گونه شناسی راهبردی ایده های اصلاحی جریانهای منتقد فلسفه صدرایی – استاد محمد تقی سبحانی

ایده های مصلحان اجتماعی بر اساس دیدگاهی که در باره انسان و تحول انسان دارند تنوعات و گونه های متفاوتی می یابد. یک مصلح اجتماعی می بایست یک تحول اجتماعی را سررشته داری کند و سررشته داری یک تحول اجتماعی بنا بر اینکه چه چیز جوهره و بنیاد تحول اجتماعیست مقتضی سبد اقدام راهبردی مختص به خود می باشد.

هر چند جریان های منتقد فلسفه صدرایی به نظر برسد که ایشان قرابت جدی با تلقی شان از جوهره تحول انسانی نداشته باشند اما این تلقی به نظر می رسد که اینگونه نیست چرا که ایشان نیز به نظر می رسد هویت معرفتی و عقیدتی انسان را جوهره تغییر و تحولات انسان قلمداد میکنند.

مباحث (و تقریبا طرح ذهنی) ایشان را می‌توان در چهار بخش خلاصه کرد:

1-   چرا لایه‌ی معرفتی «الهیات/کلام» برجسته و پرداخته شده؟

الهیات به ساخت و پرداخت ساحت بینشی، که بنیان هویتی انسان است، می‌پردازد.

بازگشت بسیاری از چالش‌های معرفتی و میدانی جامعه‌ی اسلامی و خصوصا شیعی در مواجهه با مدرنیته و مدنیت، به لایه‌ی اندیشه‌های کلامی و الهیاتی

تمام کسانی که در جهان اسلام و تشیع، نگاه اصلاحی به چارچوب فکری-معرفتی ما داشته، رویکردهای مختلفی داشته‌اند: سیاسی و تغییرات مناسبات قدرت، اجتماعی، اخلاقی-معنوی و تربیت انسان، اسلامی‌سازی علوم و علوم کاربردی، تغییر در متدولوژی. ما معتقدیم اصلاح و تکامل و توسعه‌ی معرفتی و عملی جامعه اسلامی، در گرو تغییر در بنیاد‌های نگرش اسلامی است و این از طریق الهیات با تعریفی که می‌گوییم، رخ می‌دهد.

2-   چرا به‌جای عنوان کلام، از الهیات استفاده شده؟

پرهیز از ذهنیت‌های منفی یا تقلیل‌گرای تاریخی شکل‌گرفته در مورد کلام

توسعه در تنگناهای مفهومی کلام برای ورود ابعاد و مسائل مورد نظر

3-   چرا سخن از الهیات «نوین» رفته؟

در عصر خيزش نهضت فكري فرهنگي اجتماعي شيعي، ضرورت يك فلسفه و الهيات جديد به شدت احساس مي‌شود. بدون چنين فلسفه و الهياتي، پروژه‌ی نوسازي تمدني مكتب تشيع به سرانجام نخواهد رسيد.

در یک مرحله‌ی خیزش و انحنای تاریخی هستیم که رسالات خاصی را بر عالمان دین تحمیل می‌کند » بازسازی اجتهادی تفکر عقلانی اسلامی شیعی است.

عرض بنده » الهیات اسلامی-شیعی، نیازمند بازنگری و نوسازی است وگرنه الهیات سنتی در هیچ‌یک از عرصه‌های انسان‌سازی، معنویت، دانش‌سازی، جامعه‌سازی و مدیریت اجتماعی، کارآمدی نخواهد داشت. بسیاری از معضلات مدیریت اجتماعی ما، ریشه در نوع نگاه الهیاتی ما دارد. بین این الهیات و آن رشته‌های دانشی، خیلی پیوستگی هست.

آیا، نقطه‌‌ضعف بزرگ ما این نیست که در حوزه‌های علمیه، نتوانستیم از یک اتفاق بزرگی که انسان‌های میدان – یعنی مردم – رقم زدند، تفسیری درست ارائه بدهیم و در پی آن، نتوانستیم تجویز و برنامه‌ی مناسب جلو ایشان بگذاریم؟! درک درستی از این میدان نداشتیم، یعنی عقلانیت و دانش ما کش نمی‌داد که با مردم جلو برویم.

شکل‌دهی به مدنیت جدید اسلامی بر پایه‌ی معارف شیعی، انسان شیعی مدرن و نو در این زمان، آیا مدنیت اسلامی شیعی معاصر دچار آسیب هست یا نه؟ ریشه‌ی این آسیب کجاست؟ آیا نداشتن دستگاه فلسفی-الهیاتی نیست؟ چگونه می‌توان از یک میراث الهیاتی تاریخی، به یک الهیات نوینی پل زد که دو ویژگی داشته باشد: از هویتی معرفتی خود نبُرد و میدان را هم رها نکند!

2)   الهیات سنتی، آسیب‌ها و چالش‌ها

  • آشفتگی و چندگانگی در مبانی و محتویات الهیاتی
  • عدم پاسخ‌گویی به پرسش‌های بنیادین بشر
  • عدم پاسخ‌گویی به نیازهای دانش‌های دیگر
  • عدم پردازش انسان واقعی در صحنه‌ی حیات
  • دوری از منابع وحیانی
  • جدلی و دفاعی بودن
  • انتزاعی و ذهنی شدن
  • خلط میان معارف دینی و الهیات، میان فلسفه و الهیات، میان تعقّل و عقلانیت
  • عدم پاسخ‌گویی به سؤالات جدّی دوران مدرن از انسان
  1. انسان انضمامی
  2. ماهیت، سازوکارهای روانی و رفتاری انسان
  3. معرفت
  4. دانش و تکنولوژی
  5. ارزش و اخلاق و معنویت
  6. اصلاح و تحول اجتماعی
  7. طبیعت، واقعیت پیرامون
  8. جامعه و هویت نهادهای اجتماعی
  9. هویت
  10. آینده

3)  الهیات نوین، کارکردها

  • بازیابی و نوسازی و نوآرایی میراث بزرگ معرفتی
  • تمرکز محوری بر حیات انضمامی انسان
  • ارائه‌ی پایه‌ی اساسی تفکر انسانی، هویت و جامعه دینی
  • نقطه‌ی التقای معرفتی تاریخی
  • دارای جایگاه کانونی و هسته‌ای نسبت به دانش‌های دیگر
  • توجه به نسبت میان عقیده و عمل، نظر و کاربرد (بین النظریة و التطبیق)
  • مرتبط با مصادر حجیت و مشروعیت
  • افق‌گشایی و راهنمای آینده انسان مؤمن و جامعه‌ی دینی
  • جامعیت

 

4)   الهیات نوین، الگوی تولید

1-  تفکیک میان معرفت اسلامی و الهیات اسلامی

بازکردن راه بازبینی، باز(نو)اندیشی و باز(نو)سازی

معارف یعنی آنچه در متون اصیل اسلامی، بنیاد عقل انسانی، و قواعد عقلی و احکام خرد موجود است.

الهیات، یک دانش برساخته‌ی مسلمین است به‌منظور تبیین روزآمد و توسعه‌ی معارف اعتقادی و بنیان‌های دینی

2-  تفکیک میان پارادایم(چارچوب نظری-فلسفی)، گفتمان و الهیات

اصل الهیات را یک دانش می‌دانیم، ولی دانشی که تحت یک گفتمان شکل می‌گیرد و در درون خود یک گفتمان را ارائه می‌دهد، و آن گفتمان هم مبتنی بر یک پارادایمی است.

سه پارادایم (معتزلی، مشائی، اشراقی-عرفانی) و چهار گفتمان (معتزلی، اشعری، شیعی، سلفی)

3-  گام اول عملیاتی: نقد گفتمان مسلط و پاسخ به مسائل جدید بر اساس گفتمان بدیل

کار ما فعلا ایجاد تکانه و هشدار نخبگانی نسبت به الهیات سنتی است.

ما معتقدیم تحول الهیاتی، از سطح گفتمانی شروع می‌شود. مادامی که تسلط یک گفتمان الهیاتی وجود دارد و جامعه گمان می‌کند که می‌تواند با آن، مسائلش را حل می‌کند، مسائل همه‎‌اش به گفتمان مسلط تحویل برده می‌شود. حتی ارائه‌ی مسائل جدید و تراکم دانش هم به بسط گفتمان الهیاتی موجود می‌انجامد.

ما از طریق مدل‌های انتقادی می‌خواهیم گفتمان مسلط الهیاتی را نقد کنیم، این اولین وظیفه است، وگرنه در گفتمان و پارادایم مسلط کسی به سمت مسائل شما نمی‌آید.

ما با طرح مسائل جدید باید به چالش در گفتمان الهیاتی موجود بپردازیم: از طریق تبارشناسی و تاریخ تفکر، از طریق مطالعات انتقادی و مقایسه‌ای، مطالعات تطبیقی. باید نشان دهیم آنچه را ما به عنوان پاسخ ارائه می‌کنیم، در کنار ده پاسخ دیگر است، الگوی پاسخ ما هم نظیر و بدیل دارد، این فرصت را به محققان خود بدهیم که روی مدل‌های پاسخ به مسئله فکر کنند و ببینند که لزوما راه تفکر آن نیست که آنها فکر می‌کنند.

اگر ما یتوانم – ولو به‌صورت موردی – نشان دهیم که با شیفت پارادایمی در الهیات، می‌توانیم به این سؤالات پاسخ‌هایی بدهیم که هم تناسب بیشتری با منابع وحیانی دارد و هم قدرت نفوذ بیشتر در مخاطب، این منطق تغییر در حوزه دانش است.

4-  گام دوم عملیاتی: پارادایم‌سازی و شیفت فلسفی

باید شیفت فلسفی را فراهم کنیم، میدان را برای تجربه فراهم کنیم، و قدرت بازخوانی تجربه داشته باشیم، اما بدون دستگاه بازخوانی تجربی، تجربه ما را به دانش نمی‌رساند.

باید نشان دهیم پذیرفتن این گفتمان بدیل، نیازمند پارادایم‌های فلسفی دیگری است و اگر تغییر پارادایم فلسفی اتفاق نیفتد، امکان تأسیس یک الگوی تفکر در الهیات نیست.

پس الهیات قابل مهندسی هست و نیست: قابل مهندسی نیست، چون نمی‌توانیم در یک مؤسسه تولید و منتشر کنیم. اصلا یکی از علل شکست اسلامی‌سازی علوم در ایران، همین نگاه مهندسی به حوزه دانش است. اما به معنای پویا، قابل مهندسی است و تجربه‌ی دانیاست، یعنی تغییر در زیرساخت‌های بینشی جامعه‌ی علمی می‌دهید، پارادایم‌های مسلط را نقد و گفتمان جدید ایجاد می‌کنید. دیگر مسائل و پاسخ‌ها را پژوهشگر باید بدهد، به میزانی که جامعه‌ی علمی با پارادایم و گفتمان ما همراه شود،  محقق و گروه علمی و مسائل و تولید علمی می‌شود و تراکم آن، دانش الهیات جدید می‌شود. به این معنا، قابل مهندسی است. از طریق تغییر در بنیادها، و تربیت نخبگان بر اساس الگوها و گفتمان‌های جدید.

حفاظت شده: مقاله (کلام امامیه؛ ریشه‌ها و رویش‌ ها)- گزارش و برداشت شخصی

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید:

✨دو ابهام در مورد کلام

🔰با توجه به مطالبی که در این ایام در کلاس مطرح میشود، دو ابهام در ذهن بنده به وجود آمده که نیاز به تامل و کمک بیشتر است:

🔸ابهام اول: کلام انقلابی متکفل تولید اندیشه است یا متکفل اندیشه سازی است؟ به عبارت دیگر فرد با فراگیری کلام انقلابی، به اندیشه های مورد نیاز جامعه دسترسی پیدا میکند یا با تحصیل آن به مهارت ذهن پروری دست میابد و می آموزد که مثلا برای اصلاح یک اندیشه در ذهن انسان و اعطا اندیشه دیگر به او باید چه مسیری را طی کرد؟ و یا سازوکار یافتن گره های ذهنی افراد چیست؟ و یا چه طور میتوان گفتمان سازی کرد؟ و……
یا اینکه هر دوی اینهاست؟ یعنی کلام انقلابی هم اندیشه های صحیح را در اختیار متکلم قرار خواهد داد و هم روش اندیشه سازی و اصلاح اندیشه ها را به او خواهد آموخت.

اگر تولید اندیشه های کلامی را برعهده مردم بدانیم و وظیفه ی متکلم را فقط بسترسازی برای سخن گفتن مردم در رابطه با اندیشه هایشان بدانیم،‌ به نظر دانش کلام در فراگیری مهارت اندیشه سازی منحصر خواهد شد.

🔸ابهام دوم: دانش کلام تاسیسی ست یا در امتداد کلام تراث است؟ اگر کلامی که ما از آن صبحت میکنیم دانش جدید و تاسیسی است، باید در لزوم اینکه علم جدیدی را با نام علم دیگر نام گذاری کرده ایم و مطلوبیت این کار تامل جدی صورت گیرد. زیرا این کار رهزنی های زیادی را پدید خواهد آورد.
از طرفی اگر دانش جدیدی است دیگر چه لزومی دارد که تعاریف گذشتگان از کلام را مطالعه میکنیم؟

اگر کلامی که ما از آن صحبت میکنیم همان کلام تراث است پس چرا شواهد این نوع از دانش در تعاریف قدما اینقدر کم است؟
.

حفاظت شده: ویژگی های کلام انقلابی(1)

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید:

کلام تخصصی

بسم الله الرحمن الرحیم

 

وقتی کلام را علم متکفل رسیدگی به اندیشه میدانیم، و آن را چنین تقریر میکنیم که علمی است که باید نو به نو و متناسب با نیاز زندگی مخاطبینش طعام مورد نیاز برای حرکت را تامبن کند، آنگاه این نسبیت موجود در این تعریف منشا فتح باب جدیدی در علم کلام میشود با عنوان “کلام تخصصی”.

تخصصی بودن به معنای اختصاص یافتگی آن مسئولیت و در نتیجه محتوای برآمده از انجام آن مسئولیت به یک حیطه یا مخاطب خاص و مشخص است.

همان طور که هویت های اجتماعی مختلف، زیست های مختلفی را در پی دارد، علم تامین کننده ی طعام فکریِ متناسب با زندگی نیز تبلوری متفاوت در قبال هر کدام پیدا میکند.

این گونه گونی ممکن است بصورت گونه هایی در عرض یکدیگر و بی ارتباط با هم باشد و ممکن است مرتبط باشد و یا حتی ممکن است در طول هم باشد.

به عنوان مثال کلام مردم ایران ممکن است با کلام مردم عراق متفاوت باشد، و یا حتی کلام محور مقاومت با کلام ملت ایران، یا کلام متناسب با مسیحیان ایرانی با غیر مسیحیان.

به این ترتیب کلام تخصصی آغاز میشود و مجموعه ی آن ها در کنار یکدیگر میتواند امر شگفت انگیزی باشد.

انتقاد و نقض غرض

مدت اندکی است که به فتوت به چشم یک ماموریت نگاه میکنم و ضعف هایی که بسیار به چشمم بزرگ آمده از تناسب هدف و طرفیت انتقاد کردم و به نحوه ی کار تیمی اشکال وارد کردم

برایم شفافیت دغدغه بود و نحوه ی اطلاع رسانی ها را ضعیف می دانستم

به تصمیمات عده ای از رفقا نقد جدی داشتم و از بی عملی فتوت نسبت به وقایع روز خسته شده بودم

همه و همه ی اینها برایم گران تمام شده بود  چون خودم را  داخل در ماموریتی میدیم که پیشرفتش را کند و گاها حتی امید به رسیدن به هدف را در آن نمیدیدم

اما…

هدف را درست می‌دانم، دغدغه و تلاش دوستانی که مسولیتی را به عهده گرفتند می‌بینم، راه حلی جایگزین برایش سراغ ندارم و فعالیت های دیگر را برای تمدن سازی سطحی میبینم

در طول این سال‌ها تجربیات زیادی در زمینه همکاری با مراکز به اصطلاح انقلابی داشته ام و برنامه های فرهنگی شان را چیزی جز بیلان کاری دادن و شو اف های بروکراتیک نیافتم

تجربه ی جلسات تهران و قم سازمان تبلیغات هم بر این باورم بیش از پیش افزود که منطق فتوت منطقی متفاوت هست و نقطه ی درستی را نشانه گرفته

اینجاست که سوالات و ابهاماتی بزرگ جلوی روی من قرار گرفته؟

انتقاداتی که مدام بگوش می رسد در زمینه رشد و تعالی است یا مانعی برای پویایی؟

برایم قابل درک نیست

گاهی به اهداف موسسه نقد وارد می‌شود گاهی به افراد مسئول

اگر به هدف نقد هست باید جایگزین ارائه شود و اگر به افراد نقد هست بسم الله

راه برای کمک باز هست

اینکه اردوی تهران عده ای را دلسرد می‌کند از راه فتوت قابل درک نیست؟ و از آن بد تر اینکه حتی حاضر به بیان دغدغه خود هم نیستند

انتقاد یعنی پیدا کردن مشکل و فکر کردن به آن و آوردن راه جایگزین در غیر اینصورت فقط غر زدن است ولا غیر

نقدهایی به تعریف کلام انقلابی (1) – نقد به دسته بندی تعاریف کلام مرسوم

تبیینی که در جزوه ارائه شده

جزوه‌ای که با همت جناب استاد فلاح و با همکاری حاج‌آقای فشندی با عنوان «درآمدی بر کلام انقلابی» تهیه شده است، برای تعریف و تثبیت کلام انقلابی نگاهی به سرمایه‌ی مرسوم کلامی دارد که به نظر در مجموع این ادعا که کلام انقلابی یک معنای جدیدی از کلام ارائه داده است و کلام مرسوم را باید عنوان لایه‌ی معارف دین در مقابل فقه و اخلاق داد، موفق نبوده است.

در این جزوه برای تعریف کلام مرسوم به تعاریفی که بزرگان متکلمین ما در طول قرون ارائه دادند مراجعه می‌کند و آن‌ها را به شکل زیر در سه محور محتوایی، روشی و غایی دسته بندی‌ می‌‌کند:

  • علم به ذات خداوند و صفات و افعال او، خصوصا در ارتباط با انسان (محتوایی)
  • «علی نهج الاسلام» یا «علی قانون الاسلام» (روشی)
  • اثبات و تبیین عقاید دینی و پاسخ یا ردّ شبهات وارده بر آنها (غائی)

بعد هم نتیجه می‌گیرد که در همه تعاریف عنوان «عقیده»ی اسلامی (ایمانی، دینی) در تعاریف کلام محور قرار گرفت. و عقیده هم شامل مجموعه‌ای از گزاره‌های معرفتی نسبت به خداوند متعال و صفات و افعال او، جهان هستی و انسان، و قواعد و سنت‌های حاکم برآن دو در رابطه با خداوند است.

نقدهای به این بیان

  1. نقد به دسته‌بندی تعاریف

در دسته بندی تعاریف معمولاً می‌گویند که تعریف یا به موضوع است یا روش یا غایت؛ سه‌گانه‌ای که اینجا استفاده شده؛

اولاً معلوم نیست که منظور از تعریف محتوایی همان تعریف به موضوع است یا نه، و اگر تعریف به موضوع است، آیا موضوع کلام مرسوم ما این بوده یا خیر؟ اگر موضوع کلام مرسوم صرفاً علم به ذات و صفات و افعال خداوند بوده، پس این همه تلاشی که متکلمان در طول تاریخ اسلام برای اثبات و تبیین عقاید دینی و اقناع جامعه نسبت به عقاید دینی و دفع شبهات از ذهن جامعه کردند کجای این موضوع قرار می‌گیرد؟ نمی‌شود که بگوییم متکلمین که موضوع کارشان صرفاً توصیف ذات و صفات و افعال خداوند هست، دست به چنین اقدامی که در موضوع علم آن‌ها نیست زده اند. اضافه‌تر باید گفت که موضوع علم کلام را همه متکلمین ذات و صفات و افعال خداوند ندانسته‌اند، برخی موضوع علم کلام را «موجود بما هو موجود» دانسته‌اند، برخی «معلوم من حیث تعلق به اثبات عقاید دینی» گفته‌اند، برخی دیگر «عقاید دینی» را موضوع علم کلام گفته‌اند، و همچنین برخی کلام را به خاطر گستره‌ی کاری که دارد، دارای موضوع واحد ندانسته و وحدت علم کلام را اعتباری دانسته که غرض و هدف مشترک جامع این علم است.

 

ثانیاً معلوم نیست که منظور از محور روشی، همان تعریف به روش است یا خیر؟ اگر منظور تعریف کلام به روش است که باید بگوییم که «علی نهج الاسلام» که روش نیست، در یک برش روش یا تجربی است، یا عقلی یا نقلی یا شهودی، در عقل تأکید بر استدلال و برهان است، در نقل اعتماد به نقل، و در شهود رسیدن و شهود کردن حقیقت؛ علی نهج الاسلام و علی قانون الاسلام که در تعاریف آمده، به هیچ وجه اشاره‌ای به روش علم کلام ندارد، این عنوان در تعاریف برای جداسازی دانش کلام از فلسفه در جاهایی که فلسفه و کلام به یک موضوع می‌پردازند اشاره دارد، یعنی اگر یکی از رسالت‌های دانش کلام توصیف هستی است، این توصیف را با تأکید بر باورهایی که در دین اسلام هست مورد بحث قرار می‌دهد. در مورد روش دانش کلام هم تقریباً اتفاق نظر وجود دارد که کلام یک روش خاصی ندارد و بستگی به مسئله‌ای که می‌خواهد حل کند و بسته به مخاطبی که می‌خواهد با او صحبت کند از روش‌های متنوع عقلی و نقلی و تجربی بهره می‌برد.

 

ثالثاً در بحث تعریف به غایت نیز تعریفی که ارائه شده تعریف به غایت نیست، بله از این جهت که شامل غایت علم کلام که «دفاع از عقاید دینی» است، می‌شود تعریف به غایت می‌تواند باشد؛ اما در اینجا موضوع علم کلام طبق برخی اقوال که موضوع علم کلام را «عقاید دینی» می‌دانند نیز آورده شده است، پس صرفاً تعریف به غایت نیست.

افزوده‌تر اینکه علم کلام دارای غایت متنوعی است و «دفاع از عقاید دینی» غایت آن نسبت به «عقاید دینی» است، اما اگر علم کلام را نسبت به خود متکلم، نسبت به عموم مردم و نسبت به علوم دینی دیگر در نظر بگیریم دارای غایت متنوع دیگری نیز هست، مثلا غایت کلام نسبت به خود متکلم این است که او را به یک دین شناسی تحقیقی برساند و همچنین در صدد تربیت اعتقادی او می‌باشد، غایت علم کلام در نسبت با عموم مردم ارشاد و هدایت آنان است، غایت علم کلام در نسبت با علوم اسلامی دیگر در برخی تعاریف این است که علوم اسلامی دیگر برای اثبات موضوعات خود نیازمند به دانش کلام هستند؛

 

لذا باید گفت که در تببینی که در این جزوه نسبت به تعریف کلام مرسوم صورت گرفته دقت‌های کافی صورت نگرفته است.

 

 

عقیل رضانسب

#یادداشت_309

فتوت و چالش از هدفت بگو

حدود یک سال و نیم است که با فتوت آشنا شدم همانطور که در جمع های مختلف گفته ام با قصد قبلی مبتنی بر اهداف فتوت پا به این موسسه نگذاشتم و کلاس حلقه ی کلامی صرفا برایم کلاس مفید و قابل استفاده بود تا اردوی مشهد تازه از اردوی مشهد و گعده های شبانه ای که در نهایت زمینه ی تشکیل گعده ی فتوتیان شد پی به ماموریت حلقه و اهداف آن بردم و زمینه تردید هایی شد که حاصل از تغییر نگرش من به فتوت و برنامه هایش بود

یکی از چیزهایی که در آنجا برای من جالب بود سردرگمی دوستان و همینطور نگاه های متفاوت و حتی اهداف متفاوت نسبت به اهداف  موسسه بود

آنجا بود که برایم هرچه بیشتر ضرورت ادامه یافتن گعده های مشهد نمایان شد حرکتی که گرچه با خواست تعداد زیادی از دوستان ادامه پیدا کرد ولی رفته رفته مثل بقیه کارهای ما کم فروغ و کم رونق شد تا جایی که باتوجه به محدود شدن و تکراری شدن افراد به نقض غرض انجامیده

حال آنکه سوالی بزرگ ذهن من را درگیر کرده؟

واقعا هدف جمع سی نفره ی ما از بودن در حلقه چیست؟

حتی جلوتر از آن آیا واقعا ما یک جمع سی نفره هستیم؟

و حتی آیا واقعا به معنی کلمه “جمع” هستیم؟

اینجاست که بهانه ای برای نیامدن نیست

دلهایی منتظر برای همدل شدن و گوش‌هایی منتظر برای شنیدن دغدغهایمان هست

قدر این فرصت ها را بدانیم

پیوست فرهنگی یا ساختار فرهنگی

ساختار فرهنگی یا پیوست فرهنگی

 

یکی دیگر از چالش های بحث اقتصاد فرهنگ این است که پس از اینکه در اقتصاد توجه جدی به مقوله فرهنگ نشد و آثار مخربی را به بار آورد متولیان امر به این نتیجه رسیدند که پروژه های اقتصادی باید پیوست فرهنگی داشته باشند این درحالی هست که این نگاه نیز نتیجه های مطلوبی را به دنبال نخواهد آورد

 

به طور مثال حکومت وقتی برای مشکلی مثل مسکن به دنبال راه حل می گردد در حالت نخست(بدون توجه به فرهنگ) یک مکانی را پیدا کرده شروع به آپارتمان سازی می‌کند و تنها دغدغه اش برای اینکار علاوه بر تامین مسکن بردن امکانات رفاهی و دسترسی های مناسب برای کاربران هست

 

در نگاه دوم(با پیوست فرهنگی) دولت علاوه بر تامین مسکن با شهرک سازی  و ایجاد امکانات رفاهی اهتمام به تاسیس مساجد، فرهنگ سرا ها، سینما و… نیز دارد تا ملزومات فرهنگی برای زندگی افراد رعایت شود

 

اما در نگاه سوم(ساختار فرهنگی) توجه جدی به این مساله می شود که آیا تناسبی بین آپارتمان نشینی و هویت اسلامی وجود دارد

 

آیا آپارتمان که در نظام سرمایه داری بعنوان خوابگاهی برای تمرکز نیروی کار در شهرها و با فاصله زمانی کم نسبت به کارگاه ها و کمپانی ها طراحی شد می‌تواند سبک زندگی اسلامی یا حتی نیاز های انسانی را بر آورده کند

 

یا اینکه نقش آپارتمان در مسئله جمعیت چه گونه است؟ و ساختاری این چنین آیا مانعی برای تحقق رشد جمعیت نیست؟

 

نقش حیاط در خانه های قدیمی چه بود و آیا جایگزین کردن آن با پارک باعث ایجاد خطرات فرهنگی بسیاری نشده است؟

 

اینجاست که پاسخ به سوالات بالا  و سوالاتی از این دست تفاوت بنیادین پیوست فرهنگی و ساختار فرهنگی  را به طور واضح مشخص می‌کند

کارفرهنگی چاه یا معدن

 

شرکت PEPSI (Pay each penny save Isreal) یک نمونه جالب در اقتصاد فرهنگ هست شرکتی که با شعار کمک به بقای اسرائیل تاسیس شد.

 

این شرکت با استفاده از #سلاح_فرهنگ به یکی از پرنفوذترین و پرفروش‌ترین کمپانی های تولید نوشابه(بخوانید توزیع فرهنگ نجات اسرائیل ) شده است به طوری که در جلسه سازمان تبلیغات اسلامی که برای هم اندیشی پیرامون طرح تحول فرهنگی در استان برگزار شد هم جایگاه خودش را داشت.

 

این یک نمونه موفق و بارز اقتصاد فرهنگ است و تحقق آن به خاطر تغییر دیدگاه به فرهنگ از یک چاه ویل و سیری ناپذیری که برای هر نوع کنش گری در آن نیاز به بودجه های هنگفت هست به یک معدن طلایی است که با هر مقدار فعالیت در آن تولید ثروت اتفاق می افتد و زمینه را برای گام های بعدی نیز مهیا می‌شود.

 

بدین ترتیب یک بازی مثل PEPSI MAN که در عین خلاقیت در تبلیغ دارای زوایای فرهنگی مختلف نیز هست از یک کار فرهنگی هزینه بر تبدیل به یک فعالیت ثروت ساز می شود. به طوری که مخاطب علاوه بر تاثیری که در خلال بازی از فرهنگ غالب بر آن و المان های محیطی آن می‌ گیرید و باعث ثروت آفرینی  و ترویج فرهنگ  مورد هدف کمپانی می شود برای خرید آن نیز باید هزینه کند و رایگان بدستش نخواهد رسید

 

به نظر بنده این مدل کار فرهنگی در ایران به جرات می‌توان گفت که نیست

 

تا زمانی که نگاه ما این است که فرهنگ نیازمند تزریق پول هست رقابت را از پیش بازنده شدیم و در بهترین حالت مجبوریم بنشینیم و نابودی فرهنگ خود را نظاره کنیم

 

پ ن: یک رویداد تاریخی:

 

در خلال جنگ سرد بین شوروی و آمریکا شرکت پپسی با تولید کنندگان #ویسکی قرارداد مبادله پایا پای مشروبات الکلی و نوشابه می‌بندد و تا مدتها این شرکت نوشابه می‌فرستد و ویسکی وارد می‌کند تا جایی که مردم شوروی به حدی به این محصول وابسته می شوند که وقتی آمریکا ورود مشروبات الکلی از روسیه را تحریم می‌کند حکومت شوروی برای بر طرف شدن تقاضای مردم در رابطه ی با آن اقدام به فروش ناوگان دریایی حاصل از جنگ جهانی دوم خود به این شرکت می‌کند و این مسئله تا آنجا پیش می‌رود که کمپانی پپسی به تنهایی به ششمین ارتش دنیا به لحاظ امکانات تبدیل می شود

مخدری به نام میدان

تجربه چند سال کار اجرایی و ارتباط با سازمان ها و نهاد های متولی امر فرهنگ مرا به این نتیجه رسانده که #مخدر_میدان چنان اثری در اندیشه گرفتاران آن ایجاد کرده که در عین وحدت رویه – متاسفانه- غلط، امکان تزریق اندیشه را نیز بسیار پایین آورده

به نظر بنده باید آسیب شناسی اتفاق بی افتد  که چرا کسانی که تا همین دیروز خارج از صحنه تفکری بنیادین و تمدنی داشتند خاک صحنه تا این حد تحلیل هایشان را سطحی می‌کند؟ چه عاملی سبب می شود که به جای تفکر بر کارهای زیر بنایی به ارائه گزارش کار یا کارهایی با قابلیت گزارش دهی روی بیاورند؟

کجای این ساختار سبب می شود که افراد به جای تمرکز بر آسیب شناسی هویتی به اسی شناسی های آماری بسنده کنند؟

چرا مسئله‌ بروکراسی و بودجه در نظر آنها پر رنگ است؟

مگر نه این است که امام خمینی (ره) برخلاف باور فوکویامایی موجود و در زمان استیلای ساختارهای پهلوی و فشار رسانه ای غرب و در دوران ابر قدرتی تک قطبی آمریکایی بدون هیچ نوع هزینه کرد شخصی انقلابی باور نکردنی را ایجاد کرد پس چرا #بودجه و #بروکراسی تا این اندازه دست و پای متولیان بخش فرهنگ را بسته است؟

تنها راهکار برون رفت از این مسئله یک چیز چیز است و لاغیر و آن اینکه:

چشم ها را باید شست

جور دیگر باید دید

اندیشه دینی، حیطه کاری متکلم

متکلم با اندیشه‌های دینی سر و کار دارد، نه هر اندیشه‌ای. انسان هنگامی که از خواب بیدار می‌شود، یکسری اندیشه‌های ضروری شروع به پشتیبانی از او می‌کند، اندیشه‌های ضروری که کف‌کف اندیشه است و اگر این اندیشه‌ها نباشد، یک آن هم نمی‌تواند به زندگی خود ادامه دهد، اندیشه‌هایی که برای شروع زندگی اختیاری بعد از بیدار شدن نیازمند به آن‌ها هستیم. به عنوان نمونه اینکه من انسان هستم و زمان‌مند و مکان‌مند هستم و توانایی بلندشدن و حرکت دادن عضلات خود را دارم و … و در ادامه اندیشه‌های مربوط به شخصیت و هویت آدمی شروع می‌کند به بالا‌ آمدن در این قسمت است که اندیشه‌های دینی جای دارد، البته در کنار آن اندیشه‌های غیر دینی هم وجود دارد به عنوان مثال ممکن است یک شخص ملحد هیچ اندیشه دینی در این قسمت نداشته باشد.

وقتی می‌گوییم کار متکلم در حیطه اندیشه است، نه مطلق اندیشه، بلکه اندیشه دینی مدنظر است. در کلام اندیشه‌هایی که مورد توجه دین قرار گرفته است مورد توجه است، هر چند اگر اندیشه‌های دینی به صورت صحیح و کامل باشد، دیگر اندیشه‌ها را هم تحت تاثیر خود قرار می‌دهد.

در این جا یک سوالی مطرح می‌شود اینکه آیا ما منکر تاثیر اندیشه‌های غیر دینی در اندیشه‌های دینی هستیم؟ اگر خیر پس آیا نباید اندیشه‌های غیر دینی از این باب که در اندیشه‌های دینی تاثیر می‌گذارند، مورد توجه متکلم باشد؟ یا اینکه قائل هستیم اندیشه‌های دینی آنقدر سیطره دارند که وقتی به آن‌ها رسیدگی شد، اندیشه‌های غیر‌دینی را هم ویرایش خواهند کرد و تاثیری از آن‌ها نخواهند گرفت؟

تاریخ حیات مسلمین و نسبت آن با دانش کلام

اینکه دانش را ما پدیده پیشینی بدانیم یا پسینی در تحلیل هویت یک دانش تاثیر به سزایی دارد. دانش ها بنا بر یک نظر پدیده ای متاخر از حیات و زیستن هستند. بدین معنا که گونه خاصی از زیستن که مبتنی بر عقلانیتی است که آن عقلانیت در فرهنگ زمانه منعکس گشته و دانشمند و اندیشمند زمانه از آن تغذیه کرده و متاثر از آن به پویش های نظری خویش می پردازند.

تاریخ هزار و چند صد ساله شیعه خصوصا چند صد سال نخستین آن تا دوران آل بویه به گونه ای بوده است که شیعه در اقلیت محض بوده و هویت شیعه به شدت در معرض دستبرد و اضمحلال بوده است.

فلذا یک جریانی ذیل چتر رهبری و مدیریت معصومین علیهم السلام شکل گرفت تا با دفاع از مرزهای عقیدتی شیعه هویت جریان حق را پاسداری و پاسبانی کنند.

به تعبیر دیگر وقتی شیعه در یک اقلیت محض و در معرض هجوم آماج حملات بی امان اهل عامه و زنادقه و جریان های ریز و درشت قرار دارد به شدت اضطراری پدیدار گشته و بنا بر هوشمندی راهبردی شیعه دانشی در جهت مقابله با این حملات بی امان شکل می گیرد.

البته دفاع در هر عصر و مصری متفاوت بوده و معنا و گستره متفاوتی می یابد. یک نمونه از این تفاوت را میتوان در کار جناب خواجه نصیر مشاهده کرد که با حمله مغولان و ضرورت گفتگوی برون دینی با مغولان و ایلخانان کلام فلسفی را صورتبندی نموده و نه تنها از هویت شیعی ایران پاسداری میکند بلکه هویت مغولان و ایلخانان را به واسطه کلام فلسفی در هاضمه جهاز اسلام حل و هضم میکند.

توجه به تاریخ حیات مسلمین و نسبت سنجی آن با دانش کلام شکل گرفته یقینا برای ما نکات ویژه و راهبردی ای را به همراه خواهد داشت.

زیست اجتماعی مومنانه، منبعی برای فهم کلام انقلابی

بسم الله الرحمن الرحیم

      • کلام انقلابی در فکر اندیشه دینی جامعه می باشد و اندیشه دینی جامعه نیز به دنبال سامان دادن به زیست مردم و تحقق دین در زندگی آن ها است.
      • کلام انقلابی از آن جایی که هدف غایی اش پشتیبانی از یک زیست مومنانه است، فلذا می توان میان کلام انقلابی و آن زیست مومنانه، یک رابطه دوسویه تصویر نمود.
      • فلذا در طول تاریخ، مواقعی که شیعیان توانسته اند به سمت یک زیست مومنانه حرکت کنند، از اهمیت ویژه ای برخوردار است. چرا که با تحلیل تاریخی در آن بازه ها می توان به منبعی برای فهم کلام انقلابی در طول تاریخ شیعی دست یافت.
      • در این میان شاید بتوان دوره ابتدایی صفویه که مزین به حضور محقق کرکی بوده است را یکی از بازه های مهم برای فهم کلام انقلابی دانست. چرا که در این زمان شیعیان به صورت جدی با مسائل جامعه اسلامی رو به رو شده و برای بقای خویش باید برای آن ها پاسخی یافت می نمودند. فلذا تحلیل متن تاریخی آن دوران می تواند منبع خوبی برای شناخت کلام انقلابی باشد. چرا که کلام انقلابی همان طور که بیان شد، در صددد پشتیبانی اندیشه ای از یک زیست مومنانه می باشد.

چرا ذهن جامعه؟

دانش‌های بشری با زیست او پیوند دارد و تاثیر خود را در آن زیست خواهد گذاشت. لذا ما از ویرایش‌هایی که دانش در زندگی خواهد داشت، ناگزیری هستیم. به عنوان نمونه وقتی در دانش فقه گوشت خوک حرام می‌شود، این حیوان دیگر پرورش نمی‌یابد و یا مثلا وقتی شراب حرام می‌شود، برای ممنوعیت تولید شراب قانون‌گذار هم به میان می‌آید و با اجبار و قهر هم که شده از تولید شراب جلوگیری می‌کند. پس تاثیرگذاری به وسیله‌ی دانش هم امکان دارد.

امّا اینکه ذهن جامعه برای ما مهم شده است و به خاطر آن به سراغ اندیشه که غیر از دانش است می‌رویم، می‌تواند ریشه در این داشته باشد که مردم برای ما مهم است. وقتی مردم‌سالاری برای ما مهم شد، ذهن و اندیشه مردم هم برای ما مهم می‌شود. اگر مردم را می‌خواهیم، نمی‌توانیم به باور‌های مردم توجه نداشته باشیم. وقتی مردم سالاری برای‌مان جدی شد، ذهن‌پروری هم نقش مهمی برای‌مان پیدا خواهد کرد و نمی‌توانیم از کنار ذهن مردم بگذریم.

بازتقریر وابستگی زندگی به اندیشه

بسم الله الرحمن الرحیم

ما سابقا به این توجه کرده ایم که زندگی انسان ها بدون نیاز به کلام از دانش تغذیه میکند.

مثلا فقیه میگوید گوشت خوک حرام است، و به تبع آن گوشت خوک از سوق مسلمین جمع میشود، میخواهد اندیشه داشته باشید یا نداشته باشید، حتی کسی سراغ پرورش آن هم نمی رود.

باید توجه داشت که پیوند دانش و زندگی پیوندی برقرار است، این دانش میخواهد بنیادین باشد یا کاربردی باشد یا .. فرقی نمیکند.

اینکه سیستم رنگ آمیزی مهد کودک چجوری باشد را مثلا سه نفر در ایران هستند که میدانند، و زحمت کشیده اند و دانش اش را بوجود آورده اند. حالا اگر یک نفر بخواهد مهدکودک بزند اصلا کاری به اندیشه ی این مساله ندارد و سریعا میرود سراغ آن محصول دانشی و کاملا متاثر از آن کارش را انجام میدهد.

اما همین تبعیت از دانش ها و .. هم برامده از اندیشه است. یا همین رفتن سراغ مهد کودک.

یعنی بالاخره این مساله بدون اینکه اندیشه در موردش وجود داشته باشد اتفاقی در موردش نمی افتد، حتی یک سطر بالا پایین این اندیشه هم موثر است.

به عنوان مثال دانشی بودن صفر تا صد مولفه های یک پدیده مثل بیمارستان یک مطلوب است، اما اگر در این بین اندیشه ای وجود داشته باشد که بر فرض بگوید کلا من بیمارستان را یک امر شیطانی میدانم، در این صورت این اندیشه کل ما حصل آن دانش ها را هیچ میکند، هر چقدر هم که برایش تلاش شده باشد و یا حتی ادام ه داشته باشد.

 

از اینجا میتوان عمق و گستره ی تاثیر اندیشه را دید، که تا چه میزان انسان در اعمالش به آن وابستگی دارد و استثنا هم ندارد.

انسان اگر بی اندیشه شود هیچ کاری نمی تواند انجام دهد، به عنوان مثال اگر شما شب به مسافرت رفته باشید و وقتی از خواب بیدار میشوید هیچ تحلیلی نداشته باشید که الان کجا هستید هیچ کاری نمیتوانید انجام دهید، ولی حتی اگر اندکی تحلیل داشته باشید ولو آن تحلیل غلط هم باشد باز هم فعل از شما متمشی میشود، چرا که اصل اندیشه وجود دارد.

چرا متکلم به شبهات می پردازد؟

یکی از سوالات اساسی که در بازخوانی عملکرد دانشی متکلمین مطرح می شود، اینست که چرا در علم کلام پاسخگویی به شبهات اهمیت زیادی دارد، تا جایی که برخی پاسخگویی به شبهات را یکی از اهداف علم کلام دانسته اند. در بررسی این موضوع، مسأله اول اینست که بدانیم شبهه چیست و مساله دوم اینست که بدانیم چرا متکلم به شبهه می پردازد؟
درمورد تفاوت شبهه با سوال این نکات به نظر می رسد که سوال صرف پرسشی است که به ذهن رسیده و پرسشگر به دنبال پاسخ است. درحالیکه شبهه با اختلاط و ایجاد مشابهت بین حق و باطل، تشخیص حق را دشوار می‏ کند و باورهای اعتقادی را به چالش می‏ کشد. همچنین شبهه از شذوذات و نوادر بهره برداری کرده و بر ذهن مردم تاثیر زیادی دارد. پس تفاوت است بین ازدیاد سوال و گسترش شبهه در جامعه. طرح سوال نه تنها هیچ حساسیتی ایجاد نمی کند، بلکه موجب جاری شدن اندیشه دینی و راکد نماندن آن می شود.
اما درمورد پاسخ این سوال که چرا متکلم به شبهه می پردازد، دو نوع نگاه به عملکرد متکلمین می توان داشت:
یک نوع نگاه اینست که تلاش علمی آنها را منفعلانه قرائت کنیم و پاسخ گویی ایشان به شبهات را از سر ناچاری بدانیم. شبهات مطرح شده باید پاسخ داده شود، چون وظیفه متکلم پاسخگویی به شبهات است. همچون مبارزی که شمشیر کشیده و با تمام قوا از موضوعی مهم مراقبت می کند. چنانکه حتی گاهی جدل در علم کلام آنقدر زیاد می شود که تبعات پاسخ های جدلی متکلمین را نمی توانیم به اسلام ناب نسبت دهیم.
اما نگاهی دیگر اینست که به این موضوع بیندیشیم که مساله متکلم چیست؟ چرا گاهی در تاریخ نقل شده که متکلمین با تلاش های سخت و طاقت فرسا درصدد پاسخگویی به برخی شبهاتی که در جامعه مطرح می شود، بوده اند؟ به نظر می رسد با این نگاه، متکلم متقدم، با دغدغه مند در موضوع کلام انقلابی قرابت زیادی پیدا می کند. متکلم در پی حل چالش های ذهنی جامعه بوده و لذا بی وقفه با شبهات مبارزه می کند. مساله اصلی متکلم نیز، این بوده که آنچه مانع ارتباط عقیده مردم با عقاید حق است را، برطرف نماید. گرچه این مواجهه با ذهن مردم بسیار حداقلی است، اما با این نگاه بهتر می توان کلام انقلابی را امتداد کلام قدیم دانست.

سازمان(پیرامون ارائه حجه الاسلام شعبان زاده)

از مجموعه ی فکت هایی که در این چند سال اخیر از منابع مختلف به ما میرسد میفهمیم که مقوله ی سازمان های دولتی و ساختار و بروکراسی حاکم به یکی از گلوگاه های انقلاب اسلامی تبدیل شده است و تا برای نحوه ی حاکمیت فکری نکنیم و به اصلاح آن دست نزنیم نمیتوانیم انقلاب را از این مرحله عبور دهیم.

خوب است پیرامون مقوله سازمان های دولتی و حاکمیت و ایده های اصلاحی که پیرامون آنها وجود دارد بیشتر بخوانیم و بشنویم و فکر کنیم تا بتوانیم حرف بومی خود را قوی تر فریاد زنیم. قطعا یکی از موضوعات مورد بحث در حلقه اندیشه کلامی باید این سرفصل باشد.

ایده هایی که در اینجا وجود دارد و تا حال به جمع ما رسیده است:
1️⃣ایده استاد فلاح: ورود مردم سالارانه به حاکمیت-
اصلاح دولت با این خصوصیات که دولت کوچک و چابک باشد و امور سیاست گذاری، هدایت و نظارت را بر عهده داشته باشد و سایر امور به مردم واگذار شود-
راهکار اصلاح: قیام جوانان برای ساختن ایران و درنتیجه تشکیل دولت انقلابی

2️⃣ایده استاد موسوی: تشکیل دولت اسلامی مردم سالار-
توجه به حاکمیت به عنوان یک سرمایه مهم در دستان ما-
راهکار اصلاح: ارائه الگوهای ناب اسلامی از متن فقه برای اصلاح تدریجی ساختار ها- استفاده از لایه میانی که نه حیثیت دولتی دارند و نه حیثیت مردمی به صورت عام؛‌بلکه بین مردم و حکومت قرار دارند. این لایه هم اصلاحات را تسهیل میکنند و هم در شیوه حکومت نقش اساسی دارند.

3️⃣الگوی آقای شعبان زاده: در همین ساختار موجود، ورود موردی به مصادیق و اصلاح آن ها
حضور در سازمان های مختلف و تعامل با آنها و استفاده از ظرفیت های آن ها برای اصلاح روند ها (در همین ساختار موجود.)

4️⃣الگوی آقای سهرابی( برای حل معضل ساختار خودشان): استفاده از نیروهای غیر رسمی و جهادی- عبور از سازمان

5️⃣الگوی آقای دخانچی: عبور از ساختار جهوری اسلامی و رسیدن به پسا اسلامیسم با زنده کردن 4 رکن آن( لویاتانیسم- لیبرالیسم- مارکسیسم- آنارشیسم)

این 5 الگو گرچه در یک لایه نیستند لکن توجه به همه ی آن ها تا حدی میتواند مسیر را واضح تر کند.

آزاداندیشی یعنی عبودیت

در آیه ۹۹ سوره‌ی حجر چنین آمده است : «وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ» بندگی خداوند متعال را تا به یقین رسیدن انجام بده. سوای از بحث مرتبه‌ای بودن یقین؛ در خصوص عبودیت هم می توان تامل کرد.

ما علاوه بر عبودیت مرسوم که در ذهن‌های ما یک معنای خاصی دارد، از راه‌های دیگری هم می‌توانیم به یقین برسیم، حال به بعضی از مراتب یقین؛ می‌توان مثلا با تفکر و اندیشیدن هم به مرتبه‌ای از یقین رسید. با این وجود آیا می‌توان عبودیت را توسعه دارد و مثلا تفکر را ذیل عبودیت معنا کرد و تفکر را بندگی خداوند بدانیم؟

اگر امکان این توسعه در معنای عبودیت وجود داشته باشد، آزادندیشی هم یک وجهی از عبودیت می‌شود؛ در آزاداندیشی به دنبال حق و حقیقت هستیم و البته در حد و مرحله یقین. از اینجا است که آنچه به عنوان آزاداندیشی در فضای انقلابی مطرح می‌شود با آزاداندیشی مدرنیته کاملا متفاوت می‌شود. آزاداندیشی در اینجا عبودیت و بندگی خداوند متعال است بر خلاف آنچه در غرب مدرن تحت عنوان آزاداندیشی مطرح شده است.

اکنون ما و بهشتی

تعبیر اندیشمندان انقلاب، برای بزرگانی چون، سید علی خامنه ای، شهید مطهری، شهید بهشتی، امام موسی صدر، شهید صدرو… گزارش زیبایی است برای معماران بزرگ ترین انقلاب قرن.این تعبیر به همان اندازه که مقصد و سنجه ای برای هر اندیشه ورزی است به همان اندازه رهزن است.

درجهان هر کنش گر فعال انقلاب بیانات این بزرگان با کم ترین مداقه مورد قبول واقع میشود و در سخت ترین پیچیدگی های اجتماعی رهرو و راهرو آنان است. و هر چه زمان می گذرد، عطش ها نه سیراب بلکه برای انس بیشتر با اندیشه این بزرگان بیشتر می شود.اما زیست گام دوم ندایی بالاتر از انس با اندیشه آنان می خواهد در زمانه ای که انقلاب اسلامی باید قدرت خلق خود را در جهان انسانی به رخ غرب بکشد و زیست مومنانه ای را برای مردم خود بیافریند، باید به بحث درباره الگوی معماری اراده مردمی هریک از این بزرگان بنشینیم.والامعماران اراده مردمی بازیگرانی دیگری خواهد داشت.

طرح کلی اندیشه اسلامی قرآن، همرزمان حسین، انسان 250 ساله، تشکل طلبگی مخفی بعداز نماز جماعت، موظف کرن شاگردان برای قبول امام جماعتی مهم ترین مناطق شهری، حاکی از یک نوع الگوی حل مساله خامنه ای است. تریبون حسینیه ارشاد،برای مطهری نقش بلند گو را نداشت، او معتقد به چنین سبک مبارزه وحل مساله ای بود.مرگ مطهری زمانی است که اورا تنها به محتوایش و افکارش تقلیل دهیم و فاقد هر گونه ایده و طرحی برای پیشبردانقلاب بدانیم.

 

نشست پنج شنبه گذشته را به یاد بهشتی گذراندیم. با ارائه از کودکی تا بزرگسالی او. با شروع دغدغه هایش و تحقق آنها. بهشتی نیاز ما و نسخه مفقوده اکنون ماست. چند ماه پیش با یکی از محققین تاریخ انقلاب جلسه ای داشتم، بحث به بهشتی رسید، به نکته جالبی اشاره شد، که عده محسوسی از حکمران کشور دست پروردگان بهشتی  هستند.ایده جالبی است، تربیت شاگرد بدون دانشگاه و موسسه برای حمکرانی.

 

بهشتی همان قدر که نیرو ساز است، به همان اندازه برای جمهوری اسلامی نهاد سازی کرده است، حزب جمهوری، جهاد سازندگی، اصلاحات قوه قضائیه، ایده تعاونی ها و.. چه بسیار فعالیت های فرهنگی که در زمان ما انجام می شود، اما چون پری در نسیم به هر سو می رود. امروز برای برپای حلقه های میانی و بهینه کردن فعالیت های آنان به بهشتی نیاز داریم که چگونه وچطور نهاد اجتماعی بسازیم  و از اراده های مردم قدرت خلق کنیم.