جدل و دلالت های یقینی

بسم الله الرحمن الرحیم

 

پیش از این در کلاس صحبت از تعارض میان جدلی دانستن روش کلام و یقینی دانستن دلالت های آن سخن شد. به نظر میرسد آنچه مبنی بر این تعارض بیان میشد چندان مطابق با تعاریفی که از صناعت جدل میشود نیست.

اولا باید دانست وضع لفظ جدل به عنوان حاکی از این صناعت در دوران ترجمه صورت گرفته است و لفظ یونانی آن طوبیقا میباشد، دلیل آنکه لفظ جدل را برای این صناعت برگزیده اند ظاهرا اقتباس از آیه ی شریفه ای بوده است که میفرماید « و جادلهم بالتی هی احسن »

در مورد مواد مورد استفاده در صناعت جدل، نکاتی گفته میشود که بر اساس آن موارد بسیاری از کاربردهای صناعت جدل میتواند یقینی باشد.

مواد جدل مشهورات هستند و مسلمات. مسلمات نیز مواردی دارند که از آن جمله میتوان آیات قرآن و روایات را بر شمرد.

اما برهان موادش یقینیات هستند که آیات و روایات را در برنمیگیرند، اینکه تصور شود دلالت یقینی فقط مختص برهان است تلقی درستی نیست. دلالت برهان یقین بالمعنی الاخص عقلی است اما نه یقین محدود به این نوع از یقین است و نه رسیدن به آن ها محدود به برهان.

در استدلال آنگاه که ادله ی ما مبتنی بر آیات و روایات باشند از نظر علم منطق استدلال طوبیقایی است، یا مبتنی بر ترجمه ی صورت گرفته جدلی است. اما در عین حال آورده ی آن میتواند برای ما یقین باشد.

سابقا در مطالعات خود دیده بودم که علامه ی طباطبایی روش استدلال در علم فقه را نیز روش جدلی میدانند.

نسبت کلام انقلابی با کلام قدیم

درمورد میراث حوزوی دو نوع مواجهه می توان داشت:
یک مواجهه اینست که علوم متداول حوزوی را بیهوده دانسته و مسائل آن را بی ارتباط به عصر حاضر و نیازهای آن بدانیم؛ همچنین خود را بی نیاز از علوم مرسوم حوزوی دانسته و تلاش کنیم متناسب با نیازهای زمانه خود در فضای علمی وارد شویم . این نوع ورود کاملا واضح است که از طرف جامعه علمی پس زده می شود و موجب می شود که هیچگاه با این ورود نتوانیم نگاه اصلاحی خود را در علوم حوزوی وارد کنیم . ضمن اینکه طلبه در این حالت از گذشته خود بریده شده و هیچ عقبه تاریخی پشت سر خود احساس نمی کند. علاوه بر آثار و تبعات منفی دیگری که این نوع مواجهه با علوم حوزوی، در جریان علمی حوزوی و طلاب دارد.
یک مواجهه دیگر اینست که خود را بر قله دانش های موجود در نظر بگیریم و با این نگاه به دانش های حوزوی بنگریم، که ما بر دوش گذشتگان خود سوار هستیم؛ به این معنا که مباحثی که سالیانی درگیری اصلی یک علم بوده، هم اکنون در چند خط یا چند صفحه برای ما خلاصه می شود و ما می توانیم با موضوعات جدیدی مواجه شویم و لذا مثل کودکی هستیم که بر دوش پدر خود سوار شده و می تواند با پدیده های جدیدی مواجه شود. در این نگاه علوم حوزوی نیز، پس از چند صد سال سابقه و رشد، هم اکنون به نقطه فعلی رسیده و نیاز دارد تا ما هم همچون پیشینیان علوم را رشد داده و به نسل بعدی تحویل دهیم، که گاهی آثار این رشد و ارتقای علم در تاریخ علم فراموش نخواهد شد.
اینکه پویشی که مد نظر داریم را تحت عنوان کلام همراه با قید انقلابی تعریف کرده ایم، فوایدی که گفته شد را دارد؛ اما الزامی نیز، در پی این انتخاب است و آن الزام هم اینست که باید خود را به این گذشته متصل کرده و برای دیگران توضیح بدهیم که این کلامی که در ظاهر هیچ ارتباطی با کلام قدیم ندارد، چگونه به گذشته این علم مرتبط می شود؟

تأملاتی پیرامون کتاب پسااسلامیسم میلاد دخانچی – (3) – نقد مباحث نظری کتاب

کتاب را در دو لایه می شود نقد کرد یکی لایه‌ی بحث‌‌هایی که در زمینه الگوی شیوه‌های اداره دارد و قائل به دو شیوه اداره استیت‌فرم و قبیله‌فرم می‌شود. یک لایه هم بحث‌های نظری است که تلاش می‌کند بنیان‌هایی که بر اساس آن به این نتیجه رسیده است را توضیح بدهد.

در یادداشت قبل مباحثی که در مورد شیوه‌های اداره جامعه دارند مورد نقد قرار گرفت، و در این یادداشت به مباحث نظری که در فصل اول مطرح می‌فرمایند نقدهایی عرضه می‌گردد.

 

در یادداشت قبل مهم ترین اشکالی که در شیوه‌های اداره جامعه مولف ارائه کرده بود، انحصار در این دو الگوی مفهومی و الزام به اینکه همه شیوه‌های اداره باید در این دو الگو قرار بگیرند، بیان شد. همچنین عدم امکان جمع و ربط بین دو الگویی که ارائه شد نیز در راستای همین اشکال بود.

در بحث‌های نظری کتاب نیز همین اشکال به شکل دیگری وجود دارد. ذهن مولف در الگوی مفهومی تضاد تباینی گیر کرده است و این الگوی مفهومی را می‌خواهد به عرفان اسلامی که وحدت‌گراترین تحلیل در بین رویکردهای هستی‌شناسانه است، تحمیل کند و فلسفه‌ی اسلامی مخصوصاً فلسفه‌ی ملاصدرا را به دلیل وحدت‌گرا بودن به شدت رد و مورد خدشه قرار می‌دهند.

اینطور نیست که لزوما باید دو چیز متباین باشند که بخواهند با هم معامله کنند حالا باید یکی نری داشته باشد و یکی مادگی تا با هم ارتباط برقرار کنند، آن وحدتی که صدرا می گوید، آن وحدت و کثرت با همدیگر در تباین نیستند که حالا بخواهند با هم معامله بکنند، با همدیگر در تضاد تباینی نیستند.

بله منظور نگارنده از تضاد لزوما درگیر و جنگ داشتن نیست، یک تضاد متکامل دارد تصویر می کند؛ ولی آن الگوی مفهومی ناقص است؛ مثلاً این شیء هم هست و هم واحد است، وحدتش و بودنش دو چیز متضاد متباین نیستند، هر جای این دست بگذاری از هر برشی به این نگاه کنی، با هر حیثی به این نگاه کنی این واحد است. وحدت یک حیث در دل خود این است، و غیر این است نه به معنای غیریت متباین.

اتفاقا نقطه قوت صدرا این است که این الگوی مفهومی تضاد ذهنی مولف را ندارد. صدرا نمی گوید ماهیت ذهنی است، وحدت را هم ذهنی نمی داند. بله می گوید وجود است که اصیل است، ولی وجودی که اینجا اصیل است همین متن حیثیات دارد، همین وجود نفاد دارد یک جا تمام می شود، آن تمام شدنش یک چیز جدا از خودش نیست، تمام شدنش هست و صدرا ماهیت را بیرون نمی اندازد،

وحدت در فضای عرفانی که کتاب سعی می کند از آن جا الگو بگیرد و فکر می کند با آن حل کرده است از صدرا خیلی غلیظ تر است، عرفا حتی این وجودی که صدرا می گوید اصیل است را بیرون می اندازند. یعنی صدرا می گوید این شیء وجود است و آن شیء هم وجود است هر چند که وجودهای این ها عین ربط به حضرت حق است ولی این اولا و بالذات وجود است آن هم اولا و بالذات وجود است، ماهیتش هست که اعتباری است البته نه به معنای ذهنی بودن، بلکه ماهیت اعتباری است به معنای اینکه از دل همین وجود جوشیده و یک چیز جدای از وجود نیست، جایی که وجود تمام می شود ماهیت داریم. صفات اندماجی این متن که وحدت و علیت و کثرت و … هست در دل خود وجود هستند. عرفان که خیلی غلیظ‌تر است، می گوید این شیء مصداق بالذات وجود و موجود نیست. می گوید همانطوری که ماهیتش اعتباری است وجودش هم اعتباری است. صدرا می گوید این مصداق وجود است، من به او می گویم وجود و تفاوت این وجود با آن وجود این است که بهره ی این شیء از همین وجود متفاوت است؛ عرفان که می گوید این وجود هم شبیه همان ماهیتی که گفتی اعتباری و انتزاعی است، اعتباری و انتزاعی است. ما یک وجود بیشتر نداریم که وجود حضرت حق است، همه این وجودات اعتباری هستند. اگر وجود مجاز است (مجاز فلسفی) ماهیت مجاز اندر مجاز است. لذا در عرفان که یک وحدت غلیظ تری دارد تصویر می شود.

نویسنده فکر می‌کند تحلیل وحدت‌گرای صدرا نمی‌تواند کثرت را توجیه کند، در حالی که این با یک مطالعه سطحی حکمت متعالیه غلط بودنش روشن می‌شود. نظریه تشکیک صدرا اساساً برای تبیین کثرت است، وجوداتی که صدرا تصویر می‌کند وجود متباین نیستند، ولی بهره‌ی وجودی‌شان با هم فرق می‌کند؛ نویسنده سعی‌ می‌کند که با بحث تناکح اسمائی پشتیبانی نظری برای بحث هایشان درست کنند، که ظاهراً فقط چون الگوی تضاد و یینگ و یانگ و زن و مرد که تضادی که ایشان تصویر می‌کرد را تأیید می‌کرد به ظاهر شبیه تناکح اسمائی هست، ایشان را به این تصویر رسانده که عرفا در تناکح اسمائی دارند یک تضاد تباینی تصویر می‌کنند، پس عرفان اسلامی هم از این الگوی مفهومی من پشتیبانی می‌کند. نکته عجیب این بود که مولف در جلسه گفتگویی که خدمتشان بودیم تلاش می‌کرد با بحث‌هایی در مورد تعین اول و تعین ثانی شاهدی بر این الگوی تضاد خودشان بیاورند. تعین ثانی را نماد استیت فرم و کثرت و تعین اول را نماد قبیله‌فرم و وحدت میدانند، و بعد نکاح اسمائی که در تعین ثانی هست را شاهد بر الگو مفهومی تضاد می‌گیرند؛ در حالی که این الگوی مفهومی اساساً مربوط به عوالم علمی است و هنوز وارد عالم خلق نشده است، تغایر اسماء را هم اگر بناست به این نحو الگوی تضاد تباینی که نویسنده عرضه می‌کند توضیح بدهیم، این تضاد به تباین اسماء و حتی به ترکیب در ذات حضرت حق منجر خواهد شد. چون می‌خواهند در الگوی تضادشان بین قبیله‌فرم و استیت‌فرم تباین کامل و عدم امکان ربط قائل شوند، به صورت عجیبی بیان می‌کند که تعین اول و ثانی هیچ ربطی به هم ندارند و نمی‌توانند داشته باشند. در حالی که در عرفان اسلامی تعین اول علم اجمالی ذات به خود و تعین ثانی علم تفصیلی ذات به خود است، و در واقع تعین ثانی امتداد و تجلی اسماء مندمجه در تعین اول هستند؛ ولی مولف که بدون اطلاع کافی و صرفاً با خواندن چند متن عرفانی به قضاوت رسیده، دچار التقاط در فهم شده و این دو را بی ربط به هم تصویر می‌کند.

کلا این تسرع در قضاوت در کتاب زیاد دیده می‌شود، مثلاً به سرعت از عدم تناسب مبل ها با معماری خانه به فقط هستی اشیاء مهم بودن و عدم توجه مردم ایران به چیستی ها به خاطر تحت تأثیر فلسفه صدرا بودن، می‌رسد! در جلسه هم وقتی می‌خواستی با ایشان بحث مبنایی در فسلفه‌ی صدرا یا عرفان بکنی، سریع مثال‌هایی می‌زدند که مثلاً با این اصالت وجود شما، خب زن‌های بی‌حجاب هم بهره‌ی وجودی دارند چرا نمی تواند در نظام حکمران جا پیدا کند؟ یا چرا بهایی ها نمی توانند جا داشته باشند؟  در حالی که اگر بخواهیم از لایه ی بحث های اسماء و صفات در تعین ثانی بیاییم در بحث های حکمرانی باید بحث ها و لایه های وسط را بحث کنی. باید بحث های اسماء مضل الهی را بحث کنی بحث شیطان را بحث بکنی و … تا برسی به این که انحراف معنا دارد و کفر معنا دارد و لذا به بهائیت در حکمرانی جا نمی دهی.

چه صدرایی چه عرفانی بحث کنی نمی خواهیم تهش بگوییم که چون ما یک وحدت وجود خیلی خفن داریم پس همه را باید در حکمرانی جای تعیین کننده بدهیم!

به این سرعت می خواهیم از فضای وجودی بیاییم در این بحث ها باید لایه های و بحث های واسطش هم بحث بشود، که معلوم بشود دقیقا چه چیز را می خواهی رد یا اثبات کنی.

به محض اینکه حرف از وحدت می‌زدی، فوری متهم می‌شدی که تقریر وحدت‌گرا نمی‌تواند کثرت را توضیح بدهد، و چون نمی تواند کثرت را توضیح بدهد، نمی تواند با کثرت کنار بیاید. بعد که به ایشان می‌گفتی  اگر می خواهی حرکت به سمت خدا اتفاق بیفتد، یعنی قوس صعود قوس حرکت به سمت قرب الهی همه عالم است؛ تصیر الامور است و همه دارند به سمت خدا می روند، همه این کثرات دارد به سمت وحدت می رود. و کثرت را هم نباید خوانش کثرت متباین به تمام ذات بی ربط با هم دیگر که فقط باید یکیش یک سوراخ داشته باشد و یکی یک چیز دیگر تا با هم ارتباط بگیرند؛ برای داشتن کثرت لزوما نباید الگو مفهومی تضاد تباینی را داشت، ما اینجا الگوی مفهومی اندماجی را هم در کثرت داریم؛ مؤلف باز از اینکه این تقریر وحدت‌گرا نمی‌تواند کثرت را ببیند و توضیح بدهد، سخن به میان می‌‌راند. گویا که به خاطر فهم‌های سطحی از فلسفه و عرفان اسلامی و اصرار بر تحمیل یک الگوی مفهومی ناقص به یکی و یکی را با چوب اینکه الگوی مفهومی تحمیلی را نمی‌پذیرد راندن؛ اساساً گوش شنوایی برای بحث‌های عمیق حکمی و عرفانی مرتبط با ادعاهای خود ندارد.

الگوی مفهومی کتاب الگوی مفهومی ضعیفی است، الگوی مفهومی تضاد تباینی هم باعث فساد در بحث های نظری شده، و هم باعث شده که استیت و قبلیه فرم را غیر قابل جمع ببیند که نتوانند با هم ارتباط بگیرند. بعد هم می گوید قبیله‌فرم که یک الگوی وحدت‌گرا و تعین اولی است الان که قابل پیگیری نیست، پس باید تن بدهیم به کثرت و استیت‌فرمی و برویم مؤلفه‌های استیت مدرن را در بیاوریم و بگوییم به همه این مؤلفه‌ها باید بازی بدهیم تا یک استیت کامل داشته باشیم، و با مصادره کردن اسلامیسم به نفع استیت، یک پسااسلامیسمی ارائه بدهیم که برگشت به استیت مدرن با همه مؤلفه‌های آن است.

 

عقیل رضانسب

#یادداشت_308

حفاظت شده: حجت الاسلام شعبان‌زاده-مدیرکل سازمان تبلیغات قم

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید:

✨چه طور توهم نزنم؟!

در جلسه گذشته استاد به ‍‍پیوستار نیروی انسانی اشاره ای کوتاه داشتند و بیان فرمودند که هر کسی باید در جای خود نقش ایفا کند.
فرمودند که یک تیپ شخصیتی و یک نقش در این پیوستار نیروی انسانی جایش خالی است و لذا این اوضاع ایجاد شده است. این تیپ شخصیتی همان لایه ای ست که قرار است بین دانشمندان حوزه و ذهن جامعه ارتباط برقرار کند. این تیپ در کرانه های حوزه است. نه در دانش عمیق فرو می رود و در میدان است. بین این دو، نقش ایفا میکند.
و همچنین فرمودند که این همان خلائی است که حلقه کلامی قرار است آن را پر کند.

🔰اقول:
🔸اینکه هر شخصی باید ماموریت خود و جایگاه خود را در این پیوستار انسانی بشناسد و در همان ممحض شود را قبول دارم. لکن نکته ای که در اینجا مطرح هست این است که این فرد باید تمام اجزای این پیوستار را به خوبی بشناسد و آن ها را به نحو مطلوبی درک کند تا بتواند در جایگاه تخصصی خود به درستی نقش ایفا کند.

🔸در یکی از الگوها موفق تشکیلات گفته میشود که اگر همه اعضا نسبت به کل فرآیند سیستم و اتفاقاتی که در کل تشکیلات در حال وقوع است آگاه و مطلع باشند و در عین وظایف محدود، آگاهی و اطلاعات نامحدود داشته باشند، رادمان کار به شدت بالا رفته و خروجی به شدت مطلوب خواهد شد.
(برای این مهم فواید کثیری میتوان شمرد که این نوشته در مقام بیان آن نیست.)

🔸از نظر حقیر اینکه برای خودمان ماموریت تخصصی تعیین کنیم اقدام سنجیده و مطلوبی است ولی برای اینکه در این تیپ تخصصی بتوانیم نقش خوبی ایفا کنیم باید هم در لایه علمی تلاش های خوبی انجام دهیم و هم در لایه میدان باید جهد داشته و تجربیات فراوانی کسب کنیم. لذا در برنامه ریزی برای تربیت متکلم باید علاوه بر اینکه تحصیلات حوزوی برای ما بسیار پر رنگ هستند،‌ تجربیات میدان نیز پر اهمیت جلوه کند تا متکلمانی واقع بین و مفید داشته باشیم. والا بدون در نظر گرفته ضلع میدان جز توهم از ایشان نمیتوان انتظار داشت.

 

برای دیدن بازخورد استاد فلاح کلیک‌رنجه فرمایید!

الف.
عنوان دقیقی برای این یادداشت نیست.

ب.
به پیوستار نیروی انسانی توجه گذرایی کرده، که خوب است.
هرچند این را خیلی هم نمی توان توجه به پیوستار نیروی انسانی به شمار آورد.

ج.
می گوید :
متکلم “باید تمام اجزای این پیوستار را به خوبی بشناسد و آن ها را به نحو مطلوبی درک کند تا بتواند در جایگاه تخصصی خود به درستی نقش ایفا کند”

و فواید این گونه بودن را زیاد دانسته است و به نظر می رسد این را دارد به همۀ اعضای این پیوستار پیشنهاد می کند، نه صرفاً متکلّم.
این نکته درست نیست، ولی به عنوان پیشبرد ترسیم «چهرۀ تخصصی متکلم» یک ابهام است.

د.
به نظر می رسد نگارنده اینها را گفته است تا روی چیزی تأکید کند :
“برای اینکه در این تیپ تخصصی بتوانیم نقش خوبی ایفا کنیم باید هم در لایه علمی تلاش های خوبی انجام دهیم و هم در لایه میدان باید جهد داشته و تجربیات فراوانی کسب کنیم”

سخن درستی است، ولی باز هم این سخن به «مقدمات سنگینی» مثل این مقدمه احتیاج نداشت، در ضمن از مقدمات بهتری نیز می شد برای آن بهره گرفت.

در عین حال سخن سخن حقی است.

ه.
از این که برای طرح این سخن طراحی محتوایی صورت گرفته بود باید تقدیر نمود.

بهتر بود که همین کمی بیشتر توضیح داده می شد.

آزاداندیشی در مقابل مدرنیته

آیا آزاداندیشی یک مسئله مدرن است؟

پیش از پرداختن به این مسئله، ابتدا باید تکلیف آزادی را روشن کرد. آیا آزادی یک مسئله مدرن و برخاسته از مدرنیته است؟ پاسخ به این سوال، می تواند مددیار ما برای دستیابی به مسئله اصلی این نوشته است.

آزادی، مسئله امروز و دیروز بشر نیست. به قدمت انسانیت انسان، مسئله آزادی و اسارت انسان مطرح بوده است. اگرچه با ظهور تمدن غرب و اومانیزم مطرح در آن، مسئله آزادی سمت و سوی تازه ای گرفت، اما اصل دغدغه آزادی، ذاتا مربوط به مدرنیته نیست. به هر حال نکته قابل توجه این است که از مسئله آزادی می توان تقریر مدرن داشت و از آزادی آن چه را که انسان مدرن، می فهمد و می خواهد اراده کرد.

نسبت به آزاداندیشی نیز می توان چنین گفت. یعنی آزاداندیشی، اگر از طرفی به آزادی انسان و از طرف دیگر به تفکر و تعقل و اندیشیدن انسان مربوط است، مسئله تازه ای نیست و هر دو سوی آزاداندیشی ریشه در انسانیت انسان دارد. اما می توان از آزاداندیشی تقریر مدرن داشت. آزاداندیشی ای که به رنسانس علمی و واکاوی هر چه بیشتر طبیعت و هر چه هست، می پردازد. و البته می توان تقریری غیر از تقریر مدرن را اراده کرد.

اما این تمام ماجرا نیست. برگردیم به مسئله آزادی. عده ای معتقدند غرب با داعیه آزادی انسان، انسان را به اسارت کشیده است. یعنی تقریر غلط و ناقص از آزادی، مانع آزادی انسان شده و دست و پای انسان را بند زده است. همین طور می توان در رابطه با آزاداندیشی گفت.

آزاداندیشی غربی، با نفی ساحت های بسیار مهمی از عالم، و با نفی بعضی شیوه های یقینی علمی، و با نفی حقیقت و حق جویی انسان، اجازه اندیشیدن آزاد را از انسان گرفته است.

در واقع می توان گفت مطالبه آزاداندیشی، به عنوان راهکاری برای مقابله با تمدن مدرن غربی است. آزاداندیشی و عدم تقلید از بخش های وهمانی علوم انسانی و غیر انسانی غربی. آزاداندیشی در پی حقیقت و جستن واقع است. و این راهی است که می تواند مقابل دانش های انبوه مدرن، انسان را به حقیقت و حقانیت رهنمون کند.

به طور خلاصه آزاداندیشی، نه مسئله ای مدرن، که در مقابل آن است.

کلام کلاسیک مسبب غرور جامعه دینی و سکولاریسم و خلوص گرایی

بسم الله الرحمن الرحیم

      • کلام کلاسیک همیشه در صدد دفاع از عقاید دینی خویش بوده و به تبع این دفاع، عقاید خود را بر همه اعتقادات مهیمن و مسیطر می داند.
      • این نگاه در کلام کلاسیک، سبب غرور جامعه دینی و خلوص گرایی در جامعه، میان دین مداران می شود. چرا که در این اندیشه دینی، دین مداران دائما خود را افراد برتر در جامعه می دانند. و علت این برتری را به صرف افکار و عقاید خویش می دانند.
      • نتیجه این خلوص گرایی و احساس برتری بر دیگران به سبب عقاید، چیزی جز سکولاریسم نمی باشد. چرا که جامعه ای که به صرف داشتن عقاید برتر، خود را برتر بداند، دیگر دغدغه فعل دینی نداشته و این منجر به عدم جریان دین در افعال جامعه می شود.
      • و ازطرف دیگر به سبب روحیه خلوص گرایی که نتیجه این خود برتر بینی می باشد، دغدغه گسترش جریان اجتماعی خویش را نداشته و به جای جذب اغیار به خود، دائما خود را در نزاع با آن ها می بیند.
      • خروجی این نگاه، جریان های کلامی می باشد که در ادبیات امروزه، به جریان های برائتی مشهور هستند. و دائما خود را موظف به اثبات برتری اعتقادی خویش می دانند ولی برای خود در اجرای دین در مناسبات اجتماعی وظیفه ایقائل نیستند. و این کلام چیزی جز سکولاریسم را بسط و گسترش نمی دهد.
      • نکته: شاید بتوان حامد کاشانی را نماینده همین کلام دانست. البته که این تطبیق تشکیکی می باشد و لزوما به معنای تام آن نمی باشد اما از دید حقیر خروجی کلام و عقاید حامد کاشانی نیز از این معضل در امان نیست. ( این تطبیق با نگاه رادیکال بیان شده است )

برای دیدن بازخورد استاد فلاح کلیک‌رنجه فرمایید!

الف.
«کلام کلاسیک» اصطلاح با کلاسی است!
کلام کلاسیک یعنی چه؟(!)

بد نیست توضیحی داده شود؛ چون اصطلاح خوبی به نظر می رسد.

ب.
“آهنگ کلام، رویکرد تدافعی صد درصدی و طبعاً اظهار یک موضع ایمانی متقن و بی تردید نیازمند حسّ «انتم الاعلون»ی است و همین باعث غرور در جامعۀ دینی می شود.

این احساس برتری نتیجه ای جز سکولاریزم ندارد(!؟)”

خیلی جالب بود!

ج.
خود ایشان ربط بین این ماست و آن دروازه را توضیح می دهند؛ می گویند :

“جامعه ای که به صرف داشتن عقاید برتر، خود را برتر بداند، دیگر دغدغه فعل دینی نداشته و این منجر به عدم جریان دین در افعال جامعه می شود.
و ازطرف دیگر به سبب روحیه خلوص گرایی که نتیجه این خود برتر بینی می باشد، دغدغه گسترش جریان اجتماعی خویش را نداشته و به جای جذب اغیار به خود، دائما خود را در نزاع با آن ها می بیند.”

در واقع به نظر می رسد از نظر یادداشت نویس محترم «عدم جریان دین در افعال جامعه» یک سکولاریسم عملی است، که به تعبیر استاد مطهری از «سکولاریزم نظری» خطرناکتر است.

د.
خروجی این نگاه جریانهای کلامی برائتی شمرده شده که دائماً مشغول اثبات برتری اندیشه های خود هستند، ولی در اجرای دین در مناسبات اجتماعی وظیفه ای بر دوش خود احساس نمی کنند.

ه.
حتماً این ایده جالب و مسرت بخش بود و جای تشکر هم داشت، ولی درست هم بود؟

گونه شناسی راهبردی ایده های اصلاحی صدراییون – بخش سوم ح.فلاح و ایده کلام انقلابی

ایده های مصلحان اجتماعی بر اساس دیدگاهی که در باره انسان و تحول انسان دارند تنوعات و گونه های متفاوتی می یابد. یک مصلح اجتماعی می بایست یک تحول اجتماعی را سررشته داری کند و سررشته داری یک تحول اجتماعی بنا بر اینکه چه چیز جوهره و بنیاد تحول اجتماعیست مقتضی سبد اقدام راهبردی مختص به خود می باشد.
در این بین جریان صدرایی ها و نوصدرایی ها با تلقی خاصی که از انسان و تحول انسانی دارند هویت معرفتی و عقیدتی انسان را جوهره تغییر و تحولات انسان قلمداد میکنند.

از این رو این جریان با سوژه ساختن هویت معرفتی عقیدتی انسان و جامعه انسانی به دنبال طعام متناسب برای معماری و مهندسی هویت معرفتی و عقیدتی بوده و از این رهگذر تجربه های زیسته متنوعی خلق گشته است.

به تعبیر دیگر در دیدگاه ح.فلاح اسلام دعوت به حیات و زیستن متفاوتی میکند و این در گرو تحول در جوهره انسانی یعنی و عزم و اراده انسان است. عزم و اراده انسان محصول هویت و شخصیت انسان است و از آن رو که هویت انسان یک هویت عقلی و معرفتی است و یا به تعبیر دیگر هویت عقلی و معرفتی انسان پایه و قاعده شخصیت انسان است از این رو عزم و اراده متفاوت در گرو هویت عقیدتی و معرفتی متفاوت است.

بر همین اساس اگر ما به یک تحول گسترده انسانی نظر داریم تحول در هویت عقیدتی و معرفتی را باید سوژه خویش بکنیم. هویت عقیدتی و معرفتی جامعه یک بعد فعال و پویا دارد که ایشان تعبیر به ذهن جامعه میکنند. ذهن جامعه آنجایی است که اندیشه دینی مردم حضور فعالانه داشته و کنش و رفتار دینی مردم با فراز و فرود این اندیشه دینی به علو می رسد یا دچار استخفاف می شود.

وظیفه روشنفکری دینی آنست که بتواند طعام معرفتی متناسب و سوختبار فکری متماسکی در تناظر با عصر و مصر حاضر به جامعه ایمانی عرصه کند تا جامعه ایمانی بتواند به درستی تکالیف تاریخی تمدنی اجتماعی خویش را تشخیص داده و گام در نبرد تمدنی حق علیه باطل بگذارد.

ایده اصلاحی ایشان بر این اندیشه قرآنی استوار است که هرگاه ملتی تصمیم بگیرد، اراده کند، اقدام کند، حرکت متناسب با هدفش را انجام دهد، آن وقت معجزه‌ی اجتماعی اتفاق می‌افتد. البته در تحولات اجتماعی حق بودن کافی نیست. خیلی اوقات امواج باطل می‌آید حق را لگدکوب می‌کند و عبور می‌کند. حق بودن به اضافه‌ی اقدام، عمل، اراده و به اضافه‌ی ایستادگی و پایداری است که آن معجزه را تحقق می‌بخشد. این همان تعبیر قرآن است که می فرماید:
سوره مبارکه الرعد آیه ۱۱
” إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَومٍ حَتّىٰ يُغَيِّروا ما بِأَنفُسِهِم ۗ وَإِذا أَرادَ اللَّهُ بِقَومٍ سوءًا فَلا مَرَدَّ لَهُ ۚ وَما لَهُم مِن دونِهِ مِن والٍ”

ایشان عمیقا باورمند به این تعبیر رهبری هستند که اراده ملی جان مایه پیشرفت همه جانبه و حقیقی است و ما اگر اراده ای انقلابی، قویم و غنی و توحیدی معطوف به پیشرفت می خواهیم می بایست سر منشا تغییر اراده ملی یعنی اندیشه دینی مردم را مهندسی و معماری کنیم و این ماموریت کلام انقلابی می باشد.

 

برای دیدن بازخورد استاد فلاح کلیک‌رنجه فرمایید!

الف.
چنین فرمولی را از صاحب ایده برداشت کرده است :
«حیات متفاوت < عزم و ارادۀ متفاوت < هویّت متفاوت < عقاید متفاوت < اندیشه متفاوت»

تحول در حیات انسانی در گرو تحول در اندیشۀ همراه ایشان است.
این تقریر درست است.

ب.
حضرت آقا روی ایمان تأکید می کند. این تأکید را ما هم باید داشته باشیم، ولی در این معرکه روی بعد ارتقابخش ایمان که همان معرفت است ـ و مورد تأکید رهبری و همۀ مصلحان اجتماعی ما نیز هست ـ تأکید می کنیم.

ج.
بر این عناصر افزوده است که «ارادۀ ملی» وارد یکی از سنّتهای اعلامی خداوند متعال در قرآن می شود و آن «معجزه آفرین بودن ارادۀ ملی است».
آری، این را باید بر بحثهای سابق افزود.
این نکته تراز بحث را «حسابی» جابجا می کند.

تأملاتی پیرامون کتاب پسااسلامیسم میلاد دخانچی – (2) – نقد مباحث کتاب در مورد شیوه‌های اداره جامعه

در بخش تعلیم و تربیت مؤسسه فتوت در گروه کلام انقلابی آخر هفته‌ها (پنج‌شنبه‌ها) نشست‌هایی با موضوعات «شناخت اندیشه‌ی، اندیشمندان معاصر» برگزار می‌شود، در این نشست‌ها یکی از طلاب دبیر علمی می‌شود و یکی دو ماه روی اندیشه‌های آن اندیشمند کار می‌کند، و سپس از افرادی که بیشترین آشنایی را با آن اندیشمند دارند دعوت می‌شود و نشست‌ها با حضور آنان برگزار می شود. علاوه بر نشست‌های مربوط به اندیشمندان معاصری که یا در قید حیات نیستند و یا جزو بزرگان محسوب می‌شوند، سراغ اندیشمندان جوانی رفتند که در زمینه الهیات سیاسی قلم زدند، حالا چه کسانی که جزو روشنفکران و شبه روشنفکران محسوب می‌شوند و چه شخصیت‌های جوان فاضل حوزوی؛ یکی از کتاب‌هایی که انتخاب شد کتاب «پسااسلامیسم» نوشته‌ی آقای میلاد دخانچی بود؛ در ایام نوروز امسال (1401) این کتاب را با جمعی از دوستان خواندیم و چند جلسه‌ای هم مباحثه کردیم، و در 18 فروردین یک نشستی با حضور مؤلف داشتیم که در آن به گفتگو در مورد این کتاب پرداختیم.

در یادداشت زیر و یک یادداشت دیگر سعی می‌شود که نقدهای محوری که به این اثر وارد دانسته شده، عرضه شود.

 

کتاب را در دو لایه می شود نقد کرد یکی لایه‌ی بحث‌‌هایی که در زمینه الگوی شیوه‌های اداره دارد و قائل به دو شیوه اداره استیت‌فرم و قبیله‌فرم می‌شود. یک لایه هم بحث‌های نظری است که تلاش می‌کند بنیان‌هایی که بر اساس آن به این نتیجه رسیده است را توضیح بدهد.

در این یادداشت به لایه‌ی اول یعنی شیوه‌های اداره جامعه می‌پردازیم.

در دوگانه‌‌ای که بین استیت فرم و قبیله‌فرم صورت گرفته، و فرم اصیل را قبیله‌فرم می‌نامد، ابتدا آدم احساس می کند می خواهد ما را به سمت فرم اصیل خودمان حرکت بدهد؛ ولی جلو که می روی می بینی که توصیه‌ی کتاب به استیت است. یعنی پسااسلامیسم توصیه‌اش به این است که استیت به صورت کامل اجرا شود. ابتدا استیت را می‌زند که ما عمری شدیم و ای داد که همه چیز استیتی شد و از فرم خالص اسلامی دور شدیم، بعد توصیه‌ای که می‌کند این است که ما باید یک استیت خفن بشویم. اگر فرم ما این نیست چرا توصیه ات این است که همانی که فرم ما نیست را به صورت کامل بشویم؟!

بعد دوباره فرم را که می خواهد توصیف کند، فرم قبیله‌ای را که توضیح می‌دهد می‌بینی که این فرم قابلیت گسترش و توسعه ندارد، یعنی یک فرمی است که شما همین که توسعه‌اش بدهی، استیت می شوید. چون کلا حکمرانی و قدرت که مسئله‌ات شد می‌افتی در استیت، یک تصویری می‌دهد که انگار این قبیله‌فرم نه هیچ وقتی محقق شده بود و نه قابل محقق شدن است. به محض اینکه یک کسی پیدا بشود که قدرت طلبی کند نظام قبیله‌فرم به هم می ریزد، در حالی که نظام قبیله ای همیشه نماد این بوده که کد خدا بوده و دار دو دسته اش و زور دست این ها بوده و همیشه نزاع قدرت هم بین این ها بوده است، ولی در آن تصویر گوگولی از قبیله فرم به محض اینکه یکی دنبال قدرت می‌رود دیگر تصویر به هم می‌خورد، به محض اینکه یک مقدار توسعه پیدا می‌کند و می خواهد گستره‌ی خودش را زیاد کند قبیله‌فرم به هم می‌خورد. حتی اگر بگوییم موضوعش هدایت انسان است، همین که می خواهد همه بشریت را هدایت کند، همین که می‌خواهد «لیظهره علی الدین کله» بشود، می خواهد بسط پیدا کند، با آرمان قبلیه‌فرم باید خداحافظی کند.

تصویر تاریخی هم که داده می شود تصویر دقیقی نیست، اگر تصویر واقعی از دوران رسول الله ص هم بدهیم، و یکی به مولف بگوید که همین رسول الله ص که دارید قبیله‌فرم تصویرش می‌کنید، بین 53 تا 97 جنگ داشته! آن هم در طول ده دوازده سال! کدام حاکمیت استیتی اینقدر درگیری و نزاع داشته است؟!

لذا اسلام لزوما یکی از این دو فرم نیست. همانطور که در لایه نظری الگوی مفهومی ضعیف است و باید الگوی مفهومی دیگری داده شود و یکی بیاید از این الگوی مفهومی تضاد ذهن نویسنده را نجات بدهد، اینجا هم باید بگوییم که الگوی مفهومی سومی هم هست. چرا نظام امت و امام، نظام مبتنی بر اخوت را می بری در یک نظام قبیله‌فرمی که اینقدر بدبخت است و قابلیت ندارد که توسعه پیدا کند و قابلیت ندارد که بتواند جهانگیر بشود، محدود می‌‌کنی؟!

اتفاق خطرناک دیگر که همه جریان های خلوص گرای شیعی مثل مکتب تفکیکی ها و انجمن حجتیه ای ها و … فرم مطلوب را حواله می‌دهند به یک ظهوری که او خواهد آمد و اصلا قواعد آنجا یک چیز دیگری است و اینجا شما یک چیز دیگری هستید، نه می توانی به سمتش حرکت کنی و نمی توانی شبیهش بشوی، هیچ ربطی به او نداری، او هم یک چیزی است که نمی دانیم وقتی بیاید چه می شود!

قبیله فرم دارد به یک گذشته ای که رفته و یک دوره خیلی کوتاه شیرین شبیه دوران نامزدی بوده در حدود ده سال مدینه النبی! و یک دوره ای که خواهد آمد در دوران ظهور احاله داده می شود و ما این وسط نمی توانیم شبیه هیچ کدام از این دو تا بشویم، دیگر تمام شد! الان هم توصیه مان این است که باید خیلی استیت بشویم، باید یک استیت خفن بشویم.

در حالی که الگوی سومی می توانیم داشته باشیم، الگوی اسلامی را نمی توانیم محدود به این دو تا بکنیم. اگر شما نظام امت و امامت، نظام اخوت را بخواهی توصیف کنی، می بینی که خود این متن مقدس اسلامی یعنی قرآن، اینطوری نیست که یا فضای قبیله فرم دارد توصیف می کند یا استیت فرم! نه! هم فضای فقه و احکام و تشریعات بسیار جزئی دارد، می زند می کشد، دست می برد، گردن می زند! و هم فضای نرم و عناصر اخوتی و ایمانی دارد. یعنی فقه الان دچار انحراف نشده، همین بحث هایی است که از اهل بیت ع به ما رسیده است و خود قرآن همینطور است. قرآن این همه بروزات حاکمیتی دارد، باید رسول الله ص اطاعت بشود، بعد هم که خلیفه تعیین می کند، خود امام هم که فرصت می کند خلیفه بشود از این تجربه ی بشری کامل بیرون نمی زند، باید با این تعامل بکند، اگر تعامل بکند به معنای بیرون زدن از الگو و ساختار خودش نیست، الگویش همین است! الگویش همین است که این تجربه بشری مورد استفاده قرار بگیرد. چون هم قدرت مهم است هم اخوت مهم است؛ هم مولفه های محتوایی قبیله‌ای که شما فرم قبلیه‌ای را برایش توصیه کردید مهم است و هم محتواهای قدرتی و حکمرانی و حاکمیتی و قهر و زور برای پیشبرد کار مهم است، که کتاب عنوان استیت را گذاشته است. لذا آن عدم امکان جمع شدن که کتاب ادعا می کند را نمی شود پذیرفت. چرا ما باید خودمان را در این دو الگو مفهومی اسیر کنیم، الگوی مفهومی امامت  و اخوت یک الگویی است که هم محتواهای اخوتی، محتواهای وحدتی مهم است و هم محتواهای حاکمیتی.

در جلسه گفتگوی ما با مؤلف کتاب، با الگوی مفهومی نکاح اسمائی عرفانی که در تعین ثانی است می‌خواستند این تضاد را درست کنند، تعین اول را نماد وحدت و قبیله‌فرم بدانند و تعین ثانی را نماد کثرت و استیت‌فرم! در حالی که تعین اول و ثانی که می گویی این ها مال عوالم حقی است و در صقع ربوبی است و هنوز عالم خلقی نداریم. ولی این ها بالاخره با هم رابطه ای دارند، تعین ثانی تجلی تعین اول است، اگر در تعین اول علم اجمالی است در تعین ثانی علم تفصیلی است، شما یک فرم قبلیه ای و استیتی درست می کنید و به تعین اول و ثانی هم نسبت می دهید و بعد می گویید این دو فرم هیچ وقت نمی توانند با هم جمع بشوند، در حالی که تعین ثانی امتداد وجودی تعین اول است، تجلی تعین اول است.

یک الگوی مفهومی سومی وجود دارد که می تواند هر دوی این ها را در خود جمع کند. انقلاب اسلامی هم این توصیفی که در کتاب شده نیست، انقلاب اسلامی عاقل است، هر دوی این دو ظرفیت را دارد می بیند، می خواهد تعامل کند، سیطره و تسلط غرب را می بیند، آن جوهره ی حقی که در غرب هست را می بیند بله می خواهد تسخیر کند، ولی به محضی که وارد تعامل برای تسخیر شد اینطوری نیست که از الگوی مفهومی خودش دست برداشته و وارد الگوی مفهومی استیت شده و دیگر وای الگوی مفهومی قبلیه فرم اسلامی از بین رفته است.

ظرف استیت واقعی است چون اسلام در کنار آن عناصر نرم و وحدت بخش؛ حکومت را می خواهد، حکمرانی را می خواهد، عناصر قدرت را می خواهد؛ اینطوری نیست که هر کسی که از حکومت اسلامی دم زد می افتد در استیت، نه آن حقایق اخوتی ایمانیِ اصیل بخواهد روی زمین بیاید به عناصر حکمرانی نیازمند است، خود قرآن این همه درگیری و جنگ و نزاع می کند، قاتلوا ائمه الکفر؛ از این به بعد هر جایی دیدی گردنش را بزن و … از آن طرف هم دارد که شما اخوان هستید، تغییرات اجتماعی با ارده شماست و … همه این ها را دارد.

اینکه جدا می کنیم و در این الگوی جدا کردن تباین ایجاد می کنیم و این دو امر متباین حالا می خواهند با هم معامله کنند، نه! واقعا این ها در یک ترابط با یکدیگر هستند.

 

عقیل رضانسب

#یادداشت_307

کلام معارف است یا دفاع از دین

کلام در ذهن ما یک دانشی است برای دفاع از دین و وظیفه‌ی مرزبانی دینی را برعهده دارد. در تصور اولیه ما کلام برای اسکات خصم تلاش می‌کند. کلام در تلاش است که شبهات دینی را رفع کند.

امّا هنگامی که به تعاریف کلام نگاهی داشته باشیم، کمی از این تصور دور است. در زیر تعدادی از این تعاریف آمده است:

علم الكلام‏:

      1. هو العلم الّذي يبحث فيه عن ذات اللّه تعالى و صفاته، و المبدأ و المعاد على قانون الشّرع. (شرح العبارات المصطلحة/237)
      2. هو بيان المسائل الّتي هي اصول الدّين الّتي تعلّمها فرض عين. (اصول الدّين للبزدويّ/3)
      3. صناعة علميّة بها ينظر صاحبها في تحقيق العلم بالصّنع و الصّانع، و ما يجوز عليها و ما لا يجوز. (الحدود و الحقائق للبريديّ/228)
      4. إنّه العلم بالقواعد الشّرعيّة الاعتقاديّة المكتسبة عن الأدّلة اليقينيّة. (شرح العقائد النّسفيّة1/6)
      5. سمّوا ما يفيد معرفة العقائد عن أدلّتها، بالكلام. ما يفيد معرفة العقائد من الملكة الحاصلة من ضبط المقدّمات الصّحيحة العقليّة و النّقليّة …. (المصدر1/12)
      6. الملكة الّتي لها اختصاص بإفادة العقائد الدّينيّة عن أدلّتها اليقينيّة (عند القدماء). (المصدر1/16)

البته نباید به همین تعاریف بسنده کرد و باید تعاریف دیگری را هم دید ولی در همین حد از تعاریفی که آمده است، در هیچ کدام به جنبه‌ی دفاعی کلام و یا اسکات خصم و یا دفع شبهه نپرداخته است. چنانچه در تعاریف مذکور می‌بینید کلام به معارف گفته می‌شده است. معارف دینی که ما معمولا آن را دانشی در کنار فقه و اخلاق می‌بینیم و بیشتر جنبه‌ی توصیفی و هستی‌شناسی دارد تا جنبه دفاعی.

سوالی که پیش می‌آید این است که از کدام مقطعی تاریخی این تصورِ دفاع از دین از دانش کلام شکل گرفته است؟ و اینکه چه شد که کلام به‌جای پرداختن به معارف به دفاع دین و دفع شبهه مشغول شد؟

 

برای دیدن بازخورد استاد فلاح کلیک‌رنجه فرمایید!

الف.
وقتی به تعاریف علم کلام می پردازیم و جملاتی که دقتهایی عالمانه نگاشته شده بررسی می کنیم، توقع داریم حقیقت آنچه که کلام بوده را ببینیم.
پس از آن می خواهیم به واقعیت تاریخی کلام نیز نگاهی بیاندازیم.
پس از آن نیز می خواهیم به نیازهای زمانه نگاهی بیاندازیم و ببینیم آیا باید به این تعاریف و به آن تاریخ پایبند ماند یا خیر(؟).

ب.
چند تعریف در این یادداشت آمده است. البته این تعاریف امر فاخری را به ما نشان می دهد،
ولی به سرعت چند سؤال برایمان ایجاد می شود :

ـ آیا همۀ تعاریف اینها است؟ یعنی همه این طور تعریف کرده اند؟
ـ آیا همین کلام تاریخی را تعریف کرده اند؟
ـ آیا حق داریم به بررسی تاریخی کلام و تعریف پسینی آن بپردازیم؟
ـ این تعریف به دردی هم خواهد خورد؟
ـ آیا حق داریم به تعریف جدیدی بپردازیم؟
ـ آیا این تعریف به دردی خواهد خورد(از منظر جامعه شناسی معرفت)؟

پیوستار نیروی انسانی، توضیح و تکمله

ما کجا هستیم ؟ نسبت ما با متن جامعه چیست ؟ نظام ارتباطات ما چه شکلی دارد ؟

این ها سوالاتی است که برای هر جمعی ممکن است پیش بیاید.

یکی از ملزومات هر نهاد، قشر، گروه اجتماعی، یا حتی هر شرکت اقتصادی این است که مختصات خود و پیرامون خود را رسم کند. از این دریچه میتوان به طیفی از پرسش های اساسی درباره آن نهاد یا گروه پاسخ داد.

در راستای این مهم میتوان مدل های متعددی پیشنهاد داد، بلکه میتوان برای هر نهاد و گروه و موسسه، یک مدل اختصاصی در نظر گرفت.

کلام انقلابی هم از این امر مستثنی نبوده و دارای پیوستار انسانی مختض به خود میباشد.

در باب این پیوستار انسانی خاص و با توجه به نمونه های دیگری که قبلا کمابیش مشاهده کرده ایم، یک نکته مهم به نظر میرسد .

آن نکته این است که نباید عاقله گفتمانی را محصور بازوان خودش نمود، بلکه باید انتهای طیف را به نوعی به ابتدای طیف مرتبط ساخت. زیرا یکی از بازیگران مهم در پدیدآیی گفتمان جامع و ایده های اجتماعی، زمانه و زمینه و مخاطب امروز است.

در مقام تمثیل، آشپزی که با مشتری های رستوران آشناست و ذائقه و هاضمه آنها را خوب میشناسد، موفق تر از آشپزی خواهد بود که دلسوزانه تمام تلاش خودش را برای پختن یک طعام عالی برای مشتری میکند اما مشتری را درک نمیکند.

به نظر میرسد این یادداشت از برادر حسن زاده نیز همین دغدغه را در ضمن یک پیشنهاد عملیاتی پیگیری میکند.

 

برای دیدن بازخورد استاد فلاح کلیک‌رنجه فرمایید!

الف.
“نسبت ما با متن جامعه چیست ؟”

هر مجموعه ای باید “مختصات خود و پیرامون خود را رسم کند” تا بتواند نسبتها را به خوبی بیان کند.

این نکته کلاً امر فاخری است و توجه خوبی داده شده است.

ب.
“پیوستار نیروی انسای”
حتماً یکی از سرفصلهای مهم مهندسی کلام انقلابی به عنوان یک «رشتۀ تخصصی مسؤول حوزوی» است.
با ترسیم «پیوستار نیروی انسانی» از عمیقترین پویشهای ناظر به حل مسأله تا سطحی ترین و مباشرترین آنها دست به دست هم می دهند و اقتدار بزرگی را فراهم می نمایند.

امروز صبح آقای محبعلی می گفت، وقتی که آقای رئیسی می گفت اطلاعات را از درگاههای ما دریافت کنید، می بایست سریع زیرنویس می رفت که آدرسهای درگاههای دولت این موارد است.

این یعنی همۀ اقشار با هم هماهنگ عمل می کنند.

ج.
“نباید عاقله گفتمانی را محصور بازوان خودش نمود”
درست است.

د.
به یادداشت برادر حسن زاده هم ناظر بوده است که خود ارزش جداگانه ای در این یادداشت محسوب می شود.
ب

حفاظت شده: ✨توهم نزدن

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید:

رییس جمهور تنها مدیرنیست!

رییس جمهور تنها مدیر نیست!

اولین مواجه ام با شعارهای انقلاب در دوران ابتدایی و راهنمایی رقم خورد. آن سال ها وقتی با خانواده د 22 بهمن و یا روز قدس شرکت می کردم، در کنار شعارهای مرگ برآمریکا، مرگ بر اسرائیل ،شعاری جذاب بود که فریاد می زدم: انرژی هسته ای حق مسلم ماست. وقتی این شعار را در کودکی فریاد می زدم، حس کوبیدن آمریکا به من دست می داد، این شعار تمام حس انقلابی ما در آن دوران بود، حتی وقتی مسولین دبستان وراهنمامیی می خواستند حس استکبار ستیزی مرا برانگیزند، ما را به تکرار این شعار وا می داشتند.این احساسات  نتیجه قدرت گفتمان سازی دولت احمدی نژاد وشخص خودش در تبدیل مسائل انقلاب به نقطه ثقل استکبار ستیزی بود.

 

دولت آقای رییسی همان طور که انتظار می رفت، مملو از اهتمام به مسائل مردم و رسیدگی جدی به وضعیت معیشت آن ها بوده است. و با حضور در حوزه های مختلف اجتماع توانسته است بخشی ازامید از دسته رفته مردم، برای بهبود وضعیت را ترمیم کند. اما از حرکت کلانی که در پیش گرفته است، تصویری از یک دولت راهبردی که به دنبال تشکیل یک بافت وحدت بخش از اراده های مردمی باشد ندارد. دولت آقای رییسی علاوه بر این که نتوانسته از عناصر گفتمانی مد نظرشان جبهه یک پارچه و وحدت بخش رقم بزند، عناصر گفتمانی مرکزی را نیز در افکار عمومی از خود به جا نگذاشته است .به تعبیر دیگر دولت آٍقای رییسی همان طور که انتظار می رفت، دولت اندیشکده هاست و شخص ایشان ها به گونه یک راهبر دست گاه حاکمیت کنش نمی کند.  این مهم اگر اصلاح نیابد، ما فرصت تاریخی را برای پیوند امت با طرح ولی را از دست داده ایم.

 

برای دیدن بازخورد استاد فلاح کلیک‌رنجه فرمایید!

الف.
چون یادداشت بدون عنوان بود گمان کردم مربوط به «فلسفه کلام انقلابی» است.

ب.
در عین حال در این نوشته به گفتمانسازی دولت نهم در باب «انرژی هسته ای» و قدرت گفتمانسازی دکتر احمدی نژاد اشاره شده است. این خوب است.

ج.
“دولت آقای رییسی علاوه بر این که نتوانسته از عناصر گفتمانی مد نظرشان جبهه یک پارچه و وحدت بخش رقم بزند، عناصر گفتمانی مرکزی را نیز در افکار عمومی از خود به جا نگذاشته است”

این ریشه در انفعال جامعۀ انقلابی دارد یا ریشه در شخص ایشان و تیمهای همکار و همراه ایشان؟

د.
دولت سیزدهم دولت اندیشکده ها است” یعنی آقای رئیسی رهبری اجتماعی ظرفیت اجتماعی موجود را برعهده نگرفته است.
این باعث از دست رفتن این فرصت تاریخی می شود.

ه.
بحث مهمی است. داغ بزرگی است.
ولی به نظرم باید دقیقتر تحلیل شود.

آیا ما وظیفه ای نداریم؟
آیا ما هیچ تأثیری بر این صحنه نمی توانیم بگذاریم؟
آیا ما نباید تغییری در روندهای کاریمان ایجاد کنیم؟ ما چگونه می توانیم همان طور که امروز حضرت آقا فرمودند، به داد دولت برسیم؟

حفاظت شده: انقلابیون محتاج دانش و دانشمندان معطل انقلاب!

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید:

سه منظر مختلف در تعریف علم کلام

چیستی دانش کلام را از سه منظر می توان مورد مطالعه قرار داد:

یکی تعریفی که علمای علم کلام در طول تاریخ از این علم داشته اند. این تعاریف از این جهت مهم است که از نگاه یک متکلم، ابعاد این دانش، موضوعاتش، مسائلش و در نهایت رسالتش چیست. در این رویکرد می توان نظرات علما را ارزیابی کرد و به برایندی از این تعاریف دست یافت که تا حدودی نشان دهنده، عمق شناخت دانشمندان این علم و نحوه نگاه آن ها است.

نگاه دوم این است که دانش کلام را به عنوان یک پدیده اعتباری اجتماعی مورد مطالعه قرار دهیم. یعنی در عالم واقع یک دانشی وجود دارد با ابعاد مختلف و مسائل متعدد، که یک نحوه اشتراکی بین همه این ابعاد و مسائل وجود دارد. این وجه مشترک مثلا پاسخ گویی به شبهات در رابطه به اصول عقاید اسلام باشد. یا مثلا می تواند رسیدگی و پشتیبانی از ذهن و باور مردم باشد.

به نظر می آید منظر دوم، به حقیقت دانش می پردازد و از منظر اول نیز مهم تر است. بلکه می توان گفت غایت منظر اول، کشف تعریف حقیقت دانش کلام است و به خاطر سختی دستیابی به تعریف این دانش، به سراغ اقوال و تعاریف دانشمندان از علم می رویم.

 

منظر سوم نیز توجه به کلام مطلوب و دانشی است که باید باشد. یعنی تعریف بر اساس غرض و فایده مطلوب از این علم. این که دانش کلام می خواهد چه باشد و چه کار کند. چه رسالتی بر عهده دارد و چگونه از عهده بر می آید. توجه به این امور نیز ما را به سمت یک تعریف از دانش کلام سوق می دهد، که تعریفی دیگر از دانش کلام خواهد بود.

 

برای دیدن بازخورد استاد فلاح کلیک‌رنجه فرمایید!

الف.
موضوع خوبی است!

ب.
سه منظر :
1. تعریف خود علمای کلام؛
2. آنچه محقق شده است؛
3. آنچه شایسته است؛

جالب است!

ج.
تعریف علما :
“تا حدودی نشان دهنده، عمق شناخت دانشمندان این علم و نحوه نگاه آن ها است.”

درست است. کمی هم بوی ارزیابی می دهد. لذا رندانه است.

د.
کلام موجود.
با عبارات ساده تری هم ظاهراً می شد بیان کرد.
به هر حال درست است.

ه.
دانش مطلوب
به نظر می رسد که تعریف سوم را تعریفی «پیشینی» و معیاری معرفی می نماید.
در این صورت شاید خیلی نیاز نباشد به تاریخ حتی سری بزنیم.
یا اگر سری زدیم تنها می خواهیم الهام بگیریم و خیلی مقیّد به آنچه پیش آمده و آنچه بزرگان می گفته اند نیستیم.

آیا تعریف جدید کلام این طوری است؟

تلاشی بر توضیح مساله ی “بازتقریر هویت دانش های پیشین” 2 : علم رجال

بسم الله الرحمن الرحیم

متناسب با آنچه در یادداشت قبل بیان شد، و برای آنکه بتوانیم تصویری بهتر از مواجهه مان با پیشینه ی علم کلام بدست بیاوریم، یک نمونه ی مشابه را که سابقا نیز با آن در مباحثات فقهی مان کم و بیش انس گرفته ایم ذکر میکنم.

ما سابقا رگه ی چنین کاری را در مواجهه مان با علم رجال نیز تجربه کرده ایم؛ وقتی به علم رجال بدون هیچ پیش قضاوتی مراجعه میکنیم میبینیم دریایی از اسامی انسان های نزدیک به اهل بیت ع در آنجا ذکر شده است و با بیان هایی موجز مسائلی از قبیل مناسبات این اشخاص با اهل بیت ع، مناسباتشان با سایر رجال، فعالیت هایی که انجام میداده اند، تفکراتی که داشته اند و … بیان شده است.

همچنین در موارد بسیار زیادی اسم هایی ذکر شده اند بدون آنکه هیچ توصیفی بشوند، یعنی در کتابی در مقام جمع آوری اسامی و اوصاف رجال شیعه مثلا هزار اسم ذکر شده است بی آنکه از آنها توصیفی به میان بیاید.

حاجت اولیه و رسمی به این اسامی و اوصاف تقریبا روشن است، در بررسی استناد سخن معصومین به ایشان از این فهرست استفاده میشود.

اما چند نوع دقت در آنها باقی میماند:

1- مساله ی سخن معصومان در عصر معصومان چه خوانش واقعی و اجتماعی ای دارد؟ آیا صرف مساله ی معارف یک آیین است؟ یا بسیار بسیار دقیق تر و ظریف تر و پر مولفه تر از این می تواند باشد؟

2- مساله ی ناقلان سخن معصومان چه مساله ای است؟ چیزی از قبیل بررسی احوالات نویسندگان کتب قصه و شعرا و … در مباحث تاریخ ادبیات و … است؟

3- فارغ از دو سوال گذشته که ناظر به تحلیل اغراض اولیه ی این دانش است، آیا اغراض ثانویه ای برای چنین کاری قابل فرض است؟ مثلا آیا ممکن حَسَب برخی ملاحظات، از این بستر برای انتقال برخی اطلاعات مهم تر استفاده شده باشد؟ صرفا به عنوان مثال برای انتقال بخشی از طرح مبارزاتی ائمه ی اطهار (ع)

و سوالات دیگری از این دست…

بسته به قضاوت هایی که ما در پاسخ به این قبیل سوالات داریم، ممکن است هویت دانش رجال را بتوانیم از برخی مسائل تجرید کنیم و دغدغه هایی اساسی تر را در بطن آن ببینیم؛ آنچنان که به تجربه دریافته ایم که بسیاری از دستاوردهای تحلیلی عمیق از عملکرد تفصیلی اهل بیت ع از بستر علم رجال و توسط رجالیون قوی انجام گرفته است.

حال برای ملموس تر شدن این دریافت ها بیاییم و یک مساله ی امروزی را به همین روال علم رجال پیش ببریم، مثلا بیاییم طیف شاگردان و پیروان امام خمینی (ره) را فهرست کنیم و هر کدام را از منظر های مختلف توصیف کنیم، اعم از سیاسیون، حوزویون و … به نظر شما آورده ی چنین کاری چه خواهد بود و عملا این کتاب در صحنه ی اجتماعی امروز چه کاربستی پیدا خواهد کرد؟

آیا ممکن است علم رجال در بادی امر ناظر به چنین اغراضی “نیز” بوده باشد؟

 

برای دیدن بازخورد استاد فلاح کلیک‌رنجه فرمایید!

الف.
یادداشت به دنبال ارائۀ الگو و دقتی برای بازشناسی هویت دانش کلام مرسوم است.
اساساً اینجا هر ایدۀ روشی یا رویکردی که زده شود سودمند خواهد بود.
اگر بتوان علم کلام را حائز رسالتی هوشمندانه تر و عمیقتر از آنچه تا کنون شناخته شده است، شناخت که خیلی خوب است!

ب.
مثالی که زده شده نسبتاً رها است و کمی هم دور از ذهن است.
برای آن که بشود از مثال استفاده کرد باید رسیدگی بیشتری به آن بشود.

پشتیبانیِ حیات برآمده از قیام مردم

فلسفه کلام انقلابی می‌گوید یک جهاد تبیین بر عهده تو است؛‌ البته در بخش محتوا.
اما سوال این است که جهاد تبیین برای چه؟ این جهاد تبیین قرار است چه چیزی را رقم بزند؟

جهاد تبیین برای جلب اعتماد مردم و ایجاد آرامش برای آن‌ها؛ شاید بتوان در نگاه اولیه این پاسخ را پذیرفت ولی با تامل بیشتر می‌توان پاسخی دقیق‌تر و پیشرفته‌تری ارائه کرد. تبیین برای قیام مردم؛ باید تبیین بشود تا با قیام مردم و در دست‌گرفتن مسئله‌ها و مشکلات توسط خود مردم، معضلات کشور حل شود. با حاکمیت که نمی‌توان مسائل را حل کرد، حاکمیت‌ و دولت نهایتا بتواند پشتیبانی و رفع موانع کند.

لذا کلام انقلابی باید از یک قیام برای ساختن ایران، از یک قیام در افق پیشرفت پشتیبانی کند. هم در شروع این قیام و هم در ادامه این قیام؛ مردمی که قیام کنند حیات جدیدی رقم خواهندزد، این حیات جدید که برآمده از قیام مردم برای ساخت ایران است، نیاز به پشتیبانی اندیشه‌ای دارد. این پشتیبانی وظیفه کلام انقلابی است.

 

برای دیدن بازخورد استاد فلاح کلیک‌رنجه فرمایید!

الف.
دو نوع تبین داریم؛ یک، اعتمادساز و آرامش آفرین، دو، شورانگیز و قیام ساز.
کلام انقلابی سعی می کند که اولی نباشد؛ یعنی بیش از آن تراز را احراز کند.

ب.
قیام مردم برای ساختن ایران، امروز نیاز به پشتیبانی دارد و باید متکلم آنقدر بکوشد که هیچ سرگردانی و نارسایی نظری برای انقلابیون در این راستا باقی نماند.

چنین باد!

مناظره دو متکلم (3) پاسخی دیگر از متکلم کلام مرسوم

در دو یادداشت قبل گفتگوهایی بین متکلم کلام مرسوم و متکلم کلام انقلابی مطرح شد.

مناظره دو متکلم (1)

مناظره دو متکلم (2)

در ادامه نوبت به متکلم کلام مرسوم می رسد که دفاعیاتی از خودش ارائه دهد.

متکلم کلام مرسوم: در بخش ابتدای مناظره عرض شد که ادعای اینکه کلام انقلابی یک هویت جدید و کاملاً متفاوت از کلام مرسوم دارد، سخن درستی نیست. به دلیل اینکه نمی‌توان کلام مرسوم را به دلیل اینکه به لایه‌ی توصیفی پرداخته است با چوب اینکه تو فقط توصیف هستی راند! واضح است که کلام در طول تاریخ حیات خود در جامعه اسلامی صرفاً این مأموریت را برای خود قائل نبوده و اساساً ریست تاریخی کلام خلاف این اتهام است.

آیا این نکته نمی‌خواهد دیده شود که همین که بزرگان علم کلام در تعریف این علم گفته اند:

«علم بامور يقتدر معه، أي يحصل مع ذلك العلم حصولا دائميّا عاديّا، قدرة تامّة على إثبات العقائد الدّينيّة على الغير و إلزامه إيّاها بإيراد الحجج عليها، أو دفع الشّبهة عنها. (شرح المواقف/11)»؛ «هو علم يقتدر معه على إثبات العقائد الدّينيّة بإيراد الحجج عليها و دفع الشّبه عنها. (شوارق الإلهام1/3)»؛ «صناعتى باشد كه قدرت بخشد بر محافظت اوضاع شريعت به دلائلى كه مؤلّف باشد از مقدمات مسلّمة مشهورة در ميان أهل شرايع خواه منتهى شود به بديهيّات و خواه نه. (گوهر مراد/18)»

نشان دهنده‌ی این است که این دانش صرفاً دانش توصیف عقاید صحیح اسلامی نیست؟! به صورت واضح این دانش خود را متکفل اثبات عقاید دینی برای جامعه و اقناع جامعه نسبت به آن عقاید دینی، و همچنین دفع شبهاتی که نسبت به این عقاید دینی برای مردم ایجاد می‌شود؛ می‌داند! چرا نمی‌خواهید این وضوح را ببینید؟!

متکلمین در طول تاریخ از طرف کسانی که کلاً شغل خود را توصیف هستی می‌دانند و بعد هم که به اسلام رسیدند و از اسلام متأثر شدند، توصیف هستی از نگاه اسلامی را بیان کردند؛ یعنی همان فلاسفه اسلامی؛ کتک‌ها می‌خوردند که شما اینقدر دغدغه‌ی اقناع مردم را دارید که با تکیه بر مشهورات و مسلمات طرف کار را پیش می‌برید و انگار که تعهدی به اینکه به لحاظ روشی هم از روش یقینی که همان برهان هست، ندارید!

حالا این یک پدیده‌ی جدید است که متکلم انقلابی هم آمده نیزه را بر سینه‌ی ما گذاشته است که تو فقط به توصیف هستی از نگاه اسلام می‌پردازی و دغدغه‌ی پشتیبانی اعتقادی از حیات دینی مردم را نداری!

هم آن حمله‌ی فلاسفه حمله دقیقی نبود، زیرا که سطح فکری جامعه هیچ وقت اینقدر بالا نیست که شما بتوانید همه را با روش برهانی و استدلالی اقناع بکنی، مصلحت کلی جامعه بر این است که افرادی زیادی از جامعه که توان فهم و درک و مشی برهانی را ندارند، با استفاده از روش‌های جدلی آن هم جدال احسن، و با تکیه بر مشهورات و مسلمات دینی و عرفی نسبت به باورها و عقاید دینی اقناع کرد. این مصلحت بسیار ویژه را باید دید.

هم این حمله‌ی متکلم کلام انقلابی! حلمه‌ی دقیقی نیست؛ زیرا به صرف اینکه تو بخش زیادی از حرف‌هایت به توصیف عقاید دینی پرداختی دلیل بر این نمی‌شود که متکلم ما در طول تاریخ فقط این کار را کرده، این بخش لایه‌ی بنیادین لازم و ضروری است و خود این متکلم جدید هم باید مبتنی بر همین بنیان‌ها کار خودش را به پیش ببرد؛ بگذریم که ما متکلمین در تاریخ اسلام دغدغه‌ی اقناع مردم نسبت به عقاید دینی را داشتیم، بله رویکرد سلبی به دلیل حمله‌های مدامی که از بیرون به زیست اعتقادی دینی جامعه اسلامی می‌شد در کار متکلمین پر رنگ تر از رویکرد اثباتی بوده است؛ این دلیل نمی‌شود که بگوییم تو کلاً فقط توصیفی و پشتیبانی را هدف نگرفتی. بله پشتیبانی اثباتی کم بوده است، بیشتر به پشتیبانی سلبی و مرزبانی پرداخته شده است؛که همین مرزبانی و پشتیبانی سلبی خود یکی از بهترین محافظ‌ها برای حفظ کیان اعتقادی جامعه‌ی اسلامی بوده است.

یک نکته را هم در همان بخش اول مناظره تذکر دادم که انحراف‌هایی که به سبب دوری جامعه‌ی اسلامی در دانش کلام رخ داده است و متکلمین درباری که منافع خلفای جور را توجیه و تبیین می‌کردند را ما هم قبول داریم و باید حساب آن را از حساب یک پویش کلامی در تاریخ اسلام جدا کرد، بگذریم که در نهایت هم همان پشتیبانی اعتقادی و اقناع کردن جامعه نسبت به یک عقاید خاص در جهت منافع ظالمان، بوده است و این یعنی همان هم هویت کلامی داشته است منتها در جهت غیر صحیح.

یک نکته‌ی دیگر هم اینکه متکلم شیعی هیچ وقت به این گستردگی در معرض پشتیبانی از حیات گسترده اجتماعی دینی مردم قرار نگرفته بود، که توقع ورود اثباتی و پشتیبانی سر صحنه از او را داشته باشیم.

در جمعبندی باید بگویم که کلام انقلابی را من متکلم مرسوم به عنوان یک پویش کلامی قبول می‌کنم، ولی اینکه بخواهد برای خودش یک هویت مغایر با کلام مرسوم قائل باشد و بگوید کلام مرسوم اصلاً این دغدغه‌های من را نداشته و من یک چیز جدید هستم را قبول نمی‌کنم. کلام در روش و غایت، با روش جدلی و با تکیه بر مشهورات و مسلمات قصد اقناع مخاطبین نسبت به باورهای دینی و دفاع از باورهای دینی جامعه در مقابل حمله‌های دشمنان اعتقادی جامعه، را دارد. حال می‌خواهد کلام مرسوم باشد یا کلام انقلابی، صرفاً متعلق تغییر کرده است، و الا در کلام بودنش هر دو کلام هستند دقیقاً به یک معنا؛ فقط کلام در طول تاریخ اسلامی بیشتر بر روی رویکرد سلبی تمرکز داشته و این کلام جدید بیشتر بر روی رویکرد اثباتی تأکید دارد؛ و البته نه کلام مرسوم نافی و خالی از رویکرد اثباتی بوده، و نه کلام انقلابی می‌تواند نافی و خالی از رویکرد سلبی باشد.

 

عقیل رضانسب

#یادداشت_306

 

برای دیدن بازخورد استاد فلاح کلیک‌رنجه فرمایید!

الف.
نام این یادداشتهای تخاطبی مناظره گذاشته شده است. خوب است.

ب.
متکلم مرسوم یا قدیمی یا عتیقه یا قیمتی(!؟) از خودش دفاع کرده و می گوید تعریف کلام آن را محصور در توصیف هستی نمی نموده است. شواهد از بیان علما قابل تأمل است و پیشتر هم گفته شد که شواهد تاریخی هم مؤید این ماجرا است.

اینجا نکتۀ مهم این است که کلام مرسوم با رفع اتهام منحصر شدن در «توصیف دینی هستی»، خود را داخل در تعریف جدید کلام و کلام انقلابی می بیند.

نکته ای که ابتدا از اهمیت برخوردار است این است که تعریف جدید کلام مقبول جامعۀ علمی باشد.
ولی نکتۀ دیگر این است که ما فاصله ای نیز بین دغدغه های الهیّاتی و اخلاقی و فقهی که دغدغه های محضاً دانشی است و دغدغۀ کلام جدید که دغدغه ای اندیشه ای است و با تکیه به همین نگاهها و بررسیهای دانشی قصد برآوردن طعام اعتقادی مردم را دارد، قائل شدیم.

ج.
البته در این یادداشت گفته شده که متکلم چرا از طرف فیلسوف قدح می شنیده به خاطر آن که می خواسته به قدر عقول مردم که در اندازه های تفکر برهانی نیست صحبت کند و به همین جهت به سمت جدل می رفته است.
اینجا هم یک دفاع از کلام مرسوم هست که کلام مرسوم هم خود را محصور در پویشهای دانشی نمی کرده است.

د.
خلاصه این که اگر کلام با الهیات یکی گرفته نشود، و منحصر در تحقیقات علمی الهیاتی نشده ناظر به کل آموزه های دینی باشد و تنها به یافتن حقیقت بسنده نکند بلکه از این زاویه به تعلیمات دینی نگاه کند که آیا می تواند به اعتقاد مردم ما تبدیل شود و برایشان سودمند باشد، این پویش یک پویش کلامی است.

✨لزوم گفتمان دولت ها

🔸از ابتدای جمهوری اسلامی ایران تقریبا همه ی دولت هایی که بر سر کار آمده اند گفتمانی مخصوص به خود را ارائه کرده اند و هر کدام با در دست گرفتن شعار هایی و تبیین آنها در جامعه سعی داشته اند که کشور را به سمتی به پیش برند.

🔰ادعای حقیر این است که یکی از دلایل کند شدن سرعت پیشرفت جمهوری اسلامی و عقب ماندن در برخی از شاخصه و وضع مطلوب، همین است که هر دولتی به دنبال گفتمان خود بوده است و نسخه خود را برای علاج مشکلات کشور پیچیده است. اگر قرار باشد هر یک سران قوا برای پیشرفت کشور و حل مشکلات آن مسیر مخصوص به خود را انتخاب کنند نتیجه قطعا عدم پیشرفت مطلوب کشور خواهد بود.

❇️روش صحیح این است که همه قوا در هندسه مفهومی انقلاب اسلامی و متناسب با گفتمانی که رهبری متناسب با نیاز های روز برای جامعه تبیین کرده اند و با توجه به ظرفیت های تیم خود گفتمانی را برای حرکت انتخاب کنند.

❇️اگر دولت میخواهد گفتمان داشته باشد، گفتمانش باید همان گفتمان مد نظر رهبر جامعه باشد. گفتمانی که با توجه به مشکلات روز و با در نظر گرفتن همه ظرفیت های جامعه تعیین شده است. والا چند دستگی در کشور بی داد خواهد کرد. رهبری قطعا طرحی برای پیشرفت ایران دارند. دولت باید در این طرح نقش ایفا کند نه خارج از آن.

🔸همراهی با گفتمان رهبری سبب میشود علاوه بر انتخاب مسیر صحیح، در طی مسیر نیز در دامن تفسیر های اشتباه نیفتیم و به تفسیر رهبری که مبتنی بر اسلام ناب است پناه ببریم.

🔸 والا مثل تجربه جناب احمدی نژاد خواهد شد. ایشان گفتمان را به درستی انتخاب کرد. گفتمان عدالت. گفتمانی که از مدت ها قبل رهبری آن را بالا آورده بود. لکن در طی مسیر دچار تفسیر های التقاتی و راه کار های انحرافی شد و شد آنچه که شد.

🔸لزوم این قضیه ( انتخاب گفتمان رهبری) در زمان کنونی (یعنی بعد از فوت مرحوم هاشمی)، که تنها فردی که در سطح ملی توانایی گفتمان سازی و بسیج اراده ها را دارد رهبری ست، بیش از پیش نمایان است. زیرا رهبری سالیانی روی یک مسئله تمرکز میکنند و فضای عمومی جامعه را با آن همراه می نمایند و تقریبا آن را تبدیل به مطالبه عمومی می نمایند. لذا در صورت همراهی با آن گفتمان، دولت به راحتی می تواند از ظرفیت بیشمار مردمی استفاده کند و خواسته مردم را محقق کند.

🔰لذا با توجه به تاکید چندین ساله رهبری بر اقتصاد مقاومتی و توانایی دولت در تحقق این مهم پیشنهاد حقیر انتخاب گفتمان اقتصاد مقاومتی به عنوان گفتمان دولت آقای رئیسی است.

بایسته های گفتمان منتخب دولت

گفتمان و پوشش گفتمانی می بایست ناظر به اقدام راهبردی ای و هویت راهبردی ای باشد که دولت آن را حقیقتا اتخاذ کرده و آن را داراست. گفتمان اگر یک امر انضمامی و برچسبی باشد تبدیل به شعاری پوچ و بیهوده خواهد شد که صرفا چند صد میلیون پول بیت المال صرف آن می شود.

ما چه تلقی ای از گفتمان برجام و مذاکره و کلید داریم؟!

برجام قطعه نهایی پازل طرح توسعه و فصل اخیر نقشه ای بود که دولت پیش بلکه جریان غربگرا بیش از چهل سال در حال پخت و پز بوده است.

جریان غربگرا معتقد است توسعه در گروه توسعه اقتصادی است و توسعه اقتصادی زیربنا و پایه دیگر توسعه ها یعنی توسعه سیاسی و توسعه فرهنگی اجتماعی می باشد. توسعه اقتصادی نیز نیازمند سرمایه گذاری است. از آنجا که سرمایه گذاری داخلی محدود است فلذا نیازمند سرمایه گذار خارجی هستیم و برای جذب سرمایه گذار خارجی باید رفت و با کدخدای دهکده جهانی بر سر میز مذاکره نشست.

فلذا بر اساس این روایت مذاکره و برجام قطعه نهایی یک طرح توسعه بود.

اما دولت اخیر طرح پیشرفتی داره؟ ایده ای برای پیشرفت کشور دارد؟ آیا ایده اقتصاد مقاومتی که الان بدل شده به اقتصاد دانش بنیان مردمی ایده این دولت من صمیمه می باشد؟

خواست مردم و ضمیر مطوی و مستتر مردم کجای گفتمان دولت می بایست باشد؟ آیا اقتصاد مقاومتی نسبی با ذهن امروز مردم برقرار می کند یا چون خواست رهبریست میخواهیم با فشار و زور میخواهیم در ذهن مردم وارد کنیم؟ ظرف هشت سال گذشته منبر های ما چقدر حول اقتصاد مقاومتی سخن گفته؟ چقدر نهاد علم و دین ما پشت این ایده ایستاده؟

به نظر می رسد که ما درک ضمنی از باید های گفتمان دولت نداریم و در یک فضای انتزاعی صرفا یک سیری مطلوبیت ها را مایل هستیم و میخواهیم بر سر دست بگیریم.