آزاداندیشی راهبردی برای استقرار مردم سالاری

در کتاب ارزشمند «طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن» از ولایت سخن به میان آمده است. ولایت الله و در مقابلش ولایت طاغوت. با توضیح که اگر انسان بنده خدا نباشد، بنده و برده غیر خداست و ولایت طاغوت را پذیرفته است.

از طرفی هر غیر خدایی که ادعای خدایی دارد و می خواهد انسان ها را به بندگی خودش بکشاند، در واقع می خواهد ظرفیت ها و استعدادهای آنها را در جهت منافع خودش استفاده کند.

این در حالی است که ولایت خدا یعنی قرار گرفتن در جهت تعالی و کمال انسانی و رشد و شکوفایی ظرفیت های انسانی.

در واقع در کتاب اشاره می شود که در جامعه الهی، موانع و قیود و بندهایی که مانع رشد ظرفیت های انسان است برداشته می شود و شرایط برای شکوفایی استعدادها فراهم است.

از این جهت، آزاداندیشی چیزی شبیه ورود در جامعه توحیدی است.

آزاداندیشی را اگر به معنای برداشتن قیود و موانع اندیشیدن و رهایی از اسارت و بند جمود و تعصب و تقلید، در نظر بگیریم، دعوتی است به رشد و تعالی و تکامل.

از این جهت آزاداندیشی وزن راهبردی می یابد.

آزاداندیشی توصیفی است در راستای مردم سالاری و زمینه ای است برای استقرار و تعمیق هر چه بیشتر اندیشه توحیدی.

به نظر جای این موارد و سایر عناصر ایده فرهنگی مادر، در مختصات راهبردی آزاداندیشی خالی است.

حیات حاکمیت حق به وجود آزاد اندیشی است

بسم الله الرحمن الرحیم

در ارائه ی جناب استاد فلاح پیرامون مختصات راهبردی آزاد اندیشی یکی از مطالبی که ذکر شده بود این بود که بر خلاف حکومت های دیگر که معمولا از آزاد اندیشی می حراسند و آن را تهدیدی برای حاکمیت خود برمیشمارند، اصلی ترین و بزرگترین دعوت کننده به آزاد اندیشی در کشور ما حضرت آقا یعنی شخص اول کشور است.

اما پرسش اینجاست که چرا ایشان از مطرح کردن آزاد اندیشی خوف ندارند و بر اثر این دعوت، حاکمیت را در معرض خطر نمیبینند؟

به نظر میرسد این توضیح بتواند قدری ما را در دستیابی به پاسخ این سوال کمک کند:

ولایت فقیه در واقع حاکمیت ارزش هاست؛ هم ولی فقیه و هم مردمی که در ولایت با ولی فقیه قرار دارند در واقع با دلبستگی به ارزش ها و دلبستگی به حق است که حاکمیت را استوار میکنند، ولی فقیه شخصی از میان خود مردم است که از دیدگاه مردم اشراف بیشتری بر حق دارد و در استقرار حق بینشی صائب تر و قدمی استوارتر از بقیه دارد.

ولی فقیه در قله ی فضائل ملت ایستاده و میخواهد با ملت روز به روز به سمت فضائل و کمالات بیشتر حرکت کند.

از طرفی حق امری منتشر و بی نهایت است و در یک شخص جمع نشده است، پس تضارب اشخاص به پدید آیی صواب کمک میکند و این یعنی انکشاف مصداق جدیدی از فضائل که در دسترس ملت قرار میگیرد.

از طرف دیگر چون بستر ارتباطی همگان در اینجا ولایت است، در واقع به نحوی حاکمیت متعلق به خود مردم نیز هست یعنی مردم خودشان حاکم اند؛ تضارب آراء مردم و آزادی مردم در دستیابی هر چه بیشتر به حقایق در واقع افزایش دستیابی عمومی به حق است، دستیابی عموم یعنی دستیابی کسانی که امور به دست آنهاست و این به معنای پیشرفت مردم، پیشرفت حکام و حاکمیت است.

اومانیست، تئوریزه شده استکبار و نسبت آن با آزاداندیشی

بسم الله الرحمن الرحیم

  • اومانیست در ادبیات غرب به معنای انسان محوری می باشد. اما محوریتی که اتصالش به غیب قطع می باشد. اساسا در اومانیست این انسان مادی است که خود را محور عالم می داند و هیچ چیز دیگری را بر خود حاکم نمی داند.
  • اومانیست تئوریزه شده ی استکبار می باشد. استکبار یعنی خود خواهی و خود نمایی و خود بزرگ پنداری.
  • این تعریف از استکبار به شدت با اومانیست هم سو می باشد. چرا که همان طور که در تعریف اومانیست بیان شد، در اومانیست قرار است انسان محور عالم شود و هیچ چیزی را بر خود حاکم نداند و خود را بزرگ تر عالم بداند.
  • محوریت انسان مادی در عالم در لایه های مختلف، پدیده های متفاوتی را رقم می زند. اومانیست در اندیشه غربی و مدرنیته مانند روح برای این کالبد می ماند فلذا تمام مفاهیم غربی، به نحوی تعین آن اومانیست می باشند.
  • یکی از آن مفاهیم، آزاداندیشی می باشد. با این بیان حال باید آزاداندیشی را با در نظر گرفتن نسبت اش با استکبار معنا کرد.
  • آزاداندیشی در اندیشه غربی به دنبال کشف حقیقت نمی باشد بلکه به دنبال حقنه کردن اندیشه انسان مادی بر جامعه است تا به وسیله آن کبر و بزرگی خود را به عالم حاکم کند.
  • شاید بتوان با این توضیح که اومانیست تئوریزه شده استکبار است و از آن طرف که همه مفاهیم مدرنیته تعینات اومانیست هستند، تقریر های ویژه و متفاوتی از این مفاهیم داشت و آن ها را بسط استکبار انسانی بر عالم بدانیم.
  • برای دیدن بازخورد استاد فلاح کلیک‌رنجه فرمایید!

    • الف
    «اومانیست» پیرو مکتب اومانیسم است.
    و اومانیزم به معنای انسان گرایی است که می توانسته با قبول خدا نیز جمع شود، ولی نهایتاً در سنّت غربی به انسان محوری ختم شده است.

    • ب
    اگر نفس را بشناسیم و تلاش و تکاپوی آن را برای آن که در نقطۀ پرستشی که مخصوص خدا است قرار بگیرد، بدانیم، تعجب خواهیم کرد که در چه «هیأت فاخر»ی انسان را به چنین نقطۀ فلاکتباری رسانده است. این در فرهنگ دینی یعنی «دوباره نفس انسانی فریب شیطان را خورده و از راهی غلط اوصاف خدا را طلب کرده است».
    اومانیسم تکریم انسان نیست، بلکه دشمنی قطعی با او است.
    اومانیسم تبعیّت از شکست شیطان است، شکستی که با اولین و بزرگترین گناه هستی که استکبار در برابر حق است رقم خورد.

    • ج
    این گرایش فکری ـ فرهنگی، انسان را محور ارزشها خواند و از آزادی مطلق او دم زد.
    ولی جلوتر نیز رفت و انسان را محور شناخت معرفی کرد و در کار و بار هر دعوی شناخت و ادراکی «شکّ» انداخت و انسان را از هرچه غیر خود فارغ کرد.
    انسان محور شد، ولی آیا این کار تکریم انسان بود؟

    • د
    جالب است که شعارهای انسان گرایی خیلی شبیه شعارهای فطری است!
    و جالب است که آموزه های انسان گرایی به صورت حیرت انگیزی دشمن مقام واقعی انسان است!
    و جالب است که این آموزه ها برای انسان رشد نیافته بسیار جذاب و «انسانی» است!

    • هـ
    وقتی که هیچ ارزش و حتی حقیقتی برای هستی باقی نگذاریم، محور شدن انسان در چنین صحنه ای چه امتیازی دارد؟
    اینجا است که معلوم می شود اومانیزم یک فریب بزرگ برای محروم کردن انسان از «ارزش» و «حقیقت» و ایجاد یک گمراهی بزرگ و عمیق و تلخ و مأیوس کننده برای او است.

    • از آقای جوهری تشکر می کنم که به موضوع بسیار کلیدی ای عطف توجه نموده اند و به اختصار تبیینی از آن ارائه فرموده اند!

جامعه آزاداندیشی را میخواهد ؟

این سوال متفرع بر پذیرش این اصل می باشد که ایده فرهنگی باید مطابق با عطش عصری باشد و الا طرح آن محکوم به شکست یا لااقل موفقیت حداقلی خواهد بود.
نکته اول این است که باید میان میل و نیاز فرد یا جامعه تفکیک قائل شد :
میل اخص از نیاز است. موارد بسیاری هستند که انسان به آنها نیاز دارد اما این نیاز تبدیل به میل و اشتها نمیشود. مانند نیاز بدن انسان به کلسیم یا ویتامین ب! این گونه نیازها عموما از روی نشانه ها کشف میشوند.
با توجه به این نکته ، میتوان دارد سوالی را درباره اصل عطش عصری پرسید : طرحی موفق خواهد بود که مطابق نیاز جامعه باشد یا طرحی موفق است که مطابق میل جامعه باشد ؟
به نظر میرسد هر دو موفق خواهند بود ، چون هر دو نقطه ای درست و واقعی را هدف گرفته اند.
منتهی طرحی که نیاز جامعه را هدف گرفته زحمت بیشتری دارد، چون ابتدا باید این نیاز را با ابزار های گوناگون تبدیل به میل کند تا شوق و عزم در مخاطب ایجاد شود.
شاید نتوان میل به آزاداندیشی را در جامعه امروز ایران نشان داد اما این به معنای عدم مطابقت آن با نیاز نیست. بلکه ممکن است این نیازی باشد که ادراک و اراده با آن همراه نشده است و باید از روی نشانه ها آن را درک نمود و طرحی برای تبدیل آن نیاز به میل درانداخت.

نکته دوم، لزوم تفکیک سه پدیده ی نیاز فرد، نیاز اجتماعی فرد و نیاز جامعه است.
بعد از این تفکیک، پرسشی که مطرح میشود این است که آزاداندیشی خود را پاسخی به کدام یک از این سه نوع نیاز تعریف میکند ؟

با توجه به دو نکته بالا ، حالا میتوان سوال اصلی را به سه شکل طرح کرد :
1 و 2 – تک تک افراد آزاداندیشی را میخواهند ؟ / به آزاداندیشی نیاز دارند ؟
3 و 4 – تک تک افراد آزاداندیشی را برای جامعه خودشان میخواهند ؟ / به آزاداندیشی نیاز دارند ؟
5 و 6 – جامعه آزاداندیشی را میخواهد ؟ / به آزاداندیشی نیاز دارد ؟

پاسخ به یک اشکال (چرا آزاداندیشی به عنوان نیاز عصری انتخاب شده است؟)

یکی از اشکالاتی که در مورد مختصات راهبردی آزاد اندیشی میشود این است که آزاد اندیشی مسئله اصلی این دوره و به عبارتی مسئله عصری نیست، باید مسئله اصلی این دوره را شناسایی کرد و به دنبال حل آن رفت. مثلا قبل از انقلاب کسی پرچم آزاداندیشی را بالا نبرد بلکه گفتند تمام مشکلات از طاغوت است و ابتدا باید بر سقوط آن تاکید کرد. بزرگترین مانع آزاداندیشی نیز همین طاغوت است و باید او را ساقط کرد. در زمان کنونی نیز باید بگردیم و مسئله این دوره را پیدا کنیم. مثلا مسئله ی این مردم این دوره می تواند «اعتراض کردن» باشد.

🔰در پاسخ باید گفت
🔸اولا آزاداندیشی زیربنای مسائل دیگر است. اگر شما این را پذیرفته اید که مشکلات با اراده و قیام مردم حل می شود برای اینکه بخواهید مردم را به معنای حقیقی به میدان بیاورید باید اسباب تفکر آزاد و انتخاب را برایشان پدید بیاورید و فضا را به نحوی مدیریت کنید که این انسان بتواند آزادانه باندیشد و حقایق را کشف و بعد اراده کند.
لذا در بسته ی ایده فرهنگی مادر نیز آزاد اندیشی به تنهایی هدف گرفته نشده است. بلکه
ا- یک بسته به عنوان ایده فرهنگی مادر انتخاب شده است. یعنی عناصر دیگری نیز در نوک پیکان هدف گرفته شده اند.
2- ایده فرهنگی مادر به منزله نوک قله است که دامنه ها و مسائل دیگر بر اساس این قله بازخوانی و باز تقریر میشوند. مسائل دیگر حذف نمی شوند بلکه از دیرچه ی ایده فرهنگی مادر که متشکل از 8عنصر است به آنها نگاه میشود.

🔸ثانیا دامن زدن به آزاداندیشی به خاطر آزاد شدن فکر مردم و قیام آنها همیشه با گفتمان سازی خود آزاداندیشی نیست. گاهی به علت برخی موارد ممکن است جامعه به سمت تفکر در حال حرکت باشد و مردم آزاداندیشی و تفکر را طلب کنند. در این جامعه دیگر نیاز نیست شما خود آزاداندیشی را سر دست بگیرید و گفتمان کنید. در این جامعه لازم است که 1- موانع آزاداندیشی هرچی بیشتر از سر راه مردم کنار روند 2- اندیشه ناب اسلامی عرضه شود.
استشمام حقیر این است که در جامعه قبل از انقلاب ولو مانعی مانند پهلوی سر کار بود لکن به چند علت جامعه مطالبه آزاداندیشی داشت و نیاز نبود که آزاداندیشی گفتمان شود. بلکه باید از همین طلب جامعه استفاده میشد و اندیشه حقیقی در معرض تفکر مردم قرار میگرفت. یکی از نشانه های این خواست مردم همین بود که اندیشه های مختلف در فضای آن روز با مردم صحبت میکردند و با وجود تمامی فشار های حکومت طاغوتی، در بین مردم عِده و عُده پیدا میکردند. لذاست که شاگردان امام ره بنا را گذاشت بر بازخوانی عقائد ناب اسلامی و یک در طول 15 سال یک دور عقاید ناب اسلامی را برای مردم بازگو کردند.

«همه مسائل دینی به تدریج در طول پانزده سال بحث شد. در سال چهل و هفت مهم ترین بحث دینی یعنی ولایت فقیه، مسئله اساسی حکومت در اسلام، به وسیله امام امت که آن روز در نجف تبعید بودند، به صورت استدلالی و بنیانی مطرح شد. جلسات متعدد در سراسر کشور، در حوزه های علمیه، در تهران، به وسیله اندیشمندان، مطالعه گران، مفسران، اسلام شناسان برای تفسیر مبانی اسلام و مسائل اساسی معرفت اسلامی گذاشته می شد و بحث می شد.»

بحث آزاد اندیشی با عنوان ضرورت فهم دیگری

مختصات آزاد اندیشی ( دیگری )

ما عادت کردیم به این که در راه رسیدن معرفت همه چیز را فردی ببینیم. این عادت در سنت فکری ما به این معنا است که بود و نبود دیگری تاثیری برای رسیدن به من به یک معرفت ناب ندارد.

اساسا شان اجتماعی قائل نشدن برای معرفت میتواند ما را به این نتیجه برساند که من در رسیدن به حقیقت تنها و فرید هستم و اگر در یک جنگلی بدون انسان ذی شعور دیگر هم بودم به این حقیقت می رسیدم. واین میتواند مشکلی را به وجود آورد مبنی بر این که تنها بودن در مسیر رسیدن به حقیقت را تعمیم داده و خود را تنها کسی میدانیم که به حقیقت رسیده است. اینجا دیگر تحملی برای نظریه و حرف رقیب نمیماند و اساسا آن را غیر صواب تلق خواهیم کرد.

دیگری را باید جدی گرفت. ما اگر در ساحت اندیشه اجتماعی و سیاسی به ولایت فقیه رسیدیم و این ولایت را در سالار شدن مردم پی گیری میکنیم باید بپذیرم که ولی باید با مردم ( دیگری ) فکر کند تاولایت شکل بگیرد. ولی یک ابر مرد و یک سوپرمن نیست که به تنهایی به حقیقتی رسیده باشد و از بالا این حرف را بر دیگران دیکته کند تا جامعه نجات پیدا کند. ولی بدون استفاده از راه آزاد اندیشی هرگز به سالاری مردم نخواهد رسید و اگر مردم سالار نشوند اساسا ولایتی شکل نگرفته است.

ما به اندازه ای که مردم را سالارکنیم ولایت را متجلی خواهیم کرد و به اندازه ای که مردم را آزاد اندیش کردیم به سالار شدن مردم کمک کرده ایم. و این همه در گرو این است که بدانیم در راه رسیدن به حقیقت به دیگری محتاجیم.

نزول حقیت در بستر اجتماعی رخ خواهد داد. کرسی متناسب با نزول کرسی هم فهمی و با فهمی است. نزول دفعی قرآن بر شخص پیامبر در جامعه و با جامعه رخ میدهد و این نزول تفصیلی خواهد داشت که فقط در کرسی اجتماع رخ خواهد داد.

مدلول ترک مطالبه آزاداندیشی از جانب آقا

«خواست رهبری» به عنوان یکی از مختصه‌های راهبردی آزاداندیشی شمرده می‌شود امّا آیا این خواسته هنوز هم پابرجا است؟ آیا اینکه ایشان دیگر این خواسته و مطالبه تکرار نمی‌کنند، نشان از این ندارد که دیگر زمانه این خواسته گذشته است و نه تنها پرداختن به آن اتلاف وقت و هزینه است بلکه مضر هم هست؟ به عبارت دیگر،‌ آیا این نپرداختن‌ها نشان از موقتی بودن آزاداندیشی نزد ایشان ندارد؟

بله آزاداندیشی خواست رهبری بوده است منتهی در آن برهه‌ی زمانی که دیگر از آن گذشته‌ایم؛ حال این خواسته برآورده شده است یا نه؛ و الان دیگر این خواسته از جانب ایشان مطرح نیست.

در تامل روی این سوال، ابتدا باید متذکر این شد که تکرار نکردن یک خواسته صرفا دلالت بر این ندارد که دیگر این خواسته وجود ندارد و هنگامی که در گذشته این خواسته وجود داشت، موقتی بود و چون از وقت آن گذشته است، دیگر آن خواسته، مطلوب نیست. پس این انحصار دلالت وجود ندارد.

این عدم تکرار خواسته، چند مدلول محتمل دارد:

اولین آن همین موقتی بودن این خواسته است و الان زمان آن گذشته است.

یکی دیگر از مدلول‌ها این می‌تواند باشد که جامعه رشد لازم و کافی برای برآوردن این خواسته را نداشته و در صدد برآوردن آن بر نیامده است، لذا این خواسته و مطالبه مدام تکرار نشده است، بلکه با سکوت کردن در این خصوص این خواسته، یک صبر «فعّال» درپیش گرفته‌اند.

یک مدلول دیگر هم که می‌توان احتمال داد این است که اساسا این خواسته و این صحبت‌هایی که در خصوص «آزاداندیشی» شده است؛ و این مطالبه‌ای که برای تحقق آزاداندیشی است، این برای الان نیست، بلکه برای آینده‌گان و برای رسیدن به آینده‌گان این‌ها مطرح شده است و به میزان کافی در یک برهه از زمان به آن پرداخته شده است و اگر احیانا اشاره‌هایی هم در ادامه به آن می‌شود، برای رسیدن به آیندگان است. نمونه‌ای از این قبیل را هم شاید بتوان پیدا کرد؛ شاید بتوان گفت که صحبت‌های آقا در مورد سبک زندگی برای آینده است، نه الان. و شاهد آن هم در بیانات ایشان در دیدار اعضای شورای عالی «مرکز الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت» در تاریخ ۶ اردیبهشت ۱۳۹۵ وجود دارد؛ اینکه ایشان بر این باور هستند که ما در مرحله‌ی سوم تحقق انقلاب اسلامی هستیم و تا« دولت اسلامی» به طور کامل محقق نشود نوبت به «تشکیل جامعه‌ی اسلامی» نمی‌رسد و با این شرایط موضوع سبک زندگی نیز صرفا در سطح گفتمان‌سازی در جامعه باقی می‌ماند؛ البته متن این دیدار در سایت خامنه‌ای دات‌آی‌آر منتشر نشده است و تنها خبری از این دیدار آمده است که در آن به بعضی از این فرمایشات ایشان اشاره شده است؛‌ امّا از قضا این مسئله که در مرحله دولت‌سازی هستیم نه جامعه‌سازی در همان ابتدا اشاره شده است.

نتیجه‌گیری
حداقل این سه احتمال برای این ترک فعل حضرت آقا وجود دارد؛ هر چند میل نگارنده بیشتر به احتمال دوم است ولی همین صرف وجود چند احتمال و نفی انحصار احتمال اول، مطلوب این یادداشت بود که به نظر می‌رسد محقق شد؛ و ان شاء الله اگر توفیق بود، در خصوص اینکه کدام احتمال ترجیح دارد و یا اصلا می‌توان یک احتمال را به صورت جدی مطرح کرد و دیگر احتمال‌ها را نفی کرد، یک یادداشت دیگر نگاشته خواهد شد.

گسترش حق، مهم ترین خصیصه آزاداندیشی

در ارائه جناب استاد 8 منظر برای مختصات راهبردی آزاد اندیشی در نظر گرفته شده است:
. خواست رهبری(فقهی/کلامی)،
۲. وعده‌ی انقلاب(حقوقی)،
۳. نقطه ادعای جریان امانیستی(درگیری تئوریک)،
۴. نقطه‌ی دعوای جریان اصلاح‌طلب(درگیری سیاسی)،
۵. گلوگاه تولید علم واقعی(العلم سلطان)،
6. گردنۀ پیشرفت واقعی(خلق ارادۀ ملی)،
7. تساوی آزاداندیشی با انقلابی‌گری
8. یک ایده‌‌ی راهبردی

این 8 خصیصه به درستی اهمیت پرداختن به آزاد اندیشی را نشان میدهند لکن
به نظر می رسد که مهم ترین خصیصه ای که باعث می شود آزاداندیشی ضرورت راهبردی پیدا کند، نقش بی بدیل آزاداندیشی در رشد و گسترش حق و حقیقت است. این خصوصیت را می توان در لایه های دیگر نیز بررسی کرد لکن از همین حیث راهبردی نیز اگر بخواهیم جایگاه آزاداندیشی را بررسی کنیم، باز هم باید به این خصیصه اشاره کرد.
آزاداندیشی بیش از هر چیزی می تواند انسان ها را از سلطه افکار وحشی مادی خارج کند و در این فضا حق به راحتی می تواند خود را نمایان کند، در نتیجه تفکر اسلام و انقلاب اسلامی گسترش می یابد. شاید بتوان گفت که مهم ترین مختصه آزاداندیشی، حتی در سطح مباحثات راهبردی نیز همین گزاره است که دست برتر را به حقیقت می دهد و راه را بر دروغ ها و فریب ها و گمراهی ها می بندد و گفتمان غالب را به حقیقت می بخشد. لذا گسترش آزاداندیشی مساوی است با فتح اذهان مردم داخل و خارج از ایران و در نتیجه گسترش تفکر اسلام انقلابی.
.

میان رشته ای بودن رسیدگی به ذهن مردم (3)

💠میان رشته ای بودن رسیدگی به ذهن مردم (3)💠

🔻با توجه به توضیحاتی که در دو یادداشت گذشته بیان شد، روشن می شود که ذهن مردم که موضوع علم کلام است، یک پدیده ای است که از زوایای مختلف باید مورد شناخت قرار گیرد.
ما برای رسیدگی به ذهن مردم، فقط نباید به بعد شناخت او توجه کنیم. عمل هم بر روی ذهن اثر دارد. گرایش هم با آن نسبت برقرار می کند. مزاج انسان هم باید مورد توجه باشد. اقتصاد و سلامت و امنیت انسان هم در اینکه او چگونه فکر کند و چگونه فکرش تغییر کند، موثر است. لذا به نظر می رسد برای رسیدگی به ذهن جامعه، باید علوم متعددی را دانست.

🔻حال سوال این است که علم کلام چیست؟ آیا علم کلام، علمی میان رشته ای است که موضوعش ذهن مردم است و تمام علوم مورد نیاز را در خودش دارد؟ یا اینکه علم کلام، صرفا دانش بررسی اعتقاد و باورهای مطلوب درباره دین است و نیازهای دیگر، در علم کلام مطرح نیستند؟
به نظر بنده احتمال دوم صحیح است. علم کلام، علم بررسی اعتقاد و باورهای مطلوب است. اما شاید بتوان گفت طرح استاد در قالب پویش حلقه اندیشه کلامی، صرف فعالیت کلامی نیست بلکه مجموعه ای از فعالیت ها و مجموعه ای از دانش هاست اعم از حکمت، انسان شناسی و جامعه شناسی، فقه و اخلاق و کلام.
البته ظاهرا در نگاه استاد، در میان این علوم، علم کلام نقشی محوری و اساسی دارد. لذاست که نام این پویش، حلقه اندیشه کلامی است نه فلسفی و فقهی. فتأمل.

میان رشته ای بودن رسیدگی به ذهن مردم (2)

💠میان رشته ای بودن رسیدگی به ذهن مردم (2)💠

🔻حال با این توضیحات، در اینکه چگونه باید تمام علوم را سر صحنه حاضر کنیم، چند راه حل به ذهن می رسد.
🔹اول: تأسیس علوم فرارشته ای
اینکه علمی جدید پدید بیاید که از آورده و نتیجه تمام علوم استفاده کند و سپس با الگویی بین آنها جمع بزند و در مورد یک پدیده به تصمیم برسد. یعنی ابتدا تمام علوم از زاویه خودشان یک پدیده را مورد ارزیابی قرار دهند و سپس این علم جدید، با متد و روش خاصی، با توجه به نسبت این ابعاد و وزن هر کدام، بهترین برنامه را برای رسیدگی هرچه بهتر ذهن مردم، طراحی کند.

🔹دوم: تخصصی سازی علوم بر اساس موضوع و پدیده
راه حل دیگر این است که رشته هایی پدید بیاید که هدف آن شناخت و حل یک پدیده از تمام زوایا باشد. در این صورت دانش پژوه آن رشته، تمام علوم و مهارت های لازم را برای حل آن پدیده کسب می کند. شاید تخصص ها و علوم میان رشته ای که اخیرا به وجود آمده اند، چیزی شبیه این طرح باشد.
ضعف این تصمیم شاید این باشد که لازمه این کار، عدم اشراف و عدم نسبت میان پدیده ها است. درحالیکه ضرورت دارد تمام پدیده ها، طوری طراحی شده باشند که باهم نظامی منسجم را تشکیل دهند که مقاصد اجتماعی را محقق سازند.

🔹سوم: تربیت اندیشمندانی جامع نسبت به علوم
راه دیگر این است که بعضی از نخبگان در چند علم مرتبط، متخصص و نیمه متخصص شوند تا بتوانند بین نظریات متخصصان هر رشته، جمع بزنند. حتی شاید بتوان گفت این افراد، روش و قلمرو و مأموریت هر علم را مشخص می کنند و سپس از آورده های آنها استفاده می کند. این افراد طبیعتا باید در تمام علوم، از شناخت عمومی و حداقلی ای برخوردار باشد.

🔹چهارم: تشکیل شورای علمی.
راه حل دیگر ایجاد شورای علمی برای هر پدیده ای است. مثلا برای سیاست گذاری نهاد بانک، باید شورایی متشکل از متخصص فرهنگ، تربیت، سیاست، امنیت، اقتصاد و غیره شکل بگیرند.
این طرح همان طرحی است که در سالهای اخیر در اجتهاد فقهی نیز مطرح کرده اند. و آن اینکه چون تطبیق احکام بر موضوعات، نیازمند شناخت دقیق موضوع است و اینکه امروزه موضوعات، پیچیده اند و گاهی چند عنوان فقهی بر یک موضوع مترتب می شود، لذا باید شورایی فقهی تشکیل شود که ابعاد مختلف یک پدیده مورد بررسی قرار بگیرد و عناوین مترتب شده به خوبی درک شوند و سپس بعد از کسر و انکسار، برآیند دقیقی از تمام زوایا گرفته شود و سپس بعد از تمام این مراحل، حکم فقهی آن معلوم شود.

تاملی کوچک در باب چرایی بحث از مختصات راهبردی

بسم الله الرحمن الرحیم

گاهی چنین است که یک مساله خودش اولا در لایه ی راهبردی قرار میگیرد، در این صورت پرداختن به این مساله از دیدگاه راهبردی امر غریبی نیست و چندان نیازمند توضیح هم نخواهد بود. اما اگر مساله خودش اولا از سنخ مسائل راهبردی نباشد چه توضحی می تواند از آغاز کردن بحث آن با نگاه راهبردی پشتیبانی کند؟

بحث غیر راهبردی از یک مفهومِ مثلا بنیادین چه تصویری دارد؟

سعی کردم مثال های خوبی پیدا کنم اما موفق نشدم.

اما در مجموع تاملات و مباحثات چنین به نظر میرسد که ارائه ی زاویه دید راهبردی از یک مفهوم فراتر از راهبردی احتمالا می تواند برای ایجاد حرکت باشد؛ در واقع این ورود به کار همراه سازی اذهانِ متوجه به اراده و متوجه به حرکت می آید.

اگر شما بتوانید یک بحث را وزن راهبردی ببخشید آن وقت اذهان و اراده هایی که دنبال مطلوبیت های متعدد هستند، با ارتباط گیری با این مساله متوجه خواهند شد که خواهند توانست با تکیه بر این مساله با یک تیر چند نشان بزنند، در وقاع با هزینه ی کمتر آورده ی بیشتر بدست بیاورند، در نتیجه عملا  در حرکت با مشا در پیگی این مساله همراه خواهند شد.

تفاوت مختصات راهبردی با ضرورت

در آغاز بحث از آزاداندیشی، از مختصات راهبردی آزاداندیشی سخن به میان آمد. و به صورت استقرایی 8 مورد ذکر شد:

1. خواسته رهبری (راهبردی/فقهی/کلامی)
2. وعده انقلاب (حقوقی)
3. انقطه ادعای جریان امانیستی (درگیری تئوریک)
4. نقطه دعوای جریان اصلاح طلب (درگیری سیاسی)
5. گلوگاه تولید علم واقعی (العلم سلطان)
6. گردنه پیشرفت واقعی ( خلق اراده ملی)
7. تساوی آزاداندیشی با انقلابی گری
8. یک ایده راهبردی

اینجا یک سوال به میان می آید. یک ضرورت چه ویژگی هایی داشته باشد که جزء مختصات راهبردی شمرده شود؟ اساسا مختصات راهبردی چه ویژگی هایی دارند؟

بدون توجه به قید راهبردی، اگر بخواهیم از ضرورت آزاداندیشی، اهداف، آثار و نتایج آن سخن بگوییم، حدودا بیش از 80 تا 100 عنوان را بتوان ذکر کرد.

حال سوال اینجاست که چرا این 8 مورد انتخاب شده اند؟ مثلا چرا اینکه آزاداندیشی دعوت به توحید است آورده نشده است؟ یا این که آزاداندیشی دعوت به لایه عقلانیت انسانی است. یا مثلا جنبه های تربیتی آزاداندیشی و فراهم آوردن زمینه های رشد فردی و اجتماعی.

به هر رو ظاهرا باید قدری بیشتر در رابطه با شاخصه هایی که باعث می شود یک ضرورت، راهبردی شمرده شود توضیح داده شود.

البته باید به این نکته توجه داشت که اگر از مختصات راهبردی یک موضوع صحبت می شود، لزوما به این معنا نیست، که درجه اهمیت آن موضوع فقط به لحاظ راهبردی است. و ممکن است در لایه های دیگر نیز، بتوان از آن موضوع سراغ گرفت.

 

به عنوان تلاشی برای دریافت پاسخ، شاید بتوان گفت یکی از تمایزات راهبردی بودن یک مولفه از ضرورت صرف، در این است که مولفه های راهبردی ناظر به حل مسئله یا مسائلی است که در صحنه وجود دارد. یعنی توجه به مسائل موجودی که با مطرح شدن این موضوع و پرداختن به آن، هدف گرفته می شود و راه حل ارائه می شود.

اگر چنین معنایی مراد باشد، احتمالا موارد دیگری نیز می توان به این لیست اضافه کرد. مثلا زمینه سازی و ارتقای مردم سالاری. یا خودباوری و تقویت هویت ملی

 

حفاظت شده: دو تأمل در باب نگارش مختصات آزاداندیشی

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید:

نخبه‌ترین فرد -رهبر- باید مطالبه آزاداندیشی کند

آزاداندیشی واقعی برای یک رهبر، بسیار کمک کننده و یاری‌گر است، به خصوص اگر مردم برایش اهمیت دارد؛ بر خلاف مدیر که آزاداندیشی برایش هزینه درست می‌کند و کارش را سخت‌ می‌کند، لازمه‌ی رهبری آزاداندیشی است و شاید بتوان گفت بدون وجود صفت آزاداندیشی اولا در خود رهبر و ثانیا در جامعه، «امکان» رهبری کردن وجود ندارد.

 

تعریف نخبه برای ما این است که مردمی باشد؛ و هر چقدر مردم‌تر باشد و مردم برایش اهمیت داشته باشد؛ نخبه‌تر است؛ و ما در واقع حضرت آقا را یک نخبه به همین معنای از نخبه می‌دانیم؛ بلکه ایشان را مردم‌ترین مردم می‌دانیم. لذا با توجه به نقش «مردم» در اندیشه ایشان و ارتباط ایشان با مردم و جایگاه ویژه مردم‌سالاری برای نزد ایشان، توجه به آزاداندیشی از جانب ایشان بسیار به جا و پسندیده و از قضا متوقع است.

لذا اگر رهبری را در تراز بالا‌تر از مدیر بدانیم، درخواست آزاداندیشی ایشان را کاملا باید طبیعی ببینیم. و اگر آزاداندیشی را با انقلاب تساوی بدانیم و اندیشه را مشق انقلاب بدانیم و تنها مخالفان انقلاب را حاکمان بدانیم، در این صورت هم این خواست رهبری و اصرارشان بر آزاداندیشی باز هم قابل درک است.

واضح است که چرا ایشان با آزاداندیشی مشکلی ندارند؛ چراکه ایشان انقلاب را تمام شده در سال ۵۷ نمی‌بینند، و هنوز هم که هنوز هست معتقد هستند که انقلاب در حال ادامه پیدا کردن است؛ اصلا انقلاب «تمام» شدنی نیست بلکه دائما در جریان است؛ ولذا اساسا برای تداوم این انقلاب نیاز به آزاداندیشی است و لذا می‌بینیم که آزاداندیشی برای حضرت آقا به عنوان یک رهبر که در همان جامعه حاکمان است، مطرح است و خواست ایشان است.

ضرورت درخواست آزاداندیشی از جانب رهبری

در خواست آزاداندیشی از جانب حاکمان پدیده‌ای نادر و عجیب است، به خصوص که بر آن اصرار هم ورزیده شود؛ امّا این در خواست و پافشاری از جانب حضرت آقا را نباید خیلی عجیب دانست؛ از قضا اگر از جانب ایشان درخواست آزاداندیشی نشود، باید تعجب کرد؛ چرا که در نظریه حاکمیتی نوین اسلامی «ولی فقیه» در زمره‌ی حاکمان به معنای مصطلح و مشهورش نیست؛ بلکه ولی فقیه در پایگاه حق ایستاده است و به دنبال حق و حقیقت است؛ و کسی که به دنبال حق و حقیقت است از دگرگونی نمی‌ترسد بلکه دائما در طلب انقلاب است و به تعبیر شهید آوینی بر قله‌ی آتشفشان است؛ کسی در قله‌ی آتشفشان خانه برای سکونت نمی‌سازد بلکه از سکون بی‌زار است.

«نظریه حاکمیتی نوین» که حضرت امام برای ما به ارمغان آورند؛ به دنبال حکومت الله هستیم؛ یعنی به دنبال تحقق حق هستیم. و برای رسیدن به حق نیاز مبرم به آزاداندیشی است و اساسا بدون آزاداندیشی امکان رسیدن به حق وجود ندارد. لذا برای یک رهبر واقعی -ولی فقیه- آزاداندیشی لازم است؛ چرا که می‌خواهد حق در جامعه تحقق پیدا کند. به خصوص وقتی به «مردم سالاری» در نظریه حاکمیتی نوین توجه می‌کنیم، ضرورت آزاداندیشی دوچندان می‌شود.

تاب آوری، راهی برای امید آفرینی و پیشرفت

بسم الله الرحمن الرحیم

  • حضرت آقا در دیدار 28 آبان 1401 با مردم اصفهان امید را راهی برای پیشرفت بیان کرده اند. ایشان بیان فرمودند که : امید مهم‌ترین ابزار پیشرفت است و دشمن روی این متمرکز شده؛ دشمن از همه‌ی توان دارد استفاده میکند برای القای ناامیدی، برای القای بن‌بست.
  • اما مسئله ای که در این جا وجود دارد این است که به چه نحوی باید امید آفرینی صورت گیرد. امید آفرینی را شاید بتوان با دو فعالیت، محقق کرد. یکی با تبیین پیشرفت ها و دیگر با افزایش تاب آوری مردم.
  • کشور از جهت اقتصادی در شرایط مناسبی قرار ندارد و به صورت واقع بینی شاید نیاز به زمان زیادی داشته باشد تا کشور به فضای مناسب اقتصادی نائل گردد. اما تا زمانی که این اتفاق محقق گردد، جامعه باید بتواند به حرکت خود در مسیر پیشرفت، ادامه دهد. برای آن که ادامه دادن این مسیر برای جامعه آسان تر شود و پیشرفت محقق گردد، باید بتوان تاب آوری جامعه را بالا برد.
  • به عبارت دیگر، افزایش تاب آوری در مردم و جامعه سبب آن می شود که امید در جامعه برای پیشرفت های بلند مدت ایجاد شود. چرا که در شرایط فعلی جامعه به دنبال پیشرفت های سریع و زود بازده می باشد ولی آن ها در واقع غیر قابل تحقق هستند. پس تاب آوری راهی برای امید آفرینی است و در نهایت شرایط برای پیشرفت در جامعه محقق می شود.

آیا اسلام به عقل «آزاد» بها داده است؟

اسلام از ما می‌خواهد با《حضور عقل》زندگی کنیم؛ چگونه می‌گویند در نماز حضور قلب داشته باشید؟ حضور عقل در زندگی هم از همین سنخ است.
وقتی فصل اخیر انسان عقل است، به تعبیر بوعلی حواس انسان نیز متناسب با این فصل اخیر است؛ یعنی حواس انسان با حواس میمون، گربه، گاو و گوسفند متفاوت است؛ به خاطر تفاوت در فصل اخیر؛ که فصل اخیر انسان عقل است.
نقش عقل آنقدر جدی است که حتی می‌تواند در موطن قلب قرار بگیرد و در موطن قلب تعقل کند، و این قطعا متفاوت است با هنگامی که در غیر موطن قلب تعقل رخ می‌دهد؛ به عنوان مثال کسی که شغل و کارش آشپزی است، وقتی که برای هیئت و یا برای زائران اربعین حسینی در موکب آشپزی می‌کند، کاملا این آشپزی متفاوت است با آشپزی که قبلا مثلا در رستوران به صورت معمول داشته است؛ اینجا چگونه یک آشپزی کاملا متفاوت رقم می‌خورد؟ به همین نحو هم می‌توان گفت در هنگامی که عقل در موطن قلب قرار می‌گیرد، متفاوت تعقل می‌کند.

حال سوالاتی اینجا مطرح است؛ این عقل با این همه جایگاه، تا چه حد آزاد است تعقل کند؟ آیا همین اسلام محدودیت‌هایی برای تعقل که کار ویژه عقل است، قائل است؟ آیا اساسا امکان محدود کردن و به زنجیر کشیدن آن وجود دارد؟ آیا پس از محدود کردن عقل، هنوز هم عقل است و تعقل واقعی می‌کند؟ و سوال دیگر اینکه اگر عقل در موطن قلب، متفاوت تعقل می‌کند، در موطن قلب بردن عقل این خلاف آزادی تعقل نیست؟ و آیا اساسا ایمان می‌تواند آزادی بخش به تعقل باشد یا بیشتر حد زننده است و یا اینکه بی‌نیازی از عقل به ارمغان می‌آورد؟ و این بی‌نیازی یک فضیلت است یا نقص؟

میان رشته ای بودن رسیدگی به ذهن مردم (1)

💠میان رشته ای بودن رسیدگی به ذهن مردم (1)💠

🔻انسان موجودی چند بعدی است که نیازهای مختلفی دارد. و حتی هر بعدی خودش چند بعد و ساحت دارد. به تعبیر دیگر انسان از چند جهت، ابعاد مختلف دارد لذا ضرب آنها در هم، ابعاد مختلفی را حاصل می کند. مثلا از طرفی انسان سه بعد بینش، گرایش و کنش دارد. از طرفی انسان و جامعه، سه بعد سیاست، فرهنگ و اقتصاد دارد و از منظری دیگر، ابعاد دیگری چون مدیریت، تربیت، امنیت، سلامت و غیره نیز دارد.
خود علم نیز دارای لایه های متعدد است مثل لایه عقل نظری که خودش دو بخش حکمت نظری و حکمت عملی دارد و لایه عقل عملی. و از طرفی دیگر بخاطر وجود پدیده های مختلف، نیازهای مختلفی برای انسان به وجود می آید.
بر اساس هرکدام از اینها، یک غرض خاصی برای انسان به وجود می آید که آن غرض ایجاب می کند، یک علمی خاص و متمایز شده، شکل بگیرد و یک سری مسائل مشخص در آن پیگیری شود.
در گذر زمان و ایجاد لایه های جدید یا پدیده های جدید در علم، علوم جدیدی به وجود می آیند و یا علوم گذشته به چند علم تفصیلی تبدیل می شوند.

🔻اما چیزی که نسبت به این روش می توان بیان کرد این است که این تخصصی کردن علوم، از جهاتی موجب دقت و تفصیل و بسط علم شده است ولی از جهتی دیگر، موجب ناکارامدی و ضعف است. زیرا یک رفتار انسان و یک پدیده در خارج، خودش دارای چند بعد است و جدا کردن ابعاد در مقام ذهن است نه در مقام خارج.
لذا اساسا از زاویه یک بعد، نه می توان یک پدیده را کامل شناخت و نه می توان، قضاوتی صحیح از آن داشت و درباره آن تصمیم گرفت. با نگاه تخصصی رایج، مدرسه یک نهاد تربیتی است، سینما یک نهاد فرهنگی و بانک یک نهاد اقتصادی. درحالیکه، مدرسه، هم بر اقتصاد و فرهنگ اثر می گذارد و هم اقتصاد و فرهنگ و سیاست بر روی مدرسه اثر می گذارند. بانک، هم بر تربیت و فرهنگ اثر می گذارد و هم تربیت و فرهنگ بر روی بانک.

🔻بنابراین باید گفت هر پدیده و رفتار انسان و جامعه، خودش دارای چند لایه و بعد است و برای شناخت و تصمیم گیری در مورد آنها، نیازمند تعداد زیادی از علوم هستیم.

ساختار فرهنگی، یعنی فرم و طرحواره ذهنی مردم

💠ساختار فرهنگی، یعنی فرم و طرحواره ذهنی مردم💠

🔻در اینکه مراد حضرت آقا از ساختار در عبارت «بازسازی ساختار فرهنگی» چیست، دو سوال مهم مطرح است. اول اینکه آیا مراد آقا و با توضیحات استاد، قریب هستند؟ و دوم اینکه اساسا ساختار در معنای خودش به کار رفته است؟

🔻رهبر انقلاب در این دیدار با اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی فرمودند: «منظور از ساختار، ساختار فرهنگی جامعه و ذهنیت و فرهنگ حاکم بر آن و در یک کلام نرم‌افزاری است که افراد جامعه بر اساس آن در زندگی فردی و جمعی خود عمل می‌کنند».
🔹در وهله اول شاید این به ذهن برسد که آقا از ساختار، معنایی را بیان کرده اند که متبادر اذهان مردم و نخبگان نیست. زیرا متبادر از ساختار، اسکلت و سازمان و فرم است نه نرم افزار و ذهنیت جامعه.
🔹اما با تأمل می توان گفت ساختار در کلام آقا در معنای خودش بکار رفته است. ما برای معنای ساختار باید به مضاف الیه آن توجه کنیم. در این تعبیر ساختار به فرهنگی اضافه شده است. و فرهنگ در اینجا به معنای عام خودش است. همانطور که استاد فلاح فرمودند، فرهنگ به معنای عام یعنی ذهنیت و باورهای جامعه است نه فرهنگ به معنای خاص. بنابراین واژه ساختار فرهنگی، یعنی ساختار ذهنیت مردم. و با توجه به اینکه معنای متبادر از ساختار، فرم و هیئت است، بنابراین واژه ساختار ذهنیت مردم، یعنی فرم ذهنیت مردم.
🔹با توجه به این توضیحات روشن می شود که نرم افزار حاکم بر ذهن مردم، همان فرم ذهنیت مردم است. چراکه فرم ذهنی یعنی نظام و طرحواره ذهنی. به نظر می رسد مراد آقا از نرم افزار حاکم بر ذهن، همین طرحواره و نظام و ساختار ذهن است. همان چیزی که انسانها بر اساس آن می اندیشند و رفتار می کنند. همانطور که در روانشناسی وقتی می گویند ساختار ذهن انسان، مرادشان طرحواره و نرم افزار و نوع شکل گیری دیتا در ذهن است نه ساختار فیزیکی مغز و اعصاب انسان.
بنابراین حضرت آقا این را می خواهد بگوید که شورای عالی انقلاب فرهنگی وظیفه دارد که این هدف را محقق کنند یعنی تحول فرم و نرم افزار ذهنی مردم.
🔹شاید در اینجا سوال شود که این هدف از چه راهی بدست می آید؟ آیا برای تحقق این هدف، ساختار سخت فرهنگ نباید متحول شود؟ به نظر می رسد این سخنرانی حضرت آقا به این سوال پاسخی نمی دهد.

🔻در طرح استاد فلاح هم به نظر می رسد چیزی شبیه همین معانی بیان شده است. یعنی مراد استاد از ساختار فرهنگی، همان ذهنیت حاکم بر ذهن مردم است. با این تفاوت که اولا استاد، ساختار را شامل سازمان ها هم دیده اند و ثانیا استاد راه تغییر این ذهنیت و نرم افزار را هم بیان کرده اند و آن همان نظریه چرخه فرهنگ است.
البته باید توجه داشت که نباید گفت که مراد استاد از ساختار، چرخه فرهنگی و فرم سخت عرصه فرهنگ است بلکه چرخه فرهنگ، راه حل استاد برای تغییر ساختار فرهنگی (نرم افزار ذهن مردم) است.

🔻در مجموع فارغ از این بحث های دقیق لفظی و منطقی، روح کلی فرمایشات حضرت آقا در مسأله تحول فرهنگ، با روح طرح استاد در عرصه فرهنگ، بسیار قریب و نزدیک اند.

کلام انقلابی، برخاسته از یک زیست انقلابی

بسم الله الرحمن الرحیم

  • طبق تعریف جدید ما از علم کلام، کلام علمی است که پشتیبانی معرفتی از حیات دینی جامعه را هدف گرفته است.
  • اما این حیات و زیست دینی در طول تاریخ ورژن های متفاوتی داشته است.
  • انقلاب اسلامی آخرین و بالاترین ورژن از آن زیست می باشد. انقلاب اسلامی یعنی زندگی در افق تمدنی، به عبارت دیگر، تحقق حاکمیت الله و توحید در افق تمدنی.
  • با این توضیح کلام انقلابی یعنی علمی که به پشتیبانی معرفتی از حیات دینی جامعه ای می پردازد که زندگی در افق تمدنی، ترجمه زیست دینی اش می باشد.
  • اما نکته ای که در این جا حائز اهمیت می باشد این است که اساسا برای آن که بتوان کلام انقلابی را به عنوان یک علم در نظر گرفت باید ابتدا یک زیست انقلابی رقم بخورد و بعد از آن کلام به پشتیبانی معرفتی از آن زیست بپردازد. به عبارت دیگر زیست انقلابی که زندگی در افق تمدنی می باشد، آخرین نسخه و بالاترین نسخه موجود از حیات دینی و توحیدی می باشد. با این توضیح کلام انقلابی آخرین و بروز ترین نسخه علم کلام می باشد.
  • درست است که برای تاسیس اولیه علم کلام انقلابی به یک زیست ابتدایی و حداقلی از حیات انقلابی نیازمند هستیم چرا که اگر آن اتفاق نیفتد معلوم نیست بشر آن زیست را درک کند که حیات دینی به آن سبک برایش مسئله شود تا بعد از آن علم کلام به پشتیبانی معرفتی از آن زیست ویژه بپردازد.
  • اما بعد از آن که بشر به آن فهم رسید که آخرین ورژن از حیات دینی، حیات انقلابی است دیگر علم کلام انقلابی توانایی نسخه دهی به همه جوامع را خواهد داشت. یعنی برای آن که علم کلام انقلابی تاسیس شود نیازمند یک جامعه انقلابی حداقلی هستیم اما در ادامه دیگر این گونه نیست که بگوییم اساسا کلام انقلابی فقط از جوامعی پشتیبانی می کند که زیست و حیات انقلابی را انتخاب کرده اند. بلکه بعد از تاسیس کلام انقلابی دیگر متکلم انقلابی می تواند در هر جامعه ای از کلام انقلابی استفاده کند و جامعه را به سمت آن زیست سوق دهد.
  • به عبارت دیگر کار کلام انقلابی در جوامع می شود ایجاد و پشتیبانی معرفتی از حیات و زیست دینی با خوانش و تقریر انقلابی. البته که این علم در هر جامعه ای براساس شرایط ویژه اش، نسخه به سزایی خواهد داشت. در برخی جوامع مانند ایران زیست انقلابی انتخاب شده است و در صدد پشتیبانی برای امتداد و بسط آن زیست بر می خیزد. و در برخی جوامع دیگر ابتدا به ایجاد این زیست و سپس به امتداد و بسط آن زیست می پردازد. شیخ زکزاکی مصداق خوبی برای یک متکلم انقلابی است که در جامعه نیجریه ای که زیست انقلابی را هم انتخاب نکرده بوده اند، از کلام انقلابی کمک گرفته و با آن به ایجاد و پشتیبانی از حیات انقلابی جامعه پرداخته است.