که منظور از محور روشی، همان تعریف به روش است یا خیر؟ اگر منظور تعریف کلام به روش است که باید بگوییم که «علی نهج الاسلام» که روش نیست، در یک برش روش یا تجربی است، یا عقلی یا نقلی یا شهودی، در عقل تأکید بر استدلال و برهان است، در نقل اعتماد به نقل، و در شهود رسیدن و شهود کردن حقیقت؛ علی نهج الاسلام و علی قانون الاسلام که در تعاریف آمده، به هیچ وجه اشاره‌ای به روش علم کلام ندارد، این عنوان در تعاریف برای جداسازی دانش کلام از فلسفه در جاهایی که فلسفه و کلام به یک موضوع می‌پردازند اشاره دارد، یعنی اگر یکی از رسالت‌های دانش کلام توصیف هستی است، این توصیف را با تأکید بر باورهایی که در دین اسلام هست مورد بحث قرار می‌دهد. در مورد روش دانش کلام هم تقریباً اتفاق نظر وجود دارد که کلام یک روش خاصی ندارد و بستگی به مسئله‌ای که می‌خواهد حل کند و بسته به مخاطبی که می‌خواهد با او صحبت کند از روش‌های متنوع عقلی و نقلی و تجربی بهره می‌برد.

 

ثالثاً در بحث تعریف به غایت نیز تعریفی که ارائه شده تعریف به غایت نیست، بله از این جهت که شامل غایت علم کلام که «دفاع از عقاید دینی» است، می‌شود تعریف به غایت می‌تواند باشد؛ اما در اینجا موضوع علم کلام طبق برخی اقوال که موضوع علم کلام را «عقاید دینی» می‌دانند نیز آورده شده است، پس صرفاً تعریف به غایت نیست.

افزوده‌تر اینکه علم کلام دارای غایت متنوعی است و «دفاع از عقاید دینی» غایت آن نسبت به «عقاید دینی» است، اما اگر علم کلام را نسبت به خود متکلم، نسبت به عموم مردم و نسبت به علوم دینی دیگر در نظر بگیریم دارای غایت متنوع دیگری نیز هست، مثلا غایت کلام نسبت به خود متکلم این است که او را به یک دین شناسی تحقیقی برساند و همچنین در صدد تربیت اعتقادی او می‌باشد، غایت علم کلام در نسبت با عموم مردم ارشاد و هدایت آنان است، غایت علم کلام در نسبت با علوم اسلامی دیگر در برخی تعاریف این است که علوم اسلامی دیگر برای اثبات موضوعات خود نیازمند به دانش کلام هستند؛

 

لذا باید گفت که در تببینی که در این جزوه نسبت به تعریف کلام مرسوم صورت گرفته دقت‌های کافی صورت نگرفته است.

 

 

عقیل رضانسب

#یادداشت_309

فتوت و چالش از هدفت بگو

حدود یک سال و نیم است که با فتوت آشنا شدم همانطور که در جمع های مختلف گفته ام با قصد قبلی مبتنی بر اهداف فتوت پا به این موسسه نگذاشتم و کلاس حلقه ی کلامی صرفا برایم کلاس مفید و قابل استفاده بود تا اردوی مشهد تازه از اردوی مشهد و گعده های شبانه ای که در نهایت زمینه ی تشکیل گعده ی فتوتیان شد پی به ماموریت حلقه و اهداف آن بردم و زمینه تردید هایی شد که حاصل از تغییر نگرش من به فتوت و برنامه هایش بود

یکی از چیزهایی که در آنجا برای من جالب بود سردرگمی دوستان و همینطور نگاه های متفاوت و حتی اهداف متفاوت نسبت به اهداف  موسسه بود

آنجا بود که برایم هرچه بیشتر ضرورت ادامه یافتن گعده های مشهد نمایان شد حرکتی که گرچه با خواست تعداد زیادی از دوستان ادامه پیدا کرد ولی رفته رفته مثل بقیه کارهای ما کم فروغ و کم رونق شد تا جایی که باتوجه به محدود شدن و تکراری شدن افراد به نقض غرض انجامیده

حال آنکه سوالی بزرگ ذهن من را درگیر کرده؟

واقعا هدف جمع سی نفره ی ما از بودن در حلقه چیست؟

حتی جلوتر از آن آیا واقعا ما یک جمع سی نفره هستیم؟

و حتی آیا واقعا به معنی کلمه “جمع” هستیم؟

اینجاست که بهانه ای برای نیامدن نیست

دلهایی منتظر برای همدل شدن و گوش‌هایی منتظر برای شنیدن دغدغهایمان هست

قدر این فرصت ها را بدانیم

پیوست فرهنگی یا ساختار فرهنگی

ساختار فرهنگی یا پیوست فرهنگی

 

یکی دیگر از چالش های بحث اقتصاد فرهنگ این است که پس از اینکه در اقتصاد توجه جدی به مقوله فرهنگ نشد و آثار مخربی را به بار آورد متولیان امر به این نتیجه رسیدند که پروژه های اقتصادی باید پیوست فرهنگی داشته باشند این درحالی هست که این نگاه نیز نتیجه های مطلوبی را به دنبال نخواهد آورد

 

به طور مثال حکومت وقتی برای مشکلی مثل مسکن به دنبال راه حل می گردد در حالت نخست(بدون توجه به فرهنگ) یک مکانی را پیدا کرده شروع به آپارتمان سازی می‌کند و تنها دغدغه اش برای اینکار علاوه بر تامین مسکن بردن امکانات رفاهی و دسترسی های مناسب برای کاربران هست

 

در نگاه دوم(با پیوست فرهنگی) دولت علاوه بر تامین مسکن با شهرک سازی  و ایجاد امکانات رفاهی اهتمام به تاسیس مساجد، فرهنگ سرا ها، سینما و… نیز دارد تا ملزومات فرهنگی برای زندگی افراد رعایت شود

 

اما در نگاه سوم(ساختار فرهنگی) توجه جدی به این مساله می شود که آیا تناسبی بین آپارتمان نشینی و هویت اسلامی وجود دارد

 

آیا آپارتمان که در نظام سرمایه داری بعنوان خوابگاهی برای تمرکز نیروی کار در شهرها و با فاصله زمانی کم نسبت به کارگاه ها و کمپانی ها طراحی شد می‌تواند سبک زندگی اسلامی یا حتی نیاز های انسانی را بر آورده کند

 

یا اینکه نقش آپارتمان در مسئله جمعیت چه گونه است؟ و ساختاری این چنین آیا مانعی برای تحقق رشد جمعیت نیست؟

 

نقش حیاط در خانه های قدیمی چه بود و آیا جایگزین کردن آن با پارک باعث ایجاد خطرات فرهنگی بسیاری نشده است؟

 

اینجاست که پاسخ به سوالات بالا  و سوالاتی از این دست تفاوت بنیادین پیوست فرهنگی و ساختار فرهنگی  را به طور واضح مشخص می‌کند

کارفرهنگی چاه یا معدن

 

شرکت PEPSI (Pay each penny save Isreal) یک نمونه جالب در اقتصاد فرهنگ هست شرکتی که با شعار کمک به بقای اسرائیل تاسیس شد.

 

این شرکت با استفاده از #سلاح_فرهنگ به یکی از پرنفوذترین و پرفروش‌ترین کمپانی های تولید نوشابه(بخوانید توزیع فرهنگ نجات اسرائیل ) شده است به طوری که در جلسه سازمان تبلیغات اسلامی که برای هم اندیشی پیرامون طرح تحول فرهنگی در استان برگزار شد هم جایگاه خودش را داشت.

 

این یک نمونه موفق و بارز اقتصاد فرهنگ است و تحقق آن به خاطر تغییر دیدگاه به فرهنگ از یک چاه ویل و سیری ناپذیری که برای هر نوع کنش گری در آن نیاز به بودجه های هنگفت هست به یک معدن طلایی است که با هر مقدار فعالیت در آن تولید ثروت اتفاق می افتد و زمینه را برای گام های بعدی نیز مهیا می‌شود.

 

بدین ترتیب یک بازی مثل PEPSI MAN که در عین خلاقیت در تبلیغ دارای زوایای فرهنگی مختلف نیز هست از یک کار فرهنگی هزینه بر تبدیل به یک فعالیت ثروت ساز می شود. به طوری که مخاطب علاوه بر تاثیری که در خلال بازی از فرهنگ غالب بر آن و المان های محیطی آن می‌ گیرید و باعث ثروت آفرینی  و ترویج فرهنگ  مورد هدف کمپانی می شود برای خرید آن نیز باید هزینه کند و رایگان بدستش نخواهد رسید

 

به نظر بنده این مدل کار فرهنگی در ایران به جرات می‌توان گفت که نیست

 

تا زمانی که نگاه ما این است که فرهنگ نیازمند تزریق پول هست رقابت را از پیش بازنده شدیم و در بهترین حالت مجبوریم بنشینیم و نابودی فرهنگ خود را نظاره کنیم

 

پ ن: یک رویداد تاریخی:

 

در خلال جنگ سرد بین شوروی و آمریکا شرکت پپسی با تولید کنندگان #ویسکی قرارداد مبادله پایا پای مشروبات الکلی و نوشابه می‌بندد و تا مدتها این شرکت نوشابه می‌فرستد و ویسکی وارد می‌کند تا جایی که مردم شوروی به حدی به این محصول وابسته می شوند که وقتی آمریکا ورود مشروبات الکلی از روسیه را تحریم می‌کند حکومت شوروی برای بر طرف شدن تقاضای مردم در رابطه ی با آن اقدام به فروش ناوگان دریایی حاصل از جنگ جهانی دوم خود به این شرکت می‌کند و این مسئله تا آنجا پیش می‌رود که کمپانی پپسی به تنهایی به ششمین ارتش دنیا به لحاظ امکانات تبدیل می شود

مخدری به نام میدان

تجربه چند سال کار اجرایی و ارتباط با سازمان ها و نهاد های متولی امر فرهنگ مرا به این نتیجه رسانده که #مخدر_میدان چنان اثری در اندیشه گرفتاران آن ایجاد کرده که در عین وحدت رویه – متاسفانه- غلط، امکان تزریق اندیشه را نیز بسیار پایین آورده

به نظر بنده باید آسیب شناسی اتفاق بی افتد  که چرا کسانی که تا همین دیروز خارج از صحنه تفکری بنیادین و تمدنی داشتند خاک صحنه تا این حد تحلیل هایشان را سطحی می‌کند؟ چه عاملی سبب می شود که به جای تفکر بر کارهای زیر بنایی به ارائه گزارش کار یا کارهایی با قابلیت گزارش دهی روی بیاورند؟

کجای این ساختار سبب می شود که افراد به جای تمرکز بر آسیب شناسی هویتی به اسی شناسی های آماری بسنده کنند؟

چرا مسئله‌ بروکراسی و بودجه در نظر آنها پر رنگ است؟

مگر نه این است که امام خمینی (ره) برخلاف باور فوکویامایی موجود و در زمان استیلای ساختارهای پهلوی و فشار رسانه ای غرب و در دوران ابر قدرتی تک قطبی آمریکایی بدون هیچ نوع هزینه کرد شخصی انقلابی باور نکردنی را ایجاد کرد پس چرا #بودجه و #بروکراسی تا این اندازه دست و پای متولیان بخش فرهنگ را بسته است؟

تنها راهکار برون رفت از این مسئله یک چیز چیز است و لاغیر و آن اینکه:

چشم ها را باید شست

جور دیگر باید دید

اندیشه دینی، حیطه کاری متکلم

متکلم با اندیشه‌های دینی سر و کار دارد، نه هر اندیشه‌ای. انسان هنگامی که از خواب بیدار می‌شود، یکسری اندیشه‌های ضروری شروع به پشتیبانی از او می‌کند، اندیشه‌های ضروری که کف‌کف اندیشه است و اگر این اندیشه‌ها نباشد، یک آن هم نمی‌تواند به زندگی خود ادامه دهد، اندیشه‌هایی که برای شروع زندگی اختیاری بعد از بیدار شدن نیازمند به آن‌ها هستیم. به عنوان نمونه اینکه من انسان هستم و زمان‌مند و مکان‌مند هستم و توانایی بلندشدن و حرکت دادن عضلات خود را دارم و … و در ادامه اندیشه‌های مربوط به شخصیت و هویت آدمی شروع می‌کند به بالا‌ آمدن در این قسمت است که اندیشه‌های دینی جای دارد، البته در کنار آن اندیشه‌های غیر دینی هم وجود دارد به عنوان مثال ممکن است یک شخص ملحد هیچ اندیشه دینی در این قسمت نداشته باشد.

وقتی می‌گوییم کار متکلم در حیطه اندیشه است، نه مطلق اندیشه، بلکه اندیشه دینی مدنظر است. در کلام اندیشه‌هایی که مورد توجه دین قرار گرفته است مورد توجه است، هر چند اگر اندیشه‌های دینی به صورت صحیح و کامل باشد، دیگر اندیشه‌ها را هم تحت تاثیر خود قرار می‌دهد.

در این جا یک سوالی مطرح می‌شود اینکه آیا ما منکر تاثیر اندیشه‌های غیر دینی در اندیشه‌های دینی هستیم؟ اگر خیر پس آیا نباید اندیشه‌های غیر دینی از این باب که در اندیشه‌های دینی تاثیر می‌گذارند، مورد توجه متکلم باشد؟ یا اینکه قائل هستیم اندیشه‌های دینی آنقدر سیطره دارند که وقتی به آن‌ها رسیدگی شد، اندیشه‌های غیر‌دینی را هم ویرایش خواهند کرد و تاثیری از آن‌ها نخواهند گرفت؟

تاریخ حیات مسلمین و نسبت آن با دانش کلام

اینکه دانش را ما پدیده پیشینی بدانیم یا پسینی در تحلیل هویت یک دانش تاثیر به سزایی دارد. دانش ها بنا بر یک نظر پدیده ای متاخر از حیات و زیستن هستند. بدین معنا که گونه خاصی از زیستن که مبتنی بر عقلانیتی است که آن عقلانیت در فرهنگ زمانه منعکس گشته و دانشمند و اندیشمند زمانه از آن تغذیه کرده و متاثر از آن به پویش های نظری خویش می پردازند.

تاریخ هزار و چند صد ساله شیعه خصوصا چند صد سال نخستین آن تا دوران آل بویه به گونه ای بوده است که شیعه در اقلیت محض بوده و هویت شیعه به شدت در معرض دستبرد و اضمحلال بوده است.

فلذا یک جریانی ذیل چتر رهبری و مدیریت معصومین علیهم السلام شکل گرفت تا با دفاع از مرزهای عقیدتی شیعه هویت جریان حق را پاسداری و پاسبانی کنند.

به تعبیر دیگر وقتی شیعه در یک اقلیت محض و در معرض هجوم آماج حملات بی امان اهل عامه و زنادقه و جریان های ریز و درشت قرار دارد به شدت اضطراری پدیدار گشته و بنا بر هوشمندی راهبردی شیعه دانشی در جهت مقابله با این حملات بی امان شکل می گیرد.

البته دفاع در هر عصر و مصری متفاوت بوده و معنا و گستره متفاوتی می یابد. یک نمونه از این تفاوت را میتوان در کار جناب خواجه نصیر مشاهده کرد که با حمله مغولان و ضرورت گفتگوی برون دینی با مغولان و ایلخانان کلام فلسفی را صورتبندی نموده و نه تنها از هویت شیعی ایران پاسداری میکند بلکه هویت مغولان و ایلخانان را به واسطه کلام فلسفی در هاضمه جهاز اسلام حل و هضم میکند.

توجه به تاریخ حیات مسلمین و نسبت سنجی آن با دانش کلام شکل گرفته یقینا برای ما نکات ویژه و راهبردی ای را به همراه خواهد داشت.

زیست اجتماعی مومنانه، منبعی برای فهم کلام انقلابی

بسم الله الرحمن الرحیم

      • کلام انقلابی در فکر اندیشه دینی جامعه می باشد و اندیشه دینی جامعه نیز به دنبال سامان دادن به زیست مردم و تحقق دین در زندگی آن ها است.
      • کلام انقلابی از آن جایی که هدف غایی اش پشتیبانی از یک زیست مومنانه است، فلذا می توان میان کلام انقلابی و آن زیست مومنانه، یک رابطه دوسویه تصویر نمود.
      • فلذا در طول تاریخ، مواقعی که شیعیان توانسته اند به سمت یک زیست مومنانه حرکت کنند، از اهمیت ویژه ای برخوردار است. چرا که با تحلیل تاریخی در آن بازه ها می توان به منبعی برای فهم کلام انقلابی در طول تاریخ شیعی دست یافت.
      • در این میان شاید بتوان دوره ابتدایی صفویه که مزین به حضور محقق کرکی بوده است را یکی از بازه های مهم برای فهم کلام انقلابی دانست. چرا که در این زمان شیعیان به صورت جدی با مسائل جامعه اسلامی رو به رو شده و برای بقای خویش باید برای آن ها پاسخی یافت می نمودند. فلذا تحلیل متن تاریخی آن دوران می تواند منبع خوبی برای شناخت کلام انقلابی باشد. چرا که کلام انقلابی همان طور که بیان شد، در صددد پشتیبانی اندیشه ای از یک زیست مومنانه می باشد.

چرا ذهن جامعه؟

دانش‌های بشری با زیست او پیوند دارد و تاثیر خود را در آن زیست خواهد گذاشت. لذا ما از ویرایش‌هایی که دانش در زندگی خواهد داشت، ناگزیری هستیم. به عنوان نمونه وقتی در دانش فقه گوشت خوک حرام می‌شود، این حیوان دیگر پرورش نمی‌یابد و یا مثلا وقتی شراب حرام می‌شود، برای ممنوعیت تولید شراب قانون‌گذار هم به میان می‌آید و با اجبار و قهر هم که شده از تولید شراب جلوگیری می‌کند. پس تاثیرگذاری به وسیله‌ی دانش هم امکان دارد.

امّا اینکه ذهن جامعه برای ما مهم شده است و به خاطر آن به سراغ اندیشه که غیر از دانش است می‌رویم، می‌تواند ریشه در این داشته باشد که مردم برای ما مهم است. وقتی مردم‌سالاری برای ما مهم شد، ذهن و اندیشه مردم هم برای ما مهم می‌شود. اگر مردم را می‌خواهیم، نمی‌توانیم به باور‌های مردم توجه نداشته باشیم. وقتی مردم سالاری برای‌مان جدی شد، ذهن‌پروری هم نقش مهمی برای‌مان پیدا خواهد کرد و نمی‌توانیم از کنار ذهن مردم بگذریم.

بازتقریر وابستگی زندگی به اندیشه

بسم الله الرحمن الرحیم

ما سابقا به این توجه کرده ایم که زندگی انسان ها بدون نیاز به کلام از دانش تغذیه میکند.

مثلا فقیه میگوید گوشت خوک حرام است، و به تبع آن گوشت خوک از سوق مسلمین جمع میشود، میخواهد اندیشه داشته باشید یا نداشته باشید، حتی کسی سراغ پرورش آن هم نمی رود.

باید توجه داشت که پیوند دانش و زندگی پیوندی برقرار است، این دانش میخواهد بنیادین باشد یا کاربردی باشد یا .. فرقی نمیکند.

اینکه سیستم رنگ آمیزی مهد کودک چجوری باشد را مثلا سه نفر در ایران هستند که میدانند، و زحمت کشیده اند و دانش اش را بوجود آورده اند. حالا اگر یک نفر بخواهد مهدکودک بزند اصلا کاری به اندیشه ی این مساله ندارد و سریعا میرود سراغ آن محصول دانشی و کاملا متاثر از آن کارش را انجام میدهد.

اما همین تبعیت از دانش ها و .. هم برامده از اندیشه است. یا همین رفتن سراغ مهد کودک.

یعنی بالاخره این مساله بدون اینکه اندیشه در موردش وجود داشته باشد اتفاقی در موردش نمی افتد، حتی یک سطر بالا پایین این اندیشه هم موثر است.

به عنوان مثال دانشی بودن صفر تا صد مولفه های یک پدیده مثل بیمارستان یک مطلوب است، اما اگر در این بین اندیشه ای وجود داشته باشد که بر فرض بگوید کلا من بیمارستان را یک امر شیطانی میدانم، در این صورت این اندیشه کل ما حصل آن دانش ها را هیچ میکند، هر چقدر هم که برایش تلاش شده باشد و یا حتی ادام ه داشته باشد.

 

از اینجا میتوان عمق و گستره ی تاثیر اندیشه را دید، که تا چه میزان انسان در اعمالش به آن وابستگی دارد و استثنا هم ندارد.

انسان اگر بی اندیشه شود هیچ کاری نمی تواند انجام دهد، به عنوان مثال اگر شما شب به مسافرت رفته باشید و وقتی از خواب بیدار میشوید هیچ تحلیلی نداشته باشید که الان کجا هستید هیچ کاری نمیتوانید انجام دهید، ولی حتی اگر اندکی تحلیل داشته باشید ولو آن تحلیل غلط هم باشد باز هم فعل از شما متمشی میشود، چرا که اصل اندیشه وجود دارد.

چرا متکلم به شبهات می پردازد؟

یکی از سوالات اساسی که در بازخوانی عملکرد دانشی متکلمین مطرح می شود، اینست که چرا در علم کلام پاسخگویی به شبهات اهمیت زیادی دارد، تا جایی که برخی پاسخگویی به شبهات را یکی از اهداف علم کلام دانسته اند. در بررسی این موضوع، مسأله اول اینست که بدانیم شبهه چیست و مساله دوم اینست که بدانیم چرا متکلم به شبهه می پردازد؟
درمورد تفاوت شبهه با سوال این نکات به نظر می رسد که سوال صرف پرسشی است که به ذهن رسیده و پرسشگر به دنبال پاسخ است. درحالیکه شبهه با اختلاط و ایجاد مشابهت بین حق و باطل، تشخیص حق را دشوار می‏ کند و باورهای اعتقادی را به چالش می‏ کشد. همچنین شبهه از شذوذات و نوادر بهره برداری کرده و بر ذهن مردم تاثیر زیادی دارد. پس تفاوت است بین ازدیاد سوال و گسترش شبهه در جامعه. طرح سوال نه تنها هیچ حساسیتی ایجاد نمی کند، بلکه موجب جاری شدن اندیشه دینی و راکد نماندن آن می شود.
اما درمورد پاسخ این سوال که چرا متکلم به شبهه می پردازد، دو نوع نگاه به عملکرد متکلمین می توان داشت:
یک نوع نگاه اینست که تلاش علمی آنها را منفعلانه قرائت کنیم و پاسخ گویی ایشان به شبهات را از سر ناچاری بدانیم. شبهات مطرح شده باید پاسخ داده شود، چون وظیفه متکلم پاسخگویی به شبهات است. همچون مبارزی که شمشیر کشیده و با تمام قوا از موضوعی مهم مراقبت می کند. چنانکه حتی گاهی جدل در علم کلام آنقدر زیاد می شود که تبعات پاسخ های جدلی متکلمین را نمی توانیم به اسلام ناب نسبت دهیم.
اما نگاهی دیگر اینست که به این موضوع بیندیشیم که مساله متکلم چیست؟ چرا گاهی در تاریخ نقل شده که متکلمین با تلاش های سخت و طاقت فرسا درصدد پاسخگویی به برخی شبهاتی که در جامعه مطرح می شود، بوده اند؟ به نظر می رسد با این نگاه، متکلم متقدم، با دغدغه مند در موضوع کلام انقلابی قرابت زیادی پیدا می کند. متکلم در پی حل چالش های ذهنی جامعه بوده و لذا بی وقفه با شبهات مبارزه می کند. مساله اصلی متکلم نیز، این بوده که آنچه مانع ارتباط عقیده مردم با عقاید حق است را، برطرف نماید. گرچه این مواجهه با ذهن مردم بسیار حداقلی است، اما با این نگاه بهتر می توان کلام انقلابی را امتداد کلام قدیم دانست.

سازمان(پیرامون ارائه حجه الاسلام شعبان زاده)

از مجموعه ی فکت هایی که در این چند سال اخیر از منابع مختلف به ما میرسد میفهمیم که مقوله ی سازمان های دولتی و ساختار و بروکراسی حاکم به یکی از گلوگاه های انقلاب اسلامی تبدیل شده است و تا برای نحوه ی حاکمیت فکری نکنیم و به اصلاح آن دست نزنیم نمیتوانیم انقلاب را از این مرحله عبور دهیم.

خوب است پیرامون مقوله سازمان های دولتی و حاکمیت و ایده های اصلاحی که پیرامون آنها وجود دارد بیشتر بخوانیم و بشنویم و فکر کنیم تا بتوانیم حرف بومی خود را قوی تر فریاد زنیم. قطعا یکی از موضوعات مورد بحث در حلقه اندیشه کلامی باید این سرفصل باشد.

ایده هایی که در اینجا وجود دارد و تا حال به جمع ما رسیده است:
1️⃣ایده استاد فلاح: ورود مردم سالارانه به حاکمیت-
اصلاح دولت با این خصوصیات که دولت کوچک و چابک باشد و امور سیاست گذاری، هدایت و نظارت را بر عهده داشته باشد و سایر امور به مردم واگذار شود-
راهکار اصلاح: قیام جوانان برای ساختن ایران و درنتیجه تشکیل دولت انقلابی

2️⃣ایده استاد موسوی: تشکیل دولت اسلامی مردم سالار-
توجه به حاکمیت به عنوان یک سرمایه مهم در دستان ما-
راهکار اصلاح: ارائه الگوهای ناب اسلامی از متن فقه برای اصلاح تدریجی ساختار ها- استفاده از لایه میانی که نه حیثیت دولتی دارند و نه حیثیت مردمی به صورت عام؛‌بلکه بین مردم و حکومت قرار دارند. این لایه هم اصلاحات را تسهیل میکنند و هم در شیوه حکومت نقش اساسی دارند.

3️⃣الگوی آقای شعبان زاده: در همین ساختار موجود، ورود موردی به مصادیق و اصلاح آن ها
حضور در سازمان های مختلف و تعامل با آنها و استفاده از ظرفیت های آن ها برای اصلاح روند ها (در همین ساختار موجود.)

4️⃣الگوی آقای سهرابی( برای حل معضل ساختار خودشان): استفاده از نیروهای غیر رسمی و جهادی- عبور از سازمان

5️⃣الگوی آقای دخانچی: عبور از ساختار جهوری اسلامی و رسیدن به پسا اسلامیسم با زنده کردن 4 رکن آن( لویاتانیسم- لیبرالیسم- مارکسیسم- آنارشیسم)

این 5 الگو گرچه در یک لایه نیستند لکن توجه به همه ی آن ها تا حدی میتواند مسیر را واضح تر کند.

آزاداندیشی یعنی عبودیت

در آیه ۹۹ سوره‌ی حجر چنین آمده است : «وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ» بندگی خداوند متعال را تا به یقین رسیدن انجام بده. سوای از بحث مرتبه‌ای بودن یقین؛ در خصوص عبودیت هم می توان تامل کرد.

ما علاوه بر عبودیت مرسوم که در ذهن‌های ما یک معنای خاصی دارد، از راه‌های دیگری هم می‌توانیم به یقین برسیم، حال به بعضی از مراتب یقین؛ می‌توان مثلا با تفکر و اندیشیدن هم به مرتبه‌ای از یقین رسید. با این وجود آیا می‌توان عبودیت را توسعه دارد و مثلا تفکر را ذیل عبودیت معنا کرد و تفکر را بندگی خداوند بدانیم؟

اگر امکان این توسعه در معنای عبودیت وجود داشته باشد، آزادندیشی هم یک وجهی از عبودیت می‌شود؛ در آزاداندیشی به دنبال حق و حقیقت هستیم و البته در حد و مرحله یقین. از اینجا است که آنچه به عنوان آزاداندیشی در فضای انقلابی مطرح می‌شود با آزاداندیشی مدرنیته کاملا متفاوت می‌شود. آزاداندیشی در اینجا عبودیت و بندگی خداوند متعال است بر خلاف آنچه در غرب مدرن تحت عنوان آزاداندیشی مطرح شده است.

اکنون ما و بهشتی

تعبیر اندیشمندان انقلاب، برای بزرگانی چون، سید علی خامنه ای، شهید مطهری، شهید بهشتی، امام موسی صدر، شهید صدرو… گزارش زیبایی است برای معماران بزرگ ترین انقلاب قرن.این تعبیر به همان اندازه که مقصد و سنجه ای برای هر اندیشه ورزی است به همان اندازه رهزن است.

درجهان هر کنش گر فعال انقلاب بیانات این بزرگان با کم ترین مداقه مورد قبول واقع میشود و در سخت ترین پیچیدگی های اجتماعی رهرو و راهرو آنان است. و هر چه زمان می گذرد، عطش ها نه سیراب بلکه برای انس بیشتر با اندیشه این بزرگان بیشتر می شود.اما زیست گام دوم ندایی بالاتر از انس با اندیشه آنان می خواهد در زمانه ای که انقلاب اسلامی باید قدرت خلق خود را در جهان انسانی به رخ غرب بکشد و زیست مومنانه ای را برای مردم خود بیافریند، باید به بحث درباره الگوی معماری اراده مردمی هریک از این بزرگان بنشینیم.والامعماران اراده مردمی بازیگرانی دیگری خواهد داشت.

طرح کلی اندیشه اسلامی قرآن، همرزمان حسین، انسان 250 ساله، تشکل طلبگی مخفی بعداز نماز جماعت، موظف کرن شاگردان برای قبول امام جماعتی مهم ترین مناطق شهری، حاکی از یک نوع الگوی حل مساله خامنه ای است. تریبون حسینیه ارشاد،برای مطهری نقش بلند گو را نداشت، او معتقد به چنین سبک مبارزه وحل مساله ای بود.مرگ مطهری زمانی است که اورا تنها به محتوایش و افکارش تقلیل دهیم و فاقد هر گونه ایده و طرحی برای پیشبردانقلاب بدانیم.

 

نشست پنج شنبه گذشته را به یاد بهشتی گذراندیم. با ارائه از کودکی تا بزرگسالی او. با شروع دغدغه هایش و تحقق آنها. بهشتی نیاز ما و نسخه مفقوده اکنون ماست. چند ماه پیش با یکی از محققین تاریخ انقلاب جلسه ای داشتم، بحث به بهشتی رسید، به نکته جالبی اشاره شد، که عده محسوسی از حکمران کشور دست پروردگان بهشتی  هستند.ایده جالبی است، تربیت شاگرد بدون دانشگاه و موسسه برای حمکرانی.

 

بهشتی همان قدر که نیرو ساز است، به همان اندازه برای جمهوری اسلامی نهاد سازی کرده است، حزب جمهوری، جهاد سازندگی، اصلاحات قوه قضائیه، ایده تعاونی ها و.. چه بسیار فعالیت های فرهنگی که در زمان ما انجام می شود، اما چون پری در نسیم به هر سو می رود. امروز برای برپای حلقه های میانی و بهینه کردن فعالیت های آنان به بهشتی نیاز داریم که چگونه وچطور نهاد اجتماعی بسازیم  و از اراده های مردم قدرت خلق کنیم.

جدل و دلالت های یقینی

بسم الله الرحمن الرحیم

 

پیش از این در کلاس صحبت از تعارض میان جدلی دانستن روش کلام و یقینی دانستن دلالت های آن سخن شد. به نظر میرسد آنچه مبنی بر این تعارض بیان میشد چندان مطابق با تعاریفی که از صناعت جدل میشود نیست.

اولا باید دانست وضع لفظ جدل به عنوان حاکی از این صناعت در دوران ترجمه صورت گرفته است و لفظ یونانی آن طوبیقا میباشد، دلیل آنکه لفظ جدل را برای این صناعت برگزیده اند ظاهرا اقتباس از آیه ی شریفه ای بوده است که میفرماید « و جادلهم بالتی هی احسن »

در مورد مواد مورد استفاده در صناعت جدل، نکاتی گفته میشود که بر اساس آن موارد بسیاری از کاربردهای صناعت جدل میتواند یقینی باشد.

مواد جدل مشهورات هستند و مسلمات. مسلمات نیز مواردی دارند که از آن جمله میتوان آیات قرآن و روایات را بر شمرد.

اما برهان موادش یقینیات هستند که آیات و روایات را در برنمیگیرند، اینکه تصور شود دلالت یقینی فقط مختص برهان است تلقی درستی نیست. دلالت برهان یقین بالمعنی الاخص عقلی است اما نه یقین محدود به این نوع از یقین است و نه رسیدن به آن ها محدود به برهان.

در استدلال آنگاه که ادله ی ما مبتنی بر آیات و روایات باشند از نظر علم منطق استدلال طوبیقایی است، یا مبتنی بر ترجمه ی صورت گرفته جدلی است. اما در عین حال آورده ی آن میتواند برای ما یقین باشد.

سابقا در مطالعات خود دیده بودم که علامه ی طباطبایی روش استدلال در علم فقه را نیز روش جدلی میدانند.

نسبت کلام انقلابی با کلام قدیم

درمورد میراث حوزوی دو نوع مواجهه می توان داشت:
یک مواجهه اینست که علوم متداول حوزوی را بیهوده دانسته و مسائل آن را بی ارتباط به عصر حاضر و نیازهای آن بدانیم؛ همچنین خود را بی نیاز از علوم مرسوم حوزوی دانسته و تلاش کنیم متناسب با نیازهای زمانه خود در فضای علمی وارد شویم . این نوع ورود کاملا واضح است که از طرف جامعه علمی پس زده می شود و موجب می شود که هیچگاه با این ورود نتوانیم نگاه اصلاحی خود را در علوم حوزوی وارد کنیم . ضمن اینکه طلبه در این حالت از گذشته خود بریده شده و هیچ عقبه تاریخی پشت سر خود احساس نمی کند. علاوه بر آثار و تبعات منفی دیگری که این نوع مواجهه با علوم حوزوی، در جریان علمی حوزوی و طلاب دارد.
یک مواجهه دیگر اینست که خود را بر قله دانش های موجود در نظر بگیریم و با این نگاه به دانش های حوزوی بنگریم، که ما بر دوش گذشتگان خود سوار هستیم؛ به این معنا که مباحثی که سالیانی درگیری اصلی یک علم بوده، هم اکنون در چند خط یا چند صفحه برای ما خلاصه می شود و ما می توانیم با موضوعات جدیدی مواجه شویم و لذا مثل کودکی هستیم که بر دوش پدر خود سوار شده و می تواند با پدیده های جدیدی مواجه شود. در این نگاه علوم حوزوی نیز، پس از چند صد سال سابقه و رشد، هم اکنون به نقطه فعلی رسیده و نیاز دارد تا ما هم همچون پیشینیان علوم را رشد داده و به نسل بعدی تحویل دهیم، که گاهی آثار این رشد و ارتقای علم در تاریخ علم فراموش نخواهد شد.
اینکه پویشی که مد نظر داریم را تحت عنوان کلام همراه با قید انقلابی تعریف کرده ایم، فوایدی که گفته شد را دارد؛ اما الزامی نیز، در پی این انتخاب است و آن الزام هم اینست که باید خود را به این گذشته متصل کرده و برای دیگران توضیح بدهیم که این کلامی که در ظاهر هیچ ارتباطی با کلام قدیم ندارد، چگونه به گذشته این علم مرتبط می شود؟

تأملاتی پیرامون کتاب پسااسلامیسم میلاد دخانچی – (3) – نقد مباحث نظری کتاب

کتاب را در دو لایه می شود نقد کرد یکی لایه‌ی بحث‌‌هایی که در زمینه الگوی شیوه‌های اداره دارد و قائل به دو شیوه اداره استیت‌فرم و قبیله‌فرم می‌شود. یک لایه هم بحث‌های نظری است که تلاش می‌کند بنیان‌هایی که بر اساس آن به این نتیجه رسیده است را توضیح بدهد.

در یادداشت قبل مباحثی که در مورد شیوه‌های اداره جامعه دارند مورد نقد قرار گرفت، و در این یادداشت به مباحث نظری که در فصل اول مطرح می‌فرمایند نقدهایی عرضه می‌گردد.

 

در یادداشت قبل مهم ترین اشکالی که در شیوه‌های اداره جامعه مولف ارائه کرده بود، انحصار در این دو الگوی مفهومی و الزام به اینکه همه شیوه‌های اداره باید در این دو الگو قرار بگیرند، بیان شد. همچنین عدم امکان جمع و ربط بین دو الگویی که ارائه شد نیز در راستای همین اشکال بود.

در بحث‌های نظری کتاب نیز همین اشکال به شکل دیگری وجود دارد. ذهن مولف در الگوی مفهومی تضاد تباینی گیر کرده است و این الگوی مفهومی را می‌خواهد به عرفان اسلامی که وحدت‌گراترین تحلیل در بین رویکردهای هستی‌شناسانه است، تحمیل کند و فلسفه‌ی اسلامی مخصوصاً فلسفه‌ی ملاصدرا را به دلیل وحدت‌گرا بودن به شدت رد و مورد خدشه قرار می‌دهند.

اینطور نیست که لزوما باید دو چیز متباین باشند که بخواهند با هم معامله کنند حالا باید یکی نری داشته باشد و یکی مادگی تا با هم ارتباط برقرار کنند، آن وحدتی که صدرا می گوید، آن وحدت و کثرت با همدیگر در تباین نیستند که حالا بخواهند با هم معامله بکنند، با همدیگر در تضاد تباینی نیستند.

بله منظور نگارنده از تضاد لزوما درگیر و جنگ داشتن نیست، یک تضاد متکامل دارد تصویر می کند؛ ولی آن الگوی مفهومی ناقص است؛ مثلاً این شیء هم هست و هم واحد است، وحدتش و بودنش دو چیز متضاد متباین نیستند، هر جای این دست بگذاری از هر برشی به این نگاه کنی، با هر حیثی به این نگاه کنی این واحد است. وحدت یک حیث در دل خود این است، و غیر این است نه به معنای غیریت متباین.

اتفاقا نقطه قوت صدرا این است که این الگوی مفهومی تضاد ذهنی مولف را ندارد. صدرا نمی گوید ماهیت ذهنی است، وحدت را هم ذهنی نمی داند. بله می گوید وجود است که اصیل است، ولی وجودی که اینجا اصیل است همین متن حیثیات دارد، همین وجود نفاد دارد یک جا تمام می شود، آن تمام شدنش یک چیز جدا از خودش نیست، تمام شدنش هست و صدرا ماهیت را بیرون نمی اندازد،

وحدت در فضای عرفانی که کتاب سعی می کند از آن جا الگو بگیرد و فکر می کند با آن حل کرده است از صدرا خیلی غلیظ تر است، عرفا حتی این وجودی که صدرا می گوید اصیل است را بیرون می اندازند. یعنی صدرا می گوید این شیء وجود است و آن شیء هم وجود است هر چند که وجودهای این ها عین ربط به حضرت حق است ولی این اولا و بالذات وجود است آن هم اولا و بالذات وجود است، ماهیتش هست که اعتباری است البته نه به معنای ذهنی بودن، بلکه ماهیت اعتباری است به معنای اینکه از دل همین وجود جوشیده و یک چیز جدای از وجود نیست، جایی که وجود تمام می شود ماهیت داریم. صفات اندماجی این متن که وحدت و علیت و کثرت و … هست در دل خود وجود هستند. عرفان که خیلی غلیظ‌تر است، می گوید این شیء مصداق بالذات وجود و موجود نیست. می گوید همانطوری که ماهیتش اعتباری است وجودش هم اعتباری است. صدرا می گوید این مصداق وجود است، من به او می گویم وجود و تفاوت این وجود با آن وجود این است که بهره ی این شیء از همین وجود متفاوت است؛ عرفان که می گوید این وجود هم شبیه همان ماهیتی که گفتی اعتباری و انتزاعی است، اعتباری و انتزاعی است. ما یک وجود بیشتر نداریم که وجود حضرت حق است، همه این وجودات اعتباری هستند. اگر وجود مجاز است (مجاز فلسفی) ماهیت مجاز اندر مجاز است. لذا در عرفان که یک وحدت غلیظ تری دارد تصویر می شود.

نویسنده فکر می‌کند تحلیل وحدت‌گرای صدرا نمی‌تواند کثرت را توجیه کند، در حالی که این با یک مطالعه سطحی حکمت متعالیه غلط بودنش روشن می‌شود. نظریه تشکیک صدرا اساساً برای تبیین کثرت است، وجوداتی که صدرا تصویر می‌کند وجود متباین نیستند، ولی بهره‌ی وجودی‌شان با هم فرق می‌کند؛ نویسنده سعی‌ می‌کند که با بحث تناکح اسمائی پشتیبانی نظری برای بحث هایشان درست کنند، که ظاهراً فقط چون الگوی تضاد و یینگ و یانگ و زن و مرد که تضادی که ایشان تصویر می‌کرد را تأیید می‌کرد به ظاهر شبیه تناکح اسمائی هست، ایشان را به این تصویر رسانده که عرفا در تناکح اسمائی دارند یک تضاد تباینی تصویر می‌کنند، پس عرفان اسلامی هم از این الگوی مفهومی من پشتیبانی می‌کند. نکته عجیب این بود که مولف در جلسه گفتگویی که خدمتشان بودیم تلاش می‌کرد با بحث‌هایی در مورد تعین اول و تعین ثانی شاهدی بر این الگوی تضاد خودشان بیاورند. تعین ثانی را نماد استیت فرم و کثرت و تعین اول را نماد قبیله‌فرم و وحدت میدانند، و بعد نکاح اسمائی که در تعین ثانی هست را شاهد بر الگو مفهومی تضاد می‌گیرند؛ در حالی که این الگوی مفهومی اساساً مربوط به عوالم علمی است و هنوز وارد عالم خلق نشده است، تغایر اسماء را هم اگر بناست به این نحو الگوی تضاد تباینی که نویسنده عرضه می‌کند توضیح بدهیم، این تضاد به تباین اسماء و حتی به ترکیب در ذات حضرت حق منجر خواهد شد. چون می‌خواهند در الگوی تضادشان بین قبیله‌فرم و استیت‌فرم تباین کامل و عدم امکان ربط قائل شوند، به صورت عجیبی بیان می‌کند که تعین اول و ثانی هیچ ربطی به هم ندارند و نمی‌توانند داشته باشند. در حالی که در عرفان اسلامی تعین اول علم اجمالی ذات به خود و تعین ثانی علم تفصیلی ذات به خود است، و در واقع تعین ثانی امتداد و تجلی اسماء مندمجه در تعین اول هستند؛ ولی مولف که بدون اطلاع کافی و صرفاً با خواندن چند متن عرفانی به قضاوت رسیده، دچار التقاط در فهم شده و این دو را بی ربط به هم تصویر می‌کند.

کلا این تسرع در قضاوت در کتاب زیاد دیده می‌شود، مثلاً به سرعت از عدم تناسب مبل ها با معماری خانه به فقط هستی اشیاء مهم بودن و عدم توجه مردم ایران به چیستی ها به خاطر تحت تأثیر فلسفه صدرا بودن، می‌رسد! در جلسه هم وقتی می‌خواستی با ایشان بحث مبنایی در فسلفه‌ی صدرا یا عرفان بکنی، سریع مثال‌هایی می‌زدند که مثلاً با این اصالت وجود شما، خب زن‌های بی‌حجاب هم بهره‌ی وجودی دارند چرا نمی تواند در نظام حکمران جا پیدا کند؟ یا چرا بهایی ها نمی توانند جا داشته باشند؟  در حالی که اگر بخواهیم از لایه ی بحث های اسماء و صفات در تعین ثانی بیاییم در بحث های حکمرانی باید بحث ها و لایه های وسط را بحث کنی. باید بحث های اسماء مضل الهی را بحث کنی بحث شیطان را بحث بکنی و … تا برسی به این که انحراف معنا دارد و کفر معنا دارد و لذا به بهائیت در حکمرانی جا نمی دهی.

چه صدرایی چه عرفانی بحث کنی نمی خواهیم تهش بگوییم که چون ما یک وحدت وجود خیلی خفن داریم پس همه را باید در حکمرانی جای تعیین کننده بدهیم!

به این سرعت می خواهیم از فضای وجودی بیاییم در این بحث ها باید لایه های و بحث های واسطش هم بحث بشود، که معلوم بشود دقیقا چه چیز را می خواهی رد یا اثبات کنی.

به محض اینکه حرف از وحدت می‌زدی، فوری متهم می‌شدی که تقریر وحدت‌گرا نمی‌تواند کثرت را توضیح بدهد، و چون نمی تواند کثرت را توضیح بدهد، نمی تواند با کثرت کنار بیاید. بعد که به ایشان می‌گفتی  اگر می خواهی حرکت به سمت خدا اتفاق بیفتد، یعنی قوس صعود قوس حرکت به سمت قرب الهی همه عالم است؛ تصیر الامور است و همه دارند به سمت خدا می روند، همه این کثرات دارد به سمت وحدت می رود. و کثرت را هم نباید خوانش کثرت متباین به تمام ذات بی ربط با هم دیگر که فقط باید یکیش یک سوراخ داشته باشد و یکی یک چیز دیگر تا با هم ارتباط بگیرند؛ برای داشتن کثرت لزوما نباید الگو مفهومی تضاد تباینی را داشت، ما اینجا الگوی مفهومی اندماجی را هم در کثرت داریم؛ مؤلف باز از اینکه این تقریر وحدت‌گرا نمی‌تواند کثرت را ببیند و توضیح بدهد، سخن به میان می‌‌راند. گویا که به خاطر فهم‌های سطحی از فلسفه و عرفان اسلامی و اصرار بر تحمیل یک الگوی مفهومی ناقص به یکی و یکی را با چوب اینکه الگوی مفهومی تحمیلی را نمی‌پذیرد راندن؛ اساساً گوش شنوایی برای بحث‌های عمیق حکمی و عرفانی مرتبط با ادعاهای خود ندارد.

الگوی مفهومی کتاب الگوی مفهومی ضعیفی است، الگوی مفهومی تضاد تباینی هم باعث فساد در بحث های نظری شده، و هم باعث شده که استیت و قبلیه فرم را غیر قابل جمع ببیند که نتوانند با هم ارتباط بگیرند. بعد هم می گوید قبیله‌فرم که یک الگوی وحدت‌گرا و تعین اولی است الان که قابل پیگیری نیست، پس باید تن بدهیم به کثرت و استیت‌فرمی و برویم مؤلفه‌های استیت مدرن را در بیاوریم و بگوییم به همه این مؤلفه‌ها باید بازی بدهیم تا یک استیت کامل داشته باشیم، و با مصادره کردن اسلامیسم به نفع استیت، یک پسااسلامیسمی ارائه بدهیم که برگشت به استیت مدرن با همه مؤلفه‌های آن است.

 

عقیل رضانسب

#یادداشت_308

حفاظت شده: حجت الاسلام شعبان‌زاده-مدیرکل سازمان تبلیغات قم

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید:

✨چه طور توهم نزنم؟!

در جلسه گذشته استاد به ‍‍پیوستار نیروی انسانی اشاره ای کوتاه داشتند و بیان فرمودند که هر کسی باید در جای خود نقش ایفا کند.
فرمودند که یک تیپ شخصیتی و یک نقش در این پیوستار نیروی انسانی جایش خالی است و لذا این اوضاع ایجاد شده است. این تیپ شخصیتی همان لایه ای ست که قرار است بین دانشمندان حوزه و ذهن جامعه ارتباط برقرار کند. این تیپ در کرانه های حوزه است. نه در دانش عمیق فرو می رود و در میدان است. بین این دو، نقش ایفا میکند.
و همچنین فرمودند که این همان خلائی است که حلقه کلامی قرار است آن را پر کند.

🔰اقول:
🔸اینکه هر شخصی باید ماموریت خود و جایگاه خود را در این پیوستار انسانی بشناسد و در همان ممحض شود را قبول دارم. لکن نکته ای که در اینجا مطرح هست این است که این فرد باید تمام اجزای این پیوستار را به خوبی بشناسد و آن ها را به نحو مطلوبی درک کند تا بتواند در جایگاه تخصصی خود به درستی نقش ایفا کند.

🔸در یکی از الگوها موفق تشکیلات گفته میشود که اگر همه اعضا نسبت به کل فرآیند سیستم و اتفاقاتی که در کل تشکیلات در حال وقوع است آگاه و مطلع باشند و در عین وظایف محدود، آگاهی و اطلاعات نامحدود داشته باشند، رادمان کار به شدت بالا رفته و خروجی به شدت مطلوب خواهد شد.
(برای این مهم فواید کثیری میتوان شمرد که این نوشته در مقام بیان آن نیست.)

🔸از نظر حقیر اینکه برای خودمان ماموریت تخصصی تعیین کنیم اقدام سنجیده و مطلوبی است ولی برای اینکه در این تیپ تخصصی بتوانیم نقش خوبی ایفا کنیم باید هم در لایه علمی تلاش های خوبی انجام دهیم و هم در لایه میدان باید جهد داشته و تجربیات فراوانی کسب کنیم. لذا در برنامه ریزی برای تربیت متکلم باید علاوه بر اینکه تحصیلات حوزوی برای ما بسیار پر رنگ هستند،‌ تجربیات میدان نیز پر اهمیت جلوه کند تا متکلمانی واقع بین و مفید داشته باشیم. والا بدون در نظر گرفته ضلع میدان جز توهم از ایشان نمیتوان انتظار داشت.

 

برای دیدن بازخورد استاد فلاح کلیک‌رنجه فرمایید!

الف.
عنوان دقیقی برای این یادداشت نیست.

ب.
به پیوستار نیروی انسانی توجه گذرایی کرده، که خوب است.
هرچند این را خیلی هم نمی توان توجه به پیوستار نیروی انسانی به شمار آورد.

ج.
می گوید :
متکلم “باید تمام اجزای این پیوستار را به خوبی بشناسد و آن ها را به نحو مطلوبی درک کند تا بتواند در جایگاه تخصصی خود به درستی نقش ایفا کند”

و فواید این گونه بودن را زیاد دانسته است و به نظر می رسد این را دارد به همۀ اعضای این پیوستار پیشنهاد می کند، نه صرفاً متکلّم.
این نکته درست نیست، ولی به عنوان پیشبرد ترسیم «چهرۀ تخصصی متکلم» یک ابهام است.

د.
به نظر می رسد نگارنده اینها را گفته است تا روی چیزی تأکید کند :
“برای اینکه در این تیپ تخصصی بتوانیم نقش خوبی ایفا کنیم باید هم در لایه علمی تلاش های خوبی انجام دهیم و هم در لایه میدان باید جهد داشته و تجربیات فراوانی کسب کنیم”

سخن درستی است، ولی باز هم این سخن به «مقدمات سنگینی» مثل این مقدمه احتیاج نداشت، در ضمن از مقدمات بهتری نیز می شد برای آن بهره گرفت.

در عین حال سخن سخن حقی است.

ه.
از این که برای طرح این سخن طراحی محتوایی صورت گرفته بود باید تقدیر نمود.

بهتر بود که همین کمی بیشتر توضیح داده می شد.

آزاداندیشی در مقابل مدرنیته

آیا آزاداندیشی یک مسئله مدرن است؟

پیش از پرداختن به این مسئله، ابتدا باید تکلیف آزادی را روشن کرد. آیا آزادی یک مسئله مدرن و برخاسته از مدرنیته است؟ پاسخ به این سوال، می تواند مددیار ما برای دستیابی به مسئله اصلی این نوشته است.

آزادی، مسئله امروز و دیروز بشر نیست. به قدمت انسانیت انسان، مسئله آزادی و اسارت انسان مطرح بوده است. اگرچه با ظهور تمدن غرب و اومانیزم مطرح در آن، مسئله آزادی سمت و سوی تازه ای گرفت، اما اصل دغدغه آزادی، ذاتا مربوط به مدرنیته نیست. به هر حال نکته قابل توجه این است که از مسئله آزادی می توان تقریر مدرن داشت و از آزادی آن چه را که انسان مدرن، می فهمد و می خواهد اراده کرد.

نسبت به آزاداندیشی نیز می توان چنین گفت. یعنی آزاداندیشی، اگر از طرفی به آزادی انسان و از طرف دیگر به تفکر و تعقل و اندیشیدن انسان مربوط است، مسئله تازه ای نیست و هر دو سوی آزاداندیشی ریشه در انسانیت انسان دارد. اما می توان از آزاداندیشی تقریر مدرن داشت. آزاداندیشی ای که به رنسانس علمی و واکاوی هر چه بیشتر طبیعت و هر چه هست، می پردازد. و البته می توان تقریری غیر از تقریر مدرن را اراده کرد.

اما این تمام ماجرا نیست. برگردیم به مسئله آزادی. عده ای معتقدند غرب با داعیه آزادی انسان، انسان را به اسارت کشیده است. یعنی تقریر غلط و ناقص از آزادی، مانع آزادی انسان شده و دست و پای انسان را بند زده است. همین طور می توان در رابطه با آزاداندیشی گفت.

آزاداندیشی غربی، با نفی ساحت های بسیار مهمی از عالم، و با نفی بعضی شیوه های یقینی علمی، و با نفی حقیقت و حق جویی انسان، اجازه اندیشیدن آزاد را از انسان گرفته است.

در واقع می توان گفت مطالبه آزاداندیشی، به عنوان راهکاری برای مقابله با تمدن مدرن غربی است. آزاداندیشی و عدم تقلید از بخش های وهمانی علوم انسانی و غیر انسانی غربی. آزاداندیشی در پی حقیقت و جستن واقع است. و این راهی است که می تواند مقابل دانش های انبوه مدرن، انسان را به حقیقت و حقانیت رهنمون کند.

به طور خلاصه آزاداندیشی، نه مسئله ای مدرن، که در مقابل آن است.