دانش و اندیشه؛ چه تقریری؟!

🔶دو تقریر از دانش و اندیشه وجود دارد:

۱. در طول تاریخ در زمینه هاي مختلف اندیشه وجود دارد. سپس در گذر زمان، آن اندیشه منضبط می شود و دانش تولید می‌شود. در این نگاه دانش پسینی است.

۲‌. دانش چون سخت و منضبط و… است، مستقیما نمی‌تواند مساله عینی را حل کند و یا اگر بتواند، بطور حداقلی می تواند. اما اندیشه بخاطر جامع بودن و پویا بودنش و با تغذیه از دانش، مساله های عینی را به صورت کامل تر حل می کند. در این صورت اندیشه پسینی است.

 

🔶این دو تقریر باهم قابل جمع نیستند.

بالاخره دانش قدرت بیشتری در حل مساله دارد و نیاز به اندیشه زمانی است که در آن زمینه دانش شکل نگرفته باشد یا دانش عقب تر از صحنه جامعه باشد و الا اگر دانش شکل بگیرد، دیگر نیازی به آن اندیشه نیست؟ و یا حتی اگر هم دانش هم باشد، بازهم به اندیشه نیاز داریم زیرا دانش توانایی حل مستقیم مساله ها را ندارد و اندیشه باید با کمک دانش ها به حل مساله بپردازد؟

به بیانی دیگر، دانش نسخه ارتقا یافته اندیشه است یا اساسا دانش و اندیشه هر کدام در یک ساحتی هستند و هردو همزمان مورد نیاز است؟

 

🔶آیا می توان تقریر دیگری ارائه داد تا این چالش را حل کند؟

در ادامه تقریر دیگری بیان می شود که به نظر می رسد با این تقریر، اندیشه هم پیشینی است و هم پسینی.

دانش اساسا چیزی نیست جز سواد و سیاهی و دارا بودن آن موجب قدرت فکر و اندیشه انسان می شود و انسان با کمک آن و تغذیه از آن می تواند بهتر فکر کند و مسائل را حل کند.

 

🔹دانش به مثابه یک ابزار و تکنیک است. انسان با نگاه به اهداف و نیازهایش ابزاری را اختراع می کند. سپس انسان آن ابزار را به کار می بندد و به صورت بهتری نیازهایش را تامین میکند. در این پدیده انسان هم قبل از اختراع نقش آفرینی میکند و هم بعد از اختراع.

دانش و اندیشه هم اینگونه هستند. دانش همان تکنیک است و فکر و اندیشه همان انسان. اندیشه هم قبل از دانش هست و اساسا او بوده که دانش را تولید کرده و هم بعد از دانش هست و دانش را به خدمت می‌گیرد.

🔹اینگونه نیست که بعد از اختراع ابزار، انسان بطور کلی کنار رود و دیگر به ابزار تکیه کند. لحظه به لحظه نگهداری و رشد ابزار به همان انسان وابسته است.

دانش هم همینگونه است. اندیشه هم پیشران و مولد دانش است. چراکه این دانشی که منضبط و سخت است، به او قدرت خاصی می‌دهد. و سپس فکر با کمک از همین دانشهایی که خودش آن ها را با روش هایی خاص و سخت تولید کرده، مساله های عینی خودش را حل میکند.

 

🔶چالشی که این تقریر با آن مواجه است، این است که شاید دانش های غربی با رویکرد تخصصی اش، اینگونه باشد؛ اما آیا دانش های حوزوی اینگونه است؟ آیا معارف و فقه و اخلاق، صرفا ابزار هستند؟ یا این دانش ها ترکیبی از دانش و اندیشه هستند؟ فتأمل.

لزوم تمایز اندیشه از دانش

در وادی معرفت، اندیشه را هم باید به عنوان یک لایه از معرفت به رسمیت شناخت، نه تنها در سطح دانش،‌ بلکه درجه اهمیت آن باید رتبه‌ای بالا‌تر از دانش باشد؛ همانگونه که حضرت آقا در هنگام شمارش عرصه‌های پیشرفت، عرصه‌ی فکر را مهم‌تر از عرصه دانش بیان می‌کنند. (رک: اولین نشست اندیشه‌های راهبردی؛ ۱۰ آذر ۱۳۸۹)

در ساحت دانش، آنقدر سرعت رشد پایین است که به راحتی نمی‌تواند خود را به زندگی بکشاند، لذا نیاز است چیزی از جنس معرفت که دارای سیّالیتی باشد که توانایی پشتیبانی از زندگی بشری را داشته باشد؛ زندگی که دائما در حال دگرگونی و تغییر است. شاید دانش بتواند خود را به بعضی از ساحت‌های زندگی بکشاند و از آن پشتیبانی کند ولی عمده پشتیبانی زندگی بشر توسط چیز از جنس معرفت به نام اندیشه انجام می‌شود؛ البته اگر نگوییم تماما پشتیبانی بر عهده اندیشه است و دانش برای رسیدن به زندگی و پیشتیبانی از آن ناگزیر از این است که تبدیل به اندیشه شود و در اول امر، خود را به ساحت اندیشه برساند تا بتواند پشتیبانی از زندگی داشته باشد.

لذا لازم است یک لایه معرفتی در کنار دانش، با نام اندیشه را به رسمیت بشناسیم که اگر درجه اهمیت آن را در ساحت معرفت، بیشتر از دانش نمی‌دانیم، حداقل برابر با دانش بدانیم.

الهام از مقایسه ی بین نظریه پرداز و دانشمند در فهم تفاوت اندیشه و علم

برای فهم دقیقتر تفاوت اندیشه و علم خوب است نیم نگاهی به فهمی که از تفاوت یک نظریه پرداز با یک دانشمند داریم داشته باشیم و از این تفاوت الهام بگیریم.

یک نظریه پرداز اگرچه از علومی مختلف در آن شاخه ی خاصی که نظریه پردازی میکند تغذیه کرده است اما تغذیه اش هرگز محدود به آن حیطه ی علمی خاص نبوده است بلکه تغذیه از علوم گسترده و ذو ابعاد توانسته در او قدرت تولید و خلق یک نظریه را پشتیبانی کند.

پای یک نظریه پرداز و متفکر هرگز مثل یک دانشمند و پژوهشگر در گِل هایی از جنس دیسیپلین علمی و ساختار مقاله ای و استدلال و استقراهای خاص گیر نمیکند.

نظریه پرداز خارج از همه ی این چهاچوبها و بعضا حتی بر اساس برخی الهامات، براحتی به خود جرأت و جسارت بالا پریدن میدهد و با این جسارتهای خود به پیشروی های گام بگام و محکم بعدی علمی و پژوهش های اهل علم جهت میدهد.

و علومی هم که در نهایت رهاورد این حرکت خواهد بود مقدمه و زیربنای اندیشه ورزی ها و نظریه پردازی های نظریه پردازان بعدی میشود.

بر اساس این مقایسه، اندیشه یک هویت انسانی سیال دارد و علم یک هویت در بند کشیده شده و کند.

وقتی علم از هویت ذهنی خارج میشود و خود را به عالم انسانی و روح و حیات بالاتر نزدیک میکند هویت اندیشه ای پیدا میکند.

دیگر اینکه اگر بخواهیم در یک انسان یک هویت اندیشه ای بار بگذاریم علاوه بر تغذیه از مواد اولیه ای همچون علوم مختلف، یک نحوه جسارت و قدرت خاص هم بایستی در او پدید بیاوریم.

جسارت اندیشیدن خودش یک پیش نیاز مهم برای این مسیر است که در نظام تربیتی استعدادکُش فعلی باید تقریبا دورش را خط کشید.

 

 

خاستگاه توجه به دو ساحت دانش و اندیشه در کلام انقلابی

🔰 خاستگاه توجه به دو ساحت دانش و اندیشه در کلام انقلابی

میان #دانش و #اندیشه را از جهات مختلف می‌توان تمایز نهاد، اما این تمایزات آیا به‌قدری هست که بتواند از دو ساحت وجودی گزارش دهد؟

کلام انقلابی سودای پشتیبانی نظری از زیست دینی جامعه – حیات نوین انقلابی – را در سر دارد و ذهن جامعه را هدف گرفته است.

آیا می‌توان از یک لایه‌ی معرفتی سخن گفت که پشت حیات جمعی انسان‌ها قرار گرفته و به اقدامات او – به‌عنوان یک کل منسجم و باشعور – سمت‌وسو، پیوستگی و انسجام و حتی هویّت می‌بخشد؟ آیا می‌توان میان این لایه‌ی معرفتی با سایر دانش‌ها – حتی دانش عقاید دینی – تمایز قائل شد؟

بله، از دو جهت:

1. پیوستگی هویتی یک ملت صرفا به مثلا گزاره‌های قانون اساسی یا مرز و جغرافیای مشترک نیست، بلکه مجموعه‌ای از باورها و ارزش‌ها و عادات و آداب و رسوم عینی است که در عمل ایشان را به هم پیوند می‌زند و یک کل متمایز از سایر ملل ایجاد می‌کند؛ برای این لایه‌ی عینی می‌توان یک ذهن مشترک و سیّالی درنظر گرفت که ترجمه‌ی معرفتی آن می‌شود #ذهن_جامعه

2. انسان به‌مثابه‌ی یک کل ذی‌شعور که دارای هویت واحد و یک‌پارچه است، نه با هیچ یک از دانش‌های نظری و عملی می‌تواند این پیوستگی خویش تأمین کند، نه صرفا با تسلسل خاطرات است که شخصیت یکپارچه‌اش شکل می‌گیرد، بلکه یک لایه‌ی معرفتی – نه لزوما خودآگانه – است که مثل سیستم‌عامل در یارانه باعث پیوستگی و انسجام میان ساحات و قوای درونی و موقعیت وی در زمان و مکان می‌شود. این لایه‌ی معرفتی کاملا سیّال و منعطف و دارای خاصیت جمع‌الجمعی است. این لایه‌ی معرفتی در وجود انسان و جامعه – اگر اصابتی برای آن قائل باشیم – اندیشه است.

 

امید فشندی
1401/02/17

حفاظت شده: نسبت دانش و اندیشه و اراده و فعل

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید:

نسبت شناسی اندیشه و دانش

🔰سکانس اول:

💠رهبری در اولین نشست اندیشه های راهبردی 4 عرصه برای پیشرفت ذکر می کنند:
فکر،
علم،
سبک زندگی،
و معنویت

💠ایشان در توضیح دو عرصه ابتدایی این چنین ذکر می کنند:
1. عرصه #فکر
ضرورت سوق دادن جامعه به سوی یک جامعه متفکر
در درجه‌ی اول، پیشرفت در عرصه‌ی فکر است. ما بایستی جامعه را به سمت یک جامعه‌ی متفکر حرکت دهیم؛ این هم درس قرآنی است. شما ببینید در قرآن چقدر «لقوم یتفکّرون»، «لقوم یعقلون»، «أفلا یعقلون»، «أفلا یتدبّرون» داریم. ما باید #جوشیدن_فکر و #اندیشه_ورزی را در جامعه‌ی خودمان به یک حقیقت نمایان و واضح تبدیل کنیم.
2. عرصه #علم
عرصه‌ی دوم – که اهمیتش کمتر از عرصه‌ی اول است – عرصه‌ی علم است. در علم باید ما پیشرفت کنیم. البته علم هم خود، محصول فکر است. در همین زمان کنونی، در حرکت به سمت پیشرفت فکری، هیچ نبایستی توانی و کوتاهی و کاهلی به وجود بیاید.

💠اینکه ولیّ یک جامعه یک برش معرفتی در ساحت شناخت و آگاهی ایجاد کند و میزی بین دانش و اندیشه رقم بزند، امریست که بایستی به شدت جدی گرفته بشود. تمایز دادن اندیشه(فکر) و دانش(علم) و مهمتر خواندن فکر یعنی ایجاد یک سو و بلکه قبله اجتماعی برای ایجاد یک جریان اجتماعی به منظور ایجاد پیشرفت و بالندگی در آن عرصه.

🔰سکانس دوم:

💠سرّ اهم بودن اندیشه در چیست؟!
سرزمین واقعیت های چالش خیز انقلاب اسلامی فاصله قابل توجهی تا سرزمین دانشهای اسلامی دارد اما راه حل پاسخ به این چالش ها چیست؟
به علت سیطره و هیمنه پارادایم غربی در مواجهه با چالش ها این فکر و اندیشه غربی است که میدان دار می شود حتی باورمندان به انقلاب اسلامی به به ورطه پارادایم غربی لغزیده و وفادار به امتداد دانش های اسلامی نمی مانند.

💠#عبرتی_از_تاریخ_انقلاب: امام چه کرد؟
“حضرت امام تا با فریاد «اسلام در خطر است» قیام خود را شروع کرد آگاهان حوزۀ تمدن‌پژوهی فهمیدند که درگیری او در یک سطح تمدنی بسته شده است.”

“در این صورت لازم بود از انواع و اصناف پشتیبانیها برای توفیق این نهضت مدد گرفته شود و در این میان نقش دانش اختصاصی بود. اما نه فقه مصطلح و نه فلسفه و اخلاق مصطلح برای ادارۀ انقلاب کافی نبودند و نیستند. زمانی که امام خمینی رحمة‌الله‌علیه قیام کرد، هرچند که کاملاً متکی به این دانش‌ها بود و خود او می‌فرمود: «زیر سایۀ فقه مبارزه کنید.»، ولی این دانش‌ها مسیری را که باید در پیش می‌گرفت، برای او روشن نکرده بودند”

“دانش‌ها در جایی ایستاده بودند و حضرت امام در منطقه‌ای بسیار جلوتر از موقف دانش‌های اسلامی، در دل واقعیت‌های تلخ و دشوار آن روز، عملیاتی را علیه هجمه‌های گسترده، متنوع و پیچیدۀ مستکبرین عالم علیه دین مبین اسلام و سعادت دنیایی و اخروی بشر، تعریف کرده بود. این عدم پاسخگویی میراث علمی اسلامی از نهضت انقلاب اسلامی رهبر کبیر این انقلاب را سخت می‌آزرد(این همان چیزی است که سالهاست به عنوان خلأ نظری(تئوریک) انقلاب اسلامی از آن یاد می‌شود.)”

“ولی نکتۀ مهم و فوق‌العاده راهبردی اینجاست که این انقلاب با انضباط کامل به پیش رفت و هر ماه و هر سال با متانت و استواری مثال‌زدنی، فاصلۀ خود را تا مقاصد اعلام شده کم کرد تا نهایتاً پیروز شد و واقعاً اسلامی بود و اسلامی باقی‌ماند.”

“نتیجۀ همۀ این سخنان این که انقلاب اسلامی ایران با وجود خلأ تئوریک(دانشی) به اندیشه‌ای نیرومند نیاز داشت تا جامعۀ مستعد ایران اسلامی را از دل سال‌ها سرخوردگی و تأثر از فرهنگ و تمدن غربی و از زیر چکمۀ استکبار جهانی به در آورد و به پیروزی قطعی برساند”(1)

💠این اندیشه اسلامی بوده که در عین وفاداری به دانشها و تراث اسلامی و تغذیه انضباط بخش و اتقان آفرین از آنها سبب پیشرفت انقلاب اسلامی به سوی آرمان ها بوده است.
هر چند دانش طبع سردی دارد و از این رو کسانی که در کار نهضت اند دانش و نگاه دانشی را لنگر و مانع جولان اندیشه تلقی می کنند اما واقعیت این است که طبع گرم اندیشه در سرمای دانش است که به انضباط کشیده شده و اتقان و صلابت کارآمدی خود را رقم می زند.

حل مسئله و نسبت آن با دانش و اندیشه

بسم الله الرحمن الرحیم

  • دانش ها اساسا برای حل مسئله های اجتماعی در یک گستره اجتماعی شکل گرفته اند فلذا همیشه، دغدغه حل مسئله ها جامعه را داشته اند اما سوالی که باید بدان پاسخ داد این است که آیا خود دانش مباشرتا به حل مسئله اجتماعی می پردازد و یا این که با پردازش دانش و تبدیل آن به اندیشه، مسائل اجتماعی حل می شود؟
  • به تعبیر دیگر، دانش ها به سبب طبع خاص خویش، تا چه میزان توانایی حل مسائل اجتماعی را به صورت مباشرتا دارند؟
  • آیا استفاده از اندیشه ها برای حل مسئله های اجتماعی، برای حالت گذار می باشد که فاصله میان دانش و مسائل اجتماعی زیاد است؟ و یا در حالتی که دانش ها بسط و امتداد پیدا کرده اند نیز، هنوز برای حل مسائل اجتماعی، باید دانش ها مورد پردازش قرار گیرند تا تبدیل به اندیشه شده و سپس مسائل اجتماعی حل شود؟
  • شاید بتوان این گونه ادعا کرد که برای حل مسئله های اجتماعی این اندیشه ها هستند که مباشرتا مسائل را حل می کنند و دانش ها توانایی حل مسئله به صورت مستقیم را ندارند. و این امر به سبب آن است که مسائل اجتماعی برای پاسخ، نیازمند دانش های مختلفی هستند و از طرف دیگر به دلیل نو بودن و جلو بودن همیشگی شان نسبت به دانش ها، امکان پاسخ ها توسط دانش ها به صورت مستقیم میسر نیست.
  • فلذا برای حل مسائل اجتماعی لاجرم به اندیشه نیازمند هستیم. این اندیشه ها حاصل مصدر ضرب دانش های مختلف در هم می باشد که یک پارادایم علمی را شکل داده و مسائل علمی و اجتماعی در آن پارادیم به پاسخ های خویش نزدیک می شوند.

کلام انقلابی؛ در مصیر اندیشه تا دانش

🔰 کلام انقلابی؛ در مصیر اندیشه تا دانش

گرچه موضوع کلام انقلابی را #اندیشه_دینی و #ذهن_جامعه می‌دانیم، اما کلام انقلابی به‌مثابه‌ی یک علم، در موقف دانشی است.

بله، مباحثاتی که در حلقه‌ی اندیشه‌ی کلامی داریم، هنوز در رتبه‌ی اندیشه‌ی کلامی است اما خب می‌کوشیم که آن را ساخت و پرداخت دانشی کنیم و سرانجام بتوانیم به‌عنوان یک دانش (هم‌تراز با کلام مرسوم) به جامعه‌ی علمی پیشنهاد دهیم.

اینکه موضوع خارجی و عینی یک علمی از جنش اندیشه باشد، دلیل بر آن نیست که خود آن علم هم از جنس اندیشه باشد و اساس اینکه “علم” به‌معنای «مجموع قضایا و گزاره‌های دانشی» از جنس اندیشه باشد، به‌راحتی قابل قبول نیست.

اما اگر علم را به‌معنای هر نوع پویش معرفتی بگیریم می‌تواند اعم از دانش و اندیشه باشد و اساسا هر علمی باید دارای چرخه‌ی دانش و اندیشه باشد تا پایایی و پویایی خود را حفظ کند.

 

امید فشندی
1401/02/16

شهر اندیشه؛ از شهربانی تا شهرداری

🔰کلام مرسوم و کلام انقلابی؛ از شهربانی تا شهرداری

#می‌پرسند: چرا بر کلام مرسوم خرده می‌گیرید که کاری به حیات دینی مردم نداشته؟ بااینکه همین قیودی مانند “اثبات” و “دفاع” و “دفع شبهه” در تعاریف مرسوم از کلام، ناظر به دغدغه‌ی متکلم نسبت به باورها و عقاید دینی مردم است.

در #پاسخ می‌توان گفت: گرچه نسبت به غیرتی که متکلمین در #مرزبانی و حتی #شهربانی از دیار عقاید دینی داشته‌اند سپاسگزاریم، اما شهر را با رویکرد نظامی و انتظامی نمی‌توان آباد کرد، خصوصا شهر معرفت و فرهنگ را، #شهرداری لازم است.

متکلمین غالبا فقیه بوده‌اند نه فیلسوف و عارف و اهل حکمت و معارف؛ از ترکیب فقه و کلام بیشتر تکفیر و تحدید (مرزگذاری) تولید می‌شود نه تبیین و تعمیق و رشد باورهای دینی مردم.

کلامی که توجیه‌گر فتاوای فقهی و حکم شرعی است – که باید هم باشد – “سؤال” را “شبهه” و “دگراندیش” را “گمراه” و تألیفاتش را “کتب ضالّه” می‌نامد.

اما کلامی می‌خواهیم که #عقلانیت را با #غیرت هم‌قدم کند تا علاوه‌ بر پاسداری، پویایی و پیشرفت معارف دینی مردم را هم بخواهد؛ پیش از آنکه به حق و باطل آرا و نظرات حکم کند تا بتواند به وجوب و حرمت تشریعی فتوا دهد، واقعیت تکوینیِ حیات اجتماعی که با تکثرات و تزاحمات بسیاری آمیخته است به رسمیت بشناسد تا بتواند آن را بفهمد و بر آن تأثیر بگذارد.

 

امید فشندی
1401/02/16

سه توجه در وجه تسمیه‌ی «کلام انقلابی»

🔰 وجه تسمیه‌ی این پویش معرفتی به “کلام انقلابی”

یک سؤال اینکه اگر ادعا و سعی بر تمایز با کلام مرسوم و کلاسیک دارید، خصوصا در زمینه‌ی موضوع که می‌گویید ما به #ذهن_جامعه می‌پردازیم که اندیشه‌ی دینی است، و آن به #عقاید_دینی که دانش معارف است، خب چه وجهی دارد که نام کلام بر این پویش می‌گذارید؟

می‌گوییم که #سه_وجه می‌توان برشمرد:

#یک اینکه خاستگاه این دانش کلام مرسوم، از جنس اندیشه و نزدیک به مقصود ما بوده و با گفت‌وگو آمیخته لذا کلام نام گرفته‌، اما به‌مرور و با تولید دانش کلام از این لایه غفلت شد. می‌خواهیم به آن لایه توجه دهیم.

#دو اینکه در تراث معرفتی اسلامی، دانش مرسوم کلام بیش از هر دانش دیگر ظرفیت پشتیبانی دانشی و تراثی از این پویش معرفتی – کلام انقلابی – را دارد.

#سه اینکه تا وقتی به علمی کاملا متمایز و تازه نرسیده‌ایم، ضرورتی ندارد که به صرف تفاوت موضوع، حساب خود را از کلام مرسوم جدا کنیم و نام دیگری برای این پویش برگزینیم، چه اینکه در علوم حوزوی – مانند فقه و اصول – هم مرسوم نیست که به صرف اختلاف با مشهور در تعریف یا موضوع علم، نام دیگری بر علم بگذارند.

امید فشندی
1401/02/16

پسااسلامیسم و میلاد دخانچی؛ از فرم تا محتوا

🔰 پسااسلامیسم و میلاد دخانچی؛ از فرم تا محتوا

 

🔶 #میلاد_دخانچی در #پسااسلامیسم از یك درك دردآلود نسبتا فراگیر ناظر به وضع امروز #جمهوری_اسلامی سخن می‌گوید:

“نه جامعه آن‌چنان كه از یك انقلاب انتظار می‌رفت اسلامی شده، و نه سیستم اداره‌ی كشور آن‌چنان كه از یك نظام سیاسی در ارتقای متوازنِ عدالت و آزادی و اخلاق و اقتدار و امنیت انتظار می‌رود، كارآمد است.”

🔹 اما چرا ؟

می‌گوید توازن میان #سیاست و #مذهب برهم‌خورده است و آن خوانشی از مذهب – اسلامیسم – كه با حكمت ویژه‌ی خود بنا داشت سیاست و الگوی قدرت‌وزی روز – دولت مدرن – را كسب و هضم و از آن عبور كند، دچار نارسایی‌هایی نظری – الهیاتی/متافیزیكی – بوده كه در میدان عمل اسیر استیت مدرن و بلكه سواری‌دهنده به آن شد.

🔹 چرا ؟

چون‌كه دعوای مذهب با سیاست را فقط در مقام مشروعیت تصویر می‌كرد و می‌پنداشت كه اگر شرع سیاسی شود(یعنی به مشروعیت خاستگاه سیاست بپردازد)، سیاست هم شرعی خواهد شد؛ حال آنكه سیاست با ولایت مشروع شد، اما چون شرع الگویی عملی برای قدرت‌ورزی نداشت یا با الگوهای مدرن (استیت‌فرم) در تضاد بود (قبیله‌فرم)، در عمل صرفا به مذهب‌مالی سیاست‌ورزان استیت‌گرا دامن زد.

🔹 حال چه باید كرد؟

پیشنهاد می‌كند دوباره آن خوانش فاخر از مذهب را فرابخوانیم تا این‌بار با تجربه‌ی عملی پشت سر، مرز خود را با سیاست – خصوصا الگوی استیت – بشناسد و فراتر از مشروعیت‌بخشی به آن، با تكیه بر الگوی قبیله‌فرم خود، به تعادل و توازن با آن و سپس تكامل جامعه برسد.

🔶 اما دخانچی فراتر از محتوایی كه در پسااسلامیسم ارائه می‌دهد، خود #فرمی_از_انقلابی‌گری است.

🔹 توجهی كه ما را به لزوم «تفكیك میان سیاست و مذهب» و «تصویر تضاد و تكامل میان آن دو» فرامی‌خواند، نه در نفی اسلام سیاسی و انقلاب اسلامی، بلكه تذكری به تمایز میان #سیرت با #صورت انقلاب یا همان دوگانه‌ی انقلاب اسلامی و نظام اسلامی است؛ شخصیت حقیقی و حقوقی را یكی داشتن همان‌قدر خطای محاسباتی در پی دارد كه جسم و جان را یكی انگاشتن یا هریك را به‌جای دیگری نشاندن.

 

🔶 از این دو مواجه با میلادهای امروز كه مولودهای انقلاب اسلامی هستند، چه كنیم و كدام را ترجیح و اولویت دهیم؟ فرم را یا محتوا؟ سیرت انقلاب با كدام می‌ماند و صورتش با كدام اصلاح می‌شود؟!

امید فشندی
1401/02/13

کلام انقلابی، کلام جدید؟

جامعه علمی واقعیتی است که هنگام ورود به هر دانش باید آن را در نظر گرفت. جامعه علمی ادبیات خاص خود را دارد. با استدلال های خاصی قضایا را اثبات و رد می کند و ….
درصورتیکه می خواهیم هنگام ورود به یک دانش، جامعه علمی ما را طرد نکرده و بتوانیم تحولی در آن دانش ایجاد کنیم، باید قواعد آن جامعه علمی را پذیرفته و طبق مقتضای آن قواعد با دانش تعامل کنیم.
اگر ما می خواهیم کلام انقلابی را به عنوان رشته تخصصی حوزوی مطرح کنیم، باید آن را ادامه کلام قدیم معرفی کنیم. چراکه در غیر اینصورت در تقابل با جامعه علمی قرار می گیریم.
یکی از دلایلی که موجب شده حلقات جایگزین کتاب های درسی حوزوی نشود، همراه نشدن جامعه علمی با آن است و یکی از دلایل عدم همراهی، جعل اصلاح های شهید صدر در حلقات است.
کسی که حلقات نخوانده، فهمی از اصلاحاتی همچون حق الطاعة، منطقة الفراغ، قرن اکید و … ندارد؛ درحالیکه طلبه الموجز خوانده و استاد سطوح عالی حوزه، هردو از اصطلاحاتی همچون برائت، اجتماع امر و نهی، تبادر و ..‌‌. فهم مشترکی دارند؛ گرچه اولی بالاجمال و دومی بالتفصیل است.
اگر عنوان کلام انقلابی یک جعل اصطلاح است، طبیعتا باید آماده موضع گیری جامعه علمی کلامی باشیم و اگر این علم را امتداد کلام قدیم می دانیم، باید ارتباط کلام انقلابی و کلام قدیم را تبیین کنیم.
آیا واقعا مد نظر استاد اینست که کلام انقلابی بریده از علم کلام سابق است، یا اینکه کلام انقلابی نسخه به روز شده و مطلوب کلام مصطلح است؟

حفاظت شده: تاملی در باب نیازها و اقتضائات پیشروی حلقه اندیشه کلامی(1)

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید:

نسبت اندیشه و علم از منظر هستی شناسی فطری انسان

فاقم وجهک للدین حنیفا، فطرة الله التی فطر الناس علیها…

انسان مفطور به فطرت الهی است و این یعنی انسان با یک اندیشه پا به عرصه ی هستی گذاشته است.

اندیشه ای که از منشأ اصیل علم تغذیه میکند و تغذیه اش به مقدار ربط وجودی اش به آن خزینه ی نورانی علم است.

این علم، علمی ست که هستی ساز است و بدلیل هویت ربطی صاحب اندیشه، همه ی هستی او را تشکیل میدهد لذا عمیق ترین پیوند را با جان و قلب انسان دارد و در نتیجه یقینا در قالب اندیشه ظهور و بروز خواهد کرد و امکان ندارد از جنس این علوم روی کاغذ و یا دفن شده در ذهن ها باشد.

این علم نور است و وقتی بر جان انسان می تابد همه ی عرصه جان و ذهن و اندیشه ی انسان را نورانی میکند و همه ی هویت اندیشه اش را شکل میدهد.

اندیشه ای که انسان به فطرت الهی اش به آن منوّر است در واقع امتداد و تجلّی همان حقیقت نورانی علم الهی است که درعالم روح و قلب انسانی امتداد و تجلّی یافته است و اقتضای عالم روح انسان وجود اندیشه ای برای ان علم است.

بنابراین اساسا این سوال در مورد انسان که علم مقدم است یا اندیشه؟ سوال غلطی است زیرا اندیشه ی ابتدایی و فطری انسان در واقع همان علم است اما در مرتبه ی وجودی عالم جان و قلب انسانی.

این ویژگی جان و عالم انسان است که هر علمی اگر بخواهد به مرتبه ی قلب انسان تنزل یابد هویت اندیشه ای پیدا خواهد کرد. العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء من عباده…

اینکه قرآن و شریعت از جنس اندیشه است و نه علم، هم دلیلش همین است. یعنی علم حقیقی و نورانی وجودش بگونه ایست که وقتی به عالم انسان نازل میشود به اقتضای مرتبه ی وجودی روح و قلب انسان هویت اندیشه ای بخود می گیرد. لذا قرآن نمیتواند از جنس گزاره های اندوخته و اطلاعات محض باشد زیرا اقتضای پیوند با جان مبارک حضرت محمد و سپس جان انسانهای دیگر هویت اندیشه ای داشتن است.

پس از این مرحله یعنی پس از هویت اندیشه ای، انسانها به اقتضای عالم انسانی و روابط تعلیم و تعلّم و با قدرتی که خداوند به انسان در خلق و اعتبار داده است یک نحوه وجود دیگری خلق میکنند و یک نحوه وجود مکتوب و گزاره ای به اندیشه ها و گزاره های حاصل از اندیشه های خود میدهند که همان علم و دانش رایج است.

بنابراین نسبت اندیشه و علم اینگونه است: اول علم و حقیقت نورانی است که بصورت وجودی در جان انسان امتداد می یابد و هویت اندیشه ای متجلّی میشود و سپس انسان با کمک این هویت اندیشه ای خود، به خلق علوم اعتباری میپردازد و بعبارتی این علوم فرآورده های اندیشه و اندیشه ورزی و در مرحله ی بعد از اندیشه و عالم انسانی قرار دارند.

در این میان کلام انقلابی قرار است به اندیشه بپردازد و نه به تولید علم پسینی.

در یادداشت بعدی به لوازم رسالتی که در مرتبه ی قلب و جان انسان تعریف میشود پرداخته خواهد شد انشاءالله

نکاتی درباره‌ی طرح تحول فرهنگی مدیر کل سازمان تبلیغات استان قم (حجت الاسلام شعبان‌زاده)

یکی از ایده‌هایی که در تعلیم و تربیت فتوت برای طلاب دوره کلام انقلابی دنبال می‌کنیم، شنیدن طرح‌ها و ایده‌های اصلاحی افرادی است که مسئولیت‌های فرهنگی در کشور دارند؛ در ایام ماه مبارک رمضان امسال در قالب یک جلسه افطار تا سحر، در خدمت مدیر کل سازمان تبلیغات اسلامی استان قم جناب حجت الاسلام و المسلمین شعبان زاده بودیم، و ایشان طرح بحثی که با عنوان «طرح تحول اداره کل تبلیغات اسلامی استان قم» آماده کرده‌اند و بنا دارند در یک بازه دو ساله از دی ماه 1400 تا دی ماه 1401 اجرا بکنند را استماع و با ایشان مباحثه کردیم.

اگر بخواهیم به صورت خیلی خلاصه طرح ایشان را توضیح بدهیم تا نقطه تأکیدی که در ارائه بود را مقداری کنکاش کنیم باید بگوییم، ابتدا از نقطه تحول فرهنگی شروع فرمودند و با تقسیم تحول در نگرش، تحول در فرایند‌ها و تحول در ساختار، بزرگ‌ترین مانع در تحول فرهنگی را مشکل نگرشی دانستند، فرمودند که بحثی که می‌خواهند ارائه بدهند، می‌‌خواهد تحول در نگرش نسبت به تحول فرهنگی را توضیح بدهد؛ (البته واقعاً در ادامه طرحی که ارائه دادند معلوم نشد که چطور طرحی برای تحول در نگرش‌هاست که حالا بعد بخواهد تحول فرهنگی را رقم بزند!)

اگر هدف تحول فرهنگی تحقق دین است، برای تحقق باید هم نظریه فرهنگی داشت، هم ساختار فرهنگی و هم اجرای مبتنی بر این نظریه و ساختار؛ در وضعیتی که نظریه فرهنگی روشنی وجود ندارد، ساختارهای فرهنگی باید بتوانند کنشگری متناسبی برای تحول فرهنگی داشته باشند. اگر سازمان تبلیغات اسلام بخواهد به مأموریت خود در قبال تحول فرهنگی جامعه عمل کند، باید بداند که برای راهبری زیست بوم فرهنگی چهار لایه کنشگر داریم، 1. سیاستگذار 2. تسهیل‌گر 3. پشتیبانی‌کننده 4. عملیات کننده؛ و نوع کنشگری سازمان در این زیست بوم در لایه تسهیل‌گری قرار می‌گیرد، تسهیل‌گران بین سیاست‌گذاران و دو لایه بعد واسطه می‌شود و روابط را تنظیم می‌کنند.

سازمان تبلیغات قم در راستای همین وظیفه تسهیل‌گری تصمیم به بازآرایی ظرفیت‌های خود گرفته است، در این بازآرایی هم تلاش می‌کند ظرفیت‌های استانی پشتیبانی کننده را بسیج کند، هم در حوزه خود سازمان به بازآرایی ظرفیت‌های صیانتی و رسانه‌ای و تعاملات برون سازمان و اندیشکده‌ای خود بپردازد؛ و هم با دو بازوی پشتیبانی و سازمانی خود وارد حوزه‌های مأموریتی مرتبط با خود می‌شود، این حوزه‌ها عبارتند از: «زیست بوم حکمرانی (اعم شبکه راهیاری، امام جماعت‌ها، حلقه‌های میانی و …) زیست بوم سبک زندگی (مثل مسئله جمعیت)، زیست بوم تربیت (مثل مدارس صدرا)، زیست بوم زن و خانواده، زیست بوم اتباع و فرق و مذاهب؛ زیست بوم قرآن و عترت»

برای راهبری حوزه فرهنگ باید در دو حوزه مفهوم‌سازی و جبهه‌سازی قدم‌هایی برداشته شود، علت اهمیت مفهوم‌سازی این است که نقطه عزیمت یک دستگاه گفتمان‌ساز، مفهوم سازی است، ابعاد مفهوم سازی را نیز در شش بعد «تولید محتوا، الگوسازی، تدوین پیوست‌های فرهنگی اجتماعی، طراحی ساختار، شاخص‌سازی، و استانداردسازی»؛ در اینجا به خوبی توضیح داده نشد که سازمان تبلیغات در راستای وظیفه گفتمان‌سازی خودش، چطور با این ابعاد شش‌گانه به مفهوم‌سازی خواهد پرداخت.

برای جبهه‌سازی نیز سازمان چهار حوزه «ظرفیت‌های حاکمیتی، ظرفیت‌های خود اداره کل سازمان تبلیغات قم، صاحب‌نظران و اندیشمندان و فعالان و مجموعه های فرهنگی اجتماعی استان را به کار خواهد گرفت.

به صورت مصداقی اگر سازمان بخواهد در شبکه امامان جماعت خود این اقدمات را شخصی سازی کند، باید بعد از پایش وضعیت امامان جماعت مساجد 550 گانه شهر قم، به ارتقا انسجام در صورت بدون مشکل بودن، رفع اختلال در صورت وجود اختلال، حل اختلاف در صورت وجود اختلاف و حذف انحراف در صورت وجود انحراف دست بزند.

یا در راستای جهاد تبیین با پیش فرض گفتن اینکه اینجا مشکل مفهومی نداریم و خود رهبری تبیین مفهومی کاملی از این پدیده انجام داده‌اند، سازمان تبلیغات استان قم در پنج رکن مسئله جهاد تبیین را دنبال می‌کند: 1. سازمان رزم  2. تربیت کنشگران تبیین‌گر (برگزاری جلسات توجیهی برای مؤثرین استان) 3. بکارگیری ساختارهای تبیین‌گر 4. تأمین محتوای مناسب 5. الگوها و شبکه‌های تبیین

همچنین برای گفتمان سازی نیز چها لایه‌ی 1. اندیشکده‌ای (برای تولید محتوای گفتمانی) 2. ستاد تولید و ترویج (که کار رسانه‌ای می‌کند) 3. ستاد شبکه‌های عملیاتی (با صحنه‌های عملیاتی مثل شهرک شکوهیه ارتباط می‌گیرد) 4. ستاد ارتباطات مردمی (برای استفاده از ظرفیت مردمی)؛ کنشگری می‌کند.

نکاتی راجع به کل طرح

  1. از نقطه تحول در نگرش برای تحول فرهنگی شروع کردند ولی در ادامه معلوم نشد این طرحی که دارند به چه شکل تحول در نگرش را رقم خواهد زد تا بتوان امید به تحول فرهنگی داشت.
  2. در بیانی که داشتند بیشترین نقطه تأکیدشان بر روی استفاده از ظرفیت‌های حاکمیتی بود و مدام این نکته را مورد تأکید قرار می‌دادند که ما نیروهای انقلابی حتی کسانی که مسئول هستیم، از اینکه ظرفیت‌های زیاد حاکمیتی که ساختارهای فعلی جمهوری اسلامی در اختیار ما قرار داده‌اند را مورد استفاده صحیح قرار بدهیم و آن‌ها را در جهت استفاده صحیح راهبردی کنیم؛ غافل هستیم. واقع این است که این بیان با آن چیزی که در ابتدا با عنوان تحول نگرشی با هدف تحول فرهنگی بیان فرمودند ناسازگار است؛ در یادداشت دیگری به نقد نگاهی که در همین قسمت ظرفیت‌های حاکمیتی داشتند خواهم پرداخت.
  3. در قسمت عملیات هم انگار به جز اضافه کردن واژه مبهم «زیست‌بوم» به همه کارهایی که قبل از این سازمان داشت انجام می‌داد، عملیات جدیدی تعریف نشده بود. بله ممکن است در نقطه عملیات در همان ساختارهای قبلی با اخلاص و پر کاری که دارند، حجم عملیات بیشتری را انجام بدهند. ولی اینجا خبری از ایده تحولی برای تحول ساختار سازمان تبلیغات وجود نداشت.
  4. در کل احساس اینکه با یک طرح تحول فرهنگی رو به رو بودیم، در مواجهه با ارائه‌ی این طرح وجود نداشت. فارغ از اینکه حالا اگر یک طرح تحول فرهنگی هم بود آیا این طرح را عملیاتی بدانیم یا نه!

حفاظت شده: آیا موضوع دانش می تواند اندیشه باشد؟

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید:

کلام دنیا و یا کلام آخرت / کلام انقلابی، کلامی کارآمد

بسم الله الرحمن الرحیم

  • کلام، اندیشه دینی مردم و جامعه را هدف گرفته است. اما شاید یکی از تفاوت های کلام انقلابی و کلام کلاسیک در توجه به دنیا و آخرت باشد.
  • کلام کلاسیک دغدغه اصلی اش توجه به آخرت است و شانی برای دنیا قائل نست. اما کلام انقلابی در صدد آبادی دنیاست و دغدغه اصلی اش سامان زیست و زندگی همین دنیای مردم است. کلام کلاسیک به دلیل عدم توجه به ساحت دنیا، کارآمدی و اجرا موضوعیت چندانی ندارد اما در کلام انقلابی به سبب اصالت برای دنیا، کارآمدی و اجرا موضوعیت پیدا کرده و همین سبب تغییر در جنس گزاره های علم کلام می کند.
  • کلام انقلابی چون که دغدغه کارآمدی دارد لذا دائما در مقام پاسخگویی، ذائقه فکری جامعه را لحاظ کرده و سعی می کند پاسخی متناسب با همان ذائقه ارائه کند. و در نهایت با ممارسات و استمرار در توجه به ذهن جامعه، ذائقه آن را عوض می کند. اما کلام کلاسیک به دلیل عدم توجه به کارآمدی، پاسخ هایش لزوما مراد و خواست جامعه و مردم نمی باشد فلذا توانایی بسط و گسترش آن ها در جامعه وجود ندارد.
  • کلام انقلابی در راستای اهمیت کارآمدی و اجرا، دائما دغدغه تحقق اندیشه خود را دارد فلذا علاوه بر اثبات حقانیت خود، درصدد بیان راهی برای تحقق خویش می باشد اما کلام کلاسیک فقط دغدغه اثبات حقانیت خویش را در سر می پروراند. و تحقق اهمیت چندانی ندارد.