نوشته‌ها

انحصار رسیدن به «حق» در آزاداندیشی

رسیدن به حق منحصر در آزاداندیشی است.
در مواجهه‌ی با حق، اگر آن را پذیرفتیم و برای آن هزینه داریم و به دنبال فدا کردن خود برای حق بودیم و به تعبیر دیگر حق طلب بودیم، در چنین صورتی «آزاداندیش» هستیم.

و چنانچه در مواجهه با حق، مورد پذیرش‌مان قرار نگیرد؛ یا خود را حق می‌دانیم که در این صورت «متکبر» هستیم و یا اینکه خود را برتر از حق می‌دانیم و در چنین حالتی «مستکبر» خواهیم بود.

در مواجهه با حق نمی‌توان غیر از این سه صورت را متصور بود؛ البته «آزاداندیشی» را هم مشکک می‌دانیم و اینگونه نیست که تمام کسانی که آزاداندیش هستند تا انتهای آزاداندیشی را پیش رفته‌اند؛ ممکن است به خاطر تمایلات نفسانی، حق را پذیرفته باشیم ولی نتوانیم برای آن هزینه بدهیم و یا احیانا خود را فدای آن کنیم. و همچنین در پذیرش حق هم مراتب وجود دارد و همگی در یک مرتبه نیستند.

آیا عموم مردم طالب آزاداندیشی هستند؟

صِرف خیر بودن کمال، موجب حرکت شخص به سوی آن کمال نمی شود؛ بلکه باید خیر موجود در آن را هم، درک کنیم، تا انگیزه داشته باشیم برای تحصیل آن حرکت و اقدام کنیم.
مثلا تا وقتی مردم از مصرف گرایی و تجمل گرایی متنفر نباشند، نمی توانیم گفتمان قناعت و ساده زیستی را در بین مردم نهادینه کنیم و آن را تبدیل به یک خواست و زمزمه عمومی کنیم. مردم وقتی خواهان عدالت می شوند، که قبل از آن زشتی و بدی ظلم را درک کرده باشند.
حتی می توان در یک سطح بالاتری نیز، گفت که تا مردم اهمیت و فواید ساده زیستی یا عدالت را در زندگی خود حس نکرده و متوجه نشده باشند، خواهان تحقق آن نمی شوند.
سؤال اصلی در این یادداشت اینست که مردم (و حتی نخبگان) چه درکی از آزاداندیشی دارند و چقدر لزوم و فواید آن را می فهمند!؟ برای اینکه بتوانیم آزاداندیشی را گفتمان سازی کنیم، باید مختصات راهبردی آزاداندیشی را به خوبی بفهمیم و تبیین کنیم. اینکه چرا رهبری بر آزاداندیشی تأکید می کردند؟ و اینکه چرا اخیرا دیگر بر آزاداندیشی تأکید نکرده اند؟! اینکه با تحقق آزاداندیشی چه اتفاق مهمی در جامعه رخ می دهد؟ یا اینکه الان که آزاداندیش نیستیم، چه کم داریم و به عبارت دیگر آزاداندیشی چه کاستی را در زندگی ما جبران می کند؟
با توجه به آنچه در این یادداشت گفته شد، می توان این نتیجه را گرفت، که تعیین و توصیف مختصات راهبردی آزاداندیشی اهمیت بسیار زیاد دارد و اصلا یک بحث مقدماتی ساده و سطحی نیست، که بتوانیم به راحتی از آن بگذریم.

نسبی گرایی و انسداد باب گفتگو

در نگاه اول، و با آنچه بر ذهن ما حاکم کرده اند، حق گرایی و حق طلبی مساوی است با جزم اندیشی و عدم تحمل مخالف. و نسبی گرایی مساوی است با تحمل مخالف و روشنفکری. و اگر همه نسبی گرا باشند، آن وقت باب گفتگو باز می شود.

اما از زاویه دیگری نیز می توان دید. حق خواه و حق طلب، لزوما خود را حق نمی پندارد. بلکه در جستجوی حق است. در مقابل حق خاضع است و کرنش می کند. حق جو است و حق گم شده اوست. و چنین ویژگی ای اساسا مخالف جزم اندیشی است. اگر حق طلبی در جامعه ای روحیه غالب شد، آن وقت است که باب گفتگو باز می شود.

به خلاف نسبی گرا. اساسا برای فردی که نسبی گراست، باب گفتگو بسته است. چون قول مخالف اهمیتی ندارد. نظر هر کس برای خودش محترم است و راهی برای تفاهم وجود ندارد. همچنین ملاکی برای قضاوت در میان نظرات متفاوت در دست نیست. و در چنین حالتی سخت می توان انگیزه برای گفتگو ایجاد کرد.

با آزاداندیشی حقایق را آشکار می کنیم

عصر ما، عصر سرقت شعارهای فطری است . همه آن خواست ها و مطلوبیت هایی که بشر به تناسب فطرت خداجوی خود دارد را، مدنیته و تمدن غرب به سرقت برده و به نام خود زده است. اما هیچ وقت نمی تواند آنها را به واقع محقق کند. اگرچه امروز تمدن غرب شعار آزادی سر می دهد و تابلوی آزادی خواهی در دست خود گرفته است، اما واقعیت اینست که استفاده از این شعار و خواست فطری صرفاً شعار و نمایش بوده و می خواهند از این طریق چهره پلید خود را بزک کنند؛ چرا که اصلا فرهنگ غربی قدر و منزلت انسان را به درستی نمی شناسد، که بخواهد آزادی را برای او به طور کامل و واقعی تأمین کند. یا مثلا اگر شعار طرفداری از حقوق زنان سر می دهد، به دلیل نگاه سخیفی که به زنان دارد، اصلا نمی تواند حقوق زنان را بشناسد، که بخواهد از آن دفاع کند.
بهترین راه برای آشکار کردن حقایق و بر ملا ساختن دروغ های بزرگ تمدن غرب، نشان دادن نمونه واقعی این شعارها و خواست های فطری بشر است. وقتی ما در تمدن اسلامی جایگاه مناسب زن و حقوق واقعی زن را به او عطا کنیم، آنوقت همه می فهمند که شعارهایی که تمدن غرب برای دفاع از حقوق زنان تا کنون سر می داده، دروغی بیش نبوده است.
درمورد آزاداندیشی نیز، همینگونه است. وقتی ما در دوران هیاهوی رسانه ای غربی ها، شعار آزاداندیشی سر بدهیم و پرچم آزاداندیشی را در دنیا بلند کنیم، آنگاه به همه دنیا نشان می دهیم که تمدن غرب فقط دروغ های بزرگی به آنها گفته و آنکه حقیقتا به دنبال کشف حقیقت و آزادی انسان است، اسلام و مسلمین است.

ضرورت آزاداندیشی برای گفتمان‌سازی

اگر تنها راه رسیدن به حق، آزاداندیشی باشد و با توجه به اینکه اساسا با گفتمان، ما غیر از حق را که نمی‌خواهیم؛ به عبارت دیگر ما با گفتمان به دنبال حق هستیم؛ حتی اگر نگوییم که «گفتمان» مدنظر ما تنها می‌تواند حق را رقم بزند؛ ولی باز هم ما در گفتمان‌سازی، به دنبال حق هستیم؛ لذا شاید بتوان گفت حتی اگر می‌خواهیم به گفتمان‌سازی هم بپردازیم، مفرّی از «آزاداندیشی» نداریم.

به عبارت دیگر این چنین نیست که «آزاداندیشی» صرفا کمک کننده به «گفتمان‌سازی» باشد؛ ولو اینکه بسیار کمک‌کننده و تسهیل‌گر باشد؛ بلکه آزاداندیشی لازم و ضروری است برای گفتمان‌سازی و اگر آزاداندیشی نباشد،‌ امکان گفتمان‌سازی وجود ندارد.

البته این ضرورت در جایی مطرح است که به دنبال «حق» باشیم.

رابطه گفتمان سازی و آزاداندیشی (2) – عام و خاص

در یادداشت قبل به بحث رابطه گفتمان سازی با آزاداندیشی پرداختیم و بعد از تعریف آزاداندیشی و گفتمان سازی به این صورت که گفتمان سازی یعنی «آنگاه که یک مفهوم و معرفت سخن مقبولی به نظر برسد و به باور عمومی تبدیل شود و سرمنشأ شکل‌گیری یک مطالبۀ عمومی بشود گفتمان شکل گرفته است.» [1] و آزاداندیشی هم یعنی «حق گرایی و حق پذیری» بیان شد که آزاداندیشی هم خود مطلوبیت ذاتی دارد و در واقع یک مفاد گفتمانی محسوب می شود، و هم چون مفادی است که وقتی به یک پدیده اجتماعی رایج تبدیل بشود، بیشتر بستر برای پیش بردن حق و حقیقت می شود زیرا روحیه حق گرایی و حق پذیری را در جامعه نهادینه کرده است؛ جنبه طریقی پیدا می کند.

رابطه معنایی از آزاداندیشی که موضوعیت و مطلوبیت ذاتی دارد بررسی شد، اما اگر آزاداندیشی طریقی به عنوان طریقی برای پیش بردن حق و حقیقت ملاحظه شود، آزاداندیشی هم همانند گفتمان سازی طریقیت پیدا می کند، منتها گفتمان سازی روش پایه و عام است و آزاداندیشی روشی خاص؛ یعنی در نگاه طریقی به آزاداندیشی، این پدیده مهم خود روشی برای گفتمان کردن مفادهای متعددی دانست، لذا آزاداندیشی از جنس گفتمان سازی می شود، منتها گفتمان سازی روش عام و پایه است ولی آزاداندیشی به صورت خاص و محدود تر از گفتمان سازی.

به بیان دیگر گفتمان سازی و آزاداندیشی دو مفهوم هم جنس خواهند شد که یکی عام و دیگری خاص است؛ در این نگاه از رایج کردن آزاداندیشی به عنوان یک پدیده اجتماعی که خود یک مفاد گفتمانی است عبور می کنیم و بعد از گفتمان شدن این پدیده به آن نگاه می کنیم و می بینیم که خود این روحیه حق گرایی و حق پذیری که در جامعه گسترش پیدا کرده است، عاملی برای گفتمان سازی بسیاری از مطلوبیت های دیگر خواهد شد و به عنوان روشی برای گفتمان سازی مطرح خواهد شد. به عبارت دیگر گفتمان سازی با روش های مختلفی می تواند صورت بگیرد که یکی از آن ها آزاداندیشی است.

 

[1] تعریف منتخب استاد حجت الاسلام محمدرضا فلاح شیروانی در کتاب رسالت گفتمان سازی (چاپ نشده)

 

#یادداشت_352

14010929

اهمیت راهبردی دستورات رهبر

جایگاه رهبر و دستورات او به حکم عقلا باید مورد اطاعت قرار بگیرد. اگر یک امت خیر و صلاح خودش را بخواهد یقینا اولویت را در تبعیت از فرامین رهبری که خودش از مسیر صحیح انتخاب کرده است قرار می دهد. عقلا حکم میکنند که امیر باید مطاع باشد و اطاعت از تشخیص های امیر را تا حدود بسیار زیادی لازم می دانند. مگر اینکه اشتباه امیر بسیار فاحش باشد و همه با آن مخالف باشند. در اینجا اگر امیر از نظر خود برنگردد یقینا منجر به درگیری و حتی عزل او از رهبری خواهد شد. اگر از دستورات رهبر اطاعت نشود و با او مخالفت شود، امت متشتت می شود و تقریبا شکست حتمی است.
به خصوص اگر این رهبر عادل باشد که از روی هوای نفس حکم نمیکند و حکیم باشد که در تشخیص مسیر از ذکاوت و درایت بی نظیری برخوردار باشد. در اینجا عقلا اهمیت راهبردی دستورات او را با تاکید بیشتری اقرار میکنند و امت را ملزم به پیگیری مطالبات او می دانند.

لذا فرامین رهبر، به بخصوص رهبر عادل حکیم از وزن راهبردی ویژه ای برخوردار است و پیروی از آنها جامعه را از تشتت نجات میدهد و به سمت هدف واحد متحد و یکدست میکند و در نتیجه به پیروزی نزدیک تر می شوند. در مقابل اگر اطاعت نشود، جامعه معرکه آرا میشود و چند دستگی و تشتت در جامعه بیداد میکند، چنین جامعه ای خود را از نعمت راهنمایی رهبر محروم میکند و به شکست نزدیک میشود. لا رای لمن لا یطاع.

«يَا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَ لَا رِجَالَ، حُلُومُ الْأَطْفَالِ وَ عُقُولُ رَبَّاتِ الْحِجَالِ، لَوَدِدْتُ أَنِّي لَمْ أَرَكُمْ وَ لَمْ أَعْرِفْكُمْ مَعْرِفَةً وَ اللَّهِ جَرَّتْ نَدَماً وَ أَعْقَبَتْ سَدَماً. قَاتَلَكُمُ اللَّهُ لَقَدْ مَلَأْتُمْ قَلْبِي قَيْحاً وَ شَحَنْتُمْ صَدْرِي غَيْظاً وَ جَرَّعْتُمُونِي نُغَبَ التَّهْمَامِ أَنْفَاساً وَ أَفْسَدْتُمْ عَلَيَّ رَأْيِي بِالْعِصْيَانِ وَ الْخِذْلَانِ، حَتَّى لَقَدْ قَالَتْ قُرَيْشٌ إِنَّ ابْنَ أَبِي طَالِبٍ رَجُلٌ شُجَاعٌ وَ لَكِنْ لَا عِلْمَ لَهُ بِالْحَرْبِ. لِلَّهِ أَبُوهُمْ! وَ هَلْ أَحَدٌ مِنْهُمْ أَشَدُّ لَهَا مِرَاساً وَ أَقْدَمُ فِيهَا مَقَاماً مِنِّي؟ لَقَدْ نَهَضْتُ فِيهَا وَ مَا بَلَغْتُ الْعِشْرِينَ وَ هَا أَنَا ذَا قَدْ ذَرَّفْتُ عَلَى السِّتِّينَ؛ وَ يَا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَ لَا رِجَالَ، حُلُومُ الْأَطْفَالِ وَ عُقُولُ رَبَّاتِ الْحِجَالِ، لَوَدِدْتُ أَنِّي لَمْ أَرَكُمْ وَ لَمْ أَعْرِفْكُمْ مَعْرِفَةً وَ اللَّهِ جَرَّتْ نَدَماً وَ أَعْقَبَتْ سَدَماً. قَاتَلَكُمُ اللَّهُ لَقَدْ مَلَأْتُمْ قَلْبِي قَيْحاً وَ شَحَنْتُمْ صَدْرِي غَيْظاً وَ جَرَّعْتُمُونِي نُغَبَ التَّهْمَامِ أَنْفَاساً وَ أَفْسَدْتُمْ عَلَيَّ رَأْيِي بِالْعِصْيَانِ وَ الْخِذْلَانِ، حَتَّى لَقَدْ قَالَتْ قُرَيْشٌ إِنَّ ابْنَ أَبِي طَالِبٍ رَجُلٌ شُجَاعٌ وَ لَكِنْ لَا عِلْمَ لَهُ بِالْحَرْبِ. لِلَّهِ أَبُوهُمْ! وَ هَلْ أَحَدٌ مِنْهُمْ أَشَدُّ لَهَا مِرَاساً وَ أَقْدَمُ فِيهَا مَقَاماً مِنِّي؟ لَقَدْ نَهَضْتُ فِيهَا وَ مَا بَلَغْتُ الْعِشْرِينَ وَ هَا أَنَا ذَا قَدْ ذَرَّفْتُ عَلَى السِّتِّينَ؛ وَ لَكِنْ لَا رَأْيَ لِمَنْ لَا يُطَاع..»

رابطه گفتمان سازی و آزاداندیشی (1) – طریقیت و موضوعیت

وقتی سخن از آزاداندیشی به عنوان یک ضرورت راهبردی برای پیشبرد اهداف انقلاب اسلامی به میان می آید، و ادعا می شود که رهبر معظم به عنوان سکاندار انقلاب این ضرورت راهبردی را عامل رسیدن به مسائل بسیار مهمی مثل پیشرفت علمی و فکری و فلسفی و حتی رشد اجتماعی و … می دانند[1]؛ این مسئله پیش می آید که نسبت این ضرورت راهبردی با ضرورت راهبردی دیگر مانند گفتمان سازی که آن را نیز رهبری تسهیل گر زمینه اجرا و عمل،[2] خلق کننده یک بستر نظری برای نظریه‌پردازی،[3] رسوخ بخش یک آرمان در نخبگان، [4] همراه کننده کارگزاران نظام،[5] ایجاد کننده نهضت تولید علم،[6] می دانند چیست؟

این نسبت زمانی مهم تر می شود که ادعا شود که با گفتمان سازی مطلوبیت هایی که از آزاداندیشی مد نظر رهبری بود نیز تأمین می شود، پس ما باید تمرکز کنیم بر گفتمان سازی و مطلوبیت راهبردی آن را بیشتر ببینیم، و از صرف کردن هزینه و انرژی نخبگان روی این موضوع خودداری کنیم.

مخوصاً که این ادعا با این سخن نیز قرین شود که سخن رهبری در مرور زمان نقطه تمرکز پیدا کرده است و ایشان در وضعیت فعلی طرح راهبردی خودشان دنبال گفتمان سازی قیام جوانان برای پیشرفت هستند، و باید با این سویه ی تیز فرمان ایشان همراهی کرد و همه سرمایه ها را متوجه این نقطه کرد تا به نتیجه برسیم.

اما واقع قضیه این است که هر دوی این دو گانه را رهبری با ادبیات های بسیار مهمی مورد تأکید قرار دادند و این نشان دهنده این است که در نظرگاه شریف ایشان این دو عِدل و بدیل یکدیگر نیستند.

لذا باید در نسبت این دو واقعیت تأمل کرد که چه نسبتی بین این دو برقرار است و آیا می توان این دو ضرورت راهبردی را معاضد هم دید نه بدیل؟

اگر گفتمان سازی را به این صورت تعریف کنیم که «آنگاه که یک مفهوم و معرفت سخن مقبولی به نظر برسد و به باور عمومی تبدیل شود و سرمنشأ شکل‌گیری یک مطالبۀ عمومی بشود گفتمان شکل گرفته است.» [7] گفتمان سازی یک روش پایه و عام است که جهت طریقی دارد و هر مطلوبیتی را با آن می شود تبدیل به باور عمومی کرد، لذا در گفتمان سازی این مفاد گفتمانی است که محتوای کار را تشکیل می دهد.

آزاداندیشی نیز یعنی حق گرایی و حق پذیری و هم خود مطلوبیت ذاتی دارد و در واقع یک مفاد گفتمانی محسوب می شود، و هم چون مفادی است که وقتی به یک پدیده اجتماعی رایج تبدیل بشود، بیشتر بستر برای پیش بردن حق و حقیقت می شود زیرا روحیه حق گرایی و حق پذیری را در جامعه نهادینه کرده است؛ جنبه طریقی پیدا می کند.

لذا اگر به آزاداندیشی به عنوان یک مفاد گفتمانی نگاه کنیم که خود نیاز به گفتمان شدن دارد، باید بگوییم که رابطه آزاداندیشی و گفتمان سازی به این صورت است که گفتمان سازی روش است و آزاداندیشی محتوا.

در این زاویه این دو از یک جنس نیستند که بخواهند بدیل یکدیگر قرار بگیرند، بلکه آزاداندیشی یک مفاد گفتمانی است که هر چند خود بعداً ممکن است باعث پیشبرد اهداف دیگری نیز بشود همانند همه مفادهای گفتمان دیگر، ولی برای رایج و دایر شدن آن در جامعه نیاز گفتمان سازی آزاداندیشی داریم.

پس نمی توان ادعا کرد که اگر گفتمان سازی یک وزن راهبردی در نظرگاه رهبر معظم انقلاب دارد، این می تواند بدیلی برای آزاداندیشی باشد که آن نیز وزن راهبردی بالایی دارد، بلکه گفتمان سازی خود به خود اصالت و مطلوبیت ندارد، بلکه مطلوبیت آن طریقی و روشی است که می توان به واسطه آن مفادهای مختلف راهبردی و مهم را تبدیل به یک پدیده اجتماعی رایج و عمومی کرد، ولی آزاداندیشی یک حالت و واقعیت اصیلی است که موضوعیت دارد و شما می خواهید که جامعه شما واقعاً آزاداندیش باشد.

[1] . بدون آزاداندیشی، این رشد اجتماعی، علمی، فکری و فلسفی امکان ندارد»(1385/3/29)

[2] «هم در زمینه‌ی مسائل نظریه‌پردازی کارهای مهمی ان‌شاءالله انجام خواهد گرفت، هم در زمینه‌ی گفتمان‌سازی، و هم در زمینه‌ی نزدیک کردن این گفتمان به اجرا؛ که البته اگر به صورت گفتمان در آمد، اجرای آن دیگر کار دشواری نیست. یعنی همان اشکالاتی که به مجلس و شورای نگهبان و دولت و غیره دارند، همه‌ی آنها برطرف میشود.»

[3] «باید از طریق گفتمان‌سازی و بهره‌گیری از دیدگاه‌های نخبگان و صاحب‌نظران، و با صبر و حوصله، الگویی فاخر، مستحكم و ارزشمند تدوین شود.»

[4] «لازمه‌ی تحقق الگوی اسلامی ـ ایرانی پیشرفت و رسوخ آن در میان نخبگان، گفتمان‌سازی آن در جامعه است.» ()

[5] «تصمیم‌سازی کنید»، «گفتمان‌سازی کنید». این، مجری و مسئولین اجرائی را می‌کشاند دنبال این تصمیم، و تصمیم‌گیری خواهند کرد و عمل خواهد شد.» ()

[6] «فكر كنيد، بگوئيد، بنويسيد، در مجامعِ خودتان منعكس كنيد؛ آن كرسىهاى آزادانديشى را كه من صد بار ـ با كم و زيادش ـ تأكيد كردم، راه بيندازيد و اينها را هى آنجا بگوئيد؛ اين ميشود يك فضا. وقتى يك فضاى گفتمانى به وجود آمد، همه در آن فضا فكر ميكنند، همه در آن فضا جهتگيرى پيدا ميكنند، همه در آن فضا كار ميكنند؛ اين همان چيزى است كه شما ميخواهيد.

بنابراين اگر چنانچه اين كارى كه شما مثلاً در فلان نشستتان، در فلان مجموعهى دانشجوئىتان كرديد، فكرى كه كرديد، ترجمهى عملياتى نشد، به صورت يك قانون يا به صورت يك دستورالعمل اجرائى درنيامد، شما مأيوس نشويد؛ نگوئيد پس كار ما بىفايده بود؛ نخير. و من به شما عرض بكنم؛ در اين پانزده شانزده سال اخير، همين حركت علمىاى كه آغاز شده، همين جور آغاز شده؛ همين جور امروز علم شده يك ارزش؛ چند سال قبل اينجورى نبوده. ما همين‎طور روزبهروز هى پيش رفتيم. (بيانات در ديدار جمعى از نخبگان و برگزیدگان علمى 1390/07/13)

[7] تعریف منتخب استاد حجت الاسلام محمدرضا فلاح شیروانی در کتاب رسالت گفتمان سازی (چاپ نشده)

 

#یادداشت_351

14010928

چرا دیگر آقا آزاداندیشی را مطالبه نمیکند؟

در یادداشت قبل اشاره‌ شد که ترک مطالبه‌ی آزاداندیشی از جانب رهبر، چند مدلول می‌تواند داشته باشد در این یادداشت به یاری خداوند این بررسی می‌شود که کدام مدلول ترجیح دارد.

برای بررسی «دلالت» مطالبه آزاداندیشی نکردن رهبری، و عدم تکرار و تاکید بر این خواسته قدیمی، باید بیانات و فرمایشات ایشان در دوره‌ای که مطالبه‌ی آزاداندیشی وجود داشت، را بررسی کرد؛ هر چند قبل از این بررسی می‌توان از نوع مواجهه‌ای که با آزاداندیشی داشتند فهمید که اساسا از «آزاداندیشی» نمی‌توان دست برداشت و هنوز هم که هنوز است این مطالبه وجود دارد منتهی به دلایلی بیان نمی‌شود؛ اینکه یک خواسته‌ای مدام درخواست شود و تاکید بر آن در زمان‌های متفاوت و در دیدار‌های با اقشار مختلف صورت گیرد و در ادامه خود ایشان به تئوریزه کردن آن بپردازد و به تبیین آن مشغول شود و در سخنرانی‌های متعدد به آن اشاره کند و به آن ارجاع دهد و پی‌گیر گزارشات در خصوص تحقق این مطالبه و اقداماتی که در راستای آن صورت گرفته باشد و در تلاش باشد که نخبگان را برای این خواسته و مطالبه بسیج کند و به حرکت وادارد و حتی کار به جایی برسد که به خاطر برآورده نشدن این خواسته، گلایه کنند؛ صرف دیدن همین نحوه‌ی مواجهه و تعامل با آزاداندیشی از جانب یک رهبر، خود کافی است برای این که روشن شود که مطالبه آزاداندیشی، خاموش شدنی نیست؛ و اگر می‌بینید که این خواسته تکرار نمی‌شود، نه از آن رو است که دیگر چنین خواسته‌ای وجود ندارد؛ بلکه از قضا به خاطر برآورده نشدن این خواسته با این حجم از تکرار، دیگر ایشان این خواسته را تکرار نمی‌کنند چرا که جامعه مخاطب ایشان این ضرورت را درک نمی‌کند و نمی‌پذیرد. مگر در چند مورد از خواسته‌های رهبری، کار به گلایه کشیده است؟

البته اینجا ممکن است این احتمال هم مطرح شود که این مطالبه برآورده شده است به خصوص که دیدیم که این مطالبه چقدر برای ایشان داری جایگاه است و تا حد گلایه از برآورده نشدن آن هم ایشان پیش رفتند و پس الان که ایشان نسبت به آن سکوت کردند، با توجه به تاکیدات و تکرار‌ها و تبیین‌ها و … ایشان در قبل، این مطالبه برآورده شده است. البته این احتمال با کوچک‌ترین توجه و تامل نفی خواهد شد؛ چرا که با یک مراجعه کوچک به جامعه اطرافی خود به عدم تحقق آزاداندیشی پی‌خواهیم برد و حتی نمی‌توان ادعا کرد یک سطح پایینی از آنچه که مطالبه ایشان بوده است، محقق شده است؛ البته اگر قرار باشد کار تحقیقی صورت بگیرد، باید یک مطالعه عینی و میدانی صورت گیرد و آنچه تحت عنوان آزاداندیشی وجود دارد با آنچه خواسته‌ی رهبری بوده است مقایسه شود.

در این یادداشت فرصت نشد نگاهی به بیانات رهبری در خصوص آزاداندیشی پرداخته شود و اگر توفیق بود ان شاء الله در یادداشتی دیگر به این مهم پرداخته خواهد شد.

آزاداندیشی پیشرفت حق را تند می کند یا کند؟

یکی از مزیت های آزاداندیشی نسبت گفتمان سازی های موردی آن است که آزاداندیشی جامعه را آماده شنیدن، فهمیدن، قبول کردن میکند، لذا آزاداندیشی با رفع موانع فکری زمینه را برای رشد گفتمان های حق فراهم میکند. وقتی جامعه ای آزاد اندیش شد به راحتی می توان در عرصه های مختلف گفتمان حقیقت را در آن بالا آورد و مردم را با تحقق آن گفتمان به قیام رساند. لذا آزاداندیشی سرعت و کیفیت رشد گفتمان های حق را تقویت میکند.
در حالی اگر مثلا فقط گفتمان عدالت یا گفتمان اقتصاد مقاومتی و … را سر دست بگیریم، اولا موانع متعددی وجود دارد که مانع گفتمان شدن این مسائل میشود و نمیگذارد این حرف ها شنیده شود. تا حدی که می توان گفت اصلا بدون آزاداندیشی غلبه گفتمان حق غیرممکن است.
ثانیا بعد از گفتمان کردن این مفهوم (با سختی و مشقت بسیار) نهایتا یک مفهوم را گفتمان کرده ایم و به نتیجه رسانده ایم و برای مسائل بعدی دوباره باید همین راه پر مشکل را طی کنیم.
لذا می توان گفت در مجموع آزاداندیشی مسیر گفتمان سازی و غلبه حرف حق را سرعت می بخشد.
?

امکان آزاداندیشی دینی (2)

پاسخ دوم: امکان آزاداندیشی دینی ولو با انگیزه دینی!

در مسئله امکان آزاداندیشی با وجود ایمان دینی یک پاسخ این بود که آزاداندیشی طبیعتاً به نتایجی می رسد و ملتزم به آن نتایج بودن جزو اثرات طبیعی آزاداندیشی است، آن نتایج هر چه که باشد مانع آزاداندیشی های بعدی نمی شود، ولو آن نتایج به ایمان دینی ختم شود.

در این پاسخ می خواهیم بگوییم نه تنها از این راه، بلکه حتی اگر شخصی با انگیزه دینی اقدام به اندیشیدن کند، می توان آزاداندیشی باشد و حتی در این فرض نیز امکان آزاداندیشی دینی را می شود اثبات کرد!

برای روشن شدن این نکته باید پرسید که جوهره آزاداندیشی چیست که اگر آن جوهره مراعات شود می توانیم بگوییم آزاداندیشی اتفاق افتاده است؟ به نظر می رسد برای روشن شدن این بحث باید دو جزء این اصطلاح را معلوم کنیم، یعنی اندیشه و آزادی؛ در مورد اندیشه باید گفت که اندیشه نمی تواند مقید به هیچ قیدی نباشد، اندیشه باید مقید به قیودی شود که اندیشه را اندیشه می کند، یعنی اگر قواعد منطقی در یک اندیشیدنی مراعات نشود، اساساً آن عملیات اندیشه نیست. در مورد قید آزاد بودن اندیشه هم باید گفت که اندیشه‌ای آزاد است که گرفتار قیود و تعصبات و خوف‌ها و تقلید‌ها نباشد؛ لذا اگر اندیشه ای قواعد منطقی اندیشدن را مراعات کردن و گرفتار تعصب و خوف و تقلید نبود خواهیم گفت که این اندیشه آزاد است و کسی که چنین عملیاتی را انجام دهد آزاداندیش گوییم و فرایند این کار را آزاداندیشی. به بیان دیگر می توان گفت که آن چیزی که تعهد فرد آزاداندیش است، تلاش منظم و منضبط فکری است برای رسیدن به حقیقت، بدون هیچ خوف و تعصب و تقلیدی. هر جا که چنین جوهره ای مشاهده شد می تواند متصف به آزاداندیشی شود.

حال باید بررسی کنیم که آیا انگیزه و پشت صحنه ای که فرد را وارد این فرایند می کند، در خروجی او به نحوی مؤثر است که بگوییم اگر با این انگیزه وارد این فرایند شدی دیگر محصول تو حاصل یک فرایند آزاداندیشانه نیست؟

باید گفت که اگر فرد جوهره آزاداندیشی را در فرایند فکری که طی می کند مراعات کند، و برای رسیدن به حقیقت و با مراعات ضوابط فکر و اندیشه، فرایندی را طی کند و به محصولی برسد، این محصول به عنوان یک خروجی آزاداندیشانه شناخته می شود، ولو اینکه ما آن خروجی را قبول نداشته باشیم و استدلال هایش را ناقص بدانیم؛ ولی می گوییم این محصول ناشی از یک فرایند آزاداندیشی تولید شده است.

مثلاً اگر کسی پول گرفته باشد که در مورد یک حقیقتی فکر کند و محصولی ارائه بدهد، نمی توانیم بگوییم که این محصول او ارزش بررسی علمی ندارد، گو اینکه خیلی از پژوهش های فعلی به همین شکل انجام می شود. آن چیزی که سنجه ماست، این است که آیا قواعد اندیشه و آزاد بودن از قیود منفی و فقط دغدغه حقیقت را داشتن در کار او مراعات شده است یا خیر. یا حتی اگر انگیزه ای که باعث شده او به این صحنه حقیقت جویی پا بگذارد، معارضه با اندیشه ای باشد که او آن را غلط می داند، باز هم اگر این معارضه چشم او را نبندد و او را از جاده انصاف بررسی محققانه خارج نکند و واقعاً بی تعصب و تقلید و با مراعات ضوابط منطقی فکر بررسی خود را انجام بدهد، این کار او متصف به آزاداندیشی می شود.

حتی اگر انگیزه فرد خوش بینی به یک منبعی باشد که او را دعوت به دنبال حقیقت رفتن می کند نیز به همین شکل است؛ که یکی از این منابع خوش بینی ایمان دینی است، یعنی فرد حتی هنوز در یک فرایند آزاداندیشانه ای خود دین را نپذیرفته بلکه با هر دلیلی مؤمن به این دین شده است، ولی آن ایمان دینی او را دعوت به آزاداندیشی می کند و او هم به خاطر خوش بینی به آن ایمان دینی، وارد می شود و واقعاً هم جوهره آزاداندیشی را مراعات می کند، یعنی ولو به حقیقتی رسید که خود آن منبعی که عامل حرکت او به این صحنه بوده را باطل می کرد، این فرایند حق جویی آزاد را ادامه می دهد.

بله اگر احراز بشود که کسی که تأمین مالی این فرد را بر عهده داشته از او خواسته است که این نتیجه را از آب در بیاورد، یا معارضه با یک اندیشه ای که او را قبول ندارد باعث تعصب او شده، یا خوش بینی به منبعی که او را وارد این صحنه کرده، باعث بشود که هر جا که اندیشه او به سمت درگیری با آن منبع خوش بینی برود، مقلدانه برخورد کند؛ جوهره آزاداندیشی را مراعات نکرده است و دیگر آزاداندیش نیست.

پس نه تنها امکان آزاداندیشی دینی در صورت اثبات دین توسط یک فرایند اندیشه ورزی آزاد وجود دارد، بلکه حتی در صورت وارد شدن در فرایند آزاداندیشی به دعوت دین و با خوش بینی به دین نیز اگر قواعد آزاداندیشی در آن مراعات شود نیز آزاداندیشی خواهد بود.

 

 

#یادداشت_350

14010927

امکان آزاداندیشی دینی (1)

مسئله

سنگی که بر سر راه آزاداندیشی دینی هست این سؤال است که اگر آزاداندیشی یعنی اندیشه‌ی آزاد، آیا با مفروض گرفتن ایمان می شود آزاداندیشی بود؟

به هر حال آزاداندیشی یعنی آزادانه اندیشه کردن به هر جا که بخواهد منتهی شود و اگر به چیزی مقید شود دیگر آزادانه نیست، این در حالی است که ایمان دینی یعنی به هر نحوی از تقید، به اندیشه دینی مقید باشیم، و اگر به نتیجه ای رسیدیم که خلاف اندیشه دینی بود از آن دست بکشیم. لذا اساساً آزاداندیشی با ایمان جمع شدنی نیست. به عبارت دیگر اندیشه وقتی آزاد است که پرسش حقیقی داشته باشد و بخواهد آزادانه به پاسخ حقیقی آن برسد، در حالی که هر کس که ایمان دارد پرسش حقیقی ندارد.

پاسخ اول: تقید آزاداندیشی به نتایج اندیشه های آزاد قبلی (تثبیت ایمان توسط اندیشه‌ای آزاد)

قبل از اینکه در معنای آزادی و اندیشه و ترکیب این دو دقتی صورت بگیرد، این سؤال مطرح است که آیا آزاداندیش به نتایج اندیشه های آزاد قبلی خود باید پایبند بماند یا خیر؟

حال که در فضای برسی اصل امکان داشتن آزاداندیشی دینی هستیم، باید گفت اگر فردی با آزادانه اندیشید و به نتیجه ای رسید و آن نتیجه هم این بود که اولاً خدایی هست، ثانیاً برای سعادت انسان نیاز است که این خدا علاوه بر ابزار عقل که به ما داده، شریعتی و دستوراتی نیز برای هدایت ما بفرستد، و ثالثاً  این دین خاص (مثلاً اسلام) دین حقی است که از جانب خدای عالم برای هدایت انسان به سمت سعادت فرستاده شده است؛ و در نتیجه این اندیشه آزادانه خود مؤمن به دین اسلام شد، آیا از این به بعد باید این نتایجی که گرفته است را ملتزم باشد یا خیر؟ اگر بگوییم آزاداندیشی یعنی اندیشه آزادانه به گونه ای که انگار هر لحظه در نقطه صفر هستیم و هیچ اندیشه قبلی نداشتیم، خیانت به خود آزاداندیشی خواهد بود، چون انسان آزاداندیش زحمت کشیده و برای رسیدن به پاسخ یک سؤال خود اندیشه آزاد کرده است و به پاسخی رسیده است، حال در تلاش بعدی خود برای سؤال دیگرش این سرمایه را باید نادیده بگیرد؟ افزون تر اینکه بیشتر سؤالات مبتنی بر پاسخ به سؤال بنیادین قبلی است که داده شده و حالا می خواهد به پیش برود، اگر آن پاسخ بنیادین قبلی را ملتزم نباشیم، چگونه می توانیم سراغ انبوهی از سؤالات بعدی که مبتنی بر این پاسخ هستند برویم؟ انگار دو مرتبه باید به همان سؤال اول برگردیم و تا ابد مشغول پاسخ به همان سؤال باشیم!

واضح است که اندیشه به بهانه آزادی نمی تواند، خود را نسبت به محصولات خود بی تعهد کند. لذا باید گفت که امکان اینکه آزاداندیشی با ایمانی دینی جمع شود هیچ مانعی ندارد و این پدیده یک پدیده ممکنی است، همانطور که اگر کسی در یک اندیشه آزاد بالفرض به بی ایمانی برسد، از این به بعد اندیشه های آزاد بعدی او مبتنی بر این نتیجه ای است که رسیده است.

بله انسان آزاداندیش وقتی در پاسخ های قبلی خود دچار مسئله هایی شد ولو در بنیادین ترین اندیشه هایش، دوباره بررسی می کند و اگر آن اشکال به اندیشه های قبلی او به نحوی که به صورت کلی آنها را ابطال می کرد وارد بود، از آن اندیشه بر می گردد.

 

#یادداشت_349

14010927

آیا کم شدن تأکید رهبری بر مقوله آزاداندیشی دلیل بر کم شدن ورزن راهبردی آن در اندیشه ایشان است؟ (2) – تحلیل علت کم شدن!

در یادداشت قبل به این پرداختیم که وزن راهبردی یک سخن را صرفاً تکرار آن تعیین نمی کند، بلکه مهمتر از تکرار تأکیدی است که به واسطه محتوای سخن ایجاد می شود، و اندیشه آزاداندیشی به خاطر محتوایی که رهبر معظم انقلاب درباره آن فرمودند وزن راهبردی بالایی پیدا می کند. هر چند که به لحاظ تأکید تکراری هم بخواهیم حساب کنیم جزو پر تکرارترین سخنان رهبری خواهد بود.

اما حال سؤال می شود که چرا رهبری در سالهای اخیر تأکید بیانی خودشان را از این مقوله برداشتند؟

یک تحلیل این است که آزاداندیشی در تقابل با جریان اصلاحات که نقطه تأکید و شعار اصلی خود را آزادی قرار داده بودند توسط رهبری مطرح شد و با ارائه یک طرح تهاجمی در این باب حربه را از دست گفتمان رقیب گرفتند و آزاداندیشی دعوتی بود که آن فضای سنگین با شعار آزادی را می توانست بشکند و موفق هم بود. لذا تاریخ مصرف این کلیدواژه بعد از حذف آن گفتمان رقیب به پایان رسیده است و سر عدم تکرار این کلیدواژه توسط رهبری نیز همین است.

اما به نظر نمی رسد این سخن صحیح باشد، اولاً خود این ادعا که فقط در تعامل با دولت اصلاحات این کلیدواژه بالا بوده است سخن کاملاً صحیحی نیست، و می بینیم که این واژه در ادبیات ایشان در طول همه این سال ها زنده است، در سال های اولیه دولت نهم این کلیدواژه یکی از پرتکرارترین ایام کاربرد خود را دارد و در زمانی که ایشان نشست های اندیشه های راهبردی را راه می اندازند و یکی از آن ها آزادی هست نیز این کلید واژه بسیار پر تکرار می شود، و در همه این سال ها تا به امروز ایشان مرتب این واژه را تکرار می کردند، یک جستجوی مختصر در بیانات ایشان این واقعیت را نشان می دهد.

مطالبه همیشگی ایشان از دو بال علمی کشور یعنی حوزه و دانشگاه همین دامن زدن به آزاداندیشی در محیط علمی خودشان بوده و هست.

ثانیاً بحثی که در یادداشت قبل داشتیم و در آن بیان شد که علت وزن راهبردی این کلیدواژه در اندیشه رهبری، محتوا و وزن بالایی است که ایشان برای پیشرفت علمی و بلکه پیشرفت همه جانبه برای این بحث قائل هستند، جایگاه همیشگی و درخشان این بحث را در اندیشه و طرح ایشان نشان می دهد.

شاید یک دلیل برای کم شدن تأکید ایشان این نکته بود که فضای نخبگانی و عمومی آماده استقبال از این دعوت در شرایط فعلی شان نبودند، لذا با وجود تأکیدات مکرر و با وجود جایگاه بالایی که این اندیشه در نظام فکری رهبری دارد، ایشان از تأکید بر آن دست کشیده اند، و دلیل عمده آن هم این است که آزاداندیشی در دستگاه فکری ایشان برای تحقق مردم سالاری دینی مطلوب است و اگر خود جامعه آماده تحویل گرفتن این ایده ارزشمند نباشد، باید با دورخیرهایی جامعه را به سمت این آماده شدن برد.

اگر امروز کسی بتواند مفاد گفتمانی مناسبی برای جا انداختن این مهم در بین نخبگان و در گام بعد در بین عموم مردم، آماده کند و عملیاتی برای پیش بردن این کلان طرح مهم رهبری که خیلی از امور مهم دیگر را به آن گره زده اند، طراحی و اجرا کند؛ قطعاً یکی از مهم ترین، ضروری ترین و با اولویت ترین قطعات طرح رهبری را به پیش برده است.

 

#یادداشت_348

14010927

درنگی در ایده های راهبردی برای پیشرفت مردمسالار

کلان ایده ما ساخت ایران الگوی پیشرفته اسلامی می باشد. ما به دنبال پیشرفت هستیم و روح پیشرفت را هم اراده ملّی میدانیم.
اراده ملّی از آن رو که اراده فعل عقل در موطن قلب می باشد بدان معناست که جمهوری جنود عقل برپا سازیم. به تعبیر دیگر رشد و اثاره دفائن عقول ملت را مهندسی کرده و ذهن جامعه را بارور و بالنده سازیم.

اگر مسئله رشد عقل جامعه می باشد. باید پرسید چه ایده هایی برای رشد عقل مدنی جامعه و یا به تعبیر دیگر ذهن جامعه قائل هستیم.
توضیحی که اینجا باید داد این است که عقل عملی انسان فقط از عقل نظری او پیروی نمی کند ای بسا شخصی عقل نظری اش حکم به مطلوبیت و کمال امری بکند اما عقل عملی از آن حکم پیروی نکند.
حکما توضیح میدهند که عقل عملی انسان در صورت بالندگی و رشد از عقل نظری اش پیروی می کند. ای بسا عقل عملی غالب انسانها از نفس اماره یا فرهنگ (مشهورات و مقبولات) پیروی می کند.
پس برای هدایت عقل عملی انسانها
یا باید بستر جولان نفس اماره را برچید
یا باید عقلانیتی که فرهنگ حامل آن می باشد را ارتقا داد
یا باید عقل نظری انسانها را رشد داد.

حسب این تفکیک میتوان به ایده های ذیل اشاره کرد:
قبل از ذکر ایده ها توجه و تذکر به این نکته ضروری می باشد که آنچه که به عنوان ایده مطرح می شود مشتمل بر اقدام و پوشش گفتمانی آن اقدام می باشد. یعنی وقتی میگوییم ایده آزاداندیشی یعنی هم پیشبرد آزاداندیشی به عنوان یک گفتمان و هم تاسیس نهاد آزاداندیشی و اقدام به گسترش آزاداندیشی در کشور.

1. ایده آزاداندیشی:
ایده آزاداندیشی را میتوان با دو رویکرد قرائت کرد:
الف) آزاداندیشی با رویکرد تربیتی
ب) آزاداندیشی با رویکرد فرهنگی

آزاداندیشی با رویکرد تربیتی به دنبال رشد عقل نظری آحاد انسانها می باشد تا از این رهگذر عقل نظری انسان ها بر عقل عملی و مملکت وجودی شان سلطنت یابد و زمینه رشد آحاد انسانها فراهم بیاید.

آزاداندیشی با رویکرد فرهنگی به دنبال رشد آحاد انسانها به صورت غیر مباشر می باشد. بدین صورت که آزاداندیشی در بستر نخبگانی ضریب یافته و مفاد آن تبدیل به گفتمان جامعه شود. (آزاداندیشی نخبگان به مثابه مولد گفتمان برتر و حاکم بر جامعه)
گفتمان تولید شده عقلانیتی که فرهنگ حامل ان می باشد را پالایش کرده و از آنجا که عقل عملی انسانها از فرهنگ نوعا پیروی می کند بستری خواهد بود برای رشد آحاد مردم.

2. گفتمان سازی
گفتمانسازی به یک معنا ایده ای در عرض آزاداندیشی می باشد. ما مفاد مکتب امام ره را به عنوان #ما_یحییکم با زبان هنر و رسانه در جامعه گفتمانسازی می کنیم. بدین وسیله عقلانیتی که فرهنگ حامل آن می باشد را ارتقا بخشیده و عقل عملی جامعه را سودهی می کنیم.

3. روایت و تصویرسازی
اگر گفتمان را به معنای ذهنیت فراگیر و فکر رایج آن هم از جنس توده مفهومی در لایه عقل بدانیم جهاد روایت و تصویرسازی به معنای روایت آرمانی و تصویرسازی رویا گونه در لایه خیال می باشد. این تفاوت را میتوان بین آیات اعتقادی قرآن و نیز آیات مربوط به قصص قرآنی یافت.
روایت و تصویر سازی هم از طریق دستکاری در فرهنگ هست که رشد و بالندگی عقول انسانها را دامن می زند. لکن در ساحت خیال.
تبیین و روایت منجر به قصه گویی می شود یعنی سلسله ای از تصویرهایی پشت سر هم که داستانی را می سازد.

4. کنش پیشرفتی تمدنی
همان طور که باطن بر ظاهر مؤثر است ظاهر بر باطن نیز مؤثر است. همانطور که عمل از علم صادر میگردد اما عمل نیز وعاء فهم و علم می باشد.
این ایده دو سویه دارد:
یک سویه رفع مانع
یک سویه تقویت ایجاب
ایده مزبور بر اساس سویه رفع مانع بدین بیان خواهد بود که چون کشور در چالش اقتصادی قرار دارد اساسا بستر رشد فکر و عقول مهیا نیست. به طور مثال ضعف اقتصادی و مشکلات معیشتی بستر برای جولان نفس اماره شده است و مادامیکه این ضعف وجود دارد حرف از رشد عقول امری موهوم است. تعابیر آ.جوادی آملی و شهید آوینی گویاست:
آ.جوادی آملی:
از نظر فلسفه و کلام، اصول اعتقادی، اصل اول است، اما از نظر جامعه شناسی، اقتصاد حرف اول را می‌زند. در اسلام، از «مال» به ستون فقرات یک ملت تعبیر شده، چرا که گاهی مشکلات اقتصادی باعث می شود حتی یک حکومت بزرگ سقوط کند.

دعای پیامبر گرامی اسلام در شعب ابی طالب این است که « اَللَّهُمَّ بَارِکْ لَنَا فِی اَلْخُبْزِ وَ لاَ تُفَرِّقْ بَیْنَنَا وَ بَیْنَهُ»؛ خدایا من می توانم شعب و سختی های آن را تحمل کنم اما ملت گرسنه را نمی شود در راه الهی نگه داشت و آن را اداره کرد.

در بیان قرآن کریم، مال عامل قیام یک ملت است اگر ملت بخواهد بایستد باید جیبش پر باشد، فقیر به معنای ندار نیست! بلکه کسی است که ستون فقراتش شکسته است، کسی که ستون فقراتش شکسته است حرف شنوی از حکومت ندارد.

شهید آوینی:
اگر حکومت اسلامی می‌خواهد برای رشد و تکامل انسانی برنامه‌ریزی کند، اصالتاً باید به ابعاد معنوی و روحانی وجود بشر توجه پیدا کند و در مرحله‌ی اوّل موانعی را که راه تعالی روحانی بشر به سوی خدا را سد کرده‌اند از سر راه بردارد و از جمله‌ی این موانع فقر مادی است. بنابراین، اوّلاً توجه به از بین بردنِ فقر مادی امری تَبَعی است نه اصلی و ثانیاً هدف از آن دست‌یابی به عدالت اجتماعی است نه توسعه.

سویه تقویت ایجابی آن این خواهد بود که در بستری که با یک کنش ملّی تمدنی ذهن جامعه را از انسداد خارج ساخت می توان بستر تقویت رشد عقل را به واسطه کنش جمعی تمدنی به واسطه اتساع ظرف فهم و فکر محقق می شود.
.

آزاداندیشی یا گفتمان پیشرفت؟

یکی از سوالاتی که در مورد ضرورت آزاد اندیشی مطرح است این است که با توجه مقتضیات زمانه لازم است وقت بسیاری را صرف ترویج آزاد اندیشی کنیم؟ امروز کشور دست ماست و می توانیم با گفتمان سازی قیام جوانان را رقم بزنیم و پیشرفت را حاصل کنیم. این راه بسیار سریع تر و سهل تر از این است که به همه مردم بگوییم فکر کنند و حرف بزنند و تا بعد قیام کنند و پیشرفت را حاصل کنند.

پاسخی که به ذهن حقیر می رسد این است که
اولا این ادعا که گفتمان سازی قیام سریعتر و سهل تر از گفتمان سازی آزاداندیشی است خودش محل بحث است.

ثانیا اگر قبول داشته باشیم که مردم سالاری هم هدف است و هم مسیر و آزاداندیشی را نیز به عنوان یکی از عناصر مردم سالاری بپذیریم، خود آزاداندیشی هدف است. یعنی آزاداندیشی علاوه بر اینکه میخواهد پیشرفت را محقق کند، خودش نیز پیشرفت و هدف است و باید محقق شود. لذا بحث فقط این نیست که چه طور پیشرفت را محقق کنیم. اگر مردم سالاری را پیشرفت میدانیم خود مردم سالاری نیز باید محقق شود.

ثالثا آزاداندیشی فقط برای ارائه مسیر صحیح به مردم نیست آزاداندیشی برای کشف مسیر صحیح نیز هست. همه پیشرفت ها از مسیر تولید علم میگذرد و تولید علم حقیقی نیز با آزاداندیشی محقق میشود. از گفتمان سازی نهایتا در جایی می شود استفاده کرد که مسیر صحیح در دست است و می خواهیم مردم را پای آن کار بیاوریم. لکن در بسیاری از نقاط هنوز نمی دانیم مسیر صحیح کدام است و میخواهیم حقیقت را کشف کنیم. در اینجا دیگر گفتمان سازی جواب نمی دهد باید آزاداندیشی حقیقت را کشف کرد.

رابعا قیامی که مردم رقم میزنند نیز مشکک است. وقتی گفتمان چیزی را بالا می آوردید به سطحی از قیام برای آن مسئله دست میابید. لکن وقتی گفتمان آزاداندیش را بالا می آورید، حل مسئله و کشف حقیقت تبدیل به فرهنگ جامعه میشود، در این صورت به یک جامعه قیام کرده دست خواهید یافت که در همه عرصه ها قائم است.

خامسا خلاف ادعا که فضای کنونی را فضایی آزاداندیشانه تصویر میکند که آماده ی شنیدن است و به راحتی به صحنه می آید، فضای کنونی به شدت بسته است. گفتمان رقیب ذهن انسان ها را فتح کرده و اجازه تحرک به شما نمی دهد. تا جایی که با فتح اذهان یک شخص عادی را تبدیل به قاتل حزب اللهی ها میکند. در فضای به شدت بسته اول باید ابتکار عمل را به دست گرفت و فضا را برای شنیده شدن حقیقت باز کرد و الا گفتمان پیشرفت هم شکل نخواهد گرفت. این مهم فقط به دست آزاداندیشی محقق خواهد شد.

مختصات راهبری آزاداندیشی یعنی چه؟

وقتی به آزاداندیشی به عنوان یک پدیده‌ی راهبردی نگاه می‌شود؛ برای اینکه وزن راهبردی این پدیده را متوجه بشویم لازم است بدانیم این راهبرد چه اهدافی را در نظر گرفته است و همچنین این اهداف چه جایگاه و اهمیتی دارند.

به عبارتی هنگامی که بحث از مختصات راهبردی آزاداندیشی می‌شود، در واقع می‌خواهیم وزن راهبردی آزاداندیشی را مشخص کنیم. اینکه آزاداندیشی به عنوان یک پدیده‌ی راهبردی چه اتفاقاتی را رقم می‌زند؛ که البته بعضی از این مختصه‌هایی که مطرح شده است را هم ادعا می‌شود که مسیر انحصاری تحقق آن آزاداندیشی است؛ به عنوان نمونه انقلابی‌گری است که ادعا شده است رابطه تساوی با آزاداندیشی دارد؛ یعنی اگر می‌خواهید انقلابی باشید، انقلابی به معنی واقعی، این انقلابی‌گری با آزاداندیشی گره خورده است.

لذا می‌توان گفت بیان مختصات راهبردی آزاداندیشی، برای آن است که ما بتوانیم وزن راهبردی آزاداندیشی را درک کنیم. بنابراین برای درک کردن وزن راهبردی آزاداندیشی، باید به هر یک از مختصاتی که بیان شده است توجه شود و اولا درجه اهمیت خود آن مختصه دریافت و درک شود و دوما پیوند و رابطه بین آن مختصه و آزاداندیشی به عبارتی اینکه راه رسیدن به این مختصه، آزاداندیشی است و سوما اینکه این راه، انحصاری است و به غیر از این راه یعنی آزاداندیشی نمی‌توان به این مختصه دست یافت. هر چند شاید بتوان در مورد سوم -انحصار- اشکالاتی کرد ولی دو مورد اول و دوم؛ یعنی درجه اهمیت و ارتباط هر مختصه با آزاداندیشی و اینکه آزاداندیشی راه رسیدن به آن است، انکارپذیر نیست.

آیا کم شدن تأکید رهبری بر مقوله آزاداندیشی دلیل بر کم شدن ورزن راهبردی آن در اندیشه ایشان است؟ (1) – تأکید با تکرار یا محتوا؟

ادبیات آزاداندیشی از اوایل دهه 80 در بیانات مقام معظم رهبری بسیار پر رنگ به کار رفته و به زبان ها و ادبیات های مختلفی برای راه افتادن این بحث در جامعه مورد تأکید و توضیح ایشان قرار گرفته است.

در طول دو دهه گذشته تأکید ایشان بر این مقوله فراز و فرودهایی داشته است، در نقطه اوج در همان سال 1381 است که بیشترین بیان و تأکید را ایشان بر این مطلب دارند، نقطه اوج دوم سال 84 یعنی ابتدای دولت نهم و نقطه اوج سوم سال 91 است که ایشان نشست های اندیشه راهبردی را راه اندازی کردند!

وقتی که از آزاداندیشی به عنوان یک ضرورت راهبردی برای پیشبرد اهداف انقلاب اسلامی سخن به میان می آید، برخی این فراز و فرود نقطه تأکید را دلیل بر مقطعی بودن این بحث در نظرگاه ایشان می گیرند، و می گویند که اگر این بحث همچنان یک ضرورت راهبردی برای پیشبرد انقلاب اسلامی باشد، باید ایشان همچنان نقطه تأکید را بر این بحث نگه می داشتند.

نکته ای که اینجا می شود بیان کرد این است که معیار اولویت راهبردی داشتن یک ایده و اندیشه در نظرگاه رهبر یک انقلاب چیست؟ آیا صرفاً با تکرار نشدن یک محتوا می توان به از اولویت افتادن آن حکم کرد؟

به نظر می رسد این نکته درست باشد که تکرار و تأکید زیاد بر یک مطلب نشان دهنده اهتمام و جدیت رهبر انقلاب بر آن مطلب است، ولی برای تشخیص وزن راهبردی یک سخن تنها راه فهمیدن تکرار و تأکید نیست. بگذریم که بعضی مواقع یک سخنی به خاطر اهمیت مقطعی که پیدا می کند و به خاطر شرایط خاصی که در آن قرار می گیریم، مورد تأکید و تکرار بیشتری قرار می گیرد، نه اینکه لزوماً آن سخن دیگر سخن یک شما در نظام فکری و طرح راهبردی شما باشد. مثلاً از تأکید بیشمار رهبری بر بحث اقتصاد در سال های اخیر، و کم شدن این نسبت در بحث های فرهنگی نمی توان این نتیجه را گرفت که اساساً در نظرگاه رهبر انقلاب اقتصاد بر فرهنگ مقدم است، و اساساً اقتصاد یک امر راهبردی تری نسبت به فرهنگ است.

یکی از نکاتی که برای تشخیص وزن راهبردی یک سخن یا اندیشه به کار می آید، غیر از تکرار، محتواهایی است که در آن موضوع بیان شده است، مثلاً اگر یک رهبر اجتماعی و اندیشمند دینی یک بار هم یک مطلبی را بگوید ولی محتوای بیان این باشد که سخن اصلی ما و حرف اصلی ما برای جهان امروز این است، این تصریح و قوت در محتوا برای راهبردی بودن آن سخن کفایت می کند ولو همین یک بار هم بیان شده باشد.

مثلاً اگر رهبر انقلاب در یک تحلیلی «چالش با نظام سلطه» را حرف اصلی جمهوری اسلامی و جایگاه مهم ما در این برهه تاریخی به لحاظ آرمانی تحلیل کنند، ولو اینکه کلید واژه دیگر توسط ایشان تکرار نشود، خود نشانگر این است که چقدر وزن راهبردی این اندیشه نزد ایشان بالاست.

«در نگاه آرمانى، جايگاه ما از لحاظ ديد تاريخى و جغرافيايى و جغرافياىِ سياسى كجاست؟ ما به‌عنوان ايرانِ جمهورى اسلامى، حرفمان در دنيا چيست؟ در جمله‌ای كوتاه، جاى ما به چالش كشيدن زشتى‏ها و سختى‏ها و دردمندى‏هايى است كه از سلطۀ زر و زور و حاكميت فساد مالى و قدرت، در دنيا و در سطح بين‏المللى به وجود آمده است؛ اين را دست كم نگيريد

چه کسی مى‏خواهد با اين‏ها مواجه شود؟ يک انسان، يک حزب و يک مجموعه نمى‏تواند. آن چيزى كه مى‏تواند در مقابل اين امواج كُشنده و كوبنده بايستد، يک هويت عظيمِ جمعىِ بين‏ المللى است.

امروز اين هويت عظيم جمعى و بين‏المللى در حال شكل گرفتن است؛ محورش هم نظام جمهورى اسلامى است. روى اين‏ها تأمل كنيد؛ اين‏ها چيزهاى قابل عبور و آسانی نيست. علت شلاق‏هايى هم كه بر پيكر تأثرناپذير جمهورى اسلامى پى‏درپى وارد مى‏كنند، همين است؛ چون ما ايستاده‏ايم؛ ايستادن اميدوارانه؛ نه ايستادن نوميدانه.» [بيانات در ديدار جمعى از دانشجويان برگزيده و نمايندگان تشكل‏هاى دانشجويى (24/07/1384).]

حال اگر رهبر معظم انقلاب پیشرفت کشور به سمت اهداف خود را به صراحت به تولید علم گره بزنند و تولید علم را نیز متوقف بر آزاداندیشی بدانند، آیا همین سخن برای وزن راهبردی داشتن این اندیشه کافی نیست؟

«آزاداندیشی خاصیت علمی بودن است و تحجر در میدان علم، اصولاً معنا ندارد»(1389/8/2)

«اگر بخواهيد از لحاظ علمى پيش برويد، بايد جرأت نوآورى داشته باشيد. استاد و دانشجو بايد از قيد و زنجيرۀ جزمى‏گرىِ‏ تعريفهاى علمىِ القاءشده و دائمى دانستن آن‏ها خلاص شوند»(1379/12/9)

یا اگر رهبری خلاصه همه هدفهای ملت ایران را در مفهوم پیشرفت متجلی بدانند،[1] و روح پیشرفت را اراده ملی و رشد اجتماعی مردم بدانند[2] و این رشد اجتماعی را بدون آزاداندیشی غیر ممکن بدانند، آیا اثبات کننده وزن راهبردی بسیار بالای این اندیشه نزد ایشان نیست؟

«آزادی یکی از بزرگترین نعمتهای الهی است که یکی از شعبش آزاداندیشی است. بدون آزاداندیشی، این رشد اجتماعی، علمی، فکری و فلسفی امکان ندارد»(1385/3/29)

 

پانویس:

[1] «گر بخواهیم هدف‌های ملت ایران را در یک مفهوم خلاصه کنیم که بتواند تا حدود زیادی خواسته‌های عمومی کشور و ملت را بیان کند و آن را در بر بگیرد، آن مفهوم کلیدی عبارت است از پیشرفت؛ منتها با تعریفی که اسلام برای پیشرفت می‌کند»(19/7/91)

[2] «ارادۀ ملی جان‌مایه پیشرفت همه جانبه و حقیقی است»(بیانیۀ گام دوم انقلاب).

 

#یاداشت_347

14010926

رابطه آزاداندیشی و تولید علم

گفته می‌شود که آزاداندیشی گلوگاه تولید علم واقعی است؛ در نگاه ابتدایی فهم این رابطه میان علم و آزاداندیشی راحت است و اینکه با آزاداندیشی است که از تقید و ترجمه آزاد می‌شویم و به سمت بومی‌سازی علوم پیش می‌رویم؛ برای آنکه در جستجوی راه‌های تولید علم است، آن هم علم واقعی، نه تقلیدی و نه پوشالی و نه ترجمه‌ای بلکه جوششی و بومی؛ اگر به آزادندیشی توجه کند، اهمیت و جایگاه آزاداندیشی در تولید علم را خواهد یافت.

از این جهت گفته شد که فهم این رابطه راحت است که ما حوزویان حداقل مباحثه و اشکال به استاد و توجه استاد به حرف شاگرد و سبک درس خارج را می‌فهمیم و استادی را که حتی در حرف شاگرد خود نیز به دنبال حق و حقیقت است، را استاد آزاداندیشی می‌بینیم و تصویر رابطه رشد علمی با آزاداندیشی برای‌مان راحت است.

امّا اگر کمی بیشتر تامل کنیم و این پرسش را به میان بیاوریم که مراد از علم و یا دانش که رشد آن را مدنظر داریم چیست؟ آیا دانش را همان مرسوم و مشهوری می دانیم که در کتاب‌ها است و تدریس می‌شود و یا نه، دانش را زنده می‌دانیم؛ نه آن جسد مرده در کتاب و کلاس!

اگر دانش واقعی و زنده آن دانشی است که در پس زیست یک جامعه مومن است، در اینجا کمی داستان متفاوت می‌شود و ضرورت آزاداندیشی بیشتر دیده می‌شود و بلکه آزاداندیشی برای تحقق این دانش حیاتی است. وقتی گفته می‌شود دانش زنده یعنی آن پیرزن یا پیرمرد بی‌سواد در یک روستا، یک زیست مومنانه دارد و براساس این زیست ادراکاتی دارد؛ این فهم‌ها و این ادراکات است که در سرصحنه هستند و یک دانش زنده را پدید می‌آورد و این دریافت‌ها اگر مرز دانش را جلو نبرند، در مرز دانش هستند، البته دانش زنده، نه آن جسد مرده از دانش در کتاب.

ما اگر الگوی تولید علم را اینگونه بدانیم، «آزاداندیشی» یک امر حیاتی می‌شود؛

اولا اگر قرار است که دانشمند و اندیشمند ما به این ادراکات رجوع کند، باید از بند خیلی چیز‌ها آزاد باشد؛ هم در مقام تفکر و هم در مقام تحقیق. اگر این الگو قرار است محقق شود باید دانشمند ما آنقدر آزاداندیش باشد که حتی در سخن و دریافت آن پیرزن بی‌سواد روستایی هم حق و حقیقت را ببیند؛ نه آنکه صرفا حق و حقیقت را در خود و یا اگر بخواهد آزاداندیشانه رفتار کند در جامعه‌ی علمی ببیند. به خصوص باتوجه به سیطره‌ی جامعه‌ی علمی بر اذهان، رقم خوردن این الگوی تولید علم نیازمند این است که آزاداندیشی یک فرهنگ عمیق بشود.

و دوما اینکه همچنین باید آزاداندیشی در کل جامعه  -نه فقط در جامعه علمی- به صورت یک فرهنگ باشد، تا آن پیرمرد هم بتواند دریافت‌های خود را مطرح کند و در آن بیندیشد و احساس کند که توان تعقل دارد و آنچه دریافته است ارزشمند است و ازقضا مورد احتیاج عده‌ای است و از ابراز آنچه دریافته نگرانی نداشته باشد.

آزاداندیشی راهبردی برای استقرار مردم سالاری

در کتاب ارزشمند «طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن» از ولایت سخن به میان آمده است. ولایت الله و در مقابلش ولایت طاغوت. با توضیح که اگر انسان بنده خدا نباشد، بنده و برده غیر خداست و ولایت طاغوت را پذیرفته است.

از طرفی هر غیر خدایی که ادعای خدایی دارد و می خواهد انسان ها را به بندگی خودش بکشاند، در واقع می خواهد ظرفیت ها و استعدادهای آنها را در جهت منافع خودش استفاده کند.

این در حالی است که ولایت خدا یعنی قرار گرفتن در جهت تعالی و کمال انسانی و رشد و شکوفایی ظرفیت های انسانی.

در واقع در کتاب اشاره می شود که در جامعه الهی، موانع و قیود و بندهایی که مانع رشد ظرفیت های انسان است برداشته می شود و شرایط برای شکوفایی استعدادها فراهم است.

از این جهت، آزاداندیشی چیزی شبیه ورود در جامعه توحیدی است.

آزاداندیشی را اگر به معنای برداشتن قیود و موانع اندیشیدن و رهایی از اسارت و بند جمود و تعصب و تقلید، در نظر بگیریم، دعوتی است به رشد و تعالی و تکامل.

از این جهت آزاداندیشی وزن راهبردی می یابد.

آزاداندیشی توصیفی است در راستای مردم سالاری و زمینه ای است برای استقرار و تعمیق هر چه بیشتر اندیشه توحیدی.

به نظر جای این موارد و سایر عناصر ایده فرهنگی مادر، در مختصات راهبردی آزاداندیشی خالی است.

جامعه آزاداندیشی را میخواهد ؟

این سوال متفرع بر پذیرش این اصل می باشد که ایده فرهنگی باید مطابق با عطش عصری باشد و الا طرح آن محکوم به شکست یا لااقل موفقیت حداقلی خواهد بود.
نکته اول این است که باید میان میل و نیاز فرد یا جامعه تفکیک قائل شد :
میل اخص از نیاز است. موارد بسیاری هستند که انسان به آنها نیاز دارد اما این نیاز تبدیل به میل و اشتها نمیشود. مانند نیاز بدن انسان به کلسیم یا ویتامین ب! این گونه نیازها عموما از روی نشانه ها کشف میشوند.
با توجه به این نکته ، میتوان دارد سوالی را درباره اصل عطش عصری پرسید : طرحی موفق خواهد بود که مطابق نیاز جامعه باشد یا طرحی موفق است که مطابق میل جامعه باشد ؟
به نظر میرسد هر دو موفق خواهند بود ، چون هر دو نقطه ای درست و واقعی را هدف گرفته اند.
منتهی طرحی که نیاز جامعه را هدف گرفته زحمت بیشتری دارد، چون ابتدا باید این نیاز را با ابزار های گوناگون تبدیل به میل کند تا شوق و عزم در مخاطب ایجاد شود.
شاید نتوان میل به آزاداندیشی را در جامعه امروز ایران نشان داد اما این به معنای عدم مطابقت آن با نیاز نیست. بلکه ممکن است این نیازی باشد که ادراک و اراده با آن همراه نشده است و باید از روی نشانه ها آن را درک نمود و طرحی برای تبدیل آن نیاز به میل درانداخت.

نکته دوم، لزوم تفکیک سه پدیده ی نیاز فرد، نیاز اجتماعی فرد و نیاز جامعه است.
بعد از این تفکیک، پرسشی که مطرح میشود این است که آزاداندیشی خود را پاسخی به کدام یک از این سه نوع نیاز تعریف میکند ؟

با توجه به دو نکته بالا ، حالا میتوان سوال اصلی را به سه شکل طرح کرد :
1 و 2 – تک تک افراد آزاداندیشی را میخواهند ؟ / به آزاداندیشی نیاز دارند ؟
3 و 4 – تک تک افراد آزاداندیشی را برای جامعه خودشان میخواهند ؟ / به آزاداندیشی نیاز دارند ؟
5 و 6 – جامعه آزاداندیشی را میخواهد ؟ / به آزاداندیشی نیاز دارد ؟