این تحول است یا رِفُرم؟
بسم الله الرحمن الرحیم
یادداشتی در بازتقریر چند بحث از استاد و نهایتا طرح یک سوال مهم
#يادداشت
#مشخصات_اسلام
#میرزا_علی_کرانی
#یادداشت_84
#جلسه_371
#بازتقریر ؟
عنوان : این تحول است یا رِفُرم؟
جناب استاد امروز در ذیل بحث نسبتا مفصلی پیرامون نظام آموزشی، به تبعات منفی تربیتی الگوی آموزشی حوزه ها و مدارس ابتدایی تا دبیرستان پرداختند. اشاره ای هم داشتند به گفتگویشان با برخی دانشجوبان عدالتخواه و تناقضی که میان مطالبه ی مردمسالاری و مسئولیت ناپذیری ما -که یکی از آبشخورهای آن، الگوی آموزشی ماست- وجود دارد و ایشان آن را گوشزد کرده اند.
در جملات انتهایی بحث شان – و ظاهرا ناظر به راهکار – مطلبی را با عنوان « صیرورت الگوی آموزشی » مطرح کردند و خیلی گذرا اشاره فرمودند که : « ممکن است سوال شود که این آیا همان رِفُرم نیست؟ و با مطالبه ی حضرت آقا مبنی بر لزوم تحول منافاتی ندارد؟ پاسخ این است که من تحول را هم اینگونه میفهمم. » و تمام.
در درجه ی اول باید بگویم فارغ از اینکه این مبنا و نظر ایشان را بپذیریم یا نپذیریم اصل موضوعی که ایشان در همین یک جمله متعرض اش شدند بسیار بسیار مهم و کلیدی است. و یکی از گلوگاه هایی است که اگر مجموعه ی ما از روی بصیرت نسبت به آن نظری نداشته باشد بسیاری از فعالیت های بلند مدتش در معرض تهدید و آسیب جدی است.
در برخی یادداشت های اخیر و در مقام بازتقریر فرمایشات استاد اشاره کرده بودیم که آنچه تمام تلاش های اساسی ما را در پاسخ به مطالبات و نیازهای اساسی جبهه ی انقلاب اسلامی (یا همان – حداقل – کاندیداهای حلقه ی اول یاران حضرت آقا به عنوان امام ما ) ناممکن و یا “قطعی الاَبتَریه” می کند، نبود پایگاهی تعلیم و تربیتی است که نیروی پشتیبانی آن فعالیت های اساسی را تربیت کند.
از طرفی می دانیم تکلیف احراز وظایف این پایگاه بر دوش حوزه های علمیه به عنوان مرکز تربیت بدنه ی رهبری دینی است. و در ضمن نارسایی فاحش این نهاد از این وظیفه ی خطیر را الگوی تعلیم و تربیت این نهاد تحلیل میکنیم.
سابقا در جلسات تبیین راه در ذیل مباحث مربوط به مدرسه ی تمدن ساز – حداقل به صورت کلی – تبیین شده بود که منظور حضرت آقا از تحول چیست و چرا ایشان این تحول را ضروری میدانند و نبودش را به معنای مرگ یا انزوای قطعی حوزه قلمداد می فرمایند. (شاید بتوان گفت دال مرکزی آن توضیح مساله ی “تناسب خروجی و فرآیند” بود، که در ضمن مثال دوره های آموزشی دوران دفاع مقدس و رویکردهای سختگیرانه و سهل گیرانه توضیح خوبی از آن بیان شده بود.) به این بیان که برای دستیابی به آمادگی های لازم برای افق جدید وظایف نهاد پرورش عالمان دین باید فکری اساسی کرد تا بتوان آن افق را احراز کرد، افق جابجا شده و ارتقا یافته است اما سازوکارهای تعلیم و تربیتی همچنان متناسب با افق پیشین اند.
اینجاست که اهمیت آن فرمایش یک خطی جناب استاد بیشتر خودنمایی میکند، چرا که با همه ی توضیحات بالا سوال اساسی ای که باقی می ماند این است که «چه باید کرد؟»، و آن فرمایش جناب استاد بخشی از پاسخ این سوال است، که در آن به مفهوم «صیرورت» اشاره شده است.
بنده ضمن اینکه مایل به پذیرش نظر جناب استاد در مقام ارائه ی نسخه ی کلی تحول هستم، اما برایم یک سوال مطرح است و آن هم اینکه آیا می توان در طراحی روال کلی حرکت به سمت این مطلوب استثنائاتی قائل شد؟
به عنوان مثال – کما اینکه چندی پیش نیز در یادداشتی در استقبال از فرمایش دیگری از جناب استاد به آن اشاره کرده بودم – اگر ما بخواهیم حلقه ی اولی برای این حرکت تحولی داشته باشیم، آیا می توانیم در تعلیم و تربیت آن حلقه ی اول تن به ساختارهای تعلیم و تربیتی برآمده از صیرورت بدهیم؟
یا حتی اگر بتوان الگوهایی را در ذهن داشت که در ضمن آنها این مساله (تن دادن به ساختارهای برآمده از صیرورت در تعلیم و تربیت حلقه ی اول حرکت تحولی) نیز پذیرفته بشود، آیا مدل مطلوب تر برای ما همین مدل است؟ یا ترجیح میدهیم در فرآیندی هرچه شبیه تر به مدل مطلوب این مهم را به انجام برسانیم؟
در پیاده سازی مدلی هرچه شبیه تر به مدل مطلوب نهایی، هم فرصت های بسیار مهمی هست که گذر کردن از آنها کار راحتی نیست، و هم تهدیدهای بسیار مهمی هست که همچنان اند. فرصت هایی از قبیل اینکه کادر تربیت شده در این مدل تصویری بسیار روشن از نقطه ی مطلوب و فواید آن دارند، و در فاعلیت خودشان غایتی واضح دارند. و تهدید هایی از قبیل رمیدن نوعِ طلاب و جامعه ی مخاطب از حضور یا ادامه دادن این مسیر به دلیل استیحاشی که از این امر جدید و نا مانوس دارند.
اما آیا قضاوت نهایی در مورد این بخش از مخاطبین هم پیروی از مدل صیروت مدار است؟
البته به صورت کلی پیاده سازی مدلی هوشمند مرکب از مدل های صیرورت مدار و غیر صیرورت مدار، بر حسب ظرفیت مخاطبین نیز شدنی و قابل فرض است، منتها در این شکل از کار بسیار حاجتمند خواهیم بود به شخصی هوشمند که بخش زیادی از اوقات خودش را صرف رصد و تامین این هوشمندی در صحنه ی تعلیم و تربیت بکند. (که با یک زبانی حتی شاید بتوان گفت وقت خودش را در چنین کاری تلف بکند، البته تلف کردنی مقدس)
خاصیت چنین رویکردی دستیابی به فرصت ها در عین پرهیز از تهدیدهاست، منتها آفت آن این است که احتمالا به قدری به هوشمندی و اِعمال آن نیاز دارد که امکان احراز صد درصدی آن نیست، و بواسطه ی نوسانات استیحاش در عین میل به افق های بزرگ موجب تلفاتی در استعداد نیروی انسانی میشود. (که البته ممکن است در قضاوتی، این تلفات پذیرفته بشود، هرچند تصمیم راحتی نیست)