«حقیقت جاودانه است»

#یادداشت
#مشخصات_اسلام

#حامد_خواجه
#یادداشت_102
#جلسه_315

⭕️جایگاه گزاره‌ی ۱۴، شناخت شناسی است

گزاره‌ای که در جلسه به عنوان گزاره‌ي ۱۴ مطرح شد، همان که می‌گوید: «حقیقت جاودانه است» این گزاره بیشتر از آنکه در بخش جهان‌بینی جای داشته باشد، در قسمت شناخت جای دارد؛ همانگونه که در ابتدای بحث شناخت، مطرح می‌کنند که آیا شناخت ممکن است یا نه؟ همانگونه که بیشتر بحث جلسه حول نسبیت که یک مسئله‌ي شناختی است شکل گرفت.
امّا اینکه چرا در این قسمت آورده شده است شاید به خاطر ادامه دادن گزاره قبلی باشد؛ اینکه اصول انسانیت همیشه ثابت است در پی‌دارد یک بحثی را آن هم اینکه حقیقت هم وضع ثابتی دارد به همان بیانی که شهید در گزاره ۱۴ مطرح می‌کنند.
تا این حد را می‌توان پذیرفت که برای بسط دادن به بحث کمی هم به این نکته‌ی شناخت شناسی اشاره‌ای بشود، امّا این که یک گزاره‌ای در کنار دیگر گزاره‌‌های جهان‌بینی مطرح شود، قابل قبول نیست. این بحث را می‌توان در همان قسمت از منظر شناخت‌ جای داد و تببین کرد و درهمان قسمت گفت که در بخش جهان‌بینی از این بحث کمک گرفته می‌شود و یا در همین قسمت از جهان‌بینی اشاره‌ای شود به مبحثی که در بخش شناخت‌شناسی حل شده است.
فرصت ۳۰ دقیقه‌ای تمام شد والّا می‌خواستم در این خصوص بیشتر بنویسم.
?

حقیقت چیست؟

عقیل رضانسب, [۳۰.۰۸.۲۱ ۱۱:۳۲]
#يادداشت
#مشخصات_اسلام
#عقيل_رضانسب
#يادداشت_233
#جلسه_315

? حقیقت چیست؟ دغدغه فیلسوفانه و منطقانه در اینجا چیست؟

حقیقت گاهی صفت امر خارجی انتخاب می شود، همان چیزی است که علوم دنبال کشف آن هستند، یعنی حاقّ موجودیت و اصل خصوصیت، ذات آن شیء، خصوصیت ثابت آن شیء و کلماتی از این دست؛ معمولاً این معنا از حقیقت به ذهن ما متبادر می شود.

اما حقیقت گاهی وصف قضیه است، و به قضیه از این جهت که واقع را نشان می دهد می گویند حقیقت از آن جهت که قضیه با واقع منطبق است به آن صادق می گویند؛ به خود امر واقع می گوییم واقعیت یا نفس الامر و دیگر به آن حقیقت نمی گوییم.

مثلا در گزاره 15 از مشخصات بعد جهان بینی اسلام که شهید مطهری می گوید:
«حقيقت نيز جاودانه است يك حقيقت علمی اگر بالتمام حقيقت است، برای هميشه حقيقت است و اگر خطاست، برای هميشه خطاست و اگر جزئی از آن حقيقت است و جزئی خطاست، آن جزء كه حقيقت است برای هميشه حقيقت است و آن جزء كه خطاست برای هميشه خطاست. آنچه متغير و متبدل است واقعيت است، آنهم واقعيتهای مادی اما حقيقت، يعنی انديشه‌های فكری و معتقدات ذهنی بشر، از نظر انطباق و عدم انطباق با واقعيت وضع ثابت و يكسانی دارد.»

مقصود ایشان از حقیقت معنای دوم از حقیقت است نه معنای اول.

اما این دو بحث دو بحث جدا از هم نیستند، فیلسوف دغدغه اش حقیقت به معنای اول است و همیشه دنبال حقیقت می گردد، اما یک سؤال مهم معرفت شناسانه پیش روی فیلسوف هست که ملاک رسیدن به این حقیقت چیست؟ چه زمانی علومی که به چنگ من می آید من را به حاقّ واقعیت آن شیء خارجی رسانده است؟ من با اندیشه و علم خود طرف هستم و مدام دارم با علم خود به سر می برم، این علم من چه زمانی حقیقی است؟ این دغدغه دغدغه ای فیلسوفانه است نه دغدغه ای منطقی، دغدغه مطقی در بحثی شبیه به این، این است که معیار تشخیص صحیح از غلط چیست؟ منطقی یک قواعدی در تصورات و تصدیقات ارئه می دهد که اگر آن قوانین مراعات نشود فرایند تفکر با خطا مواجه شده است و محصول فکری یک محصول غلط است و اگر آن قوانین مراعات شود محصول فکری یک محصول صحیح است!
اما فیلسوف دنبال این است که این سؤال معرفت شناسانه خود را حل کند که علوم و ادراکات من چه موقع من را به حاقّ معلوم، به ذات معلوم، به حقیقت معلوم، و در یک کلام به خود معلوم رسانده است!

حکما از قدیم در پاسخ به این سؤال می گفتند که اندیشه ای که مطابق با واقع و نفس الامر باشد، حقیقی است. مشکل قدما این بوده که نفس الامر برخی قضایا یعنی قضایای ذهنیه مثل انسان کلی است، و قضایای حقیقیه یعنی «هر آتشی سوزاننده است» کجا ست؟! و تلاش می کردند که نفس الامر این قضایا را بیان کنند.
اما در جهان جدید گفتند که این تعریف در مورد قضایای ریاضی و تاریخی و حتی تجربی هم صادق نیست! معانی ریاضی (خط و دایره و عدد) که لزوما در خارج نیست، قضایای تاریخی هم که مربوط به گذشته است و گذشته هم معدوم است، حتی در تجربیات هم عین این صور ذهنی حاصل از تجربه در خارج وجود ندارد!
اضافه کنیم مسئله تغییر نظریات را که در قدیم یک نظریه ای بوده و الان باطل شده است!
شما نمی توانید اندیشه خودتان را با چیزی تطابق بدهید، چون واقعيت اصلا هيچ ثباتى ندارد. وقتى كه واقعيت ثابت نيست چيزى نمى‏تواند با آن انطباق پيدا كند.
لذا از اینکه حقیقت یعنی مطابقت با واقع و نفس الامر کلا دست کشیدند و گفتند واقعیت را نمی توانیم به دست بیاوریم، این یعنی انسداد در رسیدن به حقیقت اشیاء! چند نظر جایگزین کردند، یکی اینکه «حقيقت آن چيزى است كه مفيد فايده باشد» دیگر اینکه «حقيقت آن است كه همه اذهان در يك زمان بر روى آن توافق داشته باشند» یا اینکه «حقیقت آن است که بین اجزا سازواری وجود داشته باشد»
.

حقیقت جاودانه است

#يادداشت
#مشخصات_اسلام
#عقيل_رضانسب
#يادداشت_234
#جلسه_315

? حقیقت جاودانه است گزاره ای معرفت شناسانه یا هستی شناسانه؟

با توجه به دقتی که در معنای حقیقت در #يادداشت_233 داشتیم، مراد از حقیقت جاودانه است حقیقت به معنای دوم است، یعنی زمانی که حقیقت وصف قضیه است و از این جهت که واقع را نشان می دهد به قضیه نگاه می کنیم.
فیلسوف زمانی یک درد معرفت شناسانه دارد که حقیقت آیا مطابق با نفس الامر و واقع هست یا نه؟! بعد از اینکه به عطش معرفت شناسانه خود پاسخ می دهد که بله حقیقت یعنی مطابقت با نفس الامر و واقع و امکان رسیدن به واقع هم وجود دارد؛ حالا می آید به خود این محتوای علمی نگاه می کند و می خواهد قضاوت کند که آیا این محتوای علمی من در گذر زمان تغییر می کند و چیزی که الان به حقیقی بودنش علم پیدا کردم، چند صباح بعد ممکن است حقیقی نباشد؟ به عبارتی آیا این گزاره حقیقی که متصف به وصف صحت است، بعد از چند صباحی ممکن است خطا باشد؟
دقت شود که بین اینکه بعداً بفهمم خطا کردم یعنی در دیدنم و یا در مراعات قوانین منطقی کوتاهی و اشتباه رخ داده است؛ و بین اینکه همین قضیه صحیحه بما هی همین قضیه کاذب شود تفاوت وجود دارد.
من در اینجا به محتوای علمم که مطابق با نفس الامر است به عنوان یکی از امور واقعی نگاه می کنم و یکی از صفات او را که ذاتی ترین صفتش هست را بیان می کنم؛ یعنی به او می نگرم و می گویم تو صفت مطابقت با نفس الامر را همیشه خواهی داشت.
دقت شود که خود قضیه که متصف به حقیقت شده، جزو امور نفس الامریه ذهنیه است (خارجی – ذهنی – حقیقی) و نفس الامرش عالم ذهن است و لذا می توانم به خودش نگاه کنم و احکامش را بگویم و اینجا دیگر نگاهم معرفت شناسانه نیست بلکه نگاهم هستی شناسانه است و دارم یکی از احکام یک هستی (امر متحقق در ذهن) را بیان می کنم.
.

پشت صحنه مطرح کردن «جاودانه بودن حقیقت”

#يادداشت
#مشخصات_اسلام
#عقيل_رضانسب
#يادداشت_235
#جلسه_315

? پشت صحنه مطرح کردن «جاودانه بودن حقیقت» به عنوان یکی از مشخصات اسلام توسط شهید مطهری

ایشان چون با اندیشه های روز یعنی کمونیست و لیبرالیسم درگیر است، و آن ها فضاوتی هستی شناسانه برداشتی در لایه معرفت شناسی کردند، ایشان نیز با قضاوتی هستی شناسانه جلوی این برداشت ایستاده است.
همانطور که در #يادداشت_233 توضیح داده شد فیلسوفان غربی با طرح بحثی هستی شناسانه با این عنوان که چون واقعیات اصلا ثباتی ندارد، لذا چیزی نمی تواند با آن انطباق پیدا کند و در نتیجه یک نتیجه معرفت شناسانه می گرفتند که پس حقیقت به معنای مطابقت با نفس الامر نیست.
شهید مطهری که در مشخصات اسلام بنای بر خلاصه گویی دارد، دعوای پشت صحنه را روایت نمی کند و میوه بحث را تحویل می دهد؛ دعوای پشت صحنه این است که ایشان در مقابل این قضاوت هستی شناسانه فیلسوفان غربی می گویند که ثبات و عدم ثبات واقعیات دخلی در تغییر حقایق (محتوای علم ما به آن واقعیات) ندارد و حقایق ذهنیه ما که ثابت کردیم که مطابق با نفس الامر هستند؛ لا یزال به همان صورتی که بودند باقی هستند. اگر هم خطا بودند از همان اول خطا بودند و تا ابد خطا خواهند بود، و اگر هم بخشی خطا بوده از همان اول آن بخش خطا بوده و تا ابد آن بخش خطا هست، و اگر مطابق با واقع بودند تا همیشه مطابق با واقع خواهند بود.
لذا طرف مقابل این بحث درست است که ادعاهای معرفت شناسانه می کند، اما مبتنی بر یک قضاوت های هستی شناسانه ای این ادعا را مطرح می کند و شهید مطهری هم متناسب با همین فضا جواب می دهد.
.

مکانیزم تعالی بخشی

بسم الله الرحمن الرحیم
#یادداشت
#مشخصات_اسلام
#محمد_حسین_خانی
#یادداشت_99
#جلسه_315
#مکانیزم_تعالی_بخشی

در جلسه چهارشنبه که منزل استاد معظم بودیم کوتاه در این باره سخن گفتند:

? در بحث مکانیزم تعالی بخشی شریعت به یکی از نکاتی که باید خیلی توجه کنیم بحث ظرفیت های #شریعت است .
یعنی
امکانات شریعت برای رسیدن به سعات چیست؟

واقعا شریعت امکانات گسترده ای دارد که ما باید در راستای تعالی بخشی از این ظرفیت ها استفاده کنیم .

اسلام ادعایش این است که نظریه سعادتش فوق نظریات سعادت سایر ادیان است .

(اسلام این مسیر های منتهی به سعادت را گاهی در بستر سبک زندگی طراحی کرده .)

?مسیر رسیدن به سعادت در اسلام مسیر سهل الوصولی است
مسیری با پایه فطرت انسانی .

ادعای طریقت ،شریعت، حقیقت را باید در این مسیر فهم کرد
نظریه سعادت اسلام جهان شمول است
مثل یهودیت نیست که فقط قوم بنی اسرائیل را سعادتمند بداند . ویک ویژه انگاری خاصی داشته باشد.

ما باید در این مسیر
منظورمان از شریعت را مشخص کنیم
باید با رویکردی انسان شناسانه شریعت و فقه را تبیین کنیم

شاه کلید سلوک1

? #موعظه_الهی : «کَمَا تَدِینُ تُدَانُ»

?هرچه کنی به خود کنی، گر همه نیک و بد کنی!

#یادداشت
#مشخصات_اسلام
#سید_مصطفی_مدرس
#یادداشت_111

عدم امکان شناخت و نسبیت انگاره های ما نسبت به عالم

#یادداشت
#مشخصات_اسلام
#سیدمرتضی_شرافت
#یادداشت_63
#جلسه_315

در جلسه 315 اشاره ای به یکی از مبانی نسبیت اخلاق در اندیشه غربی، یعنی عدم امکان شناخت و نسبیت انگاره های ما نسبت به عالم شد.
تقریرهای متفاوتی از مباحث معرفت شناختی غربی وجود دارد. برخی معتقدند این نگاه، در مقابل جزم اندیشی و جمود علمی است. و باعث تواضع علمی و امکان ابطال پذیری و ارتقای گزاره های علمی است. یعنی اندیشمند غربی هیچ گاه نمی گوید جهان این چنین است بلکه می گوید من این چنین می بینم. یا این که به نظر من این چنین است. پدیده ای که در میان علمای اسلامی هم رایج است. هم در مباحث حجج علم اصول و هم در اظهار نظرهایشان که پر است از احتیاط و الفاظی نظیر “ظاهرا” یا “باید چنین باشد”. یا مثلا آنجایی که ادعای کشف حکم واقعی را ندارند و امتثال احکام ظاهری را مجزی می دانند.

اما تفاوت هایی نیز بین علمای اسلامی و اندیشمندان غربی می توان بر شمارد. چه این که مبنای احتیاط و حکم به ظاهر در میان علمای اسلامی اساسا با اندیشه نسبیت غربی متفاوت است.

شاید بتوان تقریر دیگری نیز از نسبیت غربی داشت. تقریری متفاوت و البته کمی بدبینانه. و آن هم این که اساسا این نسبیتی که غرب ادعایش را می کند، پر است از نخوت و تکبر. به این صورت که انسان غربی می گوید: “من” این چنین می بینم. او اساسا خودش را محور قرار می دهد. و جهان را بر محور خودش تفسیر می کند. در چنین شرایطی، اصلا امکان درگیری اندیشه های متعارض وجود ندارد. و هیچ گونه ابطال پذیری بین الاذهانی امکان ندارد. چرا که یک گزاره میتواند در اندیشه و بینش یک فرد صحیح باشد و همان گزاره نسبت به فرد دیگر غلط باشد و این دو چون در دو عالم متفاوت است، هیچ گونه تناقضی هم نداشته باشد

حق پیروز است؟ یا می شود

بسم الله الرحمن الرحیم
#یاداشت
#مشخصات_اسلام
#محسن_همت
#یادداشت_70
#جلسه_315

?حق پیروز است؟ یا می شود

مفاهیم در لایه های متفاوت ارزشی و عوالم عالَم معنای متفاوتی دارند.
مثلا مفهوم شهادت در لایه ظاهری اگر با عینک غیرغیرتوحیدی ببینیم معنای «حماقت» می‌دهد اما با عینک توحیدی این بزرگ ترین تجارت و سود است.
یکی از مفاهیم که در لایه های متفاوت ارزشی دارای معنای متفاوتی است، مفهوم «پیروزی و شکست» است.

چند مثال:
– در سال 1968 در مسابقات المپیک یک دونده تازانیایی در عین مصدومیت عنوان اخری را مسابقه کسب کرد اما با وجود این عارضه توانسته بود از مسابقه انصراف ندهد و خودش را به خط پایان رسانده بود اورا تبدیل به یکی از الگوهای موفق در ورزش و حتی زندگی معرفی می کنند. (ثبات قدم)
– در جریان رقابت کشتی، غلارضا تختی آنچه که اتفاق افتاد این بود که داور، دست نفر مقابل را به عنوان پیروز بالا می برد. اما آنچه که غلامرضا تختی را به عنوان یک پیروز برای مردم الگو کرده است پیروزی وی در مقابله با نفس و از خود گذشتگی وی می باشد.(حتی اگر در ظاهر شکست خورده باشد)
– در جریان واقعه عاشورا آنچه که در نگاه ظاهر بین ما می فهمد امام حسین علیه السلام دچار شکست مقطعی شد اما تاریخ اگر زبان بگشاید می گوید حسین به آنچه می خواست رسیده است. اما اگر نگاه توحیدی به این واقعه نگاه کنیم شاید ما هم همچمون عقیله بنی هاشم ترانه «ما رایت الا جمیلا» سر دهیم.

ادعا این است که مومن می تواند در لایه های متفاوت از پیروزی و شکست معانی متفاوتی دریافت کند.
اگر خیلی توحید نگاه کنیم و به بالاترین لایه از فهم انسان رجوع کنیم شایدآنجا هیچ جایی برای باطل باز نکینم و هر چه که می بینیم حق باشد.
در لایه پایین تر از آن سنت های الهی را پر رنگ تر حس می کنیم در این لایه می توان حق بودن را به معنای سنت گرفت اگر در جریان سقیفه و به آتش کشیدن درب خانه ولایت حق پایمال شد اما سنت الهی بر این است که اگر امت ولی را یاری نکند ولی هم همراه امت دچار بلای عظیم خواهد شد.

شاه کلید سلوک!

#یادداشت
#مشخصات_اسلام
#سید_مصطفی_مدرس
#یادداشت_111
#جلسه_315

?بخش دوم

?شاه کلید سلوک!

? #موعظه_الهی : «کَمَا تَدِینُ تُدَانُ»

?هرچه کنی به خود کنی، گر همه نیک و بد کنی!
در یادداشت پیشین عرض شد که:
بیان «کَمَا تَدِینُ تُدَانُ» حکمت و موعظه ای الهی از خدای سبحان است که در بیان لفظ و مضمون کتب آسمانی و صحف انبیاء و کلمات اوصیاء و اولیاء الهی مکرر آمده است، که برخی نمونه های آن در ادامه ذکر شده است: ???
?
✨قال أميرالمؤمنين علی (عليه السلام) :
… «کَمَا تَدِینُ تُدَانُ، وَ کَمَا تَزْرَعُ تَحْصُدُ، وَ کَمَا تَصْنَعُ یُصْنَعُ بِکَ، وَ مَا قَدَّمْتَ [إِلَیْهِ] الْیَوْمَ تَقْدَمُ عَلَیْهِ غَداً [لَا مَحَالَةَ]» …
(خطبه۱۵۳ نهج البلاغه؛ بحارالانوار ج۷۴ ص۴۰۹)

?همانگونه كه عمل میکنی، باتو عمل میشود (همانگونه که با دیگران تعامل کنی و جزا دهی، با تو تعامل میشود و جزا داده میشوی). و آنچه كشت نمايي، درو میکنی. و آنچنان که رفتار کنی، با تو رفتار میشود. و هر چه امروز به آن وارد شوی، قطعاً همان فردا بر تو در آید.

و مجموع روایاتی که به همین مضمون بود را آوردم.

اتکای تحلیلی بنده به روایت اول و بخش اول این روایت است: کَمَا تَدِینُ تُدَانُ…

روایت می گوید همانگونه که عمل میکنی(اینجا فاعل مشخص است من عمل میکنم) با تو عمل می شود!(فاعل تُدَانُ کیست؟)

چه کسی با من انسان اینگونه عمل میکند؟!

حق سبحانه چیزی جز انسان خلق نکرده است.

انسان کامل(حضرت ولیعصر عج)

انسان صغیر(همه تک تک ما انسانها)

انسان مکتوب(قرآن)

انسان کبیر(ما سوی الله)

?انسان آینه انسان است!
انسان کبیر آینه انسان صغیر است. انسان صغیر اگر مظهر اسم ضال و مضل شود انسان کبیر(ما سوی الله) همه موجودات(آسمان و زمین) در نسبت با آن انسان همین نسبت را برقرار می کنند.
اگر انسان مظهر اسم علیم شد انسان کبیر هم با این اسم بر انسان صغیر جلوه میکند و … .

حال معنای این روایت بر ما منکشف می شود که مَن عَبدَ اللّه َ عَبّدَ اللّه ُ لَهُ كُلَ شَيءٍ:
کسی که عبد شد به مقام محمود می رسد و مظهر اسم حمد قرار می گیرد. و کسی که مظهر اسم حمد قرار گرفت مرتبت ربوبیّت بدو اعطا میگردد(الحمدلله رب العالمین). از این روست که گفته می شود العبودیة جوهرة کنهها الربوبیّه.

پس عبد است که مظهر اسم ربّ می گردد و کسی که ربّ شد مالک مدبّر ما سوی الله می گردد.
.

زندگی در فروعات

محسن همت موسوی, [۲۸.۰۸.۲۱ ۰۸:۳۹]
بسم الله الرحمن الرحیم
#یاداشت
#مشخصات_اسلام
#محسن_همت
#یادداشت_69
#جلسه_314

#بسم_الله_الرحمن_الرحیم

?زندگی در فروعات

این سبک زندگی که ما انتخاب کردیم همان سبک زندگی ظاهر گرای خوارج است با کمی ملاطفت و عقلانیت.
گوشه گوشه زندگی ما بوی ظواهر می دهد.نه اینکه ظواهر مهم نباشد اما نه آنقدر مهم که جای اصول را در زندگی بگیرد.
– در تربیت فرزند دلمان خوش است به رعایت ظواهر چادر و پیراهن آستین بلند و …
– برای انتخاب دوست و رفیق و هم بحث و … تماما ظاهرگرا عمل می کنیم.
– ما (مبلغین اسلام؟)در دعوت به اسلام و تبلیغ، تاکیدمان روی رعایت ظواهر است بدون اینکه بخواهیم و بدانیم(این خیلی بد است)
– ما ظاهرگرایان اصول گرا حتی برای حل مسائل کوچک و بزرگ، راه حل های ظاهر گرایانه داریم.
– ما برای معضل حجاب روی پوشش تاکید داریم نه روی عفت و حیا.
– برای حل مشکل اقتصادی قرض الحسنه و وام را پیشنهاد می کنیم بجای کارآفرینی.
– ما برای شغل فرزندان مان کارمندی را آرزو می کنیم نه آقایی را.
– ما دوازده سال در نظام آموزشی فقط و فقط به ظواهر اصرار داریم.(صد حیف)
– ما هنوز برای تشخیص نظم در کلاسمان حضور و غیاب می کنیم. اراده کرده ایم با انسان ها ماشینی برخورد کنیم.
– ما برای علوم دانشگاهی در دلمان هیچ ارزشی قائل نیستیم اما نسبت به مدرک آن منفعلیم.
– ما برای فقه و اصول که غوطه‌ور در فروعات است بیشتر ارزش قائلیم تا فلسفه وکلام.
– ما یک عمر است در حال رعایت ظاهر نمازیم ولی هنوز این فکر ما را مشغول نکرده چرا این نمازی که می خوانیم ما را از منکر باز نمی دارد.
– ما یک عمر همه را از روی ظاهر قضاوت کردیم
– در استخدام در اداره جات و مراکز و … همین طور
– علمای ما یک عمر خمس و زکات گرفتند و با خودشان فکر نکردند که اینها برای این بود که رمدم از فقر رها شوند، چرا نشد.
– یک عمر رساله نوشتند اما به این فکر نمی کنند چند درصد مردم به اینها عمل می کنند. چکار باید کرد تا مردم به این ها عمل کنند.

– یک عمر در هیات هایمان پای شور و شعور حسینی گریستیم بدون اینکه ذره این بخواهیم حسین را وارد معادلات زندگی کنیم.
– ما بجای هدایت استعدادها به تمسخر آنها پرداختیم چون در خدمت دین نبودند.
– ما جلوی مهمان با بچه هایمان مهربان تریم
ما ….
من دیگز از دست خودم کلافه شدم
اما
با وجود تمام کاستی ها به عجب دُرّ نایابی دست پیدا کردیم. (#پرداختن_به_اصول)
چقدر فکر کردن به اصول زندگی انسان زبان بین الاذهانی دارد
ادای روشنفکری چقدر می چسبد…?
⁦☘️⁩

 

غرب شکاک

عقیل رضانسب, [۲۸.۰۸.۲۱ ۰۹:۳۲]
#يادداشت
#مشخصات_اسلام
#عقيل_رضانسب
#يادداشت_230 (بخش اول)
#جلسه_314

? غرب شکاک این #جدیت_دیوانه_وار را از کجا آورده است؟ (تقریر سؤال)

یکی از مشخصات اسلام این است که «اصول انسانيت و اخلاق، اصولی ثابت و جاودانه است.» تمدن غرب در نقطه دشمنی با این گزاره بنا شده است؛ نقطه ای که مبنای فلسفی آن ایده آلیسم است و شکاکیت و مبتنی بر آن نسبیت در همه حوزه های معرفتی شناسی، هستی شناسی، انسان شناسی و جامعه شناسی جاری است.
ظاهراً شکاکیت و نسبیت باید به خودی و بی تحرکی کشیده شود. انسان شکاک چرا باید این همه تلاش کند وقتی که معلوم نیست متعلَق آن چیزی که دارد برای تلاش می کند اصلا باشد؟ چرا انسان نسبی گرا این همه برنامه ریزی کند در حالی که معلوم هم نیست این چیزی که داری مبنا قرار می دهی و بر اساس آن برنامه می ریزی اینطوری باشد که تو تصور می کنی؟ وقتی وضعیت عالم این است که شاید واقعیتی وجود نداشته باشد و همه چیز پوچ باشد، این همه جدیت دیوانه واری که تمدن غرب در تعامل با عالم انجام می دهد از کجا می آید؟! هر کدام از مظاهر دانش های غربی را نگاه می کنی گاهی چند نسل انسان پشت سر هم دیوانه وار کار کردند تا به اینجا رسانده اند! انسان نسبی گرا باید منفعل بشود و یک گوشه بنشیند و نگاه کند، این توسعه افسانه ای تکنولوژی که ظاهراً با مبانی معرفت شناسی و هستی شناسی و انسان شناسی و جامعه شناسی غرب سازگار نیست!

آیا باید بگوییم که فلسفه غرب یک راه را رفته است و واقعیات اجتماعی غرب مسیر دیگری را رفته است؟ یک عمر دارند به ما می گویند که حسن فلسفه غرب نسبت به فلسفه اسلامی این است که امتداد اجتماعی پیدا کرده است و توانسته مبانی خود را تا لایه های تکنولوژیکی هم بکشاند!

آیا سخنان فلاسفه بافته هایی در محیط علمی است و انسان غربی به علت دیگری این همه پر جنب و جوش و اهل تلاش است؟

آیا ما فلسفه غرب را بد فهمیده ایم؟!

? غرب شکاک این #جدیت_دیوانه_وار را از کجا آورده است؟ (پاسخ در دو سطح)

? واقع قضیه این است که اگر بخواهیم به این سوال پاسخ بدهیم که شکاکیت و جدیت نمی شود با هم جمع بشود یک ورودی داریم و اگر بخواهیم تحلیل کنیم که شکاکیت و این همه جدیت چطور با هم جمع شده است ورودی دیگری داریم.

❇️ در باب ناسازگاری شکاکیت و جدیت هم اشاره هایی در تقریر پرسش شد و هم دو نکته می شود اضافه کرد
1️⃣ فطرت علیه باور به شکاکیت
یک نحوه بحث ویژه علامه طباطبایی در اصول فلسفه و روش رئالیسم در پاسخ به شکاکیت و نسبیت دارد که به او می گوید رفتار تو تمام قد جلوی این باورت ایستاده است، تو فقط سر زبان ادای شکاکیت و نسبی گرایی را در می آوری و همین الان هم برای شناخت اعتبار قائل هستی. رفتار تو هیچ نسبتی با شک گرایی ندارد، تو تشنه ات می شود بلند می شوی می روی آب می خوری.
فطرت در یک لایه دیگر هم علیه شک گرایی و نسبیت است آن هم اینکه بعد از اینکه به نسبیت رسیدی قاعدتاً باید آرام باشی ولی اینطور نیست، این باور تو را نا آرام می کند و با همه چیز درگیر می کند؛ خود این نشان دهنده این است که درون تو قضاوتی وجود دارد.

2️⃣ اثبات واقع از طرق غیر عقل نظری
از طرف دیگر می بینیم که امثال کانت که پدر ایده آلیسم جدید است بعد از اعلام منسد بودن مسیر شناخت از طریق عقل نظری، از طریق عقل عملی مسیر را باز می کند و سعی می کند انسان را از بن بست در بیاورد.
همین تلاشی است که برای خروج انسان نسبی گرا از بن بست در عمل.

❇️ اما اگر بخواهیم تحلیل کنیم که شکاکیت و این نسبیت چطور با هم جمع شده است ورودی دیگری است.

به نظر می رسد که غرب واقعاً در لایه نظر باورمند به نسبیت است، اثری که جزم اندیشی دارد این است که فوری انسان را به یک عالمی ورای این عالم پیوند می زند، عالم غیب و خدایی قائل می شود که تقاضای حضور جدی و پر رنگ در حیات انسان دارد.
انسان نسبی گرا به خصوص با سویه ایده آلیستی که تقریباً از کانت شروع شد، انسانی است که بی خیال عالم غیب شده است، دیگر هیچ چیز مرموزی (رمز و راز دار) باقی نگذاشته است، حتی اصراری هم ندارد که عالم غیب نباشد، بلکه آن را معادلات تعاملی خود حذف کرده است، لذا این انسان جدید که تمدن جدید غرب بعد از تعریف انسان به این شکل بنا شده است، می خواهد همه چیز را به استخدام خود در بیاورد، با همه چیز و همه کس مانند یک رقیب نظامی و امنیتی بر خورد می کند که در حال جنگ با اوست!
لذا انسان غربی به جنگ با عالم رفته و تلاش می کند که از همه ظرفیت های عالم بهره کشی کند.
در نتیجه #جدیت_دیوانه_وار انسان غربی از خود همین شکاکیت ناشی شده است، انسانی که عالم غیب را از معادلات خود کنار بگذارد واقعاً دیوانه می شود و دیوانه وار به جان همه چیز می افتد، انسان را خدا فطرتاً طوری خلق کرده که می خواهد مسیر پیش رویش بازِ باز باشد يُرِيدُ اَلْإِنْسٰانُ لِيَفْجُرَ أَمٰامَهُ ﴿القيامة، 5﴾ و اگر عالم غیبی نباشد که رفتار او را حد بزند و به انتظامی واقعی بکشاند، او به سرکشی و عصیان در مقابل همه چیز قیام خواهد کرد.
انسان غربی جدی است، اما جدیت یک انسان دیوانه، انسان دیوانه ای که عقل خدا بین او کور شده است و لذا دیگر هیچ عاملی نیست که جلودار او باشد؛ اگر خدا نباشد هیچ عامل دیگری نمی تواند جلوی تعدی انسان را بگیرد، و یک موقع انسان دست به گناهانی می زند و در درون خود هم منفعل است و حق را این کار خود نمی داند؛ اما یک موقع انسان اساساً حق را از مدار تعامل خود حذف می کند لذا همه ابزارهای انسانی که خدا برای کمال او خلق کرده است را بر می دارد و با قوت و قدرت علیه مسیر کمال مورد استفاده قرار می دهد. و شاید منکوس شدن فطرت نیز به همین معنا باشد.

از ابتدا که این یادداشت را شروع کردم، احساس می کردم قبلا به این بحث پرداخته ام، ولی نمی دانم چرا همه جا سرچ زدم الا خود گروه حلقه کلامی! (بخشی از یادداشت هام رو بردم تو نرم افزار فیش نگار اونجا که سرچ می زنم حس می کنم تمام است!)
یک جا می خواستم یک مثال بزنم گفتم احتمالا در یادداشت های دیگرم این مثال را تقریر کرده باشم، سرچ زدم دیدم که بله قبلا همین موضوع را پرداخته ام آن هم در دو یادداشت.
یکی برای مهر 99 و یکی برای اردیبهشت 1400 !!!
???
#یادداشت_56
#جلسه_156
? غرب شکاک ولی محکم پدیده ای عجیب ولی واقعی!

#يادداشت_162
#جلسه_258
? تناقض رفتاري كساني كه شناخت را منكر هستند!

???
ولی دیدم که هم تقریر کمی متفاوت تر و منظم تر از یادداشت های قبلی شده است و هم در بخش پایانی یک حرف اضافه تری از آن یادداشت ها هم دارم و آن را اضافه کردم!
.

اشکال

بسم الله الرحمن الرحیم
#یادداشت
#محمد_حسن_زاده
#مشخصاتـاسلام
#یادداشت_115
#جلسه_314

با تشکر از یادداشت خوبی که برادر رضانسب تدوین کردند، به نظر میرسد بین معنای “دیوانه وار” در ابتدای یادداشت و در انتهای یادداشت خلط شده است. در ابتدای یادداشت منظور ایشان از “دیوانه وار” تلاش جدی و متقن و پر حجم است. لکن در انتهای یادداشت از “دیوانه وار” تلاش بدون محدودیت و حد و مرز الهی را اراده کرده اند. لذا پاسخی که به پرسش داده اند صحیح نیست.

پرسش از این بود که شخصی که اساس اندیشه اش را بر شکاکیت بنا نهاده چگونه میتواند سخت کوشانه و با جدیت کامل تلاش کند و مرز های علم را بشکافد و سست و متزلزل نشود.
در جواب این پرسش نباید گفت که چون به غیب ایمان ندارد و احکام الهی دست و پای او را نبسته لذا بدون هیچ محدودیتی از داشته های خود استفاده میکند (ولو اینکه به نحو صحیح استفاده نکند) لذا میتواند موفق شود. این پاسخ قطعا اشتباه است. اتفاقا ایمان به غیب و خداوند سبب استحکام انسان و پشتکار او میشود و سستی ناشی از آن است که انسان به منبع قدرت متقنی تکیه نکرده است.

به نظرم شاید بتوان پاسخ صحیح را اینگونه بیان کرد که: درست است انسان غربی در باور خود سراغ تشکیک رفته و اندیشه اش را بر آن بنا نهاده لکن فطرتا اینگونه نیست. لذا در مقام عمل ناخودآگاه از اندیشه اشتباهش فاصله گرفته و با قدرت و جدیت کار میکند.

ثابت بودن اصول انسانیت و اخلاق

#یادداشت
#حمیدرضاشب_بویی
#جلسه_314
#یادداشت_99

در مشخصات اسلام به گزاره ای رسیدیم که براوردم این بود با بخشی از مباحث جلسات قبل پیوندی عمیق دارد.

اینکه «اصول انسانیت و اخلاق، اصولی ثابت و جاودانه است» قدری جملات پرابهامِ در هم تنیده شده است.

آنچه که به عنوان اخلاق در دایره اذهان متبادر میشود، نتایجی از تعاملات انسانی است(عقل عملی) که ناشی از هست‌هایی است که در عقل نظری پذیرفته شده است.

در این باب از ان جهت که شاید به نظر بیاید این موضوع مطلبی است که با یک خط جمله در مشخصات اسلام میتوان حل شده قلمداد کرد تصمیم گرفتم گزارشی از معرفی کتاب قانون اخلاق نوشته آیت الله علی عابدی شاهرودی داشته باشم.

این کتاب برگزیده کتاب سال حوزه در سال ۱۳۹۶ و کتاب شایسته تقدیر کتاب سال جمهوری اسلامی در همان سال است و با زحمت این علامه گمنام، سعی شده است ابتدا نظرات تمام فلاسفه شرقی از ارسطو گرفته تا علامه طباطبایی را بیاورد و ضمن نقد تک تک این نظریه ها ذیل بحث عقل عملی و عقل نظری و روشن کردن خلا این نظریه ها، در فصل دیگری به نظرات فلاسفه غربی بپردازد و انها را نیز نقد کند و نهایتا در فصلی دیگر نظر اجتهادی خودشان را به تبیین بگذارند.

 

نقدهایی که ایشان به مباحث فلاسفه اسلامی ذیل بحث اخلاق و که منشا اراده عقل عملی است دارند بسیار جذاب و خواندنی است.

عروسک های بادی

#یادداشت
#مشخصات_اسلام
#سیدمرتضی_شرافت
#یادداشت_62
#جلسه_314

پدیده عجیب مشخصات اسلام

عروسک های بادی پدیده جالبی هستند. وقتی آنها را باد می کنی، اول یک قسمتش باد می شود. پر از باد که شد، اگر همچنان به باد زدن ادامه دهی، یک دفعه می بینی مثلا دستش بیرون می زند. بعد گوشش. بعد پایش. و هر بار که بیشتر باد می شود، یک دفعه گویی تمام ذهنیت تو از وضعیت قبلی اش تغییر می کند. حتی گاهی تغییراتی می کند که پیش از آن تصورش را نداری و غافلگیر می شوی.

صرف نظر از پرتی مثال، گاهی نسبت به کتاب مشخصات اسلام چنین حسی دارم. یک دفعه یک گزاره وسط می آید و تمام تصور انسان از گزاره های قبلی را هم جابجا می کند.
ابتدا انسان با یک تک گزاره مواجه است. ماهیت از اویی این عالم. اگرچه گزاره عمیقی است و ابعاد گوناگون دارد، اما همین یک گزاره است. رفته رفته، هر گزاره که اضافه می شود، گویی یک بعد تازه به تصویر قبلی می دهد. بعدی که بر همه گزاره های قبلی موثر است و تصورت از آنها را تغییر می دهد.
وقتی این گزاره ها زیاد می شود، دیگر قدرت تحلیل از دست می رود و نسبت به روابط گزاره ها با هم، انسان بی توجه می شود.
برای تذکر به خودم، یک بار گزاره های پیشین را مرور می کنم:
1. جهان، ماهيت ” از اويی ” دارد،
2. جهان حدوث زمانی دارد.
3. واقعیّات این جهان نازلۀ جهان غیب است.
4. جهان ماهیت «به سوی اویی» دارد
5. جهان دارای نظم متقن علّی است.
6. نظام علّی فراگیر است.
7. بر عالم قوانین قطعی حاکم است.
8. جهان یک واقعیّت هدایت شده است.
9. در جهان هم خیر و هم شرّ هست.
10. جهان عمل و عکس‌العمل است.
11. جزای کار نیک با خداست
12. بعد این جهان جهان دیگری هست.
13. روح انسان حقیقتی جاودانه است.
14. اصول انسانیّت و اخلاق ثابت است.

منشأ ثبات اصول اخلاقی

#یادداشت_مشخصات_اسلام
#یادداشت_76
#جلسه_314
#محمد_صحرایی
#منشأ_ثبات_اصول_اخلاقی

اصول اخلاقی یعنی باید و نبایدهای ثابت و پایداری که در همه ی طول تاریخ ثابت اند و تغییر نمیکنند.
حال سوال این است که منشأ این ثبات چیست؟
مرحوم علامه طباطبائی در مقاله ی اعتباریات می فرمایند انسان مبتنی بر ملائمات و منافراتی که درک میکند باید و نبایدهایی را اعتبار میکند که اصول اخلاقی در دایره ی همین اعتبارات اند.
مثلا درک نیاز به غذا یک ادراک حقیقی است و حکم به لزوم خوردن غذا یا احساس مطلوبیت غذا یک اعتبار است لذا در فرض رفع نیاز به غذا این اعتبار هم ساقط میشود.
شهید مطهری در تبیین این گزاره می فرمایند انسان یک منِ عِلوی و ملکوتی دارد که در همه ی انسان دارای ملائمات و منافرات ثابت است و یک من سِفلی دارد که در مرتبه ی حیوانیت است و ملائمات و منافراتی در مرتبه خودش را دارد.
نفس در هر مرتبه مبتنی بر ادراکات حقیقی اش اعتباراتی دارد.
برخی از اعتبارات سِفلی نفس، مثل لزوم خوردن مورد تایید منِ عِلوی و ملکوتی است اما در برخی موارد با آنها مخالفت میکند.
مثلا در ارضای غریزه ی جنسی من سفلی اعتبار مطلوبیت زنا میکند اما من علوی با آن مخالفت میکند.
اگر من سفلی پیروز شود و اعتبار من سفلی اجرا شود، شخص بعد از عمل دچار پشیمانی و احساس گناه میشود.
این احساس گناه حکایت از این دارد که حقیقت وجودی انسان همان منِ عِلوی و لایتغیّرش است که در همه ی انسان ها و در همه ی اعصار ثابت است.
مثلا شجاعت یک کمال ملائم با ذات انسان است و لذا در هر دوره ای حکم به بایدیتش میکند. اما اینکه در هر دوره و برهه ی زمانی این شجاعت چگونه بروز و تجلّی میکند و چگونه مصداق می یابد میتواند متفاوت باشد.
با این تبیین اصول اخلاقی در همه ی اعصار بدلیل ثبات ملکوت که بید خداوند است ثابت اند.
ثباتی که به ثبات خداوند برمیگردد .
تغییراتی هم که در فروع اخلاقی مشاهده میشود به ثوابتی برمیگردد که در ذات خود متغیّرند.
مثلا انسان در ذات خود و در ملکوت خود تنوّع را می پسندد و این تنوّع طلبیِ ثابت و مستقر در ذات انسان، ذیل آن اصول ثابت اخلاقی، در عالم ماده ترجمه میشود.

شکاکیت

بسم الله الرحمن الرحیم
#یادداشت
#محمد_حسن_زاده
#مشخصاتـاسلام
#یادداشت_116
#جلسه_314

شکایت که فقط در مورد خداوند و عالم غیب مطرح نیست. شکاکیت مطلق است و همه امورد را شامل میشود. انسان غربی طبق مبانی خود باید در همه چیز و همه کس از جمله خودش و علمش شک کند. با این شک هیچ شناخت و اگاهی شکل نمی گیرد. در نتیجه فرد به شدت سست، بی اراده و متزلزل خواهد شد.

شکاکیت فقط وجود رمز و راز در عالم را نفی نمیکند، بلکه اساسا همه چیز عالم و حتی خود عالم را نفی میکند.

لذا این جدیت انسان غربی نشان دهنده ی این است که خودش نیز در عمل به مبانی خود پایبند نیست. یعنی فطرتا نمی تواند به شکاکیت پایبند باشد و مجبور است از آن عدول کند.
لذا در مقام عمل اصلا پایبند به شکاکیتش نیست و با کمال تعجب فقط در مورد خداوند متعال است که مبنای شکاکیت را حفظ کرده است.

نسبت ما با دنیای مادی و عالم غیب

#یاداشت
#مشخصات_اسلام
#محسن_همت
#یادداشت_68
#جلسه_313

?نسبت ما با دنیای مادی و عالم غیب

دنیا آن جهانی ست که ما آن را می بینیم و کاملا محسوس آن درک می کنیم و به راحتی با پدیده های آن ارتباط می گیریم.
عالم غیب جهانی متفاوت از این دنیای ماده است که روابط و ضوابط مخصوص به خود را دارد. ارتباط با آن برایمان با قلب راحت است تا باعقل. چون بودنش را حس می کنیم و می فهمیم. دست دیگری در زندگی دنیایی وجود دارد تا همه چیز طبق معادلات ساده دنیایی پیش نرود.

?آنچه که محل بحث در این نوشتار است این است که ما با معادلات کدام یک می خواهیم زندگی، حیات و سعادت خود و بشر را تامین کنیم؟
غرب با تمام انگارگی دنیایی تمام مسائلش را حل می کند و در این مسیر به موفقیت ها و البته به شکست هایی رسیده است. که با تمام این اوصاف دل بسیاری از شیعیان را ربوده است.
با اینکه این عزیزان اعتقاد به عالم غیب دارند اما حاضر نیستند که آن را وارد معادلات زندگی خود کنند. امام حسین را دوست دارند اما این ربطی به تعلیم و تربیت فرزند، انتخاب شغل، انتخاب همسر و … ندارد.

?برای پاسخ به این سوال ابتدا باید ما نسبت بین دنیا و غیب را بدانیم تا بتوانیم برای خودمان و بشر امروزی نسخه ای برای سعادت بپیچیم:

دین با این سوال به این صورت مواجه می شود: دنیا را ظاهر میداند و غیب را باطن
وقتی ما عالم را دارای ظاهر و باطنی بدانیم این یعنی که نباید هیچ گونه تعارضی میان این دو باشد که اگر باشد یکی از این دو را اشتباه تلقی کرده ایم.
یک حقیقت را از دو زاویه نگاه کردن.
اما کدام مهیمن است؟
کدام سهل الوصول تر؟
کدام فهم بهتری از حقیقت بدست می دهد؟

?نمی دانم شاید بهتر باشد که برای حل معادلات از هر دو کمک بگیریم
?

جاودانگی انسان در قوس صعود یا نزول؟ (تفاوت ازلیت و ابدیت)

#يادداشت
#مشخصات_اسلام
#عقيل_رضانسب
#يادداشت_228
#جلسه_313

? جاودانگی انسان در قوس صعود یا نزول؟ (تفاوت ازلیت و ابدیت)

عرفا مجموعة نظام هستي را به شكل دايره ترسيم مي‌كنند و آن را دايره وجوديه مي‌نامند؛ يك قوس اين دايره قوس نزول است كه با حركت حبي از حق تعالي شروع مي شود و ابتدا همة موجودات به نحو علمي در دو تعين اول و ثاني پديد مي‌آيند؛ و سپس همة موجودات در تعين‌هاي خلقي يكي پس از ديگري به وجود مي‌آيند و اين سير همينطور ادامه مي يابد تا به پايين ترين نقطه وجود كه فلاسفه آن را هيولاي اولي و عرفا آن را انسان مي دانند؛ مي رسد. اين قوس را #قوس_نزول مي گويند.
پايان قوس نزول، شروع #قوس_صعود است؛ در قوس صعود ابتدا وارد عالم مثال و در پي آن عالم عقل و پس از آن با تعين ثاني و در آخر به تعين اول مي‌رسيم. ولي عرفا با توجه به قاعده «لا تكرار في التجلي» اين دو مسير را عين هم نمي دانند و لذا حركت برگشت خطي نيست بلكه قوسي است.

انسان سرمدی است، یعنی هم به جهت عقبه و پشتوانه از خدا آمده است و هم به جهت امتداد و حرکت به خدا می رسد. هم من الله است و هم الی الله. هم در سیر نزولی خود یک حقیقت کشسان از عوالم حقی است تا عالم ماده که پایین ترین مرتبه عوالم خلقی است و هم در سیر صعودی خود همه این عوالم خلقی را طی می کند و به عوالم حقی وارد می شود.

سرمدیت یعنی ازلیت و ابدیت، ازلیت یعنی همان چیزی که در قوس نزول می گوییم که یک وجود کشسان از خدا تا عالم ماده هستیم، و ابدیت یعنی در قوس صعود آن مسیری ازلی را طی می کنیم تا به حق می رسیم؛

با این مقدمات وقتی از جاودانگی انسان سخن می گوییم، در واقع داریم در مورد ابدیت او حرف می زنیم نه ازلیت؛ وقتی به انسان می گوییم ای انسان تو جاودانه ای، داریم از مبدأ عالم ماده که فعلا در آن قرار دارد به سمت خدایی که بی نهایت است مسیر را به او نشان می دهیم و می گوییم هستی که هستی!
بله به خاطر شوائب عالم ماده یک فضای زمانی بر ذهن ما حاکم است و واقعاً هم تصور غیر زمانی برای ما که در عالم ماده هستیم بسیار سخت است؛ اما وقتی می گوییم تو جاودانه هستی منظورمان این است که وقتی در حرکت جوهری خود از عالم ماده هم خارج شدی و آنجا دیگر زمان نبود، باز هم مراتبی هست که باید طی کنی و این مراتب تا فنای فی الله هست و تو هم هستی و لذا تو ای انسان جاودانه ای.

در نتیجه باید در تقریر جاودانگی انسان بین ازلیت و ابدیت او تفاوت قائل شویم.
.

تصور صحیح از ابدیت، رهایی بخش از پوچی

#یادداشت
#مشخصات_اسلام

#حامد_خواجه
#یادداشت_101
#جلسه_313

⭕️تصور صحیح از ابدیت، رهایی بخش از پوچی

بحران امروزه بشر، پوچی است؛ چون از جاودانگی و ابدیت به دور مانده است! بشر حضور در ابدیت خود را فراموش کرده است، و زندگی را کوچه بن بستی می‌بیند که به هر سمت برود به بن‌بست می رسد؛ لذا ناچار است برای کم کردن سردی زندگی، دلخوشی دروغین بسازد.

اگر کمی روی مبدا این فراموش تامل کنیم شاید این نتیجه را دریابیم که این به فراموشی سپردن ابدیت به این خاطر بوده است که اعتقاد به این باور را در زندگی احساس نکرده است و تاثیر این باور را نچشیده است.
و این که چرا بشر تاثیر این باور را نچشیده است آیا به خاطر این نبوده است که تصور درست و کاملی از ابدیت نداشته است؟ این که ابدیت را با همین تصور دنیایی بفهمد، این باور قدرت سامان دادن و مدیریت کردن زندگی بشر را ندارد و لذا اینکه فقط بدانیم ابدیتی در پیشرو داریم و از آن تصور صحیح و کاملی نداشته باشیم، این باور توان پیشتیبانی از زندگی را پیدا نخواهد کرد و با از دست‌دادن کارایی خود، به فراموشی کشیده می‌شود.

به نظر می‌رسد تصوری که از جاودانگی رواج داشته است «حیات بی‌انتها» بوده است و این تصور به خاطر کم بودن قدرت نفوذش در زندگی اینگونه به دست فراموشی سپرده شده است و اگر هم چیزی از آن هست، در زبان‌ها است و تاثیری در رفتار و کردار بشر نمی‌گذارد.
اما اگر از جاودانگی و ابدیت، زمان را بگیریم؛ و به معنای «بی‌انتهایی حیات» تلقی شود؛ یعنی عمق حیات، شعور عمیق؛ آن گاه این باور قدرت آن را دارد که زندگی بشر را ویرایش بزند و از پوچی رهایی دهد. و الّا اگر همان تصور «حیات بی‌انتها» قرار است در باور بشر بماند، این باور توان رهایی بشر از پوچی را ندارد؛ اینکه فقط یک صوت باشد، نه تنها قدرت رهایی از پوچی را ندارد بلکه ممکن است بیشتر به آن دامن بزند.

دوگانه حیات جاودانه و حیات فانی

#یادداشت
#حمیدرضاشب_بویی
#جلسه_313
#یادداشت_98
#دوگانه_حیات_جاودانه_و_حیات_فانی

به نظر می آید آنچه که در بحث جاودانگی باید بیشتر مورد توجه قرار گیرد و برای فهمش تلاش شود، اتفاقا مفهوم متضاد آن یعنی فانی بودن است.
انچه که در نظر مادی‌گرا ها بیشتر جلوه دارد همان فهم از جاودانگی است اما روشن است که در انتخاب مصداق جاودانگی به خطا رفته اند و اصالتی غیراصیل در ذهنشان رسوخ کرده است.
نقل است:

روزی حضرت داوود از یک آبادی میگذشت. پیرزنی را دید بر سر قبری زجه زنان. نالان و گریان. پرسید: مادر چرا گریه می کنی؟ پیرزن گفت: فرزندم در این سن کم از دنیا رفت. داوود گفت: مگر چند سال عمر کرد؟ پیرزن جواب داد:۳۵۰ سال!! داوود گفت: مادر ناراحت نباش.
پیرزن گفت: چرا؟ پیامبر فرمود: بعد از ما گروهی بدنیا می آیند که بیش از صد سال عمر نمیکنند. پیرزن حالش دگرگون شد و از داوود پرسید: آنها برای خودشان خانه هم میسازند، آیا وقت خانه درست کردن دارند؟ حضرت داوود فرمود: بله آنها در این فرصت کم با هم در خانه سازی رقابت میکنند. پیرزن تعجب کرد و گفت: اگر جای آنها بودم تمام صد سال را به خوشی و خوشحال کردن دیگران میپرداختم.(منبع این روایت را نیافتم اگر عزیزی دست یافت اطلاع دهد.)

غرض از این حکایت این است که اتفاقا گذشت زمان و ورود به دنیای مدرن، توانسته بحث جاودانگی را بسیار پررنگ کند تا جایی که مردم امروزه حیات غیرجاودانه و فانی را فراموش کنند به حدی که کسی که زیر صد سال عمر می کند برنامه ریزی برای حیات در این دنیا دارد که 350 ساله های گذشته این برنامه را در ذهن خود نمی اندوختند.

لذا به نظرم در این گزاره اتفاقا باید بر فانی بودن تکیه کرد و این مفهوم را بیشتر پررنگ و برجسته کنیم.