کمال اندیشه

بسم الله الرحمن الرحیم

ما ممکن است در صدق آزاداندیشانه بودن، مراتبی را متصور باشیم، مثلا بگوییم فلان اقدام آزاد اندیشانه تر بود. همچنین ممکن است به اصطلاح عرفی یک اندیشه را چنین توصیف کنیم که اندیشه ای با مسمی است.

اگر این ظرافت را در نظر بگیریم ممکن است باب نوعی از توجهات در ساحت اندیشه و حتی ازاد اندیشی به روی ما باز شود.

یعنی دیگر صرفا دائر مدار صدق تعریف مان نمانیم. و مقوله ای جدید را هم در نظر بگیریم و آن هم کمال اندیشه و یا آزاد اندیشی است.

میتوانیم این پرسش را مطرح داشته باشیم که آیا این اندیشه اندیشه ای زیباست؟ با مسمی است؟ یا این آزاد اندیشی به حد کمال آزاد اندیشانه است؟

این برش میتواند در قالب پدیده ی اجتماعی آزاد اندیشی نیز بازتولید شود.

تفکر خلاق

«تفکر» را توانایی حرکت از معلوم به مجهول تعریف میکنند. یعنی از دارایی ها و دانایی ها استفاده کردن و نادارایی ها و نادانایی ها را تبدیل به دارایی و دانایی کردن. یعنی با استفاده از علوم ، نامعلوم ها و مجهول ها را کشف کنیم.

حال «تفکر خلاق» یعنی همین کار را خلاقانه انجام دهیم. یعنی در حرکت از معلومات به سمت مجهولات از روش ها و سبک های مرسوم پیروی نکردن. یعنی به موضوع و محمول به نحو دیگر و از زاویه دیگری نگریستن.

لذا تفکر خلاقانه ، از دایره تفکر خارج نمی شود و اصل چارچوب تفکر را حفظ میکند. لکن در همان تفکر کردن اگر به گونه ای نو و تازه که معمولا آن طور عمل نمی شود عمل شود، این تفکر خلاقانه است.

لذا «تفکر خلاق» با مطلق خلاقیت متفاوت است. خلاقیت در ممکن است وهم، خیال و… باشد. لذا تفکر خلاق با شعر و هنر خلاقانه متفاوت است.
.

ترسم نرسی به کعبه،ای اعرابی این ره که تو میروی به ترکستان است. 

بسم الله الرحمن الرحیم

در مورد یادداشت آقای نصیری لازم می بینم نکاتی را به ایشان متذکر شوم
اتفاقا این که آقا مداخله کند و دولت ها خود را مسئول ندانند این عجیب است!
اینکه دولت روحانی شعار مذاکره را در انتخابات بر سر چوب می کند و بعد هم به آن امیدهایی را آویزان کرد وفقط کشور،مردم و جوانان را معطل کرد
از چشم کسی پوشیده نیست که بی اعتنایی به سیاست های کلی نظام وعلی رغم میل مردم و رهبری به تعبیر خود حضرت آقا اقتصاد را  شرطی کردند. و سر قضیه برجام هم گوش فلک را کر کرده بودند که رهبری اجازه داده حالا که واهی بودن تصمیمات آنها رو شده باز بعضی با وقاهت تمام تقصیر را از ناحیه ایشان میدانند که مداخله رهبری علت اصلی این شکست ها است.
حضرت آقا جمله طلایی دارند که سالها آقای نصیری در حیرت بسر ببرد هم نخواهد فهمید که ایشان میفرمایند: هزینه مقاومت به مراتب از هزینه سازش پایین تر است.
یا در جایی از یادداشت مطلبی نوشتند که باید بگویم مگر قرار بود با امضای ساده لوحانه برجام، ایران به بازار کالاهای آمریکایی مبدل می شد که نشدو با امضای برجام جاسوس اسرائیلی و آمریکایی در کشور هرغلطی می خواهند بکنند و چیزی به آنها گفته نشود!
همین اجازه دادن ومشخص کردن خطوط قرمز برای مذاکرات را مداخله می دانید و دچار حیرت شده اید،وای به حال آن روز که اجازه نمی دادند
همه مردم طعم تلخ نداری و فقر و گرانی را هرفرد به نسبتی چشیده است ولی تلخ تر برای مردم ،نفهمی و وقاحت بعضی است که از تلخکامی مردم میخواهند سوءاستفاده کنندواحساس می کنند نماینده مردم هستند واز حیرانی و پریشانی و مغالطات ذهنی خود عریضه ای می نویسند تا بگویند ماهم مثل شما گوشت را کیلویی سیصد و پنجاه هزار تومن می خریم،مردم با این ادبیات سالهاست که آشنا هستند، فقط وقت مردم را میگیرند.
مشکل و درد ایشان ، نفهمیدن مردم سالاری دینی است!مسئله این است که این گونه افراد دموکراسی غربی را هم نفهمیدند! و مشکلاتش را هم نمی دانند وبا این نفهمی و حیرت میخواهند به مردم سالاری دینی نقد بزند! و حکمت این مجوزهای رهبری را معارض با اختیارات رهبری  و مطلقه بودن ولایت این فقیه توانا می انگارند.
مسئله وخیم تر این است که مردم را هم نمی فهمند.و احتمالا شکر مردم و خیلی از بزرگان از خداوند متعال را به خاطر اینکه خداوند ملت ما را به نعمت ولایت فقیه و رهبری حضرت آقابرخوردار کرده است را هم ندیده  و نشنیده اند
فکر میکنم منظورشان از عصرحیرت ،همین نفهمی ها باشد.و مطمئن باشد اگر در زمان غیبت امام عصر عج نتواند به توصیه حضرت مبنی بر اینکه “واما الحوادث الواقعه فاارجعوا فیها الی روات احادیثنا،فانهم حجتی علیکم و انا حجت الله” گوش فراندهند دیگر از این حیرت و نفهمی حتی در زمان معصوم علیه السلام هم بیرون نخواهد آمد
و ارسال نامه هایی به رهبری به زعم خود خصوصی جز چراغ سبز به دشمنان این مرز و بوم چیز دیگری نمی باشد البته دشمنان برای ضربه زدن به دنبال تحلیل های درست هستند نه یکسری نفهمی ها.
ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی این ره که تو میروی به ترکستان است.

نصیریِ «اسلام و تجدد» و تجدد امروز؛ نقدی به ایده اصلاحی مهدی نصیری

آنچه که قلم مهدی نصیری را گستاخ کرده و میتواند زبانش را به شعله های لجاجت و درازا باز کند و هر نامسئله ای را به بهانه مشکل معیشتی حواله یک ولایت فقیه کند، یک چیز بیشتر نیست و آن مکتب دیکتاتوری و استکباری غرب با سوار شدن بر انگاره های ذهنی مردم است.

مهدی نصیری مدتهاست متوجه شده مقالات «اسلام و تجدد» دیگر پاسخ گوی ذهن مردم ایران نیست و سعی کرده فضای التقاطی همان زمان را به ذهن اجتماعی ایران نزدیک کند.

مهدی نصیری مدتهاست به خودآگاهی رسیده و متوجه شده تفسیرهای «فردیدی» مبارزه ای از پیش سوخته بوده و بی تردید پاسخ مکتب امام با فردید بسیار متفاوت است، در تحلیل دقیق و حسن نظرش به مکتب امام همین بس که او توانست بالاخره از فردید عبور کند و بالاخره متوجه شد مکتب روح الله فاصله ای از زمین تا آسمان با فردید دارد. نصیری در اسلام و تجدد بعد از آنکه به تفصیل حرف از ضدیت با مدرنیته می زند نهایتا می گوید:

«نهضت و حرکت کنونی ما باید مبتنی بر دو رکن مهم باشد: 1- اصلاح وضع موجود درحد توان و متناسب با ظرفیت واقعی 2- آگاهی دادن به جامعه خود و دیگر جوامع، نسبت به وضع فلک زده و ظلمانی عصر کنونی و آماده شدن برای حادثه عظیم ظهور آخرین معصوم و ذخیره الهی(عج) که بشریت را از رنج بی عدالتی و فقر معنوی و مادی نجات داده و آرزوی همه انبیا و اولیای الهی را برای تحقق مدینه فاضله صالحان، جامعه عینیت بخشد.»

خیلی واضح است که نصیری در این پاراگراف حرف خود را بی پرده می زند و آن عبور از غرب نیست بلکه حفظ تحقیر و استخفاف است و توهم برداشته که می توان در دل این استخفاف به مردم و جوامع دیگر از فضاحت های تمدن غرب حرف زد. منطقی که به هیچ عنوان امام رضوان الله علیه زیر بار آن نمی رود بلکه امام اولا بر مردم سالاری می ایستد و قائل است تا مردم را از زیر یوغ این استکبار خارج نکنی امکان تقابل و عبور وجود نداشته و این نیز در گرو سالاریت او ذیل توحید است.

لذاست که نصیری از همان دوران کیهانش هر چه در ذهن می پروراند شکل دادن یک دیکتاتوری برخاسته از نگاه پست مدرنیسم بود که برای رهایی از یک تمدن، انتی تز خودش میشد. فردید نیز وقتی مبارزه را از اومانیست شروع می کند نباید توقع داشته باشد تقابلش با غرب تمدنی بهتر از او رقم بزند چه بسا افتضاحی از قبل بیشتر بالا بیاورد.

اما باید توجه کرد انقلاب اسلامی یکبار توانسته بود نگاه های شرقی کمونیستی را کنار بزند و بدون آنکه با عدالت خواهی کور حرکت کند توانسته است حرف نوی خود را با بشریت مطرح کند و بگوید انسان واقعی و کامل را می خواهد و این انسان کامل در مکتب امام جایگاهی خلیفه اللهی دارد و سالاریت با اوست. مکتب امام دل را به خدا می دهد و ذیل این مسیر، از جامعه ای که انسان متعالی برایش ارزش است دست نمی کشد و تز اصلاحی او حرکت برای ساخت چنین جامعه ای است نه «اصلاح وضع موجود متناسب با ظرفیت واقعی» که چیزی جز حفظ حقارت نیست.

مهدی نصیری وقتی میخواهد دم از مشکلات معیشتی بزند و مسائل امروز ایران را ببیند چون تنها عبور از غرب را فردید میداند و آن تئوری را با دقت تمام مردود کرده،  راهی به جز استعمار و مدرنیته نمی بیند و فحاشی به مردم سالاری و انسان کامل را شروع میکند.

اتفاقا چهره واقعی مبارزه با تمدن غرب ذیل مکتب فکری غرب همین است و تمرکز بر این قلم، روشن کردن چهره واقعی یک انسان تمدن غربی است که اساسا در دل استعمار به دنبال حذف مردم سالاری و بالاآوردن وحشیانه ترین نوع دیکتاتوری است و سالیان سال است که بشر امروز از این اومانیستی کثیف عبور کرده و نصیری هنوز در دل این تاریخ سوخته مانده است.

بهترین راه حل برای توبه مهدی نصیری دیدار با فوکویاما است آنجا که از پایان تاریخش عبور میکند و به هویت می رسد.

شاید متوجه گردد که راه حل مکتب امام است آنجا که همه چیز را با همین مردم مستضعف دنبال کنیم همان طور که چهل سال مبارزه را با مردم پیش بردیم نه با دولتها و سیاست گذاری ها.

آزادی خواهی مفهومی مساوق و روی دیگر سکه ی سعادت خواهی فطری انسان است.

در بخشی از یادداشت قبلی ادعا شد که آزادی خواهی انسان یک خواسته ی فطری و برخواسته و ظهور و تجلّی حقیقت وجودِ ربطی انسان است. در این یادداشت در مقام توضیج چرایی این ادعا هستیم با این توضیح که:

مفهوم آزادی در همه ی عرصه ها از جمله در وادی اندیشه، مساوق با مفهوم سعادت است.

و آن احساسی که در بشر با تصور یا درست تر بگویم شهود قلبیِ لذت رهاییِ آزادی و مطلق بودن، ایجاد میشود دقیقا همان است که با تصورِ مفهوم سعادت در انسان بوجود می آید.

با توجه به این مساوقت، آزادی خواهی انسان روی دیگر سکه ی سعادت خواهی فطری انسان است.

با این مقدمه برای یک وجود فقری و ربطی که وجودش عین الربط به خداوند است همانطور که سعادتش روبسوی محبوب و مربوطٌ إلیه داشتن و وصال به او است مفاهیم مساوقِ سعادت از جمله آزادی هم در همین مسیر محقق میشود.

بنابراین آزادی انسان بدون طیّ خطّ بندگی، عین إسارت اوست. و بندگی خداوند و شریعت الهی همان جریان و ترجمه ی سعادت و آزادی  انسان در عرصه های مختلف است. مخصوصا وقتی شریعت را ترجمه ی تکوین و حقیقت عالم و ترجمه ی ربط میان وجود ربطی و مربوطٌ إلیه بدانیم.

و هر گونه آزادی که بیرون از شریعت مداری و بندگی الهی معنا شود خط اسارتِ شیطان و هوای نفس را دنبال میکند مثل آزادی زن از خانواده که بردگی زن برای جریان سرمایه دار را دنبال میکند. آزاد اندیشی هم از این قاعده مستثنی نیست.

با این تبیین باید همه ی لذتِ آزادی و سعادت، در بندگی خداوند حاصل شود و اگر اینگونه نیست نشان از حاصل نشدنِ این ارتباط، بدلیل إسارتِ شیطان و هواهای نفسانی است.

به هر میزان که از عبودیت الهی و ارتباط با خالق خویش دور افتاده باشیم از درک لذت آزادی محرومیم چون به بودن و ماندن در زندان شیطان رضایت داده ایم.

آزاد اندیشی، مرکب یا بسیط؟

بسم الله الرحمن الرحیم

در مقام تحلیل ذات کاوانه ی آزاد اندیشی، گرایشی به مرکب ندیدن آزاد اندیشی وجود دارد، یعنی گفته میشود آزاد اندیشی را مرکب از آزادی و اندیشه و یا مربوط به دریافتی از آزادی و اندیشه نبینیم، بلکه “آزاداندیشی” را مساله ای بسیط ببینیم و حقیقت همین امر بسیط را تحلیل کنیم.

شاید در مقام توضیح این حرف بشود چنین گفت که نباید وجود لفظ «آزاد» و «اندیشی» شما را به غلط بیاندازد که این مساله با مفاهیم آزادی و اندیشه گره ذاتی خورده است؛ این صرفا یک تشابه اسمی است، و ما می توانستیم اسمش را چیز دیگری بگذاریم تا به دام این تشابه لفظی نیفتیم.

اما سوال اینجاست که آیا این گرایش، گرایشی صحیح است؟ آیا واقعا آزاد اندیشی مفهومی بسیط است که در ذات خود با دو مفهوم آزادی و اندیشه گره نخورده است؟

ما پیش فرض میگیریم که تلقی ما و صاحبان این گرایش از آزاداندیشی یکی است و در عین حالی که هر دو میدانیم که در مورد چه چیزی صحبت میکنیم در حال ارائه ی دو تحلیل و تلقی متفاوت از این حقیقت هستیم.

پیشتر در یادداشت هایی گفته بودیم که چنین به نظر میرسد که آزاد اندیشی با مفهوم قلب سلیم، بر مدار معنایی مرتبطی قرار دارند.
البته قلب سلیم در مورد یک شخص، یا یک شیء صحبت میکند، در مورد یک تعین متشخص، یا به عبارتی در مورد یک ذات، اما گویی آزاد اندیشی معنایی مصدری دارد و در مورد یک حدث صحبت میکند، آیا می توان گفت آزاداندیشی، به جریان افتادگی آن ذات است؟
اگر چنین باشد، توصیف آن چیست؟
معنای قلب سلیم به مصدر در آمده چه خواهد بود؟
به نظر میرسد که تصوراتی قابل تحصیل است هرچند فعلا دستیابی به توضیحی کامل سخت است.
اما تا همین حد از تصورات، آیا به نظر میرسد که این پدیده در ذات خود با آزادی گره نخورده است؟ با اندیشه چطور؟

ممکن است گفته شود باید میان پدیده ی اجتماعی آزاد اندیشی با پدیده ی فردی آزاد اندیشی تفاوت گذاشت، و گرایش مذکور در صدر یادداشت مربوط به همان پدیده ی اجتماعی است. که پاسخ خواهیم داد به نظر میرسد پدیده ی اجتماعی آزاداندیشی در ذات خود با پدیده ی فردی آزاداندیشی گره خوردگی جدی دارد. لذا اگر بتوانیم بحث را در چارچوب پدیده ی فردی دنبال کنیم، از غرض تحلیل پدیده ی اجتماعی خارج نشده ایم.
(ادامه دارد _(!؟))

قیود «زشت» و «زیبا» در تعریف آزاداندیشی

به نظر می رسد در تعریف آزاداندیشی پرداختن به زشتی یا زیبایی آزاداندیشی یا به عبارتی خوش ساخت یا بد قواره بودن اندیشه ی آزاد، دخلی در ماهیت و تعریف آن نداشته باشد.
در واقع ماهیت و حقیقت آزاداندیشی چیزی ورای زشتی یا زیبایی آن است و این ملاک اخراج یا دخول چیزی در آزاداندیشی نیست. در واقع آزاداندیشی بد قواره یا زشت را نمی تواند آزاداندیشی ندانست و آن را از دایره تعریف بیرون کرد. بلکه آن هم آزاد اندیشی ست لکن نیاز به اصلاحات و رسیدگی هایی دارد که به نوع استاندارد نزدیک شود. درست است که اندیشه آزادی که بد قواره و بد ساخت است نمی تواند نوع مطلوب و معیار باشد لکن این ضعف باعث نمی شود که آن را بالکل آزاداندیشی نداریم و آن را از تعریف خارج کنیم.
قید زشت و زیبا بعد تعلق اصل عنوان آزاداندیشی بر آن حقیقت خارجی، صدق میکند. بنابراین این قیود وصف هایی هستند هر دو آزاداندیشی صدق میکنند و هیچکدام خارج کننده از ذیل این مفهوم نیست. بلکه وصف هایی هستند که انواع اندیشه آزاد را مشخص میکنند.

میل به آزادی آنگاه که فریاد وجودِ فقری و ربطی انسان است نمی تواند رهایی از بندگی معنا شود

برای انسانی که همه ی هستی و مایه ی وجودی اش أنس و کشش و ربط وجودی به خداوند است

تمام خواسته های فطری اش همچون آزادی خواهی، ترجمه و ظهورِ ربط و عشق و بند به خداوند بودن است.

بنابراین شعار فطری آزادی اگر بمعنای آزادی از بندگی خدا تصویر بشود این یعنی میلِ برآمده از فطرِت در بندِ خدا بودنِ انسان را به جنگ فطرت و هستیِ ربطی و فقریِ خودِ انسان بردن….

مثل تفنگی که خودش را هدف بگیرد…

و یا مثل حیوان گرسنه ای که خودش را شروع به خوردن کند…

و یا دستی که خودش را شروع به بریدن کند.

و این سرمنشأ بزرگترین إسارتها و دردها و به بن بست رسیدنها و یأس ها و به پوچی رسیدن هاست، یأسی که باندازه ی فطرت و وجود انسان عمیق و ریشه دار است.

بله شیطان همواره در أطرافِ (و نه وسط راه) صراط مستقیم فطرت نشسته است تا خواسته های فطری بشر را منحرف کند، نشسته است تا آدرس غلط بدهد و إلا فریاد آزادی خواهی بشر همان ناله ی ظهور کرده از وجود فقری اش است که در قید و بندِ معشوق بودن و بلکه عینِ ربط و قید و کشش بودن به خالق را فریاد میزند.

قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ

ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَيْمَانِهِمْ وَعَنْ شَمَائِلِهِمْ وَلَا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شَاكِرِينَ

و هنوز زندگی جاریست..

#محمد_امامی
#مشخصات_اسلام
#جلسه_324

?هندفون به گوش با موهای ژولیده سوار می شود، مردی دیگر که حدودا ۳۵ سال سن دارد، چنان سرش را به گوشی دوخته که اصلا حواسش نیست که به چند نفر برای سوار شدن تنه می زند، مرد جا افتاده ای پله ها رو یکی دو تا می کند تا قبل از بسته شدن درب سوار شود، سر آخر هم کیفش را لای در می گذارد و به زور خودش را جا می کند.

? مترو تهران همیشه برای من نمونه‌ کوچکی از اتوپیای غرب است، دیوار های سیاه، با نور کم، جمعیتی که در ظاهر در هم می لوند اما گویا هیچ گاه نه همدیگر را می بینند ونه صدای یک دیگر را می شنوند، این جا آدم ها باهم زندگی نمی کنند، برای هریک دنیای خلق شده که خود حاکم و محکوم آن هستند…

?و اما …
و اما ..
صدای پسرکی که به زور می خواهد آدامس موزی بفروشد در راهرو ها به گوش می رسد، امیدوارم می کند؛ که هنوز حیاتی هست؛ و هنوز زندگی جاریست..

چرا تاریخ؟ تقریر بخشی از فرمایشات استاد مظاهری

چرا باید به تاریخ بپردازیم؟

این بحث را توجه کنیم:

حضرت آقا مراحل انقلاب اسلامی را ترسیم فرموده اند، انقلاب اسلامی، نظام اسلامی، دولت اسلامی، کشور اسلامی، تمدن اسلامی؛

?پرداختن به تمدن برای ما که در مرحله ی ساخت دولت اسلامی هستیم چه معنایی دارد؟

ایشان به این موضوع باور دارند که اگر «افق تمدنی» نداشته باشید حتی در مرحله ی نظام سازی و دولت سازی هم میلنگید، لذا ایشان در دیدار سران کشورهای اسلامی به این مضمون میفرمایند که “مهمترین مساله ی شما نظام سازی است و اگر بخواهید از این مرحله ی مهم عبور کنید باید افق تمدن اسلامی را مد نظر داشته باشید” ، یعنی باید خودتان را در مظان شکل دادن به تمدن جدیدی به نام تمدن اسلامی ببینید تا بتوانید از مرحله ی نظام سازی، در این وضعیت عبور کنید!

?مگر ما در چه وضعیتی هستیم؟

ما در وضعیتی هستیم که غرب با تمدن خودش همه ی افق ها را بسته، یعنی افقی فراتر از لیبرال دموکراسی برای بشریت قائل نیست؛ لذا اگر «افق گشایی» نداشته باشید انقلابتان ذیل تمدن غرب شکل میگیرد، نظام سازی تان هم ذیل تمدن غرب شکل میگیرد، دولت سازی تان هم ذیل تمدن غرب شکل میگیرد؛ و آن موقع مطمئن باشید نه نظام سازی تان و نه دولت سازی تان هیچکدام اسلامی هم نخواهد بود.

?خب اما افق گشایی چگونه است؟

دیداری که رهبری با تمدن پژوهان داشتند نکته ی بسیار جالبی داشت؛ گاهی اوقات ما بر اثر تاکیدات مکرر و فراوان رهبری بر تمدن سازی دچار یک اشتباه می شویم؛ معنای این تاکیدات رهبری چیست؟ آیا به این معناست که ما باید راجع به تمدن اسلامی بنشینیم و بحث های نظری مفصل بکنیم و …؟

تا یک حدی قطعا عیبی ندارد و لازم است که ما یک تعریفی و تصویری داشته باشیم؛ اما باید دقت داشته باشیم که ما الان در مرحله ی آخر نیستیم، اگر الان به یکباره خیال برمان دارد و فکر کنیم که الان در مرحله ی تمدن سازی هستیم و خودمان را اسیر آن مرحله بکنیم در این مرحله ای که در آن هستیم خواهیم ماند!

آقا به این مضمون فرمودند که “بابا! من در تهران میبینم که عنوان برخی مغازه ها کلماتی مثل هایپر و سوپر و مال و .. هست، این درد را چاره بکنید! این مشکل را حل کنید!” از تمدن گفتن این درد را چاره نمیکند!

من برداشتم از این فرمایش آقا این است که باید افق تمدنی داشته باشید که گم نشوید ولی الان باید این درد را چاره کنید که یک ایرانی نباید بالای مغازه اش بنویسد هایپر! به این توجه کنید! البته اگر شما الان بخواهید به همین مساله توجه کنید باید بدانید که این مساله در راستای آن افق تمدن ما نیست، کلمه ی هایپر یعنی خود باختگی و با خودباختگی تمدن حاصل نخواهد شد.

به عنوان مثال الان شما اگر بیایید و تمام توانتان را بگذارید روی این مساله که ظهور چگونه اتفاق خواهد افتاد و وقتی حکومت حضرت (عج) شکل بگیرد حکومت جهانی چه شکلی خواهد بود؟ و بروید روایات مروبطه را مفصل بررسی کنید و تمام فکرتان را بگذارید آنجا و غافل شوید که الان چه نسبتی با آن دارید، [خواهید ماند].

?ما میل به انتزاعی فکر کردن پیدا کرده ایم، اما حضرت آقا این گونه به مساله نگاه نمیکنند.

ایشان در پیام نوروزی سال 73 چنین مضمونی آورده اند که : ما در حال بنای یک تمدن هستیم، نه اینکه تصمیم بگیریم، بلکه در حال بنای تمدن هستیم، بلکه حرکت تاریخی ملت ایران در حال به وجود آوردن آن است.

ببینید نگاه رهبری به تمدن یک نگاه انتزاعی نیست، ما باید از این فضای بی تاریخی بودن، انتزاعی فکر کردن، نسبت به مسائلمان، نسبت به علممان، نسبت به فلسفه مان، نسبت به فقه مان و نسبت به تمدنمان خارج بشویم! تاریخی اگر شدیم آن وقت تازه افکارمان انضمامی خواهد شد، و وقت افکار انضمامی شد آن وقت به معنای واقعی مسائل درست شناخته میشوند و ما میتوانیم راهکار ارائه کنیم.

ولی تا زمانی که انتزاعی فکر کنیم – که از نظر من متخصص تاریخ یک بعد انتزاعی فکر کردن و انتزاعی دیدن و انتزاعی نوشتن و انتزاعی کار کردن این است که بی تاریخ باشیم، ابعاد دیگری هم دارد – از حل مسائل و ارائه ی راهکار عاجز خواهیم بود .
.

تقریری از قیود آزاداندیشی

وقتی گفته می شود «آزاداندیشی» گاهی تصور میشود که به باید رها و مطلق از هر قید و بندی باشد. در حالی هم اندیشه و هم آزادی انسان و هم ترکیب آن دو برای اینکه به بتوانند به معنای حقیقی کلمه محقق شوند دارای قیودی خواهند شد که بدون آنها از موضع اصلی خارج می شوند. هم اندیشه برای اندیشه بودن نیازمند قیودی است که آن را به انضباط بکشد و از اوهام و تخیلات و افکار پریشان و… جدا کند و هم آزادی برای آن که به معنای حقیقی کلمه محقق شود نیازمند قیودی است که آن را در موضع خود قرار دهد و از انحراف آن به مسیر هایی که به ظاهر آزادی مزینند لکن در باطن بردگی محض هستند جلوگیری کند و هم آزاداندیشی نیازمند قیودی است که به معنای حقیقی کلمه آزادانه فکر کردن را به صورت حقیقی رقم بزند و انسان را به ورطه ی تباهی نکشاند.
اساسا پدیده انسانی بدون قیود و به صورت کاملا مطلق بی معناست. زیرا خود انسان مقید است و هر عاملی متعلق به آن نیز نمی تواند مطلق باشد و باید مقید شود.

اقتضای مبانی نظام سکولار، تکثیر نهادهایی ست که در واقعیت و زندگی در هم تنیده اند

اقتضای مبانی سکولارِ نظام اداره ی غربی در حوزه ی نهادسازی، تفکیک و تکثیر نهادهایی ست که در واقعیت عالم و در نظام أحسن الهی، در هم تنیده اند.

تازه بعد از این تکفکیک های نابجا مسأله ی غرب این میشود که چگونه این نهادها را بهم ربط دهد….

نمونه های زیادی برای این أمر میتوان ذکر کرد. نمونه هایی همچون تفکیک میان نهاد آموزش و خانواده و زندگی، و یا تفکیک میان نهاد دانش و نهاد صنعت، که نتیجه اش زائیده شدن مسأله و معظلی بنام پیوند میان دانشگاه و صنعت میشود.

در حالیکه در واقع و بدون سیطره ی نظام دانشگاهی، صنعت و علمِ مورد نیازِ آن صنعت محفوف و در هم تنیده اند و غالب کسانی که از علم بهره ی واقعی را میبرند کسانی هستند که در دل کار ، خلأ علمی را احساس میکنند و با رجوع به منابع علمی، نیاز خود را رفع میکنند و صنعت خود را ارتقاء میدهند…

وقتی بخش علم آموزی از بخش صنعت و تولید جدا میشود طبیعتا برای خودش عالمی می سازد پر از انتزاعیات و غور کردنهای بی فایده و عمر تلف کُن، که بهترین أیام رشد فکری و معنوی و شالوده ریزی اقتصادی و تشکیل خانواده را از جوانان می گیرد.

در طراحی نظام آموزش دینی باید آموزه های ناب اهل بیت علیهم السلام جلوی چشمان با باشد. باید استعاذه ی ” أعوذ بالله من علم لا ینفع” جلوی چشمان مان باشد…

باید از هر گونه اتلاف عمر و وقت انسانها پرهیز کرد و جریان یادگیری و آموزش علم را بصورت زندگی محور و با بالاترین میزان بازدهی و شادابی و برای بلندترین هدف نظام عالم یعنی رشد و تعالی و قرب الهی بکار بست….

حفاظت شده: متعلق جهاد تبیین

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید:

حفاظت شده: برداشتی از فضای سخنرانی و تحلیل بیانات 19 دی

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید:

نمازجمعه در چهارشنبه ها!

علمای اسلام!
مراجع تقلید!

فعالان فرهنگی! نخبگان!
متدینین!
شیعیان!
غیور مردمان!
آزادگان!

برخی مردم چهارشنبه ها نمازجمعه میخوانند! کاری نباید کرد؟

«مردى از اهالى كوفه- در بازگشت از نبردهاى صفين- سوار بر ستورى به دمشق آمد، مردى دمشقى به او آويخت كه اين، ماده شترمن است كه در اثناى جنگ صفين از من گرفته اند. دعوايشان را بر معاويه عرضه داشتند مرد دمشقى براى اثبات مدعاى خويش پنجاه شاهد گذراند بر اين كه آن ماده شتر از آن وى است. در نتيجه، معاويه راى عليه مرد كوفى صادر كرد و دستور داد آن ستور را به مرد دمشقى تحويل دهد. مرد كوفى گفت: آن، شتر نر است نه ماده شتر. معاويه گفت: اين رائى است كه صادر شده. و چون از حضورش برفتند مخفيانه كسى را به دنبال آن مرد كوفى فرستاد تا بيامد و از او پرسيد ستورش بچند ميارزد. و دو برابر بهاى آن را به وى پرداخت و به او نيكى نمود و خوش رفتارى و گفت: به على بگو من با يكصد هزار سپاهى با وى روبرو خواهم شد كه يكيشان بين شتر نرو ماده فرق نمى گذارد. و چندان فرمانبردار معاويه بودند و سر براهش كه وقتى آنها را به صفين مى برد در راه روز چهارشنبه با آنها نماز جمعه خواند. و بهنگام جنگ سر براهش نهاده بودند واو را بر بالاى سر خويش مى برند و سخن عمرو بن عاص را باور داشتند كه گفت: على است كه عمار ياسر را با كشاندنش به يارى خود به كشتن داده و كشته است. و كار سر سپرد گيشان به معاويه بدانجا كشيد كه لعنت فرستادن بر على را سنت و رويه اى مستمر ساختند و از كودكى به آن مى پرداختندو تا پيرى و مرگ ادامه مى دادند.»

جنگ شناختی، تبلیغات، پروپاگاندا، وارونه نمایاندن حقایق، و مدیریت درک و فکر مردم، همواره یکی از پر ثمر ترین راهها برای سلطه جویان بوده است، آن ها از این طریق دریافت حقیقت که منجر به نابودی آن ها و منافعشان میشود را غیر ممکن میکنند، و کاری میکنند که همگان همه چیز را طوری ببینند و بفهند که آنها میخواهند.

فکر و ذهن انسان ها، بر همه ی تصمیمات و رفتارهای آنها تاثیر میگذارد و اگر شما بتوانید فکر یک ملت را از راهها و موجبات پیشرفت منصرف کنید میتوانید جلوی حرکت پیش رونده ی آن ها را بگیرید.
در برابر یک ملت
اگر عوامل امید بخش را به کلی وارونه جلوه دهید و یا حداقل کتمان کنید
اگر نقاط ضعف و چالش های مسیر را چندین برابر بزرگتر از آنچه واقعا هستند نشان دهید
اگر بدخواه را دوست، و خیرخواه را دشمن نشان دهید
اگر هویت و خود انگاره ی این ملت از خودش را تضعیف کنید و تحقیر کنید
اگر وجود دشمن را انکار کنید و حتی او را دوست نشان دهید
اگر انتهای مسیری شکست خورده را بزک کنید و آن را راهی به سمت سعادت نشان دهید
و …

شما خواهید توانست جلوی این ملت در مسیر پیشرفت را بگیرید و اگر آنها مانعی بر سر راه منافع شما و یا غارت همین ملت هستند، این مانع را با کمک خود آنها و به دست خود آنها از سر راه خود بردارید.

حال آیا چنین کاری با ملت ایران در حال پیگیری است؟

خوب است به شواهد زیر دقت کنید:

. …

انشاالله در فرصتی این شواهد را هم خواهم نوشت
هرچند خیلی اش بارز است

ذکر یک نمونه سیاق قرآنی دالّ بر امتداد توحید در زندگی اجتماعی

وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَ بَنِي إِسْرَائِيلَ لَا تَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا وَذِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَقُولُوا لِلنَّاسِ حُسْنًا وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ ثُمَّ تَوَلَّيْتُمْ إِلَّا قَلِيلًا مِنْكُمْ وَأَنْتُمْ مُعْرِضُونَ

جناب استاد عابدینی در جلسه ی تدریس المیزان نکته ای ذیل آیه ی شریفه 83 سوره ی بقره بیان فرمودند که بنظرم مقداری از جلوه و امتداد توحید در وادی زندگی اجتماعی پرده برمیدارد.

ایشان می فرمایند عبارت “لاتعبدون الا الله” دلالتش با عبارت “اعبدوا الله” متفاوت است. اعبدوا با پرستش معبودهای دیگر در بعضی وجوه قابل جمع است اما “لاتعبدون الا الله ” با هیچ جنبه ای از شرک قابل جمع نیست. بعبارتی سیاق “لاتعبدون الا..” سیاق بیان سبک زندگی است.

در این آیه ی شریفه هم بلافاصله بعد از این عبارت، پرچم سبک زندگی توحیدی بلند شده است که اگر خواستید زندگی توحیدی و عبادت محور و غیرمشرکانه داشته باشید باید روی این نقاط تکیه بزنید.

اول: احسان به والدین

دوم: احسان به خویشاوندان

سوم: احسان به یتیمان

چهارم: احسان به فقرا و مساکین

پنجم:إقامه ی نماز

ششم: إیتاء زکات

در پایان آیه نیز سیاق “و أنتم معرضون ” و استمراری که در آن نهفته است میتواند دلالت بر اعراض امتداد یافته به سبک زندگی داشته باشد…

قدرت زندگی واقعی در مقابل زندگی مجازی

تأثیر تبلیغات رسانه ای و مجازی را قابل انکار نیست اما این کجا و نقشی که واقعیت داخل خیابان بر دلها میزند کجا!!!!

خنجری که #زندگی بعضی از انسانها بر پیکر نظام میزند هرگز در دست عاملان مجازی نمی تواند باشد…

 

مثل خنجر زباله گردی پیرمردها و زنها و کودکان که این سالها أولا بر قلب مردم رهگذر و دوما بر پیکره نظام اسلامی می نشیند..

 

یا خنجرِ چادر و نقاب متکدّیانِ زنِ خیابان و مترو، بر پیکرِ حجاب….

زنانی از پناه امنیتی که چادر و حجاب به آنها میدهد تکدّی گری میکنند اما نادانسته حجاب را از ارزش می اندازند…

کاش آنقدر عاقل میشدیم که  به هر کسی حق حجاب داشتن نمی دادیم

ذکر یک مثال برای کمک به فهم انضمامی روح معنای آزاد اندیشی

توجه به فهم انضمامی در دل مثالها یکی از راهبردهای اساسی در فهم عمیق روح معنای آزاداندیشی است.

بعنوان مثال:

اینکه مردمی حقّی را انتخاب کنند و با تمام وجود آنرا بپذیرند و حتی در حدّ انتخابی تاریخی، در لایه لایه ی فرهنگشان نفوذ کرده باشد اما این حق فریاد نزنند و در سبک زندگی شان ترجمه نشود و علارغم رنجی که از این تناقض می برند اما مطالبه ای جدّی و اصلاحی در آن مسأله در جامعه شکل نگیرد نشان از نبودن فرهنگ آزاداندیشی در آن جامعه است..

بعبارتی آزاداندیشی حوزه ی ترتیب أثر و عمل و بروز تمدنی یک اندیشه ی حقّ را هم شامل میشود و اگر حقّی در حوزه ی بروز تمدنی مطالبه و دنبال نشود نشان از در بند بودن اندیشه ی حق خواه در آن فرهنگ دارد…

نمونه اش را در سبک خانه سازی میتوان مثال زد.

چگونه است که مردمی که دلشان لک میزند برای خانه های باشکوه قدیمی و زندگی در خانه هایی با سبک معماری اسلامی، اما در وادی مطالبه دچار وادادگی و بی تفاوتی و سستی میشوند و ذهنیتِ “شاید نمیشود که مسئولین خدوم نمیکنند” جای همه ی حق خواهی ها را پر میکند …

اقتضای اندیشه های آزاد در یک جامعه این است که بمحض پذیرش یک حقیقت، در امتداد دادن آن حق در زندگی هیچ گونه سستی و تساهل و تسامحی بخرج داده نشود…

حفاظت شده: بیگانه با تاریخ ( به مناسبت تولد “حلقه تاریخ تحلیلی معاصر” )

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید:

نکاتی پیرامون آزاد اندیشی

1. ما نیاز به تعریف آزاد اندیشی داریم ونمیتوانیم به راحتی از آن گذر کنیم. گذر و غفلت از این مرحله باعث میشود تا نتوانیم به درستی فکر کنیم به کدام سمت خواهیم رفت ودقیقا چه چیزی را جلو خواهیم برد.

2 . اما تعریف از آزاد اندیشی را میتوان در دو سطح مطرح کرد. یک سطح از جنس تامل فلسفی بر روی یک پدیده است. و سطح دیگر از جنس تامل راهبردی و نشان دادن مختصات یک پدیده در هندسه و یک نظام است

3. ما به تامل فلسفی در آزاد اندیشی احتیاج داریم زیرا برای رسیدن به جایگاه و مختصات و کارکرد یک چیز اول از همه باید آن را بشناسیم. اگر اشکال شود که این تامل چه فایده ای دارد و بحث از کارکرد آن برای ما اهمیت بیشتری دارد. ما در جواب میگوییم طبق مبانی فلسفی ما تامل کارکردی فرع بر ذات انگاری در مورد شی است. ما مبنای کارکردگرا ها راقبول نداریم که برای شناخت شی باید به کارکرد آن رجوع کرد زیرا ممکن است یک پدیده ای بالذات امکان کارکردی را داشته باشد اما به دلیل موانعی در زمان ما آن کارکرد ظهور پیدا نکرده است. در اینجا نمیتوانیم نتیجه بگیریم چون آن را مشاهده نکردیم پس بالکل این شی فاقد آن است.

4. اگر اشکال شود که تعریف ما از آزاد اندیشی تعریفی است که فقط خودمان آن را پذیرفتیم و در نتیجه چون با هم فهمی در مورد آن اتفاق نیافتده است اساسا مورد وفاق نیست و چیزی که مورد وفاق نیست اساسا کارایی ندارد و اگر کارایی هم دارد بهینه نیست.باید بگویم این بحث ریشه در یک انگاره غلطی دیگری دارد و آن این است که ما برای گفتگو و در ضمن آن برای رسیدن به یک کاری باید دست از سخن سفت خود برداریم. با هم فهمی به معنی نداشتن مبنا نیست. به معنای خالی الذهن بودن نیست. به معنای آن است که سخن با پیش فرض هم را بشنویم و اگر توانستیم به یک افق مشترک برسیم. حال سوال این است که ایا رسیدن بهافق مشترک امکان دارد؟ طبق مبنایی فلسفی خودمان باید بگوییم بله.

5. در میدان و حین کار هیچ افق مشترکی خلق نخواهد شد. زیرا در کار نگاه ما نسبت به یک پدیده کارکردی خواهد بود و همانطور که گفته شد این نگاه میتواند نگاه ما را از دیدن تمام ابعاد یک قضیه منصرف کند. به عبارت دیگر باید گفت نگاه کارکردی هم میتواند مثبت باشد و هم آسیب زا. وجه مثبت آن این است که ما در انجام کاری با خود وجود پدیده طرف میشویم و میتوانیم بصیرت هایی را کسب کنیم که در هنگام تامل فلسفی پیرامون آن نمی‌توانستیم اما صرف بسنده کردن به آن میتواند ما را از حقیقت شی دور کند و اساسا نتوانیم بین کارکردهای اصلی و فرعی تفاوتی بگذاریم.

6.در نتیجه ما باید به یک تعریف اجمالی از یک پدیده برسیم و در میدان عمل و موقعیت کارکردهای آن را کشف کنیم و بر اساس این کارکردها به یک تعریف تفصیلی دست پیدا کنیم. این اجمال و تفصیل فرآیند طبیعی است و میتوانیم با گفتگو از یک تعریف زمینه ای ابهام آلود اما متعین به یک تعریف تفصیلی شفاف متعین با هم فهمی برسیم.

برای دیدن بازخورد استاد فلاح کلیک‌رنجه فرمایید!

• الف.
پس از ضرورت تعریف می گویند،
“تعریف را در دو سطح می توان مطرح کرد؛ یک سطح از جنس تامل فلسفی بر روی یک پدیده است. و سطح دیگر از جنس تامل راهبردی و نشان دادن مختصات یک پدیده در هندسه و یک نظام است”

ظاهراً از دیدن مختصات همان خصوصیات را اراده فرموده اند.
بله دیدن خصوصیات هم جزء تعریف است و به آن تعریفی رسمی گفته می شود.
ولی دیدن خصوصیات همیشه الزاماً به معنای نگاه راهبردی به شیء نیست.

• ب. ذات گرایی
برای رد کارکردگرایی در تعریف یک شیء می گویند،
“ممکن است یک پدیده ای بالذات امکان کارکردی را داشته باشد اما به دلیل موانعی در زمان ما آن کارکرد ظهور پیدا نکرده است.”

به همین جهت اگر به کارکردها برای تعریف یک شیء بسنده کنیم آن شیء درست تعریف نخواهد شد.
عین همین را در تعریف انسان می توان گفت.
از روی کارکردها ممکن است تعریف بسیار بسیار ضعیفی از انسان صورت بگیرد، ولی باورها و تحلیلهای فلسفی حتی چیز دیگری می گوید.

• ج. انگارۀ غلط
“برای گفتگو و در ضمن آن برای رسیدن به یک کاری باید دست از سخن سفت خود برداریم”
“با هم فهمی به معنی نداشتن مبنا نیست”

گفتگو به معنای آمادگی برای شنیدن نظر مقابل و علاقه برای استفاده از نظرات دیگران هست، قطعاً و الا گفتگو تنها به صورت ظاهری گفتگو است و در واقع یک گفتار است و یک طرفه است.

این فهم مهمی از گفتگو است.
ولی آیا برای تحقق گفتگو باید از مبانی دست برداشت؟
یعنی باید بی نظر بود؟
چرا؟ این که حقیقت ندارد!
یا حتی مزیّت هم محسوب نمی شود.
چیزی که ضروری است این است که انسان موقع شنیدن سخن دیگر، یا متفاوت یا متخالف باید واقعاً همدلانه عمل کند و علاقه به استفاده و رشد داشته باشد.
ولی بی ریشه بودن حتی قدرت جذب عقلانیّت را هم از انسان می گیرد.
این امر غریبی است.

• د. امکان ایجاد افق مشترک
“آیا رسیدن به افق مشترک امکان دارد؟ طبق مبانی فلسفی خودمان باید بگوییم بله”

کسانی که قائل به فطرت هستند قائل به چنین افقی می توانند بشوند.
هرچند نگاههای جامعه شناختی بعضاً مخالفت شدید با این امکان دارند.

• هـ. راه خلق افق مشترک
“در کار نگاه ما نسبت به یک پدیده کارکردی خواهد بود و همانطور که گفته شد این نگاه میتواند نگاه ما را از دیدن تمام ابعاد یک قضیه منصرف کند”

این یعنی نیاز به نگاه فلسفی و ذات کاوی هم داریم.

• و. روش مناسب برای تعریف
“ما باید به یک تعریف اجمالی از یک پدیده برسیم و در میدان عمل و موقعیت، کارکردهای آن را کشف کنیم و بر اساس این کارکردها به یک تعریف تفصیلی دست پیدا کنیم”

ایدۀ جالبی است، ولی نیاز به تأمل بیشتر هم دارد.
از یادداشت خوبتان تشکر می کنم!