چه بسیارند مکالمه‌ها و چه قلیل‌ند گفتگوها!

بسم الله الرحمن الرحیم

ما به هر پویش ذهنی، فکر و اندیشه نمی گوییم. ما قائل هستیم که آزاداندیشی، نوع خاصی از اندیشه کردن است. اندیشه اگر معیوب باشد، اگر درگیر موانع ترس و تعصب و هوس باشد، از آزاداندیشی دور می شود.

به همین میزان می توان فهمید که هر مکالمه ای گفتگو نیست. گفتگو هویت خاصی دارد. در گفتگو مکالمه صورت می گیرد، کلام رد و بدل می شود، اما یک قید دارد. در گفتگو هر دو طرف صاحب اندیشه هستند.

پس کسی که اندیشه آورده و مخاطب که صرفا می خواهد گوش کند، گاهی سؤال می پرسد، ولی در مقابل گوینده اندیشه ای نیاورده، این گفتگو نمی شود. این تعلیم است، که گاهی مخاطب سؤال هم می پرسد.

گفتگو یک رابطه دو طرفه است. دو طرف با هم فکر می کنند، با هم اندیشه می آورند، هر دو فعالانه حاضرند. کسی در جایگاه آموختن صِرف و یاد گرفتن صِرف نیست. که البته هر دو هم می آموزند (جنبه شنیدن در گفتگو) و هم روی اندیشه خود کار می کنند، فکر می کنند (جنبه گفتن در گفتگو)

حال اگر گفتگو را گسترش دهیم، و تبدیل به فرهنگ جامعه شود. کم کم تعصب و تقلید رنگ می بازد. هر کس به قدر خود فکر می کند. دیگرانی که فکر کرده اند، اندیشه هایشان به افراد دیگر می رسد. آنها نیز به قدر خود روی آن اندیشه ها فکر می کنند، و به میزانی که صحت آن را درک می کنند (و نه بیشتر)، همان مقدار را تأیید می کنند و جزء وجود فکری‌شان می شود. و این بار، خودشان هستند که با فکر خود به آن رسیده اند (که البته ایده اولیه را دیگری فراهم کرده و بستری شده تا فکر اینها نیز راحت تر به آن اندیشه برسد)

بدین صورت جامعه در حال فکر کردن است. جامعه در تک تک جوانب، می تواند این حال را داشته باشد. دائما فکر کند. هیچ گوشه ای از زندگی فردی و اجتماعی را رها نکند. ذره ذره زندگی را زیر ذره بین فکرهایش بیاورد. اینقدر موضوع برای فکر کردن زیاد است که جامعه کم کم به این نتیجه می رسد موضوعی فکر کند. در فلان موضوع، من که کامل کار نکرده ام، روی حرف های فلان اندیشمند اعتماد می کنم. او را بیشتر از دیگران صاحب اندیشه سالم و متعادل می دانم.

در این تصویر، حق طلبی، در اوج خود در حال تحقق است. همه در همه زمینه ها دنبال رسیدن به حقیقت. هیچ فکری کنار گذاشته نمی شود. شاید که آن فکر، راهی نزدیک تر به حق ترسیم نماید.

بدین صورت است که گفتگو بستر و کالبدی است که جامعه به حقیقت می رسد.

بار ارزشی نظام مفاهیم، همراه با خود مفهوم

بسم الله الرحمن الرحیم

مفاهیم همه پشتوانه دارند. ما وقتی می خواهیم پشتوانه برای یک مفهوم درست کنیم، آن مفهوم شوکت متناسب با آن پشتوانه را پیدا می کند.
ما برای «کرامت» اگر سعی کنیم توجیه انسانی بیاوریم، کرامت سرپا می شود. جان می گیرد. ولی زورش در همین مقدار است. غرب این کار را کرده است. تمام مفاهیم را گرفته، و یک توجیه با خودش آورده. این است که گاهی می بینیم که اخلاق انسانی فراتر از اخلاق دینی جایگاه پیدا می کند. خیلی از امور را می گویند یک رفتار انسانی است و تمجید می کنند. ولی وقتی می گویند فلان کار ناشی از اخلاق دینی است، گویا آن وزن را ندارد. می خواهند بگویند که این که اختلافی است، خوب است ولی ارزش آن کار انسانی را ندارد. در این نگاه ما مغلوب گزارش می شویم. هر چقدر بازی کنیم، باز مغلوبیم. انسانیت را از دینداری بالاتر می دانند. گویا دین، یک قید و وزنه ای برای انسان است، و لازم است رعایت شود برای صرفا اهل دین. اینطور نمی گویند که اصلا دین آمد و انسان را پرواز کردن آموخت.
همین «کرامت» را اگر در نگاه توحیدی نگاه کنیم، رنگ متفاوتی پیدا می کند. جدای از تعریف آن که به کلی تغییر می کند، که حتی جایگاه آن نسبت به دیگر مفاهیم، حتی زور آن برای ایجاد حرکت در انسان، حتی توان آن برای جامعه سازی، و حتی ارتباط وثیق آن با دیگر امور متفاوت می شود. کرامتی که غرب می گوید کرامت است، اما پر از غرور، پر از ناتوحیدی، پر از فردیت. و کرامتی که اسلام می گوید هم کرامت است، اما پر از تواضع، پر از بزرگ کردن اصل بشریت، پر از خدا.
این دو که کرامت است. چرا به دو مسیر متفاوت ختم شد؟
این است که ما همواره نباید صرفا به خود مفهوم نگاه کنیم. بگوییم غرب از کرامت حرف می زند، اسلام از تعبد. کرامت در نگاه اسلام چندان جایگاه ندارد! این مقایسه صحیح نیست. درست است که کرامت در نگاه غرب، به عنوان اوج نگاه مطرح می شود. ولی همین کرامت در نگاه اسلام بسیار بالاتر است. و البته شاید بتوان گفت هنوز تا نقطه اوج در نگاه اسلامی مانده. نگاه اسلام، اوج را توحید می داند. ولی این نقطه اوج، هزاران بار بالاتر از نقطه اوج در نگاه غربی است. ما گاهی اشتباه می کنیم و می گوییم که نقطه اوج اسلام فلان است، نقطه اوج غرب بهمان است. پس اسلام روی بهمان کمتر توجه کرده! ابدا. اگر غرب با مفاهیم یک تپه درست کرده، اسلام در آن مفاهیم و کمالات بسیار بیشتر دمیده و یک کوه بسیار عظیم ساخته. هر کمالی را که غرب تعریف کرده، هزاران بار متعالی تر و بالاتر، اسلام به آن پرداخته. اما چون نقطه قله در نگاه اسلامی نیست، خیال می شود که اسلام چندان به آن نپرداخته.
کرامت انسان به چیست؟ عزیز بودن و بزرگواری انسان به چیست؟
اگر بزرگواری انسان به یکسان بودن انسان ها است که اسلام چه بسیار به آن توجه کرده. خروجی غرب در نهایت منجر شده به نگاه های شدید نژادپرستی، یا سرمایه محورانه، یا نگاه های فردگرا. اسلام اینها را رد کرده. اسلام محور را تقوا و عمل صالح می داند. این است که مؤمنین دیگری را برتر از خود می پندارند و تواضع در عمل می آید.
اگر بزرگواری انسان به انس و الفت و صمیمیت است، که غرب بعد از نگاه های اومانیستی، افراد را فردگرا کرده، و دیگر با بهانه های سطحی می خواهد ارتباط را در آنها حفظ کند. ولی اندیشه ها اکثرا مانع است و چندان ارزشی برای آن قائل نیست. مگر ارتباط های سطح پایین. اما در اسلام، نتیجه ها هم همین را می گوید که انسان ها همدیگر را عزیز می دانند. ارزشمند می دانند. اساسا ایثارگری را عاقلانه می دانند چرا که می گویند آنچه دست من است، امانتی است از سوی خدا. و چه بهتر این نعمت خرج کسی شود که از من برتر است. فلذا به راحتی ایثار اتفاق می افتد. لازم به تبلیغات گسترده و مستمر و … نیست. نظام مفاهیم است که اینطور پشتیبانی می کند و این تفاوت ها را رقم می زند.
تا اینجا در مورد کرامت گفته شد، همین ها را می توان در مورد بسیاری مفاهیم دیگر مطرح کرد. در مورد مفهوم انسان، مفهوم عدالت، مفهوم پیشرفت، مفهوم جامعه و امت، مفهوم ولایت و حکومت، مفهوم امام، مفهوم خدا، مفهوم تعبد و عبادت و عبد و عبودیت، مفهوم اقتصاد، مفهوم فرهنگ، مفهوم سیاست، مفهوم جهاد، مفهوم آزادی.
خیلی اوقات می بینیم که برخی مفاهیم در نگاه اسلامی هست که هیچ مابازایی در نگاه غربی ندارد. و البته برعکس، مفاهیمی در غرب هست که مابازای اسلامی ندارد.
این نظام مفاهیم، خودش کلی کار می تواند بکند.
گاهی می گویم که چه خوب بود اگر هر طلبه، فقط یک مفهوم را می گرفت و روی آن تمرکز می کرد و نگاه اسلامی و انواع زوایایی که می توان به آن مفهوم نگاه کرد را جمع آوری می نمود، و بعد با جمع آوری این تبیین ها از هر مفهوم، نگاه اسلامی خیلی رشد یافته، جلوه می کرد.

درگیری آزاداندیشی با باور

وقتی اندیشه‌ای به باور تبدیل شد دیگر چگونه می‌توان دوباره در آن تفکر کرد؟ چگونه می‌توان نسبت به آن آزاداندیشی کرد؟

وقتی اندیشه‌ای به باور تبدیل شده است، چگونه در آن شک کنیم تا بتوانیم دوباره در حق آن آزادانه تفکر کنیم؟ آیا واقعا می‌توان نسبت به باور آزاداندیش بود؟ اگر شک در باور بشود، دیگر باور نیست، و مادامی که شک نشود، نمی‌توان در آن تفکر کرد؛ مسئله این است که در عین باورمندی، چگونه نسبت به همان باور، آزاداندیش باشیم؟ همین که این به باور ما تبدیل شده است، مانع آزادانه اندیشیدن می‌شود.

 

به عبارت دیگر آیا امکان تفکیک این دو مقام هست؛ یعنی مقام باور را از مقام تحقیق و تفکر جدا کنیم؛ آیا «الحاد در روش» امکان دارد؟ یا اینکه ناخودآگاه باورها تاثیرگذار در تحقیق و تفکر هستند و تلاش‌ها باید در راستای کم‌کردن این تاثیرگذاری بود و حذف کامل آن اساسا امکان ندارد؟

نامه ای برای برادر مشکاتی (ساکن احتمالی ابر ماشین 2)

نامه ای به یک مشکاتی

بسم الله الرحمن الرحیم

از جانب یکی از اعضای پیشکسوت! حلقه اندیشه کلامی به یکی از برادران مشکاتی

شاید باید در خط بالا مثلا ذکر میکردم حلقه اندیشه کلامی قم، ولی چیز جدیدی است، تا به حال حلقه ما فقط همین یک حلقه بوده است و نیازی به درج یک قید برای توضیح این که این حلقه کدام یکی از حلقه هاست نبوده است!

اگر شایدِ بالا درست باشد و قرار است حلقه جدید تشکیل بشود، شما نمیدانید این خبر برای یکی مثل من (که مثل من ها کم هم نیستند، بیش از چهل!! نفر اند!) چه معناهایی دارد!

آشنایی ما با حلقه کلامی از یک نگاه شروع شد! مثل همه ی عشق های افسانه ای دیگری که در آثار شعرا و رمان نویسان و هنرمندان جهان میبینیم. عشق جانسوز در یک نگاه!

البته نگاه ما خیلی هم تصادفی نبود، و از قضا ما عشقمان فقط از نگاه به همدیگر شروع نشد!
بلکه عشق ما از نگاه به دشمن مشترکمان شروع شد!

ما را یکی از فضلای حوزه با دشمن مشترکمان آشنا کرد

او برای ما از یک معضل بزرگ در کل مناسبات ما و جامعه و حوزه و تمدنمان و هویت و دارایی هایمان پرده برداشت، او نشان داد که یک جهان تشنگی پیش روی ما و منتظر ماست، یک جهان مساله که همه شان چشم به ما دوخته اند؛ به ما و به حوزه ما و ثروت هایی که لابلای صفحه صفحه کتابهای ما، قرآن ما، روایات ما، و …. ریخته است! نشان داد که یک تمدن مساله انتظار ما را میکشد تا برایش حرفی بزنیم؛ یک جهان تمدن که یادش نرفته است ما به او وعده ی سخنی نو داده ایم و اثبات کرده ایم که کلی حرف نو برایش داریم؛ حرفهایی نو تا زندگی جدیدی را به زمین و به انسان ها هدیه کند!

و نشانمان داد که چقدر ما سرمایه هایمان را نمیبینیم، و چقدر بخاطر به کم قانع شدنهایمان، و به کم بسنده کردنهایمان، و ابتکار نداشتن هایمان، و به خاطر چشم به نیاز ندوختن هایمان، ناتوانیم از اینکه این عطش ها را آبی برسانیم!

نشانمان داد که هزاران نفر کنار اقیانوس ایستاده ایم و یک تمدن تشنگی را مشت مشت آب میرسانیم! یکی یک مشت آب میبرد میدهد به یک گل نیمه جان! یکی یک مشت آب میریزید روی دست کسی تا دستانش را تمیز کند! یکی یک مشت آب میریزد روی شیشه یک ماشین! یکی میدهد به کودکی تشنه و و و پراکنده؛ بی هدف؛ کم رمق و در نتیجه بی ثمر!

اینها را که نشانمان داد، به ما گفت بیایید سوار این ابر ماشین آب پاش من بشوید! این ابر ماشین به تعداد شما صندلی دارد، وقتی شما هر کدامتان روی یکی از این صندلی ها بنشینید و دستور العمل را اجرا کنید، این ابر ماشین شروع میکند به سیراب کردن همزمان و هدفمند مهمترین تشنه های این تمدن تشنه و کم کم همه را سیراب میکند!

گفتیم ما زندگی داریم! زن داریم بچه داریم! برویم داخل ابر ماشین چه کسی برود به خانه ما رسیدگی کند؟
گفت این ماشین با روزی دو ساعت سوخت گیری کار خودش را میکند!
فقط تا مدتی باید هر روز سوختگیری کند تا موتورش روشن شود، بعدش قیامت میکند!
گفتیم با روزی دو ساعت؟ مگر میشود؟
باور نمیکردیم!
او میگفت باور کنید! میشود! من اقیانوس را میشناسم! من این آب را میشناسم! این تشنگی ها و این جهان تشنگی را میشناسم! برای قطعه قطعه این ابر ماشین زحمت کشیده ام و میشناسمش! این ماشین کار میکند!

ما باور نکردیم؛ ولی اعتماد کردیم!
سوارش شدیم!
گفتیم سوختگیری اش چگونه کار میکند؟
گفت با شما!
با فکر شما!
شماها باید فکر بنوشید و با هم فکر بپزید و با هم فکر سرو کنید!

ما افتان و خیزان، و خسته از عادت های گذشته، تلاش هایمان را شروع کردیم
تلاشمان را شروع کردیم و رفته رفته نوشیدیم و پختیم و سرو کردیم، کم کم صدای غرش قلب این ابر ماشین را شنیدیم!

صدای غرش اش را که شنیدیم، کم کم باورمان شد که او راست میگفت!

در همین حوالی هستیم و شاید دور نباشد که ابر ماشینمان قشنگ روشن شود
در همین حوالی به ما خبر دادند که او در فکر ابر ماشین شماره دو است!
و تو ای برادر مشکاتی
تو سرنشین ابرماشین دو ای!

از من
برادر پیشکسوتت بپرس!
به تو میگویم!
شک نکن!
من صدای غرش موتور این ابر ماشین را شنیده ام!
تو افتان و خیزان نیا و سوختگیری را محکم انجام بده!
دور نباشد که ما از شرمندگی اقیانوس به در بیاییم!

به امید دیدار تو در سپهر تشنگی زدایی!

برادرت
یک عضو ابر ماشین حلقه کلامی قم

فرار غرب از باورمندی، سؤال یا جواب؟

بسم الله الرحمن الرحیم

فرار غرب از باورمندی، سؤال یا جواب؟

یکی از نکاتی که در کل جلسه ارائه «باورمندی و آزاداندیشی» مبتنی بر آن گزارش صورت گرفت، آن بود که رقیب چه می گوید. رقیب ما که در اینجا لیبرالیسم مد نظر است، در اینجا می گوید که باورمندی با آزاداندیشی جور در نمی آید. کاش در عصاره ها، به همین نکته تقابل و مخالفت‌گویی ما نسبت به غرب هم اشاره ای می شد.
دقیقا ادعای غرب کجا است؟ چرا جانب شک را گرفت که به نظر ما بطلان کارش کاملا واضح است؟ چون دلش می خواست سیلان و حرکت داشته باشد. دیدگاهش این بود که اگر اندیشه و فکر سیلان و جریان و حرکت نداشته باشد، ثابت خواهد بود و پوسیده می شود. اگر باورمندی را بپذیرد، نتیجه اش این خواهد بود که دیگر باورها ثابت است. چطور می توان جریان و پیشرفت را در این نظرگاه که قائل به باورهای ثابت است، مطرح نمود؟
این دوگانه را نتوانست حل کند. ناچار خود را مقابل این دوگانه دید. باید یکی را انتخاب می کرد. یا باور را انتخاب کند و لازمه اش، که ثابت ماندن فکر و گندیدن آن بود را می پذیرفت. و یا از باورمند شدن عبور می کرد، ولی در عین حال، به پیشرفت دائمی فکر می رسید.
(سؤال ما این است که آیا اینجا دوگانه ای واقعا وجود دارد؟ آیا نمی توان این دو را با هم جمع نمود؟)
به نظر می رسد که هنوز ما به خوبی غرب را نشناخته ایم. چون غرب هم حتی در ابتدا از «من شک می کنم پس هستم!» (دکارت) شروع می کند، اما الان به جایی رسیده که به تکنولوژی های خود و بسیاری امور دیگر باور دارد.
اما شاید «باور» اصطلاح خوبی نباشد. باور یعنی چه؟ باور یعنی جزم قاطع؟ باور یعنی جزم موقت؟ باور یعنی شناختی که فعلا کارآمد باشد و کار راه بیاندازد، تا زمانی که به باور صحیح تر برسیم، و باور قبلی نقض شود؟ یا…
اینها را باید در معرفت شناسی خودمان بحث کنیم. اینها با هم تفاوت دارد. شاید حتی بگوییم از لحاظ میزان غنای معرفتی همگی اینها با هم مساوی باشد، که کلمه «جزم» به آن اشاره می کند، اما رویکرد و حیثیت هر یک متفاوت از دیگری است. هر یک به جنبه ای از آن اشاره می کند، و البته در برخی خصوصیات با هم متفاوت هستند. پس ما به دنبال چه هستیم؟
ما که ادعا می کنیم غرب از «باور» می خواهد فرار کند، آیا از تمام این جنبه ها می خواهد فرار کند؟ آیا با باور و جزم در هر حیطه ای مخالف است؟
به قول یکی از دوستان، برخی از اندیشمندان غربی، برای پذیرش یک نظریه، حیطه بندی می کنند. حیطه ای را برای گردآوری و حیطه ای را برای قضاوت قرار می دهند. حیطه گردآوری را محلی می دانند که تمام قرائن را قرار است جمع کنیم. هر چه که احتمال دارد در پذیرش نظریه تأثیری داشته باشد، در آنجا جمع می کنیم. اما زمانی که موقع قضاوت می رسد، چون روش در قضاوت معلوم است، هر دلیل معتبر نخواهد ماند. و از هر دلیل، متناسب با خود، برداشت صورت خواهد گرفت.
پس غرب با باور به گزاره های دینی در مقام گردآوری، اعتقاد دارد. ولی در مقام قضاوت، آن را از اعتبار ساقط می کند.
در نتیجه می خواهیم بگوییم که حتی غرب ساحت هایی برای اعتبار داشتن باور قائل است.
بنابراین برای حل این دعوا، به نظر می رسد دقت بیشتری لازم است که بفهمیم، غرب چرا از باور فرار می کند؟ و از کدام باور (باور به چه معنا و در چه حیطه ای؟) فرار می کند؟

محمد الجنّامی نشانه ای از شکل گیری هویت تمدنی شیعه

محمد الجنامی، جوان دهه هفتادی ایرانی اهل شایگان خوزستان است. این جوان دهه هفتادی ایرانی که مدتی است مداحی های خاصی را درهیئات ایرانی و عراقی اجرا می کند، امسال به مناسبت اربعین حسینی، قطعه ای را تحت عنوان «درب العشک» منتشر کرد که این مداحی دربین مواکب اربعینی بسیار دیده و شنیده شد.

این کار آن قدر مورد استقبال زوارحسینی در کاروانهای پیاده اربعین قرار گرفت که موجب شد محمد الجنامی در بین بسیاری از شیعیان از ملیت های متفاوت شناخته و مورد تقدیر قرار بگیرد.

شاید بتوان در رثای این کار ساعت ها حرف زد و نوشت؛ اما آنچه که به نظر می آید شاید کمتر به آن اشاره شده است، ظاهر شدن نشانه هایی از شکل گیری یک هویت تمدنی شیعی است. وقتی یک شیعه می تواند تشخیص دهد که چه اثر هنری مورد استقبال «هویت شیعی» بدون هیچ قید ملیتی و قومیتی قرار میگیرد یعنی توانسته است به ذائقه خالص شیعی دست پیدا کرده و یک هویت شیعی که سابقه ای 14 قرنی دارد را اثاره کند و همه را با خود همراه کند. به گونه ای که شاهدیم در زمان اربعین به عنوان یکی از نشانه های شیعیان در روایات همه‌پسند شود.

محمد الجنامی نشانه ای از یک نسل شیعه تمدن ساز است، و اتفاقا دهه هفتادی بودن ایشان شاهد خوبی است که بتوان پی برد، نسل جوان شیعه امروز توقعات بسیار عمیق و بلندی از دارایی هویتی خود دارد و گام های بلندی را در حال برداشتن است.

اگر بخواهم تعبیر تیز و دقیقی را برای این کار استفاده کنم، قیام یک جوان برای اثاره هویت شیعی است. محمد الجنامی نشان داده است که اگر کسی بتواند روی هویت عمیق شیعی بایستد، پرمخاطب ترین اثر هنری را برای تاریخ، تولید خواهد کرد و این اثر هنری با اینکه با یک زبان خاص اجرا شده است اما تمام شیعیان را به سمت خود کشیده است.

هویت تمدنی شیعه در هر عرصه‌ای که ظهور پیدا کند قابلیت رقم زدن چنین پدیده و اعجازی را در خود دارد زیرا هویت تمدنی شیعه اساسا گره خورده به یک عقبه سنگینی است که می توان اینگونه از آن نام برد: «شیعه هویتی برای فرادی جهان».

ترس‌ها اندیشه را هل می دهند!

بسم الله الرحمن الرحیم

آزاداندیشی دنبال آن است که قیود نامطلوب اندیشه را از آن جدا کند. قیودی مثل ترس، تعلقات قلبی، تقلید، گرایش ها ، و…

در وهله اول عجیب به نظر می رسد که مگر اینها بر روی اندیشه اثر می گذارند؟ یعنی اگر ما از یک چیز بترسیم، یک جور فکر و استدلال می کنیم، و اگر نترسیم جور دیگر؟!

آنچه که در علم منطق بررسی می شود، صغرا کبرا چیدن ها است. یعنی اینکه چه کنیم در استدلال هایمان به اشتباه نرویم. بنابراین علم منطق اشکال همه استدلال های خراب را نیز، مشکلاتی در صغرا یا کبرا می داند. می گوید اگر ذهنمان سعی کند قوی شود، و صغرا یا کبرا را طبق قاعده بچیند، دیگر برای تفکر صحیح و سالم، نیازی به هیچ چیز دیگر نداریم . اما، ای کاش به این هم اشاره می کرد که چرا افراد سراغ صغرا یا کبرای خراب می روند.

علم منطق، راه حل را در قوی کردن ذهن و مهارت استدلال صحیح آوردن می داند. اصلا نگاهی به گرایش ها یا ترس های انسان ندارد. اما وقتی این گزاره را در ابتدا پذیرفتیم که ترس ها یا تقلید ها، موجب می شود که نوع دیگری فکر کنیم، و نوع دیگری استدلال بیاوریم، متوجه می شویم که ساحت های دیگری نیز هست که گویا در علم منطق بررسی نشده.

یک احتمال آن است که انسان ابتدا مشخص می کند که چه می خواهد، و بعد شروع می کند برای آن استدلال آوردن. نه آنکه انسان با استدلال در حال تفکر و شدن باشد، و از ابتدای استدلال آوردن نداند که در آخر به کجا می خواهد برسد. اگر اینطور باشد، گرایش ها و ترس ها، در انتخاب آن ذهنیت اولیه مؤثر است. و بعد که نوبت به استدلال آوردن می شود، تازه آنجا علم منطق به کار می آید.

تعلقات قلبی، نمی گذارد که ما خیلی از امور را نسبت به یک چیز، ببینیم.

عَينُ المُحِبِّ عَمِيَّةٌ عَن مَعايِبِ المَحبُوبِ ، وَ أُذُنُهُ صَمّاءُ عَن قُبحِ مَساويهِ (غرر الحکم، ح6314)

قلب ما یک چیز را می خواهد. اگر قبول کند که آن چیز بدی هم دارد، دیگر قلب نمی تواند آن را بخواهد. قلب دنبال یک چیز بی عیب و نقص است. پس بدی‌هایش را انکار می کند. اصلا عیب ها را نمی بیند. فقط حُسن می بیند، و واضح است که چنین پیکره بی عیبی خواستنی است!

برای روشن شدن این مطلب، به نظرم باید این نکته را بیشتر روشن کنیم که بالاخره عقل یا قلب؟ توضیح آنکه ابتدا قلب می خواهد و بعد از آن عقل با تفکرش سعی می کند آن را تثبیت کند؟ یعنی ابتدا در باور و نگاه قلب، یک مطلب، خوش جلوه می کند، آن وقت عقل می خواهد آن را تقریر عقلانی کند تا به دیگران بفهماند که دلیل داشته که سراغ آن رفته و دلخواهش شده. اما در مقابل می توان گفت که عقل است که یک چیز را می فهمد. تا شناخت عقلی پیدا نکند، نمی تواند بگوید آن را می خواهم. پس شناخت و تفکر عقل، مقدم بر قلب است.

اگر دومی را بپذیریم، باید تقریر خوبی داشته باشیم که چطور تعلقات قلبی، می تواند در نوع نگاه ما مؤثر واقع شود. همه آنچه در این نوشته مکتوب شد، به نظر می رسد بر این مبنا سوار است که ابتدا قلب انسان یک چیز را طلب می کند، و سپس عقل به دنبال بیان عقلانی و استدلالی برای پذیرش آن است.

چون کوچک است، توجه کن!

بسم الله الرحمن الرحیم

این رسم به ظاهر کوچک و البته عمیق، یادداشت نویسی، که تقریبا نزدیک به سه سال است که در حلقه جا افتاده، و مرحله هایی را طی کرده، نیاز به رسیدگی هایی پیدا کرده است.

بنده با رصد هایی که در حول و حوش این عادت داشتم، نمی دانم چقدر اعضای حلقه بر آن واقف هستند، ولی متوجه می شوم که می توان مرحله هایی را بیان نمود که حلقه، در زمینه یادداشت نویسی، از آن عبور کرده است. واقعا حرکت و پیشرفت در این زمینه، قابل مشاهده است. در فرصتی دیگر حتما باید در مورد شاخص های پیشرفتی که داشته است، و هویت های نوبه‌نویی که به خود گرفته، بیان هایی داشت.

اما این نوشته را می خواستم در مورد اصل این عادت ها بپردازم. عادت هایی کوچک، که به همراه استمرارها، پیشرفت هایی را بین ما رقم می زند. شیرین آن است که برخی از این رشدها، نه فقط برای تک فرد ها، حتی می توان چند نمونه بیان کرد از رشدهایی که برای کل جمع (اعضای حلقه کلامی)، به صورت جمعی، حاصل شده است.

عادت هایی گاه کوچک، که غالبا در حد 5 دقیقه و یا کمتر، از ما وقت می گیرد، اما سرمایه سازی می کند. جا افتادن این مدل کارها، آرزوی استاد است که با یک نگاه به ساختار حلقه کلامی، گوشه گوشه آن را می توان مشاهده کرد که ایشان به زحمت، هر جا که توانسته، یک رسم متناسب گنجانده است.

و نکته مهم آن است که بعد از مدتی، چون با یک الگوی بسیار نرم، صاحب یک سرمایه شده ایم، کار سختی است که بتوان به شخص قبولاند که با این کار کوچک، دارایی ارزشمندی کسب کرده است.

کسانی که به دید مربی به جمع می نگرند و قصد رسیدگی های متفاوتی را به جمع دارند، دغدغه شان در این موقف این است که بچه ها به این درک از پیشرفت خودشان برسند. که برای این مهم، نیاز به روایت داریم. روایت از اینکه قبل از همین کار کوچک، چه بودیم، و بعد از آن، چه شدیم! و این حرکت، فقط و فقط با قطار کردن همین عادت کوچک در روزهای سختی و راحتی محقق شده است.

دوستی دارم، اهل تلاش و تجربه. او گفت که من نیز عادتی دیگر دارم که به درد ما کم کتابخوان ها می خورد. من تصمیم گرفته ام برخی کتاب ها را در وقت مرده قبل خواب بخوانم. آن کتاب هایی که تحلیل نمی خواهد و فقط پای دل لازم دارد تا تو را با خود همراه کند. تنها 10 دقیقه، کمتر یا بیشتر، قبل از خواب. هر کتاب را که تمام کردم، تقریظی هم می نویسم. بعد سالنامه ای آورد که در آن از سال 97 تقریظ های مختلفی هنگام به پایان رساندن کتاب هایش نوشته بود. و این مدت، با همین کار کوچک، مطالعه کتاب هایی که برای من و امثال من، خواندنش آرزو شده را به اتمام رسانده. بعد از این همه تجربه که نگاه می کرد، احساس می کرد با این وقت گذاری اش، یک ضلع به فضیلت های وجودی اش اضافه شده. با همین 10 دقیقه هایی که با چک کردن گروه و کانال های ایتا و تلگرام، برای ماها به راحتی تمام می شود.

یادداشت نویسی، فراز ها و فرود ها

علمای منطق میگویند در یک بُرش، ما 4 نحوه وجود داریم : وجود خارجی، وجود ذهنی، وجود لفظی و وجود کتبی
سه تا از این چهار نحوه وجود، بیرون از ذهن ما هستند. یکی منبع تغذیه ذهن و دو تای آخر هم، معمولا مولود ذهن ما انسان ها هستند.
همانطور که میدانید وجود کتبی تابع وجود لفظی و وجود لفظی تابع وجود ذهنی است.
این تبعیت بسیار وثیق است. تا آنجا که بسیاری از اندیشمندان پل دسترسی به ذهن انسان را زبان دانسته اند و در دوره های متأخر نسبت جدی بین فلسفه و زبان شکل گرفته و حتی در برخی موارد دیده شده که زبان شناسان، بعنوان افراد دارای صلاحیت تحلیل اجتماعی شمرده میشوند و البته تولیدات ایشان در این زمینه تا حدودی این تلقی را تایید میکند.
خلاصه این که لفظ و کتابت ارتباط تنگاتنگی با ذهن دارد. به همین خاطر متکلم یا هر فردی که دغدغه آگاهی از ذهن جامعه را دارد ناچار است که هم در مقام دریافت و تغذیه و رصد و هم در مقام تولید و تبیین، به وجود لفظی و کتبی اندیشه ها توجه ویژه داشته باشد.
این توجه در این دو مقام را میتوان به دو پدیده “خواندن” و “نوشتن” ترجمه عملی نمود و برای هر کدام پیشنهادهایی ارائه کرد.
یکی از گزینه هایی که برای جای گرفتن “نوشتن” در سبک زندگی فرد میتوان پیشنهاد کرد، یادداشت روزانه است.
نویسنده این سطور اولین یادداشت خود در عرصه حلقه اندیشه کلامی را در 8 تیر 1399 ذیل موضوع “توحید از دیدگاه انسان شناختی” نوشته است و از آن روز تا کنون تعداد زیادی یادداشت به یادداشت های کلامی افزوده است.
یکی از آسیب هایی که گریبانگیر این جانب بوده است این است که گاهی به سبب ارتباط گرفتن با موضوع حلقه کلامی، سه یادداشت در روز نوشته است و گاهی به سبب بی موضوع بودن حلقه کلامی یا ارتباط نگرفتن با موضوع موجود، مدت ها یادداشت ننوشته است!
حال آنکه اگر مقدمات فوق را پذیرفته باشیم، نوشتن را نباید بند به یک جلسه دانست. نوشتن میتواند بند به اتفاقات روزانه با رنگ اندیشه باشد، میتواند بند به مطالعات روزانه باشد، میتواند بند به گرایش تخصصی فرد باشد و …. البته ممکن است یک جلسه و محفل مانند حلقه کلامی را در این زمینه محور قرار داد.
البته عوامل دیگری نیز در “فرود” های یادداشت نویسی موثر بوده اند و احتمالا عواملی را هم برای “فراز” ها میشود شمرد.

نگاه حداکثری به آزاداندیشی

به تناسب کاری که جمع ما برای خودش انتخاب کرده، مدتی است که عمده وقت ها را صرف تمرکز روی تهیه عصاره معرفتی مبحث آزاداندیشی میکنیم. این اتفاق علی رغم وقت نسبتا زیادی که میگیرد، یک مرور دقیق روی تک تک عناصر تشکیل دهنده این اندیشه رقم میزند و از همین رهگذر، امکان نگاه درجه دو به اندیشه را به دست ما میدهد.

شاید اساسا بتوان یکی از خصائص عصاره معرفتی را همین معرفی نمود. از جهتی هنوز معرفتی است و گفتمانی نشده است و لذا میتوان در محیط اندیشه آن را مورد نظر قرار داد. از طرف دیگر عصاره است و از گم شدن در هزارتوی گزاره های متنوع و پر مولفه اندیشه جلوگیری میکند !

این دو خصیصه امکان نگاه کلی به اندیشه و قضاوت های درجه دو را فراهم میکنند.

به عنوان مثال در مقام تعریف آزاداندیش به نظر میرسید اندیشه موجود در سه ساحت باور، بینش و رفتار به توصیف آزاداندیشی میپردازد. این نشان دهنده موقف جامع این اندیشه است. آزاداندیشی بخلاف شیوه های رایج در لایه رفتار و آن هم رفتار سیاسی دیده نشده است. آزاداندیشی مآخذ هستی شناسانه مشخصی دارد که بینش های متفاوتی را ایجاد نموده و همگی در رفتار فرد آزاداندیش سرریز میکنند.

این نکته نه تنها در روش گفتمانسازی موثر است، بلکه در این مسئله که اساسا چرا گفتمانسازی را انتخاب میکنیم هم موثر است! اندیشه ای که آزاداندیشی را اینگونه و در ساحات مذکور تعریف میکند، برای تحقق آن راهی به جز گفتمانسازی آزاداندیشی نخواهد داشت.

باز کردن یک راه

بسم الله الرحمن الرحیم

این ایام در حلقه اندیشه کلامی چه میگذرد؟

به نظرم آنچه این ایام در حلقه اندیشه کلامی میگذرد یک شگفتانه ی بزرگ است… ما چه بدانیم و چه ندانیم، و چه در این مدت متذکر بوده باشیم یا غافل، با دستگیری، هدایت و ثبات قدم جناب استاد در حال باز کردن یک راه هستیم.

محتوای آزاد اندیشه یک دور کار شده است، پژوهش هایش، تدوین هایش، گفتگو هایش، با بالا و پایین ها یادداشت هایش، نشست هایش و … و هر چه بوده بالاخره یک جمع مدتی را از ابعاد گوناگون با این محتوا انس گرفته اند و به پیش رفته اند…

هدف گفتمان سازی این اندیشه بوده اما تا تبدیل شدن این اندیشه به گفتمان حلقه های مفقوده ای وجود داشته که باید کشف یا اختراع میشدند
پس باز ذیل هدایت استاد بخشی از همین جمع مشغول طراحی و پرداخت چارچوب اولیه ای از این مسیر کشف نشده شدند و آن را پی ریزی کردند.

حال در ادامه ی آن پی ریزی، در حال برداشتن گام های آن چارچوب اولیه هستیم، تا رفته رفته این اندیشه ی آزاد اندیشی که مدتی روی آن وقت گذاشته شده بود را به مفاد گفتمانی تبدیل کنیم و رفته رفته خروجی را برای شروع یک عملیات گفتمان سازی آماده کنیم

گام عصاره معرفتی گام اول این مقطع است، که مشغولش هستیم…

هر چه این گام ها را پر شور تر برداریم و هر چه مشارکت جمعی اذهان در این گام بیشتر باشد و تضارب آراء بیشتر باشد به چکش خوردگی آنچه دارد میرود تا تبدیل به یک محصول شود کمک بیشتری میکند..

اگر حلقه بتواند این وظایفش را هر چه بهتر اجام دهد و این بار را به سر منزل برساند، توفیق یک نصرت جانانه ی ولی را پیدا کرده است و یکی از مطالبات قدیمی و بسیار راهبردی حضرت آقا از حوزه را به سمت مقصود واقعی به پیش برده است…

تولید کننده و مصرف کننده هر مرحله از گفتمان سازی

بسم الله الرحمن الرحیم

 

برای گفتمان سازی چه مراحلی باید طی کنیم؟ و چرا؟ هر مرحله را چه کسی می سازد؟ چه کسی مصرف می کند؟

  • مرحله اندیشه تفصیلی. در این محصول به همه سؤالات حول موضوع پاسخ داده می شود. همه جزئیات و جوانب موضوع، در اینجا پرداخته می شود.
    • سازنده: نخبگان متمرکز در آن موضوع به آن می پردازند و بسط و تفصیل می دهند. که غالبا با روش جمع اندیشی حاصل می شود.
    • مصرف کننده: مورد استفاده برای همه مراحل بعدی است. و در همه مراحل بعدی به این محصول ارجاع می دهند. و البته به صورت مستقیم، مناسب استفاده مرحله بعدی است، یعنی نخبگانی است که می خواهند عصاره معرفتی را بسازند.
  • مرحله عصاره معرفتی. برای تولید مفاد گفتمانی، سخت است توقع داشته باشیم کل اندیشه در ذهن ها حاضر باشد. اما با وجود عصاره معرفتی، این توقع تحقق پذیرفتنی تر خواهد بود. محصولی میان مرحله ای است، و خودش چندان موضوعیتی ندارد.
    • سازنده: برای مخاطبین داخلی. همان نخبگان، اما گویا به نوعی فهرست و بلکه گزاره های اسیدی آن متن است. این توسط یک تیم محدود از آن نخبگان تولید کننده اندیشه تفصیلی ساخته می شود.
    • مصرف کننده: مورد استفاده برای نخبگانی است که بخواهند به تولید مفاد گفتمانی بپردازند.
  • مرحله مفاد گفتمانی. مفاد گفتمانی، تشکیل شده از جملاتی است اسیدی، و البته حاوی معنا است. یعنی بتواند نخبگان رسانه ای، که مخاطب اصلی آن هستند را با خود همراه کند. تفاوت مفاد گفتمانی با اندیشه تفصیلی، در آن است که گلوگاه های اصلی در مفاد مشخص شده است.
    • سازنده: تیمی از نخبگان اندیشه‌‌ای که در تولید اندیشه حاضر بوده اند، و همچنین برخی افراد رسانه‌فهم که ناظر به بُعد رسانه ای هم بتوانند به مفاد گفتمانی غنا بخشند.
    • مصرف کننده: کسانی که بخواهند از این مفاد، تولیدات رسانه ای داشته باشند. (منظور از رسانه: هر وسیله است که بتواند ارتباط مستقیم با مخاطب عمومی بگیرد، و در او اثر بگذارد.)

عصاره معرفتی و عمق (ژرفامندی)

بسم الله الرحمن الرحیم

مرحوم علامه طباطبایی(ره) بعد از طرح نگاه منظومه وار و غیر خطی به معارف اسلامی و آیات قرآن کریم، آنها را در دارای طبقه بندی دانسته و معتقد میشوند هر لایه ی پایین دستی در واقع شرح و بسطی از لایه ی بالاتر خود است، تا آنجا که توحید را بالادستی ترین معرفت و همه ی معارف را شرح و بسط آن برمیشمرند و «لیس کمثله شیئ» را بالادستی ترین آیه از آیات قرآن کریم.

بنا بر این اگر ما سیری از پایین به بالا یا از تکثرات مفهومی و معرفتی و بسط یافتگی معرفتی به سمت مخالف آن یعنی توحدات مفهومی و قبض یافتگی معرفتی داشته باشیم در واقع به سمت عصاره گیری از معارف حرکت کرده ایم.

فرآیندی که در دستیابی به عصاره معرفتی آزاداندیشی طی شده است نیز علی القاعده هم چنین فرآیندی است.

البته عصاره گیری در آزاداندیشی ما عجالتا خطی انجام شده است اما چون خود مفاهیمی که در قالب متکثر بیان شدند طبقه بندی هایی داشته اند، عصاره معرفتی ما نیز لاجرم طبقه مند است.

شاید بشود گفت اگر آنچه مرحوم علامه (ره) به قرآن نسبت میدهند را با ظاهر اولیه ی قرآن مقایسه کنی در آنجا نیز چنین مساله ای وجود دارد و نسبت اولیه و ظاهری آیات با یکدیگر خطی است.

اما به هر ترتیب محتمل است بگوییم اینکه امکان طرح مساله ی عصاره در یک دستگاه و یا بسته ی معرفتی وجود دارد معلول و یا حداقل مرتبط با ژرفامندی آن دستگاه و یا بسته ی معرفتی است.

عصاره یا تراز معرفتی چیست؟

جناب استاد فلاح عصاره معرفتی را معادل تراز معرفتی میدانند.

تراز یعنی میزان، تعادل، بالانس، هموار، موازنه

با توجه به معنای کلمه “تراز” میتوان عصاره معرفتی را همان اندیشه بعلاوه قید ترازمندی دانست.

طبیعتا از اندیشه های بنیادین تا لایه های روئین اندیشه موانع و فروعات عدیده ای وجود دارد که اندیشه در افق همه انها پرواز میکند و مجموع همه این پروازهاست که توده اندیشه ای را میسازد.

برای نزدیک نمودن آن توده اندیشه به عرصه گفتمان ، لازم است تا همه آن اندیشه ها را یک بار “تراز” کنیم.

یعنی تعادل را برقرار کنیم. اگر برای یکی از فروعات اندیشه در مقام پرواز هزار سطر تولید شده اما جایگاه فرعی و دست دوم دارد، اینجا باید عدالت را برقرار نموده و در عصاره و تراز معرفتی این را نشان بدهیم که آن موضوع مثلا دسته دوم است.

پس عصاره معرفتی یا تراز معرفتی ، خلاصه نویسی اندیشه نیست. بلکه خلاصه نویسی اندیشه به اضافه یک زیادتی است که آن زیادت همین عقل ترازگر میان گوشه های متفاوت اندیشه است.

لذا عصاره نویسی منفعل در برابر توده اندیشه نیست. عصاره نویسی یک کنش فعال در برابر انبوه سطور توده اندیش است.

چه بسا اگر عصاره معرفتی را کسی به جز صاحب اندیشه بنویسد، بتواند ان اندیشه را 180 درجه تغییر بدهد.

عصاره معرفتی همان کارکرد خلاصه سازی را دارد اما باید توجه داشت که خلاصه کننده گاهی ممکن است 100 صفحه اندیشه را در یک سطر خلاصه کند و گاهی ممکن است برخی جملات را اصلا خلاصه نکند و عینا بیاورد که این نشان دهنده وزن هر کدام از عبارات در ذهن تولید کننده اندیشه است. عصاره معرفتی مانند اسانس گلاب است. 4000 کیلوگرم گلبرگ گل سرخ باید در یک سیکل فناورانه فشرده شوند تا یک لیتر اسانس گلاب تولید شود. اما جالب اینجاست که این یک لیتر اسانس خاصیتی معادل 4000 کیلو گل سرخ را دارد در حالی که حجم آن را ندارد ! لذا نوشیدن یک سی سی از اسانس گل محمدی خاصیتی معادل نوشیدن 4 لیتر گلاب را به همراه دارد در حالی که چنین حجمی را وارد بدن نکرده اید !

عصاره معرفتی در نهایت فشردگی است اما خاصیت همان توده اندیشه ای را حفظ میکند. امکان شرح داده شدن و توسیع یافتن را هم شدیدا داراست.

شاید بتوان جزوه روح توحید را یک عصاره معرفتی از معارف اسلامی دانست. یا مثلا فصوص الحکمه را عصاره معرفتی از معارف عرفانی ابن عربی دانست. البته واضح است که در باب تطبیق های اینگونه ان قلت های زیادی میتوان وارد نمود.

با توجه به مطالبی که گفته شد، ورود و خروج در عصاره معرفتی بسیار مهم است.

عصاره معرفتی اندیشه ای که از آزاداندیشی را مساوی با انقلابی گری میداند و از این باب وارد مبحث آزاداندیشی شده، قطعا باید متفاوت باشد از عصاره معرفتی اندیشه ای که آزاداندیشی را صرفا یکی از مفاهیم ذهنی که باید درباره آن تولید محتوا نمود میداند. ولو هردو یک جور تعریف کنند و اهداف مشترکی تصور نمایند.

گفتمان سازی حق،مقدمه ای برای آزاد اندیشی است

بسم الله الرحمن الرحیم
وقتی از آیه  “لا اکراه فی الدین قد تبین الرشد من الغی ” از “لا اکراه فی الدین”  بحث آزاد اندیشی فهم می شود و از”قد تبین الرشد من الغی” بحث گفتمان سازی فهم می شود ما را به این نتیجه می رساند که وضوح و روشن بودن حق را مسلم و قطعی گرفته یعنی گفتمان سازی حق باید باشد تا بشود آزاد اندیشی نمود واگر هم ما به دنبال گفتمان سازی و این دست مباحث هستیم هدفی که داریم روشن سازی حق است نه اینکه فضای سنگینی که موجب سلب اختیار شود وطوری باشد که فردی از جامعه جرئت و جسارت انتخاب دیگری نداشته باشد.نه،  آزاد اندیشی بعد از تحقق گفتمانی حق است وقتی گفتمان حق حاکم شد تازه می توان پرچم آزاد اندیشی را بالابرد والا اگر حق گفتمان نشود و حق برای مردم روشن نباشد،یعنی حق و باطل برای مردم مشخص و روشن نباشد، انتخاب دیگر معنا ندارد و این یعنی نبود آزاد اندیشی.
پس لاجرم برای تحقق آزاد اندیشی باید از گفتمان سازی حق عبور کنیم.

#حلقه_مرحله_دوم

#مفاد_گفتمانی_5
#آزاد_اندیشی
#گفتمان_سازی
#محمد_مرتضی_باروتی

عصاره معرفتی ، سرفصلها است یا امهات اندیشه است؟

باید دید از عصاره معرفتی چه می خواهیم اگر برای تسهیل راهبرد نویسی است که سرفصلها هم عصاره معرفتی است ولی اگر صرفا برای سهولت بخشی به راهبرد محتوایی نیست بلکه مشخص شدن خطوط اصلی یا چارچوب اصلی در نظام اندیشه برای پویایی بیشتر امتداد بهتر می باشد پس باید عصاره معرفتی را #امهات_اندیشه معنا کرد.طبق این تعریف، امهات اندیشه است که به راهبرد نویسی معنا می دهد.
اختلاف بین نظام های فکری در همین لایه است یعنی لایه عصاره معرفتی متفاوت داشتن. اینکه بعضی اوقات درتولید مفاد اختلاف است یا درراهبرد محتوایی اختلاف است.این اختلاف ها در بسیاری از موارد از اختلاف عصاره معرفتی ناشی می شود.
زمانی که آوینی در مجله سوره در طرح روی جلد از تصویر جوان بسنیایی که قیافه رمبویی دارد که پیشانی بند لااله الا الله بسته بود استفاده کرد خیلی ها کار او را مخالف با ارزش ها دانسته و اعتراض می کردند و کار او را نوعی ترویج این تیپ بین جوانها و بعضی این جلوه را عمیق نبودن آموزه ها و تبلیغ اسلام برداشت میکردند ولی آوینی این تصویر را فتح قلوب توسط اسلام و انقلاب اسلامی آن هم  در قلب اروپا می دانست یعنی تفاوت بین دیدگاهها به این است که بعضی برای بحثهای گفتمان سازی و مفاد گفتمانی قائل به این مراحل نیستند که هیچ اصلا فهمی ازآن ندارند درحالیکه به عنوان مثال از آوینی می خواستی فتح قلوب مردم اروپا توسط اسلام را تصویر کند همین صحنه را تصویر میکرد .فرآیندی که هنرمند برای شناساندن و معرفی کردن یک اندیشه  یا بهتر بگویم معرفی یک مکتب طی میکند از اسلام امهاتی و چکیده ای و نشانه ای که مشخصه اسلام باشد میآورد و بعد شرایط زمانی و مکانی را لحاظ می کند و عاقبت مطلوب را هم در صحنه تصویر میکند
این نشان می دهد فرآیند مفاد گفتمانی از یک نظم منطقی ذهن شناسانه ای برخوردار است.
#حلقه_مرحله_دوم
#مفاد_گفتمانی_4
#عصاره_معرفتی_امهات_اندیشه
#محمد_مرتضی_باروتی

نعمت دعوا!

بسم الله الرحمن الرحیم

چقدر دعوا خوب است! عجب نعمتی است این دعوا. تیز کردن بحث با یکی، ایجاد توقع از او، مجبور کردن به پاسخ دادن، مخصوصا اگر دعواها جدی باشد، در نقطه درد ایستاده باشی، آن وقت دعوا ها واقعا راهگشا است. حتی از لحاظ علمی راهگشا است.

خیلی از حرف های جدی را تا وقتی فضا جدی نشده، افراد بیان نمی کنند. به راحتی از کنار آن می گذرند. حرف های جدی، تیز است، اسیدی است، به پَر افراد گیر می کند. خیلی ها تا وقتی فضا جدی نشود، تا وقتی احساس نکنند که فشار روی آنها است، به جهت حفظ احترام اشخاص، به جهت اینکه این برادری ها حفظ شود، به جهت اینکه فشار برای خودشان نخرند، فضا را به سمت جدی شدن نمی برند. و این ملاحظه ها، کم کم ما را از فضای جدی بودن، خارج می کند. یک فضای سرسری گرفتن در کارها برای ما ایجاد می کند. در خلسه و فضای راحت خودمان احساس می کنیم چقدر خوب است. همه چیز آرام پیش می رود، و به خیال خودمان، چقدر صبر راهبردی داریم که گام به گام، کارها را پیش می بریم. اما کسی که از بیرون نگاه می کند، می بیند که اصلا کار پیش نمی رود.

خدا رحمت کند سید را، سید مصطفی عزیز. او چون در نقطه درد ایستاده بود، روحیه دعوای او در چشم خیلی ها برجسته بود. کمتر کسی را دیدم که حتی از این خصلت او بتواند به خوبی تقریر کند. اما در صحبت هایی که با دوستان داشتم، اتفاقا یکی از نقطه های اصلی او را که موجب رشد چند برابری او شده بود، همین فهمیدم. او کارهایش جدی بود. من اوقات زیادی را با او بودم، اما دائما در فضای شوخی با او سر می کردم. برای همین، من را در بازی های جدی اش راه نمی دادم. من را حساب نمی کرد.

گاهی کمی فضا جدی می شد، توقع های او شروع می شد، دعواهایش کم کم شعله می گرفت. اگر کمی صبر می کردم، آن موقع ارزش کارهای جدی اش، بازی های جدی ای که او خود را در آنها تعریف کرده بود، پیدا می شد.

با این شوخی ها، نمی توان به کار جدی وارد شد. کار جدی، جسارت می خواهد. تیز شدن می خواهد. شاید اول هم بترسیم که نکند مخاطبم ناراحت شود، نکند جسارت به استاد باشد، نکند … ولی تا تیز نشویم، تا به نقطه درگیری و دعوا نرسیم، کارها جلو نمی رود. نقطه هایی که گیر کرده ایم، اینجاهایی نیست که ما در حالت «همه خوبیم، ما خوشیم، و…» به آن می رسیم. بلکه آن نقاطی است که ما اگر تناقضی در کار احساس می کنیم، آن را سؤال کنیم. تا راضی نشده ایم، پیگیر اعتراض خود باشیم. نافی اطاعت نیستم، ولی اینکه به راحتی کار را کنار بگذاریم، به راحتی به حالت سرسپردگی برویم، سریع قبول کنیم، به امید اینکه فرمانده بالادست لابد فکر کرده، و من دیگر فکر نکنم، این سازنده نیست. سازندگی ها در درگیری ها و دعواها اتفاق می افتد.

جدی باشیم و دعوا کنیم. و البته نگذاریم این دعواها، که برای رشد کار چاره ای جز آن نداریم، به رفاقت های باارزش مان آسیب وارد کند.

من که می گویم، حتی با ح فلاح هم دعوا کنیم. این استاد عزیز را به نقد بکشیم.

اصلا سید چقدر خوب بود، که اگر حرف استاد را مخالف نظرش می دید، تمام قد می ایستاد، دعوا می کرد. نمی گذاشت تا راضی نشده، کار جلو برود. و البته وقتی که راضی می شد، واقعا همراه بود. می شد روی او حساب کرد. و بارهای سنگین روی دوشش گذاشت.

خیلی از ما، به هوای دعوا نکردن، اصلا زیر بار های سنگین نمی رویم. باری به دوش نمی کشیم. و خوشیم که دعوایمان نمی شود. بهتر است بگوییم ما اصلا بازی نیستیم. خارج از بازی، خوشیم!

طرح راهبردی مقیاس خوبی است برای رهبری فکری

بعد از اینکه یک اندیشه به مرحله عصاره معرفتی رسید یعنی حاق و اصل آن اندیشه شمرده ومشخص شد  در مرحله بعد باید راهبردی برای این محتوا که عصاره معرفتی باشد نوشت که همان  طرح کلی عملیاتی آن اندیشه است  مانند طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن که توسط اندیشمندی فرزانه مطرح شده.
ویژگی این مرحله اولویت بندی  است که بر روی عصاره معرفتی صورت می گیرد و  این اولویت بندی ملاک هایی دارد مثل توجه به شرایط زمانی و مکانی خاص آن جامعه و غیره… باعث می شود که ماهیت نسبی برای راهبرد محتوایی قائل شویم به همین علت طرح کلی نامیده می شود.
این طرح ریزی اگر در اندیشه اسلامی باشد قطعا باید کار فقیه باشد اصلا این طرح ریزی یعنی فقاهت .
از ویژگی های دیگر این مرحله ومسیری عملیاتی که طرح می شود حرکتی است از نقطه “الف” که همان وضعیت موجود با توجه به فهم مردم و شرایط زمانی و مکانی و… به نقطه “ب” وضعیت مطلوب و متعالی جامعه است بنا براین در این مرحله مردم شناسی و زمان شناسی آن  فقیه خود را نشان می دهد یعنی اگر بین اسلام شناسان اگر به دنبال رهبرفکری میگردی باید آنها را در این مرحله مقایسه کنید و دراصل مقایسه بین طرح های آنهاست.

#حلقه_مرحله_دوم

#مفاد_گفتمانی_3
#راهبرد_محتوایی
#محمد_مرتضی_باروتی

عصاره معرفتی همان نظام اندیشه است یا حاصل آن است؟

در تعریف چیستی و چگونگی عصاره معرفتی باید فرآیند و سیر اندیشه و بعد عصاره معرفتی و بعد راهبرد محتوایی را در نظر گرفت تا هر جور که به ذهن می رسد معنا نکنیم.عصاره معرفتی یک اندیشه را کسی می تواند ارائه دهد که اندیشمند آن مکتب باشد که به آن اندیشه علم تفصیلی داشته باشدو خلق و خویی بر اساس آن مکتب فکری را داشته باشد که اگر از او خواسته شود در چند سطر این اندیشه را تعریف کند بتواند با هنری که دارد اندیشه را معرفی کند و مورد تایید دانشمندان دیگر نیز باشد.
اندیشه و مکتبی می توان عصاره معرفتی داشته باشد که دارای نظام اندیشه باشد والا عصاره معرفتی قابل تایید دیگر اندیشمندان نخواهد بود وآن اندیشه ای که دارای نظام اندیشه است می تواند عصاره معرفتی قابل تایید را ارائه دهد. پس عصاره معرفتی بعد از نظام اندیشه است.
نکته دیگری که هست در تعریف به مغزای اندیشه و اصول نظام اندیشه و اصول اندیشه  تعبیر می شود درست است ولی تعبیر روح و جان یک اندیشه را برای عصاره معرفتی نمی پسندم چون معمولا روح و جان یک اندیشه در جاهایی استفاده می شود که برای تشخیص و رد و تایید کردن یک اندیشه استفاده می شود به عنوان مثال کاری مطابق ظاهر شریعت انجام می گیرد ولی آن اندیشمند بصیر،آن را دینی نمی داند چون او روح شریعت را همراه آن اعمال نمی داند ولی در تعریف عصاره معرفتی ما باید یک اندیشه را معرفی کنیم ،چار چوبی از آن اندیشه ارائه دهیم در مقام معرفی و شناساندن آن اندیشه هستیم نه در مقام نفی و اثبات یا تایید و رد آن اندیشه.
#حلقه_مرحله_دوم
#مفاد_گفتمانی_2
#عصاره_معرفتی

گفتمان سازی کمک کننده آزاد اندیشی است یا نه؟

فرآیندی که در هر شخصی منجر به عملی و تصمیمی می شود  دومقدمه دارد یک اطلاعاتی است که به فرد می رسد و در جستجوی آن است و دیگری تحلیل و فرآیند اندیشه  که با این اطلاعات و تحلیل فرد به تصمیمی می رسد
بحث های مفاد گفتمانی که خود از پردازش روی اطلاعات و طبقه بندی و گزینش گزاره ها و خلق ادبیات  تشکیل می شود شاید به نظر برسد در مرحله اندیشه و تحلیل باشد در حالیکه مفادگفتمانی خود گزاره هایی تولیدمی کند برای افراد جامعه به عنوان اطلاعات خامی در ذهن جامعه مب باشدکه قرار است موجب ذهن پروری افراد جامعه و همچنین قرار است فرد را به تحلیل برساند یعنی ما دیگر در جامعه اطلاعات مهندسی شده را بکار می برند که با به کاربردن این الفاظ بار معنایی خاصی را نشر دهند و معنای مطلوب را به مخاطب برسانند. فایده اش این است که با نظام اندیشه ای خاص برای مدیریت اذهان مردم اقداماتی را انجام می دهند.
سوال اینجاست که این مدیریت مخالف با آزاد اندیشی نیست؟ اینکه فرد در انتخابش یک پوشش سنگین و فضای غالبی را احساس می کند و راهی جز انتخاب گزینه مورد نظر ندارد مخالف آزاد اندیشی نیست؟ یا اینکه به ظاهر متفکر است ولی مشخص است در انتخاب هایش چگونه تصمیم می گیرد یعنی جوابها معلوم است باید سوالات را طوری طراحی کنیم که به جواب ها بیاید. آیا این مخالف آزاد اندیشی نیست؟
واقعا مفاد گفتمانی برای گفتمان سازی در پی روشن شدن حق است که اگر این باشد باید به آزاد اندیشی کمک کند ولی چگونه؟یا اگر در پی ساخت یک ذهن صنفی یا ذهن اجتماعی یا روح حاکم است که واقعا باعث سلب اختیار می شود دیگر آزادی نمی ماند.
قطعا گفتمان سازی مطلوب که بحث می شود و مفادی دارد باید کمک کننده آزاد اندیشی باشد ولی چگونه؟؟..