حفاظت شده: نسبت مسائل جامعه با آزاداندیشی و اخوت و زندگی گرایی

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید:

حفاظت شده: کلام فعال، یا عبور از ایده کلام انقلابی

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید:

حفاظت شده: گفتمان جامع، ایده ای پیشرو

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید:

تلاشی برای فهم چرخه پیشرفت فرهنگی- بخش پنج (جریان بالنده اجتماعی)

مخاطب چرخه پیشرفت فرهنگی کیست؟ یعنی این چرخه با چه کسانی سرو کار دارد و چه طیف هایی از جامعه را درگیر می کند؟ یا به عبارت دیگر، در حالت حداقلی و حداکثری این چرخه با چند نفر مرتبط است و چند نفر در کار این چرخه هستند؟

اینجا سوالات متعددی می توان پرسید؟

آیا این چرخه امکان وقوعی دارد؟ چقدر عملی است؟

دور دوم چرخه با دور اول چرخه چه تفاوت هایی دارد؟ در دور های بعدی آیا نباید عناصری اضافه شوند؟ یا نباید عنصری کم شود؟

با توجه به این که این چرخه با یک رهبری در تعامل است، آیا چرخه های متعددی برای موضوعات مختلف شکل می گیرد یا یک چرخه برای همه امور است؟

یعنی بر اساس حوزه های مختلف فرهنگ، چرخه های مجزایی شکل می گیرد یا یک چرخه متولی همه امور می شود؟ هر دو پاسخ، سختی ها و مشکلاتی را پدید می آورد. مثلا برای حوزه های مختلفی اعم از کار جهادی، خانواده، زن، هنر، ادبیات فارسی، امر به معروف و نهی از منکر، هیئت، جوانان، مسجد، دفاع مقدس و… چرخه های متفاوتی تشکیل می شود؟ یعنی با یک حساب احتمالی بیش از 100 چرخه در حوزه های مختلف فرهنگ، اقتصاد، سیاست و اجتماع باید شکل بگیرد، این چرخه ها در نسبت با هم و نسبت با هدایت رهبری چطور بناست تعامل کنند؟

اگر هم چرخه واحدی در نظر گرفته می شود، چطور این چرخه توانایی پیشرفت همه امور را دارد؟ یعنی عاقله فرهنگ چطور می توانند همه امور را عاقله باشند. و سایر عناصر هم این چنین است.

 

چرا برخلاف گذشته امروزه هویت محله ای و همسایه ای نداریم…

یک سوال همیشگی در ذهن دغدغه مندان امور اجتماعی این است که چرا در گذشته ارتباط همسایه ها و اهل محلّه خیلی بیشتر از امروز بود و اهل محل مثل یک خانواده هم را میشناختند و از احوال هم باخبر بودند برخلاف روزگار فعلی که ارتباط همسایه ها با هم بشدت کم شده و حتی همسایه ی دیوار به دیوار هم را نمیشناسند و از احوال هم بیخبرند و تقریبا هویت محلّه ای از بین رفته است.

این مشکل مخصوصا در محله های آپارتمان نشین بیشتر احساس میشود…

 

آنچه به ذهن میرسد این است که اولا باید متوجه بود که محوریت تشکیل همه ی این ارتباطات و تشکیل هویتهای محلّه ای و همسایه ای در محیط زندگی توسط #زنها و ارتباط زنان با یکدیگر شکل میگیرد و رقم میخورد.

بنابراین محوریت تحقق این ارتباطات و هویتهای جمعی محقق شدن فضایی برای شروع و تشکیل ارتباط خانمها با یکدیگر است.

 

در گذشته بدلیل سبک خانه سازی و محله سازی، خانه ها بجز محیط اندرونی خانه که محیط اختصاصی اهل منزل و مختص به ارتباطهای جدی تر و رسمی تر است دارای حیاط بودند و حیاط اگرچه یک محیط اختصاصی است اما خیلی از قیود خصوصی داخل خانه را ندارد و بعبارتی میزانِ خصوصی بودنش رقیقتر است.

وجود یک چنین محیط اختصاصی رقیق شده و دارای رسمیت کمتر باعث میشود ارتباطات همسایه ای در محله هایی که خانه ها دارای حیاط هستند نسبت به محیط های بدون حیاط و آپارتمانی بیشتر باشد…

 

طبیعتا یک منزل مستقل و دارای حیاط برای تمیز شدن درب منزل، هر روز پای خانمها را به درب منازل باز میکند و تمیز کردن ورودی منزل خودش بهانه ای برای آشنایی و شروع گفتگوها میشود…

بعبارتی فضای جلوی درب ورودی منزل یک محیط اختصاصی رقیق شده تر است که شروع ارتباط در آنجا راحتتر خواهد بود.

البته با همه ی این اوصاف می بینیم حتی در محله هایی که خانه های ویلایی ساخته میشوند هم باز هویتهای محله ای و ارتباطات همسایه ای قدیم شکل نمیگیرد.

در اینجا باید دنبال یک مانع گشت.

مانعی که میتوان نام برد این است که زیاد شدن عرض کوچه ها و زیاد شدن تعداد ماشینها و موتورها و عابرین غریبه ای که هر روز از کوچه میگذرند همانطور که سلب امنیت از بچه های محله میکند و مانع بازی کردن آنها در کوچه میشود به همین مقدار برای خانمها سلب امنیت روحی و روانی میکند و مانع از تشکیل یک محیط رقیقتر بین المنزلی و محله ای میشود. فضاهایی که خانمها میتوانستند با هم راحت بنشینند و دقایقی صحبت کنند ….

 

نکته ی اصلی در شکل گیری ارتباطات محیطی، وجود محیطهای اختصاصی اما رقیق شده ای است که علارقم تأمین امنیت و احساس امنیت در خانواده ها، زمینه ساز ارتباطات با همسایه ها و اهل محل تا یک شعاع محدود باشد.

اگر بخواهیم ردّ پای این مسأله را در معماری قدیم دنبال کنیم می بینیم که  فضای أماکن مذهبی و مدارس قدیم به 4 دسته فضای داخلی، شبستانی، فضای حیاط و فضای بیرون تقسیم میشده است.

در حال حاضر بدلیل شلوغی کوچه ها از وسایل نقلیه و افراد غریبه و مخصوصا در آپارتمان فضای زندگی بصورت صفر و یکی به دو بخش داخل خانه و خارج از خانه تقسیم میشود لذا به سختی ارتباطات همسایگی شکل میگیرد و در فرض تحقق ارتباط، بدلیل کشیده شده این ارتباطات به فضای اختصاصی داخلی منزل از آفت اختلاط با نامحرم در أمان نخواهد بود.

در تأیید این نکته به وضوح میتوان تجربه کرد که در فضای خوابگاهی آنگاه که فضای بین اتاق ها و سالن ها با موکت پوشیده شده به شدت هویت و صمیمیت و ارتباطهای افراد خوابگاه بیشتر از زمانی است که این فضای مشترک بدون موکت است و افراد با کفش رفت و آمد میکنند.

زیرا موکت شدن این فضا یک محیط داخلی و خصوصی رقیق شده ی متفاوت با بیرون ایجاد میکند که خودش محیط تعامل را فراهم میکند.

در همین راستا بعنوان یک ایده ی اصلاحی اگر بتوان فضای راهروهای مشترک در آپارتمان را با موکت پوشاند و یک محیط بین المنزلی ایجاد کرد امید میرود که ارتباطات همسایگی بیشتر از وضعیت فعلی شود.

و برای شکل گرفتن هویتهای محلّه ای کوچه های محلّه باید طوری ساخته شوند که امکان ورود و خروج موتور و ماشینها محدود شوند و ساختار شهرسازی طوری باشد که در محلّه ها یک فضای مخصوص برای پارک وسایل نقلیّه تدارک دیده شود بطوریکه امنیت خانواده ها اعم از خانمها و بچه ها در محلّه توسط رفت و آمد وسایل نقلیه تهدید نشود…

آزاداندیشی و اخوت

فطرت یک حقیقت مشترک بین همه انسان‌ها ست، به بیان شیرین حضرت امام خمینی (ره)؛

احدی را در آن اختلاف نباشد، عالم و جاهل و وحشی و متمدن و شهری و صحرانشین در آن متفق اند. هیچیک از عادات و مذاهب و طریقه های گوناگون در آن راهی پیدا نکند و خلل و رخنه ای در آن از آنها پیدا نشود. (شرح چهل حدیث ص 179-180)

اخوت در بستر همین اشتراک بزرگ انسانی بالا می‌آید، اما یک شرط مهم دارد و آن «ایمان» است، اگر در روابط انسانی «ایمان» وجود نداشته باشد، هر چند که ممکن است اشتراک‌های فطری باعث رفتارهای نوع‌دوستانه‌ای بشود، ولی آن سطح از رفتار اخوت نامیده نمی‌شود. برای اخوت باید یک اشتراک ایمانی، نیز وجود داشته باشد.

البته باید گفت که شکوفایی فطرت مشروط به ایمان است، وقتی مطلوب فطرت کمال و دارایی است تا کمال مطلق، وقتی آن آروزی بی‌نهایت (غایت آمال العارفین) را کسی جزء قرآن به رسمیت نشناخته و بودن و شدن رسیدن به این آرزو را قبول نمی‌کند، یعنی نسخه انحصاری نجات ما از چنگال مرگ و نابودی این کتاب الهی است، طبیعتاً باور به این تنها نسخه و عمل به آن مسیر شکوفایی فطرت انسانی است.

اما بدترین انسان‌ها هم که باشد و این نور الهی که در درون او به ودیعه گذاشته شده باشد را زیر خروارها خاک مدفون کرده باشد، نور را خاموش نتواند کرد، و باز از این نور برخوردار است؛ نشان به آن نشان که خداوند حتی امید برگشت به فرعون هم دارد و به جناب موسی (ع) دستور می‌دهد که همراه با هارون با قول لین و نرم به سمت او بروید، شاید که متذکر شود و یا خشیت به خرج دهد!

فَقُولاٰ لَهُ قَوْلاً لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشىٰ  ﴿طه‏، 44﴾

حال اگر بخواهیم نسبت این اخوت ایمانی را با مفهومی به نام آزاداندیشی بسنجیم، باید بگوییم آزاداندیشی به معنای دقیق آن اندیشه‌ای است که گرفتار قیود و تعصبات و خوف‌ها و تقلید‌ها نباشد، و همچنین مقید به قید اندیشه بودن نیز بشود، یعنی قواعدی که یک اندیشه را انتظام و استحکام می‌دهد را نیز مراعات کرده باشد. اگر در اندیشه‌ای آزادانه به این رسیدیم که واقعی هست و خارج از ما حقایقی وجود دارند، نمی‌توان نسبت به این اندیشه‌ی خود بی تعهد باشیم، و اگر این مسیر را ادامه بدهیم، تا به این برسیم که یک حقیقت مطلق در این عالم داریم که همه کمالات و دارایی‌ها را به نحو بی‌نهایت دارد، نمی‌توانیم که این حقیقت بزرگ را در اندیشه‌های آزادانه بعدی خود نادیده بگیریم.

این حقیقت بزرگ همان مطلوب و معشوق فطرت ماست، و اگر شکوفایی فطرت در ایمان آوردن به نسخه نجات ماست، و اگر این شکوفایی فطرت که ایمان است، اشتراکی است که اخوت را شکل می‌دهد، باید گفت که رابطه آزاداندیشی و اخوت این است که آزاداندیشی که حق‌گرایی و حق‌پذیری است، مهم‌ترین گام برای ورود به جامعه ایمانی و رابطه اخوت ایمانی است، و اگر در جامعه‌ای آزاداندیشی نباشد، اخوت ایمانی بستر شکل‌گیری مؤثری نخواهد داشت. همچنین از این طرف اخوت ایمانی که تن دادن به حق برای شکوفایی فطرت است، و بزرگترین مسیر حق‌گرایی و حق‌پذیری را فراهم می‌کند، بهترین عامل برای شکل دادن به یک جامعه آزاداندیش است.

 

#یادداشت_343

آیا می توانیم با جبهه انقلاب درمورد ایده فرهنگی مادر گفتگو کنیم؟

وضعیت فعلی جبهه بسیار متشتت است و البته این تشتت امری طبیعی است. درحالیکه از چپ و راست درحال ضربه خوردن هستیم، بسیار سخت می توانیم درمورد حل مشکلات فرهنگی کشور صحبت کنیم. بخصوص زمانی که به دنبال تحول باشیم، نه بهبود! اگر طرحی ارائه کنیم، که بخشی از وضعیت فعلی فرهنگ کشور را بهبود بخشد، خیلی راحت تر می توانیم جبهه انقلاب را با خود همراه کنیم، نسبت به زمانی که بخواهیم طرحی که موجب تحول در فرهنگ شود، ارائه کنیم. چرا که همین که ما در وضعیت فعلی، نخبگان جبهه را به تفکر بنیادین دعوت می کنیم، بخشی از جبهه از همان ابتدای دعوت با ما همراهی نمی کنند؛ بخصوص که «کل حزب بما لدیهم فرحون» و هرکس می انگارد آنچه بدان رسیده، تمام حقیقت است.
در شرایط فعلی، واقعا درمورد همراهی جبهه با ایده فرهنگی مادر و به صورت کلی امکان با هم فهمی درمورد ایده فرهنگی مادر تردید دارم. بخصوص که وقتی شما طرحی آماده داشته باشی و دیگران را به آن دعوت کنی، معمولا چنین کاری با بازخورد منفی جبهه مواجه می شود.
همه آنچه گفته شد، در کنار این موضوع قرار می گیرد، که اساسا ایده تحولی (مثل ایده فرهنگی مادر) دیریاب و پر از اشکال به نظر می رسد. (گرچه واقعا راه نجات همین ایده های تحولی است و طرح های آبکی و سطحی را، نمی توان بازسازی انقلابی ساختار فرهنگ نام نهاد)
با توجه به نکات بالا، سؤال اصلی اینست که آیا می توانیم با جبهه انقلاب درمورد ایده فرهنگی مادر گفتگو کنیم؟

بی دقتی ها در گفتمان پیشرفت

اطلاعاتی که از گفتگو های حزب اللهی ها به دست می رسد، این نگرانی را در انسان به وجود می آورد که حزب اللهی های ما با وجود اینکه فکر میکنند بحث پیشرفت و اهمیت آن را در ادبیات رهبری فهمیده اند و آن را قبول کرده اند، لکن در پس ذهنشان این عمق باور وجود ندارد. به کاری که رهبری دارد میکند ملتفت نیستند و با آن همراه نیستند. اصلا هنوز خودشان عمیقا باور نکرده اند ما پیشرفت کرده ایم.

❇️ذکر چند نکته در اینجا ضروری است:

1. حضرت آقا امید را ابزار پیشرفت دانسته اند. نه پیشرفت را ابزار امید.
هرچند خود پیشرفت نیز عامل امید است، لکن آن چیزی که هدف گرفته شده و مطلوب است پیشرفت کشور است.

بعضی از عزیزان فکر میکنند که دولت باید کار و تلاش کند و دستاورد هایی را به دست آورد و به وسیله ی این دستاورد ها و پیشرفت ها زندگی مردم را متحول کند، در نتیجه مردم به کارآمدی این دولت (نظام) امیدوار شوند.

?لکن مسئله عکس این است. ما باید با هرچه در توان داریم (از جمله، مثال از کشور های دیگر، روایت دستاورد های دولت، روایت تلاش ها و موفقیت های مردمی، آیات و روایات، سرنوشت اقوام گذشته و….) مردم را امیدوار کنیم که می شود مشکلات را حل کرد, برای مشکلات راه حل وجود دارد و ما می توانیم آنها را حل کنیم. در نتیجه مردم قیام کنند برای حل مشکلات. یعنی متعلق امید ساختن ایران است، مردم امیدوار می شوند به ساختن ایران و پیشرفت.

?خروجی مدل اول این است که مردم به دولت امیدوار میشوند و دائم منتظر می مانند که دولت بیاید و نیاز هایشان را برطرف کند. نیاز ها روز به روز بیشتر میشود و مطالبه مردم گسترده تر. طبیعتا دولت با وضعیت کنونی که بین مدل های اسلامی و غربی در سعی صفا و مروه است در برآورده کردن این همه حاجت کم می آورد. بعد از مدتی همان نارضایتی ها دوباره پدید می آید.
لکن خروجی دوم این است که مردم به ساختن ایران امیدوار میشوند. با دیدن افرادی که توانسته اند مشکلاتی را حل کنند و موفقیتی بیافرینند خودشان نیز دست به کار می شوند و گره ای را باز میکنند. در نهایت یک ایران برای پیشرفت قیام می کند و وظیفه خودش می داند که هرجا عقب ماندگی دید جبران کند.

2. توهم فقر و شکست در ایران جدی است.

گزارش ها نشان می دهد که هجوم دیمنتور ها برای حمله به ذهن مردم ایران جدی است. همه توان دشمن بسیج شده است که انسان ایرانی را ناامید کند و به او بفهماند که توان و شایستگی لازم را ندارد. وقتی به مردم ثابت کرد که نمی توانند، می نشینند.
این گزاره باید در تحلیل هایمان جدی باشد که توهم نتواستن و فقیر بودن در ایران بیش از حقیقت آن است. هر میزان که مردم ایران از مشکلات اقتصادی رنج می برند، چندین برابر آن از فکر اینکه جزء فقیرترین و بدبخت ترین مردم عالم هستند رنج می برند.

?لذا جنگ، جنگ روایت است. شما اگر روایت صحیحی از دارایی هایت داشته باشی می توانی مردم را پای پیشرفت ایران بیاوری.
لکن رفقا فکر میکنند که مشکل در پیشرفت کم کشور است یا مشکل در وضعیت اقتصادی مردم است.
در حالی که همین مقدار پیشرفت که داریم کافی است برای این که مردم را برای ساختن ایران به میدان بیاوریم، آن وقت خواهیم دید که پیشرفت تصاعدی خواهد شد و در عرض 5 سال به اندازه 20 سال رشد میکنید. تجربه جهاد سازندگی در این زمینه موجود است که چگونه در دو سال پیشرفتی آنچنانی را رقم زد.

بی دقتی ها در گفتمان پیشرفت

اطلاعاتی که از گفتگو های حزب اللهی ها به دست می رسد، این نگرانی را در انسان به وجود می آورد که حزب اللهی های ما با وجود اینکه فکر میکنند بحث پیشرفت و اهمیت آن را در ادبیات رهبری فهمیده اند و آن را قبول کرده اند، لکن در پس ذهنشان این عمق باور وجود ندارد. به کاری که رهبری دارد میکند ملتفت نیستند و با آن همراه نیستند. اصلا هنوز خودشان عمیقا باور نکرده اند ما پیشرفت کرده ایم.

❇️ذکر چند نکته در اینجا ضروری است:

1. حضرت آقا امید را ابزار پیشرفت دانسته اند. نه پیشرفت را ابزار امید.
هرچند خود پیشرفت نیز عامل امید است، لکن آن چیزی که هدف گرفته شده و مطلوب است پیشرفت کشور است.

بعضی از عزیزان فکر میکنند که دولت باید کار و تلاش کند و دستاورد هایی را به دست آورد و به وسیله ی این دستاورد ها و پیشرفت ها زندگی مردم را متحول کند، در نتیجه مردم به کارآمدی این دولت (نظام) امیدوار شوند.

?لکن مسئله عکس این است. ما باید با هرچه در توان داریم (از جمله، مثال از کشور های دیگر، روایت دستاورد های دولت، روایت تلاش ها و موفقیت های مردمی، آیات و روایات، سرنوشت اقوام گذشته و….) مردم را امیدوار کنیم که می شود مشکلات را حل کرد, برای مشکلات راه حل وجود دارد و ما می توانیم آنها را حل کنیم. در نتیجه مردم قیام کنند برای حل مشکلات. یعنی متعلق امید ساختن ایران است، مردم امیدوار می شوند به ساختن ایران و پیشرفت.

?خروجی مدل اول این است که مردم به دولت امیدوار میشوند و دائم منتظر می مانند که دولت بیاید و نیاز هایشان را برطرف کند. نیاز ها روز به روز بیشتر میشود و مطالبه مردم گسترده تر. طبیعتا دولت با وضعیت کنونی که بین مدل های اسلامی و غربی در سعی صفا و مروه است در برآورده کردن این همه حاجت کم می آورد. بعد از مدتی همان نارضایتی ها دوباره پدید می آید.
لکن خروجی دوم این است که مردم به ساختن ایران امیدوار میشوند. با دیدن افرادی که توانسته اند مشکلاتی را حل کنند و موفقیتی بیافرینند خودشان نیز دست به کار می شوند و گره ای را باز میکنند. در نهایت یک ایران برای پیشرفت قیام می کند و وظیفه خودش می داند که هرجا عقب ماندگی دید جبران کند.

2. توهم فقر و شکست در ایران جدی است.

گزارش ها نشان می دهد که هجوم دیمنتور ها برای حمله به ذهن مردم ایران جدی است. همه توان دشمن بسیج شده است که انسان ایرانی را ناامید کند و به او بفهماند که توان و شایستگی لازم را ندارد. وقتی به مردم ثابت کرد که نمی توانند، می نشینند.
این گزاره باید در تحلیل هایمان جدی باشد که توهم نتواستن و فقیر بودن در ایران بیش از حقیقت آن است. هر میزان که مردم ایران از مشکلات اقتصادی رنج می برند، چندین برابر آن از فکر اینکه جزء فقیرترین و بدبخت ترین مردم عالم هستند رنج می برند.

?لذا جنگ، جنگ روایت است. شما اگر روایت صحیحی از دارایی هایت داشته باشی می توانی مردم را پای پیشرفت ایران بیاوری.
لکن رفقا فکر میکنند که مشکل در پیشرفت کم کشور است یا مشکل در وضعیت اقتصادی مردم است.
در حالی که همین مقدار پیشرفت که داریم کافی است برای این که مردم را برای ساختن ایران به میدان بیاوریم، آن وقت خواهیم دید که پیشرفت تصاعدی خواهد شد و در عرض 5 سال به اندازه 20 سال رشد میکنید. تجربه جهاد سازندگی در این زمینه موجود است که چگونه در دو سال پیشرفتی آنچنانی را رقم زد.

تصور ما از ظهور و انتظار 1

تصور ما درمورد ظهور خیلی بسیط و احتمالا غیر واقعی است. شاهد این مدعا این است که ما مؤثرترین عامل در ظهور را، چه می دانیم؟ احتمالا دعا کردن برای ظهور ، یا خودسازی ، یا اینکه به صورت جمعی خواهان ظهور امام زمان (ارواحنا فداه) بشویم. همه اینها صحیح و مورد نیاز است و باید به آنها پرداخته شود، اما مهمترین عاملی که در ظهور تأثیر دارد، نیستند.
برای بررسی زمینه های ظهور، باید از 2 مطلب بازخوانی داشته باشیم : 1- عواملی که باعث شد غیبت اتفاق بیفتد. 2- اتفاقاتی که پس از ظهور رخ می دهد.
آنچه به نظر می رسد باعث شد حضرت غائب شوند، عدم امکان تحقق اراده حضرت در جامعه بود. درواقع به دلیل آنکه جامعه در زمان حضرت اصلا مهیای تحقق طرح امام معصوم (علیه السلام) نبود و حتی حضرت امنیت جانی نیز نداشتند، غیبت اتفاق افتاد و لذا فراهم شدن شرایط جامعه از دو حیث مناسبات اجتماعی و روحیات اخلاقی برای تحقق طرح امام زمان (علیه السلام) نقش به سزایی در ظهور آن حضرت دارد.
همچنین پس از ظهور حضرت (ارواحنا فداه) ارتباط کامل دین و دنیا رقم می خورد و دنیا به تمامه با دین مبرا از شوائب و آلودگی ها و به صورت کامل اصلاح می شود. چنین مسأله ای، اصلا مسأله ساده ای نیست. اما اینجا یک سؤال جدی مطرح است، که کمتر به آن پرداخته می شود؛ اینکه چنین حکومتی در چه بستری رخ می دهد؟ چه میزان از آماده سازی بستر به عهده ماست و چه مقدار از آن از عهده ما خارج بوده و توسط خود حضرت باید تدارک شود؟
اصلا اینکه ما باید برای ظهور حضرت زمینه سازی کنیم، به چه معناست؟ آیا انتظار و زمینه سازی برای ظهور، مثل آب و جارو کردن خانه و آماده کردن پذیرایی و درنهایت منتظر ماندن برای رسیدن میهمان است؟ هیچکدام از مواردی که در مثال ذکر شد، از جنس حضور میهمان نیستند. بلکه کارهایی است که به رسم ادب قبل از حضور میهمان انجام می شود و حتی بدون انجام دادن آنها نیز، احتمالا میهمان خواهد آمد. اما درمورد ظهور اینگونه نیست و باید کارهایی کرد از جنس حضور و ظهور حضرت، تا حضرت ظهور کنند. یعنی اگر ظهور تحقق حاکمیت امام معصوم و تحقق طرح ایشان به تمامه است، باید پیش از ظهور، به صورت کامل به سمت تحقق حاکمیت ایشان و تحقق طرح ایشان حرکت کرد. با این نگاه، تحقق انقلاب اسلامی و پیشرفت ایران اسلامی، نقش ویژه ای در تحقق ظهور حضرت دارد. اما اینجا و در تبیین رابطه حکومت جمهوری اسلامی و پیشرفت ایران با ظهور، کاملاً راجل هستیم و تبیین واضحی نداریم.

ضرورت تبیین رابطه مردم، نخبگان، ولی فقیه و امام معصوم

آنچه به نظر می رسد، اینست که جایگاه ۴ عنصر مردم، نخبگان، ولی فقیه و امام معصوم نیاز به تبیین دقیق دارد و باید نوع ارتباط این ۴ عنصر به صورت کاملا دقیق بررسی شود.
چرا که از طرفی معتقد هستیم سعادت بشریت فقط تحت ولایت امام معصوم حاصل می شود و سعادت تامه فقط با حضور و حاکمیت امام معصوم حاصل می شود. از طرف دیگر در زمان غیبت ولی فقیه ولایت مطلقه دارد و تمام شؤون حاکمیت امام معصوم را داراست.
همچنین معتقدیم نخبگان گروه پیش برنده جامعه هستند و در شرایط خاص و بزنگاه ها، نخبگان هستند که عوام و توده مردم را آگاه کرده و قدرت تشخیص برتری نسبت به مردم دارند ‌و در کنار همه اینها مردم سالاری از ارکان نهضت انقلاب و حکومت جمهوری اسلامی ایران می باشد و مراد از مردم سالاری اینست که مردم پیشران حکومت هستند و در تصمیم گیری های کشور تعیین کننده هستند.
اینکه نحوه ارتباط مردم و نخبگان چگونه است و چگونه باید باشد؟ اگر مردم پیشران و سالار هستند، جایگاه نخبگان چه می شود و اگر نخبگان در پیشبرد کشور نقش ویژه ای دارند، مردم سالاری چه می شود؟ اینکه نخبه ترین افراد و افراد جاهل در انتخابات، هرکدام فقط یک رای دارند، برخاسته از مردم سالاری است ، یا به اقتضای شرایط و زمانه، انتخابات به این سبک برگزار می شود؟ مردم سالاری با حکومت مطلقه ولایت فقیه چگونه قابل جمع است؟ اگر ما می توانیم سعادت دنیوی و اخروی مردم را بدون حضور و حاکمیت امام معصوم (علیهم السلام) تأمین کنیم، چه نیازی به ظهور حضرت ولی عصر (ارواحنا فداه) داریم؟

و سوالاتی از این قبیل ، که نشان دهنده لزوم تبیین رابطه این ۴ مورد است.

متکلم انقلابی ذهن پرور یا پاسخ دهنده به ذهنیت های رایج؟!

در تفاوت کلام انقلابی با کلام مرسوم بیان می‌کنیم که کلام مرسوم ما  خود را موظف به اثبات عقاید دینی و دفع شبهات به روش یقینی یا مشهوری می‌دانست، لذا اساساً محصولی که ارائه می‌کرد محصولی بود که بخش عمده‌ی آن به توصیف معارف دینی می‌پرداخت؛ اما کلام انقلابی مأموریت خود را پشتیبانی اعتقادی از زندگی دینی جامعه می‌داند، یعنی به نحو انضمامی و عینی روی عقاید امت تمرکز کنند و تلاش کنند که به جای اثبات عقاید حقه و دفع شبهات، باورهای مورد نیاز برای زیست دینی جامعه در موقعیت‌های مختلف را تبیین و به این واسطه جامعه‌ی دینی را از پشتیبانی‌های خود بهره مند سازند.

متکلم کلام انقلابی به یک پدیده اجتماعی به نام «اندیشه دینی مردم»(عقاید امّت) نگاه می کند، می‌داند که این ذهن جمعی هویت جمعی آن ها را شکل می‌دهد، پس اقدام به ذهن‌پروری می کند.

گاهی این نگاه به ذهنیت رایج و اقدام به ذهن پروری، طوری قرائت می‌شود که متکلم کلام انقلابی ما را شبیه به متکلم کلام مرسوم ما تعریف می‌کند، آن هم اینکه وظیفه را پاسخ به ذهنیت‌های رایج بین مردم تعریف می‌‌کنیم، اگر چنین نگاه شود، این کلام نیز حالت تدافعی به خود گرفته و بعد از مدتی فراموش می‌کند که مأموریت او پشتیبانی اعتقادی از این جامعه است، بله بخشی از پشتیبانی پاسخ به ذهنیت‌های غلط جامعه است، ولی همه داستان این نیست، متلکم باید اقدام به ذهن‌پروری کند و اساساً خود را متکفل این بداند که ذهنیت اسلامی معتبر متناسب با وضعیت فعلی امت را تولید کند، تا این برود و محتوای گفتمانی قرار بگیرد که یا خود او و یا دستگاه گفتمان سازی که کمک به اوست، اقدام به این ذهن پروری بکند.

چیزی که باعث می‌شود این اقدام فعالانه به ذهن‌پروری، به رفتن در یک گارد انفعالی پاسخ به ذهنیت‌های رایج تقیل داده شود، یک نگاهی به مسئله مردم سالاری است که ناشی از یک سخن صحیحی است که مردم را کلاً یک مخاطب که باید به او تفهیم صورت بگیرد فرض نکن، بلکه بخشی از فهم نزد خود مردم است و بخشی از سخن حق در همین زیست دینی جامعه تولید می‌شود؛ این سخن در جای خود درست است اما اولاً بخشی از فهم نزد مردم است نه همه فهم، و ثانیاً باید مراقبت کنیم که این سخن حق، اصل مأموریت فعالانه متکلم انقلابی را به حاشیه نبرد و به مرور او را به همین تصویر رایج از کلام تبدیل نکند.

 

#یادداشت_342

اخوت و فطرت

اخوت یکی از حقایق مهمی است که اگر بخواهیم به سمت نهادینه کردن مردم سالاری دینی حرکت کنیم، بی‌شک نیازمند این هستیم که روابط اجتماعی جامعه مؤمنین بر مبنای اخوت شکل بگیرد، اساساً جامعه ایمانی یک جامعه برادرانه است.

إنَّمَا اَلْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ  ﴿الحجرات‏، 10﴾

یکی از مباحث مرتبط با بحث اخوت، بحث فطرت است. فطرت را یک اشتراک بزرگ انسانی در سرشت همه آنها تعریف می‌کنند، به عبارتی فطرت به این معناست که انسان یک وجود جهت‌دار است، وجودی خنثی نیست، در درون انسان یک میل و کششی به سمت کمال و دارایی سرشته شده است.

انسان‌ها همه دارای این فطرت الهی هستند، به بیان حضرت امام (ره)

‏‏بباید دانست که آنچه از احکام فطرت است چون از لوازم وجود و هیآت مخمّره در اصل طینت و خلقت است، احدی را در آن اختلاف نباشد- عالم و جاهل و وحشی و متمدن و شهری و صحرانشین در آن متفق اند. هیچیک از عادات و مذاهب و طریقه های گوناگون در آن راهی پیدا نکند و خلل و رخنه ای در آن از آنها پیدا نشود. اختلاف بلاد و أهویه و مأنوسات و آراء و عادات که در هر چیزی، حتی احکام عقلیه، موجب اختلاف و خلاف شود، در فطریات ابدا تأثیری نکند.‏ … ولی از امور معجبه آن است که با اینکه در فطریات احدی اختلاف ندارد- از صدر عالم گرفته تا آخر آن- ولی نوعا مردم غافل اند از اینکه با هم متفق اند، و خود گمان اختلاف می نمایند، مگر آنکه به آنها تنبه داده شود، آن وقت می فهمند موافق بودند در صورت مخالفت. (شرح چهل حدیث ص 179-180)

لذا به نظر می‌رسد امور فطری یک امور مشترک بین همه انسان‌ها بما هو انسان است.

اخوت را می‌شود ترجمه همین اشتراک در لایه‌ی نسبت انسان‌ها با یکدیگر تعریف کرد، و این اتحاد در جان‌ها را اگر در یک هویت اجتماعی ببینیم به آن اخوت بگوییم. اگر اینطور باشد اخوت یک حقیقت مشکک می‌شود که هر چه انسان‌ها به حقیقت وجودی متعالی خود که مقام انسان کامل است نزدیک‌تر باشند، برادرتر هستند.

اما ظاهراً با وجود اینکه همه انسانها یک نقطه مشترک به نام فطرت دارند، و این یک اشتراک عمومی انسانی است، اخوت یک اشتراک خاص باشد نه یک اشتراک تشکیکی در بین همه انسان‌ها، اخوت اساساً در بستر جامعه ایمانی مطرح است، یعنی اگر انسانهایی ایمان آوردند حال که می‌خواهند در یک رابطه و ترابط با هم قرار بگیرند، آن چیزی که باید مبنای زیست اجتماعی آنها قرار بگیرد، روابط برادرانه نشئت گرفته از این روح ایمانی است.

با این تقریر اخوت با وجود اینکه با شدت و ضعف ایمان در افراد و کلیت جامعه ایمانی، می‌‌تواند شدید و ضعیف شود، اما اگر فردی از هویت ایمانی خارج شد، یا جامعه‌ای دارای هویت ایمانی نباشد، اخوت نمی‌تواند بین افراد آن جامعه و هویت اجتماعی آنها جاری شود.

لذا با وجود اینکه آن بستر اشتراک فطری که یک بستر الهی است؛ فِطْرَتَ اَللّهِ اَلَّتِي فَطَرَ اَلنّاسَ عَلَيْها ﴿الروم‏، 30﴾؛ زمینه را برای روابط اخوت ایمانی فراهم می‌کند، اما اگر آن اشتراک از یک حدی پایین تر آمد دیگر به آن یک مرتبه ضعیف از اخوت نمی‌گوییم.

 

#یادداشت340

رابطه آزاداندیشی و ولایت

ایده فرهنگی مادر بر بستر «قیام» و «ولایت» است. از قیام و ولایت چگونه می‌توان به آزاداندیشی رسید؟ و به عبارت دیگر «آزاداندیشی» با «قیام» و «ولایت» چگونه ارتباطی دارد؟

وقتی آزاداندیش را حق طلب معرفی می‌کنیم و آزادندیشی را به دنبال حق بودن معنا می‌کنیم؛ ایجاد پیوند و رابطه میان آزاداندیشی و قیام و همچنین ولایت، قابل فهم است. وقتی محوریت «حق» را در نظر بگیریم، می‌توانیم میان این سه عنصر رابطه برقرار کنیم.

رابطه آزاداندیشی با ولایت:
رابطه افراد در مواجهه با حق یا قبول آن است و به تعبیری حق طلب هستند و یا اینکه آن را نمی‌پذیرند؛ افرادی هم که آن را نمی‌پذیرند، دو دسته هستند؛ یا خود را حق می‌دانند که این افراد متکبرین هستند و یا این که خود را برتر از حق می‌دانند که این افراد هم مستکبر هستند و لذا تنها کسی که حق‌خواه و حق طلب است، همان آزاداندیش است.

لذا به نظر می‌رسد که تنها انسان حق طلب می‌تواند ولایت را بپذیرد؛ چه ولایت طولی و چه ولایت عرضی که یک پیوند مستحکم در میان مومنین یک جامعه است. پذیرش ولایت کار سهلی نیست که هر کسی بتواند در آن عرصه سربلند باشد؛ این تنها آزاداندیش است که توانایی پذیرش ولایت را دارد؛ آزاداندیشی که حق طلب است و در برابر حق کرنش می‌کند، می‌تواند ولایت را بپزیرد. و شاید بتوان گفت ولایت‌پذیر واقعی، آزاداندیشان هستند. و تنها کسانی که از کبر و استکبار رهایی پیدا کرده‌اند، می‌توانند ولایت‌پذیر باشند؛ هم ولایت طولی و هم عرضی.

 

رابطه آزاداندیشی و قیام

ایده فرهنگی مادر بر بستر «قیام» و «ولایت» است. از قیام و ولایت چگونه می‌توان به آزاداندیشی رسید؟ و به عبارت دیگر «آزاداندیشی» با «قیام» و «ولایت» چگونه ارتباطی دارد؟

وقتی آزاداندیش را حق طلب معرفی می‌کنیم و آزادندیشی را به دنبال حق بودن معنا می‌کنیم؛ ایجاد پیوند و رابطه میان آزاداندیشی و قیام و همچنین ولایت، قابل فهم است. وقتی محوریت «حق» را در نظر بگیریم، می‌توانیم میان این سه عنصر رابطه برقرار کنیم.

رابطه آزاداندیشی با قیام:
یک سوال این است که قیام برای چه‌چیزی؟ آیا قیام برای حق نیست؟ برای رسیدن به حق نیست؟ اگر قیام را اینگونه بفهمیم، این تنها آزاداندیش است که می‌تواند قیام کند؛ چرا که حق طلب واقعی، تنها آزاداندیش است؛ رابطه افراد در مواجهه با حق یا قبول آن است و به تعبیری حق طلب هستند و یا اینکه آن را نمی‌پذیرند؛ افرادی هم که آن را نمی‌پذیرند، دو دسته هستند؛ یا خود را حق می‌دانند که این افراد متکبرین هستند و یا این که خود را برتر از حق می‌دانند که این افراد هم مستکبر هستند و لذا تنها کسی که حق‌خواه و حق طلب است، همان آزاداندیش است. در واقع این آزاداندیش است که قیام کننده واقعی است؛ این آزاداندیش است که واقعا قیام می‌کند به دنبال حق است.

مقایسه سه روش محقق کننده مردم سالاری در نظریه استاد، با سه هدف تربیتی در نظریه استاد علی صفایی

?مقایسه سه روش محقق کننده مردم سالاری در نظریه استاد با سه هدف تربیتی در نظریه استاد علی صفایی (عین صاد)?

?در یادداشت گذشته بیان شد که جناب استاد، سه مولفه و مطلوبیت برای تحقق و ایجاد مردم سالاری ذکر کرده اند که عبارت اند از: آزاد اندیشی، اخوت و زندگی گرایی.
? با توجه به اینکه هدف کار کلامی، در حقیقت یک کار تربیتی برای هدایت مردم است، شاید بتوان از نظریات اندیشمندان تربیتی استفاده کرد.
? یکی از این اندیشمندان، جناب استاد علی صفایی است. استاد صفایی که انسان را به دو دوره قبل از بلوغ و بعد از بلوغ تقسیم می کنند، برای دوره قبل از بلوغ، اهدافی ذکر می کنند. (البته باید توجه داشت که مراد استاد صفایی از بلوغ، بلوغ جنسی و سن تکلیف نیست بلکه مراد بلوغ فکری است). حال مسأله این است که آیا می توان از طرح استاد صفایی در مورد اهداف تربیتی قبل از بلوغ برای اهداف و روش رساندن مردم به عقلانیت استفاده کرد؟
? جناب استاد صفایی سه هدف برای قبل از بلوغ ذکر می کنند: 1)شخصیت و خودباوری، 2)حریت و آزادمنشی و 3)تفکر و تحلیل
?در ارزیابی نظریه استاد صفایی و مقایسه آن با طرح استاد، چند نکته به نظر می رسد:
1- نظریه استاد صفایی، نظریه ای برای تربیتی است که لزوما اجتماعی و کلان نیست. شاید بتوان گفت که بیشتر فردی است. اما ایده فرهنگی جناب استاد، اساسا یک ایده تربیتی اجتماعی است.
2- این سه هدف در نظریه استاد صفایی، کلان روش هایی هستند برای تحقق هدف واکسینه شدن متربی و برخوردار شدن از امکاناتی که به واسطه آنها به سمت کمال حرکت خواهد کرد. و سه روش آزاداندیشی، اخوت و زندگی گرایی برای تحقق مردم سالاری و عقلانیت است.
3- شاید بتوان حریت و آزادمنشی را با آزاداندیشی قریب دانست. یعنی هردو به یک حقیقت اشاره دارند.
4- با تأمل شاید این را هم بتوان گفت که شخصیت و خودباوری ای که استاد صفایی بیان کرده اند، با اخوت و مواسات حاصل می شود. چراکه اخوت و مواساتی که استاد بیان کرده اند، بهترین نوع شخصیت و هویت را برای جامعه رقم می زند که چه بسا به مراتب قوی تر و عمیق تر از خودباوری در یک فرد است.
5- روش تفکر و تحلیل در طرح جناب استاد نیامده است. آیا تفکر و تحلیل برای تحقق عقلانیت و مردم سالاری از اهمیت بالایی برخوردار نیست؟ و یا اینکه جناب استاد، این امر را در آزاداندیشی می بینند؟ اگر جوابمان مثبت باشد یعنی آزاداندیشی دربردارنده هردوی حریت و تفکر است؛ درحالیکه حریت، یک ویژگی شخصیتی است که موطن آن بیشتر قلب است درحالیکه تفکر یک مهارت ذهنی است که موطن آن عقل است. و به نظر می رسد این دو در آزاداندیشی جمع نیستند. لذا لزوما هر متفکری، آزادمنش و حتی آزاد اندیش نیست. لذا به نظر می رسد آزاداندیشی با تفکر متفاوت است.
6- هدف زندگی گرایی که در طرح استاد ذکر شده، در طرح استاد صفایی نیست. دقیقا زندگی گرایی به چه مطلوبیت عمیقی اشاره می کند که استاد آن را به این مقدار مهم دانسته اند و در عرض آزاداندشی و اخوت آورده اند؟

سه مطلوب کلان برای تحقق مردم سالاری و رساندن جامعه عقلانیت در کلام استاد

?سه مطلوب کلان برای تحقق مردم سالاری و رساندن جامعه عقلانیت در کلام استاد ?

?خروجی انسانی رشته کلام انقلابی، رهبری فرهنگی جامعه است. مهمترین امر فرهنگ، فکر و اندیشه مردم است. بنابراین مهمترین کار متکلم، رسیدگی به فکر و اندیشه مردم است.
? رسیدگی به فکر و اندیشه مردم به معنای این نیست که متکلم در هر زمان باید اطلاعات لازم از دین را به مردم بدهد. رسیدگی به فکر و اندیشه مردم به این معنا نیست که شبهات روز را شناسایی کرده و جواب آن به مردم داده شود. رسیدگی به این معنا نیست که به هر طریقی ذهن و احساس مردم را با دین و خدا همراه کرد.
بلکه رسیدگی به اندیشه مردم، یعنی ارتقاء وجودی مردم. یعنی رساندن آنها به مرحله ای که خود بتوانند حرکت کنند. به کمال واقعی برسند.
? بنابراین کار متکلم در حقیقت رساندن جامعه به عقلانیت دینی است. البته عقلانیتی که از نور قدسی الهی بدست آمده. عقلانیتی که دست در دست وحی و آیات و روایات دارد نه عقل کور مادی غربی که با وحی سر جنگ دارد. رساندن جامعه به عقلانیت، همان مردم سالاری است. چراکه مردم سالاری یعنی رساندن مردم به مقام ولایت و سالاریت. و مقام ولایت زمانی بدست می آید که عقلانیت متعالی حاصل شود.
? استاد پناهیان در مورد وظیفه امروز عالمان دینی می فرماید: در زمان حضرت موسی، حرفه و قدرت زمانه، سحر و جادو بود فلذا حضرت موسی ع، معجزه اژدها و عصا و یدبیضاء آورد. در زمان حضرت مسیح، حرفه و قدرت زمانه، طبابت و پزشکی بود، لذا حضرت مسیح، مرده را زنده می کرد و مریض شفا می داد. در زمان رسول خاتم، حرفه و قدرت زمانه، ادبیات و خطابه بود فلذا حضرت رسول، معجزه قرآن را آورد. حال امروزه، زمانه چیست؟ و علما برای مقابله با دشمن باید چه معجزه ای بیاورند؟ ایشان می فرمایند، معجزه امروز، عقلانیت است. یعنی دین و علمای دین امروز باید عقلانیت مردم را افزایش دهند و نیازی به استفاده از ایمان قلبی بدون عقلانیت نیست.

?حال با توجه به این مقدمه که مأموریت اصلی، مردم سالاری و رساندن جامعه به عقلانیت است، این عقلانیت چگونه بدست می آید؟ چه اموری را باید هدف گرفت تا عقلانیت و مردم سالاری محقق شود؟ بسیار واضح است که مطلوبیت های متعددی در دین مطرح شده است. و از طرفی این هم واضح است که نمی توانیم تمام آنها را در عرض هم و در ابتدا هدف قرار دهیم. طرح ما چیست؟
? جناب استاد فلاح در طرح ایده مادر فرهنگی، سه نقطه را برای این امر، هدف گرفته است. و آن سه عبارت است از: آزاداندیشی، اخوت و زندگی گرایی.
? باید تأمل کرد که چرا این سه انتخاب شده اند؟ آیا مطلوبیت ها و اهداف دیگری را نمی توان برای این امر شمرد؟

فرهنگ جهادی در ایده فرهنگی مادر

یکی از مفاهیم که به نظر می‌رسد در ایده‌ی فرهنگی مادر دیده نشده است؛ «فرهنگ جهاد» است. روحیه جهادی و تلاش جهادی که برآمده از دین است، در بسیاری از عرصه‌ها راه‌گشا است و اگر قرار باشد یک ایده‌ی قله‌ی هرم پیام باشد، به نظر می‌رسد که نیاز است روحیه و فرهنگ جهادی هم در آن قله وجود داشته باشد؛ اگر قرار است که این قله بسیاری از مفاهیم این هرم را ویرایش بزند و ارتقا بزند و یا احیانا از اولویت خارج کند، به نظر می‌رسد «غائب» در این قله «جهاد» باشد؛ البته این در نگاه ابتدایی است. ولی شاید بتوان در تقریر پیشرفت، «جهاد» را پررنگ کرد امّا سوال در این است که آیا این جهادی که در پیشرفت وجود دارد، کافی است برای تزریق روحیه و فرهنگ جهادی؟

الگوی چرخه‌ی فنری در ایده فرهنگی مادر

شاید بهتر باشد ایده‌ی فرهنگی مادر را یک خط مستقیم نبینیم. شاید بتوان گفت «مردم‌سالاری»، «هویت» و «پیشرفت» به صورت یک چرخه باشند با پس زمینه‌ی «ذائقه‌ی توحیدی»، «آیین مهدوی» و «ولایت فقیه»؛ چرخه‌ای به صورت یک فنر که همین‌طور که چرخه می‌چرخد بالا‌تر هم می‌آید.

«مردم‌سالاری»، «هویت» و «پیشرفت» رابطه دوسویه دارند و هرچه مردم سالاری رقم بخورد هویت بیشتری رقم می‌خورد و هر چه هویت نوین شیعی پررنگ‌تر شود و احیا شود، مردم‌سالاری بیشتر می‌شود و همچنین است در رابطه‌ی با پیشرفت و مردم سالاری و پیشرفت و هویت.

و همچنین این الگوی چرخه‌ی فنری شکل را در درون خود «مردم‌سالاری» که در آن به سه عنصر «اخوت و مواسات»، «آزاداندیشی» و «زندگی‌گرایی» اشاره شده است نیز می‌توان جاری کرد؛ بین این سه عنصر هم همان رابطه‌ای که سعی شد در فوق میان «مردم‌سالاری»، «هویت» و «پیشرفت» برقرار شود، بین این سه عنصر با زمینه‌ی «مردم‌سالاری» و به تبع آن زمینه‌ی «ذائقه‌ی توحیدی»، «آیین مهدوی» و «ولایت فقیه»، این سه عنصر هم رابطه‌ی چرخه‌ی فنری شکل داشته باشند.

به عبارت دیگر «آزاداندیشی» و «اخوت» و «زندگی‌گرایی» باهم‌دیگر در رابطه‌ی دوسویه هستند و هر چرخه و دور این‌ها روبه جلو می‌باشد همانگونه که فنر به اینگونه است.

منطق کشف ایده فرهنگی مادر

 

ایده فرهنگی مادر بناست دعوت به یک تهاجم باشد. یک تهاجم، مطابق و منطبق با حقیقت انقلاب اسلامی. دعوت به یک فرهنگ مهاجم توحیدی.

ایده فرهنگی مادر بناست دعوت به یک تمرکز باشد. تمرکز بر یک نقطه مطلوبیت، و خط نکشیدن بر روی سایر مطلوبیت ها. بر این اساس الگوی هرم پیام، درست می شود. راس هرم، نقطه تمرکز است و به گونه ای انتخاب می شوذد که در دامنه هرم، همه مطلوبیت ها قابل تحصیل باشند.

در ایده پیشنهادی، منطقه راس هرم نشانه گرفته شده و یک بسته فرهنگی ارائه شده است.

اما یک سوال مطرح است. منطق کشف این عناصر چیست؟ 

ایده فرهنگی مادر بناست توسط عاقله فرهنگ کشف شود و آنها ذیل هدایت های رهبری، تولید محتوا می کنند. در مرحله اول و قبل از تشکیل عاقله فرهنگ، می توان پذیرفت، برای آغاز روند چرخه، این ایده توسط عاقله تولید نشود. اما ذیل هدایت های رهبری باید باشد.

وقتی برای چنین محتواهایی، الگوی از پیش تعیین شده ای نداریم و منطق روشنی نیز وجود ندارد، باید ابتدا به منطق آن دست یافت.

و البته می توان به داشته و دانسته های انباشته شده عالمانه اعتماد کرد.

به خصوص اگر طرح پیشنهادی از متن حوزه و در دل تعالیم حوزوی برخاسته باشد. و توسط فردی ارائه شود که عمرش را در شناخت حقیقت انقلاب و مکتب امام و طرح رهبری صرف کرده باشد. خاصه اگر نگاه های دقیق راهبردی در کنار فهم رویکردهای توحیدی، تربیتی، فرهنگی و تمدنی قرار گیرد. این ها سرمایه هایی است که نمی توان بی اعتنا به انها بود.

چه بسا برای کشف منطق صحیح، باید مهندسی معکوس طرح پیشنهادی توسط نخبگان را مد نظر قرار داد و این روش برای شناخت ضوابط و روش و منطق دست یابی به چنین عناصری، مصیب تر باشد.