آزادی عقیده در آیة‌الکرسی

دومین آیه از مجموعه‌ی سه آیه معروف به آیة الکرسی، در خصوص آزادی به خصوص آزادی عقیده و آیین است. «لااکراه فی الدّین» (بقره / ۲۵۶) آنچه آیین ماست، با اکراه همراه نیست. به زور و اجبار اعتقادات و تفکرمان را به جهان و جهانیان تحمیل نمی‌کنیم؛ معمولا به این بند از آیه بسیار تمسک شده است به خصوص از جانب روشنفکران، چه دینی و حتی غیر‌دینی. امّا در نگاه نخست به نظر می‌رسد این فرمایش قرآن کریم با دستورات و آیات مربوط به جهاد با کفّار و قتال سازگاری ندارد؛ پناه بر خدا از این که بخواهیم مدعی ناسازگاری میان آیات قرآن که تمام حق است، قائل شود؛ قرآن تمام حق است و تمام اجزاء این حقیقت یکپارچه حق، باهمدیگر سازگار هستند؛ امّا منظور این ناسازگاری که در متن اشاره شد،‌ آنچه روشنفکران از این بخش از آیه شرفه فهمیدند و ترویج می‌کنند و حتی مشهور بین عموم جامعه نیز می‌باشد،  منظور این فهم از عدم اکراه در دین و آیین است؛ و در این یادداشت بنا بر توضیح این است که این برداشت آنچنان که معروف است، صحیح نیست.

سوالی که از متمسکین به این بخش از آیه داریم این است که ادامه آیه را چرا توجه نمی‌کنند؟ چرا آیه را کامل نگاه نمی‌کنند؟ بله هیچ اجباری در پذیرش آیین و دین ما نیست و اساسا آیین و دین ما همراه با اکراه نیست و این را هم به خاطر فشار‌های امثال شما و حقوق جهانی بشر و … نمی‌گوییم که اساسا معتقدیم این نفهته در دین ماست و آزادی را از پرتوهای توحید می‌دانیم؛ امّا شما که قصد تمسک به این فقره را دارید، چرا ادامه‌ی آیه نمی‌خوانید؟

صورت کامل آیه از این قرار است: « لا اِكْراه فِی الدّینِ قَدْ تَبَینَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَی فَمَنْ یكْفُر بِالطاّغُوتِ وَ یؤمِنْ بِاللهِ فَقَدْ اِسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقی لاَنْفِصامَ لَها وَ اللّهُ سَمیعٌ عَلیمٌ »

«لا اکراه فی الدّین» در دین اکراه و اجباری نیست، «قد تَبَیَّنَ الرُّشدُ مِنَ الغَیّ» آشکار شده است راه راست از راه گمراهی.

اینکه در ادامه عدم اکراه در دین بلافاصله گفته شده است، راه راست و گمراهی آشکار شده است، این علت عدم اکراه را بیان می‌کند؛ چرا اجبار و زود وفشاری همراه آیین و در پذیرش دین ما نیست؟ چون راه راست از راه گمراهی آشکار شده است و مانند روز واضح شده است که راه راست کدام است و گمراهی کدام است؛ لذا این آیه کریمه اساسا نه تنها منافی تبلیغ دین و تبیین نیست، که اساسا مؤید آن است. و در وزان تبلیغ، به جهاد اهمیت می‌دهد.

اساسا جهاد اسلامی برای برطرف کردن و برداشتن موانع هدایت است؛ که عبارت باشند از طواغیت و رهبان زمانه که مانع رسیدن هدایت به مردم هستند؛ مانع این آشکار شدن راه راست و راه گمراهی هستند؛ اساسا جهاد اسلامی و قِتال مقدس اسلامی برای آزادی و آزاداندیشی است؛ برای آزادی بخشی است؛ در جامعه‌ای که سردمداران کفر مانع تبین راه رشد هستند؛ مانع خوانده شدن قرآن هستند، مانع رسیدن حق به عموم جامعه هستند، با این افراد با زور و با شمشیر مقابله خواهیم کرد؛ ما برای رسیدن حق به و راه راست به مردم، جان‌مان را هم می‌دهیم و به آن افتخار می‌کنیم، و این را برای خود سعادت می‌دانیم که در راه رسیدن عموم جامعه به آزاداندیشی و رها کردن مردم از بند‌ها، کشته شویم و جان دهیم؛ بله اگر دستی مانع رسیدن سخنان قرآن به مردم بشود، مانع خواندن قرآن بشود، آن دست را قلم می‌کنیم، اگر حجابی در برابر حق و حقیقت به وجود بیاورند، با افتخار آن را می‌دریم، اگر مشتی بخواهد بر سر خواننده‌ی قرآن زده شود، آن دست را قطع می‌کنیم، برای بر طرف کردن مزاحمان هدایت همیشه آماده و شمشیر به دست هستیم و این را نه تنها در تنافی با آزادی و آزاداندیشی نمی‌بینیم بلکه عین آزاداندیشی است و رقم زدن آن را در جامعه تکلیف خود می‌دانیم.

و از این باب است که این روز‌ها که درگیری‌ها و قتال تا حدودی به جبهه‌ی نرم و فرهنگی کشیده شده است، جهاد تبیین اهمیت ویژه می‌یابد؛ درگیری و قتال مستقیم تبیین برای تک‌تک مسلمانان واجب است، همانگونه که جهاد شمشیر بود؛ چرا که این‌روز‌ها کمتر با شمشیر مانع تبین رشد از غی / آشکار کردن راه راست از گمراهی، می‌شوند؛ بلکه با رسانه‌هایی انحصاری مانع این تبیین می‌شوند؛ و البته در این مقام هم هیچ ابایی از دست به شمشیر شدن نداریم چرا که «الْخَيْرُ كُلُّهُ فِي السَّيْفِ وَ تَحْتَ ظِلِّ السَّيْفِ».

آزاداندیشی؛ فلسفه گفتگو

«گفتگو» از چه بابی دارای اهمیت می‌شود؟ آیا می‌توان گفت گفتگو به خودی‌خود یک ارزش و مطلوب است؟ آیا گفتگو نیازمند مبانی پشتیبان نیست؟ به عبارت دیگر اندیشه‌ی پشتیبان گفتگو چیست؟

برای چه گفتگو می‌کنیم؟

آیا به دنبال تبلیغ هستیم و از ابزار گفتگو استفاده می‌کنیم؟ این خیالی بیش نیست که گمان شود که گفتگو رقم خورده است؛ دیگر بماند مناظره و جدل‌ها.

آزاداندیشی، یعنی حق‌طلبی اگر واقعا حق طلب باشیم؛ اولا به دنبال حق و حقیقت هستیم و نه تنها خود را تمام حق نمی‌پنداریم بلکه قطعا وجهه‌ای از حق را در مومنی که می‌خواهیم با او گفتگو کنیم می‌بینیم؛ لذا در گفتگو با او به دنبال حق می‌گردیم؛ هنگامی که به دنبال حق می‌گردی، به خوبی هم سخن او را گوش می‌دهی و به دنبال فهمیدن او هستی، نه آن که او را قانع کنی یا از خودت دفاع کنی، یا اینکه به دنبال تفتیش عقاید او باشی. و حتی نباید به دنبال این بود که او را به حق و حقیقت برسانی!

و نیازی نیست که برای شروع گفتگو حتما قائل به شک و شکاکیت باشی؛ به این معنا که برای آن که گفتگو شکل بگیرد حتما باید در خود احتمال خطا بدهی و اگر از شکاکیت بیرون رفتی دیگر نمی‌توانی گفتگو کنی؛ نیازی نیست که در دام شکاکیت گرفتار شویم برای شروع گفتگو؛ بلکه همین که قبول کنیم من تمام حق نیست و تمام حق نزد من نیست و به هر حال طرف مقابل من نیز از حق بهره‌ای برده است کافی است؛ و اگر آزاداندیش واقعی باشیم و واقعا تشنه‌ی حق باشیم، طبیعتا جایی را احساس کنیم امکان جوشیدن حق هست به آن سمت عازم می‌شویم؛‌ همانند تشنه‌ای که به سمت چشمه می‌رود.

از پایبندی‌های آزادی بیان

آزادی بیان برای ما «تابعی» از آزاداندیشی است؛ به معنا که به دنبال آزاداندیشی است که آزادی بیان مطرح می‌شود والّا شاید فی نفسه نتوانیم آزادی بیان را قبول کنیم؛ به عبارتی دیگر از آنجایی که به دنبال حق هستیم و حق‌طلب هستیم، لازمه‌ی آن را آزادی بیان می‌بینیم؛ و لازمه‌ای که سبب جواز آزادی بیان است، خود در همان ابتدا آزادی بیان را قید می‌زند؛ به تعبیری آزادی بیان در همان هنگام تشکیل نتفه، مقید به حق نتفه آن بسته می‌شود؛ آزادی بیان اگر بخواهد موجب گم شدن حق و حقیقت بشود و کارکرد اصلی خود که روشن کردن حق باشد را از دست بدهد و اثری ضد کارکرد اصلی خود را داشته باشد، جواز ندارد؛ به تعبیری دیگر آزادی بیان مقید به حق و حقیقت است.

در راستای همین قید خوردن آزادی بیان به «حق و حقیقت» شاید بتوان یک توصیه دیگر نیز در آزادی بیان داشت که اگر به حد الزام نرسد، حداقل در حد یک توصیه اخلاقی هست؛

اگر مناط آزادی بیان «حق» باشد؛ شاید بتوان ادعا کرد سخن گفتن هنگامی که به اندازی کافی تامل و تفکر نشده است، ناروا است و نه تنها در حق موضوع مورد سخن بلکه در حق مخاطب سخن نیز ظلم می‌شود؛ لذا اینجا می‌توان گفت یکی از موارد تقوای سخن گفتن، تفکر و تامل کافی روی آن است؛ و این توصیه در هنگامی که مسئله اهمیت پیدا می‌کند، به صورت طبیعی چند برابر می‌شود و نیازمند تقوای بیشتری است.

آزاداندیشی و باور

به نظر می‌رسد هنگامی که چیزی به باور رسید، اگر دوباره به آن فکر کنیم، یعنی در حق آن آزاداندیشی کنیم؛ برای این کار نیاز به شک و تردید است؛ به عبارتی برای بررسی مجدد نیازمند شک است و مادامی که شک بیاید، باور و عقیده باید برود و الّا بررسی آزادانه (آزاداندیشانه) امکان ندارد و دچار تعصب می‌شویم.

سوالی که اینجا هست این است که آیا امکان دارد در عین باورمندی، آزاداندیشی کرد؟ چقدر می‌توان باور را به امانت‌داری تحویل داد و وارد کلوپ آزاداندیشی شد؟ این ممکن است؟

آیا باید برای اندیشیدن حتما شک داشت؟ آیا نمی‌توان متزلزل نبود و با یقین بود ولی باز هم اندیشید و حتی آزاداندیشی کرد؟

تفاوت معیارهای حکم واقعی با معیارهای حکم حکومتی

تفاوت معیارهای حکم واقعی با معیارهای حکم حکومتی

#سید_ابراهیم_رضوی
#آزاداندیشی
#یادداشت ۱۰۵

????️ در میان مسائل و موضوعات متعدد اجتماعی، حکم بعضی از آنها بر ملاکات و معیارهایی استوار است که در وهله نخست، نه قابل دیدن است و نه قابل سنجش. مسأله اندیشه و عقیده نیز از همین قبیل هستند.
در مورد اندیشه می گوییم، اندیشه باید از هر قیدی غیر از کشف حق آزاد باشد؛ همچنین در مورد عقیده می گوییم، عقیده باید از رهگذر آزاداندیشی حاصل شود نه از تعصب و تقلید و… ؛ درحالیکه هیچ سنجه ای برای کشف و احراز اندیشه آزاد و غیر آزاد و برای کشف و احراز عقیده بدست آمده از آزاداندیشی نداریم. به تعبیر دیگر مشکل، موضوع شناسی و روش سنجش است. یعنی چگونه تشخیص داده شود که شخصی که منکر حق است، انکارش از روی اندیشه می باشد یا از روی عدم کرنش در برابر حق؟
شاید سوالی به ذهن برسد که اساسا چه نیازی به احراز این معیارها داریم؟ پاسخ این است که این مسائل اگر امری فردی باشند، بله نیازی به احراز معیار وجود ندارد اما اگر این مسائل، امری اجتماعی باشد و ملاک ها نیز در حقیقت استیفای مصالح جامعه است. لذا احراز آنها برای رشد و ارتقاء جامعه لازم است.

????️به نظر می رسد در مقام اجرا، حکم باید با معیارهای قابل سنجش اجرا شود. با تأمل در احکام ارتداد، شاید (شاید!) بتوان این نوع معیارهای قابل سنجش را کشف کرد.
شاید تفاوت حکم مرتد فطری و ملی و دیگر مرتدها و همچنین تفاوت حکم ارتداد زن و مرد، به همین نکته برگردد.
مردی که مرتد فطری است، حکمش اعدام بدون فرصت است چون هم والدینش یا یکی از والدینش مسلمان بوده اند هم بعد از بلوغ مسلمان شده و سپس کافر شده؛ چنین شخصی چون از نعمات عقلانی و گرایشی زیادی برخودار بوده، پس ارتداد او قطعا بخاطر عدم کرنش است نه بخاطر عدم تشخیص حق. لذا حکم او اعدام بدون فرصت توبه است.
اما مردی که مرتد ملی شود، حکمش اعدام بعد از سه روز فرصت توبه است زیرا این شخص والدینش مسلمان نبوده اند، لذا از نعمت گرایشی کمتری برخودار است. به همین خاطر اندیشه حق را دوباره به او عرضه می کنند و سه روز به او فرصت توبه می دهند و اگر بعد از سه روز بازهم توبه نکرد، نتیجه گرفته می شود که ارتداد او نیز بخاطر عدم کرنش در برابر حق است نه بخاطر عدم تشخیص حق. لذا حکم او بعد از فرصت سه روزه، اعدام است. اساسا سه روز فرصت دادن برای توبه، نشان دهنده این است که اسلام ریشه ارتداد مرتد ملی را، عدم کرنش در برابر حق می داند نه عدم تشخیص حق؛ بخاطر همین از توبه کردن سخن می گوید.
و اما زنی که مرتد می شود، مطلقا حکمش اعدام نیست زیرا اساسا زن نسبت به مرد، از نعمت عقلانیت کمتری برخودار است فلذا حکم او سبک تر است. چراکه زن، ساختار وجودی اش طوری است که تسلط وهم در او بیشتر از مرد است. لذا احتمال اینکه ارتداد زن بخاطر عدم تشخیص حق باشد بیشتر است. درنتیجه حکم او، حبس ابد و عرضه اندیشه حق به او است. تا زمانی که توبه کند و حق را بپذیرد.

ملاک ها و متغیرهای تعیین حکم آزادی عقیده، بیان و عمل

???? ملاک ها و متغیرهای تعیین حکم آزادی عقیده، بیان و عمل????

#سید_ابراهیم_رضوی
#آزاداندیشی
#یادداشت 104

با توجه به یادداشت قبل، مهمترین ملاک برای تعیین حکم عقیده و بیان و عمل، آزاداندیشی و حق گرایی است.
اما به نظر می رسد، پارامتر و متغیرهای دیگری نیز برای تعیین دقیق حکم عقیده باطل، بیان باطل و عمل باطل نیز هست.

اولین پارامتر، درجه اهمیت آن موضوع است. یعنی اگر فردی از روی اندیشیدن، عقیده ای را برمیگزیند و یا اصلا اعتقادی به اندیشه ندارد و در مسأله ای، عقیده ای خلاف نظر اسلام را بر می گزیند. در این حال اگر آن مسأله، در مورد اصل وجود خدا و اصول دین باشد، اسلام سختگیرتر و ممنوعیتش بیشتر است و لذا حکم اعدام را برای مرتد جعل می کند. اما اگر موضوع، یک فرع مهم مثل نماز یا جهاد، باشد، کمتر و اگر موضوع یک فرع جزئی تر مثل حجاب باشد، بازهم سختگیری اش کمتر است. علت آن هم این است که حرکت هایی که مخالف نظر اسلام است، هرچه در لایه های پایین تر باشد، مفسده و آسیب اجتماعی اش کمتر است و هرچه در لایه های بالاتر و اساسی تر باشد، مفسده آن بیشتر است.

یکی دیگر از متغیرهای تعیین حکم، جایگاه و قدرت نظام اسلامی در جهان و در مقایسه با دیگر باورها و تمدن ها است. هرچه جامعه اسلامی در خطر بیشتری از جهت فکری فرهنگی باشد، آزادی بیان باید محدود باشد و هرچه قدرت بیان و تبلیغی اسلام بیشتر باشد، بیان آزادتر می تواند باشد.

متغیر دیگر، این است که ارتداد در جامعه، به عنوان یک اتفاق واقعی فکری اتفاق می افتد یا به عنوان یک طرح دشمنی جبهه باطل علیه جبهه حق؟ اگر آزادی بیان، ترفندی برای جدل و بازی های رسانه ای باشد، بیشتر باید با آن مقابله کرد و هرچه کمتر، کمتر.
شاید در صدر اسلام، ارتداد مخصوصا ارتداد ملی اینگونه بوده است. یعنی بعضی از کفار مسلمان می شدند و سپس از دین برمیگشتند تا موجب وهم و ضعف دین شود. و قبح ارتداد در جامعه ریخته شود.

آزاداندیشی تخصصی یا عمومی؟

یکی از عواملی که مانع گسترش آزاداندیشی و تبدیل آن به یک فرهنگ عمومی میشود، این است که آزاداندیشی را بر اساس مخاطب طبقه بندی و حیطه بندی میکنیم و فضای آزاداندیشی را منحصر در کرسی های تخصصی کنیم.
مثلا رایج است که مباحث علمی باید در فضای تخصصی خاص آن علم مطرح شود.
این کار از طرفی معقول و پذیرفته است. زیرا نباید هر تفکری قبل از اینکه مورد بررسی قرار گیرد در جامعه مطرح شود. لکن از طرفی نیز فضای آزاداندیشی را بسته میکند و عموم مردم هیچگاه در جریان مباحث مهم اقتصادی و سیاسی و …. قرار نمیگیرد و از فضای کلی این مباحث دور می شوند و در نتیجه آرام آرام فضای آزاداندیشی در جامعه می خشکد.

به نظر میرسد اگر بتوانیم بین مرحله بیان صرف ( که لازمه آزاداندیشی عمومی است) با ترویج فرق بگذاریم، می توانیم مجوز آزاداندیشی و آزادی بیان را به صورت عمومی بدهیم لکن از تبلیغ و ترویج عمومی جلوگیری کنیم. این مهم اگر امکان پذیر باشد مستلزم این است که جامعه ما در لحاظ اندیشه و همچنین آزاداندیشی در تراز خوبی باشد و حقیقت گرایی از جایگاه ویژه ای در این جامعه برخوردار باشد. والا حتی اگر بتوان بین این دو مرحله فرق گذاشت در مقام اجرا به مشکل می خوریم.

اقسام آزادی عقیده

آزادی عقیده به سه معناست که دو معنای آن مضموم و یک معنای آن ممدوح است:

دو معنای آزادی عقیده که مضموم و مردود

1- پلورالیسم: همه عقاید حق هستند

در این معنا از آزادی عقیده گفته می شود که همه عقاید باید آزاد باشند چون همه آنها حق هستند، یا به عبارت دیگر چون دست ما از رسیدن به حق کوتاه است، یا حقی وجود ندارد، پس به همه عقاید احترام بگذاریم و اعلام آزادی عقیده کنیم.

این معنا از آزادی عقیده به همه ادله عقلی و نقلی که در رد پلورالیسم آمده است مردود است. اما چیزی که واضح است، از نظر اسلام هم حق هست و امکان رسیدن به آن هست و هم این حق همان عقاید صحیح اسلامی است.

این قسم را آزادی عقیده ننامیم بهتر است، زیرا خیلی وضع متناسبی نیست، در واقع نتیجه نسبیت عدم غیرت در عقیده است و حکم به اینکه بگذارید همه عقاید در جامعه پخش باشند؛ بهتر است به این قسم همان عنوان پلورالیسم در حقانیت یا تکثرگرایی اعتقادی یا متکثر بودن حق بدهیم، مخصوصاً که پیشنهاد نهایی این نوشته این است که آزادی عقیده را معنایی ممدوح بدهیم و در معنای سومی که خواهد آمد به کار ببریم.

2- اجازه بدهیم همه عقاید تبدیل به پدیده اجتماعی شوند

در این معنا فارغ از اینکه معتقد به پلورالیسم باشیم یا نه، ادعا می شود که باید اجازه بدهیم که هر عقیده ای توانست یارگیری کرده و در جامعه ساری و جاری شود. هر چند که در نهایت پشت صحنه چنین ذهنی قائل شدن به پلورالیسم در حقانیت وجود دارد، و کسی که قائل به حق باشد هیچ وقت زیر بار این نخواهد رفت، که عقاید باطل سر تا پای جامعه را بگیرند و او صرفاً مجاز باشد که به ترویج عقاید خود بپردازد. به خصوص که عقاید باطل به دلیل عدم محدودیت در استفاده از ابزارها با انواع کارهای کثیف رسانه ای می تواند خود را در جامعه بسط بدهد و ایمان جامعه را از بین ببرد.

واژه آزادی عقیده برای این مورد نیز چندان مناسب نیست، هر چند که بی تناسب هم نیست ولی بهتر است اینجا عناوینی مثل ترویج عقاید فرقه ای / یارگیری فرقه ای / ترویج عقاید انحرافی یا باطل بدهیم.

 

3- آزادی عقیده (ممدوح)

انسان بعد از آزاداندیشی، به عقایدی می رسد و آزاد است که این عقاید را اتخاد کند. اگر این عقاید باطل یا غلط باشند، بسته به میزان توانایی فکری خود و یا تلاش برای تکمیل توانایی فکری خود (میزان استضعاف) مورد بازخواست عقوبتی الهی در دنیا و آخرت قرار می گیرد.

لذا این آزادی عقیده ممدوح است به دلیل اینکه عقایدی که ناشی از اندیشه باشد و با دغدغه رسیدن به حق (آزاداندیشانه) حاصل شده باشد، در واقع از مسیر درستی رفته است و می تواند به عنوان عقیده برگزیده انسان مجاز شمرده شود؛ هر چند که اگر انسان از این مسیر درست به عقاید باطلی برسد ممکن است  معذر نباشد.

پیشنهاد می شود که آزادی عقیده را برای اینجا وضع کنیم. اما اگر واژه برای معانی مضموم وضع شده اگر می توانیم تغییر بدهیم و اگر نمی توانیم اینجا اسم، آزادی عقاید ناشی از آزاداندیشی را وضع کنیم!

.

#یادداشت_364

عقیل رضانسب 14020307

 

آزادی عقیده

عقیده آن چیزی است که با قلب پیوند و گره می‌خورد؛

این پیوند خوردن با قلب آدمی، آزاد نیست و محدود است؛ اجازه ندارید هر چیزی را با قلب خود پیوند بزنید؛

تنها اندیشه‌ها هستند که اجازه پیوند خوردن با قلب را دارند؛

چرا که آنچه تحت عنوان عقیده می‌تواند با قلب پیوند بخورد، اعم از اندیشه‌هاست؛ اوهام و خرافات و …

شاید بتوان گفت که اگر حتی حق و حقیقتی هم بدون گذر از معبر اندیشه، با قلب پیوند بخورد و به عقیده آدمی تبدیل شود، این پذیرفته نباشد و حتی «آزادی عقیده»  که نفی شده است این نوع از عقیده را نیز نفی کند.

می‌توان بر این پدیده‌ای که محدود شده است نام دیگری نیز نهاد؛ عصبیت، جانب‌داری، هواداری بدون اندیشه؛

آزادی اندیشه آری، آزادی عقیده خیر؟

آیا میتوان به آزاداندیشی معتقد بود و به آن تشویق کرد ولی قائل به آزادی عقیده نبود؟

چگونه ممکن است مکتبی قائل به آزادی اندیشه باشد و حتی بالاتر آزاداندیشی را فطری انسان بداند و نه تنها مانع آزاداندیشی نشود بلکه مردم را به آزاداندیشی تشویق کند و آزاداندیشی را اساس حرکت و هدایت فکری جامعه بداند لکن قائل به آزادی عقیده نباشد و آن را محدود کند؟

اگر معتقد به آزاداندیشی بودیم باید به نتایج آن هم ملتزم باشیم. وقتی جامعه را به اندیشیدن ترقیب کردیم و آن را مسیر رسیدن به حقیقت دانستیم، باید به نتایج غیر مطلوب آن هم ملتزم باشیم. این حالت بسیار محتمل است که بسیاری از افراد نتوانند خود را از همه قیود رها کنند و در عین اینکه معتقد به آزاداندیشی و به دنبال آن هستند، به حقیقت نرسند. لذا با ترقیب مردم به آزاداندیشی طبیعی است که طیف نه چندان اندک از جامعه به سمت عقاید غیر حق (از منظر ما) بگرایند. در این صورت اگر مانع آزادی عقیده شوید در حقیقت شما مانع آزاداندیشی شده اید. لذا جامعه ای که عقیده در آن آزاد نیست به طور طبیعی آزاداندیش نیز نخواهد شد.
لذا نمی توان معتقد به آزاداندیشی بود ولی معتقد به آزادی عقیده نبود.

البته تبلیغ و ترویج یک عقیده بحث دیگری است و قواعد دیگری برای آزادی یا عدم آزادی آن جاری میشود.

نگاه اسلام به آزادی (در لایه های اندیشه، عقیده، بیان و عمل)

????نگاه اسلام به آزادی (در لایه های اندیشه، عقیده، بیان و عمل)????

#سید_ابراهیم_رضوی
#آزاداندیشی
#یادداشت 103

اسلام:
????1. قائل به حق است و حق را نیز یک چیز می داند یعنی اسلام قائل به پلورالیسم نیست. نه پلورالیسم معرفتی و نه پلورالیسم دینی.

????2. مردم باید به حق و واقع برسند. هُرهُری مذهبی، ممنوع است. یعنی آزادی به معنای بی قیدی و لاابالی گری ممنوع است.

????3. برای رسیدن به حق و اعتقاد به آن، قائل به آزاداندیشی است. آزاداندیشی یعنی اندیشه، بدون تعصب و تقلید و ترس و انواع و اصناف تعلقات و تنها با انگیزه فهم واقع و دریافت حقیقت، صورت بگیرد. البته آزاداندیشی به این معنا نیست که انسان با آن، لزوما به حق می رسد. هرچند به نظر می توان گفت که انسان با وجود سرمایه فطرت، توانایی فهم حداقلی ترین معارف حق را دارد.

????4. انسان آزاد نیست که به هر چیزی اعتقاد پیدا کند. بلکه عقیده باید از رهگذر آزاداندیشی حاصل شود. پس عقیده های بدست آمده از راهی غیر از اندیشیدن و تحقیق، ممنوع است. و عقیده های بدست آمده از آزاداندیشی، محترم است؛ هرچند مصادف با حق نباشد. بنابراین آزادی عقیده، فقط مقید به یک قید آزاداندیشی است نه بیشتر.

????5. اگر کسی اندیشید و به حق نرسید:
????5.1. اسلام، او را رها نمی کند بلکه با ابزارهایی برای او سوقی برای رسیدن به حق و فهم حق، پدید می آورد مثل دعوت به مطالعه، دعوت به گفتگو و کرسی های آزاداندیشی و غیره.
????5.2. اسلام، بروزات اجتماعی (بیان) او را به صورت مطلق، مجاز نمی شمارد.
????5.2.1. بروزاتی که به مثابه اندیشیدن است، مجاز است مثل بیان برای اندیشه ورزی جمعی.
????5.2.2. بروزاتی که به مثابه ضد اندیشیدن است، ممنوع است مثل بیان برای تخریب آزاداندیشی
????5.2.3. بروزاتی که به مثابه گرایش سازی است، ممنوع است مثل بیان برای تبلیغ
????5.2.4. بروزاتی که به مثابه اطلاع رسانی از اعتقادات خود است، جواز و ممنوعیت آن محل تأمل است مثل صرف بیان اعتقادش بدون انگیزه تخریب یا تبلیغ.
????5.3. اسلام، عمل اجتماعی او را نیز به صورت مطلق، مجاز نمی شمارد.
????5.3.1. اعمالی که خروجی غیراختیاری عقیده اوست، مجاز است.
????5.3.2. اعمالی که خروجی غیراختیاری عقیده او نیست بلکه می تواند آنها را در جامعه ترک کند.
▪️ 5.3.2.1. اعمالی که موجب گرایش سازی یا قبح شکنی و یا ضد آزاداندیشی است: ممنوع است.
▪️ 5.3.2.2. اعمالی که موجب گرایش سازی یا قبح شکنی و یا ضد آزاداندیشی نیست: مجاز است.

????6. اگر کسی اساسا نیاندیشید یا اندیشید و به حق رسید ولی نسبت به آن کرنش نکرد و به آن معتقد نشد:
????6.1. اسلام، او را رها نمی کند بلکه با ابزارهایی برای او سوقی برای اندیشیدن یا گرایش به حق و تنفر از باطل، پدید می آورد. مثل قرار دادن جایگاه اجتماعی پایین برای کفار، اجبار به پرداخت جزیه همراه با خفت و غیره.
????6.2. اسلام، بروزات اجتماعی (بیان) او را به صورت مطلق، مجاز نمی شمارد؛
????6.2.1. بروزاتی که مثابه اندیشیدن باشد که از این شخص سر نمی زند چون او یا اساسا نیاندیشیده است و یا اگر اندیشیده، به حق رسیده و خودش بر برابر آن کرنش نکرده است. بنابراین او اندیشه خلاف حق ندارد تا بخواهد آن را بیان کند.
????6.2.2. بروزاتی که به مثابه ضد اندیشیدن است، ممنوع است مثل بیان برای تخریب آزاداندیشی
????6.2.3. بروزاتی که به مثابه گرایش سازی است، ممنوع است مثل بیان برای تبلیغ
????6.2.4. بروزاتی که به مثابه اطلاع رسانی از اعتقادات خود است، جواز و ممنوعیت آن محل تأمل است مثل صرف بیان اعتقادش بدون انگیزه تخریب یا تبلیغ.
????6.3. اسلام، عمل اجتماعی او را نیز به صورت مطلق مجاز نمی شمارد
????6.3.1. اعمالی که خروجی غیراختیاری عقیده اوست:
▪️ 6.3.1.1. اعمالی که موجب گرایش سازی یا قبح شکنی و یا ضد آزاداندیشی است: ممنوع است زیرا گرچه غیراختیاری است ولی ریشه این عدم اختیار، عملی است که اختیارا انجام داده و اختیار را از خودش سلب کرده است.
▪️ 6.3.1.2. اعمالی که موجب گرایش سازی یا قبح شکنی و یا ضد آزاداندیشی نیست: مجاز است.
????6.3.2. اعمالی که خروجی غیراختیاری عقیده او نیست بلکه می تواند آنها را در جامعه ترک کند.
▪️ 6.3.2.1. اعمالی که موجب گرایش سازی یا قبح شکنی و یا ضد آزاداندیشی است: ممنوع است.
▪️ 6.3.2.2. اعمالی که موجب گرایش سازی یا قبح شکنی و یا ضد آزاداندیشی نیست: مجاز است.

تفاوت اندیشه و عقیده

قبل از خواندن: این یادداشت در ادامه یادداشت قبلی است؛ آزادی بیانِ اندیشه؛ نه عقیده

برای مشخص و روشن شدن «آزادی بیان» و موضع نسبت به بیان، به نظر می‌رسد باید تفاوت اندیشه و عقیده روشن شود؛ چرا که چنانچه در یادداشت قبل نیز ادعا شد، آزادی بیان در امتداد اندیشه و آزادی اندیشه می‌آید، نه عقیده و آزادی عقیده.

هر عقیده‌ای الزاما از روی فکر و اندیشه نیست؛ عقیده به معنای گره خوردن با قلب است؛ در این گره خوردگی با قلب این چنین نیست که آنچه با قلب گره می‌خورد، الزاما از جنس اندیشه باشد؛ چه بسیار خرافات و اوهامی که با قلب گره خوردند و جزء عقیده شد است؛ و الزاما هم از راه فکر چیزی به قلب وارد نمی‌شود؛ چه بسیار عقایدی که پایه آن احساسات و عواطف است؛ یک بحث دیگری هم اینجا مطرح است که زیاد به موضوع یادداشت مرتبط نیست آن هم این است که «اندیشه‌ها با مرور زمان و رخ دادن بعضی از اتفاقات و انجام بعضی از اعمال، با قلب پیوند می‌خورند و تبدیل به عقیده می‌شوند»؛ امّا آنچه اینجا مهم است این است که اندیشه‌ها می‌توانند تبدیل به عقیده بشوند؛ و البته بعضی از اندیشه‌ها تبدیل به عقیده نمی‌شوند؛ به نظر می‌رسد آن پیوندی که در عقیده با قلب هست، در اندیشه نیست؛ اندیشه در همان ساحت عقل باقی می‌ماند و مادامی که به ساحت قلب نیامده باشد و گره با قلب نخورده باشد، نام آن اندیشه است و هنگامی که این اندیشه با قلب پیوند خورد و از ساحت عقل بالا‌تر رفت و وارد ساحت قلب شد، به عقیده تبدیل می‌شود؛ و هنگامی که گره با قلب ایجاد شد، نوعی از تعصب و محکمی ـ نه الزاما منفی ـ به وجود می‌آید و این محکمی به میزان گره خوردن آن با قلب است؛ به همین دلیل تا حدی باب گفتگو بسته می‌شود؛ و در این لایه به راحتی نمی‌توان گتفگو کرد؛ امّا در ساحت عقل باب گفتگو کاملا باز است و اساسا محل گفتگو در آن ساحت است؛ لذا تا هنگامی که چیزی به عقیده تبدیل نشده است، امکان گفتگو وجود دارد و در این مقام است که آزادی بیان معنا پیدا می‌کند؛ بله امکان تغییر عقیده نیز وجود دارد؛ ولی همانگونه که به مرور زمان چیزی عقیده می‌شود، به مرور زمان باید آن عقیده از عقیده‌گی خود بیوفتد و عقیده جدید جایگزین آن بشود.

 

بنابراین می‌توان میان اندیشه و عقیده عموم خصوص من وجه قائل شد؛ به این معنا که بعضی از اعقاید، اندیشه بودند و از گذرگاه فکر و اندیشه گذشته‌اند و بعضی دیگر عقاید برآمده از خرافات و اوهام هستند و رنگ و بوی اندیشه را ندیدند و همچنین اندیشه‌هایی هستند که هنوز در ساحت عقل باقی ماندند و تبدیل به عقیده نشدند و یا حتی نشوند.

حال اگر گفته می‌شود «آزادی عقیده» ممنوع است، به این معنا است که تنها عقیده‌ای که از گذر و کوچه‌ی اندیشه گذشته باشد مجاز است. و به تعبیری می‌توان گفت اساسا آزادی بیان قبل از آزادی عقیده است؛ و در امتداد آزادی اندیشه است؛ هنگامی که اندیشیدی و از معبر فکر به اندیشه‌ای رسیدی، در این جا باب گفتگو و بیان باز است؛ از قضا اتفاقا نه تنها جواز هست، بلکه نیاز دوطرفی به این بیان هست؛ هم آن کس که اندیشیده است نیاز دارد حرفش را به دیگری بزند تا در معرض نقد قرار گیرد و هم دیگری نیاز دارد اندیشه‌های نو و جدید را بشنود.

بنابراین وقتی آزادی عقیده داده نمی‌شود، برای آن است که عقیده از راه درست آن، یعنی اندیشه، به وجود بیاید؛ و حتی تا جایی که اسلام عقیده به حق بدون تحقیق و تفکر را هم قبول نمی‌کند.

پس از این بحث شاید لازم باشد مباحث فقهی چون ارتداد نیز مورد بررسی قرار گیرند.

آزادی عقیده و سست عنصری

گاهی آزاداندیشی به معنایی گرفته می شود که ملازم با این است که باید همه اندیشه ها را محترم بشمارید، هر کسی باید آزاد باشد هر فکری که کرد را عرضه بکند، و حتی به اینجاها می کشد که هر کسی بهره ای از حق دارد و نباید با محصول فکری او مقابله صورت بگیرد، و یا بالاتر گفته می شود که ما به حق نمی توانیم برسیم و معیاری نداریم که چه کسی دارد حق را می گوید پس باید به اندیشه های یکدیگر احترام بگذاریم!

اما در نگاه دقیق و صحیح هم حق وجود دارد و هم ما می توانیم به آن برسیم و هم اگر به آن رسیدیم مخالف آن باطل است و اگر چنین شد آنگاه اندیشه های مخالف آن اگر بخواهد از ناحیه اندیشه خارج شده و وارد زیست اعتقادی جامعه شود مجاز نخواهد بود.

چیزی که به اسم آزادی عقیده مطرح می شود، با مبانی معرفت شناسی شکاکیت گرا که در ابتدای نوشته به آن اشاره رفت، یک حیات اعتقادی سست و بی انضباطی را ایجاد می کند و انسان را دعوت به یک حالت انفعال در اعتقادات و باورها می کند، این در حالی است که مهم ترین بخش حیات انسانی زیست اعتقادی اوست، این باورهای انسان ها هستند که نحوه زندگی و چگونگی تعاملات انسانی اجتماعی را معلوم می کند، اگر بخواهیم تن به آزادی عقیده بدهیم باید به یک زیست اجتماعی سست تن بدهیم که حاصل آن تربیت یک جامعه سست عنصر و بی انضباط و منفعل خواهد بود.

اما اگر آزاداندیشی به معنای حق گرایی و حق پذیری باشد آنگاه انسان آزاداندیش اتفاقا جزو محکم ترین و منضبط ترین انسان ها است و تمام عزم خویش را جزم می کند تا به حق برسد و وقتی به آن رسید می پذیرد و تمام رفتارهای جامعه خود را بر اساس آن بنا می کند. بله فضا را برای حرفهای مخالف عقاید مستقر در جامعه کاملا نمی بندد ولی اینطور هم نیست که یک فضای شل و بی انضباط درست کند که امنیت اعتقادی جامعه از ناحیه سست عنصران و بی مبالاتان در اندیشه به خطر بیفتد که امنیت اعتقادی جامعه از هر امنیتی بالاتر است.

 

#یادداشت_363

عقیل رضانسب 14020303

 

آزادی عقیده و بی غیرتی

در یادداشتی[1] توضیح دادیم که آزاداندیشی چون در نسبت با حق تعریف می شود، فرد آزاداندیش نسبت به محصول اندیشه خود غیور است. وقتی آزاداندیشی مجاز بلکه ضروری شمرده می شود، طبیعتاً افراد به محصولات اندیشه ای خود معتقد خواهند شد، لذا طبعاً اگر آزاداندیشی مجاز باشد عقاید مختلفی شکل خواهد گرفت؛ البته همانطور که محصول آزاداندیشی می تواند مورد داوری قرار بگیرد که اولاً غلط است یا صحیح به این معنا که قواعد اندیشه بودن اندیشه در آن مراعات شده یا نه و احیاناً مغالطه شده باشد، ثانیاً باطل است یا نه، از آن جهت که این تلاش اندیشه ای چقدر توانسته به حق برسد، و ثالثاً آزاد است یا نه، از آن جهت که تحت تأثیر تعصب ها و تقلید ها و ترس ها و … بوده یا نه؛ عقیده نیز می تواند مورد داوری قرار بگیرد، هم از جهت اینکه صحیح است یا غلط و هم از جهت اینکه حق است یا باطل؛ و در آخرت و در برخورد سنن الهی در همین دنیا عقیده باطل و غلط مورد سؤال و عقاب قرار خواهد گرفت.

اما عقیده اگر بخواهد بیاید تبدیل به یک پدیده اجتماعی شود، اگر معتقد باشیم که هر عقیده ای می تواند خود را تبلیغ کند و یارگیری کند تا تبدیل به یک پدیده اجتماعی شود، آنگاه معتقد به آزادی عقیده خواهیم بود.

اگر عقاید باطل و غلط بخواهند آزادانه در مسیر تبدل خود به یک باور عمومی قدم بردارند، و کسانی که معتقد به عقاید حقه و صحیحه هستند هیچ واکنشی در مقابل این عقاید نداشته باشند، در واقع باید گفت که غیرتی نسبت به عقاید حقه صحیحه ندارند، و این بی غیرتی ضد آزاداندیشی است!

آزاداندیش حق گرا و حق پذیر است و وقتی به حق رسید و آن را پذیرفت، برایش چون دُر ارزشمند است و حاضر است حتی جان خود را فردای آن کند، اگر توفیق یار بود و آزاندیشان حق گرا و حق پذیر و فدایی حق توانستند یک جامعه ای بر اساس عقاید حقه شکل بدهند و به حاکمیتی نیز رسیدند، وظیفه دارند که از نشر و رونق یافتن عقاید باطله جلوگیری کنند که اگر نکنند یعنی مرتبت و جایگاهی برای حق قائل نیستند و این یعنی ضدیت با آزاداندیشی.

 

#یادداشت_362

عقیل رضانسب 14020303

 

[1] https://andishekalami.ir/15335/

آزادی بیان اندیشه؛ نه عقیده

به نظر می‌رسد وقتی «آزادی عقیده» را منع می‌کنیم، نباید به دنبال «آزادی بیان» باشیم؛ به عبارتی آزادی بیان ابراز آن عقیده اگر باشد، شما نمی‌توانید میان دو تفکیک قائل شوید و یکی را آزاد و دیگری را محدود کنید؛ با این دو باید رفتار مشابه بشود؛

امّا با تامل در معنا عقیده و تفاوت آن با اندیشه، شاید بتوان میان آزادی بیان و آزادی عقیده تفکیک کرد و برای هر دو به صورت یکسان حکم نکرد؛ به خصوص که قائل به «آزادی اندیشه» هستیم.

به عبارت دیگر چه تفاوتی میان اندیشه و عقیده هست که یکی را آزاد می‌گذاریم و دیگری را محدود می‌کنیم؟

قبل از بیان این تفاوت و اینکه تا چه حد نگارنده می‌تواند اندیشه را از عقیده تفکیک کند، لازم است گفته شود که نگارنده سعی دارد اندیشه را از عقیده جدا کند و در تنها در حیطه اولی آزادی بدهد و به طبع آن آزادی که به بیان می‌دهد، در حیطه اندیشه است، نه عقیده؛ لذا اینکه آزادی عقیده را منع کنیم و قائل به آزادی بیان باشیم، هیچ تناقضی ندارد؛ چرا که آزادی بیان اندیشه‌ها مدنظر است؛ بنابراین باید آزادی بیان را در امتداد آزادی اندیشه دید نه در ادامه آزادی عقیده.

همچنین این نکته هم لازم است تذکر داده شود که در این یادداشت تنها از حیث کلامی (اندیشه‌ای) به مسئله نظر شده است و نه نگاه‌های فقهی یا فقه‌حکومتی؛ لذا در این یادداشت نباید به دنبال آزادی بیان و یا آزادی عقیده به لحاظ حقوقی بود.

به یاری خدا اگر عمری باقی بود در یادداشتی دیگر تفاوت اندیشه و عقیده نگاشته خواهد شد تا روشن شود که چرا به اندیشه آزادی و آزادی بیان می‌دهیم ولی به عقیده خیر.

رابطه آزادی بیان و آزاداندیشی

معمولا آزاداندیشی در معنای آزادی بیان گرفته می‌شود ولی ما به راحتی میان «آزاداندیشی» و «آزادی بیان» تمییز قائل می‌شویم و حتی در خود آزاداندیشی نیز، دو لایه آزاداندیشی فردی و اجتماعی را هم می‌فهمیم؛ با این وجود به نظر می‌رسد نمی‌شود دم از آزاداندیشی زد و در خصوص آزادی بیان دمی برنیاورد؛ به هر حال آزادی بیان خواسته یا ناخواسته در پی‌ آزاداندیشی هست و می‌آید حتی اگر میان آن دو جدایی بندازیم و هم دیگر تفکیک‌شان کنیم.

امّا مسئله اصلی این است که ما آزاداندیشی را پایه قرار داده‌ایم و تکلیف دیگر اخوات و خویشاوندان و اقربا آزاداندیشی را با امامت آزاداندیشی حل می‌کنیم؛ لذا تکلیف آزادی اندیشه، آزادی عقیده، آزادی بیان و دیگر آزادی‌ها با آزاداندیشی روشن می‌کنیم؛ و به عبارت دیگر از آنجایی که ما جوهره‌ی آزاداندیشی را حق‌طلبی و حق‌جویی می‌دانیم، این حق‌طلبی و حق‌جویی است که تکلیف و حد و مرز دیگر آزادی‌ها را مشخص می‌کند؛ همانگونه که حتی خود آزاداندیشی نیز در قید حق و حقیقت است و این حق و حقیقت است که تکلیف و حد و حدود آزاداندیشی را مشخص می‌کند.

آزادی بیان راهبردی ترین روش برای گسترش ولایت و جامعه پذیری

مساله آزادی بیان در چه شرایطی مطرح شده است؟

مساله آزادی بیان زمانی شکل می‌گیرد که اجتماع و اندیشه اجتماعی مطرح است.

اجتماع براساس یک سری از مصالح ومفاسد عام شکل می‌گیرد. مثلا یک مصلحت عام تقسیم کاراست و براساس آن روابط بسیار پیچیده ای شکل میگیرد . نکته بسیار مهم در اینجا آن است که این اجتماع آزادی انسان را حد می‌زند. به این معنا که هرچند انسان بوجود آورنده جامعه است اما این پدیده به محض آنکه متولد شد از اختیار انسان می گریزد و او را تابع خود میکند.

از این جهت آزدی بیان در هراجتماعی مطرح است. از آن جهت که جامعه بالذات یک هژمونی تولید می‌کند و بشر بالذات دارای اختیار و به دنبال آزادی است اندیشمندان همیشه با این سوال روبرو بوده اند که چه تقریری باید از این تضاد داشته باشند؟ اگر جانب آزادی بیان صرف را بگیرند میدانند که این وضعیت میتواند و حتما منجر به شک گرایی دراصول یک نظام اجتماعی خواهد شد و اقتدار اجتماع آرام آرام ضعیف میشود وثبات از آن جامعه رخ برمی‌بندد. ازطرفی اگر جانب ثبات واقتدار جامعه صرفا گرفته شود وکم رنگ ترین طیف آزادی بیان را بپذیریم اولین اتفاقی که برای این جامعه می‌افتد این است که همیشه نگاهش به بالاست. این وضعیت باعث دستوری شدن همه چیزمی‌شود. دراین حالت جامعه بشری به یک ایستایی مذموم میرسد که پذیرفته تعدادی به جای آنها فکر میکند و تصمیم میگیرد. پیشرفت این جامعه پیشرفت همگانی نیست و اساسا اتفاقی که در این جامعه می‌افتد این است که فکر و اندیشه تحت اسارات درآمده و آژادی فکر از این جامعه رخ بربسته است.

پس دراینجا باید هم جنبه ثبات را در نظر گرفت وهم جنبه تغییر را. باید هم اقتدار و حفظ اجتماع را دید و هم جنبه پیشرفت و تکاپوی آن را.

نکته ای که دراینجا به ذهنم میرسد این است که اساسا مشکل جایی به وجود میاید که جامعه را درای یک هژمونی و اقدار از بالا به پایین ببینیم. به عبارت دیگر تصورشکل گرفته از اقتدار در این جامعه یک اقتدار مرکزی و از بالا به پایین است. اما اگر بتوان گونه ای دیگر از اقتدار را صورت بندی کرد مساله رنگ میبازد.

ما اگر بتوانیم جامعه ای را تصویر کنیم که مردم آن جامعه آن را از آن خود بپندارند و اقتدار و حفظ نظام آن جامعه در توده مردم باشد اساسا آزادی بیان هیچ گاه هیچ مانعی برای حفظ نظام نخواهد بود. این جامعه چون از درون میجوشد و تفکر میکند اتفاقا به آزادی بیان بی قید وشرط احتیاج دارد. زیرا توانایی این جامعه در آن است که غیر را به راحتی در خود حل وفصل میکند و به جای آنکه ترسو باشد بشدت مهاجم و ویران کننده رقیب خود است.

آنچیزی که در پارگراف بالا گفتم وضیت جامعه مطلوب است. در آن جامعه اساسا صورت مساله پاک و میشود. ولی در وضعیت تاسیس بنظر باید قضیه متفاوت باشد. هرجامعه ای در وضعیت اولیه خود باید بگونه ای از خود محافظت کند. البته این محافظت میتواند صورت های مختلفی بخود بگیرد ولی یکی از مترقی ترین گونه های آن صورت دهی جامعه تحت ولایت است. ولایت به معنای انسجام شدید در یک بستر حقیقی است که افراد خود را در برابر بیگانگان این اندیشه و ساحت تفکر حفظ میکنند. اقتدار این جامعه به انسجام هرچه بیشتر و وحدت حقیقی آن نزد توده مردمی است که ذیل ولایت می‌باشند. در اینجا آزادی بیان یک روش راهبردی برای گسترش ولایت است. اتفاقا چون همه آحاد تحت ولایت همه در کارهمند و برای حفظ همدیگر زمان دارند ترسو نیستند و بشدت مهاجمند.

آنچیزی که باقی میامند حل وفصل بحث ارتداد و تحلیل درست از بعضی از اتفاقات تاریخی مثل مسجد ضرار است که انشالله در سیاه قلم بعدی بدان خواهم پرداخت.

نقدی به فرق آزادی اندیشه، آزاداندیشی

???? فرق آزادی اندیشه، آزاداندیشی و آزادی عقیده

????️آزادی اندیشه: اگر زمانی اندیشه ای، آزادانه با چیزی تعامل کند یعنی اندیشه اش به دنبال حق باشد، آزادی اندیشه رخ داده است.

????آزاداندیشی: اگر اندیشه انسان، به ملکه و مقامی برسد که همیشه آزادانه با امور مختلف تعامل می کند یعنی هیمشه اندیشه اش به دنبال فهم حق است، آزاداندیشی رخ داده است. و لذا هم به هدف رسیدن به حق می اندیشید و هم صحیح و با رعایت قواعد اندیشه، می اندیشد.

????آزادی عقیده: اگر انسان عقیده و باورش آزاد باشد یعنی عقیده اش بر اساس آزاداندیشی شکل گرفته باشد، آزادی عقیده رخ داده است. برخلاف کسی که بر اساس میلهای غیرحق و تعصب ها و سنت های آباء و اجداد و… باورش شکل می گیرد.

???? نقد تفاوت بین آزادی اندیشه و آزاداندیشی:

به نظر بنده تفاوت آزادی اندیشه و آزاداندیشی در فعل و ملکه بودن این دو نیست.
به نظر اگه انسانی یک بار در یک مساله مواجهه ای آزادانه از قیود و فقط برای رسیدن به حق، داشته باشد، بازهم آزاداندیشی محقق شده است. یعنی برای تحقق آزاداندیشی نیازی نیست این فعالیت تبدیل به ملکه شود.
تفاوت این صرفا در این است که آزاداندیشی یک پویش و فرایند است و آزادی اندیشه، نتیجه و حاصل آن فرایند است.
بنابراين تفاوت ماهوی بین این دو اصطلاح نیست.

بله در اصطلاح نزاعی نیست. اگر بخواهیم تعیینا اصطلاحی برای این واژه ایجاد کنیم، ممکن است.

تفاوت آزادی اندیشه و آزادی عقیده و آزاداندیشی

بسم الله الرحمن الرحیم

  • آزادی اندیشه یک نوعی از اندیشه می باشد. تمرکز در این مفهوم بر روی اندیشه می باشد و آزادی به عنوان یک صفت به آن اضافه شده است. در نتیجه مفهوم جدیدی از اندیشه و آزادی ایجاد نشده است بلکه ترکیب اندیشه به یک صفت می باشد.
  • آزادی عقیده هم از این زاویه مانند آزادی اندیشه است. یعنی یک مفهوم جدید ایجاد نشده است در آن، در این مفهوم، تمرکز بر روی عقیده است و آزادی مانند آزادی اندیشه به صورت یک صفت به آن اضافه می شود.
  • اما آزاداندیشی بر خلاف دو مفهوم قبل، یک پدیده جدیدی از دو لفظ آزادی و اندیشه می باشد. آزاداندیشی یک صفت انسانی می باشد که در صورت ممارست در انسان ایجاد می شود و به معنای رهایی اندیشه انسان از قیود.
  • نکته بعدی در تفاوت میان این سه مفهوم به آن برمیگردد که در آزادی اندیشه و آزاداندیشی، اندیشه رکن اصلی می باشد اما در آزادی عقیده، اندیشه رکن اصلی نمی باشد چرا که برخی از عقیده ها براساس احساسات و عواطف و … در افراد ایجاد می شود.
  • در آزادی عقیده به دنبال آن هستیم که عقایدی که به سبب اندیشه ایجاد نشده است را طرد کرده و آزادی را با اندیشه به عقیده عطا کنیم.

نسبت آزاداندیشی با آزادی اندیشه و عقیده

پیش تر در یادداشتی به نسبت آزادی اندیشه با آزادی عقیده در دیدگاه شهید مطهری پرداختیم. حال می خواهیم نسبت این دو با آزاداندیشی را در یابیم.

به نظر می آید آزاداندیشی همان چیزی است که دغدغه استاد شهید را پاسخ می دهد. آزاداندیشی همان است که انسان را وارد وادی عقلانیت و تفکر می کند. به وسیله آزاداندیشی می توان از تعصب و تحجر و تقلید رهایی پیدا کرد. حتی اگر این تعصب در ناحیه عقاید باشد.

به عبارت دیگر آزاداندیشی، در مقابل آزادی عقیده یا آزادی اندیشه نیست. آزاداندیشی، در واقع دعوت به اندیشه ورزی آزادانه است. اندیشه ورزی آزادانه در همه عرصه های فکری. چنین دعوتی اگر تبدیل به خصلت انسانی شود، همه زندگی او را ویرایش می زند. از رفتارهای فردی و اجتماعی گرفته تا آداب و رسوم و عادات و خلقیات و حتی اعتقادات و باورها. ویرایشی دائمی و ارتقای نو به نو به تمام عرصه های حیات انسانی.