بسم الله الرحمن الرحیم
رهیافتی به مقوله ای به نام کلام فتوت
#يادداشت
#مشخصات_اسلام
#میرزا_علی_کرانی
#یادداشت_70
#جلسه_351
امروز جناب استاد مبتنی بر یک نگاه مشرفانه بر گذشته، حال و آینده ی مسیرِ جمع انتقاداتی از سر دلسوزی و مصلحانه ( یعنی برای حرکت رو به جلو ) بیان فرمودند.
این اقدام از قبیل همان مثال مدیریت راهبردی ای است که در جلسه مطرح کردند. مثال هواداری حرکت یک چرخ
اقدامی بسیار قابل فهم که وقوعش نشان از یک « رویت » می دهد. رویت یک آسیب که حرکت را دچار چالش کرده است، ولو چالشی نه چندان خانمانسوز یا فوری، هرچند بسیار مهم و زیر ساختی.
چالشی که یکی از آبشخور های اصلی آن در بیان ایشان « تلقی غلط از الگوی حل مساله » قلمداد شد. و تلقی غلطی که خروجی اش « سهل» انگاری در « ایجادِ » « مسیر » است.
و همین « سهل » انگاری باعث کندی شده است. باعث عازم نبودن، پای درت رکاب نداشتن، حاضر به یراق نبودن، دست تا کتف در گل فرو نکردن، کند و منگ با وقایع و ضرورت ها برخورد کردن… که به تعبیر استاد « اگر به او بگویی گلدان را جابجا کن نمیکند، بگویی گربه را چخ کن آن را نگاه میکند. »، اگر خطری متوجهش باشد میتواند بیاید و از رویش رد شود و او چندان تکانی نخورد.
باعث درک نکردن اهمیت زمان، و میزان فوت سرمایه ای که این فوت فرصت پدید می آورد.
روالی که به تعبیر استاد اگر ادامه یابد « واقعا معلوم نیست نهایتا چیزی از آب در بیاید ».
این نصح استاد نگارنده را بر آن داشت که مساله ای قدیمی و مهم را، بار دیگر و به بهانه ای شبیه بهانه های قبلی باز تقریر کنم.
مساله ای برآمده از فکر، مطالعه، تجربه و – به تعبیر رفقای حکمت پژوه – شهود مشکل در صحنه.
که البته این بار برایش عنوانی جدید پیدا کرده ام مٌلهَم از عبارات رایج همین جمع.
وقتی یک جمع فلسفه ای برای بودن دارد، برای استقامت در مسیر ( به معنای “حفظ” حرکت در مسیر ) به هر میزان که غنای فلسفه اش فزونی گیرد حاجتش به چند چیز شدت بیشتری می یابد. از آن جمله است : حاجت به حضور شخصی «آگاه بر غنای فلسفه ی بودن جمع» و «آگاه بر فلسفه ی چگونگی مسیر» و «مشرف بر مسیر» که البته همین حاجت و همین ضرورت رفته رفته و در اثر گسترده تر شدن مختصات حرکت لاجرم از حد یک شخص فراتر خواهد رفت و دامنه ی ضرورتش مشرفان بیشتری را طلب میکند. مجموعه ای که نهاد راهبری جمع را تشکیل خواهند داد و شبکه ی راهبری خواهند بود. و آن هم نه به تقریری که در آن تَرَؤُّس خوابیده باشد بلکه با هویتی که در آن مسئولیت پذیری و بار بر دوش کشی بیشتری نهادینه است. و اگر این کمّیّت تامین نشود بزودی زود آثار مخرب این خلا خودش را نشان خواهد داد.
مغز برای اینکه بتواند تا سر انگشتان پا را در ید کنترل عقلی واحد و تصمیمی واحد و هدایتگری واحد داشته باشد به « نخاع » احتیاج دارد. و اگر نخاع از بین برود یا آسیب ببیند یا کم کاری داشته باشد کم کم خروج اعضای بدن از مسیر مورد اراده ی مغز خود نمایی خواهد کرد.
البته این بیان از ضرورت هرچند هنوز قابل تشریح است اما حداقلی ترین بیان برای این ضرورت است. چرا که این بیان بیانی مبتنی بر ضرورت اجرایی و راهبردی است، حال آنکه نقطه ی غاییِ ولو غیر راهبردی ما این است که همه ی اعضا خودشان مغز باشند. انتهی
این مساله ضرورت پدیده ای را یادآور میشود که نگارنده میپسندد مستلهما از عرف جمع آن را « کلام فتوت » بنامد. با همان تقاریر ظریفی که در تعریف کلام انقلابی از کلام بیان میشود. چنین به نظر میرسد که باید به اندیشه ی فتوتیون، به حمل شایع از اندیشه، در قبال مسیر جمع رسیدگی کرد. باید این مساله از مقدورات موجود در صحنه باشد که نو به نو ارزشها، ضرورت ها و بایسته ها، پیش فرض ها و باورداشتها، متناسب با نیاز جمع و با زبان قابل فهم برای جمع باز تقریر و تبیین شوند.
ما احتیاج به « متکلم » خودمان داریم. البته متکلمینی داریم، منتها با چوب کثرت مسائل و شدت حاجت به انسان های باورمند و عازم در هر کدام، عملا در این صحنه تبدیل شده اند به فرماندهان میمنه و میسره ی سپاه و دست به شمشیرند. و بیشتر مالک اند تا عمار. و این واقعه آن رسیدگی را از “مقدور جمع بودن” خارج ساخته است.
نگارنده همچنان و همچون چند مرتبه ی گذشته بر این باور است که راهبرد حل معضل نیروی انسانی ما، همین نکته است.
پایان بیان ضرورت