جای ایده های مادر

بسم الله الرحمن الرحیم

داشتن ایده ی مادر که خروجی نگایه خاص به حل مساله است، جای اصلی اش کجاست؟

آیا چنین است که دارندگان ایده ی مادر جایگاه خاص پیدا میکنند؟

و یا اینکه کسانی که جایگاه خاص دارند باید ایده ی مادر داشته باشند و یا حداقل به دارندگان ایده های مادر مراجعه کنند؟

 

در هر صورت از این جزئیات که گاه برخی تاملات حول آنها میتواند گره گشایی هایی در ذهن ما داشته باشد، این سوال مطرح است که مصرف ایده های مادر در کجاست؟ و به کار چه نوع حوائجی می آیند؟

شاید گفته شود خصوصیتی در این مورد وجود ندارد، و به کار همه نوع حاجتی می آیند، اما آیا واقعا چنین است؟

اگر مادر بودن ایده ی مادر از این جهت باشد که ابعاد متفاوتی را در بر میگیرد، و جهات مختلفی را پوشش میدهد، و همچنین به اهداف متعددی میرساند، آیا می توان گفت که این شاخصه در همه ی موضوعات قابل ردیابی است؟ یعنی آیا چنین است که در همه ی موضوعات ابعاد متعدد و اهداف مختلف و متنوع قابل تصور است؟

اگر نمیتوان چنین گفت، پس این مسائل اوصاف چه موضوعاتی هستند؟

 

مثلا آیا ویژگی موضوعات تمدنی است؟
یا آیا ویژگی موضوعاتی در ناحیه ی سررشته داری است؟

تقریر نسبت فرهنگ با سیاست و اقتصاد

فرهنگی به دو معنا در ادبیات قوم به کار برده میشود:

🔸فرهنگ به معنای خاص که قسیم سیاست و اقتصاد است. در واقع فعالیت های اجتماعی به سه نوع فرهنگی، سیاسی و اقتصادی تقسیم میشود. در این معنا فرهنگ جنس قسمتی از فعالیت های اجتماعی را مشخص میکند لذا در اینجا بیشتر از ترکیب «کار فرهنگی» استفاده میشود.

🔸در معنای دیگر فرهنگ به معنای عام مراد است. در این معنا فرهنگ به عنوان یک رویکرد در نظر گرفته میشود، نه جنس فعالیت های خاصی که قسیم اقتصاد و سیاست باشد. بلکه رویکردی است که در میتواند بر بسیاری از فعالیت ها حاکم باشد.

🔰به نظر می رسد در «ایده فرهنگی مادر» که فرهنگ را به عنوان مهم ترین مسئله و مهم ترین راه حل برای حل بسیاری از مسائل و بحران ها، ولو مسائل سیاسی یا اقتصادی معرفی میکنیم، مراد از فرهنگ همین معنای دوم از فرهنگ و معنای عام آن است. فرهنگی که می تواند در صدر اولویت های کشور قرار گیرد و به وسیله ایجاد فرهنگ سازی گره های مختلف سیاسی، اقتصادی و فرهنگی را حل کند.

ریشه انسان شناختی زیربناء بودن فرهنگ

بسم الله

اینکه گفته می شود فرهنگ، اساس و حامل اهداف دیگر است، به این معناست که فرهنگ زیربنای جامعه و دیگر عرصه ها روبنا و وابسته به فرهنگ هستند. مراد از زیربناء بودن، ایفای نقش آن به صورت ریشه ای است. یعنی بقیه اجزاء کاملا متأثر از فرهنگ هستند.

ریشه این نظریه، در انسان شناسی و نگاه به فرایند رفتاری انسان است. عمدتا رفتار انسان متأثر از فرایندی است که از باورهای او ریشه می گیرد. به عبارتی باورها و عقاید فرد باعث می شود، ارزش هایی در ذهن او شکل گیرد و این ارزش ها باعث نگرش خاص فرد نسبت به پدیده ها و تحولات هستی می شود. همین نگرش است که کنش و رفتار او را می سازد. بنابراین باورها و عقاید به عنوان یک مولفه فرهنگی، ریشه رفتارهای اجتماعی در عرصه های سیاسی، اقتصادی، حقوقی و غیره می شود.

بسیاری از فلاسفه علم النفس و روانشناسان معتقدند که اگر باور انسان دگرگون شود سرنوشت او نیز عوض خواهد شد.

البته در شکل گیری باورها، عوامل متعددی چون ارث، محیط تربیتی فرد، محیط و ساختار سیاسی، اقتصادی و فرهنگی و دیگر عوامل وجود دارد، اما در نهایت فرهنگ به عنوان روح حاکم بر جامعه، عامل تعیین کننده شکل دهی به باورها است.

به عنوان یک شاهد می توان به بعثت پیامبر اکرم (ص) اشاره کرد. با وجود اینکه اغلب شرایط و روابط و مناسبات اقتصادی و سیاسی قبل و بعد از ظهور پیامبر اکرم (ص) تقریبا یکسان و مشابه بود اما ایشان با تبلیغ و تعلیم و تربیت، که همه، ابزارهای فرهنگی هستند، باورهای مردم را چنان تحت تاثیر قرار دادند که تمام رفتارهای آنها را در عرصه حقوقی، سیاسی، اقتصادی و غیره را تغییر دادند و تمدن جدید اسلامی را پدید آوردند. در واقع  پیامبر اکرم (ص) فرهنگ مردم را اصلاح کردند و همین فرهنگ، تمام مناسبات سیاسی، اقتصادی و حقوقی را دگرگون کرد.

به نظر می رسد ریشه بسیاری از تغییر و تحولات اجتماعی در طول تاریخ، همین است. تحولات اجتماعی غرب، ریشه اش تحولات فکری (در معرفت شناسی، هستی شناسی، انسان شناسی و خداشناسی) در عصر رنسانس است. چنانچه مهمترین مولفه انقلاب اسلامی در ایران نیز، تغییر نگرش مردم بود که توسط امام خمینی (ره) و دیگر انصار ایشان از سال 42 تا 57 در جامعه ایران رخ داد.

 

 

فرهنگ زیر بنای نظامات اجتماعی

بسم الله الرحمن الرحیم

هر نظام واره اجتماعی از سه ریز نظام فرهنگی و اقتصادی و سیاسی تشکیل می شود.

یکی از مهم ترین مسائل در جامعه شناسی ، تشخیص نظام زیربناست.

نزاع اصلی برای زیربنایی بر سر دو مفهوم فرهنگ و اقتصاد می باشد.

در اندیشه اسلامی ، ریز نظام فرهنگی، به عنوان زیر بنای نظام واره های اجتماعی انتخاب می شود.

زیر بنا بودن فرهنگ نسبت به دو نظام واره دیگر را با ادله مختلفی می توان اثبات کرد اما شاید بتوان این سه دلیل را از مهم ترین ادله برای اثبات آن بیان کرد:

1-مهم ترین نکته در نظام های اجتماعی، انسانی بودن آن ها می باشد. و مهم ترین تفاوت انسان با حیوان ، روح و عقل می باشد. فرهنگ در جامعه به مثابه روح و عقل برای انسان می باشد. فلذا تمایز و هویت بخشی انسان و جامعه به سبب معنا و فرهنگ می باشد.

2-تعالی و تکامل در انسان برای روح انسان می باشد. و همان طور که بیان شد، فرهنگ در جامعه به مثابه روح برای انسان می ماند در نتیجه ، تعالی و تکامل یک جامعه به فرهنگ آن می باشد.

3-در میان این سه نظام فرهنگی و سیاسی و اقتصادی، موثرترین بعد در جامعه از حیث کمیت و کیفیت به فرهنگ تعلق می گیرد.

مجموع این ادله و ادله ی دیگر، به زیربنایی فرهنگ برای نظام های اجتماعی منجر می شود.

اهمیت فرهنگ با نظر به مقوله هویت

یکی از مقوله‌های که می‌توان برای تاکید بر اهمیت فرهنگ به آن اشاره‌ کرد، هویت است. هویت برخواسته از فرهنگ است؛ در واقع موجودیت هویت یک جامعه به فرهنگ وابسته است و این فرهنگ هر جامعه است که هویت آن جامعه را تشکیل می‌دهد.

لذا می‌توان گفت فرهنگ، اساس استقلال یک جامعه است. همانگونه که هویت و خودباوری برای استقلال و رهایی از وابستگی لازم است، فرهنگ و توجه به فرهنگ هم لازم است؛ البته اگر نگوییم چند برابر!

اگر فرهنگ، مبدء شکل‌گیری هویت جامعه باشد؛ برای اصلاح جامعه و یا ایجاد هویت جدید، پرداختن به فرهنگ و اصلاح فرهنگ نیاز است و شاید بتوان گفت بدون فرهنگ، امکان هویت بخشی به جامعه وجود ندارد؛ هویتی که اراده‌ها و عزم‌های ملی را رقم می‌زند، باید از جاده‌ی فرهنگ بگذرد.

لذا به آن میزان که هویت برای‌مان اهمیت می‌یابد، باید فرهنگ هم برای‌مان دارای اهمیت باشد؛ نمی‌شود به دنبال خودباوری جامعه بود و از فرهنگ صرف نظر کرد و یا حتی فرهنگ را در راس و مقدم بر همه‌چیز قرار نداد.

تاملی در خاستگاه صدور «ایده های مادر»

ایده فرهنگی مادر؛ از اولین چیزهایی که در مواجهه با این گزاره به ذهن متبادر میشود، اصل رویکرد و زاویه نگاه و تحلیل راهبردی است که در پس این گزاره خوابیده است. این مهم است که وقتی میخواهیم درباره یک کلان پدیده اجتماعی و بلکه یکی از ساحت های زیست اجتماعی تحلیلی ارائه دهیم و ایده ای برای اصلاح و ارتقای وضعیت آن پیشنهاد دهیم، چگونه و با چه آرایش ذهنی به آن مینگریم؟ به تعبیر دیگر هندسه ای که از آن پدیده ها انتزاع میکنیم و بر اساس آن الگو  و طرحواره به قضاوت، توصیف و توصیه در رابطه با آن پدیده میپردازیم نقش بی بدیل و تعیین کننده ای دارد. البته که متاسفانه معمولا در تحلیل ها و طراحی های اجتماعی به این مساله کم توجهی میشود و یا دررابطه با سهل اندیشانه برخورد میشود و اساسا زیر بنا بودن آن و بلکه منفعت آن نفی میشود. از جمله ویژگی های استاد فلاح این است که به شدت معتقد و مقید به داشتن الگوی مفهومی و هندسه وار دیدن پدیده های اجتماعی هستند. از جمله آن ها این نگاه مرکز ثقل بینی، توجه به رستنگاه ها و ریشه ها(و مشتی چیزهای دیگر!)است که در مقام توصیه های راهبردی خود را در طرح “ایده های مادر” نشان میدهد.لذا خاستگاه صدور این طرح ها را میتوان در نوع ساختار ذهنی و پدیدارشناسی متفکر جستجو کرد. بنظر خود اصل اینطور دیدن جای تامل و دقت و مباحثه بیشتر و در صورت مطلوبیت جای توصیه جدی به جبهه انقلاب و خصوصا نخبگان آن در اتخاد این رویکرد دارد. قابل توجه اینکه، این مساله “الگو و مدل مفهومی” خود ممکن است یکی از ملزومات و مقدمات مساله حیاتی “وحدت گفتمانی” در جبهه باشد و تا در این ناحیه به اشتراک خوبی نرسیم، اشتراک در برداشت ها و توصیه های راهبردی خیالی خام باشد.

مردم ما دین دارند

اگر صحنه نبرد فرهنگی ما با دشمنان و حجم فشار ها، هزینه ها و حملاتی که دشمن از اینها ناحیه دارد وارد میکند به درستی توصیف نشود، نمی توان عمق پیشرفت انقلاب اسلامی را درک کرد و امیدوارانه به تلاش برای آینده پرداخت.

اگر کسی صحنه فرهنگی و اجتماعی جامعه را فارغ از دشمن در مقابل دیدگان خود قرار دهد دائم خواهد گفت که مردم بی دین شده اند، حیا و عفاف از بین رفته است، نماز و روزه و… دیگر نقشی ندارد، فرهنگ های مادی و مضر مثل مصرف گرایی و … روز به روز بیشتر می شود و اوضاع اوایل انقلاب اصلا قابل مقایسه با امروز نیست و در یک کلام جمهوری اسلامی در زمینه فرهنگی شکست خورده است. لذا بسیاری از جبهه حزب الله نیز اگرچه ممکن است این گزاره ها را به زبان نیاورند لکن همین توصیف در ذهنشان است و به خاطر آن ناامیدانه به اوضاع جامعه می نگرند.

لکن اگر وضعیت فرهنگی جامعه را در شرایط خلاء بررسی نکنیم و از حجم تلاش دشمن و حملات سختی که در این زمینه داشته است مطلع گردیم و آن ها در محاسبات خود لحاظ کنیم می بینیم که علی رغم همه کم کاری هایی که در این زمینه داشته ایم، اینقدر این گفتمان قدرت دارد که همچنان پر قدرت در صحنه حضور دارد و انسان تربیت میکند و فتح میکند و خون میگیرد.
لذا این انقلاب می تواند با وجود تمامی فشارهای مختلفی که بر آن تحمیل میشود همچنان مقتدر بایستد و پیش برود. به دلیل اینکه می تواند در دل نظام سلطه عده را با سخن خویش تربیت و حفظ کند.

لذا حضرت آقا در مورد شهید حججی بزرگوار می فرمایند: « خب این یک نمونه است، از قبیل محسن حُججی، ما جوان کم نداریم. این نمونه را خدای متعال به دلایلی برجسته کرد و نشان داد تا در مقابل چشم همه قرار بگیرد و همه ببینند و تسلیم این حقیقت شریف و عزیز بشوند که این انگیزه‌ی انقلابی روزبه‌روز در جوانها به فضل الهی و به توفیق الهی دارد افزایش پیدا میکند. کسانی نامه مینویسند به ما و التماس میکنند، واقعاً التماس میکنند که اجازه بدهید [برویم] -حالا آنها که دستشان میرسد که یک تلفنی اینجا بکنند و نامه‌ای بنویسند؛ و چند برابر آنها لابد کسانی که این امکان را هم ندارند- التماس میکنند ما را بفرستید آنجا که مثلاً برویم مبارزه بکنیم با دشمن، مجاهدت کنیم با دشمن؛ این همان انگیزه‌های جوانهای ما است. و این معجزه است، به‌خاطرِ عواملی که در مقابل این وجود دارد؛ یکی‌ همین فضای مجازی که جناب آقای جنّتی فرمودند، که البتّه فرمایش ایشان و هشدار ایشان درست است، ما هم دنبال قضیّه به‌طور‌جدّی هستیم، لکن با وجود این فضای مجازی، با وجود این توطئه‌ها، با وجود این وسوسه‌ها، شما می‌بینید که این‌جور جوانهایی را و این‌جور انگیزه‌هایی را جمهوری اسلامی به خودش مشاهده میکند؛ این لطف الهی است.»30-06-1396

در جای دیگر نیز فرمودند: « شهید حججی یک جوان از همین جوانهای امروز است، او هم یک جوانی است در سنّ ۲۵ سالگی؛ یعنی همین اینترنت و همین کانالهای اجتماعی و همین روزنه‌های اغواگر صوتی و تصویری و همه‌جوری، این جوان را هم احاطه کرده، مثل هزاران جوان دیگری که احاطه کرده، امّا او این‌جوری از آب درمی‌آید. البتّه شهید حُجَجی را خدای متعال مثل یک حجّتی امروز در مقابل چشم همه گرفت امّا زیادند کسانی که این احساس، این انگیزه، این ایمان در آنها وجود دارد. این رویشهای جدید انقلابی و اسلامی را نباید دستِ‌کم گرفت، اینها خیلی باارزشند، قدرشان را باید دانست.»30-05-1396

اگر کسی صحنه را با همه مولفه ها و موثرات نبیند، این بیانات حضرت آقا و تحلیل ایشان از صحنه و امیدواری ایشان به وضعیت جامعه را خوش بینی می فهمد. هرچند که بر زبان نیاورد.

فرهنگ چونان هوا!

جمله معروفی از رهبر معظم انقلاب، در مورد اهمیت فرهنگ وجود دارد که ایشان می‌فرمایند:

فرهنگ، به معناى هوايى است كه ما تنفّس مى‌كنيم؛[1]

این تمثیل زیبا به شدت اهمیت و ارزش و نقش فرهنگ در زیست انسانی ما را نشان می‌دهد، هوا عامل تعیین کننده برای ادامه حیات ماست، اما عاملی که از شدت بودن و از شدت نیاز آن به آن احساس نیاز به آن کمتر از سایر نیازهای بدن است؛ مثلاً گرسنگی و تشنگی چون نیازهای آن به آن انسان نیستند و با یک بار خوردن یا آشامیدن تا چند ساعت دیگر بدن نیاز به آب و غذا ندارد، احساس نیاز به آن ها خیلی بیشتر حس می شود. همچنین از زاویه دیگر گرسنگی و تشنگی و نیازهایی مثل آن ها که گاهی ممکن است آب و غذا برای برطرف کردن نیاز باشد و گاهی نباشد، باز هم حس نیاز به این نیازها ضریب می خورد.

اما هوا نیازی است که با وجود تعیین کنندگی بیشتر نسبت به سایر نیازها احساس نیاز کمتری به آن می شود؛ هم چون همیشه و آن به آن هست و هم چون همیشه هوا هست! اساساً یک سری حقایق داریم که از شدت بودن و از همیشه بودن مورد غفلت واقع می شوند، مثلاً نور با وجود اینکه اوست که باعث می شود ما همه اشیاء مرئی را ببینیم، ولی چون همیشه هست معمولاً از حضور آن غافلیم. یا مثلاً خدا از شدت بودن و از همیشه بودن نسبت به او دچار غفلت می شویم.

به همین دلیل جوامع احساس نیاز به اقتصاد را بیشتر از احساس نیاز به فرهنگ می دانند، این در حالی است که این فرهنگ است که نوع و کیفیت اقتصاد شما را معین می کند، یا در تمثیل به نیازهای بدن، این فرهنگ است که نوع غذا و آب و … شما را مشخص می کند.

 

هوا می تواند پاک باشد و می تواند آلوده، چون انسان ناگزیر از تنفس است، در هر هوایی که قرار بگیرد باید تنقس کند، ولو آن هوا آلوده باشد و خطرات و ضررهایی را برای او ایجاد کند، چون اگر تنقس نکند می میرد، ولی اگر هوای آلوده تنفس کند با وجود آسیب هایی که به او وارد می شود، ولی زندگی او بیشتر ادامه پیدا خواهد کرد، هر چند که این هوای آلوده بسته به شدت آلودگی ممکن است در اثر تکرار او را بکشد.

هوای پاک و فرهنگ پاک باعث رسیدن انسان به زیستی پاکیزه می شود و هوای آلوده و فرهنگی آلوده باعث ثمرات ناپاک در حیات انسانی می شود. قرآن کریم در این مورد به زیبایی می فرماید:

وَ اَلْبَلَدُ اَلطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبٰاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ اَلَّذِي خَبُثَ لاٰ يَخْرُجُ إِلاّٰ نَكِداً كَذٰلِكَ نُصَرِّفُ اَلْآيٰاتِ لِقَوْمٍ يَشْكُرُونَ  ﴿الأعراف‏، 58﴾

ثمره زیست خبیثانه چیزی جز «نکد» که گیاهی اندک و بی سود است نخواهد بود. ولی زیست پاکیزه که ناشی از فرهنگ پاکیزه ای است که چونان هوا مورد استنشاق همه قرار می گیرد، مثل درختی پاک است که ریشه دار و با دوام است و تا سقف آسمان شاخ و برگ زده است:

 

أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اَللّٰهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهٰا ثٰابِتٌ وَ فَرْعُهٰا فِي اَلسَّمٰاءِ  ﴿إبراهيم‏، 24﴾

تُؤْتِي أُكُلَهٰا كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّهٰا وَ يَضْرِبُ اَللّٰهُ اَلْأَمْثٰالَ لِلنّٰاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ  ﴿إبراهيم‏، 25﴾

فرهنگ پاک باعث رقم خوردن عقاید و اخلاق و رفتار پاک می شود و نتیجه آن حیات طیبه است:

مَنْ عَمِلَ صٰالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثىٰ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيٰاةً طَيِّبَةً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ  ﴿النحل‏، 97﴾

و فرهنگ آلوده می تواند جامعه را به جایی برساند که دیگر امید رستگاری از آن وجود نداشته باشد، و حتی نسل های آینده ای که پا به صحنه می گذارند، نیز نسل هایی قطعا آلوده خواهند بود؛ همانطور که جناب نوح علیه السلام در قرآن کریم در مورد قوم خود می فرماید:

وَ قٰالَ نُوحٌ رَبِّ لاٰ تَذَرْ عَلَى اَلْأَرْضِ مِنَ اَلْكٰافِرِينَ دَيّٰاراً  ﴿نوح‏، 26﴾

إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبٰادَكَ وَ لاٰ يَلِدُوا إِلاّٰ فٰاجِراً كَفّٰاراً  ﴿نوح‏، 27﴾

 

 

[1] خامنه‌ای، علی، رهبر جمهوری اسلامی ایران، بيانات، جلد: ۳۶، صفحه: ۲

حفاظت شده: چرا به کار فرهنگی نمی پردازیم؟

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید:

نگاهی به ضرورت فرهنگ

اگرچه از ضرورت فرهنگ نوشتن، ضرورت دارد، اما پیش از آن باید توجه کرد که چرا به این بحث می پردازیم. با اندکی اغماض می توان گفت همه انسان ها اهمیت فرهنگ را می پذیرند. و اگر کسی باشد که منکر این ضرورت باشد، احتمالا تصوری از فرهنگ ندارد. چرا که تصور این پدیده، تصدیق به اهمیت اش را در پی دارد. و تقریبا می توان گفت کالبدیهی است.

در این نوشته تلاش می شود برای توجه بهتر به کارکرد فرهنگ، اندکی به بحث ضرورت فرهنگ بپردازیم.

استاد بزرگوار، حاج آقای فلاح، در توجهی به فرهنگ، این مقوله را از 3 جهت مهم شمرده اند:

اول این که در مکتب امام، فرهنگ اساس و حتی هدف است. از منظر فردی، محور رشد انسان و در نگاه اجتماعی، محور فرهنگ است.

دوم این که فرهنگ حامل احکام دینی است. طریق و راه و روش است.

و جهت سوم تمرکز عمیق دشمن بر روی عنصر فرهنگ است. از ویژگی های این تمرکز، بودجه های سنگین وقتی و مالی و تخصصی و در طی سالیان طولانی است.

 

به نظر این سه محور اهمیت هر کدام گرای یک نحوه توجه به فرهنگ را می دهد.

جهت اول، به لحاظ بینشی و اعتقادی، احتیاج به رسیدگی دارد. از این منظر اندیشه جایگاه ویژه ای می یابد و رسیدگی به ذهن و فکر مردم و پشتیبانی و پاسخ گویی بسیار مهم می شود. هم چنین نقشه راه و نقطه مطلوب را از این منظر می توان یافت.

جهت اول همچنین تفاوت مکتب اسلام با مکاتب مادی امروز است که هدف و اساس را اقتصاد و حداکثر کردن منافع مادی می دانند.

توجه به فرهنگ به عنوان حامل پیام، و روش و رویکرد، ما حصل وجه دوم است. از این منظر روش های فرهنگی و ابزار مد نظر قرار می گیرد. نقش رسانه و هنر پررنگ می شود.

مفاد گفتمانی شاید جایگاه واسط بین دو جهت گفته شده دارد.

اما وجه سوم، از جهت عملیاتی راهگشاست. این که در صحنه عمل، رقیبی حضور دارد که طرح و نقشه عملیاتی معینی دارد و پرقدرت می تازد، آرایش صحنه را عوض می کند و نوع مواجهه عملی را تغییر می دهد. در چنین شرایطی حتما باید برنامه های فرهنگی با ملاحظه طراحی های جبهه رقیب صورت گیرد.

 

این ملاحظات اگرچه راهگشاست اما به نظر می رسد ابهام در چیستی فرهنگ و کثرت استعمال های متنوع از آن، یکی از موانع اصلی در حوزه فرهنگ است.

سوال دیگری که جای تامل دارد، نسبت کلام انقلابی با جهات مختلف فرهنگ است. که در فرصت های دیگری باید به این دو سوال پرداخت.

 

تبیینی از اقتدار فرهنگ انقلاب اسلامی در کنار غنای آن

در خاطره ای از امام موسی صدر رحمه الله علیه نقل شده است که در صور لبنان شخصی مسیحی بستنی فروشی داشت. در همین خیابان که اتفاقا محله ای شیعه نشین بود، شیعه‌ای توانسته بود با استفاده از احساسات مذهبی مردم فضایی را ایجاد کند که مردم از این شخص مسیحی خرید نکرده و فقط از خودش خرید کنند. این امر موجب شده بود که نه تنها معیشت این شخص به تنگ آید بلکه فضایی ضد ارزش در نگاه مردم علیه این فرد شکل بگیرد. فرد مسیحی این مشکل را با امام موسی صدرمطرح می کند. امام موسی، بعد از نماز جمعه آن هفته درخواست می کند که پیاده به منزل برود و از این خیابان عبور می کند. جلوی درب مغازه این مسیحی توقف داشته و به شخص مسیحی می گوید: «امروز از کدام بستنی به ما میدهی؟» همین حرکت و اقدام موجب می شود که یک جا به جایی ذهنی برای مردم آن منطقه شکل بگیرد و بدون هیچ سخنی یک ضد ارزش کنار رفته و ارزشی جایگزین آن گردد.

در مقوله فرهنگ انقلاب اسلامی اشاره شد که این فرهنگ، دارای اقتدار و غنا است. می تواند فرهنگی اتفاقا غنای کافی داشته باشد اما بدون اقتدار ممکن است با اندک تکانه ای دچار آسیب گردد. به نظر می آید طبق خاطره ای که گذشت قدری واضح گردد که فرهنگ دینی مردم اگر در مقام اقتدار قرار نگرفته باشد با اندک ضربه یا طراحی مختصر، یک ارزش به ضدارزش تبدیل شده و حتی ممکن است از دست برود.

اهمیت روایت در عرصه فرهنگ

از وقتی آقا بحث جهاد تبیین و جنگ روایت ها را مطرح کردند، هر چه پیش می رویم، اهمیت روایت را بیشتر می یابیم؛ روایت چقدر مسئله مهمی است!
در موضوعات سیاسی مختلف این مسئله واضح است؛ اما به برکت موضوع امروز کلاس، متوحه شدیم روایت در مسئله فرهنگ هم، اهمیت ویژه ای دارد.
چقدر فرهنگ درست روایت نمی شود!؟ چقدر تغییر روایت، در نگاه به مسئله فرهنگ اهمیت دارد.
برای اینکه بهتر بتوانم منظور خودم را بیان کنم، مثلا چقدر تفاوت است بین اینکه مشکلات فرهنگی که در کشور وجود دارد را، صرفا روایت کنیم، یا اینکه پیش از آن، تهاجم فرهنگی گسترده دشمن را روایت کنیم! اگر به خوبی تهاجم فرهنگی دشمن را روایت کنیم، همینکه هنوز زنده ایم، خودش دستاورد بزرگی محسوب می شود؛ سایر دستاوردها دیگر ارزش افزوده ای نیز، پیدا می کنند.
مثال دیگر، تفاوت روایت مشکل اصلی در عرصه فرهنگ است؛ اینکه الان مشکل اصلی ما در عرصه فرهنگ، ضعف در عملیات است، یا ضعف در محتوا؟ حتی اگر بگوییم نیاز به محتوا داریم و در این موضع ضعف داریم، نیاز به اندیشه کاربردی داریم، یا ضعف در اندیشه بنیادین داریم؟ چرا به بهانه اینکه در صحنه فورا نیاز به محتوا داریم، از گفتگوهای بنیادین می گریزیم و همه را مباحث سطحی دعوت کرده و از گفتگوهای عمیق بر حذر می داریم؟
روایت، مسئله مهمیست! عرصه فرهنگ چگونه برای ما روایت می شود؟ روایت ما از عرصه فرهنگ چگونه است؟
حتی اگر اهمیت مسئله فرهنگ را هم درک نمی کنیم و عمق آن را نمی فهمیم، بخاطر اینست که اهمیت عرصه فرهنگ به خوبی برای ما روایت نشده! مثلا چرا وزارتخانه های سیاسی برای ما مهمتر است، نسبت به وزارتخانه های فرهنگی؟ چرا متولیان عرصه فرهنگ بیشتر علاقه مند به فعالیت در عرصه سیاست هستند، تا عرصه فرهنگ؟ و سوالات دیگر فراوان، که تفاوت در روایت، موجب تفاوت در نگاه و سلیقه و … می شود.

تاملی در باب چیستی ایده ی مادر

بسم الله الرحمن الرحیم

در مواجهه با یادداشت ها و فرمایشات جناب استاد چنین احساس کردم که بحث ها و حتی بعضا مفاهیمی که مطرح میشوند لزوما در یک رتبه و جایگاه نیستند، و برای اینکه بتوان در خلال این تنوعِ جایگاه ها مدار اصلی را گم نکرد لازم است تا توجهی به چیستی مقوله ی «ایده ی مادر» و همچنین مدار تنوع بخشی پیدا کرد.

در لایه بندی اندیشه ها وقتی سخن میگفتیم یکی از تقاریر که منتخب اینجانب هم هست این بود که : وقتی از آسمان نظر به سمت زمین عمل می آییم، با مشتق گیری های کلان، لایه های جدید ایجاد میشود، این سیر اشتقاق ادامه پیدا میکند تا به کف اندیشه ها میرسیم و همین کف اندیشه هم اشتقاق پیدا میکند تا به ساحت برنامه ریزی و عملی ورود میکند.

نسبتی که میان مشتق و مصدر اشتقاق (به معنای تحت اللفظی شان) برقرار است شبیه همان چیزی است که در ریاضیات هم وجود دارد، در واقع مشتق تبلور مصدر اشتقاق است در ساحت وجودی ای که مشتق حضور دارد. اگر در مصدر اشتقاق (مثلا فرض بفرمایید در اندیشه ی اجتماعی) امری بزنگاه باشد و نقشی خاص داشته باشد، این مساله خودش را در ساحت پایین تر و در ساحت مشتق نشان خواهد داد.

اگر شما بتوانید ما بازای دقیق مفهوم کانونی در لایه ی بالا را در لایه ی پایین پیدا کنید، خواهید توانست نقطه ی ثقل عناصر لایه ی مشتق را در اختیار داشته باشید، و اگر نقطه ی ثقل را در اختیار داشته باشید خواهید توانست با غنایی بالا و احتمالا حداکثری به اثر گذاری در لایه ی مشتق بپردازید.

ایده های مادر، ایده هایی هستند که در لایه ی خودشان از مختصاتی اینچنین برخوردارند و در واقع تجلی گاه بزنگاه لایه ی بالاتر اند.

البته این احتمال هم به ذهن بنده میرسد که شاید بتوان ایده های مادر را نه تجلی گاه صرفا نقطه ی بزنگاه لایه ی بالاتر، بلکه تجلی گاه عصاره ی بزنگاه های لایه ی بالاتر دانست؛ حال ممکن است خود بزنگاه لایه ی بالاتر در واقع عصاره ی بزنگاه های آن لایه محسوب شود و ممکن است چنین نباشد (در این مورد جمع بندی دقیقی ندارم).

مراد از تهاجم فرهنگی

وقتی سخن از تهاجم و شبیخون فرهنگی می‌شود؛ منظور این نیست که با فرهنگ به فرهنگ ما حمله شده است، درست است نبرد در عرصه فرهنگ رخ داده است و صحنه مبارزه تغییر کرده است، لکن این به معنای این نیست که دشمن فقط از فرهنگ برای ضربه زدن به ما استفاده می‌کند بلکه منظور این است که دشمن تمام عرصه‌ها را به هجمه و حمله‌ی بر فرهنگ ما متمرکز کرده است. به عبارت دیگر هنگامی که دشمن میدان نبرد را به عرصه‌ی فرهنگی تغییر داد، نه تنها با خود فرهنگ بلکه دیگر عرصه‌ها را هم برای این میدان نبرد به خدمت گرفت؛ نمونه‌ی آن مبارزات اقتصادی بر علیه فرهنگ کشور ما است و حتی مبارزات نظامی.

شاید اینکه گفته شود میدان نبرد تغییر کرده است و به عرصه‌ی فرهنگ روی آورده شده است، کمی تسامح داشته باشد؛ نبرد فرهنگی پس از انقلاب شروع نشده است که بگوییم دشمن بر فرهنگ ما حمله کرده است، بلکه از آغاز استعمار و شاید از دوران صفویه با نفوذ‌هایی که در دربار ایران داشتند و دانشجویانی که به غرب فرستاده می‌شدند، آغاز این حمله‌ها و هجمه‌های فرهنگی باشد و با جریان روشنفکری دوره‌ی قاجار و پس از آن پهلوی، این هجمه‌ها اوج گرفت. و اینکه گفته می‌شود پس از انقلاب عرصه‌ی نبرد تغییر کرده است؛ در واقع چون دشمن از عرصه‌ی نظامی و جنگ‌های سخت ناامید شده است، تمام تمرکز خود را بر روی عرصه‌ی فرهنگ و جنگ نرم گذاشته است؛ حتی هنگامی که دست به یک عملیات نظامی هم می‌زند، در میدان نبرد فرهنگی دست به این عملیات می‌زند؛ و همچنین نبرد‌ اقتصادی و هجمه‌های اقتصادی که دشمن بر ایران وارد می‌کند، در میدان و عرصه‌ی فرهنگ است.

گزاره اول- جهان، ماهيت ” از اويی ” دارد،

#یادداشت
#مشخصات_اسلام
#سیدمرتضی_شرافت
#یادداشت_60
#جلسه_297

🔶بخش دوم- از نظر جهان بینی
🔷گزاره اول- جهان، ماهيت ” از اويی ” دارد،

🔸شاید این انتخاب، به عنوان اولین مورد در جهان بینی از منظر اسلام، انتخاب خوبی باشد. پرداختن به نسبت عالم با خالق.
در بخش ابتدایی متن، دو نوع توجه می توان داشت. یکی خود منطوق متن است. یعنی تبیین نوع رابطه جهان با خداوند. این که واقعیت جهان و اضافه و نسبتش به حق یکی است.
اما نکته دومی هم از انتخاب این مورد به عنوان اولین گزینه به دست می آید. در جهان بینی اسلامی، اولین نکته، مخلوق بودن عالم توسط خداوند است. و برای دیدن عالم، ابتدا به او توجه می کنیم.

🔹اما اهمیت بخش دوم متن را در نمی یابم. بحث از آغاز زمانی داشتن جهان، یا نداشتنش، چه جایگاهی دارد که باید در گزاره اول توضیح داده شود؟! محدود یا نامحدود بودن زمانی جهان، چرا باید این قدر مهم باشد؟!
یک احتمال این است که در آن زمانه و با توجه به نظریات فلسفی ای که از غرب و شرق مطرح بوده، این بحث چنین جایگاهی داشته و به مقتضای همان زمان است.
احتمال دیگر این است که مقدمه ای باشد برای گزاره دوم.
احتمال سوم هم این است که نکته ویژه ای اینجا نهفته است که احتیاج به توضیح بیشتر اهل فن دارد.

⁉️اما به دو سوال می توان فکر کرد:
1. چه گزاره های دیگری به عنوان اولین گزاره مشخصات اسلام از نظر جهان بینی قابل طرح بود؟ و چرا مرحوم شهید مطهری این گزاره را برگزیدند؟
2. در توضیحاتی که آمده، به تبیین “از اویی” بودن عالم و همچنین آغاز زمانی جهان پرداخته اند. چه موضوعات جایگزینی در این مطلب قابل بحث بود؟ آیا مثلا نمی توانست قدری پیرامون انسان توضیح دهد؟ یا در رابطه با خود خداوند؟

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔹روح توحید و مشخصات اسلام
آخرین مشخصه مشخصات اسلام، تقریبا نظیر اولین مشخصه روح توحید است. می توان گفت جایی که مشخصات اسلام تمام می شود، روح توحید شروع می شود. پیش تر مطرح شده بود که مشخصات اسلام، جنبه پشتوانه ای برای روح توحید دارد. روح توحیدی، که انسان را به مبارزه فرامی خواند.

از آسیب های زیست آکادمیک !

از آسیب های زیست آکادمیک ! ( نقدی به پاسخ مرحوم علامه مصباح به پرسش از علم دینی )
مقدمه

خلط حقیقت و اعتبار ، یکی از اشتباهات رایج در فلسفه است. در کتاب های فلسفی و به عنوان مثال در بدایه الحکمه اثر علامه طباطبایی (ره) بارها شاهد آن بوده ایم که یک ایده فلسفی به سبب گرفتاری در خطای خلط حقیقت و اعتبار ، با اشکالاتی روبرو شده است.

لازمه رهیدن از خطاهای مرتبط با این موضوع، شناخت دقیق از جایگاه، مختصات، قواعد، نسبت ها و از همه مهم تر تفاوت های این دو عالم یا به عبارت دقیق تر، این دو سنخ موجودات حقیقی و اعتباری است.

اگر در فرایند علمی متوجه این تفاوت ها و نسبت ها نباشیم مشکلات زیادی را سبب خواهیم شد.

مانند همین  نکته است، لزوم توجه به فضای پرسش فرد پرسشگر، زمانی که در مقام پاسخگویی قرار میگیریم !

اینکه سوال را به جای تقویت، تاویل به سوال دیگری ببریم و به پاسخ ان سوال دیگر بپردازیم، احتمالا شبیه مغالطه خواهد بود !

بعد از این مقدمه، چند نکته درباره تقریر نظرات مرحوم آیت الله مصباح یزدی (ره) ذکر میگردد :

پرسش از امکان و کیفیت علم دینی، به تقریر بسیاری از مسئله مندان، تنها پرسش از نسبت علم و دین نیست !

بله ! در یک مقطعی از تاریخ برای بشر بلندپرواز دوره رنسانس این سوال پیش آمد که نسبت علم و دین چیست ؟ متباین اند و سر جنگ دارند ؟ متباین اند و تعامل میکنند ؟ مطابق اند و تفاوتی میانشان نیست ؟ عموم و خصوصی اینجا در جریان است ؟ یا شکل دیگر ؟

اما پرسش از کیفیت و امکان علم دینی، پرسش دیگری است ! این پرسش یک انسان مسلمان بعد از انقلاب اسلامی است که با مشاهدات دقیق و متعدد به این نتیجه رسیده که علم ( ساینس – تجربی ) بر روی ستون هایی غیرعلمی ( ساینس – تجربی ) بنا شده و آن ستون غیر علمی به نحو قابل توجهی ملحدانه است ، او میپرسد آیا میتوان دین را بعنوان ستونی برای علوم قرار داد یا نه ؟ و در ادامه کیفیت و مسائل دیگر آن را جستجو میکند.

نکته اولی که به تقریر ایده آیت الله مصباح ( رحمه الله علیه ) به نظر میرسید در ناحیه فهم سوال بود.

اما با فرض اینکه سوال مورد نظر ما همان سوال تاریخی بشر دوره رنسانس است ، دو نکته دیگر در ناحیه جواب نیز به نظر میرسد :

نکته اول مانند همان اشکالی است که در ناحیه فهم پرسش شده بود، به روش بر میگردد. در فضای اجتماعی بین مردم یک معنایی از دین، با یک معنا از علم دچار تعارض شده و باعث سوالاتی شده است. ما اساسا باید همان معنایی که مراد جامعه است از دین و علم بفهمیم و دقیقا نسبت این دو معنا را شرح بدهیم و نتیجه گیری نماییم. اینکه معنای مراد جامعه را نادیده بگیریم و خودمان معنایی را برای هر کدام از علم و دین قرارداد کنیم و سپس به حل مسلئله بپردازیم ، در واقع حل مسئله نبوده بلکه تغییر مسئله است !

نکته دوم به محتوای پاسخ است. چطور دین را مساوی با مجموعه ای از توصیه های در مسیر سعادت میگیریم و اساسا توصیف جهان را بر عهده علوم تجربی و پیشفرض های غیر علمی اش میگذاریم ؟ با این مبنا آیات قرآن و روایاتی که در مقام توصیف هستند اساسی دینی نبوده و صرفا ارزش ادبیاتی دارند ؟!

توانمندی رویکرد دکتر کچوئیان در تصویر سازی علم دینی در افق تمدنی

در یادداشت اول از دوره علم دینی اشاره شد که علم از پارامترهای تمدنی است، اما آنچه که تا جلسه ارائه نظریه دکتر کچوئیان جای سوال داشت این بود که چگونه می شود یک مقوله ای از رئوس تمدن سازی باشد ولی روایت از این مسئله به هیچ عنوان هیچ ربطی به درگیری تمدنها نداشته باشد؟ یا اینکه اگر بناست قرائتی از سطح درگیری صورت بگیرد در قامت یک درگیری تمدنی روایت نمی شود.

موضوع تولید علم دینی از آن جهت که به دنبال احیای یکی از مؤلفه های تمدن اسلامی است، ناخودآگاه وارد درگیری تمدنی خواهد شد لذا شناخت درست این درگیری و صحنه نامتوازن آن از اهمیت و ضرورت بسیار بالایی برخوردار است زیرا که لحظه ای غفلت از این موضوع موجب تأویل و مصادره به سمت جبهه مقابل خواهد شد و چه بسا خروجی کار عملا نه دستاورد ویژه و نه جدیدی خواهد بود.

رهبر انقلاب در دیدار با نخبگان در تاریخ ۱۳۹۶/۰۷/۲۶ می فرمایند:

«یکی از خطراتی که هر ملّتی را تهدید میکند این است که دشمنِ خودش را نشناسد، دشمنِ خودش را دشمن نداند؛ یا دوست بداند یا بی‌طرف بداند؛ این خطر خیلی بزرگی‌ است. این خواب‌رفتگی است. هم دشمن را بشناسید، هم روشهای‌ دشمنی‌اش را بشناسید؛ ببینید چه‌جوری دشمنی میکند. دچار غفلت نشویم؛ اگر غفلت کردیم، غارت خواهیم شد؛ اگر غفلت کردیم، شبیخون به ما زده خواهد شد؛ غفلت نکنیم. امیرالمؤمنین (علیّه السّلام) فرمود ــ در نهج البلاغه است ــ وَ اللَّهِ لَا اَکونُ کَالضَّبُعِ تَنامُ عَلَى طولِ اللَّدم‌؛ من مثل آن حیوانی نخواهم بود که معمولاً برای اینکه به خواب برود، یک آهنگی میخوانند و او به خواب میرود؛ من خواب نخواهم رفت، بیدارم و میفهمم دُوروبَرم چه میگذرد. از ما هم همین را خواسته‌اند. نباید به خواب برویم، نباید غفلت کنیم.»

به نظر می آید دکتر کچوئیان از بین نظریه هایی که تا کنون بررسی کرده ایم از معدود افرادی است که سعی کرده خود را در دل این درگیری به گونه ای قرار دهد که تمامی ابعاد مسئله علم دینی را در افق تمدنی و فضای درگیری آن ببیند.

از نکات برجسته ای که ایشان مد نظر دارند ابداع غرب شناسی در تعریف خودشان بود که قائل اند در یک درگیری تمدنی همه مفاهیم دچار تجدد شده و لذا امکان فهم سوم وجود ندارد الا اینکه یک پیچ تاریخی و عصر جدیدی آغاز شود که انقلاب اسلامی این عصر را رقم زده و لذا هم اکنون قابلیت شناخت غرب فراهم شده لذا استراتژی ایشان برای عبور از مدرنیته از دل مدرنیته، تشدید بحران است یعنی باید تا میتوان بحرانی که امروزه تمام عاقله را تجدد زده کرده را به صورت شفاف، به تصویر کشید تا اولا پیچیدگی های آن به خوبی روشن شود و الا وارد پاسخی زودهنگام خواهیم شد و عملا آن پاسخ از کارکرد خود می افتد.

این نگاه آنقدر در مباحث ایشان ویژه است که زیست علمی برای ایشان به دو بخش قبل از انقلاب اسلامی و بعد از انقلاب اسلامی تقسیم میشود و عملا انقلاب اسلامی برایشان شروع شکل گیری یک تمدن نوین است که باید به ابعاد و مؤلفه های تمدنی اش پرداخت.

از دیگر نقاط برجسته ای که ایشان درگیری تمدنی در مقوله علم را در سطح خوبی به تصویر کشیدند این بود که مسئله علم دینی را در یک زیست قرار دادند و این زیست و تجربه انسان کاملا در یک اتمسفر و فرهنگ دینی قابل تحقق دانسته شد و عملا می توان با موضوع گفتمان سازی که در نگاه استاد فلاح دنبال می شود خیلی قرابت احساس کرد.

پرسشگری که حیران نیست !

پرسشگری که حیران نیست ! ( درباره نظریه علم دینی دکتر گلشنی )

تقریری که از ایده علم دینی دکتر گلشنی شنیدیم، تقریر جامعی بود و مزایایی داشت که در ادامه ذکر میشود :

1. از نزدیک ترین نقطه به چالش علم و دین، با ما سخن میگوید! علت آن است که صاحب ایده بصورت طبیعی خودش در آن موقف قرار گرفته و با مسئله روبرو شده است. سپس بصورت فعال وارد فرایند تبدیل مشکل به مسئله و حل مسئله شده است.

ظرافتی که توانسته پیشفرض های غیرتوحیدی را در علوم تجربی تشخیص بدهد و حریتی که توانسته جلوی پذیرش بی چون و چرای آن پیشفرض ها را بگیرد، قابل تقدیر است. اما مهم تر از این دو، عزمی است که برای حل مسئله شکل گرفته است.

2. سعی کرده همه لایه ها را ببیند! چالش بین علم و دین را در 4 لایه به طور دقیق رصد نموده است.

3. نمونه عینی تولید کرده ! صاحب ایده علی رغم رصد لایه های زیرساختی، مزیت نسبی خود را در سطحی ترین لایه ( یعنی درون علوم طبیعی )  دیده و در همان لایه به حل مسئله پرداخته و ایده خود را تا تولید نمونه پیش برده است.

4. پیشنهادهایی ارائه میکند ! راهبرد روشنی را برای توسعه ایده در همین لایه و همچنین جهت ورود به لایه های عمیق تر مسئله ارائه مینماید.

درباره مزیت سوم اشکالی که به ذهن میرسد این است که چرا ایشان علی رغم اینکه به لایه زیرساختی چالش علم و دین، همان لایه ای که اساسا سوال را ایجاد میکند و روح علم را می دمد، تصریح دارد، پس چگونه بدون حل مسئله در ان لایه، تخت گفتمان موجود علمی دنیا و در قالبی که آن گفتمان تولید کرده، در سطحی ترین لایه چالش علم و دین به حل مسئله پرداخته و نمونه ای برای فیزیک اسلامی تولید نموده است ؟ آیا اساسا صحیح است که حکمت اسلامی در مقام پاسخ به پرسش هایی که در بطن الجاد شکل گرفته قرار بگیرد ؟ آیا نباید خود سوال های علمی را حکمت اسلامی تعیین کند ؟

پاسخی که احتمالا میتوان به این پرسش ارائه داد این است که نظریه آگاهی ابن سینا – بوهم ، تمام آنچه که مطلوب ما در باب علم دینی است، نیست، بلکه تلاش تیم دکتر گلشنی در همان لایه ایست که توانایی لازم را دارا بوده اند و تقریبا نظریات پشتیبان آن بر اساس حکمت مشائی را توانسته اند جمع آوری کنند. آب دریا را اگر نتوان کشید ، هم به قدر تشنگی باید چشید ! ارائه این نظریه لااقل تا حدود زیادی میتواند فضائی که فیزیک اسلامی و امثال آن را مورد نقد و بعضا هجو قرار میدهند نسبت به ایده کلان خود در باب علم دینی، متعادل کند.

نقد نظریه علم دینی علامه مصباح (ره)

1-در شناسایی منشاء مسئله و سوال به اشتباه منشاء این پرسش «تعارض علم و دین در تفکر غربی» و «تعارض های علمی غرب با آموزه های مسیحیت» بیان شده است. در حالی که این مسئله را میتوان در ریشه هایی بس عمیق مشاهده کرد و آن را ذیل مسئله رابطه دین و دنیا قرائت کرد که همواره در اسلام نیز محل آراء و نظرات مخلتف بوده است. همین شناسایی اشتباه خواستگاه مسئله، سبب شده که مسئله به اشتباه و حداقلی تحلیل شود و تا آنجا پیش رفته که اساسا این دعوا را دعوای مفیدی در جامعه علمی اسلامی نداسته و نهایتا در سطح علوم انسانی آن را پذیرفته است.

2-روش بحثی علامه بزرگوار مصباح (ره) در تعیین معنای واژگان محل نزاع در ابتدای بحث از جهات متعددی بسیار کارآمد است و بحث رو تا حدود بسیار مطلوبی واضح میکند. ایشان دین را به «مجموعه گزاره هایی که به نوعی به سعادت انسان مربوط میشوند» تعریف میکنند. سلمنا که تعریف را قبول کنیم؛ اشکالی که در اینجا وارد است این است که اگر محل نزاع را «علم دینی» بنامیم(ممکن است ایشان این را قبول نداشته باشند) لفظ به کار رفته در محل نزاع «دینی » است نه « دین ». واژه دینی ممکن است در جایی به کار رود که بر اساس اندیشه های سعادت انسان که دین به ما ارائه کرده است چیز هایی تولید کرده ایم یا تجربه هایی را تحلیل کرده ایم. به این امور دین نمی گوییم ولی قطعا دینی میگویم.
اگر ایشان واژه دینی را اخذ میکردند، نمی توانستند تجربه های مبتنی بر اندیشه های دینی را، با این استدلال که در مسیر سعادت انسان مفید نیستند، علم دینی ننامند. چون این نتایج بر اساس اندیشه های دینی گرفته شده اند و اگر بر اساس اندیشه های غیر دینی بودند یقینا نتایج متفاوت و علم متفاوتی تولید می کردند.

3-علم دینی به معنای این نیست که صفر تا صد یک علم از دین استخراج شده است که به غیر از علومی که دغدغه سعادت انسان را دارند، به سایر علوم نمی توان دینی گفت. ممکن است بر اساس مبانی دینی که دغدغه هدایت انسان را دارند، علوم تجربی حاصل میشود. اساسا شکل گیری علم تجربی بدون در نظر گرفتن اندیشه های غیر تجربی در لایه های مختلف علم، از مبانی گرفته تا تحلیل آزمایشات تجربی ممکن نیست. لذا میتوان ادعا کرد که هیچ علم تجربی ای تجربه محض نیست و در لایه های مختلف وامدار داده های غیر تجربی است. بنابراین اندیشه های دینی و غیر دینی دو علم تجربی متفاوت را به دست می دهند.

شاید در اصل تجربه بتوانیم بگوییم که تجربه وابسته به دین نیست و تجربه دینی و غیر دینی نداریم، لکن در علم تجربی که مخلوط تجربه و غیر تجربه است قطعا دینی و غیر دینی داریم.
4- جمله دیگری که از قول علامه مصباح (ره ) نقل شده این بود که «علمی که دینی نامیده میشود علمی است که از نظر مبانی و روش و اهداف با دین حداقل سازگار باشد.»

چرا سازگاری حداقلی مبنا قرار گرفت؟ این ملاک باعث میشود که نظریات علمی جهان فقط از حیث عدم مخالفت با ضروریات دین مورد ارزیابی قرار گیرد و اگر مخالفتی نداشت آن علم مورد پذیرش ما قرار گیرد و منسوب به دین شود. این نگاه باعث میشود که در ساختار های رسمی هر نوع قانونی را با هر اندیشه ای به تصویب برسانیم و سپس شورای نگهبان به عنوان حافظ اسلامیت نظام فقط عدم مخالفت آن قوانین با اسلام را مورد بررسی قرار دهد و هیچ سازو کاری برای طراحی قوانینی که اساسا از دل تفکر اسلامی به دست آمده باشند و تمدن اسلامی را رقم زنند وجود نداشته باشد. این نگاه باعث میشود که خروجی موسسه امام خمینی ره فقط افرادی باشند که نظریات غربی در علوم انسانی را با قال صادق و قال باقر ع تقویت و تحکیم کرده اند و روانشناسی اسلامی و اقتصاد اسلامی و…. را پدید آورده اند. در نامیدن یک علم به علم دینی صرف اینکه سازگاری حداقلی داشته باشد کافی نیست و باید در مبانی روش و اهداف کاملا از آموزه های دینی تغدیه کند و از بستر دین به دست آمده باشد.

به علاوه این اشکال مطرح میشود که علوم تجربی موجود که طبق ادعای مقرر محل نزاع نیستند و دینی غیر دینی ندارند، در هم سه لایه مبانی ،‌روش و اهداف با دین سازگارند؟؟؟؟ لااقل در سطح مبانی که مسلم است سازگار نیستند.

5- دلیل تفکیک بین علوم تجربی و علوم انسانی از قول علامه مصباح (ره) اینگونه بیان شد که «ما در اسلام معضلی به عنوان تعارض دین اسلام با علوم تجربی نداریم. به این دلیل که منابع دینی ما دست نخورده است و انحرافی در آن اتفاق نیفتاده است. اگر تعارضی هست از جنس تعارض در ظنیات است که باید بررسی کرد.
لکن عمده تعارضی که ما در اسلام با علوم داریم در علوم انسانی است. علوم انسانی در هدف با دین اشتراک دارند و برای سعادت انسان به میدان آمده اند»

اولا تعارض بین دین و علوم تجربی فقط به دلیل انحراف دین نیست که بگوییم چون اسلام منحرف نشده لذا با این علوم تعارضی ندارد. اسلام با تجربه تعارضی ندارد لکن با علوم تجربی که بر مبنای اسلامی تدوین نشده اند یقینا تعارض دارد. در اینجا نیز بین تجربه و علوم تجربی خلط صورت گرفته است و لذا تصور شده که علوم تجربی صرفا تجربه های واقع نما هستند و اسلام نیز با واقعیت منطبق است.

ثانیا چرا سعادت انسان منحصر در علوم انسانی شده است و علوم تجربی از محدوده سعادت انسان خارج شده است؟ به چه دلیل چگونگی ساخت جهان،‌دستکاری طبیعت، تکنولوژی های مختلف، شهر سازی،‌ نظام پزشکی و….. در سعادت انسان بی تاثیر هستند؟ چرا علوم تجربی به این که «دو دو تا 4 تا» یا اینکه «چه دارویی برای شکم درد خوب است» تقلیل داده شده است؟ علوم تجربی منحصر در همین چیز های جزئی هستند یا اساسا نظام زندگی دنیایی انسان را در دست گرفته اند و برای آن نسخه می پیچند؟ اینکه مسجد در کجای شهر ساخته شود،‌خانه ها به چه سبک باشد،‌ رنگهای شهر به شکل باشد، شهر چگونه ساخته شود که رابطه ی همسایه ها در آن حفظ شود، گیاهان و حیوانات در طراحی شهر چه جایگاهی دارند و هزاران سوال مهندسی دیگر به سعادت انسان بی ربط است؟ زندگی دنیایی انسان و مادیات تاثیری در سعادت انسان ندارد؟ چه طور این بخش از حیات انسان مربوط به سعادت او نیست؟ اصلا چرا خداوند متعال ما را در این دنیا با این خصوصیات آفرید و اساسا چه نیازی به این علوم است؟
دین برای هدایت انسان آمده و انسان وجوده مختلفی دارد و دین باید همه وجوه او را پوشش دهد و برای آن برنامه داشته باشد.

ورود لمّی و علّی به حوزه تولید علم دینی

از آنجا که در ارائه‌ی دکتر جمالی و کتب دکتر گلشنی سرتیتر «علم سکولار تا علم دینی» پررنگ است، به نظر می آید در نگاه دکتر گلشنی ورود به علم دینی از سمت علم سکولار و از نقطه علوم تجربی رقم خورده است. این ورود برای این نگاه لوازمی را در پی داشته است.

اولا اینکه در دل پارادایم علم سکولار متوجه کانال هایی شده اند که اساس علم های تجربی سکولار را تشکیل می دهد و اتفاقا هر کدام از آنها در لایه هایی خاص متوقف به جهان بینی در دل علم تجربی هستند.

با این گونه بررسی متوجه شدند که وقتی شاه راه های علم تجربی کاملا به جهان بینی تمرکز یافته، اگر در همین نقاط بتوانیم تزریق جهان بینی توحیدی داشته باشیم، علم دینی را برداشت خواهیم کرد.

لذا نظریه کوانتومی که بر اساس جهان بینی توحیدی ارائه کردند نیز از همین رویکرد تغذیه می کند. این رویکرد از نظر ما ورود لمی به وادی علم دینی است.

اما ورود علّی به وادی تولید علم دینی نیز می توان مورد بررسی قرار داد به این معنا که کاملا و ابتدائا بر جهان بینی و حکمت اسلامی تمرکز شود و سعی بر این باشد که نگاه و ذائقه دین را برای پرداختن و توصیف عالم ماده و طبیعیات را دریابیم و سپس با آن ذائقه و آهنگ به سراغ کشف، توصیف و تجربه در طبیعیات شویم. مزیت این رویکرد به رویکرد قبل این است که اصالت را به پارادایم اسلامی میدهد و نقطه تاکید اولیه را بر این نقطه قرار میدهد لذا از این حیث چه بسا مسائلی در علم سکولار باشد که اساسا با پارادایم اسلامی اصلا مسئله نباشد و در حوزه ذائقه دینی مطرح نگردد.

نکته دیگری که می توان در تفاوت این دو رویکرد مد نظر قرار داد این است که وقتی تحت یک پارادایم به سراغ عالم ماده و توصیف و تحلیل آن می پردازیم قطعا به نقاط و مسائل درجه دو خواهیم رسید که احتمالا این ضرورت را ایجاد میکند که بخواهیم از همان منظر بست و توسعه عرضی و طولی مبانی نظری و جهان بینی داشته باشیم، ورود علی این تضمین را دارد که بسط و توسعه در مبانی از این منظر قطعا منبطق با دین و پذیرفته همان حکمت دینی سابق است اما در رویکرد لمی هیچ تضمینی وجود ندارد که بتوانیم مسائلی را منشأ بسط قرار دهیم که اساسا مسئله دین نبوده و توسعه حکمت از آن مسئله موجب گردد بعد از تطوراتی، پارادایم های بومی دینی و اساسی را به نفع فلسفه سکولار مصادره کند.