تعریف آزاداندیشی

آزاداندیشی از دو قسمت آزادی و اندیشه تشکیل شده است. البته نمی خواهم بگویم این کلمه مرکب است، اما برای فهم آزاداندیشی باید از حیث آزادی و اندیشه تکلیف آن را مشخص کنیم.
آزاداندیش در مقام اندیشه از هر قیدی که او را محدود کند، آزاد است. او به دنبال حقیقت است و حق را هر جا و در اندیشه هرکس که باشد، در می یابد. او در مقام اندیشه کاملا اندیشه ای آزاد از هرگونه قید دارد. لذا از طرفی خیلی راحت اندیشه های دیگران را می شنود و از فهم زوایای جدید اندیشه استقبال می کند. چون می فهمد آن اندیشه ای که دارد، تمام حقیقت نیست و هرکسی بخش هایی از حقیقت را می فهمد. از طرفی از هرآنچه مانع اندیشیدن است، به شدت بیزار است. چون برای او اندیشیدن اهمیت بسیار زیاد و جایگاه والایی دارد.
از آزادی نهفته در آزاداندیش نباید فریب بخوریم. برای رسیدن به این آزادی باید از خیلی از اسارت ها فرار کرد. اسارت هایی که مانع اندیشیدن یا آزادی در اندیشیدن می شود.
ازاداندیش از گفتگوی منطقی بسیار استقبال می کند. چون بهترین فضا برای انتقال اندیشه های صحیح و دریافت زوایا و ابعاد جدیدی از اندیشه در همین گفتگوهای آزاد است.
به صورت کلی مناط آزاداندیشی حق جویی و حق پویی در مقام اندیشه و رها شدن از همه تعلقات و موانع دست یافتن به اندیشه صحیح است.

حاضری اندیشه را فدای حق کنی؟

در قبال سوال زیر چه پاسخی داری؟ نه صرفا در زبان؛ در عمل چه پاسخی به این مسئله داری؟

سوال : اگر «حق» در تقابل با آنچه داری قرار گرفت،

همه را می‌دهی و «حق» را حفظ کنی؟

چه آن دارایی مادی باشد و چه معنوی و چه یک «فکر و اندیشه».

 

وقتی  در نسبت به حق، چه نوع تعاملی داری؟

آیا آزاده هستی؟

این آزادگی در قبال حق، در حوزه‌ی شناخت، می‌شود آزاداندیشی.

 

آیا به در «مقام» تفکر و اندیشیدن، گرفتار اندیشه‌ هستی یا نه؟ حال یا اندیشه دیگران و یا حتی اندیشه خود.

آیا در مقام شناخت و تفکر، اندیشه و باور‌ها -اعم از این که از خودت باشد یا نه- مانع رسیدن و فهمیدن «حق» و یا قبول و تسلیم حق هست؟

 

آیا حاضری اندیشه‌ را فدای حق کنی؟

حفاظت شده: حق پذیری حالت یا غایت آزاداندیشی؟!

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید:

آزاداندیشی اقتضای فطریِ هویت فقری و ربطی انسان است.

با توجه به اینکه انسان یک شاکله ی فقری به حق دارد، فطرتا تشنه ی حق و حق طلب است…

بهمین دلیل کودکان اینقدر دوستدار آموختن هستند و از یادگرفتن و سوال پرسیدن لذت میبرند و مادامیکه کودکان به نقطه ی سِنّی فعال شدن اوهام نرسیده باشند و گزینه های اثبات خود و مَن و شأنیتِ من و کِبر و رسم و رسومات در جانشان فعال و پررنگ نشده باشد این حق خواهی و تشنگی و باصطلاح آزاداندیشی در وجودشان پررنگ و زنده است.

اما از زمانی که محور و قبله ی اندیشه ی انسان خودش و علائق اش بشود در واقع این وجود ربطی از حق و حقیقت روی برگردانده است و دیگر از فیوضات حق چیزی عائدش نمیشود و دائم در جهل و تاریکی خودش بیشتر غرق میشود.

به بیان ساده هر وقت بجایی رسیدیم که بالای منبر در یک جمع چندهزار نفره درحالیکه یک کودک در پای منبر از سخنان ما یک اشکال بزرگ بگیرد از یادگیری یک کلمه حق و پی بردن به اشتباه خود خوشحال شویم و قلبمان متوجه ضایع شدن خودمان در آن جمع بزرگ نباشد حالمان حال آزاداندیشان شده است…

چنین وجودی و ظرفی دائما از دستگاه عظیم خلقت و حقِّ این عالم راهنمایی های بحقّ دریافت میکند و دائما به پیش میرود و هرگز دور خودش نمی چرخد و سردرگم نمیشود و اسیر اوهام نخواهد شد….

این وجود یک وجود سراسر انقلابی است…

سید مصطفی به من یاد داد …

بسم الله الرحمن الرحیم

از همان زمانی که با تلاش و اصرار، خودم را در گروه «راه طلبه» جا دادم، یادم می آید که جلسات را با شور و شوق شرکت می کردم. فاصله بسیار بود، باید خودم را به حد باقی دوستان می رساندم. همگی دانشجویان نخبه ای که وارد ساحت طلبگی شده بودند. همراهی با آنان، حقیقتا نیاز به تیزبینی بالایی داشت. بعد از مدتی با روحیات هر شخص آشنا شدم. هر کس با قاعده نانوشته، جایگاهی خاص در گروه داشت. برخی دوستان، بیشتر مسئولیت فکری و اندیشه ای گروه را بر عهده داشتند. برخی مسئولیت ارتباطات فراگروه را به صورت شخصیتی بیشتر پیگیری می کردند. برخی تمرکز بر روابط افراد داخل گروه داشتند.

سید در آن ایام، حقیقتا یکی از ارکان گروه محسوب می شد. برخی دوستان دیگر در گروه نیز که آنها هم به خوش فکری شهره بودند، به جهت زاویه نگاه های متفاوتی که داشتند، چندان با سید مصطفی همراهی نداشتند. به نظرشان نگاه های خودشان بیشتر راهگشا بود. اما باز در کنار سید مصطفی کار را دوست داشتند، چون واقعا هیچ کس نمی توانست پیگیری های سید و ارتباطات او را در گروه، و همچنین برخی فهم های به موقع و دقیق او را تأمین کند. حتی خود این دوستان نیز، به این رسیده بودند که زاویه نگاه ها و پیگیری ها و تلاش مستمر سید، جبران آن استعداد و تیزبینی های خودشان را خواهد کرد.

آن سال ها گذشت و هر یک از این رفقا، مسیر خود را پیدا کردند. بعد از آن، من به عنوان شاهد و ناظر بیرونی وقتی که دوباره به مسیر هر یک نگاه می کنم، گویا سید را موفق تر می بینم. او توانست مسیر سختی که در پیش داشت، با پیگیری هایش و نوع فهم خاص خود از صحنه جبران کند، اما آن با استعداد ها، به تعبیر استاد، مبتلا به شک و تردید های وسط مسیر شدند.

و به نظرم تا جایی که سید برای انقلاب توانسته کار جلو ببرد، آنها توفیق پیدا نکردند.

نسبت آزاداندیشی و حق پذیری

طبق یک تعریف، می توان آزاداندیشی را شاخه ای از حق پذیری دانست.

از این منظر، حق پذیری در حوزه شناخت، همان آزاداندیشی است. یعنی آزاداندیشی شاخه ای از حق پذیری است. حق پذیری مصادیق متعددی در حوزه های مختلف دارد. و در حوزه شناخت، حق پذیری به همان معنای آزاداندیشی می شود.

بر این اساس آزاداندیشی مرحله ای قبل از توانایی تفکر صحیح و کاربرد علم منطق است. آزاداندیشی یک روحیه است که فرد، تمایل دارد به شناخت حق و پذیرش آن. این روحیه می تواند ملاک تعاملات اندیشه ای و نظری یک انسان قرار گیرد.

باید در فرصتی دیگر به ویژگی های روحی فرد آزاداندیش در مواجهه با علوم و معارف گوناگون و نظرات مختلف پرداخت.

اما یک سوال اینجا مطرح است. اگر چنین تعریفی از آزاداندیشی در نظر می گیریم، آیا بهتر نیست به جای آزاداندیشی، بر حق پذیری تاکید و تمرکز کنیم؟! حق پذیری، اصل مطلب است و غلط اندازی ها و ابهام های آزاداندیشی را نیز ندارد. هم چنان که می تواند آزاداندیشی را هم ذیل خود قرار دهد. در آن صورت می توان از آزاداندیشی به عنوان یکی از مشتقات و ملزومات حق پذیری سخن گفت و آن را توصیه و ترویج کرد.

حق گرایی و حق پسندی توصیفی برای اندیشه و یا آزاداندیشی

بسم الله الرحمن الرحیم

  • به نظر می رسد که حق و حقیقت، معادل اندیشه و فکر هست. به عبارت دیگر فکر و اندیشه، سرمایه های ما از شناخت حق و حقیقت می باشد. یعنی ما در شناخت حق و حقیقت و واقع به سرمایه هایی دست پیدا می کنیم که به آن ها اندیشه می گوییم.
  • با این توضیح تفکر و اندیشیدن به بیان شهید مطهری می شود : تفکر و استدلال که عبارت است از مربوط کردن چند امر معلوم و دانسته برای کشف یک امر مجهول و ندانسته. در حقیقت فکر کردن نوعی ازدواج و تولد و تناسل در میان اندیشههاست. به عبارت دیگر: تفکر نوعی سرمایه گذاری اندیشه است برای تحصیل سود و اضافه کردن بر سرمایه اصلی، عمل تفکر خود نوعی ترکیب است اما ترکیب زاینده و منتج بر خلاف ترکیبهای شاعرانه و خیالبافانه که عقیم و نازا است. ( درس سیزدهم کتاب آشنایی با منطق / تعریف فکر )
  • یعنی تفکر و اندیشیدن پویش و عملی است در راستای کشف حق و حقیقت و افزایش سرمایه های ما در نسبت با حقیقت.
  • جناب استاد فلاح، آزاداندیشی را معادل حق گرایی می داند و در لایه پایین تر آن را معادل حق پسندی می داند.
  • اما سوالی که در اینجا می تواند مطرح شود این است که حق و حقیقت در قبال اندیشه و فکر می باشد و نسبت حق گرایی و حق پسندی با آزاداندیشی نامعلوم هست به عبارت دیگر حق گرایی و حق پسندی یعنی تمایل و گرایش به اندیشه و فکر و یا یعنی تمایل و گرایش به کشف حقیقت و حق. یعنی با این توضیح آزاداندیشی باید بشود تمایل به کشف حقیقت و یا تمایل به اندیشیدن. به نظر می رسد این تعریف استاد فلاح از آزاداندیشی بیشتر تعریف گرایش به اندیشه و فکر می باشد تا تعریف آزاداندیشی. یعنی در این تعریف آزاداندیشی به عنوان یک پدیده مجزا و خاص دیده نشده است.

آزاداندیشی و حق گرایی

آزاداندیشی را نباید به صرف حق خواهی و حق گرایی در حوزه شناخت تعریف کرد. آزاد اندیشی باید در فضای تفکر و اندیشه منحصر شود. تعریف آزاداندیشی به صرف حق گرایی در حوزه شناخت کافی نیست و مانع اغیار نیست. خیلی از موارد دیگر را که اصلا صدق تفکر اندیشه بر آن صدق نمی کند در بر میگیرد. مگر اینکه شناخت را صرفا منحصر در تفکر و اندیشه بدانیم. تنها در این صورت است که آزاداندیشی را به معنای حق گرایی در حوزه شناخت قابل پذیرش است.
لذا فردی که توانایی تفکر ندارد و به راحتی وارد حوزه وهم و خیال و….. میشود چگونه می تواند آزاداندیش باشد؟ در مورد فردی که تهی از اندیشه است و صرفا حق گراست آزاداندیشی بی معنا است. این فرد صرفا دارای صفت حریت و آزادی از عقیود است لکن این صفت خود را در حوزه تفکر خرج نکرده و به کار نبرده است که به او بگوییم آزاداندیش.
.

موانع اخلاقی حق پذیری

اگر آزاداندیشی را به حق پذیری در حوزه شناخت معنا کنیم، باید موانع پذیرفتن حق را نیز، شناخته و درصدد رفع آن باشیم. به این فهرستی که در ادامه می آید، قطعا می توان موارد زیاد دیگری را افزود، ولی مسأله اصلی که در این متن قصد داریم متذکر شویم، اینست که برای حق گرایی و آزاداندیشی، باید موانع اخلاقی را نیز، برطرف نمود.
3 مورد از موانع آزاداندیشی و حق گرایی عبارتند از :
1- تعصب؛ همانگونه که خداوند متعال می فرماید : وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا ۗ أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لَا يَعْقِلُونَ شَيْئًا وَلَا يَهْتَدُونَ (هنگامی که به آنها (مشرکان عرب) گفته شود که از آنچه خدا نازل کرده است، پیروی کنید، می گویند: ما از آنچه پدران خود را بر آن یافتیم، پیروی می کنیم.)
لجاجت و تعصب، بر چشم و گوش انسان پرده می افکند، تا آن جا که او را به پافشاری در عقیده نادرستش وامی دارد. بدین ترتیب، آنچه برای او اهمیت دارد، تنها عقیده خود اوست و دیگر سخن ها ارزشی برای او ندارند، حتی اگر بر زبان پیامبری جاری شود.
2- استکبار؛ همانگونه که درمورد ابلیس خداوند متعال می فرماید : وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَىٰ وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ (و (یاد کن) هنگامی که به فرشتگان گفتیم: «برای آدم سجده و خضوع کنید»، همگی سجده کردند، جز ابلیس که سر باز زد و تکبر ورزید و (به خاطر نافرمانی و تکبرش) از کافران شد.)
خود بزرگ بینی شیطان سبب شد که میان او و پذیرش حق، حجابی پدید آید. در نتیجه، به فرمان خدا اعتراض کند
3- هوا و هوس
از حضرت علی علیه السلام روایت است:
ای مردم! همانا از دو چیز بر شما می ترسم؛ هواپرستی و آرزوهای طولانی: پیروی از خواهش نفس، انسان را از حق باز می دارد و آرزوهای طولانی، آخرت را از یاد می برد.
به تعبیر سعدی:

حقیقت، سرایی است آراسته هوا و هوس، گرد برخاسته
نبینی که هر جا که برخاست گرد نبیند نظر، گرچه بیناست مرد!

تفکر جنس آزاداندیشی

در مقام ذات‌کاوی و ماهیت‌شناسی «آزاداندیشی» وقتی با «صِرف» رابطه آن با حق‌گرایی و حق‌پذیری مورد بررسی قرار می‌گیرد، این باعث می‌شود که «مهارت تفکر» و مهارت اندیشیدن از آزاداندیشی خارج شود؛ در ذیل این مهارت تفکر، عناوین مختلفی قرار می‌گیرد؛ منطق، استقامت، اخلاق باور و … . در واقع ما منطق را از آزاداندیشی بیرون کرده‌ایم؛ اینجا باید روی این نکته تامل کرد که آیا منطق به صورت خاص و مهارت تفکر به صورت عام، درست است که از آزاداندیشی خارج می‌شود، ولی لازم نیست؟ به عبارت دیگر آیا قبل از وارد شدن در حیطه‌ی آزاداندیشی، نباید منطقی اندیشید؟ و اساسا وقتی اینگونه تفکر را از آزاداندیشی بیرون می‌کنید، باعث نمی‌شود اساسا از آزاداندیشی بیرون بروید؟ به عبارت دیگر اگر شما با تقلید حق را پذیرفتید، آیا باز هم آزاداندیش محسوب می‌شوید؟ آیا هنگامی که تفکر و منطق و اندیشیدن را از حیطه‌ی آزاداندیشی بیرون می‌کنید، اساسا از حوزه‌ی شناخت خارج نمی‌شود؟ مگر قرار نیست آزاداندیشی حق‌گرایی و حق پذیری در حوزه‌ی «شناخت» باشد؟

شاید بهتر باشد، مهارت تفکر و اندیشیدن را برای آزاداندیشی لازم دانست، هر چند داخل آزاداندیشی نباشد؛‌ با سهل‌گیری شاید بتوان گفت تفکر و منطقی اندیشیدن جنس آزاداندیشی است و این جنس نیازمند فصول است.

و البته که انسان سالم خالی از تفکر نیست؛ اساسا انسان بدون تفکر نداریم؛ و صد البته که تفکر به صورت تشکیکی است و همه حد اعلای از مهارت تفکر و استقامت در تفکر را ندارند.

آزاداندیشی بمنزله کیف نفسانی

ادراکات انسانی به حسب مدرک، اقسامی دارند. برخی آن را به سه حیطه عقل و قلب و حس و … تقسیم کرده اند.
اهداف تعلیم و تربیت را نیز ممکن است ادراک در سه حیطه فوق در نظر گرفت.
در اولین برخورد با واژه آزاداندیشی سریعا آن را مفهومی مربوط به حیطه ادراک عقلی ارزیابی میکنیم.
اگرچه عقل در تمامی ادراکات و حتی در سر انگشتانی که حس میکنند نیز حضور دارد و شاید بتوان این را به شهودات قلبی نیز تعمیم داد و آن گاه عقل را دارای سلطه و غلبه بر تمامی ادراکات و هویتی ریشه دوانده در هر نوع ادراکی به حساب آورد،
اما در برخورد ثانوی به نظر میرسد آزاداندیشی را میتوان از هر سه زاویه مورد مداقه قرار داد. تعریف حدی ولو برای بعضی موجودات کارآمد باشد اما برای معانی انسانی، خصوصا آنها که دارای سابقه طولانی در حیات بشری هستند کافی و شاید ممکن هم نیست. در مقام تعریف اینگونه مفاهیم ناچاریم از زوایای متعدد به آن بپردازیم و رفته رفته مقصد را روشن بسازیم.
آزاداندیشی را در یک بُرش میتوان یک کیف نفسانی در نظر گرفت.
کیفیات مقول به تشکیک هستند و از حال گذرا تا ملکه مستقره نفسانی را شامل میشوند. آزاداندیش بودن به منزله یک کیف نفسانی بمعنای نسبت منفعل و ابژکتیو با حق گرفتن است. این نسبت از گرایش به حق آغاز میشود و آنقدر پیش میرود تا به فناء در حق برسد.
به همین وزان، به تناسب درجه حال و کیف در نفس انسان،بروزات رفتاری متفاوتی نیز از آن نفس سر میزند.
نسبت منفعل و ابژکتیو ، در ادبیات دینی، در کلمه تسلیم متجلی میشود. به نظر میرسد حنیفیت نیز به همین معنا باشد.
نفسی که چنین ملکه ای داشته باشد به دستان عقل که حق است، زنجیر نمی بندد. بلکه خود را در برابر آن تسلیم میشمارد.
به همین خاطر است که میتوان گفت انسانی که حالش حال آزاداندیشی است، عاقل خواهد بود و طوعا به ضوابط عقلی تن خواهد داد.
پس در برش اول، آزاداندیشی بمعنای حالی است که در آن نسبت تسلیمی با حق گرفته میشود.

حفاظت شده: تشکیک در تعریف آزاداندیشی

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید:

رابطه بین آزاد اندیشی و اخلاق باور

اخلاق باور در پاردایم انسداد رسیدن به حقیقت مطرح میشود. زمانی که امکان رسیدن به حقیقت وجود نداشته باشد باید راهی برای موجه ساختن  معرفت های نزد انسان پیدا کرد. یکی از این بحث ها مربوط است به این که آیا من به هر گزاره علمی میتوانم باور داشته باشم. به عبارت دیگر از لحاظ اخلاقی آیا میتوان گفت که این فرد نباید به فلان گزاره تن دهد و یا باید فلان گزاره را بپذیرد وگرنه مرتکب اشتباه اخلاقی شده است.

به نظر می‌رسد ما با توجه مبانی معرفت شناختی در فضای اسلامی می‌توانیم به گزارهای اخلاقی در ساحت باور برسیم. برای توضیح این امر باید گام های ذیل را به ترتیب برداشت:

  1. ما می‌پذیرم که واقعیتی بیرون از ما هست.
  2. ما می‌پذیریم که امکان رسیدن به واقعیت هم هست.
  3. انسان را ذاتا حقیقت طلب و در پی حقیقت می‌دانیم.
  4. حقیقت طلبی را در عین حال که فطری می‌دانیم، در عین حال یک کمال می‌دانیم که در سیر صعودی خود به این کمال دست پیدا خواهد کرد. به عبارت ذات انسان بی‌جهت وخنثی نیست و سوقی دارد. سوق ذات انسان به ما هو انسان به سمت حقیقت طلبی است اما همه انسان ها نمیتوانند این صفت را در خود به ظهور برسانند.
  5. آزاد اندیش را کسی میدانییم که حقیقت گرا است و این صفت را در خود پیدا کرده و به ظهوررسانده است و با اندیشمند فرق دارد. اندیشمند کسی است که وارد بازی اندیشه شده و در این زمین بازیگری میکند. اما تصمیم به آزاد اندیش بودن  یا نبودن قبل از این مرحله است.
  6. شخص آزاد اندیش هر آنچه را که برای رسیدن به حقیقت است را کسب میکند واین را وظیفه و تکلیف خویش میپندارد. مثلا خود را مکلف میداند به این که نوعی از اندیشه را فرابگیرد که او را به حقیقت برساند. باید شناختی از مکاید نفس داشته باشد زیرا این مکاید ممکن است اور از حقیقت جدا سازد. باید شناختی از انسان وقوای انسان داشته باشد. باید حدود عقل را بشناسد و به این سوال پاسخی بدهد که آیا میتوان با عقل به تنهایی به حقیقت رسید یا باید وحی را برای رسیدن به حقیقت دخیل بدانیم.
  7. پس آزاد اندیشی  یک اراده است. این اراده از یک گرایش فطری تغذیه میکند وبا خود یک عزم میآورد. انسانی که وارد این عزم میشود خود را مکلف می‌یابد.مکلف به کسب هر آنچیزی که برای رسیدن به حقیقت ضروری است. و شاید بتوان گفت این یک فعل اخلاقی است.

آزاداندیش از موقف شناخت و معرفت فراتر نمی‌رود

* این یادداشت در واقع همان یادداشت قبلی است با کمی رسیدگی جزئی.

آزاداندیشی را از زوایای متعددی می‌تواند بررسی کرد؛ از جمله انسان‌شناسی (به عنوان یک فعل انسانی)، اخلاقی، معرفت شناختی و حتی زیبایی شناسی.

هنگامی که رویکرد «معرفت شناختی» را در بررسی آزاداندیشی انتخاب می‌کنیم و از زاویه «شناخت‌شناسی» به آزاداندیشی نگاه می‌کنیم، در این مقام باید در «ابزار شناختی» مورد استفاده هم تامل شود؛ همانگونه که در تعرف اندیشه گفته شد “حقیقت اندیشه استفاده از دانایی برای رسیدن به دانایی جدید است” و به عبارت دیگر با دارایی‌ها به ربح میکنیم و دارایی جدید پیدا می‌شود؛ این اندیشه‌ورزی طبیعتا در «ساحت عقل» است و  ابزار مورد استفاده نیز «عقل» است؛ به عبارت دیگر اندیشه یک «پدیده‌ی عقلانی» و عقل‌ورزی است؛ لذا اگر اینجا قرار باشد نسبت‌ با «حق» بررسی شود تا میزان و یا اصل تحقق آزاداندیشی مورد کنکاش قرار گیرد، باید همان پیوند‌هایی که «حق» با عقل برقرار می‌کند بررسی شود؛ نه دیگر ابزار معرفتی و یا حتی غیر معرفتی؛ لذا نسبت حق با «قلب» مورد بررسی قرار نمی‌گیرد تا گفته شود حق‌پسندی، حق‌گرایی، حق‌طلبی، دلدادگی و عشق به حق هم از مراتب و مدارج آزاداندیشی است.

و همچنین هنگامی که نسبت با عقل بررسی می‌شود تنها در حیطه‌ی «معرفت» و «شناخت» باید ماند، نه آنکه از «اراده‌ی حق»، یا «فدایی حق» سخن گفت و اوج آزاداندیشی را فدایی حق دانست؛ بلکه باید در همان «موقف شناخت» باقی ماند و از موقف «پذیرش حق» و کرنش در برابر حق فراتر نرویم؛ بله به دنبال حق بودن و اراده‌ی حق کردن و فدایی حق بودن ارزشمند است ولی نباید بر آن نام آزاداندیشی گذاشت؛ تعبیر‌های دیگر چون آزاده و حرّ و یا حتی «بنده» می‌توان برای آن اتخاذ کرد ولی اطلاق «آزاداندیش» بر این مرتبه از رابطه‌ی با حق، شاید درست نباشد.

حفاظت شده: تعریف وجودی آزاداندیشی در راهبرد تحقق آن انسداد ایجاد می کند

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید:

حفاظت شده: نسبت حقیقت و آزاداندیشی در ساحت فردی

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید:

آزاداندیشی بسیط است نه مرکب (2)

آنچیزی که بنظرم باید برای تعریف آزاد اندیشی در پارادایم اسلامی درنظر گرفت این است که آزادی درطرح دین ختمی جایگاه مهمی دارد. آزادی در این پاردیم ذیل عبودیت معنا پیدا میکند. در طرح قرآن اساسا انسان باید به آزادی برسد به این معنی که یک شانی از انسان کامل است. انسان در سیر نزولی عالم و در داستان هبوط متوجه کثرت میشود. تمام دغدغه هدایت آنست که انسان بدون نفی این منزل در این منزل قرار پیدا نکند و بتواند در یک سیری به سمت وحدت حرکت کند. همه تکاثر ها در این فرهنگ قبر هستند وباید از آن رها شد. ( الهکم التکاثر حتی زرتم المقابر….این ها به صورت برروی کثرت افتاده اند و این ادامه دارد تا زمانی که مقابر را زیارت کنند. زیارت این قبورفهم گرفتاری و اسارت این کثرت و عدم رها شدگی است…)  طرح دین و قرآن برای این رها شدگی عبودیت است. انسان هر چقدر که عبودیت الله را در جان خود و در زمین اقامه کند به همان اندازه به سمت آزادی حرکت کرده وبه حریت رسیده است. عبودیت طاغوت گرفتارشدن انسان درعالم تکاثر و ساختن عالم کثرت برای کثرت است. و کار شیطان وسوسه و فریب با شعار آزادی است. به این معنی که انسان را وسوسه میکند تا آزاد باشد و میگوید راهش استقلال از خداوند و خودمداری است. به او میگوید تو برای بودن و ساختن و زیستن چه احتیاجی به خدا داری و چرا میگذاری چیزی از بالا تو را مقید و محدود کند. لذا کار شیطان در مقابل این طرح این است که خود آزادی را نفی نکند بلکه صورت دیگری برآن بزند تا ارده ها را از پیوند با الله منصرف کند. امام حسین در همین راستا در مقابل با جبهه باطل میگوید اگر دین ندارید آزاده باشید. این یعنی اینکه امام با زبان کفر آن ها را دعوت به دین میکند چرا که آزادی خارج از دین اساسا تحقق پیدا نخواهد کرد.

آزاد اندیشی هم در این فضا به نظر یک مفهوم بسیط است.علم الیقین با تمام مراتبش است. زمانی که از تکاثر فاصله میگری و مقام قبوریت آن برایت روشن میشود باب علم الیقین برایت گشوده میشود. آزاد اندیشی از دو جز آزادی و اندیشه تشکیل نشده بلکه از همان جهت که به آزادی توجه میکنیم تازه وارد وادی درست اندیشدن شده ایم. آزادی رهایی از قید کثرت است و انسان در این راه صعودی معرفتی از جنس حضور دارد و پس از آن از این صعود حضوری گزارشی خواهد داد. کسانی که فقط گزارش او را می بینند و بیرون از این سلوک قرار دارند اندیشه را چیزی و آزادی را چیزی میپندارند ولی کسانی  که در مسیر این سلوک قراردارند، با دریدن هر حجابی خود را رهاتر و در عین حال با معرفتر و کامل تر میابد.

آزاد اندیشی مساله بسیط در نزد گفتمان انقلاب اسلامی (1)

آزاد اندیشی هم برای ما مساله است و هم مساله نیست.

آزاد اندیشی حداقل در حهان غربی سه دوره را طی کرده است. دور ه اول دوره ای که با ظهور مدرنیته و اساسا شعار مدرنیته است. این جا آزادی رهایی از هژمونی کلیسا است. زمانی که بشر اراده کرده از پارادیام قرون وسطایی خود را خلاص کند، برایش آزادی  مساله میشود. اما وقتی جلوتر میرود و زمانی که مدرنیته  و اومانیزم به معنای سوبژکتیوته دکارتی بسط پیدا میکند باز بشر درخواست آزادی دارد. این بار میخواهد از شر عقل دکارتی و ساینس خلاص شود. جنبش رمانتیسم در غرب و همچنین مکتب فلسفی اگزیستانسیالیسم در پاسخ به این درخواست است. ازادی دغددغه جدی همه فیلسوفان این مکتب است. ولی با گذشت از این دوره هم تفاوت جدی رقم نمیخورد. به عبارت دیگر بعدی ها می بینند همین ها هم نتوانستند بشر را ازهژمونی غرب برهانند و تنها مسکنی برای زخم ها و جراحات جدی این بشر هستند. این جا صدای دیگری بلند شد و رهایی را از کل این هژمونی خواستار شد. تقریبا مکتب انتقادی ها نماینده این دوره هستند.

در گزارش کوتاه بالا آنچیزی که مشخص است این است آزادی در جهان غرب همیشه یک نقطه درگیری داشته و در این درگیری معنا پیدا کرده است. اما این درگیری ها از ابتدا در جهان اسلام به این نحو مطرح نبوده است. تعریف آزادی در پاردایم غریب همیشه ناظر به مساله و چالش عصر خودشان بوده است. تقریرنادرست وچه بسا غیر کافی و ناکارآمد مسیحت از دین اراده انسان ها را له کرده و او طالب زندگی جدید با بسط اراده خود است. اما هرگز این تقریر انحرافی در اسلام رخ نداده و هیچگاه جریا ن اجتماعی معترضی در اسلام در مقابل اراده الله شکل نمیگیرد. لذا نباید به دنبال تعاریف از جنس غربی ها در فضای اسلامی باشیم.

توضیح آنکه مساله آزادی در جهان اسلام یک چالش زیستی نیست. اما متفکرین اسلامی در تاملات خودشان با این مساله مواجه شدند. یکی آنجا که بحث قدرت و مالکیت خداوند را مطرح کردند باید رابطه آن را با انسان آزاد تبیین میکردنند. یکی هم در اختیار درحکمت نظری به آن پرداخته اند و همه این طیف بحث ها ذیل بحث جبر و اختیار صورت بندی شده است. اما هیچ گاه این جنس مسائل نظری حکایت از یک زیست چالشی نکرده که طرح این مباحث برای حل این چالش ها باشد.

حق را نمی فهمیم!

آزاداندیشی یعنی حق خواهی!
از آنجایی که معنای متبادر آزادی که در بستر و پارادایم ذهنی مدرنیته معنا می شود، با ذهن و اندیشه ما مأنوس است، فهم این جمله که آزاداندیشی یعنی حق خواهی، برای ما بسیار سخت می شود.
برای حل این مسأله، باید در ابتدا معنی حق را بفهمیم! مسأله اصلی این است که ما معنی حق را نمی فهمیم. حق کلمه است که علی رغم واضج بودن ظاهری معنای آن، کاملا معنای پیچیده ای دارد.
مفهوم «حق» در قرآن كريم به معاني مختلفي به كار رفته است. در قرآن كريم 247 بار واژة «حق» به كار رفته است.
أَوَلَمْ يَتَفَكَّرُوا فِي أَنْفُسِهِمْ ۗ مَا خَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ (روم / 8) خلقت آسمان ها و زمین به حق است.
ذَٰلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ (حج / 62) خداوند حق است و حق درمقابل باطل است.
إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ (روم / 60) وعده خداوند حق است.
فَذَٰلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمُ الْحَقُّ ۖ فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلَالُ (یونس / 32) خداوند حق است و حق درمقابل ضلال و گمراهی است.
اینکه حق به چه معناست و چه چیزی از حق می فهمیم، نقش مهمی در فهم این گزاره دارد، که بفهمیم آزاداندیشی یعنی حق خواهی!

آیا آزاداندیشی مساوی حق طلبی و حق خواهی است؟

اینکه آزاداندیشی به غایت حق گرایی باشد قابل تصور و با اندکی تامل قابل تصدیق است. لکن اینکه آزاداندیشی خود حق گرایی باشد تصورش هم مشکل و دیریاب است، تصدیقش به طریق اولی سخت است.
از دوحیث می توان به مسئله نگاه کرد. یک اینکه آزاداندیشی یک تفکر است بدون قیود مزاحم به منظور کشف واقع. در این حالت آزاداندیشی به غایت کشف واقع است.
حیث دیگر این است که اوج آزاداندیشی عبودیت خداوند متعال است و عبودیت خداوند متعال چیزی جز حق خواهی و حق طلبی نیست. لذا اوج آزاداندیشی حق خواهی است و اساسا حق خواهی و گرایش به حق است که انسان را به آزاداندیش وا میدارد. آزاداندیش حق خواه است و نمیتواند غیر آن باشد. حق خواهی و حق طلبی انسان را آزاداندیش میکند.

(نمی دانم چه می نویسم. فعلا دارم هر چه در ذهن دارم را می بارم!)