سوال از آزادی بیان در اسلام، سوال بومی ما نیست.

پدیده های این عالم در شبکه ای گسترده از روابط و حساسیت ها قرار دارند و بدلیل همین پیچیدگی، تشخیص مرز حق و باطل مثل مو باریک و دشوار است.

مثلا تعیین و تبیین مرز بین تکریمی که منجر به عزت فرزند شود با تکریمی که منجر به تکبّر کودک میشود در عمل دشوار است زیرا اینها در ظاهر خیلی شباهت دارند اما روح آنها در دو عالم کاملا متفاوت هستند.

بنظر میرسد رویکرد قرآنی به مفاهیم اینگونه است که در فرآیند تولید باید و نباید، هر مفهوم با همه ی روابط و مناسباتی که در دل مجموعه ی بهم پیوسته که در دل یک زندگی دارد دیده میشوند.

مثلا هویت زن و حقوق زن مبتنی بر فطرت و نیازهای فطری اش و در دل هزاران پدیده بهم پیوسته در درون و بیرون از خانواده و با توجه به ارزش خانواده دیده میشود و سپس حقوق زن و آزادی زن آنجا معنای خاص خودش را پیدا میکند.

برخلاف این نگرش، غرب اما بنا دارد مفاهیم را از جریان زندگی فطری بشر بیرون کشیده و معنا کند و سپس این تفسیر لیسیده را در کالبد زندگی بشر بدمد و کم کم انحرافاتی را در زندگی فطری بشر ایجاد کند و زندگی جدیدی را به بوجود بیاورد.

بعنوان مثال غرب با مفهوم آزادی و حقوق (حقوق زن یا مرد یا فرزند و والدین و غیره) اینگونه رفتار میکند. یعنی هویت زن را در یک فضای لیسیده ی از جایگاهش در هستی ملاحظه میکند و سپس برایش باید و نباید و حقوق خاص متناس با این مفهوم انتزاعی وضع میکند آنگاه این حقوق را در ظاهر علمی و با پرچم طرفداری از حقوق زن در زندگی عموم جوامع میدمد و زنها را از مواضع اصلی شان در زندگی خارج میکند.

مثال دیگرش تعریفی ست که غرب از اقتصاد و رفتار اقتصادی میکند. بدین صورت که همه ی رفتارهای انسانی و معنویت پایه که در درون زندگی فردی و مناسبات اجتماعی و خانوادگی شکل گرفته را با عینک #بازار و #سودمحوری از درون زندگی بشری و انسانی بیرون کشیده و داخل در شاخص GDP تعریف میکند و بر این اساس نظام حقوقی دیگری را تعریف میکند و مبتنی بر آن در نظام تصمیم گیری و تصمیم سازی در حوزه روابط انسانی و خانوادگی اثر میگذارد. در حالیکه مثلا شأن مادری یک مادر هرگز اجازه نمیدهد مادری و پخت و پز برای فرزندانش را که محفوف به آخرت خواهی و محبت و عشق ورزی است را با شاخص مالی و پولی قراءت کنند.

چنین نگاهی به مادری مادر، یا أخوت برادران دینی و روابطی معنویت پایه مثل قرض الحسنه یک تحریف و خطر بزرگ برای بشریت است.

بنظر میرسد برخورد غرب با مفاهیمی مثل آزادی بیان و آزادی اندیشه و آزادی عقیده هم بهمین منوال است و علت اینکه سوال جمع ما و ادبیات جمع این شده که :

آیا اسلام آزادی بیان و آزادی عقیده را قبول دارد یا رد میکند؟ ناشی از همین پارادایمی ست که فضای اندیشه ی غرب برایمان بوجود آورده.

اینکه در موضوعات بنحو لیسیده و اطلاقی دنبال یک تک گزاره هستیم که آری یا خیر؟ بدلیل اندیشیدن در این پارادایم است. یعنی پارادایم حاکم بدلیل کشیدن پدیده ها از دل هزاران سلسله روابط و لیسیده کردن موضوعات در یک فرآیند ذهنی أبتر، همیشه دنبال یک حرف کلی است تا یک بازی دوسر برد برای خود و دوسر باخت برای طرف مقابل رقم بزند. یعنی اگر بگویی اسلام موافق آزادی بیان است با موضوع ارتداد کنایه میخوری و در نهایت بنفع ولنگاری مصادره میشوی و اگر بگویی مخالف است برای آزادی حقوق بشر اشک تمساح بریزد.

بنابراین اصل این سوال را که آیا اسلام طرفدار آزادی بیان است یا خیر را اشتباه میدانم و این مسأله را مسأله ی خودمان نمیدانم…

آزادی بیان در چه مسأله ای و برای چه کسی در چه موقفی و با چه انگیزه ای…

اما اگر مراد راهبرد کلی اسلام است که مشخص است که اسلام طرفدار آزادی بندگان خداست…

آزادی در اسلام

آزادی در اسلام

در اسلام مبنای اصلی آزادی انسان، توحید است. توحید فقط عبارت نیست از اعتقاد به خدا؛ توحید عبارت است از اعتقاد به خدا، و کفر به طاغوت؛ عبودیت خدا، و عدم عبودیت غیر خدا؛ «تعالوا الی کلمة سواء بیننا و بینکم الّا نعبد الّا اللّه و لا نشرک به شیئا».(۱) نمیگوید «لا نشرک به احدا» – البته یک جائی هم «احداً» دارد، اما اینجا اعم از آن است – میفرماید: «و لا نشرک به شیئا»؛ هیچ چیزی را شریک خدا قرار ندهید. یعنی شما اگر از عاداتِ بی‌دلیل پیروی کنید، این برخلاف توحید است؛ از انسانها پیروی کنید، همین جور است؛ از نظامهای اجتماعی پیروی کنید، همین جور است – آنجائی که به اراده‌ی الهی منتهی نشود – همه‌ی اینها شرک به خداست، و توحید عبارت است از اعراض از این شرک. «فمن یکفر بالطّاغوت و یؤمن باللّه فقد استمسک بالعروة الوثقی»؛(۲) کفر به طاغوت وجود دارد، بعدش هم ایمان به خدا. خب، این معنایش همان آزادی است. یعنی شما از همه‌ی قیود، غیر از عبودیت خدا، آزادید.

این نظر صریح اسلام است بندگی غیرخدا اسارت محض است و بندگی خدای متعال عین آزادی است. ادبیات اسلام اصلا سکولار نیست که هیچ کاملا در موضع حق نشسته تا بشریت را از قید آزادی های دروغین نجات دهد. از دست انسان ها، ازدست مکاتبی که می خواهند انسان ها را به بردگی بگیرند به اسم آزادی نجات دهد. لذا در این موضع اصلا از حقانیت خود کوتاه نمی آید و هرچه که باعث حرکت  بشر به این سمت و سو باشد استقبال می کند و هرآنچه که به سمت طاغوت دعوت می کند را قبول نمی کند.

اگر بخواهیم این منطق قرآنی را بپذیریم باید در باره آزادی اندیشه، آزادی عقیده و حتی آژادی بیان این طور نتیجه گیری کنیم که اسلام با آزاداندیشی که منجر به پیدا کردن حقیقت می شود موافق است و با آزاداندیشی که دعوت به طاغوت دارد موافق نیست، اسلام با آزادی عقیقده ای که منجر به تضعیف حقیقت می شود مخالف است و حتی آزادی بیانی که گمراه کننده انسان باشد را مذموم می داند.

تفاوت اندیشه و عقیده

قبل از خواندن: این یادداشت در ادامه یادداشت قبلی است؛ آزادی بیانِ اندیشه؛ نه عقیده

برای مشخص و روشن شدن «آزادی بیان» و موضع نسبت به بیان، به نظر می‌رسد باید تفاوت اندیشه و عقیده روشن شود؛ چرا که چنانچه در یادداشت قبل نیز ادعا شد، آزادی بیان در امتداد اندیشه و آزادی اندیشه می‌آید، نه عقیده و آزادی عقیده.

هر عقیده‌ای الزاما از روی فکر و اندیشه نیست؛ عقیده به معنای گره خوردن با قلب است؛ در این گره خوردگی با قلب این چنین نیست که آنچه با قلب گره می‌خورد، الزاما از جنس اندیشه باشد؛ چه بسیار خرافات و اوهامی که با قلب گره خوردند و جزء عقیده شد است؛ و الزاما هم از راه فکر چیزی به قلب وارد نمی‌شود؛ چه بسیار عقایدی که پایه آن احساسات و عواطف است؛ یک بحث دیگری هم اینجا مطرح است که زیاد به موضوع یادداشت مرتبط نیست آن هم این است که «اندیشه‌ها با مرور زمان و رخ دادن بعضی از اتفاقات و انجام بعضی از اعمال، با قلب پیوند می‌خورند و تبدیل به عقیده می‌شوند»؛ امّا آنچه اینجا مهم است این است که اندیشه‌ها می‌توانند تبدیل به عقیده بشوند؛ و البته بعضی از اندیشه‌ها تبدیل به عقیده نمی‌شوند؛ به نظر می‌رسد آن پیوندی که در عقیده با قلب هست، در اندیشه نیست؛ اندیشه در همان ساحت عقل باقی می‌ماند و مادامی که به ساحت قلب نیامده باشد و گره با قلب نخورده باشد، نام آن اندیشه است و هنگامی که این اندیشه با قلب پیوند خورد و از ساحت عقل بالا‌تر رفت و وارد ساحت قلب شد، به عقیده تبدیل می‌شود؛ و هنگامی که گره با قلب ایجاد شد، نوعی از تعصب و محکمی ـ نه الزاما منفی ـ به وجود می‌آید و این محکمی به میزان گره خوردن آن با قلب است؛ به همین دلیل تا حدی باب گفتگو بسته می‌شود؛ و در این لایه به راحتی نمی‌توان گتفگو کرد؛ امّا در ساحت عقل باب گفتگو کاملا باز است و اساسا محل گفتگو در آن ساحت است؛ لذا تا هنگامی که چیزی به عقیده تبدیل نشده است، امکان گفتگو وجود دارد و در این مقام است که آزادی بیان معنا پیدا می‌کند؛ بله امکان تغییر عقیده نیز وجود دارد؛ ولی همانگونه که به مرور زمان چیزی عقیده می‌شود، به مرور زمان باید آن عقیده از عقیده‌گی خود بیوفتد و عقیده جدید جایگزین آن بشود.

 

بنابراین می‌توان میان اندیشه و عقیده عموم خصوص من وجه قائل شد؛ به این معنا که بعضی از اعقاید، اندیشه بودند و از گذرگاه فکر و اندیشه گذشته‌اند و بعضی دیگر عقاید برآمده از خرافات و اوهام هستند و رنگ و بوی اندیشه را ندیدند و همچنین اندیشه‌هایی هستند که هنوز در ساحت عقل باقی ماندند و تبدیل به عقیده نشدند و یا حتی نشوند.

حال اگر گفته می‌شود «آزادی عقیده» ممنوع است، به این معنا است که تنها عقیده‌ای که از گذر و کوچه‌ی اندیشه گذشته باشد مجاز است. و به تعبیری می‌توان گفت اساسا آزادی بیان قبل از آزادی عقیده است؛ و در امتداد آزادی اندیشه است؛ هنگامی که اندیشیدی و از معبر فکر به اندیشه‌ای رسیدی، در این جا باب گفتگو و بیان باز است؛ از قضا اتفاقا نه تنها جواز هست، بلکه نیاز دوطرفی به این بیان هست؛ هم آن کس که اندیشیده است نیاز دارد حرفش را به دیگری بزند تا در معرض نقد قرار گیرد و هم دیگری نیاز دارد اندیشه‌های نو و جدید را بشنود.

بنابراین وقتی آزادی عقیده داده نمی‌شود، برای آن است که عقیده از راه درست آن، یعنی اندیشه، به وجود بیاید؛ و حتی تا جایی که اسلام عقیده به حق بدون تحقیق و تفکر را هم قبول نمی‌کند.

پس از این بحث شاید لازم باشد مباحث فقهی چون ارتداد نیز مورد بررسی قرار گیرند.

آزادی عقیده و سست عنصری

گاهی آزاداندیشی به معنایی گرفته می شود که ملازم با این است که باید همه اندیشه ها را محترم بشمارید، هر کسی باید آزاد باشد هر فکری که کرد را عرضه بکند، و حتی به اینجاها می کشد که هر کسی بهره ای از حق دارد و نباید با محصول فکری او مقابله صورت بگیرد، و یا بالاتر گفته می شود که ما به حق نمی توانیم برسیم و معیاری نداریم که چه کسی دارد حق را می گوید پس باید به اندیشه های یکدیگر احترام بگذاریم!

اما در نگاه دقیق و صحیح هم حق وجود دارد و هم ما می توانیم به آن برسیم و هم اگر به آن رسیدیم مخالف آن باطل است و اگر چنین شد آنگاه اندیشه های مخالف آن اگر بخواهد از ناحیه اندیشه خارج شده و وارد زیست اعتقادی جامعه شود مجاز نخواهد بود.

چیزی که به اسم آزادی عقیده مطرح می شود، با مبانی معرفت شناسی شکاکیت گرا که در ابتدای نوشته به آن اشاره رفت، یک حیات اعتقادی سست و بی انضباطی را ایجاد می کند و انسان را دعوت به یک حالت انفعال در اعتقادات و باورها می کند، این در حالی است که مهم ترین بخش حیات انسانی زیست اعتقادی اوست، این باورهای انسان ها هستند که نحوه زندگی و چگونگی تعاملات انسانی اجتماعی را معلوم می کند، اگر بخواهیم تن به آزادی عقیده بدهیم باید به یک زیست اجتماعی سست تن بدهیم که حاصل آن تربیت یک جامعه سست عنصر و بی انضباط و منفعل خواهد بود.

اما اگر آزاداندیشی به معنای حق گرایی و حق پذیری باشد آنگاه انسان آزاداندیش اتفاقا جزو محکم ترین و منضبط ترین انسان ها است و تمام عزم خویش را جزم می کند تا به حق برسد و وقتی به آن رسید می پذیرد و تمام رفتارهای جامعه خود را بر اساس آن بنا می کند. بله فضا را برای حرفهای مخالف عقاید مستقر در جامعه کاملا نمی بندد ولی اینطور هم نیست که یک فضای شل و بی انضباط درست کند که امنیت اعتقادی جامعه از ناحیه سست عنصران و بی مبالاتان در اندیشه به خطر بیفتد که امنیت اعتقادی جامعه از هر امنیتی بالاتر است.

 

#یادداشت_363

عقیل رضانسب 14020303

 

آزادی عقیده و بی غیرتی

در یادداشتی[1] توضیح دادیم که آزاداندیشی چون در نسبت با حق تعریف می شود، فرد آزاداندیش نسبت به محصول اندیشه خود غیور است. وقتی آزاداندیشی مجاز بلکه ضروری شمرده می شود، طبیعتاً افراد به محصولات اندیشه ای خود معتقد خواهند شد، لذا طبعاً اگر آزاداندیشی مجاز باشد عقاید مختلفی شکل خواهد گرفت؛ البته همانطور که محصول آزاداندیشی می تواند مورد داوری قرار بگیرد که اولاً غلط است یا صحیح به این معنا که قواعد اندیشه بودن اندیشه در آن مراعات شده یا نه و احیاناً مغالطه شده باشد، ثانیاً باطل است یا نه، از آن جهت که این تلاش اندیشه ای چقدر توانسته به حق برسد، و ثالثاً آزاد است یا نه، از آن جهت که تحت تأثیر تعصب ها و تقلید ها و ترس ها و … بوده یا نه؛ عقیده نیز می تواند مورد داوری قرار بگیرد، هم از جهت اینکه صحیح است یا غلط و هم از جهت اینکه حق است یا باطل؛ و در آخرت و در برخورد سنن الهی در همین دنیا عقیده باطل و غلط مورد سؤال و عقاب قرار خواهد گرفت.

اما عقیده اگر بخواهد بیاید تبدیل به یک پدیده اجتماعی شود، اگر معتقد باشیم که هر عقیده ای می تواند خود را تبلیغ کند و یارگیری کند تا تبدیل به یک پدیده اجتماعی شود، آنگاه معتقد به آزادی عقیده خواهیم بود.

اگر عقاید باطل و غلط بخواهند آزادانه در مسیر تبدل خود به یک باور عمومی قدم بردارند، و کسانی که معتقد به عقاید حقه و صحیحه هستند هیچ واکنشی در مقابل این عقاید نداشته باشند، در واقع باید گفت که غیرتی نسبت به عقاید حقه صحیحه ندارند، و این بی غیرتی ضد آزاداندیشی است!

آزاداندیش حق گرا و حق پذیر است و وقتی به حق رسید و آن را پذیرفت، برایش چون دُر ارزشمند است و حاضر است حتی جان خود را فردای آن کند، اگر توفیق یار بود و آزاندیشان حق گرا و حق پذیر و فدایی حق توانستند یک جامعه ای بر اساس عقاید حقه شکل بدهند و به حاکمیتی نیز رسیدند، وظیفه دارند که از نشر و رونق یافتن عقاید باطله جلوگیری کنند که اگر نکنند یعنی مرتبت و جایگاهی برای حق قائل نیستند و این یعنی ضدیت با آزاداندیشی.

 

#یادداشت_362

عقیل رضانسب 14020303

 

[1] https://andishekalami.ir/15335/

آزادی بیان اندیشه؛ نه عقیده

به نظر می‌رسد وقتی «آزادی عقیده» را منع می‌کنیم، نباید به دنبال «آزادی بیان» باشیم؛ به عبارتی آزادی بیان ابراز آن عقیده اگر باشد، شما نمی‌توانید میان دو تفکیک قائل شوید و یکی را آزاد و دیگری را محدود کنید؛ با این دو باید رفتار مشابه بشود؛

امّا با تامل در معنا عقیده و تفاوت آن با اندیشه، شاید بتوان میان آزادی بیان و آزادی عقیده تفکیک کرد و برای هر دو به صورت یکسان حکم نکرد؛ به خصوص که قائل به «آزادی اندیشه» هستیم.

به عبارت دیگر چه تفاوتی میان اندیشه و عقیده هست که یکی را آزاد می‌گذاریم و دیگری را محدود می‌کنیم؟

قبل از بیان این تفاوت و اینکه تا چه حد نگارنده می‌تواند اندیشه را از عقیده تفکیک کند، لازم است گفته شود که نگارنده سعی دارد اندیشه را از عقیده جدا کند و در تنها در حیطه اولی آزادی بدهد و به طبع آن آزادی که به بیان می‌دهد، در حیطه اندیشه است، نه عقیده؛ لذا اینکه آزادی عقیده را منع کنیم و قائل به آزادی بیان باشیم، هیچ تناقضی ندارد؛ چرا که آزادی بیان اندیشه‌ها مدنظر است؛ بنابراین باید آزادی بیان را در امتداد آزادی اندیشه دید نه در ادامه آزادی عقیده.

همچنین این نکته هم لازم است تذکر داده شود که در این یادداشت تنها از حیث کلامی (اندیشه‌ای) به مسئله نظر شده است و نه نگاه‌های فقهی یا فقه‌حکومتی؛ لذا در این یادداشت نباید به دنبال آزادی بیان و یا آزادی عقیده به لحاظ حقوقی بود.

به یاری خدا اگر عمری باقی بود در یادداشتی دیگر تفاوت اندیشه و عقیده نگاشته خواهد شد تا روشن شود که چرا به اندیشه آزادی و آزادی بیان می‌دهیم ولی به عقیده خیر.

چرا بچه ها دوست ندارند کارتن مورد علاقه شان را تنهایی ببینند؟

خیلی وقتها بچه ها را دیده ام که برای دیدن و لذت بردن از کارتن مورد علاقه شان دنبال برادر یا خواهر یا پدر یا هر کسی که دوستش دارند میگردند و بهمین خاطر برخی اوقات با آنها می نشینم و کارتن میبینم.

 

این دنبال دوست و همراه گشتن بچه ها مخصوصا از نوع همسن شان بخاطر این است که انسان یک هویت اجتماعی دارد و بهمین دلیل است که بر سرسفره ی غذا، در تماشای تلویزیون یا مناظر زیبا در جمعی که دوستشان دارد بیشتر لذت میبرد، با جمع بهتر میخندد و با جمع راحتتر عبادت میکند و با جمع بهتر سلوک میکند.

و دقیقا بهمین خاطر است که انسان با جمع در لایه ای مهیمن و راقی تر نسبت به فردی اندیشی می اندیشد. و بهمین دلیل است که مرحوم شاه آبادی رحمه الله علیه میفرمایند وقتی جامعه ی ایمانی را تشکیل دهیم تازه آیات قرآن را میفهمیم.

لازمه ی تحقق این جمعی اندیشیدن و جمعی فکر کردن، گفتگو کردن و بیان کردن آنچیزی ست که در ذهن بصورت علم اجمالی و بسیط وجود دارد.

 

در فرآیند گفتگو و بیان اندیشه سه اتفاق رقم میخورد:

 

یکی اینکه آنچه در ذهن وجود دارد بزبان آورده میشود و همین ظهور و بروز علم بسیط و اجمالی در اعضا و جوارح خودش باب انفتاح علم را باز میکند.

اتفاق دوم این است که این ظهور و بروز برای یک جامعه ی هدف و مخاطب انسانی صادر میشود یعنی برای بز أخفش نیست لذا همین مخاطب محوری در فعال شدن و روییدن اندیشه مؤثر است.

اتفاق سوم این است که از جامعه ی هدف بازخورد میگیرد و همین بازخورد خودش باب رشد اندیشه را فرآهم میکند.

با این توضیح آزادی بیان از لوازم تحقق آزاداندیشی در لایه ای اجتماعی است.

عقیده یعنی چه و آزادی عقیده صحیح است یا خیر

???? عقیده یعنی چه و آزادی عقیده صحیح است یا خیر????

???? اگر تعریف آزاداندیشی، این است که اندیشه، از قیود و تعصبات آزاد باشد، پس تعریف آزادی عقیده هم یعنی، عقیده از قیود و تعصبات آزاد باشد. در این صورت آیا می توانیم بگوییم ما قائل به آزادی عقیده هستیم؟
چراکه در این صورت آزادی عقیده یعنی عقیده در گرو چیزی غیر از حق نباشد همانطور آزاداندیشی را اینگونه معنا کردیم که اندیشه در گرو چیزی غیر از حق و واقع نباشد

???? شاید بتوان این پاسخ را داد که میان آزاداندیشی و آزادی عقیده تفاوت است. و آن این است که صفت آزادی برای اندیشه، در حقیقت صفت توضیحی است نه احترازی. یعنی اندیشه زمان اندیشه است که آزاد و با انگیزه فقط دریافت حق، باشد و الا اگر در گرو تعصب و چیز دیگری باشد، اساسا اندیشه نیست بلکه یک پویشی ذهنی و ابزاری مانند کامپیوتر است.
اندیشیدن مترادف با تفکر و تحقیق است. در ماهیت تفکر و تحقیق، به دنبال حق و واقع بودن، شرط است. اگر کسی پویشی ذهنی انجام دهد ولی به دنبال حل یک امر واقعی و حق نباشد، اساسا تفکر نکرده است.
اما عقیده اینگونه نیست. عقیده مانند اندیشه نیست که قید به دنبال واقع و حق بودن در ذاتش نهفته باشد. عقیده می تواند به هر چیزی شکل بگیرد. عقیده یک گره قلبی به یک گزاره است. و می تواند از روی اموری چون تعصب و سنت و میلهای سطحی و غیره شکل گرفته باشد.

????اما سوال این است که آیا انسان می تواند به گزاره ای که از روی اندیشه و حق جویی به آن نرسیده، عقیده پیدا کند؟ مثلا کسی که می داند حق با ولایت، ولی الله است ولی هدف و خواسته اش، رسیدن به نفسانیتش است، آیا این فرد می تواند به عدم ولایت ولی الله، عقیده و باور پیدا کند؟
شاید بتوان گفت اتفاقی که در درون این شخص می افتد، عقیده به باطل نیست بلکه عدم عقیده به حق است. اگر کسی حقی را در مقام اندیشه و عقل بفهمد ولی آن را به مرحله قلبش نرساند و یا به تعبیر دیگر، قلبش در برابر آن حق کرنش نکند، عقیده به حق در او شکل نگرفته است. اما دیگر عقیده به باطل هم در او شکل نگرفته است. چون انسان اساسا نسبت به یک گزاره غیر حقیقی نمی تواند عقیده پیدا کند. همانطوری که اندیشه بدون حرکت آزادانه، اساسا اندیشه نسیت. و بروزات این شخص، صرفا عدم عمل به حق است نه اینکه به امر غیر حق، عقیده پیدا کرده باشد. در این صورت همانطور که اندیشه را آزاد دانستیم، نتیجه آن را هم باید آزاد بدانم.
مگر اینکه بگوییم عقیده باطل یعنی گره و خواست قلبی نسبت به هدفی به انگیزه خود نه به انگیزه حق. در این صورت عقیده باطل معنادار است. درنتیجه باید بگوییم عقیده آزاد نیست.

بنابراین آزاد بودن یا نبودن عقیده، به معنا و تعریف عقیده بستگی دارد. عقیده، خواست قلبی است یا کرنش در برابر یک گزاره ذهنی؟

#سید_ابراهیم_رضوی
#آزاداندیشی
#یادداشت 102

سرگردانی یا خود گردانی فرهنگ

چندی پیش با تعدادی از مولوی های اهل سنت دیداری داشتم. انقلابی بودند و انقلاب را قبول داشتند و وحدت را مایه پیشرفت و ارتقا ایران می دانستند. بحث که گرم شد که گله ای داشتند از نوع رویکرد به وحدت و وحدتی هم اکنون جمهوری اسلامی در آن می دمد. به نظر ایشان وحدت در سطح هم افزایی اجتماعی تا حدی رقم خورده است اما در سپهر سیاسی ایران این شعار بازتاب داده نمی شود. در تصمیم گیری ها  اهل سنت نقش بسزایی ندارند و سهمی در سبد تصمیمات اصلی کشور برای اهل سنت در نظر گرفته نشده است.

 

مقاله دکتر بهشتی یک برآمده از یک بحران در وضعیت توزیع قدرت براساس فرهنگ های متنوع ایران است این بحران برای ایشان تبدیل به یک مساله شده که چگونه حاکمیت انعکاس خردفرهنگ‌های کشور باشد . و چگونه حاکمیت براساس مشارکت فرهنگ های اقلیمی و باستانی و بومی ایرانی ها اداره شود. این مقاله هر چند در مساله خوب پیش رفته است اما در پاسخ دکتر بهشتی می دهد، در نسبت با مقوله سیاست نیست بلکه سعی دارد با تزریق اقتدار به فرهنگ خود فرهنگ را مدبر اداره کشور بداند. و اساسا سیاست براساس این مقاله برای دکتر بهشتی خود ولید فرهنگ است. و حامل فرهنگ نمی تواند باشد.

 

 

فروپاشی در پس دیوار خود ساخته

رنانی در نوشته خود خبر از دو سقوط می دهد یکی در عالم ذهن جامعه و یکی دیگر در واقعیت آن. در نگاه رنانی ذهنیت جامعه نسبت به کار آمدی و شایستگی حکومت برای حل مشکلات او در حال فروپاشی است. دیگر جامعه اعتمادی به راه حل ها و مسیرهایی که حکومت درپی طی کردن آن است ندارد. به نظر او این ذهنیت به خاطر اتفاقاتی است که در این چند دهه ایران افتاده و مسبب اصلی آن بازیگران صحنه هستند که به هیچ عنوان به دنبال کار آمدی نبوده اند و سعی بر این داشته اند با ساختن دوگانه‌های سیاسی از نقش آفرینی در کارآمدی فرار کنند.

 

رنانی در این متن مضطرب است و به خواننده این دل گرمی را نمی دهد که در پی اصلاح جامعه است. بلکه متن حاکی از آن است که او در پایین دیوار نشسته است به انتظار سقوط دیواری که از نظرش سقوطش قریب الوقوع است. از سوی دیگر نوشته رنانی خود اوست و سقوط اجتماعی که انتظارش می کشد گویا سالهاست در ذهنش اتفاق افتاده ست اما از سوی دیگر نوشته خود برساخته دنیای خود و رسانه هایی است که دائم با آن ها ارتباط دارد به همین خاطر نمی تواند نماد ها ونشانه های خلاف دنیای خود را نظاره کند. در نوشته رنانی هیچ تحلیلی از  اجتماعات پرشور نیست در نوشته رنانی تشییع حاج قاسم گم است یا اصلا اطلاع ندارد. در نوشته رنانی راهپیمایی ها کار حکومت است نه ذهن جامعه.

 

با رنانی کمی همراهم خوب ذهنیت جامعه حسن ظن به کارآمدی ندارد. به سیاست ها و سیاست گزاران بی اعتماد هستند و خسته از شعار ها و حرف ها شده اند. اما این به خاطر سقوط ذهنی نیست.بلکه نشان از ارتقا ذهنی دارد. انقلاب اسلامی با همه زنجیره ارزشی که حامل آن است : عدالت، جمهوریت، آزادی، استقلال به خوبی توانسته است این توقع را در ذهن مردم جانمایی کند که هر عملکردی که نتواند این ارزش ها متبلور کند ره به تاکستان برده است. انقلاب اسلامی در دل تحولات سرمایه داری جامعه خویش را عدالت خواه بار آورد تا مانع سیاست های عادی سازی شکاف طبقاتی شود. انقلاب اسلامی در آزادی خواهی های جهانی خوب توانسته است بین آزادی مشروع و اراده انسانی جمع کند. انقلاب اسلامی در دل تحریم ها خوب توانست بین استقلال و پیشرفت جمع کند . این شبکه ارزشی چنان ذهن مردم را ارتقا داده است که یکی از ارزش ها نباشد آن حرکت را قبول ندارد. به همین خاطر مردم خسته از کارآمدی  ساختارها و دیوان سالار هستند اما خسته از ارزش ها نیستند و این بزرگترین سرمایه حرکت آنان است…

رابطه آزادی بیان و آزاداندیشی

معمولا آزاداندیشی در معنای آزادی بیان گرفته می‌شود ولی ما به راحتی میان «آزاداندیشی» و «آزادی بیان» تمییز قائل می‌شویم و حتی در خود آزاداندیشی نیز، دو لایه آزاداندیشی فردی و اجتماعی را هم می‌فهمیم؛ با این وجود به نظر می‌رسد نمی‌شود دم از آزاداندیشی زد و در خصوص آزادی بیان دمی برنیاورد؛ به هر حال آزادی بیان خواسته یا ناخواسته در پی‌ آزاداندیشی هست و می‌آید حتی اگر میان آن دو جدایی بندازیم و هم دیگر تفکیک‌شان کنیم.

امّا مسئله اصلی این است که ما آزاداندیشی را پایه قرار داده‌ایم و تکلیف دیگر اخوات و خویشاوندان و اقربا آزاداندیشی را با امامت آزاداندیشی حل می‌کنیم؛ لذا تکلیف آزادی اندیشه، آزادی عقیده، آزادی بیان و دیگر آزادی‌ها با آزاداندیشی روشن می‌کنیم؛ و به عبارت دیگر از آنجایی که ما جوهره‌ی آزاداندیشی را حق‌طلبی و حق‌جویی می‌دانیم، این حق‌طلبی و حق‌جویی است که تکلیف و حد و مرز دیگر آزادی‌ها را مشخص می‌کند؛ همانگونه که حتی خود آزاداندیشی نیز در قید حق و حقیقت است و این حق و حقیقت است که تکلیف و حد و حدود آزاداندیشی را مشخص می‌کند.

مجازات کردن دیگری؛ عملی انسانی است ؟

بحث درباره مجازات اعدام امروزه یکی از جنجالی ترین و رایج ترین مباحث میان فضاهای روشنفکری که رسالت خود را نقد جوامع دینی میدانند تلقی میشود.
از دیرباز اعدام به عنوان یکی از انحاء مجازات به شمار می رفته است و جوامع مختلف بنا بر سنتی که به آن تعلق داشته اند برای جرایم سنگین این نوع مجازات را بر میگزیده اند.
برای بررسی اینکه آیا مجازات اعدام صحیح است یا خیر ابتدا لازم است تا بدانیم اساسا مجازت کاری درست و انسانی است یا خیر؟ پس از آن با بررسی ویژگی های این سنخ از مجازات به سوال اصلی یعنی تناسب آن با ارتداد و نسبت این دو با آزاداندیشی بپردازیم.
یک سوال مهم : کارکرد مجازات چیست ؟

باید توجه داشت که پدیده مجازات بر جنبه مادی انسان مبتنی است و تنها در صورتی مجازات دارای معنا و کارکرد خواهد بود که انسان را دارای هویتی مادی و حیوانی بدانیم. این به معنای نفی هویت روحانی و الهی انسان نیست. لذا این مبنا هم با تفکر اسلامی که انسان را دارای دو هویت میداند همراه است و هم با تفکر مادی که انسان را صرفا دارای هویت مادی میداند (‌هرچند امروزه خیلی قایل به این نظریه نباشند)

به نظر میرسد مجازات کارکردی جز بازدارندگی نداشته باشد و این مهم را در دو وجه نشان میدهد.
یکی در نسبت با خود فرد مجازات شونده و دیگری با افراد مطلع از این مجازات

سوال بعدی : کارکرد بازدارندگی چیست ؟‌
اگر یک ارزش را بتوان نام برد که همه ابناء بشر در همه اعصار بر روی آن اتفاق داشته باشند آن اصل لزوم چرخش زندگی روزمره انسان هاست !
در علم اصول فقه نظام حیات انسان یک منبع برای استنباط شریعت است.
در جوامع لیبرال آزادی فردی را فقط بخاطر نظام حیات انسان است که محدود میکنند.
همه انسان ها به این مطلب گرایش و اذعان دارند و حتی انارشیست ها بخلاف آنچه مشهور است عدم اقتدار سیاسی را مفید به حال همین نظام حیات انسانی میداند.
در عرف عامیانه فارسی برای نفی هر عنصری که مخل به نظام حیات انسانی باشد از عبارت : سنگ روی سنگ بند نمیشود استفاده میکنند.
ممکن است فردی یا افرادی تمام رفتارهای بشری را با هر کم کیفی مبتنی و ناشی از فطرت پاک او بدانند. چنین افرادی اساسا منکر اصلی ترین اصل انسانی یعنی همین لزوم چرخش حیات انسانی هستند زیرا اگر در اختلافات و نزاع های بین انسان ها هردو طرف را مصیب بدانیم و قضاوتی صورت ندهیم زندگی انسان فاسد و مختل میشود. از دیرباز انسان ها بدنبال این بوده اند که فردی را قاضی کنند تا اختلافات را حل کند و به نفع یکی حکم دهد. این یعنی انسان ذاتا گرایش به این دارد که از بلاتکلیفی بیرون بیاید. سر این گرایش نیز در همان گرایش فطری به چرخش حیات انسانی است.

در نتیجه
– بخشی از رفتارهای انسان ناشی از وجه مادی و حیوانی اوست نه وجه روحانی و الهی او
– این بخاطر هویت دوعاملی اوست
– در تعامل انسان ها با یکدیگر باید به هردو بعد التفات داشت و از ابزارهای مناسب هردو استفاده کرد
– کارهایی که چرخه حیات انسانی را مختل میکند معمولا از هویت مادی سرچشمه میگیرند
– این اعمال نیاز به بازدارندگی دارند تا از تکرار و ترویج آن جلوگیری شده و چرخه حیات انسانی حفظ شود. و ابرز ابزار بازدارندگی مجازات است. هر چه عمل (جرم) سنگین تر باشد مجازات سنگین تری نیز در پی خواهد داشت.

آزادی بیان راهبردی ترین روش برای گسترش ولایت و جامعه پذیری

مساله آزادی بیان در چه شرایطی مطرح شده است؟

مساله آزادی بیان زمانی شکل می‌گیرد که اجتماع و اندیشه اجتماعی مطرح است.

اجتماع براساس یک سری از مصالح ومفاسد عام شکل می‌گیرد. مثلا یک مصلحت عام تقسیم کاراست و براساس آن روابط بسیار پیچیده ای شکل میگیرد . نکته بسیار مهم در اینجا آن است که این اجتماع آزادی انسان را حد می‌زند. به این معنا که هرچند انسان بوجود آورنده جامعه است اما این پدیده به محض آنکه متولد شد از اختیار انسان می گریزد و او را تابع خود میکند.

از این جهت آزدی بیان در هراجتماعی مطرح است. از آن جهت که جامعه بالذات یک هژمونی تولید می‌کند و بشر بالذات دارای اختیار و به دنبال آزادی است اندیشمندان همیشه با این سوال روبرو بوده اند که چه تقریری باید از این تضاد داشته باشند؟ اگر جانب آزادی بیان صرف را بگیرند میدانند که این وضعیت میتواند و حتما منجر به شک گرایی دراصول یک نظام اجتماعی خواهد شد و اقتدار اجتماع آرام آرام ضعیف میشود وثبات از آن جامعه رخ برمی‌بندد. ازطرفی اگر جانب ثبات واقتدار جامعه صرفا گرفته شود وکم رنگ ترین طیف آزادی بیان را بپذیریم اولین اتفاقی که برای این جامعه می‌افتد این است که همیشه نگاهش به بالاست. این وضعیت باعث دستوری شدن همه چیزمی‌شود. دراین حالت جامعه بشری به یک ایستایی مذموم میرسد که پذیرفته تعدادی به جای آنها فکر میکند و تصمیم میگیرد. پیشرفت این جامعه پیشرفت همگانی نیست و اساسا اتفاقی که در این جامعه می‌افتد این است که فکر و اندیشه تحت اسارات درآمده و آژادی فکر از این جامعه رخ بربسته است.

پس دراینجا باید هم جنبه ثبات را در نظر گرفت وهم جنبه تغییر را. باید هم اقتدار و حفظ اجتماع را دید و هم جنبه پیشرفت و تکاپوی آن را.

نکته ای که دراینجا به ذهنم میرسد این است که اساسا مشکل جایی به وجود میاید که جامعه را درای یک هژمونی و اقدار از بالا به پایین ببینیم. به عبارت دیگر تصورشکل گرفته از اقتدار در این جامعه یک اقتدار مرکزی و از بالا به پایین است. اما اگر بتوان گونه ای دیگر از اقتدار را صورت بندی کرد مساله رنگ میبازد.

ما اگر بتوانیم جامعه ای را تصویر کنیم که مردم آن جامعه آن را از آن خود بپندارند و اقتدار و حفظ نظام آن جامعه در توده مردم باشد اساسا آزادی بیان هیچ گاه هیچ مانعی برای حفظ نظام نخواهد بود. این جامعه چون از درون میجوشد و تفکر میکند اتفاقا به آزادی بیان بی قید وشرط احتیاج دارد. زیرا توانایی این جامعه در آن است که غیر را به راحتی در خود حل وفصل میکند و به جای آنکه ترسو باشد بشدت مهاجم و ویران کننده رقیب خود است.

آنچیزی که در پارگراف بالا گفتم وضیت جامعه مطلوب است. در آن جامعه اساسا صورت مساله پاک و میشود. ولی در وضعیت تاسیس بنظر باید قضیه متفاوت باشد. هرجامعه ای در وضعیت اولیه خود باید بگونه ای از خود محافظت کند. البته این محافظت میتواند صورت های مختلفی بخود بگیرد ولی یکی از مترقی ترین گونه های آن صورت دهی جامعه تحت ولایت است. ولایت به معنای انسجام شدید در یک بستر حقیقی است که افراد خود را در برابر بیگانگان این اندیشه و ساحت تفکر حفظ میکنند. اقتدار این جامعه به انسجام هرچه بیشتر و وحدت حقیقی آن نزد توده مردمی است که ذیل ولایت می‌باشند. در اینجا آزادی بیان یک روش راهبردی برای گسترش ولایت است. اتفاقا چون همه آحاد تحت ولایت همه در کارهمند و برای حفظ همدیگر زمان دارند ترسو نیستند و بشدت مهاجمند.

آنچیزی که باقی میامند حل وفصل بحث ارتداد و تحلیل درست از بعضی از اتفاقات تاریخی مثل مسجد ضرار است که انشالله در سیاه قلم بعدی بدان خواهم پرداخت.

نقدی به فرق آزادی اندیشه، آزاداندیشی

???? فرق آزادی اندیشه، آزاداندیشی و آزادی عقیده

????️آزادی اندیشه: اگر زمانی اندیشه ای، آزادانه با چیزی تعامل کند یعنی اندیشه اش به دنبال حق باشد، آزادی اندیشه رخ داده است.

????آزاداندیشی: اگر اندیشه انسان، به ملکه و مقامی برسد که همیشه آزادانه با امور مختلف تعامل می کند یعنی هیمشه اندیشه اش به دنبال فهم حق است، آزاداندیشی رخ داده است. و لذا هم به هدف رسیدن به حق می اندیشید و هم صحیح و با رعایت قواعد اندیشه، می اندیشد.

????آزادی عقیده: اگر انسان عقیده و باورش آزاد باشد یعنی عقیده اش بر اساس آزاداندیشی شکل گرفته باشد، آزادی عقیده رخ داده است. برخلاف کسی که بر اساس میلهای غیرحق و تعصب ها و سنت های آباء و اجداد و… باورش شکل می گیرد.

???? نقد تفاوت بین آزادی اندیشه و آزاداندیشی:

به نظر بنده تفاوت آزادی اندیشه و آزاداندیشی در فعل و ملکه بودن این دو نیست.
به نظر اگه انسانی یک بار در یک مساله مواجهه ای آزادانه از قیود و فقط برای رسیدن به حق، داشته باشد، بازهم آزاداندیشی محقق شده است. یعنی برای تحقق آزاداندیشی نیازی نیست این فعالیت تبدیل به ملکه شود.
تفاوت این صرفا در این است که آزاداندیشی یک پویش و فرایند است و آزادی اندیشه، نتیجه و حاصل آن فرایند است.
بنابراين تفاوت ماهوی بین این دو اصطلاح نیست.

بله در اصطلاح نزاعی نیست. اگر بخواهیم تعیینا اصطلاحی برای این واژه ایجاد کنیم، ممکن است.

اسارت اندیشه

مهم نیست چه طوری فکر می کنی! مهم این است که به چی فکر می کنی!
به نظر بنده معنای آزادی فکر و آزادی بیان یعنی در حصار مسائل عقیده خاصی قرار نگیری اگر در حصار مسائل اندیشه خاصی بیافتی با مفروضات یک اندیشه امکان دارد در مورد مسائل مهمی که خارج از آن اندیشه است اصلا فکر نکنی که اتفاقا این مسائل مسائل راه گشا است
با اینکه خود فرد از نوع تحلیل و نگاه خود رضایت دارد و به زعم خود ،  با قضیه علمی برخورد کرده ولی نمی داند که در زمین این اندیشه خاص بوده و در این مدت به مسئله به جز این مسائل فکرنکرده و این یعنی اسارت اندیشه در حالیکه خود فرد از امکانات و احترام ها و زرق و برق ها، بسیار راضی است و آنجا را مهد اندیشه و آزادی می داند این بلایی است که غرب  بر سر جوامع بشری آورده به اسم آزادی وآزادی  جوامع را مورد تهاجم قرار می دهد وموانعی برای آنها ایجاد می کند تا به مسائلی که او می خواهد فکر و اندیشه شود و اگر رشته علمی تاسیس می شود و متخصصانی زحمت کش متدین  پرورش می یابند همه و همه در خدمت مسائل تمدنی غرب باید باشند این یعنی اسارت اندیشه
چرا از اختیار می ترسند ؟چرا از تصمیم می ترسند ؟چرا از اراده می ترسند ؟چرا از امتیاز انسان نسبت به حیوان می ترسند؟
برای اینکه نگذارند در مورد مسائلی تفکر شود باید اندیشه ها را به سوی دیگری برده ومسائل بی اهمیت را مهم جلوه دهند هدفهای پوچ را عالی جلوه دهند
پس آزادی تفکر یعنی آزاد باشی در موارد مختلف فکر کنی نه اینکه صرفا در تحلیل و نوع بیان مطلبی خاص آزاد باشی.

تفاوت آزادی اندیشه و آزادی عقیده و آزاداندیشی

بسم الله الرحمن الرحیم

  • آزادی اندیشه یک نوعی از اندیشه می باشد. تمرکز در این مفهوم بر روی اندیشه می باشد و آزادی به عنوان یک صفت به آن اضافه شده است. در نتیجه مفهوم جدیدی از اندیشه و آزادی ایجاد نشده است بلکه ترکیب اندیشه به یک صفت می باشد.
  • آزادی عقیده هم از این زاویه مانند آزادی اندیشه است. یعنی یک مفهوم جدید ایجاد نشده است در آن، در این مفهوم، تمرکز بر روی عقیده است و آزادی مانند آزادی اندیشه به صورت یک صفت به آن اضافه می شود.
  • اما آزاداندیشی بر خلاف دو مفهوم قبل، یک پدیده جدیدی از دو لفظ آزادی و اندیشه می باشد. آزاداندیشی یک صفت انسانی می باشد که در صورت ممارست در انسان ایجاد می شود و به معنای رهایی اندیشه انسان از قیود.
  • نکته بعدی در تفاوت میان این سه مفهوم به آن برمیگردد که در آزادی اندیشه و آزاداندیشی، اندیشه رکن اصلی می باشد اما در آزادی عقیده، اندیشه رکن اصلی نمی باشد چرا که برخی از عقیده ها براساس احساسات و عواطف و … در افراد ایجاد می شود.
  • در آزادی عقیده به دنبال آن هستیم که عقایدی که به سبب اندیشه ایجاد نشده است را طرد کرده و آزادی را با اندیشه به عقیده عطا کنیم.

چرا ارزش اعمال را به نیت پشتیبان آن می دانیم؟

بسم الله الرحمن الرحیم

چرا اسلام ارزش اعمال را به دانایی و تعقل می داند؟ چرا ارزش اعمال را به نیت پشتیبان آن می داند؟

 

با این عینک، یکبار می توان گفت که مهم نیست چه چیز در دنیای خارج محقق می شود. مهم دانایی صرف است. دانایی است که اصالت دارد، نه عمل. ایمان اصالت دارد، نه عمل صالح.

ولی با نگاهی دیگر می توان گفت که تنها با تفکر و دانایی و نیت های عمیق است که کارهای عمیق صورت می گیرد. تا وقتی شما نگاه های جزئی و ریزبین داشته باشی، نخواهی فهمید که این رفتار خرد و جزئی، با آن رفتار خرد و جزئی چه تفاوتی دارد. این چاقو می برد، و آن چاقو نیز می برد. چه تفاوتی دارد؟ اما باید کمی کلان تر نگاه کرد. این چاقو، یک خیار را می برد، و آن چاقو سر یک انسان صالح را. و حتی در برخی امور، خیلی باید کلان شد تا فهمید که این کار خرد و جزئی، چه تفاوتی با آن کار خرد دیگر دارد.

هر کس می تواند پشت پیانو، یک نت بزند. دیگری نیز نت دیگری می تواند بزند. حتی اگر از او بخواهیم، می تواند چندین نت بزند. اما وقتی یک آهنگ منسجم از او بخواهیم، نمی تواند این کار را انجام دهد. این کار مهارت می خواهد. ترتیب نت ها مهم است. زمان هر یک مهم است. اینجا است که ارزش علم و دانایی، و حتی مهارت، خود را نشان می دهد. بدون علم و مهارت، باز هم صدا تولید می شود، ولی آن صدای دلنواز که مقصود است را نمی تواند ایجاد کند. یک صدای شلخته و بی نظم و درهم را می نوازد.

در هر کاری همینطور است. لازم است تصور هدف صورت بگیرد. بدون این دانایی و صورت هدف، کارهای زیادی صورت می گیرد، ولی آن کاری که بخواهیم اتفاق عمیقی رقم بزند، حتما تعقل و دانایی و فکر نیاز دارد.

دوگانه ای که می خواهیم بسنجیم بین فرض وجود علم و فرض فقدان علم، بین دو گانه نماز و دزدی نیست، که بگوییم یکی خوب است و دیگری بد. منظور از علم همراه با عمل، علم به خوبی نماز و بدی دزدی است. اتفاقا نقطه اصلی گزاره، این نیست. گزاره بین کارهای مختلف خوب، مطرح می شود.

یعنی کارهای صالح خود نیز درجات دارد. برخی کارها، حتی فهمیدنش نیاز به عمق فکری دارد، و البته از ثمراتش یک جامعه بهره می برند. برخی کارهای خوب، واضح و البته سطحی است.

مثلا خیلی از افرادی که عمق فکری ندارند، به عمل صالح فردی می پردازند. اما عده ای دیگر، عمیق تر نگاه کرده و عمل صالح اجتماعی را ضامن اجرای چندین عمل صالح فردی می بینند، فلذا ارزش بیشتری برای آن قائل هستند و کار دیگری می کنند. دسته اول، به اینها اعتراض می کنند که کار خوب کردن که این همه زحمت نداشت. همین که عمل صالح را خودت انجام می دادی و دیگران را دعوت می کردی، کافی بود. این از نگاه آنها است. ولی اگر به انصاف بخواهیم بگوییم، کافی نبود. باید گفت کار جمعی، مقدمات دیگری نیاز دارد. همینها است که می گویم عمق نگاه، ما را به عمل صالح های عمیق تر می رساند. بدون عمق نگاه و فکر، عمل صالح عمیق نمی توان انجام داد.

پس می تواند منظور از نیت و تعقل همراه با عمل، عمق فکری پشتیبان عمل باشد.

 

نسبت آزاداندیشی با آزادی اندیشه و عقیده

پیش تر در یادداشتی به نسبت آزادی اندیشه با آزادی عقیده در دیدگاه شهید مطهری پرداختیم. حال می خواهیم نسبت این دو با آزاداندیشی را در یابیم.

به نظر می آید آزاداندیشی همان چیزی است که دغدغه استاد شهید را پاسخ می دهد. آزاداندیشی همان است که انسان را وارد وادی عقلانیت و تفکر می کند. به وسیله آزاداندیشی می توان از تعصب و تحجر و تقلید رهایی پیدا کرد. حتی اگر این تعصب در ناحیه عقاید باشد.

به عبارت دیگر آزاداندیشی، در مقابل آزادی عقیده یا آزادی اندیشه نیست. آزاداندیشی، در واقع دعوت به اندیشه ورزی آزادانه است. اندیشه ورزی آزادانه در همه عرصه های فکری. چنین دعوتی اگر تبدیل به خصلت انسانی شود، همه زندگی او را ویرایش می زند. از رفتارهای فردی و اجتماعی گرفته تا آداب و رسوم و عادات و خلقیات و حتی اعتقادات و باورها. ویرایشی دائمی و ارتقای نو به نو به تمام عرصه های حیات انسانی.

 

 

آیا آزاداندیش کسی را میکشد ؟

آیا حکم ارتداد انسانی است ؟ چه کسی به شما اجازه میدهد فردی را بخاطر عقیده اش بکشید ؟ اساسا ادعای آزاداندیشی را چگونه با قتل نفس جمع میکنید ؟

از دیدگاه باورمندان به اسلام، خداوند متعال یگانه خالق هستی بوده و خلقت او مبتنی بر حکمت است. در نتیجه او هیچ موجودی را به باطل نیافریده و تمامی مخلوقات او در مسیر تکامل هستی و حرکت آن به سمت خداوند متعال دخیل هستند.
برخی اندیشمندان این نگاه درباره تکوین را به حوزه اعتباریات نیز تسری داده اند و مبتنی بر نظریه فطرت، قائل هستند هر اعتباری که انسان بر اساس فطرت انجام میدهد در همان مسیر تکامل قرار دارد. این نگاه مورد تایید آیات قرآن نیز هست. قرآن کریم در آیه شریفه
فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًاۚ فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا
دین حنیف را همان فطرت الهی میداند که در وجود انسان نهفته است. پس میتوان گفت اعتبارات و رفتارهای فطری انسان دقیقا مطابق با دین حنیف و نقشه تکامل و سعادت اوست.
اما مشکل از آنجا اغاز میشود که رفتارهای انسان فقط تحت تاثیر فطرت نبوده و عواملی چون هوای نفس نیز در آن دخیل هستند.
نفس نماینده نیازهای حیوانی و جسمانی انسان است. فطرت و دین نیز این نیازها را به رسمیت شناخته اند و به هیچ وجه نفی آن ها را درست نمیدانند. تنها تفاوت در اینجاست که نفس به سبب خوی غیرعقلانی خودف توانایی محاسبه و تعیین حدود و کیفیت ارضای این نیازها را ندارد اما دین و فطرت به سبب هویت عقلانی خود این توانایی را دارند.
لذا میتوان گفت از نگاه باورمندان به دین مبین اسلام، هر پدیده انسانی، واقعی و در مسیر حق است و تنها حدود و کیفیت آن است که در صورت انحراف به باطل می انجامد.

از دیدگاه مادی هر آنچه در جهان موجود است برای بهره کشی توسط انسان است. انسان در رفتار خود کاملا آزاد است و هیچ قیدی اعم از فرهنگ و سنت و دین نمیتواند پای او را بند کند. البته همین دیدگاه مادی به حق یک مورد را استثنا نموده و جایی که آزادی فردی حق آزادی افراد دیگری را سلب کند، جلوی آزاید فرد را میگیرد.
علت این تبصره بسیار مهم، درک یک نکته فطری توسط مادیگرایان است که زندگی انسان باید جریان داشته باشد و با هرج و مرج و آشوب همه چیز انسان ها به باد میرود !

پدیده ای که میخواهیم آن را از جهت بالا مورد مطالعه قرار بدهیم، پدیده “قتل نفس” است !
آیا کشتن یک فرد دیگر اساسا جنایت است ؟ یا در برخی مواقع میتوان مجوز آن را صادر کرد ؟
اگر در برخی موارد جواز دارد، پس اساسا جنایت نیست و مثل هر پدیده انسانی دیگر باید مقدار و کیفیت آن را مشخص کرد تا موجب فساد جامعه بشری نشود !
مرجع تعیین این حدود کجاست ؟

آزاد اندیشی مساله مدرن است یا توحیدی ؟

  1. برای پاسخ به این پرسش که آزاد اندیشی مساله مدرن است یا تو حیدی ابتدا باید به این سوال پاسخ دهیم که مساله چیست؟

مساله با بحران و حتی با پرسش متفاوت است. بحران حکایت از یک بهم ریختگی و حیرانی در موضوع دارد اما مساله را باید حدفاصل بین انچه که هستیم و انچه که باید باشیم دانست. مساله زمانی اتفاق میافتد که اتفاقا هیچ حیرانی و ضلالتی در مسیر نباشد و هدف و آینده نزد ما از هرچیزی روشن تر باشد. در وضوح و شفافیت آینده و حال است که مسائل آرام آرام جوانه میزنند و دیده میشوند. مساله حتی با پرسش هم متفاوت است . پرسش آنچیزی که به شما قدرت و زبان توصیف وضعیت موجود و وضعیت آینده را میدهد. اگر ما پرسش مشخصی نداشته باشیم و اساسا بدون پرسش به دل میدان زده باشیم اسیر بی فکری خواهیم شد و انچه را که فکر نیست فکر قلمداد میکنیم.

پرسش علمی جایگاه و نقش و معنای و ضرورت رجوع به دانش مطلق و خاص  را نشان میدهد و مساله عامی در این فضای روشن تولید می شود

2 .  مساله آزاد اندیشی در جهان غرب در فضای تقابل با کلیسا و در تخطئه اندیشه و علم از جانب دین مطرح شده است. حتی در یک تعبیرتندی شاید بتوان گفت آزاد اندیشی در جهان غرب برای عبور ازسنت مطرح شد. جدی ترین مانع برای شکل گیری تمدن مدرن سنت به خصوص در تقریر کلیسایی از دین مسیحیت بود. این اراده تجدد خواهی و اومانیستی باعث شد تا انسان مدرن هر چه را که با عقل و متد علم و کارآمدی ناسازگار بود از دم تیغ گذراند واولا تیغ را هم به سمت خود گزارهای دین مسیحیت برد

3 . این تاریخ هیچ گاه در جامعه اسلامی مطرح نبوده و اساسا جامعه اسلامی هیچ گاه بحران دگم اندیشی به عنوان یک بحران زیستی سبقه ای  نداشته است.

4 . آنچیزی که در اینجا باید بدان پرداخت این است که اولا ما در یک محیط بسته و جدا افتاده از تمدن غرب نیستیم و بسیاری از مصائب آنها مصائب ما شده است. ثانیا باید به این سوال بپردازیم اگر یک موضوعی مثل آزاد اندیشی در پاردایم اسلامی هیچ گاه یک مساله نبوده باید به آن چگونه پاسخ داد.یک پاسخ آنست که ما همان جوابی را که پارادایم غربی به آن داده را مطرح کنیم. ولی پاسخ دیگر آنست که ما باید اصل نیاز شکل گیری این موضوع را فهم و صورت بندی جدیدی از آن در پاردایم خودمان داشته باشیم. البته باید توجه داشت که نیازهای شکل گرفته در بستر یک فرهنگ دارای لایه های عمیقتری است و برای آن که فریب نیازهای کاذب یا برساخته اجتماع را نخوریم باید آن را ریشه شناسی کنیم تا به نیاز فطری انسان برسیم.

5 . حال باید گفت بحران هایی که درغرب سپری شد بشری غربی را دائما به این سمت برد که که هیچ چیز نباید از مانع از آزادی او باشد حتی خدا. او به دنبال رهایی بود و اولا چیزی راکه متوجه شد این بود که تا رهایی در اندیشه نداشته باشد رسیدن به  رهایی واقعی، خیالی پوچ و واهی است. آنچیزی که ما میتوانیم از این بستر استفاده کنیم آنست که انسان جدا افتاده  و گرفته شده از حقیقت می‌خواهد و طالب حقیقت باشد. این میتواند صورتبندی جدید ما در مساله آزاد اندیشی یاشد.

6 . با این تقریر آزاد اندیشی اساسا یک مساله توحیدی و زاییده شده در بستر فرهنگ اسلامی است که صورتی باطل در جهان غرب ازآن خود کرده و مصداق تلبس حق بالباطل شده است.