نوشته‌ها

مناظره دو متکلم (3) پاسخی دیگر از متکلم کلام مرسوم

در دو یادداشت قبل گفتگوهایی بین متکلم کلام مرسوم و متکلم کلام انقلابی مطرح شد.

مناظره دو متکلم (1)

مناظره دو متکلم (2)

در ادامه نوبت به متکلم کلام مرسوم می رسد که دفاعیاتی از خودش ارائه دهد.

متکلم کلام مرسوم: در بخش ابتدای مناظره عرض شد که ادعای اینکه کلام انقلابی یک هویت جدید و کاملاً متفاوت از کلام مرسوم دارد، سخن درستی نیست. به دلیل اینکه نمی‌توان کلام مرسوم را به دلیل اینکه به لایه‌ی توصیفی پرداخته است با چوب اینکه تو فقط توصیف هستی راند! واضح است که کلام در طول تاریخ حیات خود در جامعه اسلامی صرفاً این مأموریت را برای خود قائل نبوده و اساساً ریست تاریخی کلام خلاف این اتهام است.

آیا این نکته نمی‌خواهد دیده شود که همین که بزرگان علم کلام در تعریف این علم گفته اند:

«علم بامور يقتدر معه، أي يحصل مع ذلك العلم حصولا دائميّا عاديّا، قدرة تامّة على إثبات العقائد الدّينيّة على الغير و إلزامه إيّاها بإيراد الحجج عليها، أو دفع الشّبهة عنها. (شرح المواقف/11)»؛ «هو علم يقتدر معه على إثبات العقائد الدّينيّة بإيراد الحجج عليها و دفع الشّبه عنها. (شوارق الإلهام1/3)»؛ «صناعتى باشد كه قدرت بخشد بر محافظت اوضاع شريعت به دلائلى كه مؤلّف باشد از مقدمات مسلّمة مشهورة در ميان أهل شرايع خواه منتهى شود به بديهيّات و خواه نه. (گوهر مراد/18)»

نشان دهنده‌ی این است که این دانش صرفاً دانش توصیف عقاید صحیح اسلامی نیست؟! به صورت واضح این دانش خود را متکفل اثبات عقاید دینی برای جامعه و اقناع جامعه نسبت به آن عقاید دینی، و همچنین دفع شبهاتی که نسبت به این عقاید دینی برای مردم ایجاد می‌شود؛ می‌داند! چرا نمی‌خواهید این وضوح را ببینید؟!

متکلمین در طول تاریخ از طرف کسانی که کلاً شغل خود را توصیف هستی می‌دانند و بعد هم که به اسلام رسیدند و از اسلام متأثر شدند، توصیف هستی از نگاه اسلامی را بیان کردند؛ یعنی همان فلاسفه اسلامی؛ کتک‌ها می‌خوردند که شما اینقدر دغدغه‌ی اقناع مردم را دارید که با تکیه بر مشهورات و مسلمات طرف کار را پیش می‌برید و انگار که تعهدی به اینکه به لحاظ روشی هم از روش یقینی که همان برهان هست، ندارید!

حالا این یک پدیده‌ی جدید است که متکلم انقلابی هم آمده نیزه را بر سینه‌ی ما گذاشته است که تو فقط به توصیف هستی از نگاه اسلام می‌پردازی و دغدغه‌ی پشتیبانی اعتقادی از حیات دینی مردم را نداری!

هم آن حمله‌ی فلاسفه حمله دقیقی نبود، زیرا که سطح فکری جامعه هیچ وقت اینقدر بالا نیست که شما بتوانید همه را با روش برهانی و استدلالی اقناع بکنی، مصلحت کلی جامعه بر این است که افرادی زیادی از جامعه که توان فهم و درک و مشی برهانی را ندارند، با استفاده از روش‌های جدلی آن هم جدال احسن، و با تکیه بر مشهورات و مسلمات دینی و عرفی نسبت به باورها و عقاید دینی اقناع کرد. این مصلحت بسیار ویژه را باید دید.

هم این حمله‌ی متکلم کلام انقلابی! حلمه‌ی دقیقی نیست؛ زیرا به صرف اینکه تو بخش زیادی از حرف‌هایت به توصیف عقاید دینی پرداختی دلیل بر این نمی‌شود که متکلم ما در طول تاریخ فقط این کار را کرده، این بخش لایه‌ی بنیادین لازم و ضروری است و خود این متکلم جدید هم باید مبتنی بر همین بنیان‌ها کار خودش را به پیش ببرد؛ بگذریم که ما متکلمین در تاریخ اسلام دغدغه‌ی اقناع مردم نسبت به عقاید دینی را داشتیم، بله رویکرد سلبی به دلیل حمله‌های مدامی که از بیرون به زیست اعتقادی دینی جامعه اسلامی می‌شد در کار متکلمین پر رنگ تر از رویکرد اثباتی بوده است؛ این دلیل نمی‌شود که بگوییم تو کلاً فقط توصیفی و پشتیبانی را هدف نگرفتی. بله پشتیبانی اثباتی کم بوده است، بیشتر به پشتیبانی سلبی و مرزبانی پرداخته شده است؛که همین مرزبانی و پشتیبانی سلبی خود یکی از بهترین محافظ‌ها برای حفظ کیان اعتقادی جامعه‌ی اسلامی بوده است.

یک نکته را هم در همان بخش اول مناظره تذکر دادم که انحراف‌هایی که به سبب دوری جامعه‌ی اسلامی در دانش کلام رخ داده است و متکلمین درباری که منافع خلفای جور را توجیه و تبیین می‌کردند را ما هم قبول داریم و باید حساب آن را از حساب یک پویش کلامی در تاریخ اسلام جدا کرد، بگذریم که در نهایت هم همان پشتیبانی اعتقادی و اقناع کردن جامعه نسبت به یک عقاید خاص در جهت منافع ظالمان، بوده است و این یعنی همان هم هویت کلامی داشته است منتها در جهت غیر صحیح.

یک نکته‌ی دیگر هم اینکه متکلم شیعی هیچ وقت به این گستردگی در معرض پشتیبانی از حیات گسترده اجتماعی دینی مردم قرار نگرفته بود، که توقع ورود اثباتی و پشتیبانی سر صحنه از او را داشته باشیم.

در جمعبندی باید بگویم که کلام انقلابی را من متکلم مرسوم به عنوان یک پویش کلامی قبول می‌کنم، ولی اینکه بخواهد برای خودش یک هویت مغایر با کلام مرسوم قائل باشد و بگوید کلام مرسوم اصلاً این دغدغه‌های من را نداشته و من یک چیز جدید هستم را قبول نمی‌کنم. کلام در روش و غایت، با روش جدلی و با تکیه بر مشهورات و مسلمات قصد اقناع مخاطبین نسبت به باورهای دینی و دفاع از باورهای دینی جامعه در مقابل حمله‌های دشمنان اعتقادی جامعه، را دارد. حال می‌خواهد کلام مرسوم باشد یا کلام انقلابی، صرفاً متعلق تغییر کرده است، و الا در کلام بودنش هر دو کلام هستند دقیقاً به یک معنا؛ فقط کلام در طول تاریخ اسلامی بیشتر بر روی رویکرد سلبی تمرکز داشته و این کلام جدید بیشتر بر روی رویکرد اثباتی تأکید دارد؛ و البته نه کلام مرسوم نافی و خالی از رویکرد اثباتی بوده، و نه کلام انقلابی می‌تواند نافی و خالی از رویکرد سلبی باشد.

 

عقیل رضانسب

#یادداشت_306

 

برای دیدن بازخورد استاد فلاح کلیک‌رنجه فرمایید!

الف.
نام این یادداشتهای تخاطبی مناظره گذاشته شده است. خوب است.

ب.
متکلم مرسوم یا قدیمی یا عتیقه یا قیمتی(!؟) از خودش دفاع کرده و می گوید تعریف کلام آن را محصور در توصیف هستی نمی نموده است. شواهد از بیان علما قابل تأمل است و پیشتر هم گفته شد که شواهد تاریخی هم مؤید این ماجرا است.

اینجا نکتۀ مهم این است که کلام مرسوم با رفع اتهام منحصر شدن در «توصیف دینی هستی»، خود را داخل در تعریف جدید کلام و کلام انقلابی می بیند.

نکته ای که ابتدا از اهمیت برخوردار است این است که تعریف جدید کلام مقبول جامعۀ علمی باشد.
ولی نکتۀ دیگر این است که ما فاصله ای نیز بین دغدغه های الهیّاتی و اخلاقی و فقهی که دغدغه های محضاً دانشی است و دغدغۀ کلام جدید که دغدغه ای اندیشه ای است و با تکیه به همین نگاهها و بررسیهای دانشی قصد برآوردن طعام اعتقادی مردم را دارد، قائل شدیم.

ج.
البته در این یادداشت گفته شده که متکلم چرا از طرف فیلسوف قدح می شنیده به خاطر آن که می خواسته به قدر عقول مردم که در اندازه های تفکر برهانی نیست صحبت کند و به همین جهت به سمت جدل می رفته است.
اینجا هم یک دفاع از کلام مرسوم هست که کلام مرسوم هم خود را محصور در پویشهای دانشی نمی کرده است.

د.
خلاصه این که اگر کلام با الهیات یکی گرفته نشود، و منحصر در تحقیقات علمی الهیاتی نشده ناظر به کل آموزه های دینی باشد و تنها به یافتن حقیقت بسنده نکند بلکه از این زاویه به تعلیمات دینی نگاه کند که آیا می تواند به اعتقاد مردم ما تبدیل شود و برایشان سودمند باشد، این پویش یک پویش کلامی است.

✨لزوم گفتمان دولت ها

?از ابتدای جمهوری اسلامی ایران تقریبا همه ی دولت هایی که بر سر کار آمده اند گفتمانی مخصوص به خود را ارائه کرده اند و هر کدام با در دست گرفتن شعار هایی و تبیین آنها در جامعه سعی داشته اند که کشور را به سمتی به پیش برند.

?ادعای حقیر این است که یکی از دلایل کند شدن سرعت پیشرفت جمهوری اسلامی و عقب ماندن در برخی از شاخصه و وضع مطلوب، همین است که هر دولتی به دنبال گفتمان خود بوده است و نسخه خود را برای علاج مشکلات کشور پیچیده است. اگر قرار باشد هر یک سران قوا برای پیشرفت کشور و حل مشکلات آن مسیر مخصوص به خود را انتخاب کنند نتیجه قطعا عدم پیشرفت مطلوب کشور خواهد بود.

❇️روش صحیح این است که همه قوا در هندسه مفهومی انقلاب اسلامی و متناسب با گفتمانی که رهبری متناسب با نیاز های روز برای جامعه تبیین کرده اند و با توجه به ظرفیت های تیم خود گفتمانی را برای حرکت انتخاب کنند.

❇️اگر دولت میخواهد گفتمان داشته باشد، گفتمانش باید همان گفتمان مد نظر رهبر جامعه باشد. گفتمانی که با توجه به مشکلات روز و با در نظر گرفتن همه ظرفیت های جامعه تعیین شده است. والا چند دستگی در کشور بی داد خواهد کرد. رهبری قطعا طرحی برای پیشرفت ایران دارند. دولت باید در این طرح نقش ایفا کند نه خارج از آن.

?همراهی با گفتمان رهبری سبب میشود علاوه بر انتخاب مسیر صحیح، در طی مسیر نیز در دامن تفسیر های اشتباه نیفتیم و به تفسیر رهبری که مبتنی بر اسلام ناب است پناه ببریم.

? والا مثل تجربه جناب احمدی نژاد خواهد شد. ایشان گفتمان را به درستی انتخاب کرد. گفتمان عدالت. گفتمانی که از مدت ها قبل رهبری آن را بالا آورده بود. لکن در طی مسیر دچار تفسیر های التقاتی و راه کار های انحرافی شد و شد آنچه که شد.

?لزوم این قضیه ( انتخاب گفتمان رهبری) در زمان کنونی (یعنی بعد از فوت مرحوم هاشمی)، که تنها فردی که در سطح ملی توانایی گفتمان سازی و بسیج اراده ها را دارد رهبری ست، بیش از پیش نمایان است. زیرا رهبری سالیانی روی یک مسئله تمرکز میکنند و فضای عمومی جامعه را با آن همراه می نمایند و تقریبا آن را تبدیل به مطالبه عمومی می نمایند. لذا در صورت همراهی با آن گفتمان، دولت به راحتی می تواند از ظرفیت بیشمار مردمی استفاده کند و خواسته مردم را محقق کند.

?لذا با توجه به تاکید چندین ساله رهبری بر اقتصاد مقاومتی و توانایی دولت در تحقق این مهم پیشنهاد حقیر انتخاب گفتمان اقتصاد مقاومتی به عنوان گفتمان دولت آقای رئیسی است.

تقابل جریان آزاداندیشی با اهل نفاق

در آیات با موضوع نفاق در قرآن، ویژگی هایی برای اهل نفاق بیان شده که وقتی به بررسی آنها می پردازیم به نظر می آید مقابل آزادی با هدف رسیدن به حقیقت، مفهوم و یا به تعبیر بهتر جریان نفاق قرار می گیرد.

در یادداشت قبل توضیح داده شد، که مکتب آزادی از آنجا که در عالم انسانی، موجب درگیری و مبارزات با ولایت های انسانی غیر معتبر خواهدشد، در این یادداشت یکی از عینی ترین این مبارزات را وصف خواهیم کرد.

در سوره مبارکه منافقون داریم:

1.وَاللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَكَاذِبُونَ

این موضوع از تقابل حقیقت با منافقین از این باب که آنها دروغگوی در حقیقت اند و این موضوع بیان گر آن است که اگر جریان آزاداندیش، به دنبال کشف حقیقت می رود این را باید مدنظر داشته باشد که سخت ترین جریان تقابلی با او اهل نفاق اند زیرا که خداوند قسم یاد کرده که آنها با دروغ مانع از این کشف خواهند شد.

2. اتَّخَذُوا أَيْمَانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ إِنَّهُمْ سَاءَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ:

اهل نفاق سوگندهایشان را سپر پرداختن به حقیقت می کنند. لذا می توان اینگونه برداشت کرد که اهل نفاق برای استحام موانع کشف حقیقت سخت ترین سپرهای اندیشه ای را برای عدم ورود به وادی حقیقت اخذ می کند.

3.فَطُبِعَ عَلىٰ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاٰ يَفْقَهُونَ:

از آنجا که اهل نفاق دسترسی به وادی حقیقت برآنها بسته شده به دلیل اینکه بر دلهایشان مهرزدند لذا این جریان از دشمنان قسم خورده مکتب آزاداندیشی خواهند بود.

4.وَإِذَا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسَامُهُمْ وَإِنْ يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ:

این گونه که باری تعالی می فرمایند اهل نفاق آن قدر شگفتی ساز است که وقتی دهان به کلام می گشاید گوش فرا میدهید با این که اساسا این جریان راهی به وادی کشف حقیقت ندارد و لذاست که جز کذب و خلاف چیزی را عرضه نمی کند.

5.كَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ يَحْسَبُونَ كُلَّ صَيْحَةٍ عَلَيْهِمْ هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّىٰ يُؤْفَكُونَ:

اهل نفاق بر کذب گویی خودش محکم و مقتدر است و تعبیر چوب خشک برای اهل نفاق به این معناست که سپری که در مقابل کشف حقیقت ایجاد می کنند سپری بسیار سخت است.

6.وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُءُوسَهُمْ وَرَأَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ وَهُمْ مُسْتَكْبِرُونَ:

قرآن اهل نفاق را به دلیل تقابل با دعوت به آزاداندیشی برای کشف حقیقت، ذیل مستکبرین قرار می دهد که این جریان از مهم ترین جریان درگیری طاغوتی است.

به نظر می آید اگر بپذیریم که این گونه نزاع سختی بین جریان آزاداندیشی و نفاق وجود دارد، قطعا گشودن باب آزاداندیشی برای رسیدن به حقیقت، سرشاخ شدن با یکی از ابرمستکبران عالم است و هم چنین اینکه به یک نزاع تکوینی و تاریخی دامن زده و احتمالا زوزه‌های دردناکی در بشریت شنیده شود.

عینیت گرایی؛ نه عینیت زدگی

?در صحبتی از استاد عشایری شنیدم که می فرمودند: «نهج البلاغه شناسان میگویند که هنر علی ابن ابی طالب ع این است که همه صحبت هایش قضیه فی واقعه است. یعنی همه صحبت هایش درباره ی یک اتفاق عینی خارجی جزئی حقیقی بوده است. یعنی همش در میدان است. لکن همه این صحبت ها را میشود بدون آن قضیه خارجی برای همیشه بشریت ارائه کرد.
لذا علی ابن ابی طالب در صحبت هایش عینیت گرا بودند ولی عینیت زده نبودند.»

?یعنی امیر المومنین ع صحبت های کلی جذاب که صرفا دانش و اطلاعات افراد را بالا ببرد ایراد نمی فرمودند. بلکه صحبت هایشان کاملا در میدان عمل و ناظر به یک قضیه خارجی و درد مخاطب بود. لذا صحبت های ایشان ذهنی و انتزاعی نبود بلکه کاملا ناظر به خارج و عینت گرا بود.

از طرفی عینیت زده نبود. یعنی فرمایشاتشان منحصر در همان قضیه خارجی باقی نمی ماند و برای همیشه تاریخ و برای همه ی قضایای مشابهی که برای بشر اتفاق می افتد قاعده و مسیر مشخص میکرد.

?و در ادامه فرق #ذهنیت_گرایی و #عینیت_گرایی را اینطور توضیح دادند که:‌ « فرق یک مطلب ذهنیت گرا و یک مطلب عینیت گرا این است که وقتی از پای یک مطلب ذهنیت گرا بلند می شوید، لذت می برید که چیزی یاد گرفته اید. لکن وقتی از پای یک سخن عینت گرا بلند میشوید، تصمیم میگیرید که کاری انجام دهید و یا کاری را ترک کنید. یعنی آن جمله عینیت تو را هدف قرار داده و می خواهد تو را عوض کند.»

?و در آسیب #عینیت_زدگان گفتند: « اینقدر به عینیت گرایش پیدا میکنند که جمله شان را در ظرف دیگری و در واقعه دیگری نمیشود گفت. یعنی این تکست مثل بسته ای ست که برای این پارچه دوخته شده و برای هیچ پارچه دیگری نمیشود استفاده کرد.»

?و راز این هنر علی بن ابی طالب ع را #فطری و #انسانی بودن آن دانستند: «این یکی از جهات اعجاز حضرت علی ع است که عینی ترین مشکلات جامعه را با فطری ترین و انسانی ترین تحلیل ها مورد نقد و ارتقا قرار می داد. و این جهت انسانی و فطری آن را تکرار پذیر میکند که در موارد دیگر بتوان از آن استفاده کرد.»

?به نظر این تحلیل بسیار مهم و ارزشمند از نهج البلاغه بر قرآن کریم نیز صدق میکند. گزاره های قرآن نیز در عین اینکه در متن زندگی و برای حل مسائل جاری مسلمین نازل میشدند و به اصطلاح عینیت گرا بودند لکن برای زندگی بشر در طول تاریخ و در همه اعصار ارائه طریق میکنند یعنی عینیت زده نبودند.

?این نکته را در فرق روش شهید مطهری (ره) و حضرت آقا(حفظه الله) نیز می توان مورد مداقه قرار داد که چه میشود که وقتی پای درس شهید مطهری می نشینی احساس این را داری که مطالب مهمی یاد میگیری لکن وقتی پای درس حضرت آقا و یا حضرت امام می نشینی دوست داری بلند شوی چیزی را خراب کنی و یا جایی را بسازی!

?✅به نظر یکی از نکات بسیار مهم در کار متکلم نیز رعایت همین نکته است که باید عینیت گرا باشد تا بتواند درد های اجتماعی را پاسخ گوید و با ذهن مردم ارتباط بگیرید لکن عینت زده نباشد.

 

برای دیدن بازخورد استاد فلاح کلیک‌رنجه فرمایید!

الف.
خلق مفهوم عینیت زده جالب است!
ظاهراً از استاد عشایری نقل می شود.
ما به توسعۀ ادبیات در این نقطه هایی که ایستاده ایم شدیداً احتیاج داریم.
از این بابت از شما و از استاد عشایری تشکر می کنیم.

ب.
عینیت زده یعنی آن که سخنش برد ضعیفی دارد و در واقعه دفن می شود.
یعنی چیزی برای تعمیم دادن ندارد. حکم کاملاً سطحی یا شدیداً موردی است.
مثل این که بگویی کم خونی داری فلان چیز را بخور!

قبول داریم که سخن سطحی داریم. ولی این سؤال مطرح می شود که واقعاً گزاره هایی داریم که نتوان آنها را تعمیم داد؟

ج.
سرّ ماجرا هم در این دانسته شده که گزاره هایی که بقضیةٍ خارجیة صادر می شوند خیلی فطری هستند و همین فطری بودن اجازۀ «الغای خصوصیّت» و حضور در مدار انسانیّت فرازمانی را می دهد.

د.
در فرق بین ذهنی گرایی و عینی گرایی این نکته گفته شده که پس از سخنان ذهنی نمی دانی حالا باید چه کار کنی.

با این معیار دربارۀ این گزاره قضاوت کنیم :
«هُوَ اَلْأَوَّلُ وَ اَلْآخِرُ وَ اَلظّٰاهِرُ وَ اَلْبٰاطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ» ﴿الحديد، 3﴾

الآن این چگونه گزاره ای است؟

ه.
دو سؤال متضادّ :
ـ آیا گزاره ای کاملاً عینی که نتوان آن را تعمیم داد داریم؟
ـ آیا گزاره ای کاملاً ذهنی که نتوان از آن حکمی برای زندگی در آورد داریم؟

جای خالی دانش کلام

یکی از ضروری ترین و هوشمندانه ترین امور برای استفاده از علوم، شناخت لایه های دانش است. وقتی لایه های مختلف دانش از هم تفکیک شوند و جایگاه علوم نسبت به هم معین شوند و همچنین ساحت های مختلف یک علم شناخته شود، آن زمان می توان از علوم مختلف توقعات متناسب داشت. تازه آن زمان است که عالم یک علم، قدرت ایده پردازی و مانور در آن دانش را کسب می کند. شاخه های جدید علم پدید می آیند و پربار و پرثمر می شوند. آن وقت است که درخت علم شکوفا می شود.

همین تفکیک لایه های دانش، خودش یک خدمت بسیار بزرگ به جامعه علمی امروز است. در این صورت هم دانش ها کاربردی می شوند و هم خلاهای بسیاری نمایان می شود که نیاز به تولید و ایده پردازی هستند. اما مسئله اینجا تمام نمی شود.

با شناخت لایه های دانش، اندیشه به عنوان امتداد دانش مطرح می شود و جایگاه و ضرورتش پدیدار می شود.

اندیشه همان است که هر روز در زندگی مردم حضور دارد. اندیشه هر انسان، در تک تک افعال و رفتارش حاضر است و به آن ها جهت و سمت‌وسو و رنگ‌و‌بو می دهد. اندیشه پدیده ای عجیب است. زنده و فعال و موثر. وقتی محک اندیشه به میان می آید، آن وقت است که دانش ها اهمیت خاص خودشان را پیدا می کنند. شاید بتوان گفت وظیفه اصلی دانش، ارتقای اندیشه است.

حال یک سوال مهم به میان می آید:

کدام دانش متولی رسیدگی به اندیشه است؟ آیا چنین دانشی وجود دارد؟

این سوال می تواند دانش های متعدد و پیچیده ای را پدید بیاورد و هر چه جایگاه اندیشه بیشتر شناخته شود و ضرورتش بهتر فهم شود، این دانش ها مهم تر و ضروری تر به نظر می آیند.

در تراث اسلامی کلام دانشی بوده که موضوعش اندیشه دینی مردم است.

یعنی یک دانش بسیار پیچیده و حرفه ای. کلام اگر امروزه بخواهد چنین نقشی را ایفا کند، به مراتب باید پیچیده تر و جدی تر شود. دانشی که نبودش فوق العاده زیاد احساس می شود و البته به راحتی هم حاصل نمی شود. یک پویش تخصصی متشکل از چندین دانش و مهارت در سطوح متفاوت. از توانایی مطالعه ذهن مردم و تسلط بر ابعاد مختلف تراث و یافتن کارامدترین نظرات گرفته تا قدرت حل مسئله و ارائه بهترین راهکارها.این ابعاد گسترده هر کدام شامل چندین مهارت می شود که سالها رنج و همت می طلبد تا کسی واجدشان شود. اما قبل از آن، درک ضرورت چنین دانشی اهمیت دارد. اگر این ضرورت فهم شد، آن وقت کرسی های تخصصی و رشته های متعددی به وجود می آید و این پویش شروع می شود.

 

برای دیدن بازخورد استاد فلاح کلیک‌رنجه فرمایید!

الف.
توجه به ثمرۀ توجه به «لایه های دانش» خوب بود!
ما باید هم دربارۀ لایه های دانش بیشتر بیاندیشیم و هم باید از این لایه ها تصویرهای دقیقتری داشته باشیم.
واقعاً همین طور است که در این یادداشت بیان شده؛ روشن بودن لایه های دانش باعث هدایت بهتر اهتمامها و توقعات ما از هر کدام می شود.

ب.
یادداشت پس از بحث لایه های دانش به «اندیشه» توجه می کند و پس از تعریف مختصری از آن به دنبال جایگاه آن و نسبت آن با دانش می گردد.
نهایتاً می گوید :
“شاید بتوان گفت وظیفه اصلی دانش، ارتقای اندیشه است”

این جمله می تواند خیلی عمیق باشد، ولی باید بپرسیم نویسندۀ محترم واقعاً پای این سخن خواهد ایستاد؟

ج.
به نظر می رسد این یادداشت در ادامه دارد دانشی که به اندیشه می پردازد را منحصر در کلام می کند. در این صورت دانشهای دیگر وظیفه ای در این باب ندارند؟
اگر همۀ دانشها نگاهشان به اندیشه و ارتقای آن است در آن صورت برای چه علمی مجزا می خواهیم که به این کار بپردازد؟

مناظره دو متکلم (2) پاسخ‌های کلام انقلابی به پاسخ‌های کلام مرسوم

نقد محوری کلام انقلابی به کلام مرسوم این بود که محصول تو یک محصول توصیفی است، و باید کلام مرسوم را علم معارف در کنار اخلاق و فقه قرار داد، نه علمی که بناست از زیست دینی جامعه پشتیبانی اعتقادی کند.
در یادداشتی با عنوان «پاسخ‌های کلام مرسوم به ادعاهای کلام انقلابی» تلاش شد که پاسخ‌های کلام مرسوم برای دور کردن این اتهام از خود تبیین شود، در این یادداشت به پاسخ‌هایی که کلام انقلابی به این پاسخ‌ها دارد می پردازیم.
بله توصیف عقاید صحیح یک کار لازم و ضروری است، و به یک معنا پشتیبانی از حیات دینی هم هست؛ ولی آن چیزی که مد نظر ما در کلام است، یک حضور فعال و پرشور و پشتیبانی کننده در صحنه صحنه‌های مختلف حیات دینی جامعه است، این معنا است که وظیفه ذاتی کلام است و الا آن معنا را که وظیفه دانش معارف (در عداد فقه و اخلاق) است، هم مورد نیاز است و هم من متکلم کلام انقلابی آن را منکر نشدم.
کلام کاربردی هم که فرمودید، بله کلام کاربردی می‌آید و از حیات دینی جامعه پشتیبانی می‌کند، ولی اینکه کلام در طول قرون به این کلام کاربردی اعتنا داشته است، ادعایی بیش نیست. متکلمین ما بیشتر درگیر مجادلاتی بودند که بیشتر روح جامعه دینی را می‌آزرد و هر جا هم جامعه درگیر این مجادلات میشد به جز نزاع و درگیری و تکفیر ثمره‌ای نداشت.
اینکه شما قبول کردید که مأموریت و هویت کلام همین پشتیبانی اعتقادی ازحیات دینی جامعه است یک اتفاق بزرگ است، و تاریخ کلام خالی از این واقعیت است. کلام مرسوم درست است که خود را به علم دفاع از اعتقادات و دفع شبهات تعریف کرده است، اما بخش عمده‌ی همّ و وجهه عزم خودش را به اموری پرداخته است که هم مربوط به لایه بنیادین و توصیفی معارف اسلامی بوده است، و هم اموری محصور در نهایت مدارس علمیه بودند و دردی را از زندگی دینی جامعه دوا نمی‌کرد.
بعلاوه کلام با هویت سلبی که برای خودش تعریف کرد، اساساً وارد مجادله‌های فرسایشی شد که در نهایت آن چیزی که سرش بی کلاه می‌ماند زندگی دینی جامعه بود که نیاز به پشتیبانی اعتقادی داشت.
بله متلکم تا جایی درگیر این رویکرد سلبی شد و آنقدر وارد مجادله‌های فرسایشی شد که حق و حقیقت هم دیگر برایش معیاریت نداشت و اینکه صرفاً بتواند با تبکیت‌های جدلی و ابتنای بر مشهورات خصم را اسکات کند برایش موضوعیت پیدا کرد و همین نقطه ضعف متکلمین را به خادمین دستگاه‌های حاکمیتی جور کشاند و جاده صاف کن، ساختن اعتقادات مردمی شدند که پذیرای حکومت جائران باشند.
کلام پشتیبانی کننده از زیست دینی جامعه کجا بود خدا خیر دیده؟!
تاریخ کلام پر است از شواهد خلاف این ادعای کذب!
واقع این است که کلام هیچ وقت این مأموریت خود را به درستی انجام نداده است.

مناظره دو متکلم (1) پاسخ‌های کلام مرسوم به ادعاهای کلام انقلابی

کلام انقلابی به کلام مرسوم نقد می‌کند که تو بیشتر همّ و تلاش خود را متمرکز بر توصیف عقاید دینی کردی و زندگی دینی مردم را که نیاز به پشتیبانی اعتقادی داشت را مورد پشتیبانی خود قرار ندادی، در حالی که فلسفه‌ی شکل‌گیری و مأموریت تو این بود.
کلام انقلابی به کلام مرسوم می‌گوید تو تبدیل شدی به علم معارف و در کنار فقه و اخلاق قرار گرفتی، نهایت کاری که قبول کردی دفاع از اعتقادات دینی بود، لذا دائم مشغول توصیف عقاید صحیح و نرمال شدی، و از ذهن جامعه غفلت کردی.
کلام انقلابی می‌گوید «کلام علم پشتیبانی از زندگی دینی است، برای زیست دینی باید طعام و خوراک اعتقادی متناسب آن آماده شود که هر آن در سوخت و ساز حیات به کار می آید. متکلم باید یک پدیده اجتماعی به نام «اندیشه دینی مردم»(عقاید امّت) نگاه کند، بداند که این ذهن جمعی هویت جمعی آن ها را شکل می‌دهد، باید اقدام به ذهن‌پروری کند.»
کلام مرسوم پاسخ می‌دهد:
من قائل هستم که یک علم عقاید بنیادین داریم و یک علم عقاید کاربردی؛ علم عقاید بنیادین بیشتر به توصیف و تبیین عقاید صحیح می‌پردازد، این پشتیبانی اعتقادی از زندگی دینی که می‌گویی؛
اگر منظورت بیان عقاید صحیح است که این می‌شود همین لایه‌ی بنیادین که من می‌گویم. بله این لایه یک لایه‌ی توصیفی است، و با رویکردهای تفهمی و در گام بعد تفسیری سراغ متن دینی می‌رود و باورهای صحیح در موارد مختلف را بر اساس منابع دینی برای جامعه مؤمنین بیان می‌کند. به او می‌گوید که از نظر دین چه باورهای بنیادینی باید به عالم داشت. البته که زندگی دینی قطعاً به فهمی عمیق از بنیادهای اعتقادی اسلامی احتیاج دارد، و خود همین توصیف عقاید و باورهای صحیح خود بخشی از پشتیبانی اعتقادی از زندگی دینی است.
اگر هم منظورت از پشتیبانی اعتقادی کاربردی کردن این اعتقادات و حاضر بودن آن‌ها در زندگی مردم است، این همان لایه‌ی معارف کاربردی است که من قائل هستم. من متکلم مرسوم قائل هستم که این باورها و عقاید را می‌شود به نحو کاربردی در حوادث مختلف اعمال کرد، و کلام کاربردی برای همین است.
اگر هم منظورت اندیشه دینی مردم به معنای اعمال عقیده توسط مردم است، این که دیگر عقایدورزی است، و یعنی جامعه را طوری تربیت دینی کنیم که در هنگام مواجه به حوادث مختلف و قرار گرفتن در موقعیت‌های مختلف عقاید متناسب را جاری کند، این به کاربستن عقاید است و باعث نمی‌شود که کلاً معنای کلام عوض شود! مثل اینکه توقع داریم که مردم در موقعیت‌های مختلف فقه‌ورزی کنند یعنی حکم شرعی را اجرا کنند.
اگر هم منظورت دامن زدن به گفتگوی دینی است! این را دیگر من متکلم مرسوم نمی‌فهمم که چه می‌گویی که این یک معنا از کلام است، گفتگوی دینی یک ابزار و روش برای تعمیق باورهای دینی مردم است، یعنی چه که خود این یک معنا از کلام است؟!! شما برای اینکه عقاید صحیح به مردم منتقل شود و در جان آن‌ها بنیشند و همچنین برای اینکه خود متکلم تجربه‌های زیسته‌ی مؤمنین را بگیرد و در تبیین عقاید صحیح مورد استفاده قرار بدهد (به همان ادله‌ای که شما با قائل شدن به فطرت الهی برای مردم قائل هستی و من هم قبول دارم) نیاز به این داری که به گفتگوی دینی به عنوان یک ابزار یا روش استفاده کنی!

اما در مورد اتهام عدم پشتیبانی از حیات دینی جامعه باید بگویم من متکلم مرسوم اساساً مأموریت و هویتم همین بوده است، من متکلم کلام را علم صرفاً توصیف عقاید صحیح نمی‌دانم (که حتی اگر بدانم توضیح دادم چطوری توصیف و تبیین عقاید صحیح پشتیبانی از زندگی دینی جامعه است)، اینکه در طول تاریخ کلام، کلام به علم دفاع از عقاید و دفع شبهات معرفی شده‌ است، معنایش همین است که این کلام تلاش می‌کرده که باورهای صحیح دینی را در موقعیت‌های مختلف تبیین کند و شبهاتی که در جامعه به واسطه وجود افراد و فرهنگ‌های مختلف ایجاد می‌شود را پاسخ بدهد، و قاعدتاً این پاسخ‌ها فقط در کتاب نبوده بلکه اساساً ناظر به یک هویت اجتماعی بود که تلاش می‌کرد عقاید اسلامی جامعه را دچار خلل کند. لذا متکلم تلاشش این بوده که جامعه را نسبت به باورهای دینی اقناع کند و شبهاتی که برای جامعه اسلامی مطرح می‌شده را پاسخ بدهد. این تا جایی بوده که متکلم توسط فیلسوف متهم شده که انگار اصلاً دغدغه‌ی واقع و حقیقت را ندارد، چون متمرکز بر پشتیبانی اعتقادی از جامعه بوده و برای پشتیبانی اعتقادی از جامعه اقناع جامعه کافی بوده است و بعد فلاسفه که این حرص متکلمین بر اقناع جامعه را دلیلی بر بی اهتمامی به حقیقت تلقی کردند و آن‌ها را نواختند.

بله قبول می‌کنیم که کلام در دوره‌های مختلف نسبت به اینکه بتواند این پشتیبانی اعتقادی از جامعه را به نحو کامل انجام بدهد، فراز و فرودهایی داشته است. مگر همین الان متکلم کلام انقلابی چقدر موفق به پشتیبانی اعتقادی از حیات انقلابی فعال فعلی ما هست؟!
همچنین قبول می‌کنیم که رویکرد دفاعی و دفع شبهه‌ای و در یک کلام رویکرد سلبی در کلام غالب بوده است، و این باعث شده که یک پشتیبانی فعالانه نسبت به حیات دینی نداشته باشد، اما این باعث نمی‌شود که وقتی کلام به صورت فعالانه وارد پشتیبانی از حیات دینی جامعه شده باشد، اساساً یک معنای جدیدی از کلام متولد شده و آن معنای قبلی از کلام یک چیز دیگری بوده است. در کلام مرسوم ما در طول تاریخ رویکرد سلبی غالب بوده است، آن هم به دلیل این بوده که با کنار گذاشتن اهل بیت علیهم السلام به عنوان حاکمان منصوب الهی مسیر جامعه اسلامی دچار انحراف شده است، شیعه هم در طول تاریخ به این گستردگی حیات اجتماعی را در اختیار نداشته است که بخواهد به این گستردگی به فکر پشتیبانی فعال از زندگی دینی جامعه باشد، و البته به همان میزانی که در طول تاریخ این امکان فراهم شده، متکلمین ما اقدام به این پشتیبانی‌ها کردند.

#یادداشت_298

✨جایگاه کلام در اصلاحات اجتماعی

❇️چرا در اندیشه اصلاحی ما برای جامعه امروز جایگاه کلام پر رنگ میشود؟

1⃣ممکن است در پاسخ گفته شود که کلام از مجموعه علوم حوزوی تغذیه میکند و برای جامعه طعام تهیه میکند. لذا نماینده تمام علوم است

?لکن این پاسخ ظاهرا نمی تواند مصیب باشد. زیرا بیشتر علوم حوزوی وقتی بخواهند وارد تاثیرات اجتماعی شوند و توصیه داشته باشند از سایر علوم تغذیه میکنند و در داد و ستد با یکدیگر به ثمرات می رسند.

2⃣شاید بتوان پاسخ صحیح را در نوع مواجه با جامعه انسانی و شناخت انسان جست و جو کرد. اینکه انسان دقیقا چه نوع موجودی ست و برای انجام اصلاحات اجتماعی چه نوع مواجهه ای باید با او داشت و از چه طریقی باید وارد شد؟ کدامیک از رویکرد های اندیشه محور، قانون محور و اخلاق محور می تواند محیط انسانی را بهتر ویرایش بزند؟

مثلا برای اصلاح زیست حیوانی مثل گاو، شاید بتوان گفت رویکرد قانون محور بتواند بیشترین ثمرات را داشته باشد لکن برای انسان و جامعه انسانی با توجه به اهمیت بالای اندیشه و انتخاب انسانی, رویکرد اندیشه محور برای پشتیبانی معرفتی از انسان و تربیت اعتقاداتی او شاید موثرترین شیوه باشد.

در واقع ادعا این است که همه ورود های مختلف برای اصلاح اجتماعی لازم است لکن ورود کلامی از همه آنان مهم تر است زیرا با اقناع اندیشه از همه ورود های دیگر پشتیبانی میکند و مقاصد آنان را محقق میکند. در واقع با سامان دادن به ذهن انسان تمامی ابعاد زندگی او را تحت تاثیر قرار می دهد.

مثلا اگر اقناع اندیشه صورت نگیرد، قانونی خواهیم داشت که به آن عمل نمیشود. چون ذهن افراد نسبت به آن توجیه و ملتزم نیست لذا آن را اراده نمیکنند.

3⃣ممکن است اینگونه پاسخ گفته شود که برای ایجاد یک جامعه متعادل، همه ی انواع این ورود ها به یک اندازه اهمیت و اولویت دارند لذا همه باید وجود داشته باشد. لکن علت اصرار کنونی ما بر کلام انقلابی و معرفی آن به عنوان اندیشه اصلاحی به این دلیل است که در ظرف زمان کنونی در این بخش خلاء وجود دارد.

به عبارت دیگر ادعا این است که به همه ورود ها نیاز داریم. لکن سایر ورود ها اکنون در سطح جامعه وجود دارند و آن چیزی که کمبود آن احساس میشود و عدم وجود آن خسارت های بیشماری پدید آورده و اوضاع جامعه را مشوش کرده، ورود کلامی و پشتیبانی از ذهن جامعه است.

تفاوت کلام در علم کلام مرسوم با کلام انقلابی

کلام مرسوم در تاریخ اسلام خود را موظف به اثبات عقاید دینی و دفع شبهات به روش یقینی یا مشهوری می‌دانست، لذا اساساً محصولی که ارائه می‌کرد محصولی بود که بخش عمده‌ی آن به توصیف معارف دینی می‌پرداخت. جامعه‌ی علمی متکلمین با همه فراز و فرود و دسته بندی‌هایی که در جهان اسلام داشتند، محصولی که ارائه دادند بیشتر عقاید صحیحی بود که از نظر خودشان یک فرد مسلمان باید می‌داشت، آن هم به شکل توصیفی که این عقاید صحیح و حق چیست، و چطور حرف مخالفین این عقاید غلط است.
اما آن چیزی که اینجا گم یا کمرنگ است، پشتیبانی عقایدی از زندگی دینی است، یعنی به نحو انضمامی و عینی روی عقاید امت تمرکز کنند و تلاش کنند که به جای اثبات عقاید حقه و دفع شبهات، باورهای مورد نیاز برای زیست دینی جامعه در موقعیت‌های مختلف را تبیین و به این واسطه جامعه‌ی دینی را از پشتیبانی‌های خود بهره مند سازند.
کلام باید به جای در پیش گرفتن رویکرد توصیفی و دفاع از توصیف‌های خود نسبت به معارف دینی، متمرکز بر زیست دینی جامعه اسلامی می‌شد و برای هر مسلمان و موقعیتی که جامعه اسلامی وارد آن می‌شد، پشتیبانی اعتقادی متناسب آماده می‌کرد تا مسلمانی به نحو انضمانی و عینی در همه عرصه‌های حیات جامعه اسلامی جاری می‌شد؛ و حیات طیبه به نحو تام آن محقق می‌شد.

#یادداشت_297

کتاب پسااسلامیسم1- «گفتمان سازی»

کتاب پسااسلامیسم
یادداشت اول

✨«گفتمان سازی»
از ویژگی های خیلی خوب کتاب می توان به قلم خوب نویسنده اشاره کرد. متن از ساختار خوب و متقنی برخوردار است و سیر بحث کاملا مشخص است. از طرفی ایشان توانسته مباحث مهم علوم انسانی و علوم اسلامی را به زبان ساده و صمیمی بیان کند. متن خیلی خوب با ذهن خواننده ارتباط میگیرد و دغدغه ی خود را صمیمانه منتقل میکند و در پی حل مشکل بر می آید. مخاطب احساس میکند که نویسنده درد دارد و دنبال پیدا کردن راه حل است. سعی کرده مبانی پیچیده و اصطلاحات خشک را خیلی ساده توضیح دهد و تا حدودی موفق هم بوده است.
از مثال های پر تکرار بسیار ساده و ملموسی استفاده کرده که سبب میشود که خیلی از ذهن خواننده عادی جامعه فاصله نگیرد و بتواند در سطح فکر او به فاصله ی بسیار کم به حل مسئله بپردازد که این همان کاری است که متکلم باید بکند. لذا به نظر می توان گفت که توانسته نقش نویسنده را به خوبی ایفا کند.

استاد فلاح: «. نویسنده آن کسی است که ذهن جامعه دستش است و می تواند حرف های جامعه را در یک سطح راقی تر و با زبانی شیواتر بهشان برگرداند. به خاطر این هم هست که نویسنده ها انسان های موثری هستند در جامعه»

حفاظت شده: ✨به بهانه ی نشست های کتابی!

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید:

انسان مهم است

✨انسان مهم است
اراده انسان مهم است

?به خاطر نوع خاص خلقت انسانی، بر خلاف سایر موجودات، آن چیزی که در درجه اول در عالم انسانی اهمیت دارد این است که خودش اراده کند و خودش قیام کند. خوب زندگی کردن یا نکردن و یا اینکه عقاید درستی داشته باشد یا نداشته باشد در درجه ی بعدی اهمیت برای او قرار دارد.

لذا میتوان عقاید صحیح را در ذهن انسان حقنه کرد ولی اینکه انسان و جامعه انسانی خودش در مورد عقایدش فکر کند و بجوشد مهمتر از این است که عقاید صحیح به او داده شود. عقاید صحیح باید به انسان برسد ولی خودش باید به آن عقاید برسد. لذا با توجه به نوع خاص خلقت انسان، آزاد اندیشی از ملزومات اصلی زندگی اوست و بدون آزاد اندیشی حیات طیبه انسانی رقم نخواهد خورد.

در مورد یک حیوان چهارپا می توان شرایط را طوری رقم زد که او به اجبار غذایی که شما می‌خواهید را بخورد در محلی که شما می‌خواهید استراحت کند، در محلی که شما می خواهید فضولات خود را دفع کند، در ساعتی که شما میخواهید بخوابد و در ساعتی که شما میخواهید از خواب برخیزد و حیاط سعادتمندان ای را با توجه به فراهم کردن غذای خوب، اصطبل خوب و غیره برای او رقم زد.
لکن برای انسان نمی‌توان حیات طیبه را به اجبار رقم زد و ناچاریم کاری کنیم که اراده انسانی را به میدان آوریم .
در زمینه اندیشه اگر می خواهید انسان اندیشه ای را خودش انتخاب اراده کند بهترین راه این است که خودش آزادانه در مورد آن تفکر کند و تمام زوایای آن را واکاوی نماید و بیندیشد.

رابطه کلام انقلابی و اندیشه کلامی

در تعریف کلام انقلابی می گوییم:
«کلام علم پشتیبانی از زندگی دینی است، برای زیست دینی باید طعام و خوراک اعتقادی متناسب آن آماده شود که هر آن در سوخت و ساز حیات به کار می آید. متکلم به یک پدیده اجتماعی به نام «اندیشه دینی مردم»(عقاید امّت) نگاه می کند، می‌داند که این ذهن جمعی هویت جمعی آن ها را شکل می‌دهد، پس اقدام به ذهن‌پروری می کند. حال اگر زندگی اجتماعی در حد و اندازه‌های یک انقلاب بالا آمد، به تغذیه‌ اعتقادی متناسب با این زیست مترقی احتیاج خواهد داشت. و اگر علم کلام پشتیبان زندگی انقلابی قرار گرفت به آن «کلام انقلابی» می گوییم.»
سوالی که مطرح می شود این است که ربط بین کلام انقلابی با اندیشه کلامی چیست؟

با توجه به اینکه معنای کلام انقلابی را گفتیم، اگر معنای اندیشه کلامی معلوم شود می توانیم سخن از نسبت این دو برانیم؛ (پیش فرض این است که دو واژه کلام که در کلام انقلابی و اندیشه کلامی به کار برده شده هر دو به یک معنا هستند، یعنی همان علم پشتیانی کنند زندگی دینی از ناحیه اعتقادات)

اندیشه کلامی می تواند به دو معنا به کار برده شود،
1️⃣ اعتقادات پشتیبانی کننده زیست دینی من که برای من بومی و درونی شده است.
اگر به این معنا بگیریم اندیشه کلامی می شود، آن بخشی از اعتقادت پشتیبانی کننده از زیست دینی من که برای من نهادینه و درونی شده است؛
در این صورت باید گفت که کلام انقلابی اعم از اندیشه کلامی است، یعنی خیلی از سطور کلام انقلابی هست که یا من برای زندگی دینی خود به آن نیاز دارم و هنوز برای من درونی نشده یعنی عینک آن بر چشم من نصب نشده و من مبتنی بر آن محتوای کلامی نگاه و تحلیل نمی کنم؛ و یا سطوری است که شخص من به صورت بالفعل برای زیست دینی الان به آن ها نیاز ندارم ولی جامعه دینی برای زیست دینی به آن ها نیاز دارد، و یا حتی برخی افراد دیگری از جامعه برای زیست دینی به آن نیاز دارند.
حتی اگر «من» را هم شخصی تلقی نکنیم و به عنوان «جامعه» نگاه شود، باز هم در این معنای از اندیشه کلامی، ممکن است بعضی از مفادهای کلامی باشد که جامعه برای زیست دینی به آن ها نیاز داشته باشد، ولی هنوز آن مفاد برای جامعه نهادینه و درونی نشده است.

2️⃣ اندیشه کلامی به معنا حاصل مصدر کلام‌ورزی
حقیقت این است که در این معنا از اندیشه کلامی، کلام انقلابی و اندیشه کلامی تفاوتی با هم ندارند. به عبارتی ما به کل فرایند استخراج مفاد کلامی (کلام‌ورزی) و محصول آن کلام انقلابی می گوییم، و اینطوری نیست که کلام‌ورزی را کلام انقلابی بدانیم و محصول را یک امر جدا، تا بتوانیم حرف از تفاوت این دو با هم بزنیم.
بلکه شاید بتوان گفت که آن چیزی که اولی به این است که به او عنوان کلام انقلابی صدق داده شود، محصول کار است نه فرایند آن.
مثلا ما به کل فرایند فقاهت و محصول آن، عنوان فقه می دهیم و اینطور نیست که بگوییم فرایند استخراج حکم فقه نیست یا محصول فرایند فقاهت فقه نیست.
ولی این توجه خوب است که بگوییم به کل فرایند کار کلامی و محصول آن کلام انقلابی می گوییم؛ این کلام انقلابی دو بخش دارد 1. فرایند استخراج مفاد کلامی 2. مفاد کلامی؛ و به آن مفاد کلامی حاصل آمده عنوان اندیشه کلامی بدهیم. در نتیجه در این صورت کلام انقلابی یک کل است که دو جزء دارد، یکی فرایند رسیدن به مفاد کلامی و دیگری خود مفاد کلامی که به این دومی اندیشه کلامی می گویم.
.

 

#يادداشت_294

آزاداندیشی نان شب متکلّم

حضرت آقا در اولین نشست الگوی ایرانی اسلامی پیشرفت، چهار عرصه برای پیشرفت برمی‌شمارند؛ یکی از این عرصه‌ها فکر است و ایشان فکر را مهم‌تر از علم می‌دانند. و بیان می‌کنند که باید یک جامعه‌ی متفکر پدید بیاوریم.

برای داشتن یک جامعه متفکر و فرهیخته با یک فهم فاخر، نیاز است در میان مردم گفتگوی دینی رواج پیدا کند، چنانچه که در صدر اسلام گفتگوی دینی رایج بود این گفتگوی دینی کلام خوانده می‌شد.

با توجه به تعریفی که از کلام می‌شود که کلام با ذهن مردم کار دارد و متکلّم دائما در حال رصد ذهن مردم و جامعه است و از آن توصیف عمیقی دارد و برای جامعه طعام معرفتی تولید می‌کند، طعامی که پشتیبان حیات جامعه و مردم است؛ متکلم اولا برای رصد ذهن‌ها به شدت نیازمند رقم‌ خوردن گفتگوی دینی است تا آنچه در ضمیر مردم است برایش قابل دسترسی باشد و راحت‌تر به آن برسد. متکلم برای آنکه عطش‌ها را بفهمد و همچنین ایده‌های اولیه را از مردم بگیرد، نیازمند پیوند خوردن به این گفتگوی دینی است که باید بین مردم رایج شود.

و دوما کلام علم ذهن‌پروری است و متکلم وظیفه‌ی ذهن‌پروری جامعه را دارد و این ذهن‌پروری از طریقه‌ی گفتگو است، متکلم ناچار است که به گفتگو دامن بزند و اگر می‌خواهد این گفتگو واقعی باشد و نه تصنعی، باید در بستری آزاداندیش به گفتگو رو بیاورد والّا اگر آزاداندیشی نباشد، به هیچ وجه نمی‌توان به گفتگوی واقعی رسید.

آزاداندیشی یعنی از بند اسارت قیودی که در مقام اندیشه مانع هستند، رهایی یابیم؛ قیودی مانند تقلید، ترس، تعلقات، عادات و … هدف آزاداندیشی حقیقت است لذا گفتگو به ویژه‌ی گفتگوی آزاداندیشانه جایگاه‌ویژه‌ای پیدا می‌کند و آزاداندیشی جامعه برای متکلم از نان شب هم واجب‌تر می‌شود.

مصائب مردم سالاری(تقریر)

این یادداشت در دست تکمیل است.

نقطه ی اوج حیات اجتماعی ما رسیدن به حیات مردم سالاری دینی است. مردم سالاری دینی چهره ی مترقی حیات اجتماعی است که ما هدف گرفته ایم. البته این واژه باید تغییر بکند و بگوییم ولایت ایمانی، این واژه خیلی قدرتمندتر از مردم سالاری دینی است.

بحث ما مردم سالاری نیست. بحث ما عمیق تر است، ما در مورد ولایت عامه مردم می خواهیم بحث کنیم. در همین مردم سالاری هم اگر بخواهیم دقت بکنیم، سالاریت یک دورخیزدرونی دارد که باید دیده شود. البته خود غربی ها هم این را دیده اند و به این مسئله توجه دارند و در نظام تربیتی شان اعمال کرده اند.

نباید به بحث مردم سالاری راهبردی نگاه کرد. مسئله عمیق تر از این حرف ها است اندیشه ی اجتماعی ما به مردم سالاری نظر دارد. یعنی مسئله اعتقادی است نه راهبردی. این را نتوانسته ایم به نسل اول و دوم این انقلاب آموزش بدهیم. البته باهوش هایی که همیشه بوده اند این را متوجه شده اند و احساس می کردند که مسئله عمیق تر از این انتخابات هایی است که برگزار می شود.

اگر یک مقداری لوازم مردم سالاری را بدانید، متوجه می شوید، خیلی از کسانی که فکر می کنند مردم سالاری را قبول دارند، اصلا اعتقادی به آن ندارند. نباید سادگی کرد. اگر بر این بحث تسلط داشته باشید متوجه می شوید که خیلی ها مردم سالاری را قبول ندارند.

واقعا احساس من است که یکی از چیزهایی که باید دست بگیریم، مردم سالاری است و وقت آن هم رسیده است. کارهای اقتصادی و امنیتی و حاکمیتی انجام شده است و نباید بهانه ای برای نپرداختن به مردم سالاری باشد. الان وقت تأکید روی مردم سالاری و آزاداندیشی و اخوت است.

این خیز جدیدی که الان کشور ما برداشته است، خیز مردم سالاری است و مردم سالاری به شدت به کرامت احتیاج دارد پایه ی اساسی مردم سالاری احساس کرامت است. انسان ها باید احساس کرامت کنند و الا مردم سالاری واقعا منتفی است و لذا اگر جایی دیدیم که دغدغه ی کرامت انسان را نداریم، فکر نکنیم که دغدغه ی مردم سالاری داریم. کرامت هم به تکریم احتیاج دارد ولی خب اینطور نیست که انسان همیشه ظرفیت برخورد کریمانه را داشته باشد. این جزء تناقضات سنگین در مواجهه ی مردم سالارانه است در مواجهه ی سالار کردن مردم.

اینجا تأمل هایی لازم است. تکریم میکنید اما نتیجه ای که می دهد احساس کرامت نیست. در احادیث ما اینطور است که اگر انسان احساس کرامت بکند، اصلا دنبال زشتی ها و رفتار بد نمی رود. اگر تکریم کردید و دیدید که طرف مغرور شد، آن کرامت اتفاق نیفتاده است. یعنی اگر تکریم کردید، باید متواضع شود. اگر این تواضع اتفاق نیفتاد، این تکریم اشکالاتی داشته است.

این مقوله ی مردم سالاری باید بررسی شود مردمی که سالار هستند در درون، چه تجهیز و آمادگی دارند؛ یکی اینکه نگاه مثبت و احترام آمیزی به خودشان دارند، البته کلا به انسان نگاه احترام آمیز دارند. دیگر اینکه خودشان را مؤثر می دانند و به اثرشان امید دارند و احساس می کنند که واقعا صحنه را تغییر می دهد.

اگر شما می خواهید که افراد به خودشان احترام بگذارند و اقتدارات بی نهایتی برای خودشان قائل باشند، باید این ها را تکریم کنید. تکریم یعنی اینکه اولا باید احترام افراد حفظ شود. ثانیا باید به افراد میدان داده شود و … . در عملیات تکریم گاهی موانعی پیش می آید. البته احساس می کنیم که فقه باید در این موقف باشد و مسائل را حل کند. فقه باید به ما بگوید که چگونه باید مردم سالاری را پیاده کنیم. اما فقه ما تا این اندزه ها خود را بالا نکشیده است.

این را به تجربه متوجه شدم که به فرهنگ پشتیبان تکریم احتیاج داریم تا بتوانیم به مردم سالاری بپردازیم. این کاری است که قرآن می کند، به خاطر اینکه آقا رسول اکرم ص برخوردهای گرمی می کنند، مردم نمی دانند چطور باید رفتار بکنند، اینجا قرآن تذکر می دهد. این پشتیبانی از یک رفتار کریمانه است که در محیط دارد پخش می شود.

گاهی از اوقات تکریم صورت می گیرد، اما کرامت حاصل نمی شود.لذا ما باید دنبال یک فرهنگ کرامت پذیر یعنی پذیرای کرامت، باشیم.

همه ی انسان ها به صورت بالقوه ظرفیت کرامت را دارند. اما عملا ظرفیت برخورد کریمانه را ندارند. این یک تناقض سنگین در ظرفیت مردم سالارانه جامعه را پدید می آورد. ما در واقع باید یک فرهنگ کرامت پذیر یعنی پذیرای کرامت درست کنیم تا بشود کرامت را تقدیم کرد. مثل اینکه معده ی انسان پذیرای یک غذایی نباشد، شما این غذا را که بدهید در بهترین حالت این غذا همین طور تجزیه نشده و هضم نشده دومرتبه از بدن خارج می شود. اگر فرهنگ پذیرش دانش نباشد، شما هر چقدر هم که دانش بدهید، کسی دانشمند نمی شود. همین طور اگر فرهنگ پذیرش تهذیب نفس نباشد، تهذیب نفس به جای اینکه باعث رشد باشد، باعث آزار است. یا فرهنگ پذیرای جهاد و … .

تکریم در کارهای تربیتی نقش کلیدی دارد. زمانی که به تربیت مردم سالارانه می پردازیم با یک مشکلی مواجه می شویم آن هم اینکه همه ی انسان ها ظرفیت بالفعل برخورد کریمانه را ندارند. یعنی وقتی که برخورد کریمانه می کنید دچار وهم می شوند. این جزء مصائب تربیت مردم سالارانه است.

شما در رفتار آقا امیرالمؤمنین هم می بینید، با اینکه قتال العرب است با اینکه برخوردهای او کاملا مردم سالارانه بوده است، شکایت های او در نهج البلاغه منعکس است.

یا مثلا آقا رسول اکرم ص که عرب های جاهلی جلوی ایشان دراز می کشیدند و می گفتند “حدثنی یا محمد!” یعنی ظرفیت برخورد کریمانه را نداشتند.

ما اگر می خواهیم یک نظام مردم سالاری داشته باشیم، باید این ها را بررسی کنیم و باید به الگوهای پخته ای از تکریم دست پیدا کنیم. تکریمی که ذوابعاد و چکش خورده نباشد، آفاتش بالا می رود.

این بحث اولا یک تذکر است که مراقب آفات تکریم باشیم و از خودمان این آفات را نشان ندهیم. یک مقدار هم فنی تر این است که به این فکر بکنیم که چگونه یک تکریم بدون این آفات را محقق کنیم. به خصوص اگر بخواهیم تکریم را به عنوان فعل فرد تعریف نکنیم، یعنی بخواهیم فرهنگ تکریم ایجاد کنیم.

دربرابر تکریم، تحقیر نیست، برخورد متکبرانه و تحکمی است. البته تحقیر در آن هست ولی نه آن تحقیری که در فضاهای اخلاقی منظور است یعنی منظور بی احترامی نیست.

این تکریم هم که اینجا داریم می گوییم در برابرش برخورد متجبرانه و تحکمی و از بالا به پایین است که گاهی به آن برخورد مدیریتی گفته می شود. منظورمان این نیست که در برابر تکریم، بی احترامی اخلاقی است. تکریم را ما اینجا به معنای عمیقی گرفته ایم. تکریم یعنی میدان دادن، یعنی خطاها را پوشیدن، یعنی خوبی را برجسته کردن، یعنی استعدادها را آشکار کردن، یعنی به ایده ها بها دادن، یعنی به افراد جرئت نقد بخشیدن، یعنی به حرف ها گوش دادن، یعنی صحنه را در اختیار افراد و فکر جمعی گذاشتن و اموری از این دست.

تکریم به این معنا گاهی از اوقات انعکس ضدُّه و صفرا فزود…. این چیزی است که برای ما شوک محسوب می شود و اگر عملا هم آن را تجربه کرده باشیم، واقعا انسان در یک … عجیبی فرو می رود که چه باید کرد؟ ما به شدت به مردم سالاری احتیاج داریم و به شدت احتیاج به تکریم و احساس کرامت داریم و جلوی تکریم این خارها و موانع وجود دارد. فلذا باید کاری کنیم. باید ببینیم که می شود با تکریم بیشتر مسئله را حل کرد؟ اگر نه، اینجا واقعا برای انسان یک سؤال پیچیده ایجاد می شود که با چه چیزی می خواهیم به تکریم واقعی برسیم؟ با غیر تکریم یا با تحقیر؟ باید آفات تکریم را دید تا متوجه شویم که واقعا سؤال جدی هست و جای هیچ گونه تعارفی ندارد.

یکی از آفات تکریم، تنبلی است.

یکی از آثار منفی که سیره و سنت تکریم را یک شوک به آن وارد می کند. بروز تنبلی در مخاطب است که به جای تحرک طرف می نشیند. چون همیشه با توبیخ جابه جا می شده است، وقتی که توبیخ نمی شود، نمی فهمد که دارد اتفاقات بدی می افتد و دارد تنبلی می کند. یعنی منتظر یک فحش است! آن زمینه های قبلی فرهنگ تکریم پذیری را خراب کرده است. وقتی تکریم می کند احساس می کند که ایجا خیلی هم الزامی نیست! آن تربیت های بد قبلی دارد اینجا خراب کاری می کند یعنی دارد سنت تکریم را با مشکل مواجه می کند.

این را در تاریخ هم می بینیم، هر جا که نظام الهی برپا می شود، هم شکوفایی های عجیب و غریب مشاهده می شود، هم یک سری آفات خاص خودش را دارد. از جمله همین تنبلی است. نظام طاغوت اگر هم استعدادی را شکوفا می کند، خود آن شکوفایی مصداق طاغوت است. اینجا شما چیزی کاسب نیستید. آن شکوفایی استعدادی که در نظام طاغوتی اتفاق می افتد هم مصداقی از بسط طاغوت است اما در نظام الهی کل دغدغه اصلا شکوفایی استعدادها است.

در نظام طاغوتی اجازه نمی دهند استعدادها شکوفا شود و مواردی را که لازم دارند شکوفا می کنند! مثل کسی که به بچه ها دزدی کردن یاد می دهد. آن بچه ای که دارد دزدی کردن یاد می گیرد، دارد از استعدادهای بشری استفاده می کند ولی این استعداد به نفع آبرویش نیست حتی به نفع مسائل مالی اش هم نیست! هر چه که می دزدد به آن بنده خدا می دهد. اینجا خواسته های یکی دیگر برآورده می شود.

بعضی انگار طبع نازلی دارند و برای حرکت کردن حتما باید یک تازیانه ای در کار باشد. حالا این طبع نازل می تواند به صورت ارثی به او رسیده باشد یا اینکه اکتسابی باشد یعنی در اثر انتخاب های ناز طبع متنازلی پیدا کرده است.

مثلا تا توهین می کنی، کار می کند. وقتی احترام می گذارید، تنبلی می کند. اینجا وضع خیلی پیچیده ای پیش می آید، اینجا است که باید یک فکری برای یک تکریم چکش خورده بکنیم.

پس یکی از مصائب تکریم همین تنبلی است که به جای تحرک طرف می نشیند. یعنی طرف منتظر یک فحش است تا بلند شود و کار را انجام بدهد. اگر تجربه کرده باشید، متوجه می شوید که به درستی هم جواب می دهد! وقتی درشتی می کنی، به خصوص وقتی سراغ یک شتمی می روید، بلند می شود و مثل بچه آدم کار را انجام می دهد. آن وقت آدم دچار چگونگی می شود که چه کند!

سهولت استخفاف

ما یک آیه ای داریم:

فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطٰاعُوهُ إِنَّهُمْ كٰانُوا قَوْماً فٰاسِقِينَ  ﴿الزخرف‏، 54﴾

پس او قومش را سبک مغز شمرد [و آنان را با وسوسه و اغواگری فریفت و خوارشان کرد] در نتیجه از او اطاعت کردند؛ زیرا آنان مردمی فاسق و نافرمان بودند.

آیه ی آشنایی است ولی کم روی آن تأمل می کنیم. اصل مطلب هم به نظر ساده می رسد ولی قرآن زمانی که این را بیان می کند خیلی پرمعنا است.

این آیه ی درباره ی فرعون است. می فرماید فرعون قوم خودش را تحقیر کرد، کوچک کرد.

استخفاف، اطاعت. این یک ناموس انسانی است. نسبت این ها را باید توضیح داد که چگونه یک متسکبر به استخفاف نیاز دارد. او برای اینکه نظم هستی را به هم بزند و خودش را بلندتر از بقیه نشان دهد در حالی که نیست باید استخفاف کند باید بقیه را حقیر کند، چون آن ها که حقیر نیستند. تحقیر می کند و او هم منظلم می شود، یعنی حقارت را قبول می کند. وقتی که اینطور می شود، انگار این نظم به هم می خورد. در انتخاب الهی و حتی در تکوین هم این اتفاق نمی افتد ولی درعالم بشری این اتفاق می افتد. این منشأ انواع مفاسد است. این یک ناموس انسانی است یک قاعده است. فاستخف قومه فأطاعوه. که می شود اسمش را قاعده ی شیطانی استخفاف گذاشت. در مقابل هم استعداد شیطانی استخفاف وجود دارد.

آیه در ادامه با قوم او درگیر می شود. مانند درگیری حضرت صدیقه ی کبری در خطبه ی فدکیه که می گوید شیطان آمادگی هایی در شما دیدی و آمد شما را درید و فریبتان داد. منتها می فرماید که شما آمادگی داشتید، زمینه داشتید که آمد سراغتان و این بلا را سر شما آورد.

استعداد تحقیر شدن. همه ی ما اینطور هستیم. یعنی دربرابر برخوردهای استخفافی کاملا کرنش نشان می دهیم. یعنی این فرمول غریزی در وجود همه ی ما هست. این فطری نیست. از این مرحله بیرون آمدن خودش یک رشد است. اینکه انسان از این ورطه بیرون بیاید.

شهید مطهری می فرمود که پدر ما یک رفیقی داشت که از قول ایشان تعریف می کرد که می گفت من خدا را شکر می کنم که زمان آقا امیرالمؤمنین نبودم! گفتیم چطور؟ گفت من دیشب عمر را در خواب دیدم، در حالی وضو گرفته بود دست هایش خیس بود و عده ای او را همراهی می کردند و با یک هیبتی جلوی من ظاهر شدند، به من که رسیدند من تا کمر خم شدم و به او تعظیم کردم! بعد می گفت که اگر من آن دوران بودم، جزء اصحاب آقا امیرالمؤمنین نبودم.

استخفاف در جان ما هست. شما شاید تعجب بکنید که این دولت روحانی برای چه اینطور مردم را استخفاف کرد؟ این زمینه وجود دارد. از ضعف های مردم استفاده می کند. مانند یک فوتبالیست حرفه ای. اینطور نیست که چشم هایش را بسته است و همین طور می رود! نه، روی چشم های او تکنولوژی دریبل زدن، نصب است. او تشخیص میدهد که الان می تواند لایی بیندازد یا باید پاس بدهد. این تکنولوژی بازی فنی تر در چشم او است.

آن ها هم همین طور یک عمر شرارت و خباثت را جمع کرده اند و در خوار کردن مردم مهارت پیدا کرده اند.

مثلا آقای رضایی می گفت که یک طیف سیاسی برای اینکه دیگری را خراب کند، متخصص جنگ روانی استخدام می کند! می گفت که مگر با همدیگر جنگ دارید؟

حالا شما فرض کنید این قاعده ی شیطانی استخفاف را بخواهید برعکس کنید در حالی که این استعداد تحقیر و استعداد استخفاف وجود دارد. اینجا با مسائلی درگیر می شوید، ما این مسائل با تحت عنوان مصائب تکریم مطرح می کنیم.

سین علیمردانی, [۱۷.۰۵.۲۲ ۰۷:۲۵]

?مصائب تکریم

استخفاف و اطاعت.

استکبار، خود را برتر از حق دیدن، تحقیرکردن، حقارت پذیرفتن.

استعداد استخفاف در یک قوم فاسق وجود دارد و شکوفا می شود.

در برابر برخوردهای استخفافی استعداد تحقیر شدن داریم. این یک بروز غریزی است، فطری نیست.

مصائب تکریم و سهولت استخفاف

یکی دیگر از آفات تکریم، نخوت نخبگی است.(احساس نخبگی کاذب)

مقدمه:
آن چیزی که انسان از آموزه های اسلامی متوجه می شود، این است که ما انسان ها نیاز داریم یک خباثت عمیق را در نهاد خود درک کنیم. هر چیزی غیر از این دروغ است! این را یک بار هم که شده برای خودمان بگوییم. دنبال درک مثبتی از خودمان نباید باشیم. چون اصلا یک همچنین خبری در ما نیست. این واقعیت در حالی است که ما دست و پا می زنیم یک درک مثبتی از خودمان داشته باشیم. حتی یک کارهایی می کنیم که باعث شودکه وجدانم دست از سر من بردارد.

اگر به خودمان خوش بینی داریم و اگر این را درک نکرده ایم خیلی باید نگران باشیم باید این درک خباثت عمیق به گونه ای باشد که هیچ رمقی در ما باقی نگذارد که به عیوب دیگران بپردازیم و بر آن ها در دل خودمان خورده بگیریم. طُوبَى لِمَنْ شَغَلَهُ عَيْبُهُ عَنْ عُيُوبِ النَّاسِ. این یکی از آن واقعیت های تلخ است که متأسفانه وسط مملک حیات ما است. حکمت خیلی از شکست ها و تلخ کامی ها هم این است که خدا نمی خواهد ما درک مثبتی از خودمان داشته باشیم.

این یک قاعده است. این را ته داستان حفظ کنید. ما کلا از روی بچگی و سادگی دنبال چیز دیگری هستیم، مدام دنبال این هستیم که درک مثبتی از خودمان داشته باشیم. اصلا یک همچنین خبرهایی نیست! اینکه چرا خدا صحنه را اینطور آفریده است. حکمتش بماند.

البته منظور این نیست که انسان نمی تواند یک جان طاهر داشته باشد.

اما اینکه انسان از خودش یک درک مثبتی داشته باشد. رمق داشته باشد عیب های دیگران را ببیند. رمق داشته باشد به عیب های دیگران خورده بگیرد. رمق داشته باشد در دل خودش با دیگران گل آویز شود. خیلی اوضاعش خراب است! اگر خدا دوستش داشته باشد، باید منتظر پس گردنی های خدا باشد. موقعی هم که خدا پس گردنی می زند، گاهی از اوقات یک طوری می زند که زوزه ی آدم را درمی آورد! موقعی هم که آدم زوزه اش درمی آید، دومرتبه حالش گرفته می شود که این چه ناله هایی است که من دارم می کنم!!

این را پس زمینه ی این بحث داشته باشید.

وقتی با انسان برخورد استخفافی می شود، انسان مچاله می شود. یعنی اگر کسی به انسان ظلم کند، انسان مچاله می شود. این مچالگی خوب نیست. اگر انسان تجربه ای از یک نوع بزرگی و کرامت بزرگ که به خدا نسبت داده می شود، نداشته باشد، به این استخفاف انسان تن می دهد.

انسان در عین اینکه باید خباثت عمیقی در خودش بواسطه ی خودش درک کند، در کنار این باید یک عظمتی را به خاطر خدا در خودش درک کند.

عظمت انسان بخاطر خدا است. همین طور عظمت که درست نیست، من به بعضی از این هایی که انسان انسان می کردند، می گفتم که این انسان انسان های بدون توحیدتان کار دستتان خواهد داد. این که مدام درباره ی کرامت انسان حرف بزنید و حرفی از خدا نباشد، و… حرف از کرامت انسان اگر زدید، باید سریع خدا به چشم بیاید. می گفتند: «اگر روی این زمین خدا و انسان با همدیگر درگیر شوند، این انسان است که پیروز می شود!» این چطور حرف زدنی است! کسی که می تواند اینطور حرف بزند معلوم است که ذهن سامان یافته ای ندارد.

انسان ها در محیط کریمانه که قرار می گیرند، گاهی استفاده های خوبی می کنند و گاهی گرفتار نخوت هایی می شوند که اگر در همچنین محیطی نبودند، گرفتار آن نخوت نمی شدند. بعضی ها چون در یک محیط تحقیرآمیزی بوده اند، زشتی هایشان بروز نکرده است، ولی در محیط های کریمانه که قرار می گیرند، آن تسویلات نفس و زشتی های روحی شان بروز می کند و خیلی آثار بدی می گذارد.

بعضی عزیزان که علی الظاهر انقلابی هستند و حرف های شاذی می زنند، گاهی از نزدیک که می بیند، یک روحیه ی قدرت طلبی در آن ها مشاهده می کنید، این را به عنوان قاعده ی کلی در ذهن ثبت نکنید، اما خیلی از این عزیزان را چون من از نزدیک با این ها کار کرده ام، از این ها تعجب می کردم!

همه مثل حاج قاسم نیستند، ایشان یک درد الهی داشت و جلودار هم بود. اگر کسی دیگری هم جلودار می بود، ایشان حرفی نداشتند اما به خاطر خدا جلو دار بودند. اما متأسفانه بعضی ها این روحیه را ندارند و دردشان چیز دیگر است. می خواهند رأس باشند و ریاست کنند! خیلی مراقب باشید که تکبر نکنید.

در فضای تحقیر افراد مخفی می شوند، اما در فضای تکریم اندازه های ظروف انسان ها بهتر معلوم میشود، بعضی ها خیلی خوب از فضای تکریم استفاده می کنند و رشد می کنند. بعضی ها هم می بینید که دچار توهمات و خیلاء می شوند.

ما این را در رفتار انسان حکیمی مانند حضرت آقا با اطرافیانشان می بینیم که مثلا حضرت آقا را دوست دارند ولی دچار یک نخوت نخبگی هم شده اند و با ایشان درگیر هم می شوند! البته درگیر شدن خیلی مشکل ندارد اما اینکه در طرف یک حالی ایجاد شود و بادی او را بگیرد، یکی از آسیب های فضای کریمانه است.

ما در تعامل با حضرت آقا واقعا خوب درخشیدیم؛ اما نمی شود این را به همه نسبت داد. اینجا باید رفتارهای خام را تذکر داد و جلوگیری کرد. ما چقدر در این چهل سال به این مسئله رسیدگی کردیم؟ نحوه ی تعامل با ولی، ما خیلی راحت استراحت می کنیم! این در قرآن هم منعکس شده است، و تعامل با رسول اکرم ص را تذکر داده است. رعایت نکردن این نکته هزینه های زیادی درست می کند. اینکه شما بخواهید وقت های حضرت آقا را منحرف بکنید.

ما از امثال حضرت آقا خیلی می توانیم بیاموزیم. یکی از آموخته ها هم برخوردهای کریمانه ی ایشان است.ایشان برخورد کریمانه ای دارند با اطرافیان خودشان و انواع بروزات اینجا اتفاق افتاده است.

بعضی اساتید اخلاق می گفتند که این برخوردهای کریمانه ای که روایات از ما خواسته است، منتهی می شود به متهم شدن. انسان متهم به کندی و مونگلی و بی تدبیری می شود. ولی نباید این اتهامات را جدی کرد و باید ادامه داد. مطمئن باشید خود حضرت آقا هم زیر این فشارها هست. کسانی که به ایشان نزدیک می شوند اگر نگاه کنید متوجه می شوید که بعد از یک مدتی حال اینگونه دارند، آخرین ورژن هم مهدی نصیری که خاطراتش را دارد می نویسد. ایشان می گفت که من بحث عدالت خواهی را نزد حضرت آقا بردم و دیدم که ایشان در پیگیری حق سست است! حدس من این است که یک مراتبی از برخورد را آدم هایی که روح های کوچکی دارند درک نمی کنند اصلا. گفتنی ها اینجا زیاد است.

حوزه باید متوجه حیات نوین خود بشود و روی این دست مسائل باید کار فقاهتی بکند. یک بخشی می شود تعامل با ولی جامعه، شبهاتی که مطرح می شود را پاسخ دادن و تبدیل کردن به یک منشور اخلاقی و یک شیوه نامه مترقی، که کسانی که نزدیک هستند یا دور هستند با ایشان چگونه باید برخورد بکنند که یک رفتار بهینه محسوب شود.

اما تکریم، کارش این پخت و پز پیچیده است. به خاطر همین خیلی کار سختی است. باید آن کرامت را بالا بیاورد و آن درک خباثتی را که خدا روزی انسان می کند، پاک نکند. این بسیار کار سختی است.
این ها که همین طور با چشمان بسته دم از مردم سالاری می زنند، این ها اصلا متوجه ماجرا نیستند. مردم سالاری را فقط و فقط حوزه می تواند مهندسی کند. اصلا دانش آن جای دیگری نیست. مردم سالاری است که می تواند بشر را از این همه استخفاف و بدبختی و کوته بینی نجات دهد.
این فرهنگ تکریم که به دنبال آن هستیم چگونه باید باشد که این نخوت احساس نخبگی را پدید نیاورد. این خیلی سخت است.فکر نکنید که می شود داستان انسان را با دو سه خط درست کرد. انسان اصلا اینگونه نیست و پدید آوردن یک فرهنگی که واقعا دوست انسان باشد، بسیار سخت است.

این یادداشت در دست تکمیل است.

جلسه 423

تحلیل های ما هم نگاه های انسانی شناختی و هم نگاه های جامعه شناختی ما را به این می رساند که ما به شدت به رویکرد مردم سالارانه احتیاج داریم. مردم سالاری هم نیاز به کرامت دارد. نیاز به تکریم دارد. یعنی برای اتفاق افتادن مردم سالاری که اسلام می گوید، انسان ها اول باید اتفاقاتی در درونشان بیفتد. مشکل صرفا بیرونی نیست، کسی که یک سری گرایش ها دارد هر کاری با او بکنید، باز هم به سمت مردم سالاری نمی رود. فلذا مردم سالاری حداقل نیاز به احساس کرامت دارد.

همه ی انسان ها به صورت بالقوه ظرفیت کرامت را دارند. اما عملا ظرفیت برخورد کریمانه را ندارند. این یک تناقض سنگین در ظرفیت مردم سالارانه جامعه را پدید می آورد. ما در واقع باید یک فرهنگ کرامت پذیر یعنی پذیرای کرامت درست کنیم تا بشود کرامت را تقدیم کرد. مثل اینکه معده ی انسان پذیرای یک غذایی نباشد، شما این غذا را که بدهید در بهترین حالت این غذا همین طور تجزیه نشده و هضم نشده دومرتبه از بدن خارج می شود. اگر فرهنگ پذیرش دانش نباشد، شما هر چقدر هم که دانش بدهید، کسی دانشمند نمی شود. همین طور اگر فرهنگ پذیرش تهذیب نفس نباشد، تهذیب نفس به جای اینکه باعث رشد باشد، باعث آزار است. یا فرهنگ پذیرای جهاد و … . این تکریم هم که اینجا داریم می گوییم در برابرش برخورد متجبرانه و تحکمی و از بالا به پایین است که گاهی به آن برخورد مدیریتی گفته می شود منظورمان این نیست که در برابر تکریم، بی احترامی اخلاقی است. تکریم را ما اینجا به معنای عمیقی گرفته ایم. تکریم یعنی میدان دادن، یعنی خطاها را پوشیدن، یعنی خوبی را برجسته کردن، یعنی استعدادها را آشکار کردن، یعنی به ایده ها بها دادن، یعنی به افراد جرئت نقد بخشیدن، یعنی به حرف ها گوش دادن، یعنی صحنه را در اختیار افراد و فکر جمعی گذاشتن و اموری از این دست.

تکریم به این معنا گاهی از اوقات انعکس ضده و صفرا فزود…. این چیزی است که برای ما شوک محسوب می شود و اگر عملا هم آن را تجربه کرده باشیم، واقعا انسان در یک … عجیبی فرو می رود که چه باید کرد؟ ما به شدت به مردم سالاری احتیاج داریم و به شدت احتیاج به تکریم و احساس کرامت داریم و جلوی تکریم این خارها و موانع وجود دارد. فلذا باید کاری کنیم. باید ببینیم که می شود با تکریم بیشتر مسئله را حل کرد؟ اگر نه، اینجا واقعا برای انسان یک سؤال پیچیده ایجاد می شود که با چه چیزی می خواهیم به تکریم واقعی برسیم؟ با غیر تکریم یا با تحقیر؟ باید آفات تکریم را دید تا متوجه شویم که واقعا سؤال جدی هست و جای هیچ گونه تعارفی ندارد.

جلسه 424

به مقوله ی تکریم خیلی باید حاجت مندانه نگاه کنیم. به شدت به فرهنگ تکریم احتیاج داریم. فرهنگی که باید جلو بیاید و تبدیل به فرهنگ و رویه و قانون بشود. هر عقلانیتی که بماند و بسط پیدا کند، تبدیل به تمدن می شود.

به تکریم احتیاج داریم چون مردم سالاری کاملا بند تکریم است. تکریم شخصیت، کریم النفس تربیت می کند.

مصائب تکریم این را داشت بیان می کرد که گاهی صفرا می افزاید. یعنی زمینه آماده ی تکریم نبوده است. شما آب می دهیدکه درخت رشد کند، علف هرز درمی آید.

یکی از آثار منفی که سیره و سنت تکریم را یک شوک به آن وارد می کند. بروز تنبلی در مخاطب است که به جای تحرک طرف می نشیند. چون همیشه با توبیخ جابه جا می شده است، وقتی که توبیخ نمی شود، نمی فهمد که دارد اتفاقات بدی می افتد و دارد تنبلی می کند. یعنی منتظر یک فحش است! آن زمینه های قبلی فرهنگ تکریم پذیری را خراب کرده است. وقتی تکریم می کند احساس می کند که ایجا خیلی هم الزامی نیست! آن تربیت های بد قبلی دارد اینجا خراب کاری می کند یعنی دارد سنت تکریم را با مشکل مواجه می کند.

جلسه 425

ما یک آیه ای داریم:

فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطٰاعُوهُ إِنَّهُمْ كٰانُوا قَوْماً فٰاسِقِينَ  ﴿الزخرف‏، 54﴾

پس او قومش را سبک مغز شمرد [و آنان را با وسوسه و اغواگری فریفت و خوارشان کرد] در نتیجه از او اطاعت کردند؛ زیرا آنان مردمی فاسق و نافرمان بودند.

آیه ی آشنایی است ولی کم روی آن تأمل می کنیم. اصل مطلب هم به نظر ساده می رسد ولی قرآن زمانی که این را بیان می کند خیلی پرمعنا است.

این آیه ی درباره ی فرعون است. می فرماید فرعون قوم خودش را تحقیر کرد، کوچک کرد.

استخفاف، اطاعت. این یک ناموس انسانی است. نسبت این ها را باید توضیح داد که چگونه یک متسکبر به استخفاف نیاز دارد. او برای اینکه نظم هستی را به هم بزند و خودش را بلندتر از بقیه نشان دهد در حالی که نیست باید استخفاف کند باید بقیه را حقیر کند، چون آن ها که حقیر نیستند. تحقیر می کند و او هم منظلم می شود، یعنی حقارت را قبول می کند. وقتی که اینطور می شود، انگار این نظم به هم می خورد. در انتخاب الهی و حتی در تکوین هم این اتفاق نمی افتد ولی درعالم بشری این اتفاق می افتد. این منشأ انواع مفاسد است. این یک ناموس انسانی است یک قاعده است. فاستخف قومه فأطاعوه. که می شود اسمش را قاعده ی شیطانی استخفاف گذاشت. در مقابل هم استعداد شیطانی استخفاف وجود دارد.

آیه در ادامه با قوم او درگیر می شود. مانند درگیری حضرت صدیقه ی کبری در خطبه ی فدکیه که می گوید شیطان آمادگی هایی در شما دیدی و آمد شما را درید و فریبتان داد. منتها می فرماید که شما آمادگی داشتید، زمینه داشتید که آمد سراغتان و این بلا را سر شما آورد.

استعداد تحقیر شدن. همه ی ما اینطور هستیم. یعنی دربرابر برخوردهای استخفافی کاملا کرنش نشان می دهیم. یعنی این فرمول غریزی در وجود همه ی ما هست. این فطری نیست. از این مرحله بیرون آمدن خودش یک رشد است. اینکه انسان از این ورطه بیرون بیاید.

شهید مطهری می فرمود که پدر ما یک رفیقی داشت که از قول ایشان تعریف می کرد که می گفت من خدا را شکر می کنم که زمان آقا امیرالمؤمنین نبودم! گفتیم چطور؟ گفت من دیشب عمر را در خواب دیدم، در حالی وضو گرفته بود دست هایش خیس بود و عده ای او را همراهی می کردند و با یک هیبتی جلوی من ظاهر شدند، به من که رسیدند من تا کمر خم شدم و به او تعظیم کردم! بعد می گفت که اگر من آن دوران بودم، جزء اصحاب آقا امیرالمؤمنین نبودم.

استخفاف در جان ما هست. شما شاید تعجب بکنید که این دولت روحانی برای چه اینطور مردم را استخفاف کرد؟ این زمینه وجود دارد. از ضعف های مردم استفاده می کند. مانند یک فوتبالیست حرفه ای. اینطور نیست که چشم هایش را بسته است و همین طور می رود! نه، روی چشم های او تکنولوژی دریبل زدن، نصب است. او تشخیص میدهد که الان می تواند لایی بیندازد یا باید پاس بدهد. این تکنولوژی بازی فنی تر در چشم او است.

آن ها هم همین طور یک عمر شرارت و خباثت را جمع کرده اند و در خوار کردن مردم مهارت پیدا کرده اند.

مثلا آقای رضایی می گفت که یک طیف سیاسی برای اینکه دیگری را خراب کند، متخصص جنگ روانی استخدام می کند! می گفت که مگر با همدیگر جنگ دارید؟

حالا شما فرض کنید این قاعده ی شیطانی استخفاف را بخواهید برعکس کنید در حالی که این استعداد تحقیر و استعداد استخفاف وجود دارد. اینجا با مسائلی درگیر می شوید، ما این مسائل با تحت عنوان مصائب تکریم مطرح می کنیم.

تعالوا الی کلمه سواء بیننا و بینکم الاّ نعبد الاّ اللَّه

«امروز ندای پیامبر رحمت، رساتر از همیشه به گوش میرسد، و دعوت اسلام که دعوت به عدالت و آزادگی و رستگاری است، با طَنین بیشتری شنیده میشود. پاره‌های شب سیاه استکبار و ظلم و خودکامگی از سوئی و جهل و خرافه و فریب از سوی دیگر، بشر را بیش از گذشته، نیازمندِ نور رستگاری و تشنه‌ی عدل و صلح و برادری کرده است. امروز ندای ملکوتی: تعالوا الی کلمة سواء بیننا و بینکم الاّ نعبد الاّ اللَّه. که ردِّ خداوندان زور و زر و صف آرائی در برابر ستم و ستمگر است، گوش و دل اسیران و ستمدیدگان را بیش از همیشه مینوازد، و مژده‌ی: انّ اللَّه علی نصرهم لقدیر، به آنان دلگرمی و امید می‌بخشد»۱۳۸۰/۱۱/۳۰

شهید مطهری ره در گزاره 28 از بخش ایدوئولوژی که کتاب مشخصات اسلام می فرماید: «امكان همزيستى با اهل توحيد: از نظر اسلام مسلمانان مى‏توانند در داخل كشور خود با پيروان اديان ديگرى كه ريشه توحيدى دارند از قبيل يهود و نصارى و مجوس، هر چند بالفعل از توحيد منحرف باشند، تحت شرايط معيّنى همزيستى داشته‏ باشند، ولى نمى‏توانند در داخل كشور اسلامى با مشرك همزيستى كنند. مسلمانان مى‏توانند بر اساس مصالح عاليه اسلامى با كشورهاى مشرك قرار داد صلح و عدم تعرّض منعقد نمايند و يا در موضوع خاصّى پيمان ببندند.»

بشریت برای اقامه توحید و یگانه شدن تمام هستی اش برای عبودیت خداوند متعال در جهان زیست میکند.
دعوت به توحید، دعوت به رهایی از زیر ستم و زور طاواغیت درونی و بیرونی است.
دعوت به توحید، دعوت به آزادانه اندیشیدن و آزادانه عمل کردن است.
دعوت به توحید دعوت به رهایی انسان است.
دعوت به توحید دعوت به کرامت های انسانی ست.

موحد بدون توحید نمیتواند زیست مسالمت آمیز داشته باشد. با انسان حقیر و پست که خود را برده طواغیت عالم کرده است نمی توان زیست مسالمت آمیز کرد. حداقل چیزی که لازم است برای اینکه بتوان با به عنوان بشر با او سخن گفت و با او زیست مسالمت آمیز کرد این است که اندیشه اش را از تحت فرمان طواغیت خالی کند.
لذاست که قرآن دعوت میکند به توحید. در واقع خداوند با این ندا مسیحیت را دعوت میکند به اینکه ذهنت را باز کن. اسیر نباش. برده نباش. آزادانه فکر کن راه را میابی.

نخبه بسندگی؛ مکتب امامی ست؟

بسم الله الرحمن الرحیم
#یادداشت
#محمد_حسن_زاده
#مشخصات_اسلام
#یادداشت_159
#جلسه_387
#اشکال

✨نخبه بسندگی، مکتب امامی ست؟

❇️در جلسه 387 جناب استاد در مقام پاسخ به این اشکال که چرا شهید مطهری توحید را به عنوان گزاره 26 از ایدئولوژی اسلامی آورده اند و در مقام مقایسه با مقام معظم رهبری که خورشید را به مثابه یک خورشید که سایر گزاره ها و مفاهیم تنها پرتوی از آن هستند، اینگونه فرمودند که مقام معظم رهبری حفظه الله مخاطب خود را توده مردم قرار داده بودند لکن شهید مطهری فضای آکادمیک و مخاطب خاص آن را در فعالیت هایشان هدف گرفته بودند. این اختلاف در آثار شان خودش را نشان داده است. لکن هردوی این بزرگواران کاملا مکتب امامی و با همان مبانی اسلام ناب و مکتب امام تفکر و فعالیت میکنند و تفاوت فقط در نوع رویکرد است.

?اشکالی که مطرح میشود این است که فارغ از افراد موضوع بحث( شهید مطهری ره و حضرت آقا حفظه الله) چه طور میشود این دو نوع رویکرد هردو در مکتب امام ره تعریف شوند؟ هر فردی با توجه به نگاهی که به جایگاه مردم دارد، در روش مبارزاتی خود میتواند یکی از این دو نوع رویکرد نخبه گرایی یا توده گرایی را انتخاب کند.

مسلم است که حضرت امام ره نگاه خاصی به جایگاه مردم داشتند و وظیفه اصلی خود را به عنوان امام و جانشین پیامبر ص و اولیای معصومین ع ، قیام مردم می دانستند. لذا مخاطب قیام حضرت امام ره از ابتدا توده مردم بودند و ایشان از ابتدا مستقیما با مردم سخن میگفتند و خود را منحصر در نخبگان نمی کردند. مردم سالاری و همه کاره بودن مردم از شاخصه های اصلی مکتب امام ره است که آن را از بسیاری از حرکت ها و قیام ها متمایز میکند. حضرت آقا نیز در بیان ویژگی های انقلاب اسلامی، به سه ویژگی مردمی بودن، اسلامی بودن و رهبری مقتدر حضرت امام ره اشاره میکنند.

حال چه طور ممکن است بگوییم که فردی رویکرد مبارزاتی خود را با فاصله از توده مردم اتخاذ کرده و مخاطب اصلی خود را نخبگان و فضای آکادمیک قرار داده و در عین حال وی را کاملا منطبق بر مکتب امام ره بدانیم؟
ممکن است در سایر لایه ها منطبق بر مکتب امام ره باشند لکن لااقل در این مورد از مکتب امام ره فاصله دارند.
(باز هم عرض میکنم که بحث ناظر به اشخاص نیست و استفهام حقیقی است. چه طور این پارادوکس جمع می شود؟)

جایگاه توحید در مشخصات اسلام

بسم الله الرحمن الرحیم
#یادداشت
#محمد_حسن_زاده
#مشخصات_اسلام
#یادداشت_158
#جلسه_387
#اشکال

استاد عزیز علت اینکه در بخش ایدئولوژی کتاب مشخصات اسلام، توحید به عنوان گزاره ۲۶ آمده است را اینگونه بیان کردند که شهید مطهری مخاطب خود را جامعه آکادمیک قرار داده بود. بر خلاف حضرت آقا که مخاطب خود را توده مردم قرار داده بودند و عموم مردم زیست میکردند.

?لکن با پذیرش این مسئله باز هم اشکال در محل خود باقی ست.
مخاطب آکادمیک داشتن چه خصوصیتی دارد که باید توحید را از جایگاه خود خارج کرد.

توحید دال مرکزی اندیشه اسلامی ست و همه معارف و همه ایدئولوژی اسلامی از توحید سرچشمه میگیرد و به توحید ختم میشود.

مسلم است که شهید بزرگوار باید چنین گزاره ای را در ابتدای فهرست خود می آورد. یا حداقل در بخش درباره ایدئولوژی که به خصوصیاتی مانند جامعیت اشاره کرده اند، به بحث توحید هم اشاره می فرمودند.

لذا با توجه به اینکه شهید بزرگوار در اصل اندیشه توحیدی و جایگاه آن همراه هستند، آوردن توحید در بخش انتهایی فهرست مشخصات اسلام، هیچ توجیه اندیشه ای نمی تواند داشته باشد جز اینکه ایشان فقط در مقام فهرست کردن بوده اند و ترتیت آنها برایشان اهمیتی نداشته است.

?اتفاقا در محیط آکادمیک که بسیار منضبط تر باید به مبدا و مقصد بودن توحید در مشخصات اسلام  و همه دین بودن آن پرداخت، لذا به نظر میرسد این دلیل نمی تواند توجیه مناسبی باشد.

آزاداندیشی و کلام انقلابی

کلام انقلابی در لایه دانش نیست، بلکه در لایه اندیشه است؛ اندیشه از دانش ها استفاده می کند ولی خودش نظم و چکش خوردگی دانش را ندارد؛
در لایه اندیشه وقتی اندیشه دینی مردم را مقصود گرفته باشید، پدیده ای به اسم کلام خود را نشان می دهد چون به وزان علم معارف که در تقسیم بندی سه گانه (عقاید – اخلاق – فقه) به لایه باورها و نگاه های دینی نسبت به هستی مربوط است، اینجا هم اندیشه دینی مردم در واقع باورها و نگاه های مردم نسبت به هستی مربوط می شود؛ لذا به همان وزان که علم معارف را کلام گفتند، اینجا را هم می شود کلام گفت.
وقتی که مخاطب شما وارد یک زیست انقلابی شده باشد، اندیشه دینی او یک اندیشه انقلابی است لذا به کلام در این حالت می شود کلام انقلابی گفت.
اساساً اندیشه دینی مردم که ذهنیت آن ها را نسبت به همه امور تشکیل می دهد، به چند صورت می تواند تشکیل و ارتقا پیدا کند. یکی از مهم ترین این صورت ها این است که نطق مردم باز بشود و با همدیگر درباره اندیشه های دینی گفتگو کنند.
اساساً یکی از راه های شکوفایی عقلانیت و فهم گفتگو است، و در اینجا نیز گفتگو باعث شکل گیری و لااقل تعمیق و گسترش فهم دینی در جامعه می شود.

اما اگر بخواهیم جامعه ای داشته باشیم که گفتگو در آن جدی باشد، یکی از ارزش های قطعی که باید رونق داشته باشد آزاداندیشی است؛چون جامعه ای که گرفتار تقلید و تحجر است هیچ وقت اندیشه دینی عمیق و رو به توسعه ای در عموم مردم نخواهد داشت. اگر مردم گرفتار تقلید و تحجر باشند اساساً اندیشه ورزی در بین آن ها ارزش محسوب نخواهد شد، پس باید جلوی تحجر را گرفت و مردم بتوانند بدون اینکه احساس کنند توسط یک عامل بیرونی منع می شوند بتوانند اندیشه کنند، و گفتگو کنند؛ و همچنین جامعه ای که دچار تقلید شده باشد نیز در واقع آزاد نیست هر چند ممکن است ادای آزاد بودن را در بیاورد.
.