آثار اندیشیدن در نگاه اسلامی

بسم الله الرحمن الرحیم

#یادداشت

#محمد_حسین_خانی

#یادداشت173

#آزاداندیشی

#احادیث_آزاداندیشی

#آثار_اندیشیدن

 

در غررالحکم حضرت امیر می فرمایند :

اِفْكِرْ ،  تُفِقْ .

بينديش ، تا [ از خواب غفلت ] به هوش آيد1

یکی از ثمرات تفکر بیداری است یعنی ویژگی فرد منفکر و اندیشمند این است که غافل نیست حالا اینکه نشان های فردی که غافل نیست در ادبیات دینی مشخص است فرد آگاه و روشن سراغ گناه که نتیجه غفلت است نمی رود

می شود گفت فرد متفکر یک فرد متعبد است

 

یکی دیگر از نشانه های اندیشمند #عزیز بودن است کس که اهل اندیشه است فرد عزیزی است

 

ما ذَلَّ  ، مَن أحسَنَ الفِكرَ

كسى كه انديشه اش نيكو باشد ، خوار نگردد.

احسن الفکر  یعنی تفکر نیکو

مشخص می شود تفکر غیر نیکو هم دارد تفکر می تواند بد باشد

لذا کسی که تفکرش خوب باشد فرد عزیزی است

از طرف مقابل اندیشه های مخدوش و خراب باعث خواری ذلالت می شود.

 

أصلُ العَقلِ ، الفِكرُ و ثَمَرتُهُ ،  السَّلامَةُ .

ريشه خِرد ، انديشه است و ميوه اش ، سالم ماندن [ از خطا و عذاب ].3

 

پس اندیشه صحیح فرد را حکیم و خردمند می کند و در نتیجه فرد از اشتباه و گماه مصون می ماند

 

یکی از ویژگی های تفکر این است که اگر بتوانیم آن را به سبک زندگیمان اضافه کنیم

انسان را خوش فکر و صحیح الفکر می کند و لازمه این استمرار و تداوم است

 

یکی دیگر از وژگی های افراد اندیشمند بصیر بودن است

 

مَن تَفَكَّرَ ، أبصَرَ .

هر كه بينديشد ، بينا شود.4

 

فرد متفکر فرد هوشیار و آگاهی است  و در حدیثی دیگر از وجود مقدس امام حسن تفکر باعث زنده نگهداشتن این قلب بصیر است.

التفكُّرُ، حَياةُ قَلبِ البَصيرِ .

انديشيدن ، مايه زندگى دل شخص با بصيرت است.5

 

 

………………………………………………

 

1. ( غرر الحكم : ۲۲۲۵ )

2. (غرر الحكم : ۹۴۵۸ )

3. (غرر الحكم: ۳۰۹۳ )

4. ( نهج البلاغة: الكتاب ۳۱ )

5. ( بحار الأنوار : ۷۸/۱۱۵/۱۱ )

بازخورد به تعریف برادر خانی از آزاداندیشی

در تعریف برادر خانی از آزاداندیشی اینگونه بیان شده است:

«آزاداندیشی یله و رها اندیشیدن نیست.
اندیشه مقوله فطری و ذاتی است، آزادی نیز اصلا به معنای بدون مرز وچهارچوب نداشتن نیست
آزاداندیشی یعنی با رعایت آداب و با یک ویژگی فطری به دنبال حقیقت بودن.
و هیچ عامل داخلی و خارجی که منجر بفهم اشتباه و اختلالی در روند شناخت باشد را قبول نکنیم و اثر نپذیریم.
آزاداندیشی راه نیست بلکه مقصد است زیرا فهم حقیقت هدف انسان است.»

چند نکته در مورد این تعریف به نظر میرسد:
1.آزاداندیشی به دنبال حقیقت بودن با رعایت آداب معنا شده است. لذا میتوان گفت طبق این تعریف حقیقت هدف آزاداندیشی است و آزاداندیشی راه رسیدن به حقیقت. لکن در خط آخر گفته شده آزاداندیشی راه نیست بلکه هدف و مقصد است. چون حقیقت هدف انسان است!

2.رعایت آداب ( که لابد رعایت آداب اندیشیدن منظور بوده است) داخل در تعریف آزاداندیشی شده است. لذا اگر کسی بتواند بدون غلبه عوامل دیگر و به صورت آزادانه بیاندیشد لکن در اندیشه خود قواعد منطقی را به صورت کامل رعایت نکند به آن آزاداندیشی نمی گوید.

3.فقط عوامل داخلی و خارجی که منجر به فهم اشتباه و اختلال در شناخت انسان می شوند از آزاداندیشی خارج شده اند. لذا اگر عوامل داخلی و خارجی که اندیشه انسان را تحت تاثیر قرار میدهند، او را به شناخت صحیح برسانند، باز هم آزاداندیشی است ولو اینکه فرد کاملا تابع و در عبودیت عوامل دیگر باشد.
.

نسبت نوع روایت با احساس آزادی

بسم الله الرحمن الرحیم

در فهم هر مطلب، می توان چندین تقریر از آن داشت. از بین این همه، دو مدل از آن را می خواهیم بررسی کنیم. یکی تقریر در حالت قید، یکی تقریر کمک دهنده.

طبق نگاه فلسفی، همه چیز وجودش واجب است، یا بالذات یا بالعرض. یا به خدای سبحان نگاه می کند که وجودش واجب است بالذات. و یا به من انسان مخلوق نگاه می کند که باز هم وجودم واجب است، اما بالعرض. من هم واجب است که الان موجود باشم، اما به خاطر اینکه علتم محقق شده، و موجود شدن من پس از علتم، ناگزیر است؛ قانونی تخلف ناپذیر است.

از این مطلب که فلسفه به حق به آن رسیده، می توان تقریری داشت که بوی اجبار و قید و بند و عدم اختیار، مشام انسان را پر کند. شاید به همین نحوه تقریر ها بوده که امثال استاد فیاضی و یا فرهنگستان، نقد وارد می کنند. اما در مقابل می توان از همین مطلب به ظاهر حق و پذیرفتنی، تقریری متفاوت هم ارائه نمود. تقریری که نه تنها بوی قید نمی دهد، بلکه حس طراوت و پشتیبانی و حتی آزادی ایجاد می کند. به جای اینکه احساس کنی تو در دام علت ها گرفتار آمده ای، این علت ها هستند که به پشتیبانی تو آمده اند و همه حامی تو بوده اند تا از بین این همه احتمالات عدمی، تو در این باغ جهان حاضر شوی و گوی گرانبهای وجود را به تو اختصاص داده اند. در این تقریر، انسان حس قید ندارد. (یا لااقل به آن میزان نیست.)

پس ما در بحث آزادی، باید از حس آزادی بحث کنیم. و یکی از عوامل مؤثر در حس آزادی داشتن نسبت به عوامل مختلف، نحوه تقریر ما از آن مطلب است.

برای این عنوان، مثال های متنوعی می توان بیان کرد. مثلا یک پرتقال اینجا است. یکبار نگاه می کنیم که چقدر بد است که من هیچ گزینه ای ندارم جز اینکه این پرتقال را بخورم. و من مجبورم که این پرتقال را بخورم، چون به کالری آن نیاز دارم، اگر نخورم از گرسنگی اذیت می شوم، اصلا این پرتقال را آورده اند و از من توقع دارند که این را بخورم. اگر نخورم … اینها همه حس اجبار، توقع، بی اختیاری و بی ارادگی، عدم احترام، … را به ما القا می کند. و یکبار هم می توان اینطور برداشت کرد که چه خوب! این پرتقال نصیب من شد. این پرتقال از کدام شهر، توسط کدام باغبان چقدر به انتظار کشیده شده تا به بلوغ برسد، از خامی درآید، او زحمت کشیده، آن را چیده، بسته بندی کرده، به کامیون دار سپرده، تا به مغازه دار رسیده، دیگری برای من زحمت تهیه و خرید را کشیده، و دیگری آن را شسته و تزئین کرده و در بشقاب قرار داده، تا من استفاده کنم.

تقریر اول قطعا درگیر یک شبهه است. این تقریر دوم، شاید نتواند به شبهه تقریر اول پاسخ دهد، اما با نگاه دیگری که از یک چیز ارائه می دهد، اصلا به گونه ای روایت می کند که هیچ آن شبهه انسان را درگیر نمی کند.

بسیاری مواقع که ما در برخی امور حس آزادی را سلب شده تلقی می کنیم، ناشی از عدم آزادی واقعی نیست، بلکه ناشی از نوع روایت و تلقی ما است. ما با بهره گیری از تقریر های تقییدی، جهان خود را پر از قید تلقی می کنیم. حس آزادی را برای خود محدودتر و کمرنگ تر جلوه می دهیم.

و در آخر، این سؤال خوبی است که ما نهایتا از رهگذر این تلقی ها است که شیء را می شناسیم. به چه گونه ای می توان گفت که واقعا آزادی در یک مورد سلب شده، یا ناشی از تلقی خاص ما است که احساس تقیید و سلب آزادی در یک مورد داریم؟

بازخورد به تعریف برادر کرباسچی از آزاداندیشی

در تعریف برادر کرباسچی از آزاداندیشی اینگونه بیان شده است:

«چرا از آزاداندیشی خوشمان می آید؟ آزاداندیشی را تعریف کنید.
آزاداندیشی، این حس آزادی در درون و اینکه بداند هر چه بیشتر تکاپو کند، بیشتر به مطلب صحیح خواهد رسید. اینکه هر مقدار که فکر کرده، مصاب واقع بوده. اینکه آزاد است و قرار نیست از کسی خط بگیرد. اینکه خودش کاملا حق را می فهمد (اما تمام گستره حق را شامل نمی شود. هر چه تلاش کند، گستره خود را توسعه دهد، گستره بیشتری از حق را شامل می شود. یعنی هر کسی جنبه ای از حق را می فهمد.) ولی این نیک است که شخص غیر حق را نمی تواند ببیند.
اما در صورت بندی از درک هایی که از حق داشته، خطا یا غرض ورزی وارد می شود.»

چند نکته در مورد این تعریف به نظر میرسد:
1- آزاداندیشی به نوعی دانایی معنا شده است. بداند که هرچه تکاپو کند……………… به نظر آزاداندیشی فراتر از دانایی و یک ملکه در وجود انسان است.

2- بیش از آنکه تعریف آزاداندیشی ارائه شود، حالات آزاداندیشی و اطلاعات او به عنوان تعریف بیان شده است.

3. اینکه فرد بداند هرچه بیشتر تکاپو کند بیشتر به مطلب صحیح خواهد رسید، آزاداندیش است؟ اینکه بداند هرمقدار که فکر کرده، مصاب واقع بوده، آزاداندیش است؟ اصلا چرا هر مقدار که فکر کند مصاب است؟ انسان آزاداندیش لزوما حق را کاملا می فهمد؟ امکان خطا و اشتباه و جهل مرکب و… نیست؟ چرا هرکسی جنبه ای از حق را می فهمد؟ نمی شود کسی همه جنبه های حق را بفهمد؟ و…….
.

حفاظت شده: آزاداندیشی و زندگی موقنانه

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید:

تلاشی برای ماهیت کاوی آزاداندیشی 3

?تلاشی برای ماهیت کاوی آزاداندیشی 3?

?یکی از نکات مهم در تعریف، این است که بگوییم مراد از اندیشه در آزاداندیشی چیست؟
آن چیزی که در وهله اول شاید به ذهن برسد، این است که بگوییم اندیشه به معنای تفکر است. اما به نظر می رسد اندیشه در تعبیر «آزاداندیشی»، به معنای تفکر نیست بلکه به معنای مطلق شناخت و معرفت است.
برای کسب معرفت، روش های مختلفی به اعتبار تعدد ابزار کسب معرفت وجود دارد. روش های تحصیل معرفت عبارتند از: روش تجربی، روش شهودی، روش تفکر قیاسی و روش وحیانی؛ و عقل در همه این روشها حضور دارد.
آزاداندیشی یعنی انسان بر اساس هر روش و منبع، وقتی یک شناخت و معرفت در هر حد و اندازه ای، برایش کشف می شود، بدون هیچ مشکلی آن را تصدیق کند. بنابراین وقتی یک گزاره حق به انسان عرضه می شود، اگر حال انسان طوری باشد که با حق راحت باشد یعنی عقلش حال پذیرش حق را داشته باشد، آزاداندیشی رخ داده است. درنتیجه برای تحقق آزاداندیشی، لزومی ندارد شخص از روش تفکر استفاده کند و خودش با ذهن خودش مجهولی را معلوم کند.
آزاداندیش کسی است که اگر منبع معرفتی ای را یافت مثل قرآن، وقتی قرآن حقیقتی را برای او آشکار می کند، به راحتی آن را بپذیرد و در بند استدلال های عقلانی انسانی نباشد.

?البته با این توضیح و توسعه در معنای اندیشه، ضرورت وجود لوازم تحقق و صدق اندیشه همچنان وجود دارد. یعنی آن قیود چهارگانه که در یادداشت اول این موضوع بیان شد (1. استفاده از قوه عاقله نه واهمه و خیال. 2. لزوم پیروی اندیشه از منطق و قواعد تحصیل معرفت 3. تحصیل آگاهی و اطلاعات مورد نیاز تحصیل معرفت 4. خودباوری نسبت به ذهن و اندیشه خود)، حضور آنها همچنان لازم است. زیرا عقل انسان می فهمد که تحصیل معرفت به وسیله هر ابزار معرفتی ای، روش و قواعدی دارد.
بنابراین خارج کردن اندیشه از حصار تفکر به معنای ول اندیشی نیست. چراکه کسب اندیشه و معرفت به وسیله ابزار حس، شهود و وحی هم اصول و قواعدی دارد تا موجب حصول اندیشه و معرفت شود. و همه این اصول و قواعد، چیزی نیست جز برونداد حریت عقلی و عقلانیت.

#سید_ابراهیم_رضوی
#آزاداندیشی
#یادداشت 100

بازخورد به تعریف برادر کرانی از آزاداندیشی

?بازخورد به تعریف برادر کرانی از آزاداندیشی

در تعریف برادر علی کرانی از آزاداندیشی اینگونه بیان شده است:

«آزاد اندیشی عبارت است از سلامت و یا تسلم ِنفس یا ذهن آدمی در پذیرش و یا رسیدن به حق.»

چند نکته در مورد این تعریف به نظر می رسید:
1. سلامت و تسلم نفس یا ذهن حال درونی فرد آزاداندیش است. در واقع این تعریف میخواهد بگوید که همان فعل درونی انسان را آزاداندیشی میگویند و آزاداندیشی چیزی ورای این نیست.

2. این تعریف مطلق سلامت و تسلم نفس یا ذهن را آزاداندیشی دانسته است. یعنی نیازی به انحصار آن در حوزه اندیشه و تفکر ویا حتی درحوزه شناخت ندیده است. اصل اینکه نفس و ذهن انسان در پذیرش حق سالم باشد یا خود را به سلامتی بیندازند را آزاندیشی دانسته است.

3. با توجه به این نکته، اگر نکته اول را بپذیریم، باز این تعریف نمی تواند تعریف کاملی باشد. چون آزاداندیشی مقید به اندیشه است و صرف پذیرش حق به صورت مطلق دیگر آزاداندیشی نیست بلکه میتوان گفت که تعریف آزادی است. البته صحیح تر آن است که بگوییم تعریف آزادی در اتمسفر اسلامی، یعنی حریت است. در حالی که آزاداندیشی نوعی خاص از آزادی و حریت و در فضای اندیشه و تفکر و منحصر در آن است.

4. به نظر حقیر اینکه آزاداندیشی را به عنوان یک حالت درونی توصیف کرده اند از جهاتی صحیح است. لکن این تعریف چیزی بیشتر از حریت که در تراث ما سابقه مفهومی دارد، نداشت. بلکه حتی از جهاتی نسبت به حریت ضعف هایی داشت. حریت به زوایای دیگری اشاره میکند که مفهوم آزاداندیشی را عمیق تر میکند لکن در این تعریف به آنها اشاره نشده است. لکن آزاداندیشی را به حریت در مقام اندیشه تعریف میکنیم. نه مطلق حریت.
.

سلامت و تسلم چیزی فراتر از حریت متوجه نشدم. بلکه حریت پر تر و قوی تر هم هست.
متنها باید قید زده شود. همان طور که آزاد اندیشی را به حریت در مقام تفکر و اندیشه تعریف کردیم. اگر مطلق بیاید مانع اغیار نیست.»

آزاداندیشی در تمام حوزه های شناختی نیست

آزاداندیشی، تنها در موطن «اندیشیدن» است؛

ما اگر بخواهیم در تمام حوزه های شناختی، نبض آزادی را بگیریم؛ به آن نمی‌گوییم «آزاداندیشی»؛ آزاداندیشی اصطلاحی است که تنها در حوزه‌ی اندیشیدن و تفکر است؛ وقتی که نبض آزادی را در حوزه‌ی اندیشیدن، بگیریم، اینجا در حال بررسی آزاداندیشی هستیم؛ اگر در دیگر حوزه‌های شناختی هم بخواهیم آزاده بودن را بررسی کنیم مانعی نیست، ولی به آن دیگر آزاداندیشی گفته نمی‌شود.

اساسا آزادی که در تمام حوزه‌های شناخت می‌توان جریان داد و بررسی کرد، این آزادی اساسا ضامن شناخت صحیح و منطقی  است؛ امّا در آزاداندیشی، گفته شد هنگامی که قرار است نبض آزادی در مقام اندیشیدن گرفته شود، پیشفرض منطقی اندیشیدن و درست اندیشیدن است؛ البته این غیر است رسیدن به نتیجه درست است، باید بررسی شود که الزاما منطقی اندیشیدن و درست اندیشیدن، نتیجه درست و حقی دارد یا نه؛ ما اندیشه را پیشفرض می‌گیریم و مهارت و استقامت اندیشیدن را از آزاداندیشی خارج می‌کنیم؛ در واقع سوال این است که هنگامی که به درستی و منطقی با رعایت مهارت‌های اندیشیدن و همچنین داشتن استقامت در اندیشیدن و حتی اخلاق باور، هنگامی که همه‌ی این‌ها رعایت شد، وقتی به این اندیشیدن، آزادی می‌دهیم، چه اتفاقی می‌افتد؟

و می‌توان سوال را جلو‌تر و یا به تعبیری عقب‌تر برد؛ اینکه اساسا خود همین اندیشیدن فوق الذکر، آزاد نیست؟ این اندیشیدن نیاز به آزادی ندارد و آزادی اگر قید توضیحی نباشد، نهایتا قید تاکیدی است.

 

و همچنین است هنگامی که به ساحت‌ها‌ی ادراک قلبی وارد می‌شویم؛ شما اگر اجازه‌ دادید که «اصطلاح» آزاداندیشی بر تمام ساحت‌های شناخت اطلاق شود، دیگر نباید آن را از ساحت ادراکات قلبی منع کنید.

تلاشی برای ماهیت کاوی آزاداندیشی 2

?تلاشی برای ماهیت کاوی آزاداندیشی 2?

?در یادداشت گذشته بیان شد که یک تعریف محتمل از آزاداندیشی این است که بگوییم: آزاداندیشی یعنی دستگاه شناخت انسان در قید و بند چیزی غیر از حق نباشد. به تعبیر دیگر آزاداندیشی یعنی تصدیق حق بدون تأثر از امری غیر از حق.

?اشکالی به این تعریف، به ذهن می رسد این است که بناء بر این تعریف، همه انسانها آزاداندیش هستند زیرا همه انسانها وقتی حقی را میفهمد، تصدیق می کنند. چراکه انسان ذاتا اینگونه است. یعنی نوع خلقت او اینگونه است و در تصدیق یک گزاره و معرفت حق، اختیاری ندارد تا بتواند آن را تصدیق نکند. بنابراین طبق این تعریف باید بگوییم انسان چه کوچک و چه بزرگ، ذاتا آزاداندیش است درحالیکه نگاه اولیه به آزاداندیشی این است که بسیاری از انسانها دارای این صفت یا رفتار نیستند.
?البته شاید پاسخی به این اشکال شود که این کلام خلاف وجدان است زیرا بسیاری از انسانها را می بینیم که سخن حقی را که می شوند یا تکذیب می کنند، بخاطر منافع یا امیالشان، خلاف آن چیزی که میفهمند عمل می کنند. این یعنی آن شخص سخن حق را تصدیق نکرده است.
?اما به نظر این پاسخ صحیح نیست؛ همه این موارد یا بخاطر عدم حق پذیری قلبی اوست که موجب شده دستگاه شناختش مختل شود و یا بخاطر عدم وجود لوازم تحقق اندیشه است که اساسا اندیشه در او حاصل نمی شود و یا عدم تصدیقش صرفا در مقام عمل و بیان است نه اینکه عقلش هم تصدیق نکرده است و او اساسا آزاداندیش نباشد.

?لذا به نظر می رسد، باید بر اساس یک ملاک و غرضی، بعضی دیگر از قیود را وارد تعریف کنیم. باید ببینیم، غرض ما از بحث آزاداندیشی چه بود؟ در لسان اندیشمندان و نخبگان، اصطلاح آزاداندیشی به چه معنایی بکار می رود که بعضی از مردم، دارای آن صفت نیستند. باید بررسی کنیم که در این کاربرد، چه انسانهایی آزاداندیش نیستند؟ البته شاید به این نتیجه برسیم که اساسا اصطلاح مستقری در میان اندیشمندان و مردم وجود ندارد؛ اتفاقی که امروزه بخاطر تأثیر و تأثر فرهنگ ها و دانش ها بر یکدیگر، بر سر خیلی از مفاهیم و واژه ها آمده است. امروزه بسیاری از مفاهیم حتی بسیط ترین مفاهیم مثل آزادی و عدالت و ظلم و… ، یا اصطلاح مستقری ندارند یا دچار اشتراک لفظی پیچیده ای هستند.
در این صورت باید به خوبی در این قیود، تأمل کرد و ببینیم کدام یک از قیود، سهم بیشتری در تحقق آزاداندیشی دارند؟ و بر این اساس، اصطلاحی را جعل کنیم. (هرچند جعل اصطلاح نیز خودش ملاحظاتی دارد که بیان آن در این مقال نمی گنجد)
البته شاید بتوان گفت که قیودی که از نتایج و ویژگی های شخص دارای صفت آزاداندیشی است، به نظر قطعا از تعریف و ماهیت آزاداندیشی خارج است. اما در قیود دیگر باید تأمل کرد.

#سید_ابراهیم_رضوی
#آزاداندیشی
#یادداشت 99

آزاد اندیشی وسیله است نه هدف

اگر آزاد اندیشی را طوری تعریف کنیم که حتی خود اندیشیدن را قید و مانعی برای آزاد بودنش بدانیم دچار اشتباه شده ایم
چون قرار بود با آزاد اندیشی به حقیقت برسیم نه اینکه آزادی اندیشه به هر شیوه ای هدف باشد
خیلی از پیشرفتهای بشر را ما مدیون کسانی هستیم که چارچوبها و اصول ذهنی برای فکر کردن و جوابگویی به مسائل داشتند و دیگرانی در همین چارچوب ذهنی فکر کردند و ادامه دادند تا ثمرات علمی قابل ملاحظه است پس اینکه به هر نحوی بی قیدی شاید آزادی باشد ولی پیشرفتی حاصل نمی آمد.
پس اگر آزاد اندیش سالها زحمت بکشد از تفکرات و تجربیات خود به ثمره ای هم برسد در مقایسه با اینکه اگر از تجربیات  دیگران استفاده می نمود شاید زودتر به حقیقت می رسید،این مقایسه نشان دهنده این مطلب است که آزاد اندیشی از هدفهای میانی است نه هدف غایی.
اگر نسبت اندیشه دیگران با حق معلوم باشد،صرف این اطمینان مجوزی است که اندیشمند را در تبعیت از فکر دیگران سوق دهد که در مسیر حقیقت باشد و زودتر به حق برسد

آزاداندیشان خطرناک ترین افراد در نبرد تمدنی

اندیشیدن در عالم اثبات ذیل فرهنگ و ذیل تمدن رقم میخورد.

هرکدام از این سخت افزار های اجتماعی (فرهنگ و تمدن) سیطره ای بر اندیشیدن دارند که به صورت طبیعی فرد نمیتواند آزاد از این سیطره بیاندیشد لذا آزاداندیشی در اینجا یعنی رهایی از اثر پذیری سیطره فرهنگ و تمدن که هرچه قدرت ذهنی فرد بالاتر باشد تا اینکه خود را از این سیطره آزاد کرده و منطقی بیاندیشد و به حقیقت نیز دست یابد او آزاداندیش تر است.

 

در یادداشتی دیگر توضیح داده خواهد شد که چرا اینگونه افراد برای تمدنهای رقیب خطرآفرین خواهند بود.

تلاشی برای ماهیت کاوی آزاداندیشی 1

?تلاشی برای ماهیت کاوی آزاداندیشی 1?

سوال این است که انسان آزاداندیش کیست و طبع آزاداندیشی چیست؟
? برای پاسخ به این سوال، باید متعرض تمام مفاهیمی که با آزاداندیشی نسبت دارند بشویم و بگوییم نسبت آنها با آزاداندیشی چیست؟ آیا این مفاهیم، از قیودات و مقومات تعریف آزاداندشی است یا نسبت دیگری با آزاداندیشی دارند؟

? به نظر می رسد، این مفاهیم و قیود با آزاداندیشی مرتبط هستند.
1- حق پذیری و حریت قلبی (عدم اسارت قلب نسبت به غیر حق)
2- حق پذیری و تصدیق عقلی (عدم اسارت عقل نسبت به غیر حق)
3- استفاده از قوه عاقله نه واهمه
4- لزوم پیروی اندیشه از منطق و قواعد تفکر
5- تحصیل آگاهی و اطلاعات مورد نیاز تفکر
6- طرفدار اندیشه بودن
7- اهمیت به ذخیره دانایی و علوم تولید شده توسط گذشتگان
8- خودباوری نسبت به ذهن و اندیشه خود
در اینکه کدام یک از این مفاهیم و قیود در ماهیت آزاداندیشی است، محل شک و تأمل است.

? یک تعریف این است که بگوییم: «آزاداندیشی یعنی دستگاه شناخت انسان در قید و بند چیزی غیر از حق نباشد. به تعبیر دیگر آزاداندیشی یعنی تصدیق حق بدون تأثر از امری غیر از حق».

✅در این تعریف، فقط قید دوم از مقومات و قیود تعریف شمرده شده است و دیگر قیود، از مفاهیم مرتبط با آزاداندیشی است نه خود آزاداندیشی.

?بعضی از قیود، از اسباب و علل تحقق آزاداندیشی هستند مثل حق پذیری و حریت قلبی؛ اگر کسی حریت قلبی نداشته باشد، این موجب می شود عقلش هم اسیر شود، دستگاه شناختش مختل شود و لذا نتواند آزادانه بیاندیشد و درنتیجه عقلش، حق را تکذیب می کند. البته عدم حریت قلبی، گاهی جلوی آزاداندیشی و فهم حق را نمی گیرد بلکه موجب مخالفت عملی با حق می شود نه عقلش حق را تکذیب کند.

?بعضی دیگر، از لوازم تحقق و صدق اندیشه هستند؛ یعنی آن قیود، باید باشند تا اندیشه و معرفت حاصل شود.
1. استفاده از قوه عاقله نه واهمه و خیال.
2. لزوم پیروی اندیشه از منطق و قواعد تحصیل معرفت.
3. تحصیل آگاهی و اطلاعات مورد نیاز تحصیل معرفت.
4. خودباوری نسبت به ذهن و اندیشه خود؛ کسی که خودباوری ندارد، اساسا برای خودش این حق و ارزش را قائل نیست تا بیاندیشد و نتایج حاصل از اندیشه خودش را تصدیق کند.

?و بعضی دیگر از قیود، از نتایج و ویژگی های شخص دارای صفت آزاداندیشی است:
1. طرفدار اندیشه بودن
2. اهمیت به ذخیره دانایی و علوم تولید شده توسط گذشتگان.

#سید_ابراهیم_رضوی
#آزاداندیشی
#یادداشت 98

بازخورد به تعریف برادر انصاری از آزاداندیشی

در تعریف برادر محمد انصاری از آزاداندیشی اینگونه بیان شده است:

«آزاداندیشی معنای مصدری دارد و همان آزاد اندیشیدن است. یعنی شخص آزاداندیش کسی است که بتواند آزادانه بیندیشد. یعنی بتواند بدون تعصب و جمود و وابستگی نسبت به شخص یا جریان یا نحله ای فکری یا هر چیزی که میتواند فکر را به اسارت در بیاورد، به صورت مستدل و منطقی بیندیشد.»

چند نکته در مورد این تعریف به نظر می رسید:
1- در آزاداندیشی به نظر می رسد نوعی استمرار نهفته است، لذا به فردی که فقط یکبار توانسته آزادانه بیاندیشد آزاداندیشی نمی گویند، لکن در آزاداندیشیدن این استمرار وجود ندارد.

2-بدون تعصب و جمود و وابستگی اندیشیدن، ویژگی هایی ست که در کنترل و اختیار شخص است. لکن برخی اسارت ها است که به صورت ناخواسته و بدون اختیار اتفاق می افتد و فرد در حالی که التفات ندارد متاثر از چیزی است. لکن در تعریف به این نوع از اسارت اشاره نشده است.

3- ویژگی های مستدل و منطقی جز تعریف آزاداندیشی شمرده شده اند. لذا طبق این تعریف نمی توان به فردی که بدون تاثر از دیگران و به صورت آزادانه و برای کشف حقیقت می اندیشد لکن از قواعد منطقی بی خبر است و برخی را رعایت نمیکند، آزاداندیش گفت. در حالی که این فرد دارد آزادانه می اندیشد و فقط اندیشه اش ممکن است نازیبا باشد و یا اینکه دچار اشتباهاتی بشود.

.

آزاداندیش؛ هدایت شده‌ توسط خدا

در قرآن کریم، سوره‌ی مبارک زمر آیه ۱۷ و ۱۸ این چنین آمده است؛

وَ الَّذينَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ يَعْبُدُوها وَ أَنابُوا إِلَى اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْرى‏ فَبَشِّرْ عِبادِ
الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذينَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ

و کسانی که از عبادت طاغوت پرهیز کردند و به سوی خداوند بازگشتند، بشارت از آن آنهاست؛ پس بندگان مرا بشارت ده!
همان کسانی که سخنان را می‌شنوند و از نیکوترین آن‌ها پیروی می‌کنند؛ آنان کسانی هستند که خدا هدایتشان کرده و آن‌ها خردمندانند.

این آیات و اساسا کل سوره‌ی زمر برای تامل در موضوع «آزاداندیشی» بسیار مناسب است و نکات زیادی می‌توان از آن دریافت کرد و شاید بتوان به تعبیر یکی از عزیزان سوره‌ی زمر را سوره‌ی آزاداندیشی نامید.

یکی از نکاتی که این آیات بیان میکند‌ در خصوص هدایت «آزاداندیش» است؛ این آیات می‌گوید خدا آزاداندیش را هدایت می‌کند.
اینجا نکته‌ای دیگر هم قابل تامل است؛ اینکه آیا می‌توان کشف انّی هم داشت؛ اینکه اگر کسی هدایت نشد، آزاداندیش نبوده است؟
و همچنین یک معنای دیگر هم اینکه آن کس که هدایت شده است؛ آزاداندیش بوده است؛ البته در صورتی که انحصار هدایت در آزاداندیشی باشد.

تعریف من از آزاداندیشی در شش پرده

پرده اول : هر مفهومی حد دارد ! حتی بی حدی !
هر چیزی فارغ از اینکه مجرد باشدیا مادی، حقیقی باشد یا اعتباری، ذهنی باشد یا عینی، برای اینکه همان چیز باشد، ناچار از این است که چیزهای دیگری نباشد و فقط همین چیزی باشد که هست. به این حالت تعین، بودن، بودگی یا ماهیت میگوییم.
به عنوان مثال میتوانیم انگشت خود را وسط یک مداد بگذاریم و آرام آرام انگشت را به سمت نوک مداد جابجا کنیم، به یک نقطه میرسیم که دیگر انگشت ما روی مداد نیست و روی میز قرار گرفته. اگر بخواهیم بگوییم اینجا هنوز مداد است، دیگر هستی و تعین مداد را زیر سوال برده ایم ! پس مداد برای مداد بودن، ناچار است از اینکه میز نباشد.
مفاهیم اعتباری نیز همینگونه به نظر میرسند. ما ذهن خود را میتوانیم روی مصادیق شجاعت حرکت بدهیم، مطمئنا به جای میرسیم که دیگر مصداق شجاعت نیست. یا تهور است و یا جبن ! پس مفاهیم اعتباری هم برای حفظ تعین و معنای خودشان مجبورند که یکسری مفاهیم دیگر نباشند !
این مسئله بر مفهومی مثل آزادی هم باید صادق باشد.آزادی اگرچه معنای باز و رهایی دارد اما بالاخره یک جایی باید باشد که بتوانیم آن را غیر آزادی بدانیم، تا بدینوسیله آزادی تعین و معنای خاص خودش را پیدا کند و بشود درباره آن سخن گفت !
حتی مفهوم بینهایت بودن را اگر بخواهیم اینگونه مورد بررسی قرار بدهیم، باز هم یک نقطه هایی هست که ویژگی بی نهایت بودن بر او صدق نمیکند. و همین نقاط هستند که مفهوم بی نهایت بودن را تعین و هویت میبخشند.
از همین باب است که منطقیون تعریف صائب از یک موجود را ، حدّ آن موجود می نامند.

پرده دوم : آزادی ، اندیشه
آزادی مفهومی است که حدش بی حدی است. یعنی هرجایی که حرف از قید و محدودیت و جلوگیری به میان بیاید، آنجا همان حد و مرز آزادی است. این همان معنای صراح و ساده آزادی است که معمولا مورد استقبال محافل لیبرال و … قرار میگیرد.
اما باید به این نکته توجه داشت که آزادی به تنهایی هیچ معنایی ندارد و همیشه باید به مفهوم دیگری اضافه شود.
به نظر نگارنده، آزادی به هر قیدی که اضافه شود، به نوعی توسط همان قید میخورد !
آزادی فردی، آزادی اجتماعی نیست. آزادی بیان، آزادی فعالیت سیاسی به هر نحوی نیست. آزادی پوشش، آزادی رفتارهای مجرمانه نیست و هزاران مثال دیگری که در این باب میتوان زد.

اندیشه را نیز در اینجا به معنای پویشی فکری برای دست یافتن به حقیقت ( اعم از عملی و نظری ) معنا میکنیم.

پرده سوم : آزادی اندیشه
“آزادی اندیشه” صفتی برای اندیشه است.
اندیشه ای که ویژگی آزادی را داشته باشد ، پویشی فکری برای رسیدن به حقیقت است( اندیشه) که در این مسیر هیچ قیدی را قبول نمیکند.( آزادی )
“اندیشه آزاد” نیز عبارت از حاصل آن اتصاف میباشد و همان بار معنایی را تحمل میکند.

پرده چهارم : آزاداندیشی
به نظر میرسد آزاداندیشی متفاوت از اندیشه آزاد یا آزادی اندیشه باشد.
اینجا آزادی با همان معنای رهایی و بی قیدی، قید خورده است به مضاف خودش، یعنی اندیشه !
اندیشه هم که به معنای پویشی فکری برای دستیابی به حقیقت (عملی یا نظری ) بود.

با توجه به همه مقدمات مطرح شده، نگارنده آزاداندیشه را به معنای زیر میداند :
رهایی، آزادی و بی قیدی انسان ( آزادی ) + قید اندیشه، یعنی در جستجوی حقیقت ( عملی یا نظری ) بودن
نزدیک ترین اصطلاح در مفاهیم قرآنی به آزاداندیشی به این معنا ، واژه حنیف است ! به معنای کسی که به دنبال حقیقت است و به جز حقیقت از همه چیز آزاد است.
متضاد حنیف هم میشود کافر ! یعنی کسی که به دنبال حقیقت نیست و آن را میپوشاند. این هم به آن معنا نیست که او آزاد است حتی از حقیقت ! آزادی از حقیقت یعنی در بند غیر حقیقت افتادن ! یعنی رقیت وهم !

پرده پنجم : لا اله الا الله
اله کسی است که انسان واله و شیدای اوست. به طوری که اختیار خود را در مدار اختیار او قرار میدهد. خواست او را بر خودش مقدم میکند. بنده او میشود و افعال و احوال و اندیشه اش در مسیر او تعریف میشود.
آزادی و رهایی مطلق قطعا با پدیده ای به نام اله سازگاری ندارد. معنا ندارد که من آزاد باشم و در عین حال موجود دیگری به عنوان اله برای خودم در نظر بگیرم و ذهن و فعل و روح خود را در اختیار او قرار بدهم.
لا اله دقیقا به همین معناست. لا اله یعنی ازادی مطلق !

الله تبارک و تعالی همان حقیقت همه عالم است. همان ذات واجب الوجودی واقعی است که قابلیت نفی ندارد. ( ر.ک برهان صدیقین علامه )
همان است که بلحاظ وجودی و همچنین بر اساس آیه نفخت فیه من روحی با انسان سنخیت دارد و اله غریبه نیست !
الا الله یعنی الا کمال حقیقت یعنی خداوند متعال !
اینکه آزادی مطلق انسان به جستجوی حقیقت قید بخورد ( فارغ از اینکه چقدر به حقیقت نزدیک شود یا برسد ) معنایش آزاداندیشی است !

پرده ششم : نفی عبودیت غیر خدا
با این تفصیلات آزاداندیشی مساوی با نفی عبودیت غیر خدا خواهد بود.
این نفی میتواند جلوه های متعددی در ساحات متعدد زندگی بشری پیدا کند که در مقاله شریفه روح توحید نفی عبودیت غیر خدا، به خوبی مورد اشاره قرار گرفته است.
حالا اگر برای نفی عبودیت و بند اسارت نظامات اقتصادی بشری ، به جستجوی نظام الهی در اقتصاد حرکت کنیم، مصداق آزاداندیشی خواهیم بود. اگر برای نفی حاکمیت غیر حق و برای آزادی انسان ها از آن، سلاح به دست بگیریم و ده ها نفر از لشکر باطل را به قتل برسانیم هم مصداق ازاداندیشی خواهیم بود.
همانطور که در یادداشت “آزاداندیشی به منزله کیف نفسانی” مورد اشاره قرار گرفته آزاداندیشی نه یک فعل، بلکه یک حال است که در بسیاری از افعال میتوان بروز آن را مشاهده نمود.

شادی روح سالک طریق توحید، مرحوم سید مصطفی مدرس صلوات

آزاداندیشی یا اندیشه‌ی آزاد؟!

یکی از مشکلاتی که در پیشبرد یک امر مهم در فضای اجتماعی ممکن است پیش بیاید فقر تئوریک نسبت به حقیقت آن امر است، آزاداندیشی یکی از مواردی است که پیشرفت اجتماعی به آن گره زده می شود، اما به دلیل ابهاماتی که در فهم از آن وجود دارد، عملاً هنگام اجرا با یک تیغ کند مواجه می شویم.

یکی از عواملی فهم ناقص از آزاداندیشی این است که آن را ترکیب آزادی و اندیشه می دانند و می گویند معنای آزادی که معلوم است یعنی عاملی بیرونی یا درونی اجبار بر انجام چیزی نکند، معنای اندیشه هم روشن است یعنی بر اساس قواعد منطقی فکر کردن و انضباطی که اندیشه را از اندیشه بودن خارج نکند باید اندیشید! حال معنای آزاداندیشی که تلفیق این دو مفهوم تلقی می شود، یعنی اگر اندیشه انسان تحت تأثیر جبر بیرونی یا درونی نباشد، آزاداندیشی رخ داده است. جبر بیرونی مثل فرهنگ اجتماعی متعصب و مقلد و جبر درونی مثل داشتن شخصیتی متعصب یا مقلد!

وقتی که آزاداندیشی اینطور نگاه می شود، اولاً یک سطحی از اندیشه هست که به هیچ وقت قابل اجبار نیست، و فرد ولو اینکه مجبور شود خلاف آن را به زبان بیاود، نمی توان که کاری کرد که خلاف آن را در اندیشه خود نداشته باشد. لذا انگار ما با یک پدیده ای مواجه هستیم که همه انسان ها آن را در هر شرایطی دارند و معلوم نیست که این پدیده چقدر می تواند مهم و تعیین کننده باشد که بخواهیم پیشرفت اجتماعی را به آن گره بزنیم و بگوییم باید ترویج شود! اصلا نیاز به ترویج ندارد همه آن را دارند.

ثانیاً به نظر می رسد که این دو مفهوم یکی در نسبت با مسیر رسیدن به حق است و دیگری در نسبت با خود حق؛ اندیشه آزاد داشتن هموار کننده مسیر رسیده به حق است، لذا اگر اندیشه آزاد داشته باشیم موانع رسیدن به حق را کم کرده ایم و بهتر می توان به حق رسیدن، اندیشه آزاد هموار کننده طریق رسیدن به حق است.

اما آزاداندیشی در نسبت با خود حق است نه هموار کردن مسیر رسیدن به حق، آزاداندیشی ملکه ای نفسانی انسانی است که در صورت حصول انسان حق پذیر و حق گرا می شود، لذا اگر آزاداندیش باشیم دنبال حقیم نه اینکه موانع رسیدن به حقمان کم شده است، در اینجا عزم و اراده زدن به جاده و رسیدن به حق وجود دارد، نه اینکه صرفاً موانعی که جاده را سنگلاخ یا مسدود می کرد از سر راه برداشته شده باشد.

ممکن است فرد یا جامعه متعصب و مقلد نباشد ولی شخصیتی حق پذیر و حق گرا نداشته باشد. با وجود اینکه راه هموار است ولی نمی زند به دل جاده یا اگر می زند خیلی کند است!

مسیر رسیدن را هموار کردن با اهل طی کردن مسیر بودن دوتاست.

 

نهایت توصیه اندیشه آزاد برداشتن سنگ از سر راه است! در حالیکه شما می خواهید در آزاداندیشی فریاد بزنید که راه بیفتید.

همه ادعای آزاد بودن اندیشه خود را دارند و اگر آزاداندیشی را اینطور معنا کنیم قابلیت ترویج و سنجش و عملیات تعریف کردن آن بسیار پایین می آید.  با نگاه «اندیشه آزاد» کرسی آزاداندیشی تعریف کنیم یعنی چه کار کنیم؟ اتفاقاً همه طرفین مدعی در فضای اجتماعی ادعا دارند که آزاداندیش هستند و طرف مقابل را به تعصب و تقلید متهم می کنند!

 

 

#یادداشت_356

عقیل رضانسب 14011213

 

غرب دغدغه اندیشیدن ندارد؟!

در منابع غربی آزاداندیشی در سه اصطلاح به کار میرود:

Broadminding: در دیکشنری کمبریج آمده است که کسی که این صفت را داشته باشد انواع رفتارهای متفاوت از خودش را ازدیگران می پذیرد.

از دیگر اشتقاقات این اصطلاح Open-Mind است که این اصطلاح در بین ما نیز رایج است و تقریبا به کسی گفته می شود که با ولنگاری اجتماعی مشکل و تنشی ندارد.

 

Freethinking: کسی که بر اساس عقل(عرفی) مستقل از قدرت و زور نظر می دهد حتی درباره این اصطلاح گفته شده است که درباره کسی است که عقائد دینی او با عقائد ثابت او تفاوت وجود دارد.

 

Freethought: در این اصطلاح نیز آزاداندیشی یک دیدگاه معرفت شناختی است که معتقد است باورها نباید بر اساس سنت، وحی، جزم گرایی شکل بگیرد.

آزاداندیشی (گاهی اوقات تفکر آزاد نوشته می‌شود) یک دیدگاه معرفت‌شناختی است که معتقد است باورها نباید بر اساس حجیت، سنت، وحی یا جزم‌گرایی شکل بگیرند و در عوض باید دیگران به باورها برسند. روش هایی مانند منطق، عقل و مشاهده تجربی. بر اساس فرهنگ لغت انگلیسی آکسفورد، آزاداندیش «کسی است که به جای پذیرش عقاید و عقاید دیگران، به ویژه در آموزش دینی، عقاید و نظرات خود را شکل می دهد». در برخی از تفکرات معاصر به طور خاص، اندیشه آزاد به شدت با رد نظام های اعتقادی اجتماعی یا مذهبی سنتی گره خورده است. کاربرد شناختی آزاداندیشی به «آزاد اندیشی» و مجریان اندیشه آزاد به «آزاد اندیشان» معروف هستند. آزاداندیشان مدرن، آزاد اندیشی را آزادی طبیعی از تمامی افکار منفی و توهمی حاصل از جامعه می دانند.

با توضیحاتی که در این سه اصطلاح آمده است نشان میدهد غرب از فضای آزاداندیشی دغدغه اندیشیدن هم ندارد چه برسد به کشف حقیقت.

لا یمسه الا المطهرون

به نظر بنده اصلی در آزاد اندیشی است که باعث می شود که ما در تعریف، دچار اختلافات کثیر نشویم و آن همانی است که نسبت مستقیمی با حق گرایی دارد .این دنبال کردن و استشمام کردن حق کار آزاد اندیش است.
سوالی که مطرح می شود این است که می توان بدون آزاد اندیشی به حق رسید یا تنها راه رسیدن به حق آزاد اندیشی است؟یا بهتر سوال را بیان کنم آن اندیشه ای که به حق می رسد فقط آزاد اندیشی است یا نه؟
در جواب باید بگویم زمانی مطمئن می شویم که آزاد اندیشی به کار برده ایم که نتیجتا به حقیقت رسیده باشیم این موقع می توان ادعای آزاد اندیشی نمود و گرنه کسی که ادعای آزاد اندیشی نماید ولی به حق تن ندهد ادعایش قابل قبول نیست
پس هرچیزی که به او کمک کند  تا به حق برسد کمک به آزاد اندیشی است
فردی که حق را بشناسد وبه حق گرایش داشته باشد اصلا ترسی از رویارویی با خصم ندارد و با تمام مقدمه چینی های طرف مقابل همراهی می کند و می داند که به بطلان می رسدکه به اصطلاح “جدل”گفته می شود و با آرامش و اطمینان حرفهای طرف مقابل را گوش می دهد.
برای حق شناس شدن باید مقدماتی را رعایت کرد که آزاد اندیش به آن مقدمات  نیاز دارد یکی از آنها تزکیه نفس است ،باید طاهر بود تا حق را درک کرد
لا یمسه الا المطهرون

تعریف مفاهیم فلسفی مثل آزاداندیشی (2) – نحوه وجود آزاداندیشی فردی

برای تعریف مفاهیم فلسفی در یادداشت دیگری[1] سه روش عرضه شد، یکی از بهترین روش ها برای تعریف مفاهیم فلسفی استفاده از روش تعریف وجودی است، باید ببینیم که حقائقی چون آزاداندیشی را چگونه می توان تعریف وجودی کرد. اما پیش از این باید تکلیف نحوه وجود آزاداندیشی را مشخص کرد، تا ببینیم در ذاتکاوی وجودی این حقیقت دنبال چون نوع ذاتیاتی باشیم.

برای وضوح بیشتر باید تقسیم انحاء وجودات را در اینجا بیان کرد؛ معقولات ثانی فلسفی یا حقیقی هستند یا اعتباری، توضیح اینکه اگر در مورد امور تکوینی و حقیقی صحبت می کنیم که نحوه وجود آن ها ارتباطی با عالم اراده انسان و اجتماع انسانی ندارد، می گوییم موجودات حقیقی و اگر در مورد حقایقی صحبت می کنیم که در ارتباط با اراده انسان و اجتماع انسان معنا پیدا می کنند آن ها را موجودات اعتباری می گوییم. مثلاً خود وجود انسان یکی از موجودات حقیقی است و رابطه زوجیت بین دو انسان (زن و مرد) یک موجود اعتباری است که در عالم روابط انسانی معنا پیدا می کند.

با این مقدمه در مورد آزاداندیشی چه باید گفت؟ آیا آزاداندیشی خود یک نحوه وجود حقیقی دارد یا یک نحوه وجود اعتباری؟!

آزاداندیشی در دو لایه فردی و اجتماعی قابل تصویر است، یعنی یا فرد دارای یک کمال و دارایی است که او را متصف به فردی آزاداندیش می‌کنیم و یا فرهنگی در جامعه رواج دارد که می گوییم این جامعه یک جامعه آزاداندیش است. به نظر می رسد در برش اجتماعی که واضح است که نحوه وجود آزاداندیشی یک نحوه وجود اعتباری است، و به تعبیری که جناب علامه طباطبایی در مقاله ششم کتاب گرانقدر اصول فلسفه و روش رئالیسم استفاده کرده اند، جزو اعتبارات بعد الاجتماع هم هست؛ یعنی ابتدا باید یک جامعه شکل بگیرد و بعد در فرهنگ های مختلف اجتماعی که بر این جامعه حاکم می شود یکی از آن فرهنگ ها، فرهنگ آزاداندیشی باشد. در نوشته ای جداگانه به تعریف آزاداندیشی اجتماعی به عنوان یک وجود اعتباری خواهیم پرداخت.

اما در آزاداندیشی فردی، به نظر می رسد که صفات و کمالات فردی از جهت اینکه یک ملکه ای است که برای نفس انسانی حاصل می شود، یک نحوه وجود حقیقی در درون انسان پیدا می کند. البته در اینجا می شود تأملاتی داشت که آیا همه ملکات و کمالات نفسانی انسان وجودات حقیقی هستند و یا می توان گفت که برخی از آن ها مثل علم و قدرت و اراده دارای نحوه وجود حقیقی و برخی دیگر مثل تقوا و ایمان دارای وجود اعتباری هستند! ولی جمعبندی فعلی ذهنی بنده این است که همه ملکات نفسانی انسان وجود حقیقی دارند.

آزاداندیشی فردی کمالی است که برای نفس انسان در نسبت با حق پدید می آید، اگر انسانی عزم و اراده و بنای بر پذیرش حق را داشته باشد و مقداری هم به این حق پذیری عمل کند، ملکه ای برای او حاصل می شود که نتیجه آن این است که می توان به این انسان گفت یک انسان حق پذیر است، حال اگر این ملکه شدت پیدا کند و نه تنها حق پذیر است بلکه اینقدر این حق برای او مهم شده است که حتی حاضر است خود را فدای حق بکند و این نقطه اوجی است که تا قبل از آن مراتب و درجاتی می  توان تعریف کرد؛ این انسان دارای این ملکه نفسانی حق پذیری را فرد آزاداندیش و به این پدیده انسانی کرنش و پذیرش حق آزاداندیشی می گویند.

 

[1] https://andishekalami.ir/12181/

 

 

#یادداشت۳۵۴

عقیل رضانسب 14011209

 

آزاداندیشی بمنزله کنش عقلانی

آزاداندیشی را بعنوان یک پدیده انسانی میتوان در لایه های متعدد وجود انسان مورد دقت قرار داد.
یکی از مهمترین کنش های انسان که متمایز کننده او از حیوانات نیز میتواند بشمار بیاید، تفکر است.
تفکر به دو شکل میتواند اتفاق بیفتد. تفکر شناختی یا تصوری و تفکر استدلالی یا تصدیقی
علمای علم منطق برای هر یک از این دو قسم قواعد و ضوابطی را استنباط نموده اند که تسلیم در برابر آن ضوابط سبب صحت تعریف و انتاج قیاس میشود.
اگرچه نباید مفهوم آزاداندیشی را مرکبی از مفهوم آزادی و اندیشه بدانیم، بلکه باید برای آن مفهوم سوم مستقلی در نظر بگیریم. اما در هر صورت این مفهوم سوم بی ربط با دو ریشه خود نبوده و نحوه ارتباطی هم با مفهوم آزادی و هم مفهوم اندیشه داراست.
این ارتباط با اندیشه نباید موجب شود تا آزاداندیشی را در ذیل تفکر و مثلا سنخی خاص از آن تعریف کنیم ؟

تعریف تفکر و اندیشه مشخص است. حاج هادی سبزواری در منظومه تفکر را “حرکه من المبادی الی المراد” معنا کرده است. آزاداندیشی اگر بخواهد فضیلت و اقتدارات اندیشه بودن را از دست ندهد، ناچار است از تعریف اندیشه و فکر تخطی نکند. یعنی مراد داشته باشد و مبادی داشته باشد. این موجب میشود تا حجم بالایی از تولیدات که برچسب آزاداندیشی خورده اند از دایره او خارج شوند.
این ضابطه در هر دو قسم تفکر یعنی تعریف و استدلال جاری است.
تفاوت آزاداندیشی با عدم آزاداندیشی در چه چیزی میباشد؟ در مبادی یا در مراد ؟ یا هردو ؟ یا هیچکدام ؟
حقیقت آن است که نمیتوان برای آزاداندیشی ضوابطی مانند ضوابط منطقی معین نمود.
ممکن است دو شخص مبادی مشترک یا مراد مسترک از یک تعریف یا استدلال داشته باشند اما یکی آزاداندیش باشد و دیگری به عکس
آزاداندیشی هم هنگام انتخاب مبادی تفکر در حال فعالیت است و هم هنگام تعیین مراد از تفکر ایفای نقش میکند.
شاید بتوان آزاداندیشی را که در یادداشت قبل به عنوان یک کیف نفسانی معرفی شد، از این جهت به عقل تشبیه نمود که در تمامی مراحل کنس های نظری انسان حاضر است.
سوال بعدی این است که آیا نمیتوان آزاداندیشی را به جای صفت و کیف نفس، صفت عقل در نظر گرفت ؟