بسم الله الرحمن الرحیم
ترویجی طور نویسی
ناظر به محتوایی که استاد در انتهای جلسه ی دیروز فرمودند
#يادداشت
#مشخصات_اسلام
#میرزا_علی_کرانی
#یادداشت_78
#جلسه_359
#قالب ؟
بیایید یک زندگی متفاوت را طراحی و تجربه کنید!
این جمله را بغل دستی ام در مترو زیر لب تکرار میکرد. برایم جالب بود. چون من هم دقیقا داشتم به همین جمله فکر میکردم.
یکی دو ایستگاه که گذشت مرد میانسالی که معلوم بود از صبح زود مشغول کار کردن و باصطلاح کوچه بازاری اش « سگ دو » زدن برای دوزار درآمد بوده است در حالیکه داشت بلند بلند با خودش حرف میزد و انگار میخواست ما را هم مخاطب یا همراه اعتراضش بکند گفت: یعنی چه زندگی متفاوت؟ شما هم دلتان خوش است!!
مرد که قیافه اش بیشتر به یک جنازه خرد و خمیر شده میماند تا یک پدر بزرگ مهربانی که قرار است امشب نوه هایش با او خوش بگذرانند غر میزد که: «حالا تو این وضعیت دختره اومده بچه هاشم گذاشته خونه ی ما!»
کسی چیزی نگفت، و همه پس از چند ثانبه نگاه کردن به آن مرد سرشان را برگرداندند داخل گوشی هاشان، حتی همان مرد هم دیگر ساکت شد و حتی به یک نیمچه جوابی که پیرمرد سالخورده ای که جلویش رو صندلی نشسته بود داد اعتنایی نکرد. پیرمرد گفت: ولی نوه شیرینه!
دختر جوانی که با دوست مذکرش به در مترو تکیه داده بودند روسری اش از سرش افتاده بود و به پسر مذهبی ای که هندزفری در گوشش داشت و اینستاگرامش را چک میکرد و پیدا بود که دارد چند مداحی تصویری نگاه میکند چپ چپ نگاه میکرد، پسرک هم که متوجه او شد نگاهی به او کرد و صفحه ی گوشی اش را جوری چرخاند که آن دختر دیگر داخل گوشی اش را نبیند.
دست فروش مردی که داشت جنس بنجل چینی میفروخت با آب و تاب جنس اش را تبلیغ میکرد، البته خیلی هنرمندانه این کار را میکرد و معلوم بود که برای خودش بازیگری است… همین جور که تبلیغ جنس اش را میکرد و آرام آرام راه میرفت، رفت و وارد واگن ویژه ی بانوان شد که روی در ورودی اش نوشته بود : مخصوص بانوان.
کسی هم چیزی به او نگفت.
من ایستگاه بعدی پیاده شدم اما هنوز ذهنم درگیر همان جمله بود : « بیایید یک زندگی متفاوت را طراحی و تجربه کنید! »
همه درگیرش بودند،آخر این جمله ای بود که این روزها روی خیلی از بیلبوردهای سطح شهر نوشته شده است. عمدتا بیلبوردهایی که خانه طراحان انقلاب اسلامی طرحشان را میزند. حتی گاهی توی تبلیغات مترو هم همان طرح ها جلوی چشم همه هست.
یک قاب ساده که وسطش بزرگ این جمله نوشته شده است.
« زندگی » اش قرمز است و «متفاوت» اش با اضافه کردن چند شکل برگ و گیاه که انگار از متفاوت روییده باشند بولد شده بود.
و یک آرم که ریز نوشته بود خانه ی طراحان انقلاب اسلامی
همین!
به سمت بیرون مترو راه میرفتم و به همین چیزها فکر میکردم، به تاکسی های پایانه ی مترو رسیدم، سوار شدم
آخر این چه نوع دعوتی است؟ یک دعوتی که روی بیلبورد های شهر نصب شده است و هیچ جمله ی اضافی ای روی آن نیست. شاید تبلیغ یک شرکت تجاری است. یا یک بانک، چنین چیزی… که احتمالا به سیاق تکنیک های تبلیغی میخواستند مشتاقمان کنند تا منتظر اعلام بعدی اش باشیم.
البته خوب هم فهمیده اند که چه چیزی همه را تحریک میکند.
تاکسی که راه افتاد و وارد بزرگراه شد، ناگهان بیلبورد ها توجهم را جلب کردند، بیلبورد ها عوض شده بود و وسط آن فقط این جمله را نوشته بودند:
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ
و زیرش نوشته بود : خدا و رسول شما را به چیزی میخوانند که شما را زنده میکند….
«زنده» اش سبز بود و مثل قبلی از آن گیاه روییده بود
و یک آرم که ریز نوشته بود : خانه ی طراحان انقلاب اسلامی