نوشته‌ها

نصیریِ «اسلام و تجدد» و تجدد امروز؛ نقدی به ایده اصلاحی مهدی نصیری

آنچه که قلم مهدی نصیری را گستاخ کرده و میتواند زبانش را به شعله های لجاجت و درازا باز کند و هر نامسئله ای را به بهانه مشکل معیشتی حواله یک ولایت فقیه کند، یک چیز بیشتر نیست و آن مکتب دیکتاتوری و استکباری غرب با سوار شدن بر انگاره های ذهنی مردم است.

مهدی نصیری مدتهاست متوجه شده مقالات «اسلام و تجدد» دیگر پاسخ گوی ذهن مردم ایران نیست و سعی کرده فضای التقاطی همان زمان را به ذهن اجتماعی ایران نزدیک کند.

مهدی نصیری مدتهاست به خودآگاهی رسیده و متوجه شده تفسیرهای «فردیدی» مبارزه ای از پیش سوخته بوده و بی تردید پاسخ مکتب امام با فردید بسیار متفاوت است، در تحلیل دقیق و حسن نظرش به مکتب امام همین بس که او توانست بالاخره از فردید عبور کند و بالاخره متوجه شد مکتب روح الله فاصله ای از زمین تا آسمان با فردید دارد. نصیری در اسلام و تجدد بعد از آنکه به تفصیل حرف از ضدیت با مدرنیته می زند نهایتا می گوید:

«نهضت و حرکت کنونی ما باید مبتنی بر دو رکن مهم باشد: 1- اصلاح وضع موجود درحد توان و متناسب با ظرفیت واقعی 2- آگاهی دادن به جامعه خود و دیگر جوامع، نسبت به وضع فلک زده و ظلمانی عصر کنونی و آماده شدن برای حادثه عظیم ظهور آخرین معصوم و ذخیره الهی(عج) که بشریت را از رنج بی عدالتی و فقر معنوی و مادی نجات داده و آرزوی همه انبیا و اولیای الهی را برای تحقق مدینه فاضله صالحان، جامعه عینیت بخشد.»

خیلی واضح است که نصیری در این پاراگراف حرف خود را بی پرده می زند و آن عبور از غرب نیست بلکه حفظ تحقیر و استخفاف است و توهم برداشته که می توان در دل این استخفاف به مردم و جوامع دیگر از فضاحت های تمدن غرب حرف زد. منطقی که به هیچ عنوان امام رضوان الله علیه زیر بار آن نمی رود بلکه امام اولا بر مردم سالاری می ایستد و قائل است تا مردم را از زیر یوغ این استکبار خارج نکنی امکان تقابل و عبور وجود نداشته و این نیز در گرو سالاریت او ذیل توحید است.

لذاست که نصیری از همان دوران کیهانش هر چه در ذهن می پروراند شکل دادن یک دیکتاتوری برخاسته از نگاه پست مدرنیسم بود که برای رهایی از یک تمدن، انتی تز خودش میشد. فردید نیز وقتی مبارزه را از اومانیست شروع می کند نباید توقع داشته باشد تقابلش با غرب تمدنی بهتر از او رقم بزند چه بسا افتضاحی از قبل بیشتر بالا بیاورد.

اما باید توجه کرد انقلاب اسلامی یکبار توانسته بود نگاه های شرقی کمونیستی را کنار بزند و بدون آنکه با عدالت خواهی کور حرکت کند توانسته است حرف نوی خود را با بشریت مطرح کند و بگوید انسان واقعی و کامل را می خواهد و این انسان کامل در مکتب امام جایگاهی خلیفه اللهی دارد و سالاریت با اوست. مکتب امام دل را به خدا می دهد و ذیل این مسیر، از جامعه ای که انسان متعالی برایش ارزش است دست نمی کشد و تز اصلاحی او حرکت برای ساخت چنین جامعه ای است نه «اصلاح وضع موجود متناسب با ظرفیت واقعی» که چیزی جز حفظ حقارت نیست.

مهدی نصیری وقتی میخواهد دم از مشکلات معیشتی بزند و مسائل امروز ایران را ببیند چون تنها عبور از غرب را فردید میداند و آن تئوری را با دقت تمام مردود کرده،  راهی به جز استعمار و مدرنیته نمی بیند و فحاشی به مردم سالاری و انسان کامل را شروع میکند.

اتفاقا چهره واقعی مبارزه با تمدن غرب ذیل مکتب فکری غرب همین است و تمرکز بر این قلم، روشن کردن چهره واقعی یک انسان تمدن غربی است که اساسا در دل استعمار به دنبال حذف مردم سالاری و بالاآوردن وحشیانه ترین نوع دیکتاتوری است و سالیان سال است که بشر امروز از این اومانیستی کثیف عبور کرده و نصیری هنوز در دل این تاریخ سوخته مانده است.

بهترین راه حل برای توبه مهدی نصیری دیدار با فوکویاما است آنجا که از پایان تاریخش عبور میکند و به هویت می رسد.

شاید متوجه گردد که راه حل مکتب امام است آنجا که همه چیز را با همین مردم مستضعف دنبال کنیم همان طور که چهل سال مبارزه را با مردم پیش بردیم نه با دولتها و سیاست گذاری ها.

تحلیلی از تحذیر رهبری

?تحلیلی از تحذیر رهبری

حضرت آقا چند سخنرانی مهم در این ایام داشته اند که فهم و تحلیل هرکدام میتواند آتشی در وجود انسان بیاندازد که آرام نگیرد. فرمایشات 19 هم دی ماه اما علاوه بر نکات و مطالبات قبلی، یک نکته ی مهم دیگر داشت. یک تنبه سنگین که جان انسان را به لرزه می انداخت:
«توّابین برای انتقام خون مطهّر امام حسین آمدند جنگیدند، کشته شدند، همه‌ی آنها کشته شدند امّا در تاریخ اینها را مدح نمیکنند؛ چرا؟ چون دیر جنبیدند. شما که میخواستید خون خود را در راه امام حسین بدهید، چرا در اوّل محرّم، دوّم محرّم نیامدید که اقلّاً یک کاری صورت بدهید؟ آنجا می‌ایستید تماشا میکنید، امام حسین به شهادت میرسد، بعد دلتان میسوزد، آن وقت می‌آیید در میدان! [نتیجه‌ی] کار را بهنگام انجام ندادن این است. کار را بهنگام باید انجام داد.
نباید غفلت کنیم از وظیفه‌ای که عقل و شرع به عهده‌ی ما گذاشته؛ باید بدون تأخیر وارد میدان بشویم. تأخیر نباید داشته باشیم. آن وقت به تناسب اهمّیّتی که آن کار دارد، خطرات را به جان بخریم. بالاخره در هر حادثه‌ای، هر خطری را نباید انسان به جان بخرد؛ بعضی از حوادث هست که این‌قدر اهمّیّت ندارد که انسان جانش را به خطر بیندازد. به تناسب اهمّیّت حادثه، خطرِ مترتّب بر ورود در میدان را به جان بخریم. مشکل آن وقتی به وجود می‌آید که ما در این وظایف اختلال ایجاد میکنیم: به سرعت احساس تکلیف نمیکنیم، بهنگام وارد نمیشویم، خطر را به جان نمیخریم، ملاحظه میکنیم؛ این [طوری] است.»

این تنبه ناظر به تشخیص وظیفه و اقدام سریع و به موقع و مطالبه اینکه برای انجام وظیفه مثل خانواده های رزمندگان دفاع مقدس هزینه کنید نکته ویژه ی این سخنرانی بود. اگر اینگونه نباشید امام تان خواهند کشت و بعد شما می آیید و جانتان را هم فدا می کنید اما ارزشی ندارد، چون دیر آمدید.

در پایان نیز دو مطالبه را برای بار چندم به صورت ویژه مطرح نمودند:
1.جهاد تبیین
2.کار های بزرگ تحولی

مدتی فکرم درگیر بود که چه شد این مطالبه سنگین توسط ایشان مطرح شد. مطلوبات اصلی همان جهاد تبیین و کار بزرگ تحولی بود که در چندین ماه اخیر بارها توسط ایشان مطرح شده بود. لکن اینبار با این تحذیر که اگر نکنید دیر می شود و دیگر کار از کار میگذرد. چرا ایشان ایچنین مطرح کردند؟ مگر خطر در نزدیکی ما قرار دارد؟

تا اینکه در سخنرانی بعدی فرمودند: «ما امروز یا مواجه با یک پیچِ تاریخیِ مهم هستیم یا در دلِ یک پیچِ تاریخیِ مهم داریم حرکت میکنیم؛ این دوّمی شاید درست‌تر باشد. دنیا دارد تغییر میکند، [آن هم] تغییرات اساسی؛ تغییرات اساسی و بزرگ را نمیشود در ظرف یک هفته و یک ماه و یک سال فهمید؛ اینها بتدریج انجام میگیرد. باید مسلّط باشید ببینید در دنیا چه دارد اتّفاق می‌افتد، در کشور چه اتّفاقی دارد می‌افتد.»
و بعد از آن نیز از در مورد اغتشاشات صحبت میکنند.

به ذهن ناقص حقیر رسید که آن چیزی که باعث شده ایشان این تحذیر سنگین را بدهند، همین نکته است که ما در دل یک پیچ تارخی مهم داریم حرکت میکنیم. اگر دیر بجنبیم و جهاد تبیین را سر دست نگیریم و مردم را به حرکت های جهشی انقلابی همراه نکنیم و از طرفی تحولات بزرگ را در کشور رقم نزنیم، کشور از این تغییرات مهم بین المللی عقب می ماند و دیر تا چندین سال نمی شود این فرصت از دست رفته را جبران کرد. مثل زمان امام صادق که عدم همراهی شیعیان با امام زمان شان باعث شد که برپایی حکومت حق که بنا بود در زمان ایشان محقق شود، عقب بیافتد و تا هزار و اندی سال بعد نیز محقق نشود. غفلت ما و دیر جنبیدن ما نیز می تواند این فرصت طلایی برای فراگیر شدن سخن حق در جهان و صدور انقلاب را از دست ما خارج کند و تا چند صد سال بعد این توفیق از بشریت سلب شود.
لذا باید هرچه بیشتر در مورد اینکه چه طور می توانیم جهاد تبیین را محقق کنیم و تحولات بزرگ را رقم بزنیم فکر کنیم و عمل کنیم. والا روزی خواهد رسید که هرچه داریم را فدا میکنیم اما فایده ای ندارد، چون دیر آمده ایم.
.

آنچه که در تعریف آزاداندیشی ندیده ایم؟!

از آنجا که آزاداندیشی، گفتمانی از جنس رقم زدن یک ذائقه است و می توان این گونه تصویر کرد که بعد از محقق شدن این گفتمان، عملا جامعه نخبگانی و به تبع آن، مردم، ذائقه ای پیدا کرده اند که اساسا هر تقابل آرایی که بوی فهمیدن و اندیشیدن و کشف حقیقت میرود برایشان مقدس و قابل پیگیری خواهد بود. در این اتمسفر فرهنگی، هیچگاه نفاق توانایی عرض اندام پیدا نخواهد کرد حتی اگر بنای به دیده شدن از سمت مردم داشته باشد می بایست کاملا در راستای روشن شدن حقیقت گام بردارد و الا از دایره انتخاب مردم حذف خواهد شد.

شکل گیری این اتمسفر فرهنگی به وسیله گفتمان سازی قطعا یک عبادت بزرگ است اما باید این موضوع را نیز مورد توجه قرار داد که وجه سلبی این گفتمان می بایست در تعریف خودش دیده شود لذا به نظر می آید در تعریف آزاداندیشی می بایست نقطه های تضاد روشن شود و به تعبیری تعرف الاشیاء به اضدادها راهبردی در کنار پی بردن به ماهیت شناسی ایجابی آن قلمداد گردد.

یکی از وجوه سلبی که می توان در تعریف آزاداندیشی به آن اشاره کرد، کنار زدن تمام جریان هایی است که اندیشیدن در جامعه را نفی می کند، چه اینکه این جریان ها حامل یک دعوت باشند و یا حتی اقداماتی در حوزه های تربیتی و … تعریف کنند.

آیا فقط در کرسی‌ها آزاداندیشی وجود دارد؟

عده‌ای بر این باور هستند که راه تحقق آزاداندیشی تنها در کرسی‌ها خلاصه می‌شود و بر این باور هستند که ایده‌ی حضرت آقا برای تحقق آزاداندیشی «کرسی‌ها» می‌باشد.

اینجا سوالی که مطرح است، این است که «آیا آزاداندیشی فقط در کرسی‌ها است؟»؛ الان فضایی که توسط شبکه‌های اجتماعی و تاحدی پیامرسان‌ها به طور کلی وب دو پدیدآورده است، شاید بتوان گفت آزاداندیشی بی‌نیاز از کرسی‌ها شده است و دیگر هیچ فضای فکری احساس نمی‌کند که برای به رسمیت شناخته شدن اندیشه‌ورزی‌اش نیازمند دردسر‌های و اداره‌بازی‌های مجوز گرفتن از جانب کمیته کرسی‌ها است؛ بلکه از قضا فضای اندیشیدن در چنین مواردی بیشتر محقق شده است تا  مواردی که در چهارچوب مجوزه‌های کرسی‌ها رخ داده است.

شاید در خیلی از گفتگو‌ها و اتاق‌های کلاب‌هاوس امروزی، بیشتر تبادل فکر و نظر شده است نسبت به کرسی‌هایی. ما اگر واقعا به دنبال توسعه‌ی واقعی آزاداندیشی باشیم، نباید دل به الگوی کرسی‌ها خوش کنیم؛ به خصوص با توجه به فضای مجازی که تحت عنوان وب دو پدید آمده است؛ این باور که با کرسی‌ها می‌توان به توسعه واقعی آزاداندیشی رسید، ساده‌انگاری مسئله است؛ در عین حالی که نشان از ابهام و عدم وضوح مسئله «آزاداندیشی» دارد.

چرا دیگر آقا آزاداندیشی را مطالبه نمیکند؟

در یادداشت قبل اشاره‌ شد که ترک مطالبه‌ی آزاداندیشی از جانب رهبر، چند مدلول می‌تواند داشته باشد در این یادداشت به یاری خداوند این بررسی می‌شود که کدام مدلول ترجیح دارد.

برای بررسی «دلالت» مطالبه آزاداندیشی نکردن رهبری، و عدم تکرار و تاکید بر این خواسته قدیمی، باید بیانات و فرمایشات ایشان در دوره‌ای که مطالبه‌ی آزاداندیشی وجود داشت، را بررسی کرد؛ هر چند قبل از این بررسی می‌توان از نوع مواجهه‌ای که با آزاداندیشی داشتند فهمید که اساسا از «آزاداندیشی» نمی‌توان دست برداشت و هنوز هم که هنوز است این مطالبه وجود دارد منتهی به دلایلی بیان نمی‌شود؛ اینکه یک خواسته‌ای مدام درخواست شود و تاکید بر آن در زمان‌های متفاوت و در دیدار‌های با اقشار مختلف صورت گیرد و در ادامه خود ایشان به تئوریزه کردن آن بپردازد و به تبیین آن مشغول شود و در سخنرانی‌های متعدد به آن اشاره کند و به آن ارجاع دهد و پی‌گیر گزارشات در خصوص تحقق این مطالبه و اقداماتی که در راستای آن صورت گرفته باشد و در تلاش باشد که نخبگان را برای این خواسته و مطالبه بسیج کند و به حرکت وادارد و حتی کار به جایی برسد که به خاطر برآورده نشدن این خواسته، گلایه کنند؛ صرف دیدن همین نحوه‌ی مواجهه و تعامل با آزاداندیشی از جانب یک رهبر، خود کافی است برای این که روشن شود که مطالبه آزاداندیشی، خاموش شدنی نیست؛ و اگر می‌بینید که این خواسته تکرار نمی‌شود، نه از آن رو است که دیگر چنین خواسته‌ای وجود ندارد؛ بلکه از قضا به خاطر برآورده نشدن این خواسته با این حجم از تکرار، دیگر ایشان این خواسته را تکرار نمی‌کنند چرا که جامعه مخاطب ایشان این ضرورت را درک نمی‌کند و نمی‌پذیرد. مگر در چند مورد از خواسته‌های رهبری، کار به گلایه کشیده است؟

البته اینجا ممکن است این احتمال هم مطرح شود که این مطالبه برآورده شده است به خصوص که دیدیم که این مطالبه چقدر برای ایشان داری جایگاه است و تا حد گلایه از برآورده نشدن آن هم ایشان پیش رفتند و پس الان که ایشان نسبت به آن سکوت کردند، با توجه به تاکیدات و تکرار‌ها و تبیین‌ها و … ایشان در قبل، این مطالبه برآورده شده است. البته این احتمال با کوچک‌ترین توجه و تامل نفی خواهد شد؛ چرا که با یک مراجعه کوچک به جامعه اطرافی خود به عدم تحقق آزاداندیشی پی‌خواهیم برد و حتی نمی‌توان ادعا کرد یک سطح پایینی از آنچه که مطالبه ایشان بوده است، محقق شده است؛ البته اگر قرار باشد کار تحقیقی صورت بگیرد، باید یک مطالعه عینی و میدانی صورت گیرد و آنچه تحت عنوان آزاداندیشی وجود دارد با آنچه خواسته‌ی رهبری بوده است مقایسه شود.

در این یادداشت فرصت نشد نگاهی به بیانات رهبری در خصوص آزاداندیشی پرداخته شود و اگر توفیق بود ان شاء الله در یادداشتی دیگر به این مهم پرداخته خواهد شد.

ضرورت درخواست آزاداندیشی از جانب رهبری

در خواست آزاداندیشی از جانب حاکمان پدیده‌ای نادر و عجیب است، به خصوص که بر آن اصرار هم ورزیده شود؛ امّا این در خواست و پافشاری از جانب حضرت آقا را نباید خیلی عجیب دانست؛ از قضا اگر از جانب ایشان درخواست آزاداندیشی نشود، باید تعجب کرد؛ چرا که در نظریه حاکمیتی نوین اسلامی «ولی فقیه» در زمره‌ی حاکمان به معنای مصطلح و مشهورش نیست؛ بلکه ولی فقیه در پایگاه حق ایستاده است و به دنبال حق و حقیقت است؛ و کسی که به دنبال حق و حقیقت است از دگرگونی نمی‌ترسد بلکه دائما در طلب انقلاب است و به تعبیر شهید آوینی بر قله‌ی آتشفشان است؛ کسی در قله‌ی آتشفشان خانه برای سکونت نمی‌سازد بلکه از سکون بی‌زار است.

«نظریه حاکمیتی نوین» که حضرت امام برای ما به ارمغان آورند؛ به دنبال حکومت الله هستیم؛ یعنی به دنبال تحقق حق هستیم. و برای رسیدن به حق نیاز مبرم به آزاداندیشی است و اساسا بدون آزاداندیشی امکان رسیدن به حق وجود ندارد. لذا برای یک رهبر واقعی -ولی فقیه- آزاداندیشی لازم است؛ چرا که می‌خواهد حق در جامعه تحقق پیدا کند. به خصوص وقتی به «مردم سالاری» در نظریه حاکمیتی نوین توجه می‌کنیم، ضرورت آزاداندیشی دوچندان می‌شود.

ید واحده

«همه در مقابله با دست دشمن آتش‌افروز و عوامل خائن یا جاهل و غافل او وظائفی برعهده داریم؛ از دستگاههای حافظ امنیت و قوه‌ی قضائیه تا فعالان عرصه‌ی فکر و تبلیغ و تا آحاد مردم عزیز باید ید واحده‌ئی باشند.» ۵ آبان1401

با طولانی شدن اغتشاشات و درگیری ها در سطح جامعه خیلی ها به فکر این افتادند که چه کار باید بکنیم و چه نقشی را ایفا کنیم. حضرت آقا راه حل مقابله با تحرکات دشمن و آشوب های داخلی را «ید واحده» شدن همه افراد، از دستگاه های امنیتی تا عموم مردم دانسته اند. این ید واحده یک پیوستار است که از دستگاه های مسئول، نخبگان فرهنگی، روحانیت و مبلغین و عموم مردم را در بر می گیرد.
دستگاههای امنیتی متناسب با وظایفشان تقریبا دارند مطلوب عمل میکنند لکن فعالان عرصه فکر و تبلیغ عملا نقش ویژه ای در صحنه ایفا نمیکنند. بار گفتمان صحنه و حرفی که باید از طرف جبهه خودی بالا بیاید عملا فقط بر دوش حضرت آقاست و نخبگان، به ویژه نخبگان حوزوی به شدت منفعل یا ساکتند. طبیعتا وقتی فکر و ادبیات تولید نشود، نهضت تبلیغی هم شکل نمی گیرد. چون مبلغین زبان مان بسته می شود و حرفی برای گفتن ندارند. حوزه امروز در واقع ساکت نیست، حرف میزند، لکن چون حرف ویژه ای ندارد. حرفش کلیشه ای است و نیاز صحنه نیست. نهایتا تکرار فرمایشات رهبری است. لذا نهضت تبلیغی شکل نمی گیرد و تا زمانی که نهضت تبلیغی شکل نگیرد مردم هم نمی توانند به صحنه بیایند لذا این پیوستار ید واحده که مشت محکمی بر سینه دشمن است شکل نخواهد گرفت. در فضایی که نخبگان اینگونه ساکتند ( البته برخی فعالند لکن بسیار کم تعدادند) و نقش تولید فکر و ادبیات فقط بر عهده رهبری است، باید همین فرمایشات رهبری به جد دنبال شود، مباحثه شود، فکر شود و در نهایت همان ها سر دست گرفته شود و به گوش مردم رسانده شود.
لکن یادمان باشد این چرخه معیوب است. یک حلقه کم است. جبهه انقلاب از فقدان عاقله رنج میبرد. نخبگان در جایگاه خود حاضر نیستند و فرمایشات ولی را به ذهن مردم نمی رسانند.

جریان شناسی شکل گیری نظم نوین جهانی1، آمریکا قدرت اول تمدن غرب

امروزه سطح های متعددی از تحلیل شکل گیری نظم نوین جهانی مطرح می شود که میتوان بین این تحلیل از پایگاه های فکری مختلف دسته بندی کرد، یکی از این پایگاه های فکری رصد آمریکا نه در نقطه شیطان بزرگ بلکه به عنوان ابرقدرتمند دنیای امروز و نوک پیکان مدرنیته، این پایگاه فکری نقطه های قدرتمندی آمریکا را از آنجا که کاهش یافته شاهدی بر شکل گیری نظم جدید می داند:

آقای محمد پورغلامی از نویسندگان دفتر رهبری در طی یادداشتی مطرح می کند:

«توماس فریدمن» تحلیل‌گر ارشد «نیویورک تایمز» درباره‌ی کاهش قدرت اقتصادی و نظامی آمریکا به‌صراحت می‌نویسد:

«ما دیگر حتی به اندازه‌ی یک بند انگشت توان مداخله‌ی نظامی در بحران‌هایی مانند سوریه نداریم. البته می‌توانیم پول و سلاح بدهیم اما مداخله‌ی مستقیم نه. از این جهت کشورهایی مانند ترکیه باید به تنهایی اما با حمایت ما عمل کنند. آمریکا وارد دوره‌ای شده که باید کمی هم به مشکلات داخلی خود بپردازد. اکنون «بیت اللحم پنسیلوانیا» برای ما مهم‌تر از بیت اللحم خاورمیانه است. مردم آمریکا برای خدمات کمتر بهای بیشتری می‌پردازند و بیش از هر دوره‌ای می پرسند که نیروهای ما در فلان منطقه‌ی جهان چه می‌کنند؟… ما در عراق ضامن نارنجک را کشیدیم و خودمان را روی آن انداختیم. همه‌ی ترکش‌های جنگ به ما اصابت کرد. دیگر هیچ کشوری از ما نمی‌خواهد همان نقش را در سوریه ایفا کنیم. ما از ترکیه خواهیم خواست در حل این بحران ما را کمک کند.»(1)

 

(1):  روزنامه کیهان، شماره ۲۰۸۰۴ به تاریخ ۲/۴/۹۳

عاقله فرهنگ در نظام محاسباتی جهان کفر، مطالعه موردی پدیده سلبریتی

اگر بپذیریم که برای شناخت ماهیت پدیده ها و مفاهیم می توان از قاعده «تعرف الاشیاء باضدادها» استفاده کرد، یکی از نقاطی که در شناخت عاقله فرهنگ میتوان تاثیرات خوبی در این ادراک داشته باشد، بررسی این عاقله در نظام محاسباتی جهان کفر است.

در فضای اغتشاشات اخیر به مباحثی در یادداشت های اخیر اشاره شد و نگارنده سعی بر این داشت که بتواند جدای از اینکه لایه این حادثه را مورد تحلیل قرار دهد به دسترسی های تمدنی آن نیز اشاره کند. مضافا اینکه نشان داده شد که تقابل تمدنی با روایتی که مطرح گردید اساسا از پایگاه مکتبی جبهه انقلاب امکان شکل دادن تمامی نسبت ها و برقراری همه دسترسی های لایه تمدنی در حوادث خود را ندارد لذا تنها می توان حادثه را با تقویت گفتمانی و هویتی تئوریزه کرد و عملا گسل تمدنی ایجاد شده را پررنگ کرده و بستر رقم خوردن حوادث دیگر تمدنی را ایجاد کرد.

توضیح داده شد که در حوادث اخیر یکی از نقاطی که بیانگر افول و شکست تمدن غرب است، شیفت رهبری از پایگاه نخبگانی و معنایی به هدایت و رهبری به وسیله پدیده ای به نام سلبریتی است.

تعریفی از سلبریتی که در کمبریج مطرح شده بود سه مولفه حیاتی داشت 1- شهرت(The Fame) 2- سرگرمی(The Entertainment) 3- تجارت(The business)

همان طور که گذشت اساسا شهرت و خودنمایی یک امر فطری است که هر انسانی نیاز به دیده شدن دارد اما اینکه این دیده شدن از چه پایگاهی رقم می خورد، مسئله ای است که دو رویکرد به شهرت را مشخص کرده و عملا یکی را الهی و مقدس دیده و تا مرحله عنوانی چون شهادت بالا میبرد و دیگری می تواند یکی از رکن های استکبار را رقم بزند.

در بحث سرگرمی، تمدن غرب قائل است سلبریتی هر سرگرمی نیست لذا اساسا با هنر و حتی طنز و بازی متفاوت است، اصلی ترین تفاوتی را که برای Entertainment ذکر می کنند بی معنایی و بدون نشر نشر یک اندیشه، لذت محوری و خودنمایی بی اهمیت ذکر کرده اند. حال اگر این ویژگی ها را در فاکتور Business یعنی تجارت و سود دهی و سرمایه سالاری ضرب کنیم، متوجه خواهیم شد که با پدیده ای بسیار خطرناک رو به رو شده ایم زیرا که این پدیده همه منافذ آگاهی انسان را مسدود کرده و اجازه هیچ نوع یقظه را نمی خواهد دهد.

عملا رهبری عملیات های تمدن غرب در این عصر با پدیده ای لذت محور، بی محتوا و کاملا پرانگیزه به جهت دیده شدن و خودنمایی بدون مرز، به حرکت افتاده است.

سبک زندگی‌ای که این رهبران نیز به مخاطبان خود پیشنهاد می کنند کاملا بر همین مؤلفه ها استوارندو نهایتا اینگونه سبک زندگی به عنوان ارزشمندی تلقی شده و زیست آگاهی محور و آگاهی بخش یک ناهنجاری معنا می گردد که باید با او مقابله کرد و تا حذف فیزیکی او پیش رفت. در نتیجه همین سبک زندگی پیشنهادی است که می بینیم اساسا شعارهای نسل معترض به سمت فحاشی جنسی کشیده شده، کنش گری او با خشن ترین نزاع رقم خورده و هیچ منبع آگاهی بخشی را به رسمیت نشناخته و به هیچ قاعده ای در ظهور و بروز اجتماعی اش به رسمیت نمی شناسد.

حال اگر اینگونه بنگریم که به وجود آمدن چنین پدیده ای کاملا اتفاقی است، یک نوع تعامل را برای درگیری رقم می زند و اگر اینگونه بنگریم که تمدن غرب به این نتیجه رسیده که نیازمند حضور جریانی لذت گرا، بی اندیشه و به دنبال دیده شدنی بدون مرز است تا بتواند حضور و زنده بودن تمدنی خود را حفظ کرده و اجازه ندهد سخن نویی به انسان برسد و او را از تحیر خارج کند، عملا باید تعاملی با یک لجنه ای رقم زده شود که این تشخیص را داده و با تولید گفتمان و هویت سازی برای این پدیده تمامی دسترسی ها و ساختارها و ظهور و بروزهای دیگرش را با او به تنظیم در می آورد.

در رویکرد دوم آن لجنه ای که در این مقام از طراحی عملیات قرار گرفته قطعا از سطحی از نخبگی، شناخت صحنه دقیق و پروضوح، تسلط به ایدئولوژی های بومی خودش، توانایی های تحلیلی منحصر به فرد برخوردار است که بدون رقم زدن عدل این نقطه فکر کردن به درگیری با او یک شوخی بیش نخواهد بود.

سطحی نگری به عمق وحدت استراتژیک

نقل قولی است از استاد مهدی طائب که می فرمودند که کسانی که خلفای سه گانه، را به تمسخر هایی بسیار کودکانه این شخصیت ها را در دنیای شیعه معرفی می کنند عملا جایگاه درگیری امیرالمؤمنین را در سطحی بسیار پایین و کودکانه قرار می دهند و عملا دشمنی این افراد با امیرالمؤمنین بالاتر از خود این افراد است.

وحدت حتی اگر به عنوان یک امر استراتژیک بخواهد معنا شود باید به عمق این استراتژی درست نگاه گردد. یکی از مقوله های استراتژیک در این موضوع جمعیت اهل سنت در دنیا می باشد که اکنون تقریبا 24 درصد کل جمعیت جهان را مسلمانان تشکیل می دهند که از این تعداد طبق آماری قدیمی یک چهارم را شیعیان تشکیل می دهد.

طبق پیش بینی های صورت گرفته و باتوجه به وضعیت جمعیتی مسیحیان دنیا که 31 درصد کل جمعیت می باشند، تا ده سال آینده جمعیت مسلمانان به نیمی از جمعیت دنیا می رسد.

با آماری که قبل ارائه شد باید توجه داشت که اگر بر یک طرح استراتژیک با نگاه به حفظ منافع امت اسلامی و دشمن مشترک به وفاق رسیده نشود، عملا وارد یک خودسوزی سنگین خواهیم شد و تقریبا اثری از اصل اسلام نخواهد بود. لذا در حد یک راهبرد هم که بخواهیم بنگریم در طرح استراتژیک امت اسلامی خطرناک ترین موضوع را می توان تفرقه بین مذاهب و حیاتی ترین آن را وحدت نامید.