از آسیب های زیست آکادمیک !

از آسیب های زیست آکادمیک ! ( نقدی به پاسخ مرحوم علامه مصباح به پرسش از علم دینی )
مقدمه

خلط حقیقت و اعتبار ، یکی از اشتباهات رایج در فلسفه است. در کتاب های فلسفی و به عنوان مثال در بدایه الحکمه اثر علامه طباطبایی (ره) بارها شاهد آن بوده ایم که یک ایده فلسفی به سبب گرفتاری در خطای خلط حقیقت و اعتبار ، با اشکالاتی روبرو شده است.

لازمه رهیدن از خطاهای مرتبط با این موضوع، شناخت دقیق از جایگاه، مختصات، قواعد، نسبت ها و از همه مهم تر تفاوت های این دو عالم یا به عبارت دقیق تر، این دو سنخ موجودات حقیقی و اعتباری است.

اگر در فرایند علمی متوجه این تفاوت ها و نسبت ها نباشیم مشکلات زیادی را سبب خواهیم شد.

مانند همین  نکته است، لزوم توجه به فضای پرسش فرد پرسشگر، زمانی که در مقام پاسخگویی قرار میگیریم !

اینکه سوال را به جای تقویت، تاویل به سوال دیگری ببریم و به پاسخ ان سوال دیگر بپردازیم، احتمالا شبیه مغالطه خواهد بود !

بعد از این مقدمه، چند نکته درباره تقریر نظرات مرحوم آیت الله مصباح یزدی (ره) ذکر میگردد :

پرسش از امکان و کیفیت علم دینی، به تقریر بسیاری از مسئله مندان، تنها پرسش از نسبت علم و دین نیست !

بله ! در یک مقطعی از تاریخ برای بشر بلندپرواز دوره رنسانس این سوال پیش آمد که نسبت علم و دین چیست ؟ متباین اند و سر جنگ دارند ؟ متباین اند و تعامل میکنند ؟ مطابق اند و تفاوتی میانشان نیست ؟ عموم و خصوصی اینجا در جریان است ؟ یا شکل دیگر ؟

اما پرسش از کیفیت و امکان علم دینی، پرسش دیگری است ! این پرسش یک انسان مسلمان بعد از انقلاب اسلامی است که با مشاهدات دقیق و متعدد به این نتیجه رسیده که علم ( ساینس – تجربی ) بر روی ستون هایی غیرعلمی ( ساینس – تجربی ) بنا شده و آن ستون غیر علمی به نحو قابل توجهی ملحدانه است ، او میپرسد آیا میتوان دین را بعنوان ستونی برای علوم قرار داد یا نه ؟ و در ادامه کیفیت و مسائل دیگر آن را جستجو میکند.

نکته اولی که به تقریر ایده آیت الله مصباح ( رحمه الله علیه ) به نظر میرسید در ناحیه فهم سوال بود.

اما با فرض اینکه سوال مورد نظر ما همان سوال تاریخی بشر دوره رنسانس است ، دو نکته دیگر در ناحیه جواب نیز به نظر میرسد :

نکته اول مانند همان اشکالی است که در ناحیه فهم پرسش شده بود، به روش بر میگردد. در فضای اجتماعی بین مردم یک معنایی از دین، با یک معنا از علم دچار تعارض شده و باعث سوالاتی شده است. ما اساسا باید همان معنایی که مراد جامعه است از دین و علم بفهمیم و دقیقا نسبت این دو معنا را شرح بدهیم و نتیجه گیری نماییم. اینکه معنای مراد جامعه را نادیده بگیریم و خودمان معنایی را برای هر کدام از علم و دین قرارداد کنیم و سپس به حل مسلئله بپردازیم ، در واقع حل مسئله نبوده بلکه تغییر مسئله است !

نکته دوم به محتوای پاسخ است. چطور دین را مساوی با مجموعه ای از توصیه های در مسیر سعادت میگیریم و اساسا توصیف جهان را بر عهده علوم تجربی و پیشفرض های غیر علمی اش میگذاریم ؟ با این مبنا آیات قرآن و روایاتی که در مقام توصیف هستند اساسی دینی نبوده و صرفا ارزش ادبیاتی دارند ؟!

ت

پرسشگری که حیران نیست !

پرسشگری که حیران نیست ! ( درباره نظریه علم دینی دکتر گلشنی )

تقریری که از ایده علم دینی دکتر گلشنی شنیدیم، تقریر جامعی بود و مزایایی داشت که در ادامه ذکر میشود :

1. از نزدیک ترین نقطه به چالش علم و دین، با ما سخن میگوید! علت آن است که صاحب ایده بصورت طبیعی خودش در آن موقف قرار گرفته و با مسئله روبرو شده است. سپس بصورت فعال وارد فرایند تبدیل مشکل به مسئله و حل مسئله شده است.

ظرافتی که توانسته پیشفرض های غیرتوحیدی را در علوم تجربی تشخیص بدهد و حریتی که توانسته جلوی پذیرش بی چون و چرای آن پیشفرض ها را بگیرد، قابل تقدیر است. اما مهم تر از این دو، عزمی است که برای حل مسئله شکل گرفته است.

2. سعی کرده همه لایه ها را ببیند! چالش بین علم و دین را در 4 لایه به طور دقیق رصد نموده است.

3. نمونه عینی تولید کرده ! صاحب ایده علی رغم رصد لایه های زیرساختی، مزیت نسبی خود را در سطحی ترین لایه ( یعنی درون علوم طبیعی )  دیده و در همان لایه به حل مسئله پرداخته و ایده خود را تا تولید نمونه پیش برده است.

4. پیشنهادهایی ارائه میکند ! راهبرد روشنی را برای توسعه ایده در همین لایه و همچنین جهت ورود به لایه های عمیق تر مسئله ارائه مینماید.

درباره مزیت سوم اشکالی که به ذهن میرسد این است که چرا ایشان علی رغم اینکه به لایه زیرساختی چالش علم و دین، همان لایه ای که اساسا سوال را ایجاد میکند و روح علم را می دمد، تصریح دارد، پس چگونه بدون حل مسئله در ان لایه، تخت گفتمان موجود علمی دنیا و در قالبی که آن گفتمان تولید کرده، در سطحی ترین لایه چالش علم و دین به حل مسئله پرداخته و نمونه ای برای فیزیک اسلامی تولید نموده است ؟ آیا اساسا صحیح است که حکمت اسلامی در مقام پاسخ به پرسش هایی که در بطن الجاد شکل گرفته قرار بگیرد ؟ آیا نباید خود سوال های علمی را حکمت اسلامی تعیین کند ؟

پاسخی که احتمالا میتوان به این پرسش ارائه داد این است که نظریه آگاهی ابن سینا – بوهم ، تمام آنچه که مطلوب ما در باب علم دینی است، نیست، بلکه تلاش تیم دکتر گلشنی در همان لایه ایست که توانایی لازم را دارا بوده اند و تقریبا نظریات پشتیبان آن بر اساس حکمت مشائی را توانسته اند جمع آوری کنند. آب دریا را اگر نتوان کشید ، هم به قدر تشنگی باید چشید ! ارائه این نظریه لااقل تا حدود زیادی میتواند فضائی که فیزیک اسلامی و امثال آن را مورد نقد و بعضا هجو قرار میدهند نسبت به ایده کلان خود در باب علم دینی، متعادل کند.

نقد نظریه علم دینی علامه مصباح (ره)

1-در شناسایی منشاء مسئله و سوال به اشتباه منشاء این پرسش «تعارض علم و دین در تفکر غربی» و «تعارض های علمی غرب با آموزه های مسیحیت» بیان شده است. در حالی که این مسئله را میتوان در ریشه هایی بس عمیق مشاهده کرد و آن را ذیل مسئله رابطه دین و دنیا قرائت کرد که همواره در اسلام نیز محل آراء و نظرات مخلتف بوده است. همین شناسایی اشتباه خواستگاه مسئله، سبب شده که مسئله به اشتباه و حداقلی تحلیل شود و تا آنجا پیش رفته که اساسا این دعوا را دعوای مفیدی در جامعه علمی اسلامی نداسته و نهایتا در سطح علوم انسانی آن را پذیرفته است.

2-روش بحثی علامه بزرگوار مصباح (ره) در تعیین معنای واژگان محل نزاع در ابتدای بحث از جهات متعددی بسیار کارآمد است و بحث رو تا حدود بسیار مطلوبی واضح میکند. ایشان دین را به «مجموعه گزاره هایی که به نوعی به سعادت انسان مربوط میشوند» تعریف میکنند. سلمنا که تعریف را قبول کنیم؛ اشکالی که در اینجا وارد است این است که اگر محل نزاع را «علم دینی» بنامیم(ممکن است ایشان این را قبول نداشته باشند) لفظ به کار رفته در محل نزاع «دینی » است نه « دین ». واژه دینی ممکن است در جایی به کار رود که بر اساس اندیشه های سعادت انسان که دین به ما ارائه کرده است چیز هایی تولید کرده ایم یا تجربه هایی را تحلیل کرده ایم. به این امور دین نمی گوییم ولی قطعا دینی میگویم.
اگر ایشان واژه دینی را اخذ میکردند، نمی توانستند تجربه های مبتنی بر اندیشه های دینی را، با این استدلال که در مسیر سعادت انسان مفید نیستند، علم دینی ننامند. چون این نتایج بر اساس اندیشه های دینی گرفته شده اند و اگر بر اساس اندیشه های غیر دینی بودند یقینا نتایج متفاوت و علم متفاوتی تولید می کردند.

3-علم دینی به معنای این نیست که صفر تا صد یک علم از دین استخراج شده است که به غیر از علومی که دغدغه سعادت انسان را دارند، به سایر علوم نمی توان دینی گفت. ممکن است بر اساس مبانی دینی که دغدغه هدایت انسان را دارند، علوم تجربی حاصل میشود. اساسا شکل گیری علم تجربی بدون در نظر گرفتن اندیشه های غیر تجربی در لایه های مختلف علم، از مبانی گرفته تا تحلیل آزمایشات تجربی ممکن نیست. لذا میتوان ادعا کرد که هیچ علم تجربی ای تجربه محض نیست و در لایه های مختلف وامدار داده های غیر تجربی است. بنابراین اندیشه های دینی و غیر دینی دو علم تجربی متفاوت را به دست می دهند.

شاید در اصل تجربه بتوانیم بگوییم که تجربه وابسته به دین نیست و تجربه دینی و غیر دینی نداریم، لکن در علم تجربی که مخلوط تجربه و غیر تجربه است قطعا دینی و غیر دینی داریم.
4- جمله دیگری که از قول علامه مصباح (ره ) نقل شده این بود که «علمی که دینی نامیده میشود علمی است که از نظر مبانی و روش و اهداف با دین حداقل سازگار باشد.»

چرا سازگاری حداقلی مبنا قرار گرفت؟ این ملاک باعث میشود که نظریات علمی جهان فقط از حیث عدم مخالفت با ضروریات دین مورد ارزیابی قرار گیرد و اگر مخالفتی نداشت آن علم مورد پذیرش ما قرار گیرد و منسوب به دین شود. این نگاه باعث میشود که در ساختار های رسمی هر نوع قانونی را با هر اندیشه ای به تصویب برسانیم و سپس شورای نگهبان به عنوان حافظ اسلامیت نظام فقط عدم مخالفت آن قوانین با اسلام را مورد بررسی قرار دهد و هیچ سازو کاری برای طراحی قوانینی که اساسا از دل تفکر اسلامی به دست آمده باشند و تمدن اسلامی را رقم زنند وجود نداشته باشد. این نگاه باعث میشود که خروجی موسسه امام خمینی ره فقط افرادی باشند که نظریات غربی در علوم انسانی را با قال صادق و قال باقر ع تقویت و تحکیم کرده اند و روانشناسی اسلامی و اقتصاد اسلامی و…. را پدید آورده اند. در نامیدن یک علم به علم دینی صرف اینکه سازگاری حداقلی داشته باشد کافی نیست و باید در مبانی روش و اهداف کاملا از آموزه های دینی تغدیه کند و از بستر دین به دست آمده باشد.

به علاوه این اشکال مطرح میشود که علوم تجربی موجود که طبق ادعای مقرر محل نزاع نیستند و دینی غیر دینی ندارند، در هم سه لایه مبانی ،‌روش و اهداف با دین سازگارند؟؟؟؟ لااقل در سطح مبانی که مسلم است سازگار نیستند.

5- دلیل تفکیک بین علوم تجربی و علوم انسانی از قول علامه مصباح (ره) اینگونه بیان شد که «ما در اسلام معضلی به عنوان تعارض دین اسلام با علوم تجربی نداریم. به این دلیل که منابع دینی ما دست نخورده است و انحرافی در آن اتفاق نیفتاده است. اگر تعارضی هست از جنس تعارض در ظنیات است که باید بررسی کرد.
لکن عمده تعارضی که ما در اسلام با علوم داریم در علوم انسانی است. علوم انسانی در هدف با دین اشتراک دارند و برای سعادت انسان به میدان آمده اند»

اولا تعارض بین دین و علوم تجربی فقط به دلیل انحراف دین نیست که بگوییم چون اسلام منحرف نشده لذا با این علوم تعارضی ندارد. اسلام با تجربه تعارضی ندارد لکن با علوم تجربی که بر مبنای اسلامی تدوین نشده اند یقینا تعارض دارد. در اینجا نیز بین تجربه و علوم تجربی خلط صورت گرفته است و لذا تصور شده که علوم تجربی صرفا تجربه های واقع نما هستند و اسلام نیز با واقعیت منطبق است.

ثانیا چرا سعادت انسان منحصر در علوم انسانی شده است و علوم تجربی از محدوده سعادت انسان خارج شده است؟ به چه دلیل چگونگی ساخت جهان،‌دستکاری طبیعت، تکنولوژی های مختلف، شهر سازی،‌ نظام پزشکی و….. در سعادت انسان بی تاثیر هستند؟ چرا علوم تجربی به این که «دو دو تا 4 تا» یا اینکه «چه دارویی برای شکم درد خوب است» تقلیل داده شده است؟ علوم تجربی منحصر در همین چیز های جزئی هستند یا اساسا نظام زندگی دنیایی انسان را در دست گرفته اند و برای آن نسخه می پیچند؟ اینکه مسجد در کجای شهر ساخته شود،‌خانه ها به چه سبک باشد،‌ رنگهای شهر به شکل باشد، شهر چگونه ساخته شود که رابطه ی همسایه ها در آن حفظ شود، گیاهان و حیوانات در طراحی شهر چه جایگاهی دارند و هزاران سوال مهندسی دیگر به سعادت انسان بی ربط است؟ زندگی دنیایی انسان و مادیات تاثیری در سعادت انسان ندارد؟ چه طور این بخش از حیات انسان مربوط به سعادت او نیست؟ اصلا چرا خداوند متعال ما را در این دنیا با این خصوصیات آفرید و اساسا چه نیازی به این علوم است؟
دین برای هدایت انسان آمده و انسان وجوده مختلفی دارد و دین باید همه وجوه او را پوشش دهد و برای آن برنامه داشته باشد.

ص

علم دینی مسئله‌ای منفعل یا فعال (نقد مختصری بر بیان دکتر محسن دنیوی در ضرورت علم دینی)

مؤسسه ارزشمند معنا در تابستان 1401 دوره ای تحت عنوان «آشنایی با برخی از ایده های معاصر علم‌دینی» طراحی و اجرا می‌کند که با جمع طلاب دوره کلام انقلابی مؤسسه فرهنگ و تمدن توحیدی در حال شرکت در این دوره ارزشمند هستیم.

جلسه اول این دوره برادر عزیز جناب دکتر محسن دنیوی به تبیین ضرورت مسئله‌ی علم دینی پرداختند، اگر بخواهیم لب کلام ایشان که در سه ساعت ارائه شد را بیان کنیم به این صورت بود که ایشان می‌فرمایند: «تغییر نسبت دین و علم کل دنیای جدید را خلق کرده است. اگر بخواهیم به گرفتاری های دنیای مدرن گرفتار نشویم باید نسبت علم و دین را تغییر بدهیم». این تقریر از ضرورت علم دینی یک تقریر انفعالی است، و ضرورت نیاز به علم دینی را به صورت یک امر واکنشی در مقابل دنیای مدرن تعریف می‌کند.

اما ضرورت علم دینی را می‌شود به صورت دیگری نیز تبیین کرد؛ زندگی دینی قطعاً نیازمند پشتیبانی تئوریک است، اساساً هر امر گسترده اجتماعی بدون پشتیبانی نظری امکان یک حیات گسترده تمدنی را پیدا نمی‌کند، به عبارت دیگر وقتی اقدامات انسان گسترده و در بازه‌ی زمانی طولانی انجام شود، به کانون نیرومند انضباط بخش نیاز بیشتری خواهد داشت؛ اگر علم را به معنای دانش بگیریم یکی از اجزای قطعی این کانون انضباط بخش دانش است. البته با تقریر دیگری علم را می‌توان اعم از دانش و اندیشه دانست، و اندیشه که حالت نوباوگی دانش است و هنوز به انضباط و چکش کاری دانش نرسیده است و از آبشخورهای متعدد دانشی و تجریه اجتماعی و هویت اجتماعی تغذیه می‌کند، نیز به عنوان کانون دیگر انضباط بخش می‌تواند باشد.

پس می‌توان یک تحلیل فعال نسبت به ضرورت علم دینی ارائه کرد، آن هم اینکه حیات دینی مخصوصاً اگر بخواهد در حد و اندازه یک زندگی تمدنی ظاهر شود، نیازمند به پشتیبانی نظری است و پشتیبانی نظری هم نیازمند به وجود علومی است که از این زیست دینی اجتماعی پشتیبانی کنند، پس اگر هم در غرب نسبت علم و دین به هم نمی ریخت، باز هم نیازمند به تولید علوم دینی برای پشتیبانی از حیات گسترده دینی بودیم.

این هم معلوم است که علم دینی را به هر تعریفی که بگیریم، قطعاً علومی که می‌خواهند از یک زندگی تمدنی دینی پشتیبانی بکنند، علم دینی خواهند بود.

 

#یادداشت_324

 

 

 

انقلاب و کلان استفهام تاریخ

تحقیق و کاوش ازجواب دین درباره نسبت او با مختصات علم روز، پاسخ به پرسش نسبت ثابت و متغیر و نسبت انسان وجهان کنونی با مقتضیات زمان، مساله ای بزرگ و پر اهتمام برای اندیشمندان انقلاب اسلامی بوده است.

“کتاب اسلام و مقتضیات زمان” شهید مطهری،مقدمه رساله ا”لفتوی الواضحة” شهید صدر  بخشی از تلاش دهه های پیش از انقلاب برای پاسخ به این مساله است. و به قول دکتر دنیوی این مساله چنان چتر کلانی برای دیگر مسائل انداخته که فرتوت شدن و پیر شدن کمترین تحفه برای دغدغه مندان این عرصه است.

 

اما انقلاب اسلامی به عنوان یک تحول سیاسی در روبنا و یک تحول انسانی در زیر بنا بشریت چه نسبتی با این پرسش دارد؟ آیا انقلاب اسلامی به عنوان یک فعل الهی و یک پدیده الهی پاسخی است به این سوال ژرف و عمیق؟ آیا اساسا انقلاب اسلامی این سوال را به رسمیت می شناسد؟به چه میزان در مختصات بیانات امام در طی حرکت انقلاب به این مساله پرداخته شده است؟

 

به نظر نگارنده انقلاب اسلامی قطعا در بطن خود و در دلالت های خود پاسخ به نسبت علم و دین و این که هر کدام به چه میزان آغوش برای دیگر باز می کند پیدا می شود، اما جواب مباشر به این پرسش نیست بلکه اساسا کلان استفهام تاریخ را نه تناسب علم با دین بلکه کلان پرسش تاریخی را در اصل ولایت الهی و حدود ثغور آن در تقابل با ولایت غیر توحید و کفر قرار می دهد.

 

از این نظرگاه سوال از نسبت علم و دین هر چند سوالی است به جا و دارای اصالت اما در آن برهه و حتی در برهه کنونی موطن صدور آن را از دستگاه کفر و تحت ولایت کفر می داند و سعی دارد  پس از استقرار ولایت الهی به این پرسش و پرسش های کلان دیگر پاسخ دهد.

 

 

تقریر نظریه علم دینی دکتر گلشنی

دکتر جمالی به عنوان مقرر نظریه علم دینی دکتر گلشنی،‌ نظریه علم دینی ایشان را در سه ساحت امکان، ضرورت و وقوع تقریر نمودند. نظر ایشان این بود که عقاید متافیزیکی ( و از جمله دین) در لایه های مخلتف 5 گانه ذیل، در علم اثر میگذارد و علم متفاوتی را رقم می زند:
1- مبانی فلسفی عام حاکم بر علم و جریان علمی
2-مبانی فلسفی خاصنظریات یک علم
3-تفسیر پدیده های یک علم
4-نواحی غیر قابل دسترسی تجربی در یک علم
5-جهت دهی تحولات علمی

بر اساس این سطوح 5 گانه تاثیر متافزیک و فلسفه در علم، نقش فلسفه در علم بسیار پر رنگ خواهد بود و در لایه های مختلف، از مبانی زیر بنایی گرفته تا تفسیر آزمایشات تجربی نقش اساسی خواهد داشت. تا جایی که دو نفر با مبانی متافیزیکی متفاوت از یک آزمایش تجربی با نتایج واحد می توانند نظریه های مختلفی را ارائه دهند. لذا قطعا نظریه هایی که دانشمند توحیدی ارائه خواهند داد با نظریات دانشمند مادی فرق خواهد کرد و علوم متفاوتی را ارائه خواهد کرد. متافیزیک مثل ریل است که قطار علم را جهت میدهد و هدایت میکند و مسیر گذشته و آینده آن را مشخص میکند و مسیر اصلی از بیراهه را نشانش میدهد. خود قطار را ریل نمی سازد لکن حدود حرکت قطار و قالب اصلی حرکت آن را ریل مشخص میکند. از دیگر نکات مهم ایشان این است که بر اساس این 5 سطح اثر فلسفه در علم، علم دینی فقط منحصر در علوم انسانی نخواهد بود و مبانی دینی در حیطه علوم تجربی نیز به علوم متفاوتی از علوم مادی خواهند رسید.

متاسفانه دو ضعف در ارائه ایشان وجود داشت. اول اینکه بیشتر ارائه به دعوای با مادی گرا ها و اثبات نقش متافیزیک در علم اختصاص پیدا کرد و در دعوای با جبهه خودی و ارائه نظریه خود در مقایسه با سایر نظریات علم دینی و بیان نقاط مثبت نظریه خود و…. تقریبا مطالب چندانی گفته نشد.
دوم اینکه در بخش وقوع علم دینی و اینکه چه طور باید این علم دینی مد نظرشان را محقق کرد، ایشان به صورت تفصیلی توضیحی ارائه نکردند و راهکار هایی به صورت کلی، نظیر بازگشت به هویت و فرهنگ خویش، ارتباط حوزه و دانشگاه و…. بیان شد و راهکارهای عملی عینی ارائه نگردید و دستاورد های تلاش های دکتر گلشنی در طول این سالها مجاهدت نیز بیان نشد. اگر این موارد بیان شود میتوان از مشاهده راه طی شده نکات فراوانی را برای ادامه مسیر به دست آورد.
.

س

اهمیت مسئله «رابطه علم و دین»

مسئله رابطه علم و دین و در ترازی بالاتر مسئله رابطه دین و دنیا مسئله ی جدیدی برای جامعه دینی ما نیست. این مسئله در عصر کنونی با حمله همه جانبه ی مدرنیته به دین جدید شروع شد لکن در صدر اسلام هم گزاره های این دعوا بسیار زنده است. آنجا که حکومت و خلافت را از عالِم متدین جدا کردند و معتقد شدند که با وجود اینکه اولاد پیغمبر عالم ترین و مومن ترین افراد قوم هستند لکن ضرورتی ندارد که لزوما حاکم جامعه نیز باشند و دوگانه ی دین و دنیا را مطرح کردند.
دوگانه دین و دنیا ریشه ی دعوای گفتمانی در عصر کنونی است که دعواهای دیگر از آن منشعب میشود. جدا کردن دین از دنیا که از بعد وفات حضرت رسول ص در آن دمیده شد انسان را به دوگانه های دیگر بسیاری کشاند که با حذف دین از قلمرو های مختلف انسانی به مرور انسان را به سقوط کشاند.
هنر انقلاب اسلامی و امام خمینی در نظریه دین و دنیای ایشان بود. در زمانی که عده ای دنیا را به خاطر دین طلاق داده بودند و عده ای دین را به خاطر ساخت جامعه بشری کنار می گذاشتند، هنر امام ارائه ی مسیر سومی بود که بشریت را از دل دنیا عبور میداد و به آخرت می رساند. هیچکدام را کنار نمی گذاشت. بلکه دنیا را آباد میکرد و از آن استفاده میکرد و از آن عبور میکرد و به آخرت میرسید. سخن نو انقلاب همین بود.
لذا رابطه ی علم و دین نیز که یکی از وجوه رابطه ی دین و دنیاست مسئله ای بسیار حیاتی برای ماست. مسئله ای که اصل وجود انقلاب اسلامی و حتی اصل وجود اسلام با قرائت حداکثری که ما آن را قبول داریم را هدف گرفته است و اگر به سرانجام درستی نرسد می توان گفت اصلا انقلاب حرفی برای گفتن ندارد و سخن نو بودن آن دچار تردید خواهد شد.

اسلام حداقلی که خود را از آباد کردن دنیا منفک کرده است و این امور را به عرف عقلا و مکاتب دیگر واگذار کرده است و از درد بشیرت و توده های مستضعف آسوده است، این درد را با خود نمیکشد و مشکلی ندارد که مقدس مآبانه در گوشه ای بنشیند و فقط در مسائلی که به او مراجعه میشود از سر معذریت و با استفاده از اصول عملیه حکمی دهد و تشخیص موضوع و مصداق و دستگاه کلان و همه مسائل دیگر را به خود مکلف واگذار کند و مردم مستضعف جهان را با حقارت و پستی مدرنیته تنها بگذارد و سرتاسر حکومت و ولایت جهان بجز فرعیات شخصی را به غیر خدا واگذارد.
لکن کسی که دین را صراط مستقیم سعادت بشیریت میداند نمی تواند در این دوگانه ها بی تفاوت باشد و گوشه ای بنشید، بلکه باید راهی بیابد و بشر را نجات دهد. حال که راه حل امام را اجمالا میدانیم باید این اجمال را به تفصیل برسانیم و در میدان عمل نشان دهیم که اسلام عزیز دین زندگی انسان است، در همه ابعادش و در همه وجوهش.

علم دینی، مسئله انسان های مسئله دار!

علم دینی، مسئله انسان های مسئله دار! ( بازتقریری از ارائه دکتر دنیوی در دوره ایده های معاصر علم دینی )

میتوان مکتب مشهور به اخلاق یونانی را شاهد مثال آورد و میتوان از آیه شریفه و کذلک جعلناکم امه وسطا توشه گرفت ، میتوان به اندیشه هایی که به دیالکتیک ارج می نهند اشاره کرد و با مبانی عرفانی مقایسه شان نمود و میتوان به روایاتی مانند لا جبر و لا تفویض تمسک جست !

در هر صورت به نظر می رسد این طریق عقلاست که راه میانه و اعتدال را بر گزینند و از تاختن در دو سر طیف حذر کنند.

اما برای کسی که تصمیم دارد در طیف وسیع حق و باطل، در منتهای جانب حق قرار بگیرد و لحظه به لحظه و آن به آن ترفیع درجه بگیرد، وسط طیف قطعا جای راحتی نخواهد بود ! او دچار مشکل میشود. هر گامی که برمیدارد به پشت سر خود نگاه میکند که مبادا اعتدال به هم خورده باشد ! دائما سوال دارد که چگونه باید گام برداشت تا به چپ و راست منحرف نشد ؟

این دوگانه ها در زندگی بشر فراوان اند ! مدرنیته و سنت، جنگ طلبی و صلح طلبی، نهضت و نظام، رحمت و غضب، مالکیت دولتی و مالکیت خصوصی و هزاران مورد دیگر

هر کدام از این دوگانه ها در ذهن انسان حق طلب، ابتدا یک سوال مقدماتی ایجاد میکند : کدام یک ؟

طبیعتا همان طریقه عقلائی به او میفهماند که هیچکدام !

و سپس یک سوال اصلی شکل میگیرد : گزینه سوم چیست ؟

پاسخ ها میتواند متفاوت باشد :

  • جمع هردو
  • چیزی بین این دو
  • بمقتضای زمان و مکان یکی از این دو

هر پاسخی را که برگزیند، حالا با صد ها سوال فرعی رو به رو میشود :

  • چطور در این مسئله بین هردو جمع کنم ؟  چه ترکیبی درست است ؟ ( هر مسئله یک سوال )
  • آیا این راهکار در این مسئله به هیچ سمتی میل نمیکند و واقعا وسط است ؟ ( هر راهکاری که برای هر مسئله مطرح است یک سوال )
  • شرایط زمان و مکان الان کدام را اقتضا میکند ؟ ( هر زمان و هر مکانی که اعتبار شود یک سوال )

حال میتوان به خوبی مشاهده نمود که عقلا بخاطر طریقه شان، مسئله دار هستند!

و منابع دینی این مسئله داری را تقویت میکنند و البته برای حل این مسئله ها مساعدت هایی را به بشر ارائه میکنند.

مسئله علم دینی یک از مسئله های این انسان های مسئله دار است که یا اط طریق عقلائی به این نقطه رسیده اند و یا جهت دهی منابع مقدس، این نقطه را به آنها هدیه نموده است.

ضرورت پاسخ به نسبت علم و دین

تشبیه جالبی داشتند جناب آقای دکتر دنیوی برای ضرورت بحث از علم دینی. از طب و فضای مجازی و سبک زندگی و نظریه های پیشرفت و فست فود و نهاد خانواده و جمعیت و تجربه زیست در کشورهای دیگر هم برایش شاهد آوردند.

اصل مطلب این بود که اگر بخواهی مسائل را ریشه ای حل کنی، گریزی نداری تا تکلیف ریشه ای ترین مطلب یعنی نسبت علم و دین را حل کنی. تعیین نسبت علم با دین، یک کلان نظریه می سازد که بر اساس آن کلان نظریه است که بقیه نظریه ها و گزاره ها جهت می گیرند.

و در غیر این صورت پرداختن به تک گزاره ها و درگیر شدن با آنها، چیزی جز درگیر شدن با شاخه ها یا سرشاخه ها نیست. مسئله از جای دیگری آب می خورد و ریشه چیز دیگری است.

تشبیه شان هم نحوه مواجهه های مختلف با بیماری هایی نظیر سرطان یا گرفتگی قلب بود. در گرفتگی قلب می توان به سراغ خود رگ ها رفت، آنژیو کرد، آنژیو گرافی کرد، عمل جراحی کرد و می توان به سراغ علت گرفتگی عروق رفت. این که اساسا چرا رگ ها گرفته اند و آیا می توان از این طریق بیماری را درمان کرد؟

یعنی یک وقت سراغ معلول ها می رویم و برای پس از بیماری فکر می کنیم. یک وقت به سراغ علت ها می رویم و می خواهیم ریشه بیماری را بخشکانیم.

در نسبت گیری با مسائل و مشکلات نیز این چنین است یک وقت سراغ تک گزاره ها می رویم. مثلا می گوییم چرا وضعیت جمعیت به این صورت افتاده است، برایش درمان کنیم. مثلا سیاست های تشویقی در پیش بگیریم و حمایت کنیم از فرزنداوری و تبلیغات و…

یک وقت به سراغ ریشه مسائل می رویم.

ادعا این است که ریشه ای ترین مسئله، یا یکی از ریشه ای ترین مسئله ها که کلان نظریه پدید می آورد، تعیین تکلیف نسبت علم با دین است.

حالا این که از چه منظری به بررسی این نسبت می پردازیم، بحث دیگری است.

هم علم، از موضوعات کلیدی و بسیار کلان زندگی بشر بوده و هست. و هم دین.

هر چه این دو در عینیت یک زمان-مکان قوی تر بوده باشند، گسترده تاثیرگذاری شان وسیع تر است.

امروز یکی از نقاط بسیار پررنگ کارکرد علم در جهان است. البته دین چنین جایگاهی ندارد.

اما در ایران امروز، دین رونق بسیار زیادی دارد و دامنه کارکردی اش و سطح توقع از آن دائما بالاتر می رود. خاصه پس از انقلاب اسلامی، که ابعاد و زوایای مختلفی از اسلام، مورد توجه قرار گرفت.

تعیین تکلیف بین نسبت این دو در ایران امروز، بر همه بشر امروز و فردا موثر خواهد بود.

معتقدیم که خواه ناخواه همه مردم جهان دوباره به دین باز می گردند. کما این که امروزه تا حدودی چنین اتفاقاتی در گوشه و کنار جهان مشهود است.

هر چه این سوال در قم عمیق تر و ذوابعادتر پاسخ گفته شود، کمک بهتری به کل بشریت شده است.

به نظر از کنار این سوال نباید ساده گذشت. تجربه زیسته همه بزرگان شیعه و غیر شیعه باید مورد مداقه جدی قرار گیرد. نصوص و تراث باید بارها و بارها مورد بازبینی قرار گیرد. به ویژه فهم ها و درک های ی امام خمینی، از دین و علوم مختلف دینی و هم چنین جامعه سازی و نسبت جامعه با علوم جدید، باید شناخته شود. و پاسخ های عمیق و چند لایه ای برای این مسئله ارائه شود.

پاسخ های تک خطی دین حداکثری یا دین حداقلی، قطعا نمی تواند جواب چنین مسئله مهم و پر از انتظاری باشد که ظلم های دو طرفه را موجب می شود. یعنی هم حق دین آن طور که باید ادا نمی شود و هم حق علم. مگر این که پیچیدگی های مسئله با انحای مختلف آن دیده شود.

پیرامون کتاب برنامه ریزی ماموریت گرا و برنامه ریزی منابع محور

افرادی که وارد حوزه می شوند، دغدغه های مختلفی دارند و لذا، انگیزه ورود افراد مختلف به حوزه کاملا متفاوت است.

 

برخورد اولی که هنگام ورود طلبه به حوزه با او می شود، اینست که بنشین سر کلاس صرف و نحو و ادبیات عرب را، خوب بخوان! و این طلبه است که باید برای خود به نحوی ضرورت خواندن ادبیات عرب را حل کند.

 

این روند هرسال و هرروز ادامه دارد و کتاب های مختلفی پیش روی طلبه گذاشته می شود، که باید آنها را از بر شود.

 

پس از اتمام سال دهم هم، از او می خواهیم چند سالی در درس خارج شرکت کند و اقوال را بررسی کند.

 

همین روندی که همه طلاب طی می کنند ، کافیست برای اینکه طلبه منفعل شده و برای دوران خدمت خود نیز، هیچ طرح و برنامه ای نداشته باشد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌.

 

مثل سایر مباحثی که استاد فلاح مطرح می کنند، ایده ماموریت گرایی و برنامه ریزی ماموریت گرا نیز، بسیار جذاب و دوست داشتنی است.

 

یکی از بزرگترین بحران هایی که طلاب را در حال حاضر رنج می دهد، بحران هویت است. اینکه من چه باید بکنم؟ چه باری باید بردارم؟ و صدها سوال بی جواب، که ریشه در این نکته دارد که هویت خود را نشناخته ام.

 

نظام تعلیم و تربیت حوزه، خود را مکلف می داند دانایی ها و حتی دارایی هایی را به طلبه منتقل کند ؛ اما اینکه آیا واقعا این علوم و توانمندی ها را او نیاز دارد و اینکه آیا می داند به اینها احتیاج دارد، سوالی است که حوزه به پاسخگویی به آن نمی اندیشد.

 

این کتاب می تواند جرقه ای در ذهن طلبه ای که دچار سردرگمی شده، ایجاد کرده و به او کمک کند تا بتواند وظیفه خود را بهتر بشناسد و در راستای ایفای آن نقش تلاش کرده و به هرآنچه وظیفه او نیست ، نه بگوید!

 

کتاب برنامه ریزی ماموریت گرا و برنامه ریزی منابع محور، اثر استاد فلاح شیروانی (حفظه الله) را می توانید از لینک زیر در طاقچه مطالعه کنید :

https://b2n.ir/e79766