عدم تهافت مسئله عمری با تکلیف محوری

#یادداشت
#روح_توحید_نفی_عبودیت_غیر_خدا
#توحید_از_دیدگاه_خط_مشی_اجتماعی
#عقیل_رضانسب
#یادداشت_20
#جلسه_120

🌐 #مسئله_عمری

💠 عدم تهافت مسئله عمری با تکلیف محوری

🔹 طرح بحث
🔺 امروز توسط استاد یک بحثی مطرح شد به نام داشتن مسئله عمری و گفته شد که کسانی که تأثیرات گسترده اجتماعی داشته اند، یک مسئله عمری داشته اند که تمام سرمایه های درونی و پیرامونی خود را بسیج می زند به سمت آن قبله.
🔺 یکی از برادران بحث دوگانه تکلیف محوری و مسئله عمری داشتن را مطرح کردند، و این دو را مقابل همدیگر دیده اند که نیازی به مسئله عمری داشتن نیست، بلکه هر برهه باید ببینیم که تکلیف مان چیست و این مسئله عمری یک بحثی است که در جهان مدرن مطرح می شود.

🔹 یک پاسخ اولیه
🔺 به نظر می رسد که بین مسئله عمری داشتن و تکلیف محوری تهافتی وجود ندارد. به این شکل که کسی که تکلیف محور است اینطور نیست که نباید مسئله عمری داشته باشد، یا کسی که مسئله عمری دارد اینطوری نیست که تکلیف محور نیست.
🔺 کسی که مسئله عمری دارد در واقع یک تکلیف اجتماعی روشن و جدی که تمام سرمایه های عمر خود را خرج آن مسئله می کند بر عهده اش قرار می گیرد؛ این تکلیف در واقع با توجه به رشد اجتماعی و توانمندی های ویژه فرد و در واقع از مجموع مختصاتی که او دارد بر عهده اش قرار می گیرد؛ در واقع مسئله عمری یک کلان تکلیف است، که تمام سرمایه های وجودی فرد خرج آن کلان تکلیف می شود.
🔺 اینکه بگوییم من فقط همین لحظه تشخیص می دهم که تکلیفم چیست و همان را انجام می دهم با وجود اینکه درست است، ولی به نظر می رسد نگاه های محدودی است، یعنی نافی این است که من به جای اینکه منفعلانه منتظر باشم ببینیم این صحنه چه تکلیفی برای من می سازد، خودم وارد صحنه می شوم و صحنه را رقم می زنم و سعی می کنم آن مسئله عمری که خودم دارم را پیش ببرم، آن هم به شکل فعالانه.
🔺 به عبارتی اگر تکلیف محوری بخواهد به معنای جزئی نگری شود اتفاقا یک مسئله خطرناک است که دائما مؤمن باید در انفعال از صحنه زندگی کند، هیچ وقت نباید یک نقشه کلان داشته باشد و بخواهد فعالانه وارد تحقق یک تکلیف کلان بشود،
🔺 تکلیف کلان طوری که بصرفد که تمام عمر فرد را خرج آن کند، همان مسئله عمری داشتن است.

مسئله عمری یا تکلیف مداری

#یادداشت
#روح_توحید_نفی_عبودیت_غیر_خدا
#توحید_از_دیدگاه_خط_مشی_اجتماعی
#سید_ابراهیم_رضوی
#یادداشت_1_2
#جلسه_120

به نام خدا
🔶️#مسئله_عمری_یا_تکلیف_مداری🔶️

🔹️امروز شاهد تقریری از استاد مبنی بر ضرورت داشتن مساله عمری برای انسان بودیم
نقدی بر این کلام وارد شد که نگاه برآمده از این نظریه و نگاه برآمده از نظریه تکلیف نداری، باهم متفاوتند و اساسا این نگاه مساله عمری، از نتایج تفکر غربی و مدرن است.

🔹️به نظر می رسد ابتدا باید درباره مفهوم مساله و تکلیف مداری بازنگری داشته باشیم. مراد از مساله یعنی دغدغه و هدف انسان و مراد از تکلیف مداری یعنی تابع امتحانات و تکالیف الهی بودن.
با این توصیف روشن است که خود تکلیف و تکلیف مداری که اساسا هدف خلقت این دنیا بوده است، مهمترین مساله انسان بوده و باید باشد.

🔹️اما غیر از این مساله که مهمترین مساله انسان است، انسان مسائل مهم، حیاتی و در طول آن مساله اصلی نیز دارد. این مساله مهم و درجه دو، چیزی نیست جز مهمترین و اصلی ترین مصداق امتحان خداوند از انسان.

🔸️شاید بتوانیم بگوئیم مراد استاد از مساله عمری، همین مساله درجه دو و در طول مساله اصلی است.

🔹️فرق مساله درجه یک و درجه دو این است که همه انسان های آگاه در مساله درجه یک، مانند هم هستند چراکه مساله درجه یک همه آنها موفقیت و رستکاری در امتحانات و تکالیف الهی است.
ولی این انسانها در مساله درجه دو باهم متفاوتند. و این تفاوت بخاطر تفاوت انسانها در استعدادهایشان و شرایط زمانه است.
به همین بیان میتوانیم بگوئیم که حضرت امام مهمترین امتحان خدا از خود در زمینه عملی را، مبارزه با طاغوت و در ادامه تشکیل حکومت اسلامی می دانستند‌.
و در زمینه ذهنی و اندیشه ای، مهمترین امتحان خدا از خود را، مثلا حل نسبت دین و دنیا می دانستند.

🔸️بطور خلاصه به نظر می رسد، مساله عمری، یعنی تشخیص مهمترین تکلیف الهی که بر دوش انسان قرار داده شده

🔹️درنتیجه باید دقت داشت که تبیین مساله عمری در پارادایمی غیر از پارادایم امتحان و تکلیف مداری، معنایش اندیشه غیرالهی و غربی است.

🔹️در این مدل تفکر، انسان می پندارد در تمام زمینه ها و در تمام مسائل می تواند اثرگذار بوده باشد و در همه جا دخالت کند درحالیکه انسان هیچ وظیفه ای غیر از تکلیف خود در برابر خداوند ندارد و خداست که تعیین میکند من با فلان مقدار استعداد و در فلان شرایط چه وظیفه دارم نه اینکه هر زمینه ای مساله من و وظیفه من باشد.

🔸️نتیجه این می شود که در تفکر الهی، اگر چیزی از دایره تکالیف من خارج باشد، باید از دایره مسائل من هم خارج باشد.

به عنوان مثال اگر ریشه کن کردن مطلق فقر از دایره تکلیف من خارج است، این موضوع، مساله عمری من هم نباید باشد.
اگر جریانات آینده جامعه و تاریخ از دایره تکلیف من خارج است، دغدغه مندی نسبت به آن هم بی معنا است. (هرچند به نظر می رسد بسیاری از این موارد، تا حدی از تکالیف بسیاری از انسانها است).
اگر من انسان تشخیص دادم که تربیت و رشد افراد مومن و انقلابی مهمتر از تربیت و جذب افراد غیر مومن و غیرانقلابی است، دیگر تربیت تربیت افراد غیر مومن نباید از مسائل من نیز باشد.

🔹️بر این اساس نبی اکرم ص نسبت به اتحاد جامعه مسلمین بعد از خود وظیفه ای نداشتند چراکه بنا بود جامعه اسلامی بعد از نبی اکرم ص با اختلاف امت امتحان شوند، اگر این پیش فرض را بپذیریم، طبیعتا دیگر پیامبر ص دغدغه اتحاد مسلمین بعد از خود را نیز نداشتند.

بسمه تعالی
#یادداشت
#روح_توحید_نفی_عبودیت_غیر_خدا
#توحید_از_دیدگاه_خط_مشی_اجتماعی
#محمد_حسن_زاده
#یادداشت_13
#جلسه_120
❇️دوگانه وظیفه و مسئله
1- منظور از مسئله، مسئله های بزرگی و اساسی است که تبدیل به مسئله عمر انسان میگردد و یا اینکه لا اقل بخش قابل اعتنایی از سرمایه ی عمر انسان را صرف میکند. و الا مسئله های کوچک، که با اندکی تلاش به پاسخ میرسد را تقریبا همه ی انسان ها دارند. لکن انسان های معدودی هستند که دغدغه های بزرگ دارند و به دنبال پاسخ به مسائل حیاتی هستند.

2- بین مسئله داشتن و وظیفه محور بودن هیچ دوگانگی ای نیست. در واقع انسان هایی که وظیفه محور هستند و از وسعت دید و اندیشه و سعه ی وجودی برخوردارند، مجموع این دارایی ها، آن ها را به این میرساند که خود را خرج وظایف بزرگ و حیاتی کنند. یعنی اساسا (مسئله محوری) در دل (وظیفه محوری) خوابیده است. مسئله محوری همان وظیفه محوری پیشرفته است.

♻️انسان هایی که به دنبال عمل به وظیفه هستند اگر از دارایی های وجودی برخوردار باشند، همین عمل به وظیفه آنها را به سمت وظایف مهم و با اولویت بالاتر سوغ میدهد. در ابتدا شاید بین چندین وظیفه معلق باشند و دور بزنند. خلا های مختلفی را پر کنند و امتحان کنند. به مرور شناختی از خود، نیاز های جامعه و فرمان ولی به دست می آورند و نقش نهایی خود و علمی را که قرار است در مدت عمر حمل کنند و به مقصد برسانند، پیدا میکنند. یعنی وظیفه اصلی که قرار است من خرج آن شوم، آن بار اصلی که قرار است من بردارم. آن را که یافت زندگی اش ویرایشی دیگر میخورد. بسیاری از چیزها که تا قبل وظیفه ی او بود، شاید دیگر وظیفه ی او نباشد. چون ذیل وظیفه ی محوری اش نمی گنجد. بسیاری از کارها که تا امروز وظیفه اش نبود، وظیفه اش میشود. چون در مسیر حل مسئله به آن ها نیاز دارد و….
✅ (مسئله محوری، وظیفه محوری اعلی است)
✅ يا أَحْمَدُ اجْعَلْ هَمَّكَ هَمّاً وَاحِدا
⚠️نکته:
– انسان برای یافتن مسئله محوری راه های مختلفی دارد. یک راه برای انسان هایی که هنوز خودشان توان انتخاب مسئله ی عمر خود را ندارند، قرار گرفتن در ذیل اراده ی یک بزرگتر و سپردن خود به دست اوست تا به او کمک کند مسئله ی عمرش را پیدا کند و خود را خرج آن کند.
– گاهی حتی شخصی مسئله ی عمر خود را پیدا کرده و مشغول عمل به آن است. لکن به خاطر فرمایش شخصی که به او اعتماد دارد و کلام او را نافذ و نزدیک تر به واقع می داند، مسیرش را عوض میکند وخود را خرج راهی میکند که او میخواهد. مثل بسیاری از تعبد هایی که نسبت به فرمان ولی میبینم. یا حتی در مرتبه ی دیگر، افرادی که خودشان صاحب فکر و مسئله هستند لکن به خاطر امر استادی دست به کارهایی میزنند که در مسیر ترسیمی برای خودشان نمیگنجد و عملا مسیر دیگری است لکن صرفا به خاطر فرمایش آن استاد نسبت به آن کار متعبد میشوند.

ایران مسائل ومشکلاتش

#یادداشت
#روح_توحید_نفی_عبودیت_غیر_خدا
#توحید_از_دیدگاه_خط_مشی_اجتماعی
#سید_مصطفی_مدرس
#یادداشت_15
#جلسه_120

#معرفی_مقاله
#داوری_اردکانی
#ایران_مسائل_ومشکلاتش

مقاله ذیل با عنوان “ایران مسائل و مشکلاتش” از متاخرترین مقالات داوری هست که پایان سال 97 نوشت.
موضوع اصلی این مقاله، نقد مجموعه ای از نقدها به “خلقیات تاریخی ایرانیان” بود که اغلب در نوشته جات روشنفکری و سفرنامه های اروپایی شاهد آن هستیم. “ایرانیان استبدادزده هستند”؛ “ایرانیان فرهنگ کار جمعی ندارند” و …
داوری اردکانی در این مقاله این چالش های اخلاقی رو تلویحا رد کرده و به جای آن، “بی مساله گی” رو به عنوان یک “چالش اخلاقی” مطرح میکند.
ما معمولا “بی مساله گی” رو یک چالش تئوریک و مربوط به لایه اندیشه ورز کشور میدونیم، اما داوری این مشکل رو به مثابه “چالش اخلاقی” در این مقاله مطرح کرده است.
در این مقاله طرحی هم از اینکه چگونه در اروپا “مساله داری” تکوین پیدا کرد، ارایه داد…

.

مسئله محوری انسان مسئله جو

#یادداشت
#روح_توحید_نفی_عبودیت_غیر_خدا
#توحید_از_دیدگاه_خط_مشی_اجتماعی
#سید_مصطفی_مدرس
#یادداشت_14
#جلسه_120

#مسئله_محوری
#انسان_مسئله_جو

این بحث چند سطح دارد:
سطح انسان شناختی

سطح جامعه شناختی

سطح تمدنی

سطح تاریخ شناختی

🔰 آدمی مفطور به فطرت عشق به کمال و تنفر از نقص است. هر انسانی گرفتار مسئله کمال خویشتن خویش است اما گاهی این انسان کمال را در حصار تنگ أنانیت می بیند و گاهی در وسعت آفاقی و انفسی.
فلذا به لحاظ انسان شناختی هر انسانی مسئله دارد خواه بدان خودآگاه باشد یا خودآگاه نباشد و آن کسب کمالات و بیرون کشیدن خویش از لجه خسارات می باشد.

اما به لحاظ جامعه شناختی اگر انسان را مدنی بالطبع بدانیم این انسان مسئله مندی خویش را بایستی در یک حیات اجتماعی ببیند. در سطح جامعه شناختی حیات اجتماعی ای که با مسئله مندی گره خورده است بر مدار تفکر اجتماعی مسئله های خویش را تقریر کرده و سعی در پاسخ بدانها بر می آید.

اما به لحاظ سطح تمدنی و تاریخ شناختی مسئله مندی تقریر خاصی می یابد یعنی از آن حیث که یک جامعه خیز تمدنی داشته و غایت تمدن سازی را دنبال میکند مسئله مندی یعنی کسب کمالاتی دویده در یک حیات اجتماعی که این کمالات برآورنده یک تمدن می باشد.

همچنین به لحاظ تاریخ شناختی یعنی آدمی از حصار زمان بیرون آمده و ورای زمان به سعادت بشریت اندیشیده و پویش ها و کوشش ها و تلاشهای خود را بر مدار غایت سعادت انسان رقم بزند.

نکته ای که حائز اهمیت است این است که علت غایی و علت فاعلی متمم یکدیگر بوده و علت فاعلی بر اساس و مبنا و تصویر و ترسمی که از غایت دارد فاعلیت خود را سامان میدهد اینکه هر انسانی بر مدار غایت کمال فردی خویش یا غایت کمال تاریخ بشریت فاعلیت خویش را رقم بزند تفاوت آن به لحاظ وجودی کاملا متفاوت می باشد.

مساله عمری چگونه انتخاب میشود ؟

#روح_توحید_نفی_عبودیت_غیر_خدا
#توحید_از_دیدگاه_خط_مشی_اجتماعی
#حمزه_وطن_فدا
#یادداشت_18
#جلسه_120
#مسأله_عمری

در قبال این یادداشت خوب برادر انصاری را پیش تر میخواستم استقبالی داشته باشم اما از ذهنم سر خورد

خیلی خوب بود ، هم دغدغه ای که مطرح شده است ،هم سوالاتی که ذیل این دغدغه مورد توجه قرار گرفته است.

🔻مساله عمری چگونه انتخاب میشود ؟
اگر اندیشیدن است ، به کدام موضوعات؟
اگر مطالعه کردن است ، کدام دانشها؟
و اگر زیستن است چگونه زیستنی؟

و بعد هم به سوی این پینشهاد حرکت میکنند که :
🔺🔻آیا باید همین را یک مسأله کرد و دنبال حل آن بود؟ آیا می‌شود همین موضوع،مسأله‌ی عمری کسی بشود؟!

 

وقتی مساله عمری مطرح میشود داغ دل خیلی ها تازه میشود ، داغ آنها که این مساله برایشان جدی شده است اما فقط توانسته اند به این دغدغه نگاه کنند و حسرت بخورند
که وای! اگر بشود مساله عمری داشت چه شود! ولی ….

هر کس این دغدغه برایش جدی میشود ، ذوق زده و مشعوف میپرسد خب برای پیدا کردن مساله عمری چه باید کرد ، ماموریت را چگونه باید یافت

ولی از آنجا که خود “مساله عمری” ، مساله عمری کسی نشده است لذا این بحث آنچنان که باید و شاید پیش نرفته است
از آنجا که کسی کمر همت نبسته است که این مساله را شفاف و حل کند
در دل این کوه ، تونلی حفر کند و جاده ای باز کند
کماکان با دیوار بسته ای مواجه است و در انتظار مردانی که در اینجا راهی باز کنند

لذا اگر کسانی یا کسی پیدا شود که این را مساله خود کند و بعد به داد و ستد با امثال استاد فلاح بیفتد و نسبت به کارهایی که تا کنون در این خصوص شده است اشرافی پیدا کند و سوالات را جمع کند و به سوی جواب ها حرکت کند ، مصاحبه هایی را با افرادی که صلاحیتی دارند در این زمینه ساز کند وووو
به نظر میرسد این قصه برای آیندگان به وخامت امروز نباشد

مساله عمری یک مساله شخصی نیست که من میروم و پیدایش میکنم
به نظر میرسد خودش یک مساله مهمی است که باید به عنوان یک ماموریت به آن نگاه کرد

حالا آیا محمد آقا که این را طرح کرده است ، خود میتواند پیش قدم باشد و آن را جدی بگیرد و در ابتدای امر به صورت یک پروژه به آغوش بکشد تا احیانا در صورت پسند به سمت یک ماموریت حرکت کند
اگر بشود ، چه شود 😊

نفی نظامات بشری

#یادداشت
#روح_توحید_نفی_عبودیت_غیر_خدا
#توحید_از_دیدگاه_خط_مشی_اجتماعی
#عقیل_رضانسب
#یادداشت_16
#جلسه_119

🌐 #نفی_نظامات_بشری (1)

❇️ جمله آقا در روح توحید: صلاحیت هر گونه طراحى و کارگردانى مستقل و خودسرانه در امور جهان و انسان را از هر کسى جز خدا سلب مى‌کند.

💠 توحید هر گونه اقدام خودسرانه و مستقل انسان را نفی می کند! یعنی هر نظام بشر ساخته ای طاغوت است.
🔺 از آنجا که هیچ انسانی صلاحیت ندارد که بخواهد طرحی برای زندگی و سعادت انسان بریزد، لذا حق چنین کاری را ندارد و اگر انسان یا انسان هایی دست به این کار بزنند مصداق واقعی طاغوت خواهند بود.
🔺 لذا همه نظاماتی که بشر ساخته است را انسان موحد نفی می کند.
💠 معنای نظامات بشری
🔺 معنای نظامات که روشن است یعنی هر گونه طراحی و برنامه دادنی برای بخشی از حیات انسانی (چه فردی و چه اجتماعی)؛ نکته کلیدی در معنای این جمله قسمت بشری است! یعنی نظام بشر ساخته، لذا حتی اگر یک انسانی موحد و حتی انسان کامل با وجهه ی بشری خود دست به طراحی و برنامه ریزی برای زندگی انسان بزند طاغوت است.
🔺 رسول الله (ص) هم اگر بخواهد از پیش خودش و از آن جنبه انا بشر مثلکمی خودش سخنی بیاورد طاغوت می شود، لذا نه آنقدر حتی خدا کمتر از آن را هم چنان رسول الله را تهدید می کند که بقیه دیگر ماست های خود را کیسه کنند:
وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنٰا بَعْضَ اَلْأَقٰاوِيلِ ﴿الحاقة، 44﴾
لَأَخَذْنٰا مِنْهُ بِالْيَمِينِ ﴿الحاقة، 45﴾
ثُمَّ لَقَطَعْنٰا مِنْهُ اَلْوَتِينَ ﴿الحاقة، 46﴾
🔺 انسان کامل و انسان موحد اگر با حیثیت الهی بودنش دست به طراحی ای بزند، این دیگر نظام بشری نیست بلکه نظام الهی است و لذا این مصداق طاغوت نیست و مصداق نفی نظامات بشری نیست.
🔺 لذا بشری به معنای محور بودن حیثیت بشری انسان است، یعنی انسان از پیش خود، یا به قول حضرت آقا مستقل و خودسرانه؛ اگر انسان با این خصوصیات دست به ساخت چیزی که در واقع طرحی و نظامی برای زندگی فردی و اجتماعی انسان باشد، زد آن چیز حتما باید نفی شود.
💠 کشاندن این بحث به بحث انسان کامل و انسان موحد بحثی ذهنی است!
🔺 دغدغه مؤلف این است که توحید به عنوان عقیده ای پر اثر و مؤثر در زندگی فردی و اجتماعی انسان جلوه کند، حالا همین نکته او که می گوید توحید یعنی صلاحیت طراحی و کارگردانی مستقل و خودسرانه در امور جهان و انسان از هر کسی جز خدا سلب شود، که ما به معنای نفی نظامات بشری گرفتیم؛ را آوردیم بردیم داریم روی انسان کامل و انسان موحد تطبیق می دهیم! چه کج سلیقگی!
🔺 او دارد وجهه غیر توحیدی را نفی کند، او دارد وجهه بشری و محوریت بشری و خودسر بودن و بریده از توحید را می زند؛ ما می گوییم اگر انسان کامل و موحد بود چی؟! لذا این بحث را که دوستان وارد شدند هر چند بخش اول این یادداشت به روشن شدن همین قضیه پرداخته است ولی بحثی ذهنی و انحراف از محل بحث می دانم.
.

💠 جدا کردن مقام هست و باید (نقطه خلق مفهوم #مصلحت)

🔺 اگر جامعه ای به صورتی بود که یا کلا توحید را قبول نداشت و یا در مراتب پایینی از باور به توحید قرار داشت، و رفت و یک نظاماتی را که مصداق نظامات بشری می شود رقم زد، وظیفه ما در تعامل با این نظامات چیست؟
➖ بالاخص در حال حاضر که تمدن حاکم و غالب در جهان تمدن مادی شیطانی غرب است که نه تنها نظامات بشری با یک بشریت با انحراف پایین ایجاد نکرده بلکه یک نظامی ایجاد کرده که در تمام ابعادش بسط شیطنت است؛ الان ما چطوری با این نظامات بشر ساخته تعامل کنیم؟

✅ کلا باید بین مقام هست و باید یا بحث حقیقت و جاری کردن حقیقت؛ دچار خلط نشویم و تفاوت قائل بشویم.
🔺 اینکه حس ما چه باشد و نگاه ما چه باشد یک بحث است اینکه با توجه به واقعیت فعلی جامعه و موقف فعلی جامعه چطوری این چیزی که باید باشد را جاری کنیم، دو چیز است.
🔺 به لحاظ واقع و باید توحید قطعا همه نظامات بشر ساخته را نفی می کند، چون اصلا بشر حق ندارد که بریده از توحید نظامات بسازد و به محض دست زدن به این ساختن مصداق طاغوت خواهد شد.
🔺 اما به لحاظ هست و اینکه می خواهی آن باید جاری بشود، قطعا باید الزامات و واقعیات موجود و وضع موجود و موقف فعلی را برای جاری شدن ملاحظه کنی. اساسا این یک مواجهه کاملا عقلانی است و هر عاقلی می داند که وقتی می خواهی مسیری را تغییر بدهی مخصوصا اینکه بخواهی 180 درجه بچرخانی به نحو تدریجی باید کار پیش برود و این یعنی باید در یک مدارایی قرار بگیری و نقشه بکشی و گام به گام مسیر را تغییر بدهی.
🔺 اساسا مفهومی به نام #مصلحت در نسبت و تناسب همین مقام باید و هست معنا پیدا می کند و مصلحت یک مفهوم عالی اسلامی و عقلایی است. مصلحت یعنی اینکه من می خواهم در غایت این به نقطه فلان برسد ولی الان خیلی فاصله دارد و بلکه دارد خلاف آن مسیر را می رود، باید با او مدارا کنم، باید موقف فعلی او را رعایت کنم، باید واقعیت های موجود را ببینیم و ملاحظه کنیم تا بتوانیم به سنت #تدریج او را به آن نقطه برسانیم. به همین دلیل مصلحت در این هنگام نه تنها جایز بلکه واجب است، یعنی شما الان اگر این درخت را بخواهی یک مرتبه صاف کنی می شکند، باید یک چوب بزنی پای آن و اینقدر با او مدارا کنی تا صاف شود، اگر همان اول بیایی سفت و محکم بکشی تا بشکند هر چند که می خواستی او را به کمال برسانی ولی کار تو قطعا حرام بوده است.
غایات و آرمان ها همیشه باید در چشم کسانی که راهبر یک صحنه هستند حضور داشته باشند، ولی باید بداند که اگر آن غایات را بیاورد به دماغش بچسباند، قطعا پروسه و فرایند را نخواهد دید و خود همین مانع و حجاب (بلکه حجاب اکبر) می شود برای رسیدن به آن آرمان و غایتی که او می خواهد این صحنه را به آن سمت ببرد.

.

💠 نفی نظامات بشری و مسئله #فطرت

🔺 انسان فطری اگر ذیل توحید باشد نظاماتی که ساخته باشد را در یادداشت بعدی که بحث فهم تفهمی و استقلالی هست خواهیم پرداخت
🔺 اما اگر این انسان ذیل توحید در حال سلوک نباشد به خاطر غلبه جنبه های مادی و به خاطر دوری از حق و مخصوصا با این ملاحظه که به صورت طبیعی در عالم ماده این نفس اماره است که حاکم است؛ به صورت پیش فرض نظاماتی که می سازد نظامات بشر ساخته بریده از خدا است و موحد همه این نظامات را نفی می کند.
🔺 اما در همین جا هم چون انسان فطرت الهی دارد، و چون عالم تحت حاکمیت یک سنن الهی است و حتی کافر هم وقتی می خواهد کاری را به پیش ببرد در نهایت ذیل برخی از سنن الهی خواهد بود؛ لذا می شود از نگاه به این نظامات بشری درس هایی نیز برای انسان موحد داشته باشد و هم در برخورد تفهمی با دین و هم در نگاه استقلالی ذیل پارادایم توحیدی می تواند استفاده هایی از تجربه های بشری بکند؛(لذا حکمت را می شود حتی از منافق گرفت) اما نمی شود رفت و آن نظام بشر ساخته بریده از توحید را به بهانه اینکه انسان هایی که این نظامات را ساخته اند دارای فطرت الهی هستند آورد و دربست استفاده کرد.
🔺 همچنین فطرت اگر ذیل توحید قرار نگیرد و انسان غیر موحد باشد، به شدت تحت غبارهای نفسانی و تحت عوامل گناهان و پلیدی های فردی و اجتماعی قرار خواهد گرفت؛ لذا این فطرت ممکن است زنگارهایی گرفته باشد و نظاماتی که این انسان می سازد مصداق نظامات بشری باشد و باید نفی شود.
🔺 حال چه رسد به نظامات بشری فعلی که در عالم تحقق دارد، یعنی نظامات بشری که تحت فضای تمدن غرب و فضای مدرنیته ساخته شده است که اساسا با پشت کردن و بلکه دشمنی کردن با خدا شکل گرفته شده است و اساسا فطرت در اینجا به شدت منکوس گشته است، و حتی نظامات خیر خواهانه ای که این بشر ساخته است حامل یک شیطینت پیچیده است، همه نظامات بین المللی که به ظاهر با غایت خیرخواهانه و انسان دوستانه ساخته شده است، به صورت پیچیده در حال گسترش شیطنت و ظلم پیچیده ای در عالم است؛ این نظامات بشری فعلی را که قطعا باید با قاطعیت و جدیت نفی کرد.
🔺 می ماند فطرتی که ذیل توحید قرار می گیرد. در ساخت نظامات توحیدی (در مقابل نظامات بشری) به دو شکل می شود پیش رفت یکی کشف اراده الهی به شکل تفهمی و تفسیری و یکی کشف اراده الهی به شکل فهم استقلالی این بحث را در یادداشت بعدی خواهم پرداخت ان شاء الله.
.

💠 برخورد تفسیری تفهمی یا نگاه استقلالی؟!

🏷 اگر می گوییم همه نظامات بشری را باید نفی کرد، انگار شما تنها مواجهه مجاز با دین را مواجهه تفهمی می دانید، یعنی انگار تنها توصیه شما این است که تلاش کنید که بفهمید دین چه می گوید و همان را جاری کنید؛ اما از جهتی می بینیم که خود دین ما را دعوت به یک فهم استقلالی کرده است، و خود ما هم می فهمیم که فهم استقلالی خیلی مهم است به این معنا که دین می خواهد که من خودم نگاه کنم و ببینیم؛ لذا مدام ما را دعوت به تدبر و تعقل و نگاه کردن می کند، اگر من این دعوت دین را لبیک گفتم و رفتم و نگاه کردم و تعقل کردم و در این نگاه کردن و تعقل کردن به نتایجی رسیدم آیا این هم مصداق همین نفی نظامات بشری است؟ مثلا خدا گفته أَ فَلاٰ يَنْظُرُونَ إِلَى اَلْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ ﴿الغاشية، 17﴾ من می روم و نگاه می کنم و به نتایجی می رسم، با این فهم بشری چه می کنید؟ یا قرآن می گوید که تعقل کنید و تدبر کنید من می روم و تعقل می کنم و به نتایجی می رسم، آیا این مصداق نظامات بشری است که باید نفی شود؟

✅ به نظر می رسد که باید این فهم های استقلالی در یک پارادایم اسلامی شکل بگیرد و ذیل یک پارادایم اسلامی پیش برود و الا مطلق دعوت کردن به فهم استقلالی اسلامیت آن فهم ها را زیر سؤال ببرد، به همان دلایلی که در یادداشت قبلی توضیح داده شد که این فطرت اگر ذیل توحید سلوک نکند به دلیل حضور در عالم ماده و اسفل السافل و فعال بودن نفس اماره به صورت پیش فرض، و به دلیل تأثیر پذیری از محیط غیر توحیدی زنگارهایی گرفته است که فهم هایی که حاصل می کند فهم های خالص فطری (به همان معنای فطرت الهی داشتن بشر) نیست.
🔺 برای شکل گیری این پارادایم اسلامی به نظر می رسد که فهم تفهمی و تفسیری با متون دینی یک اولیتی دارد، یعنی ابتدا باید در فضای اسلامی استقامتی به خرج داد تا این پارادایم اسلامی شکل بگیرد، و بعد هم ذیل همین پارادایم به فهم استقلالی دست زد!
🔺 باید فضای توحید پارادایم غالب و حاکم باشد و ذیل پارادایم توحیدی دست به فهم استقلالی زد اما چگونه؟
🔺 چگونگی این بحث را در بخش بعدی یادداشت با تطبیق بر دو مصداق فلسفه و عرفان اسلامی توضیح خواهیم داد.

مقاله، پاسخي به عطش‌هاي عدالت‌خواهانه با طعم چپ است.

#یادداشت
#روح_توحید_نفی_عبودیت_غیر_خدا
#توحید_از_دیدگاه_خط‌مشی_اجتماعی
#امید_فشندی
#یادداشت_14
#جلسه_117

مقاله، پاسخي به عطش‌هاي عدالت‌خواهانه با طعم چپ است.
هرچند كه كمونيزم و ليبراليزم، هر دو روي سكه‌ي امانيزم هستند، اما كمونيزم با سلب دارايي‌ها و توزيع ناداري مي‌خواهد كرامت انسان را رعايت كند و به عدالت برسد، و طبيعتا عدالت در اين دست فرمان به برابري در ناداري مي‌انجامد.
ليبراليزم اما عدالت را هم به برابري در آزادي و بهره‌مندي از حقوق طبيعي معنا مي‌كند.

امانيزم، ظاهرا خروشي عليه خداگرايي نبود، بلكه طوفان خشمي عليه كليسامحوري بود.
كليساي مسيحي، انسان را موجودي ذاتا پست و شرور و گناه‌كار معرفي كرد، او را به اعتراف نزد كشيشان كشيد تا مغفرت بخرد.
تفسير و ترجمه‌ي كتاب مقدس را در انحصار خود گرفت، املاك و اراضي زيادي را در اروپا به اسم ملك خدا تصرف كرد، قانون‌گذاري مي‌كرد و پاپ، هم‌زمان، هم وارث قيصر بود و هم مسيح.

امانيزم، با استناد به كتاب مقدس گفت كه: كار قيصر را به قيصر واگذاريد و كار مسيح را به مسيح.
این‌بار اما قيصر ديگر پادشاه نبود، انسان بود …

توحید از دیدگاه خط‌مشی اجتماعی

#یادداشت / در جواب برادر #سعید_حسن_زاده
#روح_توحید_نفی_عبودیت_غیر_خدا
#توحید_از_دیدگاه_خط‌مشی_اجتماعی
#حمزه_وطن_فدا
#یادداشت_13
#جلسه_117

➖در این جلسه ذیل مرور کلی سر فصل خط مشی اجتماعی اقا سعید حسن زاده مطلب جالب و مهمی را طرح کردند که ضمن استقبال از مطلب شان در فضای کلاس پاسخی ایراد شد، اما از آنجا که حدس میزنم مشغله فراوان به ایشان اجازه نگارش یادداشتی در این خصوص نخواهد داد
در این یادداشت مطلب ایشان را با کمی دخل و تصرف و اضافات تقریر و در یادداشت بعد پاسخی که به ذهن میرسید را عرض خواهم کرد.

💠تقریر مطلب آقا #سعید_حسن_زاده:

🔸ما در تراث خود یک علم عقاید و توحید داریم که حاوی مطالب بنیادین سترگی است و در طول تاریخ هم مداما بر غنای آن افزوده گردیده و به یک ادبیات و حال و هوای مستقری رسیده است ، اصطلاحات ، معانی ، حوزه های ورود و امثالهم.
🔸 این دانش مرسوم و به تبع، تعلیم آن دچار نقص هایی است از جمله این که کاربردی نبوده و قابلیت ترجمه مستقیم در زندگی مومنین ندارد.
🔸حال ما به جای انکه با تکیه بر آن دانش مرسوم و ادبیات مستقر آن، مسیر امتداد و کاربردی سازی را در پیش بگیریم در امثال کتاب “روح توحید” چه کرده ایم؟
🔸برای استدراک این نقیصه آمده ایم و از اساس ادبیات و فرمان را به هم زده ایم و یک فضای جدیدی خلق کرده ایم که نه در موضوعات و عناوین امتداد آن میراث به حساب می اید و نه در ادبیات شباهتی به آن فضا دارد و عملا ارتباط منطقی و ارگانیکی با آباء و اجداد خود ندارد.
🌀حالا این چه عیبی دارد؟
عیبش این است که ارتباط مباحث و اندیشه وروزی های نو برای کاربردی کردن مطالب بنیادین نظیر توحید را با دارایی ها و سرمایه های دانشی پیشین و حتی معاصر را مخدوش میکند.
و از رهگذر قطع این رابطه دو اتفاق نامبارک رقم میخورد
▪️اول اینکه دانشمندان آن دانش مرسوم نمیتوانند در این اندیشه ورزی کاربردی یا کاربردی سازی اندیشمندانه مشارکت کنند و لذا این تلاش ها و یافته های نو عاری از نقد و حاشیه و دقت دانشمندان آن رشته خواهد بود و آن را از بالندگی و اصالت دور خواهد کرد.
▪️و دوم اینکه کماکان دانش رسمی و به تبع، دانشمندان آن در همان فضای مرسوم بنیادین باقی مانده و به فضای امتدادی و کاربردی سازی آن محتوا ها صعود نخواهند کرد.

🎯لذا تجویز ایشان این است که در امتدادیابی و کاربردی سازی معارف تا میشود از فضای مرسوم و مصصلح فاصله نگیریم تا تولیدات نو، امتداد همان معارف به حساب آید، نه فضایی جدید و دور از دارایی های موجود یا پیشین.

🔘به نظر تفکیکی که جناب استاد فلاح بین دو مقوله دانش و اندیشه میفرمایند و همین طور تبیین و قرائت نویی که از دانش کلام عرض میکنند میتواند کمک کار این مساله باشد.
🔘اگر از آن تعریف ضعیف یا غلط پسینی دانش کلام که آن را دانشی جدلی یا خطابی یا بعضا برهانی در دفاع از عقاید مذهبی تعریف میکند فاصله بگیریم و آن را دانشی پشتیبان حیات الهی و معنوی انسان و سازنده اندیشه مذهبی انسان هاهمین طور ناظر و نزدیک به ذهنیت مخاطبین دین الهی در یک عصر و مصر بدانیم که از تمام دانش ها و معارف الهی از جمله فقه و فلسفه و اخلاق و عرفان استفاده میکند اما مساله اصلی اش را پرورش ذهن مذهبی آدمیان میداند و از مزج و تالیف تمام دارایی های معارفی طعامی متناسب ذائقه عصری و مصری جامعه انسانی مذهبی فراهم می آورد،
🔘آنگاه باید به تحسین مولف کتاب روح توحید و امثال آن نشست که با درکی عمیق از این نیاز مغفول ، در اوج بهره مندی از دانش ها و معارف الهی ، جامعه شناسانه ذائقه انسان این قرن و این آبادی را به درستی شناسایی و متکلم وار به تهیه طعام مناسب آن قیام نموده اند.

🔘دانش مندی و کشف حقایق و جعل اصطلاحات و نظم بخشی و دسته بندی یافته ها امری است که در تمام دانش های مرسوم از جمله دانش های معارفی ما صورت میگیرد، اما ترکیب و تبدیل این دارایی های گوناگون به بسته هایی متناسب نیاز و ذائقه مخاطب و نزدیک سازی و ترجمه آن به هاضمه ادراکی او امر دیگری است.
امر دیگری که سالها بلکه قرونی است جای خالی آن در فضای ذهنی جامعه مذهبی ما احساس میشود.

🔘سید علی خامنه ای به درستی تشخیص داده است که مساله جوان دهه پنجاه ، مساله عدالت است
روح حاکم بر فضای فکری انسان مدرن در آن دوره ، روح نفی سرمایه داری و انتقام از کاپیتالیسم و به تبع استبداد و استعمار است.
🔘در این مقطع است که جوان مسلمان علی رغم علاقه فرهنگی و میراثی مایل به دین الهی و حرکت ذیل شریعت و فرهنگ اسلامی است اما ناتوانی او در ارتباط با تراث و دارایی های دانشی اسلامی و از طرفی طمطراق ادبیات مارکسیستی و جهانگیری این مکتب به شدت او را به انقعال کشیده است ، آنسان که یا عطای دین را به لقای آن بخشیده و یکسره خود را در پایگاه این مکتب جدید تعریف کرده یا به شکل دوگانه سوز و التقاطی سعی در تبیین مارکسیستی سطور دین الهی دارد یا اینکه به شکلی سکولار، مذهب را در حیطه های فردی خود محصور ساخته و حیات اجتماعی و واقعی اش را با این مکتب صورت بندی کرده است.

🔘در این فضا متلکم زبردست ، میفهمد که امروز مخاطب دین در این جهان معنایی و عالَم فکری زندگی میکند، لذا اگر باید او را به وادی توحید کشید، نه با تبیین توحید صفاتی و افعالی ، نه با طرح معرفت النفس نه با طرح زیبایی های جذاب دین در هزار و یک حوزه دیگر بلکه باید نسبت دین و عدالت را برای او تبیین کند و به او نشان دهد که فاخرترین تقریر از عدالت ، فراگیر ترین و عمیق ترین تعریف از عدالت زمانی محقق میشود که عدالت از متن توحید جوشیده باشد.

🔘که به نظر این اثر مشغول تلاشی این گونه است و با تبیین جهان بینی عمومی و بعد مطالعه و قضاوت در باره انسان، خط مشی و دکترین اجتماعی حیات بشری از منظر عدالت و کرامت انسانی را توضیح میدهد .

🔘امروز نیز که مولف در مقام رهبری این امت است مبتنی بر همین کنش متکلمانه ، و استشمام ذائقه امت ، پیشرفت را سوژه و موضوع دعوت توحیدی خود قرار داده است.

قانون گذاری خدا ، تکریم انسان

#یادداشت
#روح_توحید_نفی_عبودیت_غیر_خدا
#توحید_از_دیدگاه_خط_مشی_اجتماعی
#عقیل_رضانسب
#یادداشت_15
#جلسه_117

🌐 #قانون_گذاری_خدا #تکریم_انسان

🏷 در بحث اول سرفصل توحید از دیدگاه خط مشی اجتماعی می خوانیم:
📝 «[توحید] صلاحیت هر گونه طراحى و کارگردانى مستقل و خودسرانه در امور جهان و انسان را از هر کسى جز خدا سلب مى‌کند.»

🏷 آیا اینکه حق قانونگذاری اختصاص به خدا پیدا کرده آن هم با این استدلال که
1. آفریننده انسان و جهان اوست
2. واقف ترین کس به امکانات و نیازهای انسان و جهان اوست
3. ذخایر استعداد های انسان و قابلیت های بی شمار جهان را او می داند.
4. میزان کاربرد و مورد مصرف و چگونگی التقای همه چیز را او می داند.

⭐️ در نتیجه: پس فقط اوست که می‌تواند شیوۀ زندگى و برنامۀ ارتباطات انسان را که همان خط‌مشى حرکت وى در چرخ و بر این نظام تکوین است طرح‌ریزى کند و سیستم قانونى زندگى و قواره و نظام اجتماعى او را ترسیم نماید.
➖➖➖➖➖➖➖
💠 نگاهی که در این متن هست از زاویه خدا است، یعنی به صورت طبیعی و منطقی چنین خدایی است که دارای حق اختصاصی قانون گذاری است! اصلا انسان و همه آفریده های دیگر از چنین جایگاه عظیمی در خلقت برخوردار نیستند تا بخواهند قانون گذار باشند.
🔺 به هر انسان عاقلی این صحنه را ترسیم کنی (حتی اگر قبول نداشته باشد و بگوییم به فرض که چنین باشد) خواهد گفت که قطعا فقط این موجود است که می تواند قانون گذاری کند و هر کس دیگری قانون گذاری کند بشر و جهان را به گیجی و سختی خواهد انداخت و بالاتر از این اصلا غیر از او کسی حق قانون گذاری ندارد.

💠 اما یک زاویه نگاه دیگری نیز می توان داشت آن هم از زاویه انسان است!
🔺 اگر از زاویه انسان نگاه کنیم، می گوییم ای انسان ببین تو چقدر ارزشمند و برزگ شمرده شده ای که چنین خدایی برای زندگی فردی و اجتماعی تو قانون و برنامه ریخته است.
🔺 خدایی که هیچ نیازی به تو ندارد، خدایی که آفرینده است و سیطره و تسلط او بر کل هستی است، خیر تو را می خواهد و می خواهد تو به کمال مطلوب خودت برسی؛ این بی نهایت خواهی تو با این محدودیت هایی که داری اگر به دست خودت سپرده شود می زنی خودت را زخمی می کنی! او آمده وسط، می دانی یعنی چه که او آمده وسط؟ یعنی بالاترین نقطه هستی خود به صحنه آمده است تا برای سعادت توی انسان به صورت ریز و جزئی برنامه بدهد.
🔺 تو اینقدر مهمی که حتی برای دستشویی رفتنت نیز جزئیاتی که چگونه وارد شوی و چگونه بنشینی و چگونه خارج شوی! نیز او آمده و راهنمایی کرده است.
🔺 می دانی اینکه نقطه اوج هستی آمده برای زندگی تو قانون گذاری کرده یعنی چقدر تکریم تو؟ یعنی خیلی!
🔺 تو اینقدر بزرگی که برای زندگی تو خدا آمده قانون گذاری کرده است.

انسان شناسی توحیدی

#یادداشت
#روح_توحید_نفی_عبودیت_غیر_خدا
#توحید_از_دیدگاه_انسان_شناختی
#سید_مصطفی_مدرس
#یادداشت_13
#جلسه_117

#انسان_شناسی_توحیدی
#انسان_شناسی_فطری

از آن زمان که غرب انسان را به غرایز حیوانی اش تقلیل داد و انسان را به اسارت غرایز حیوانی اش در آورد پر آشکار بود که فطرت انسانی که خویشتن خویش را هم حامل بعد علوی میداند و هم حامل بعد سفلی میداند این مقوله را بر نتابیده و روزی روزگاری بر این ظلم آشکار خواهد شورید

دیر زمانیست که اندیشمندان غربی انسان را به اسارت جهان فکری فرهنگی محقر خویش در آورده اند؛ به تعریف های ذیل توجه کنید:

▫️«فروید» ⬅️ انسان، حیوان غیرقابل اعتماد

▫️«ویلهم‌ریچ» ⬅️ انسان، حیوان قابل اعتماد

▫️«فرانسوا دورتیه» ⬅️ انسان، حیوان شگفت‌انگیز

▫️«آبراهام مازلو» ⬅️ انسان، حیوان خودشکوفا

▫️«ارنست کاسیرر» ⬅️ انسان، حیوان نمادین

▫️«ژان‌ژاک روسو» ⬅️ انسان، وحشی نجیب

▫️«توماس هابز» ⬅️ انسان گرگِ انسان است

اکنون فصلی رسیده که امثال اشخاصی مانند #روتخر_برگمان به دنبال آنند که بر این اسارت،بر این حقارت، بر این دروغ بزرگ عصیان کرده و شورش کنند. هجوم برند بر پارادایمی که علوم انسانی غربی بر آن بنا شده است؛

کجاست آن زبان فطری

کجاست آن بیان ابلغ

کجاست آن سخن دلربا

کجاست آن نسیم جان فزا

زمزمه های #انسانم_آرزوست از کمی آن ور تر به گوش می رسد. آیا کسی هست که با امثال #روتخر_برگمان از پایگاه فطری انقلاب اسلامی به گفتگو بنشیند…

مسئله قیام لله

#یادداشت
#روح_توحید_نفی_عبودیت_غیر_خدا
#توحید_از_دیدگاه_خط_مشی_اجتماعی
#عقیل_رضانسب
#یادداشت_14
#جلسه_116

🌐 #باز_هم_مسئله_قیام_لله

🔺 در این بخشی که با عنوان «توحید از دیدگاه خط و مشی اجتماعی» آمده است، چون مصنف یک هدف کلی در این جزوه دارد آن هم این است که نشان بدهد که باور به توحید به عنوان مهم ترین و محوری ترین باور اسلام، باور مؤثر است نه یک باوری ذهنی و بی اثر؛
🔺 نشان بدهد که توحید به عنوان کلیدی ترین باور اسلام می تواند طوری تقریر شود که در فرد و جامعه حرکت و قیام ایجاد بکند؛

💠 باز در گزاره های اجتماعی گزینش و انتخابی کرده است که ناظر به این غایت باشد؛ گزاره هایی که توحید را به آن معنا دیدن می تواند باعث ایجاد حرکت اجتماعی شود، می تواند باعث ایجاد قیام اجتماعی و تغییرات اساسی اجتماعی شود.
1️⃣ قانون گذاری
🔺 در یک حرکت اجتماعی بعد از اینکه از مقطع انقلاب بگذرد، مسئله قانون خیلی کلیدی می شود؛ اینکه بر اساس چه قانونی و چه عقلانیت تقنینی ریل گذاری بشود تا جامعه بر آن ریل ها حرکت بکند، خیلی مهم است.
🔺 قانون کلیدی ترین پدیده در شکل دادن به یک جامعه است.
🔺 آیا اندیشه توحیدی برای قانون گذاری حرفی دارد؟ آیا این کلیدی ترین و محوری ترین باور اسلامی حرفی برای این عنصر مهم اجتماعی دارد؟

2️⃣ حاکم
🔺 عنصر مهم و کلیدی دیگر در زندگی اجتماعی این است که حاکم باید چه کسی باشد، چه کسی حق حاکمیت دارد و این مشروعیت را از کجا می گیرد؟
🔺 اینکه حاکم چه کسی باشد در سرنوشت و سعادت جوامع بسیار مؤثر است.
🔺 آیا از توحید می شود برای اینکه حاکمان جامعه چه کسانی باشند چیزی به دست آورد؟

3️⃣ مالکیت
🔺 یکی از عناصر قوام بخش و شاید یکی از مهم ترین عناصر قوام بخش به حیات اجتماعی بحث مال و پول است!
🔺 دیدگاه اساسی شما در مورد مالکیت چیست؟ چه نگاهی به روابط مالی در جامعه دارید؟ جامعه انسانی دارای یک نوع حیات اجتماعی است که کوچکترین خدمات اجتماعی هم به عنوان حق مالی تعریف و به رسمیت شناخته شده است؛ آیا توحید برای این بحث مهم اجتماعی توصیه ای کلیدی و اندیشه ای بنیادین و جهت دهنده دارد؟

4️⃣ بهره مندی از نعم
🔺 بحث مهم و جدی اجتماعی بعدی این است که این فرصت ها و امکانات به چه نحو باید بین افراد جامعه تقسیم شود؟ چه معیاری برای بهره مندی انسان ها از مواهب اجتماعی وجود دارد؟
🔺 آیا اینجا توحید سخنی برای نحوه تقسیم مواهب اجتماعی در یک جامعه دارد؟
.

بررسی کتاب هنری کسینجر

#یادداشت
#روح_توحید_نفی_عبودیت_غیر_خدا
#توحید_از_دیدگاه_خط_مشی_اجتماعی
#سید_مصطفی_مدرس
#یادداشت_12
#جلسه_116

1️⃣بخش اول:

#نظم_توحیدی
#نظم_شیطانی
#پیمان_وستفالی

برای فهم آنچه که نظام شیطانی میخوانیمش ضروریست نظم جهانی ای که هنری کسینجر بدان اشارت دارد را فهم کنیم اما پیش از آن به عنوان مقدمه بایستی گفت:

جنگ‌هایی که دارای وسعت و ابعاد بین‌المللی می‌شوند، نظم موجود را به چالش می‌کشند. در پایان این جنگ‌ها نظم موجود تغییر کرده و فاتحان تعیین‌کننده نظم جدید خواهند شد.
در مراحل استقرار نظم جدید پس از اتمام جنگ‌ها در جهان باید به موارد زیر اشاره کرد:

1- نظم وستفالیا پس از جنگ‌های 30‌ساله اروپا
2- نظم موازنه قوا پس از جنگ‌های ناپلئونی
3- امنیت دسته‌جمعی پس از جنگ اول جهانی
4- نظم دوقطبی پس از جنگ دوم جهانی
5- نظم نوین و تک‌قطبی پس از پایان جنگ سرد
6- نظم هژمونیک پس از جنگ عراق و افغانستان
7- نظم چندقطبی و منطقه‌گرایی پس از جنگ نیابتی

پیمان وستفالی

جنگ‌های 30 ‌ساله مذهبی در اروپا (1648–1618) منجر به پیمان وستفالی میان کشورهای اروپایی شد. وستفالی نخستین پیمان صلح چندجانبه پس از رنسانس در اروپاست. در این پیمان حقوق برابر و یکسان کشورها به‌عنوان واحدهای سیاسی مستقل برای نخستین‌بار مطرح شد و مورد پذیرش قرار گرفت. شاخص عمده دوره وستفالیا پیدایش، رشد و تکوین دولت‌های ملی است که انحصار بازیگری روابط بین‌الملل را به خود اختصاص دادند. این قدرت‌ها توانستند قدرت‌های غیراروپایی نظیر امپراتوری چین، ایران و عثمانی را به حاشیه رانده یا مقهور قدرت خویش ‌کنند. بدین‌سان نظم وستفالیا نظمی اروپایی بود که به‌آرامی به سراسر جهان تسری یافت.

حاکمیت وستفالی (انگلیسی: Westphalian sovereignty‎) این اصل در حقوق بین‌الملل است که، بر پایهٔ اصل عدم مداخله در امور داخلی کشور دیگر، هر دولت ملی بر قلمرو و امور داخلیش دارای حاکمیت است، و این که هر دولت (فارغ از این که چقدر بزرگ یا کوچک باشد) در حقوق بین‌الملل برابر است. این دکترین با توجه به پیمان وستفالی، امضا شده در ۱۶۴۸، که به جنگ سی‌ساله پایان داد، که در آن دولت‌های اصلی قاره‌ای اروپا – امپراتوری مقدس روم، امپراتوری اسپانیا، پادشاهی فرانسه، امپراتوری سوئد و جمهوری هلند – توافق کردند به تمامیت ارضی یکدیگر احترام بگذارند نامگذاری شده است. با پراکنده شدن نفوذ اروپا در سراسر عالم، اصول وستفالی، خصوصاً مفهوم دولت‌های دارای حاکمیت، به اساسی در حقوق بین‌الملل و نظم فراگیر جهانی بدل شد.

دانشوران روابط بین‌الملل شروع نظام بین‌المللی کشور مستقل، شرکت‌های چندملیتی، و سازمان‌های مدرن نشات گرفته از غرب را از پس از صلح وستفالن می‌دانند.

پ.ن:
آشنایی با قرارداد وستفالی:
قرارداد وستفالی، عهدنامه‌ای است که پس از پایان جنگ‌های سی ساله مذهبی (1648-1618) میان کشورهای اروپایی منعقد شد.
این جنگ که به علل مذهبی و به سبب مبارزه بین «کاتولیک‌ها» و «پروتستان‌ها» از سال 1618 آغاز شده بود؛ رفته رفته به صورت جنگی تمام عیار برای به چنگ درآوردن اقتدار سیاسی و نظامی در اروپا درآمد و در نهایت نیز معاهده صلح در دو شهر از ایالت وستفالی منعقد شد و به جنگ مذهبی خاتمه داد. در این معاهده تمام کشورهای اروپایی به جز انگلستان و لهستان شرکت داشتند.

اهمیت عهدنامه وستفالی که شاید نخستین معاهده صلح چند جانبه در چند قرن اخیر باشد، در روابط بین‌الملل از این جهت است که این عهدنامه و کنفرانس آن مبنای کنفرانس‌های بعدی و راهنمای کشورها در روابط بین الملل شد.

علاوه بر این عهدنامه مذکور کنفدراسیون سوئیس و کشور هلند را مستقل شناخت و بر اساس آن، قریب 350 واحد سیاسی آلمان نیز به وسیله عهدنامه مزبور استقلال یافتند.

هم‌چنین استقلال فرانسه، اسپانیا و پرتغال مورد تایید قرار گرفت و مداخله پاپ رسماً در امور داخلی و خارجی آنها ممنوع اعلام گردید و نیز حق انعقاد قرارداد و قبول مسئولیت بین المللی و تنظیم امور داخلی کشورهای اروپایی، بدون مداخله دولت خارجی یا توجه به خواسته‌های امپراطور رم و پاپ، به خود این کشورها واگذار شد.

در این معاهده هم‌چنین اصل استقلال کشورها، اعم از سیاسی و مذهبی و نیز تساوی آنها در روابط بین‌المللی و روابط خارجی برای اولین بار و رسماً مورد موافقت قرارگرفت. کشورها در انتخاب مذهب آزاد گذاشته شدند و ضمناً تعهد نمودند که گروههای مذهبی کاتولیک، لوتری و کالوینیست از آزادی کامل برخوردار باشند.

بر اساس قرارداد وستفالی، سیستم توازن قوا در امپراطوری رم از یک طرف و اروپا از طرف دیگر ایجاد شد که هدف اصلی آن جلوگیری از ظهور یک دولت برتر میان واحدهای سیاسی اروپا بود. امضاءکنندگان وستفالی هم‌چنین تعهد نمودند که در مقابل هرگونه تجاوز، بدون توجه به مذهب، یکدیگر را یاری دهند.

بدین ترتیب واقعه امضای پیمان صلح وستفالی میان رهبران اروپایی راه را برای تشکیل دولت‌های ملی در اروپا و دیگر نقاط جهان هموار کرد و ملت‌های جهان به تشخیص و هویتی متمایز با دیگران رسیدند.

کتاب نظم جهانی هنری کیسینجر با شرح جزئیات پیمان وستفالی آغاز می‌شود؛ پیمانی که در پایان جنگ‌های سی ساله مذهبی میان کشورهای اروپایی، اصول حاکم بر کشورهای مستقل را پایه‌ریزی کرد. برخی از این اصول، احترام به استقلال و حق حاکمیت کشورهای مستقل، و عدم مداخله در امور داخلی دیگر کشورها بود.

به نظر آقای کیسینجر، اصول مندرج در پیمان وستفالی پایه تمامی نظم‌های جهانی از آن زمان به بعد بود، و کشورها در جستجوی توازن میان قدرت‌های اصلی‌ای بودند که آتش جنگ‌های عمده را برمی‌افروختند – از جمله در فاصله سال‌های ۱۷۹۳ تا ۱۸۱۵، و بعد از سال ۱۹۱۴.

او در این کتاب بر آن است که رویکرد فرهنگ‌ها و کشورهای مختلف را از زاویه نظم جهانی توضیح دهد.

کیسینجر می‌نویسد «عصر ما هر از گاهی به شدت به دنبال مفهومی از نظم جهانی است… هرج و مرج پهلو به پهلوی وابستگی بی‌سابقه متقابل کشورها به یکدیگر عنصری تهدید کننده است: گسترش سلاح‌های کشتارهای جمعی، تجزیه دولت‌ها و تاثیر تخریب های زیست محیطی، تدوام نسل کشی و گسترش فن آوری جنگی، ستیزه‌گری را ورای کنترل یا فهم بشری می‌برد… آیا ما با دوره‌ای رویاروی هستیم که نیروها ورای مهار هرگونه نظمی، آینده را رقم می‌زنند؟»

مبنای کتاب یافتن این نظم جهانی با سفر تاریخی به مناطق مختلف جهان است.

از نظر او «گسترش اسلام در قرن هفتم و حکمرانیش بر خاورمیانه، آفریقای شمالی و بخش‌هایی از آسیا و قسمت‌هایی از اروپا باعث شد که جهان عرب با روایتش از نظم جهان، تصور کند که باید جنگ را تا مناطقی که مردم بی‌ایمان می نامیدند، گسترش دهد تا جایی که کل جهان تحت عنوان یک نظام واحد دینی دربیاید.»

کیسینجر اما می گوید نظم جهانی از نظر آمریکا «نه تنها سیستم توازن قدرت را در بر گرفت بلکه شامل دستیابی به صلح از طریق گسترش اصول دموکراتیک نیز بود.»

او در بخش دیگری از کتاب به نام «ایالات متحده و ایران»، در ابتدا با نقل سخنان رهبر ایران در رابطه با شکست کمونیسم و لیبرالیسم و بیداری اسلامی، این سخنان را مصداق هم‌سازی قدرت آسمانی و زمینی می‌داند و آن را «پروژه نظم جهانی جایگزین» در تقابل با نظم جامعه جهانی می‌نامد.

به نظر نویسنده، ایران در قیاس با کشورهای خاورمیانه «شاید منسجم‌ترین مفهوم از ملیت را دارد و به لحاظ کشورداری سنت عمیقی دارد… اما رهبران ایران دور از مرز کشورهای غربی و مدرن ندرتا به مفهوم وستفالی کشورداری رسیده‌اند.»

کیسینجر، دیدگاه‌ امام خمینی در رابطه با نظم جهانی را چنین تشریح می‌کند: «در دکترین خمینی دولت نه موجودیتی مستقل بلکه سلاحی در راه مبارزه مذهبی بود… همه نهادهای سیاسی در خاورمیانه و ورای آن، نامشروع بودند چون بر اساس قانون الهی شکل نگرفته بودند… روابط مدرن بین‌المللی که بر اصول معاهده وستفالی قرار دارد، به نظر او جعلی بودند چون روابط بین ملل باید بر زمینه‌های معنوی می بود.»

«در دیدگاه [آیت الله] خمینی به موازات دیدگاه سید قطب خوانشی ایدئولوژیک و توسعه‌طلبانه از حکومت وجود دارد که درجهت ایجاد یک نظم جهانی راستین گام می‌دارد.»

کیسینجر با آگاهی از حوادثی که در چند سال اخیر در خاورمیانه افتاده، تحلیل خود را پیش می‌برد. او می نویسد در دیدگاه امام خمینی اولین گام برای ایجاد یک نظم جهانی بر اساس دستورات اسلامی، از میان برداشتن دولت‌های غیر اسلامی در جهان اسلام و جایگزین کردن آنها با یک حکومت اسلامی است. کیسینجر حتی به مقدمه ای اشاره می کند که مقام معظم رهبری در سالهای قبل( ۱۹۶۷) بر کتاب سید قطب که خود در روزگار جوانی به فارسی ترجمه کرده، نوشته است. «رهبر ایران نوشته بود که طبق نظر این نویسنده ارجمند… آینده به اسلام تعلق دارد.»

تعبیر کیسینجر از این گفته همان نظمی است که به گفته او قرار است به جای نظم بین‌الملل بنشیند. او به قانون اساسی ایران اشاره می‌کند که به نظر او وقتی از اتحاد مسلمانان حرف می‌زند، منظورش «چیرگی ایدئولوژیک اسلامی» بر جهان است.

حجت الاسلام سید حسین حسینی یکی از اشخاصی هستند که به تقریر و نقد کتاب نظم جهانی هنری کسینجر نشسته اند.

ایشان می گوید من از مقدمه این کتاب، ۱۲ نکته محوری مورد نظر نویسنده را استخراج کردم تا نشان داده شود چنانچه نویسنده‌­ای، تعاریف و اصول و مبانی و طبقه بندی خاصی را برای پژوهش خود ارائه دهد و سپس در مسیر طرح و تحلیل و استدلال و استنتاج خود، از آن اصول مفروض عدول کند، این امر نشانه آن است که تحقیق او از مدار بنیادهای علمی خارج شده است زیرا به تناقض گویی و «شیبِ پارادوکسیکال» گرفتار آمده است.

این نکات بسیار قابل توجه هستند، به ویژه بند۴ که از نسبت نظم جدید بین‌­المللی با یک چشم‌انداز فلسفی سخن می‌­گوید و نشان آن است که هرگونه تحولی در عالم ذهن و عین، بدون مطالعات فلسفی و در اینجا؛ نظریه­‌های نوین فلسفه سیاسی، امکان پذیر نیست. این نکته دلالت بر آن دارد که اگر بخواهیم به مسئله «تمدن نوین اسلامی» نیز بیاندیشیم، این امر بدون ابداع و تدوین نظریه‌های نوین فلسفه سیاسیِ ناظر به مسئله تمدن نوین اسلامی به وقوع نمی‌­پیوندد.

مطالب اصلی پیش­گفتار این کتاب با عنوان «مسئله نظم جهانی» را، می‌­توان در ۱۲ بند خلاصه کرد که به ­نحوی نقش مبانی و اصول کلی نظری در دیدگاه‌های هنری کسینجر را دارند. نخست، عناوین کلی و سپس در ذیل هر عنوان، توضیحات کتاب بیان می‌شود.

این اصول (برمبنای دیدگاه کیسینجر و بر اساس برداشت تحلیلی نویسنده این سطور) عبارتند از:
۱. ملاک تجدد، ارزش‌های آمریکایی است زیرا منجر به تغییراتی مهم در وضع بشر شده است.
۲. اما امروزه نظام قانون محور آمریکایی، با چالش‌هایی روبرو شده است.
۳. تاکنون هیچ نظمی شکل نگرفته که مصداق تمام و کمال نظم جهانی باشد.
۴. نظم جدید بین‌المللی، یک چشم‌انداز فلسفی کاملاً منحصر به فرد داشت.
۵. گسترده‌ترین مفهوم نظم جهان شمول، از آنِ اسلام بود.
۶. شکل‌گیری بینشی متفاوت به نظم جهانی (در دنیای نو)، در آمریکا.
۷. اهمیت نظام وستفالی؛ اصول وستفالی تاکنون تنها مبنای مورد قبول همگان، از میان تمام مفاهیم نظم بوده است.
۸. مقابله با اصول وستفالی؛ (با این وجود)، اصول وستفالی از همه سو مورد هجوم قرار گرفته است (و گاه با ادعای برقراری نظم جهانی).
۹. بازتعریف مفهوم نظم جهانی؛ برای پاسخ به پرسش‌ها و چالش‌های پیش، باید به سه سطح از نظم توجه کرد.
۱۰. این کتاب به مناطقی می‌پردازد که تعبیر آن‌ها از نظم جهانی، بیشترین نقش را در تکامل دوران مدرن داشته است.
۱۱. تعادل بین مشروعیت و قدرت بسیار پیچیده است.
۱۲. طرح یک پرسش مهم؛ مسئله اصلی این است که: چگونه می‌توان ارزش‌ها و تجربه‌های تاریخی گوناگون و واگرا را در کسوت یک نظم مشترک در آورد؟

شرح این اصول را اینجا  بخوانید

ایشان در انتهای تقریر و بررسی خود میگوید:

۱ـ با نظر به آخرین فراز مطرح (بند۱۲)، می‌توان گفت نهایتاً هنری کسینجر تحلیل‌های خود را از «مفهوم نظم جهانی»، به یک پرسش فلسفه سیاسی و فلسفه تاریخی باز می‌گرداند که: چگونه می‌توان ارزش‌ها و تجربه‌های تاریخی گوناگون و واگرا را در کسوت یک نظم مشترک در آورد؟

بسیار روشن است که این پرسش، ریشه در یک پرسش مهم فلسفی دارد و آن نحوه جمع بین کثرت و وحدت است.

در نتیجه، این امر، نشان‌دهنده ریشه‌ها و مبانی فلسفی نگاه و رویکرد وی به مسائل سیاسی و در اینجا، مفهوم نظم جهانی است؛ و نه صرفاً یک تحلیل خُرد سیاسی در قالب مطالعات علوم سیاسی یا علوم اجتماعی کلاسیک.

۲ـ با مرور بر پیشگفتار و مفاد کتاب روشن می‌شود که:

اول؛ مسئله اصلی این کتاب، مسئله «نظم جهانی» و نحوه صورت‌بندی آن است.

دوم؛ مسئله نظم جهانی نیز وابسته به فهم مفهوم نظم جهانی است که کیسینجر در پیشگفتار کتاب بدان پرداخته است.

در نتیجه، نقطه دال مرکزی یا نخ تسبیح کتاب، مسئله نظم جهانی است و سرنخ آن نیز، مفهوم‌یابی آن در پیشگفتار کتاب است.

هنری کسینجر سه سطح از نظم را تعریف می کند:

۱ـ نظم جهان = مفهوم مورد پذیرش یک منطقه یا تمدن درباره چیستی مناسبات عادلانه و توزیع قدرت (برهمه جهان).

۲ـ نظم بین‌المللی = کاربست عملی این مفاهیم در بخش قابل توجهی از جهان به‌گونه‌ای که تعادل قدرت در جهان را تحت تأثیر قرار دهد.

۳ـ نظم‌های منطقه‌ای = از همین اصول پیروی می‌کنند اما در یک محدوده جغرافیایی مشخص اِعمال می‌شوند.

ـ هر یک از این نظام‌های سه‌گانه نظم، بر دو مؤلفه استواراند. این دو مؤلفه مهم نظم جهانی عبارت است از: ۱ـ مشروعیت؛ یعنی مجموعه‌ای از قوانین پذیرفته شده که محدوده‌های اختیار در عمل را تعریف می‌کند و ۲- قدرت؛ یعنی تعادل قدرتی که هنگام ناکارآمدی قانون، محدودیت‌هایی را تعیین می‌کند و از چیرگی یک واحد سیاسی بردیگری جلوگیری می‌کند.

اینجا همانجاییست که مباحثات ما شروع می شود. اینکه مشروعیت از کجا باشد؟ اینکه آن قدرتی که هنگام تعارضات نظام را حفظ کند چه باشد؟

اینجا همانجاییست که غرب مدرن مشروعیت خود را به واسطه قوانینی که با عقل خود بنیاد نگاشته است تامین میکند. همان عقلی که با تقلیل انسان به حیوان و تقلیل فطریات انسان به غرایز حیوانی انسانیت انسان را تحقیر کرده است. فاستخف قومه فاطاعوه

و قدرت حافظ نظم نوین جهانی قدرت و ثروت استکباری آمریکاست.

حق قانون‌گذاری

#یادداشت
#روح_توحید_نفی_عبودیت_غیر_خدا
#توحید_از_دیدگاه_خط‌مشی_اجتماعی
#امید_فشندی
#یادداشت_13
#جلسه_115

نویسنده، روی دو عنصر آفریدگاری و آگاهی خداوند تکیه می‌کند تا انحصار حق قانون‌گذاری را به او، اثبات کند، و اثبات هم می‌شود البته، اگر فقط دغدغه‌ی حفظ شأن خداوند را داشته باشیم!

اما اگر با جامعیت بیشتری به هستی و جایگاه انسان در آن نظر کنیم، اگر اهمیت عنصر اختیار و انتخاب انسان را در حرکت تکاملی او برجسته کنیم، دیگر انقدر با قدرت نمی‌کوشیم که تمام شأن او را گوش‌به‌فرمانی نسبت به احکام و قوانین الهی معرفی کنیم. چه نیازی به این هم تکلّف است، وقتی خداوند فرشتگانی دارد که همیشه پاک و سربه‌زیر و گوش‌به‌فرمان هستند؟!

اما انسان، اگر نقشی فعالی برای او در قانون‌گذاری و زمام‌داری حیات اجتماعی‌اش قائل نشویم، آیا راه رشد و شکوفایی را بر او نبسته‌ایم؟

توحید از دیدگاه خط‌مشی اجتماعی

#یادداشت
#روح_توحید_نفی_عبودیت_غیر_خدا
#توحید_از_دیدگاه_خط‌مشی_اجتماعی
#امید_فشندی
#یادداشت_12
#جلسه_114

بازهم ساحت سلبي توحيد در اين بخش جلوه‌گري مي‌كند.
چه جاي تعجب، كه نويسنده «روح توحيد» را اساسا «نفي» مي‌داند.
اما نفيِ چه از كه؟ صفات سلبي از ذات اقدس إله؟ خير!
بلكه نفيِ حق قانون‌گذاري، نفيِ حق زمام‌داري، و نفيِ حق مالكيت از انسان.
اين چه تصويري از توحيد است كه اثبات آن مستلزم نفي حقوق اوليه و طبيعي انسانيت از اوست؟
چرا كمال او، ذات احديت، در سلب دارايي‌هاي آفريده‌هاي خويش است؟
و ناچيزترين دارايي‌ها، حقّ است! (هرچند كه برخي فقها حقوق را از مصاديق مال نمي‌دانند.)

چگونه نظريه‌ي فطرت از كسي كه در عمل، انسان را نه شايسته‌ي قانون‌گذاري مي‌داند و نه زمام‌داري و نه حتي مالكيت، قابل پذيرش است؟ آن گوهر الهي كجا رفته؟

بهتر نيست كه به همان اسلام فقاهتي قناعت كنيم؟
هرچند فردي و حداقلي است، اما حداقل حق مالكيت را براي عموم مردم قائل است.

بدبين نيستم، ولي اين طعم تند و تيز سلبي كه از مقاله در كام انديشه‌ي مخاطب مي‌ريزد، آيا بيش از آنكه نسخه‌ي ناب دكترين اجتماعي اسلام باشد، انفجار خشم و كينه‌اي تاريخي نيست كه از زير لايه‌هاي متراكمي از سركوب مذهب و نهاد دين توسط نهاد سلطنت و خلافت (در مقابل نهاد ولايت) و اخیرا هم مشروطیت فوران مي‌كند؟

(اگر حق سؤال هم از انسان نفي نشده باشد،) آيا مي‌توانم از نويسنده بپرسم كه بر فرض، توانستي حق قانون‌گذاري و زمام‌داري و مالكيت را از انسان سلب كني و همه را به خداوند يگانه بسپاري، بعدش چه؟ جامعه بايد با كدام قانون و زمام و مالي اداره شود؟
از اين توحيد منفي، فقط «نفي دكترين اجتماعي» درمي‌آيد، و يا حداكثر «دكترين اجتماعي نفي»

حقوق انسان را به بهانه‌ي توحيد از ايشان نفي و سلب مي‌كنيم، اما در عمل، به تعداد عالمان دين كه نمايندگان خدا و وارثان انبيا هستند، قانون‌گذار و زمام‌دار و مالك اثبات مي‌كنيم.
پس حق دارم كه بگويم دعوا بر سر مظلوميت خدا و حقوق سلب‌شده‌ي او نيست، بلكه جدال بر سر اين است كه سررشته‌ي تقنين و تدبير امور و اموال در دست چه كسي باشد؟ شاه يا فقيه؟ فرزندان آدم يا نمايندگان خدا؟

ربوبیت تام حق سبحانه و حیثیت عبداللهی و خلیفة اللهی انسان

#یادداشت
#روح_توحید_نفی_عبودیت_غیر_خدا
#توحید_از_دیدگاه_انسان_شناختی
#سید_مصطفی_مدرس
#یادداشت_10
#جلسه_114

🔰 ربوبیت تام حق سبحانه و حیثیت عبداللهی و خلیفة اللهی انسان

نویسنده مدعیست توحید بدین معناست که:
• صلاحيت هر گونه طراحى و كارگردانى مستقل و خودسرانه در امور جهان و انسان را از هر كسى جز خدا سلب مى‌كند.

• حق ولايت و سرپرستى جامعه و زمامدارى زندگى انسان را نيز از هر كسى بجز خدا نفى مي‌كند.

• مالكيت مطلق و اصيل همۀ نعم و ذخائر و موجودى‌هاى جهان را نيز به خدا اختصاص مي‌دهد.

اگر چنین باشد و انسان را تماما عبد و مملوک حق سبحانه بدانیم در عصر حضور معصوم ع بایستی از او نظر خواسته و بخواهیم که فرمان و تدبیر الهی را بیان کند.
و ما سراسر سمع و گوش باشیم و حجت الهی سراسر زبان و تکلم باشد.

اما در زمان غیبت معصوم ع چه؟
اگر فقط نسبت عبداللهی را لحاظ کنیم به یک تقریر همه دانشها و همه تاریخ اندیشمندی و دانشمندی بشر عملا غلطیدن به ورطه طاغوت است عملا بازکردن دکانی در عرض دکان قرآن و سنت است عملا کارگردانی را از قرآن و سنت سلب کردن و دادن به دست دانشهای تولید شده توسط مسلمانان یا علوم انسانی غربیست.
فلذا به یک تقریر در زمان غیبت معصوم ع هیچ چیزی جز قرآن و سنت نباید محل رجوع ما باشد و افسار عقل مان را فقط بایستی به دست ثقلین بدهیم.

اما در سمتی دیگر مدعی دیگری ممکن است بگوید همچنانکه انسان حیثیت عبداللهی دارد حیثیت خلیفة اللهی نیز دارد و حیثیت خلیفة اللهی در انحصار معصوم نیست بلکه هر انسانی به واسطه حکمت و کتاب و میزان میتواند از سر سفره هدایت الهی ارتزاق نموده و کارگردانی حیات و زیست بشریت را جزءا یا کلا رقم بزند.

به دیگر سخن انسانی که عبد شده است رسالتی می یابد تا ربوبیت کرده و ولایت بورزد. فلذا بدین سخن تاریخ دانشمندی و اندیشمندی موحدان همه ذیل حیثیت خلیفة اللهی که از مجرا و مسیر عبداللهی حاصل شده رسمیت می یابد.

⁉️حال سخن اینجاست که چه نسبتی با ربوبیت و ولایت یکسره الهی و حیثیت عبداللهی و خلیفة اللهی انسان است؟

آیا انسان موحد به صرف اینکه هدفش بسط توحید است مبتنی بر اقدام پژوهی دست به کنشگری بزند؟ یا اینکه انسان موحد تا از صفر تا صد کارش از دین استخراج نشده نباید دست به سیاه و سفید بزند؟!

انسان دوران پسا‌مدرن

#یادداشت
#روح_توحید_نفی_عبودیت_غیر_خدا
#توحید_از_دیدگاه_انسان_شناختی
#سید_مصطفی_مدرس
#یادداشت_11
#جلسه_114

🔰در کتاب روح توحید خوانیم
زندگى انسان تركيبى است از ذهن و واقعيت، از انديشه و عمل. اگر يكى از اين دو، يا بخشى از هر يك، محكوم قطب‌ها و قدرت‌هاى ضدخدائى شود؛ ذهن خداگراى با واقعيتى غيرخدائى، يا واقعيت خداپسند با ذهنيتى خداناشناس توأم گردد، در قلمرو زندگى انسان دوگانگى رخ داده و در عبوديت خدا، شرك پديد آمده است.
انسان در اين صورت عقربه‌ايست كه در طيف مغناطيسى عنصر بيگانه‌اى قرار گرفته و اگر يكباره روى از قطب 12 و جهت طبيعى بر نگردانيده باشد، بارى، دچار نوسان و سرگشتگى است، يعنى انحراف از جهت درست و صراط مستقيم سرشت انسانى، از جهت خدا؛

🔰حال از این زاویه توصیف نیکلا گریمالدی از انسان دوران پسامدرن بسیار جذاب می نماید، انسانی که سراسر نوسان است سراسر سرگشتگیست سراسر کثرت است و سراسر اضطراب و حیرت و در جستجوی سراب حقیقت و آرامش و رفاه…

🔰🔴 انسان دوران پسا‌مدرن

💢 نیکلا گریمالدی(فیلسوف فرانسوی)، انسان بحران‌زده‌ی از خودبیگانه مستغرق در میان‌مایگی و گرفتار در وضع آبسورد را #انسان_پاره‌پاره نامیده است.
گریمالدی در توضیح وضع و صفات این انسان پاره‌پاره می‌نویسد:

🔸 از آنجا که ما دیگر نمی‌دانیم چه می‌خواهیم، چه را دوست داریم، به چه ارج می‌نهیم، چه را می‌ستاییم، دیگر نمی‌دانیم که خود چه هستیم…
درست بگوییم این رنج و عذاب نیست، درد نیست، تشویش نیست، حتی نوعی ناراحتی و خشم هم نیست، #تجزیه‌ای_نهانی ، #گسستنی_درونی ، #ناسازگاری_پنهانی است… انسان پاره‌پاره را می‌توان اینگونه به تصور آورد: انسانی بسیار سازگار با ضروریاتِ سیستم‌های فنیِ بسیار پر شتاب و در عین حال بسیار بیگانه از خواست عقلانی درونی انسان؛ انسانی از نظر فنی بسیار کارآمد و کارساز، و از نظر عقلانی بیزار از بحث و استدلال؛

🔸 انسانی که گرچه در مراکز بزرگ شهری و شبکه‌های بسیار متراکم ارتباطی و تولیدی فرو رفته و درهم فشرده و برهم انباشته شده است اما #بسیار_تنهاست ؛ زیرا با آنکه ارتباط‌هایش از گذشته بیشتر شده، #قابلیت_فکری و عقلانی‌اش در ارتباط با دیگران پیوسته کمتر و کمتر می‌شود… پیوسته جهان‌وطن‌تر و در عین حال پیوسته شهرستانی‌تر می‌شود. پیوسته اجتماعی‌تر شده و پیوسته کمتر اجتماعی است. پیوسته بیشتر آگاه و کمتر فرهیخته است. پیوسته سرگرمی‌های بیشتری او را به سوی خود می‌کشند، و برعکس پیوسته برای سرگرمی‌های بیشتر، کمتر فرصت دارد…

🔻 چون اختلاف‌ها و جدایی‌ها، طرد شدن‌ها و تنهایی‌ها را نیز به همان اندازه می‌افزاید و فقر نیز پیوسته بیشتر می‌شود؛ گونه‌ی انسان که بدین‌سان #اتم‌واره شده دیگر خوشبختی را تنها از گفته‌های پیشینیان خواهد شناخت…
چون هیچکس حقیقتی جز آنچه در برخورد بی‌واسطه با اوست و با آن کار می‌کند نمی‌شناسد. روابطِ اشخاص، ساده و سست و ضرورتاً #مبتذل و نوعاً #ناپایدار خواهد بود. رفتار انسان بدون عوالم درونی، بدون کناره‌گیری، بدون خویشتن‌داری، بدون دل‌نگرانی، بدون دگراندیشی و جدایی، بدون نفی وضعیت‌های گوناگونی که برایش پیش می‌آید، اسیر انگیزش‌های گوناگون خواهد بود. بجای آنکه با گرایشی پایدار در جهت یک هدف متحد شود تقریباً به شمار برخوردها و لحظه‌ها #پاره‌پاره خواهد شد.

📚 کتاب “انسان پاره‌پاره” – #نیکلا_گریمالدی /نشر نی/صص ۹،۱۰،۱۱۹،۱۲۰،۱۲۱)