الگوی حل مساله انقلاب 2

پدیده انقلاب اسلامی نمونه ای خوب از نوع الگوی حل مساله اسلام سیاسی در مکتب امام خمینی است. امام از همان ابتدای امر دو هدف را مورد توجه اراده  خروشان مردم قرار داد : براندازی نظام پهلوی و براندازی محمد رضا پهلوی. انقلاب اسلامی در گیر ودار حرکت خود و کشاکش تقابل با اراده های هم عرض خود و اراده نظام شاهنشاهی هیچ گاه دچار نسیان و غفلت از این دو هدف نشد.چنان این دو مهم در ذهنیت مردم مورد قبول واقع شده بود که کمتر از آن هدف پاسخ به سزایی به فهم مردم نبود و تصویر اهداف بلند تر در قدم اول تصویر غیر واقعی برای مردم به شمار می آمد.

 

انقلاب اسلامی به ما نشان داد که اراده مردمی در ساحت کلان خود زمانی محقق می شود که امری معین و حسی و قابل اشاره مورد هدف قرار گرفته شود. به تعبیر فلسفی مقوله جهت و هدف امری است غیر قابل انقسام و به تعبیر ابن سینا جهت همان مقصد متحرک است و از معقولاتی است که وضع دارند. به همین خاطر  اراده مردم به طریق و امتداد یک مقصد تعلق نمی گیرد.

پیشرفت از همین معقولاتی است که وضع مشخصی ندارند و امتداد و طریق حرکت می باشند. پیشرفت تا زمانی که به  نقاط معین و مشخصی بر روی زمین تبدیل نشود مورد اقدام قرار نخواهد گرفت. گفتمان پیشرفت اگر برای تغییر باور و ذهنیت مردم و به منزله گریزگاهی است از نسیان هویت رهیافت خوبی اما اگر اقدام  را هدف گرفته است، هیچ گاه دست رسی به اراده عمومی پیدا نخواهد کرد.

منطق ولاء اسلامی

در منطق ولاء اسلامی حاکمیت وظیفه تحقق استقلال را در جامعه خویش دارد. اما مرزهای استقلال به گونه ای نیست که آزادی فردی آحاد مردم را مورد خدشه قرار دهد. استقلال به عنوان ارزش متعالی تاجایی اصالت دارد که دست درازی به اندیشه و قلب مردم نکند. فلذا به هیچ عنوان نه حق تفتیش عقائد مردم را دارد و نه حق دارد با تحمیل یا فریب تفکر و اندیشه را از مردم سلب کند. و در افق بالاتر در حاکمیت اسلامی ، دعوت به آزاد اندیشی  از سوی حاکمان به عنوان راهبرد اصلاح اجتماعی رقم می خورد.

 

دعوت به آزاد اندیشی در حاکمیت اسلامی به منظور ارتقا هم فهمی در نوع تحقق ولایت است. اساسا ولایت با وجود آن که باید خود فیاض اندیشه ها در جامعه باشد و در افق بالاتری قرار داشته باشد اما برای اعمال ولایت طریق جز هم فهمی با آحاد جامعه ندارد. و ارتقا این فهم جز از راه آزادی اندیشه محقق نخواهد شد.  آزادی اندیشه با این تصویر هم منش تربیتی ولایت اسلامی است و هم منش راهبری آحاد جامعه است. و استقلال حقیقی زمانی محقق خواهد شد که دستاورد اندیشه توده مردم باشد. و همه مردم با تمام سلایق خود وارد مساله اندیشیدن درباره سرنوشت خود و جامعه باشند

الگوی انقلاب اسلامی(آزاداندیشی تحول باطنی یا تحول ظاهری)

پدیده انقلاب خود منبعی معرفتی برای درک و استیعاب هر گونه تحول در ساحت های مختلف بشری است. انقلاب اسلامی با الهام از آیه ان الله لایغیر ما بقوم حتی یغیروا بانفسهم در ساحت باطنی و ساحت ظاهری قابل تحلیل است. اسقاط نظام پهلوی و تغییر نظام حاکمیت ایران در ساحت که در  ظاهر بنا شده بر تحولات سلوکی ملت ایران است که حضرت امام از آن به عنوان تحول روحی یاد می کنند، و بزرگترین دستاورد انقلاب بر می شمارند.

 

حرکت سلوکی باطنی و تحولات اجتماعی ، حرکت از مقیدات به سمت اطلاقات است. همان طور که در ساحت ظاهری بخشی از پروژه ای تحقق شریعت پیش می رود در ساحت های زیرساختی نفوس انسانی نیز قدم به قدم حرکت صورت می گیرد. حضرت امام بزرگترین نشانه های و علائم رشد باطنی ملت ایران را دراولین قدم از تحقق تمدن اسلامی ، نترسیدن از ارعاب، محقق شدن روحیه تعاون، ایثار و فداکاری و.. دانسته اند. و بزرگترین اتفاق در ساحت اندیشه را برای ملت ایران بازگشت به خویشتن خویش ایرانی اسلامی دانسته اند. که خود “نه” بزرگی به تاریخ شاهنشاهی ایران بود.

 

انقلاب اسلامی ایران به ما آموخت  یکی از زیر ساختهای تحولات ظاهری ، رهایی از قیودات اندیشه ای است. این قیودات دفعتا از ذهن جامعه باز نمی شود و این اغلال یا به قول امام فکر های استعمار زده و اندیشه های مخدوش شده باید در زیست حیات طیبه اندک اندک باز شود. به همین خاطر اگر آزادا ندیشه به مثابه بخشی از تحول باطنی یک ملت است انقلاب اسلامی به ما نشان دادکه تحقق آزاد اندیشی مطلق امکان پذیر نیست بلکه باید درباره به پدید آمدن آزاد اندیشی به نسبت هر قدم از تحول ظاهری بررسی کرد . و با در نظر گرفتن قدم بعدی انقلاب آزاد اندیشی را در این مرحله سنجید.

 

.

 

اهمیت راهبردی دستورات رهبر

جایگاه رهبر و دستورات او به حکم عقلا باید مورد اطاعت قرار بگیرد. اگر یک امت خیر و صلاح خودش را بخواهد یقینا اولویت را در تبعیت از فرامین رهبری که خودش از مسیر صحیح انتخاب کرده است قرار می دهد. عقلا حکم میکنند که امیر باید مطاع باشد و اطاعت از تشخیص های امیر را تا حدود بسیار زیادی لازم می دانند. مگر اینکه اشتباه امیر بسیار فاحش باشد و همه با آن مخالف باشند. در اینجا اگر امیر از نظر خود برنگردد یقینا منجر به درگیری و حتی عزل او از رهبری خواهد شد. اگر از دستورات رهبر اطاعت نشود و با او مخالفت شود، امت متشتت می شود و تقریبا شکست حتمی است.
به خصوص اگر این رهبر عادل باشد که از روی هوای نفس حکم نمیکند و حکیم باشد که در تشخیص مسیر از ذکاوت و درایت بی نظیری برخوردار باشد. در اینجا عقلا اهمیت راهبردی دستورات او را با تاکید بیشتری اقرار میکنند و امت را ملزم به پیگیری مطالبات او می دانند.

لذا فرامین رهبر، به بخصوص رهبر عادل حکیم از وزن راهبردی ویژه ای برخوردار است و پیروی از آنها جامعه را از تشتت نجات میدهد و به سمت هدف واحد متحد و یکدست میکند و در نتیجه به پیروزی نزدیک تر می شوند. در مقابل اگر اطاعت نشود، جامعه معرکه آرا میشود و چند دستگی و تشتت در جامعه بیداد میکند، چنین جامعه ای خود را از نعمت راهنمایی رهبر محروم میکند و به شکست نزدیک میشود. لا رای لمن لا یطاع.

«يَا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَ لَا رِجَالَ، حُلُومُ الْأَطْفَالِ وَ عُقُولُ رَبَّاتِ الْحِجَالِ، لَوَدِدْتُ أَنِّي لَمْ أَرَكُمْ وَ لَمْ أَعْرِفْكُمْ مَعْرِفَةً وَ اللَّهِ جَرَّتْ نَدَماً وَ أَعْقَبَتْ سَدَماً. قَاتَلَكُمُ اللَّهُ لَقَدْ مَلَأْتُمْ قَلْبِي قَيْحاً وَ شَحَنْتُمْ صَدْرِي غَيْظاً وَ جَرَّعْتُمُونِي نُغَبَ التَّهْمَامِ أَنْفَاساً وَ أَفْسَدْتُمْ عَلَيَّ رَأْيِي بِالْعِصْيَانِ وَ الْخِذْلَانِ، حَتَّى لَقَدْ قَالَتْ قُرَيْشٌ إِنَّ ابْنَ أَبِي طَالِبٍ رَجُلٌ شُجَاعٌ وَ لَكِنْ لَا عِلْمَ لَهُ بِالْحَرْبِ. لِلَّهِ أَبُوهُمْ! وَ هَلْ أَحَدٌ مِنْهُمْ أَشَدُّ لَهَا مِرَاساً وَ أَقْدَمُ فِيهَا مَقَاماً مِنِّي؟ لَقَدْ نَهَضْتُ فِيهَا وَ مَا بَلَغْتُ الْعِشْرِينَ وَ هَا أَنَا ذَا قَدْ ذَرَّفْتُ عَلَى السِّتِّينَ؛ وَ يَا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَ لَا رِجَالَ، حُلُومُ الْأَطْفَالِ وَ عُقُولُ رَبَّاتِ الْحِجَالِ، لَوَدِدْتُ أَنِّي لَمْ أَرَكُمْ وَ لَمْ أَعْرِفْكُمْ مَعْرِفَةً وَ اللَّهِ جَرَّتْ نَدَماً وَ أَعْقَبَتْ سَدَماً. قَاتَلَكُمُ اللَّهُ لَقَدْ مَلَأْتُمْ قَلْبِي قَيْحاً وَ شَحَنْتُمْ صَدْرِي غَيْظاً وَ جَرَّعْتُمُونِي نُغَبَ التَّهْمَامِ أَنْفَاساً وَ أَفْسَدْتُمْ عَلَيَّ رَأْيِي بِالْعِصْيَانِ وَ الْخِذْلَانِ، حَتَّى لَقَدْ قَالَتْ قُرَيْشٌ إِنَّ ابْنَ أَبِي طَالِبٍ رَجُلٌ شُجَاعٌ وَ لَكِنْ لَا عِلْمَ لَهُ بِالْحَرْبِ. لِلَّهِ أَبُوهُمْ! وَ هَلْ أَحَدٌ مِنْهُمْ أَشَدُّ لَهَا مِرَاساً وَ أَقْدَمُ فِيهَا مَقَاماً مِنِّي؟ لَقَدْ نَهَضْتُ فِيهَا وَ مَا بَلَغْتُ الْعِشْرِينَ وَ هَا أَنَا ذَا قَدْ ذَرَّفْتُ عَلَى السِّتِّينَ؛ وَ لَكِنْ لَا رَأْيَ لِمَنْ لَا يُطَاع..»

حفاظت شده: جایگاه راهبردی مطالبات پرتاکید رهبری

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید:

بحران عدم پیشرفت اندیشی

اندیشه انسان میتواند از نگاه رو به جلو برخوردار یا محروم باشد. این مسئله دو زندگی متفاوت را برای انسان ایجاد میکند .
در روایت کسی را که دو روزش مساوی باشد مورد لعنت الهی قرار داده اند و چه بسا این عبارت، بیانی از سنتی تکوینی در دل هستی باشد که عدم پیشرفت دائما ملازم با دوری از نعمات الهی است.

راه ، پدیده ای رو به جلوست ، پدیده ایست که افتادن در آن مساوی با پیشرفت است.
اگر زندگی را راه ببینیم ، اندیشه ما رو به جلو خواهد بود و واقعا انسان های پیشرفت اندیشی خواهیم بود.
اگر زندگی را راه ببینیم ، بین خود تا خدا منازلی تصویر میکنیم و دائما مسل به حرکت در این راه خواهیم داشت.
اگر زندگی را راه ببینیم ، آنگاه نیاز به راهبر را حس خواهیم کرد و امام در جایگاه عادلانه خودش خواهد نشست.

تساوی ایام، عدم التفات به منازل سلوکی، دوری از نعمات الهی، قرار نداشتن امام و راهبر در جایگاه حقیقی خود، همگی یک بحران را تشکیل میدهند : بحران عدم پیشرفت اندیشی !

چرا پیشرفت اندیش نیستیم ؟
شاید بتوان علل و عوامل شکل دهنده این بحران را در چند حوزه مورد توجه قرار داد :
1- خداشناسی : تلقی ما از خداوند متعال در نسبت اندیشه ما با پیشرفت اثرگذار است. چرا که اگر او را موجودی بدانیم در کنار موجودات دیگر که از همه آنها قدرتمند تر، اثرگذار تر، داناتر و بیناتر و شنواتر و … است، یک نوع نسبت با او خواهیم گرفت و اگر او را منبع لا یتناهی تک تک این صفات بدانیم و بهره هر کدام از موجودات را تجلی او بدانیم نسبتی ارتقا یافته با او خواهیم گرفت. در صورت اول همین که بنده او باشیم کافی است اما صورت دوم عطشی بی نهایت را برای رسیدن به موجودی بی نهایت برپا میکند. انسانی که چنین عظشی داشته باشدمحال است دو روز در یک منزل بماند و به سوی منبع حرکت نکند .
2- انسان شناسی : تلقی از انسان نیز میتواند در پیشرفت اندیشی یا عدم آن موثر باشد. انسان در یک تقریر، صفحه ای سفید است که تعالیم مختلف خط به خط روی او نگاشته میشود. طبیعتا این صفحه ظرفیتی دارد و حسب زمان و زمینی که در آن زیست میکند به بخشی از تعالیم الهی و غیر الهی دست پیدا میکند. در تقریر دیگر تمام هستی و از جمله آن، تمامی تعالیم الهی در فطرت انسان به نحو مندمج موجود است. با تقریر اول انسان با عالم تکوین و عالم تشریع غریبه است و ظرفیت محدودی برای ارتباط با این دو دارد اما تقریر دوم انسان را با تکوین و تشریع همراه میداند و ظرفیتی به اندازه تمام آن دو برایش متصور میشود. انسان تقریر دوم انگیزه بیشتری برای اکتشاف خود و خارج از خود دارد و پیشرفت اندیشی را لازم خود میداند.

3- جهان شناسی
4 – تاریخ شناسی

رابطه گفتمان سازی و آزاداندیشی (1) – طریقیت و موضوعیت

وقتی سخن از آزاداندیشی به عنوان یک ضرورت راهبردی برای پیشبرد اهداف انقلاب اسلامی به میان می آید، و ادعا می شود که رهبر معظم به عنوان سکاندار انقلاب این ضرورت راهبردی را عامل رسیدن به مسائل بسیار مهمی مثل پیشرفت علمی و فکری و فلسفی و حتی رشد اجتماعی و … می دانند[1]؛ این مسئله پیش می آید که نسبت این ضرورت راهبردی با ضرورت راهبردی دیگر مانند گفتمان سازی که آن را نیز رهبری تسهیل گر زمینه اجرا و عمل،[2] خلق کننده یک بستر نظری برای نظریه‌پردازی،[3] رسوخ بخش یک آرمان در نخبگان، [4] همراه کننده کارگزاران نظام،[5] ایجاد کننده نهضت تولید علم،[6] می دانند چیست؟

این نسبت زمانی مهم تر می شود که ادعا شود که با گفتمان سازی مطلوبیت هایی که از آزاداندیشی مد نظر رهبری بود نیز تأمین می شود، پس ما باید تمرکز کنیم بر گفتمان سازی و مطلوبیت راهبردی آن را بیشتر ببینیم، و از صرف کردن هزینه و انرژی نخبگان روی این موضوع خودداری کنیم.

مخوصاً که این ادعا با این سخن نیز قرین شود که سخن رهبری در مرور زمان نقطه تمرکز پیدا کرده است و ایشان در وضعیت فعلی طرح راهبردی خودشان دنبال گفتمان سازی قیام جوانان برای پیشرفت هستند، و باید با این سویه ی تیز فرمان ایشان همراهی کرد و همه سرمایه ها را متوجه این نقطه کرد تا به نتیجه برسیم.

اما واقع قضیه این است که هر دوی این دو گانه را رهبری با ادبیات های بسیار مهمی مورد تأکید قرار دادند و این نشان دهنده این است که در نظرگاه شریف ایشان این دو عِدل و بدیل یکدیگر نیستند.

لذا باید در نسبت این دو واقعیت تأمل کرد که چه نسبتی بین این دو برقرار است و آیا می توان این دو ضرورت راهبردی را معاضد هم دید نه بدیل؟

اگر گفتمان سازی را به این صورت تعریف کنیم که «آنگاه که یک مفهوم و معرفت سخن مقبولی به نظر برسد و به باور عمومی تبدیل شود و سرمنشأ شکل‌گیری یک مطالبۀ عمومی بشود گفتمان شکل گرفته است.» [7] گفتمان سازی یک روش پایه و عام است که جهت طریقی دارد و هر مطلوبیتی را با آن می شود تبدیل به باور عمومی کرد، لذا در گفتمان سازی این مفاد گفتمانی است که محتوای کار را تشکیل می دهد.

آزاداندیشی نیز یعنی حق گرایی و حق پذیری و هم خود مطلوبیت ذاتی دارد و در واقع یک مفاد گفتمانی محسوب می شود، و هم چون مفادی است که وقتی به یک پدیده اجتماعی رایج تبدیل بشود، بیشتر بستر برای پیش بردن حق و حقیقت می شود زیرا روحیه حق گرایی و حق پذیری را در جامعه نهادینه کرده است؛ جنبه طریقی پیدا می کند.

لذا اگر به آزاداندیشی به عنوان یک مفاد گفتمانی نگاه کنیم که خود نیاز به گفتمان شدن دارد، باید بگوییم که رابطه آزاداندیشی و گفتمان سازی به این صورت است که گفتمان سازی روش است و آزاداندیشی محتوا.

در این زاویه این دو از یک جنس نیستند که بخواهند بدیل یکدیگر قرار بگیرند، بلکه آزاداندیشی یک مفاد گفتمانی است که هر چند خود بعداً ممکن است باعث پیشبرد اهداف دیگری نیز بشود همانند همه مفادهای گفتمان دیگر، ولی برای رایج و دایر شدن آن در جامعه نیاز گفتمان سازی آزاداندیشی داریم.

پس نمی توان ادعا کرد که اگر گفتمان سازی یک وزن راهبردی در نظرگاه رهبر معظم انقلاب دارد، این می تواند بدیلی برای آزاداندیشی باشد که آن نیز وزن راهبردی بالایی دارد، بلکه گفتمان سازی خود به خود اصالت و مطلوبیت ندارد، بلکه مطلوبیت آن طریقی و روشی است که می توان به واسطه آن مفادهای مختلف راهبردی و مهم را تبدیل به یک پدیده اجتماعی رایج و عمومی کرد، ولی آزاداندیشی یک حالت و واقعیت اصیلی است که موضوعیت دارد و شما می خواهید که جامعه شما واقعاً آزاداندیش باشد.

[1] . بدون آزاداندیشی، این رشد اجتماعی، علمی، فکری و فلسفی امکان ندارد»(1385/3/29)

[2] «هم در زمینه‌ی مسائل نظریه‌پردازی کارهای مهمی ان‌شاءالله انجام خواهد گرفت، هم در زمینه‌ی گفتمان‌سازی، و هم در زمینه‌ی نزدیک کردن این گفتمان به اجرا؛ که البته اگر به صورت گفتمان در آمد، اجرای آن دیگر کار دشواری نیست. یعنی همان اشکالاتی که به مجلس و شورای نگهبان و دولت و غیره دارند، همه‌ی آنها برطرف میشود.»

[3] «باید از طریق گفتمان‌سازی و بهره‌گیری از دیدگاه‌های نخبگان و صاحب‌نظران، و با صبر و حوصله، الگویی فاخر، مستحكم و ارزشمند تدوین شود.»

[4] «لازمه‌ی تحقق الگوی اسلامی ـ ایرانی پیشرفت و رسوخ آن در میان نخبگان، گفتمان‌سازی آن در جامعه است.» ()

[5] «تصمیم‌سازی کنید»، «گفتمان‌سازی کنید». این، مجری و مسئولین اجرائی را می‌کشاند دنبال این تصمیم، و تصمیم‌گیری خواهند کرد و عمل خواهد شد.» ()

[6] «فكر كنيد، بگوئيد، بنويسيد، در مجامعِ خودتان منعكس كنيد؛ آن كرسىهاى آزادانديشى را كه من صد بار ـ با كم و زيادش ـ تأكيد كردم، راه بيندازيد و اينها را هى آنجا بگوئيد؛ اين ميشود يك فضا. وقتى يك فضاى گفتمانى به وجود آمد، همه در آن فضا فكر ميكنند، همه در آن فضا جهتگيرى پيدا ميكنند، همه در آن فضا كار ميكنند؛ اين همان چيزى است كه شما ميخواهيد.

بنابراين اگر چنانچه اين كارى كه شما مثلاً در فلان نشستتان، در فلان مجموعهى دانشجوئىتان كرديد، فكرى كه كرديد، ترجمهى عملياتى نشد، به صورت يك قانون يا به صورت يك دستورالعمل اجرائى درنيامد، شما مأيوس نشويد؛ نگوئيد پس كار ما بىفايده بود؛ نخير. و من به شما عرض بكنم؛ در اين پانزده شانزده سال اخير، همين حركت علمىاى كه آغاز شده، همين جور آغاز شده؛ همين جور امروز علم شده يك ارزش؛ چند سال قبل اينجورى نبوده. ما همين‎طور روزبهروز هى پيش رفتيم. (بيانات در ديدار جمعى از نخبگان و برگزیدگان علمى 1390/07/13)

[7] تعریف منتخب استاد حجت الاسلام محمدرضا فلاح شیروانی در کتاب رسالت گفتمان سازی (چاپ نشده)

 

#یادداشت_351

14010928

طریقی و موضوعی بودن نسبت خواست رهبری با مطلوبیت ها

بسم الله الرحمن الرحیم

  • خواست رهبری یکی از مولفه هایی است که می تواند به عنوان یکی از مختصه های راهبردی مطلوبیت های جامعه باشد.
  • یکی از سوال هایی که در مورد این مختصه باید پرسید این است که نسبت راهبردی بودن آن مطلوبیت با خواست رهبری به صورت طریقی می باشد و یا موضوعی؟
  • به عبارت دیگر این که رهبری یک مطلوبیت را طلب می کنند و درخواست می کنند که جامعه به سمت آن حرکت کند نشان از چیست؟
  • خواست رهبری هم می تواند موضوعیت داشته باشد و هم می تواند طریقیت داشته باشد. گاهی اوقات خواست رهبری نشان از آن است که این مطلوبیت یک پدیده راهبردی می باشد و رهبر جامعه با بیان آن فقط جامعه را متنبه و متوجه به آن مطلوبیت می کند.
  • اما یک شأن دیگر رهبر این است که با تاکید و بیان برخی از مطلوبیت ها می تواند به آن ها شأن و جایگاه راهبردی ببخشد. یعنی علاوه بر این که رهبری می تواند با بیان برخی مطلوبیت های راهبردی، جامعه را نسبت به آن ها آگاه کند، حتی می تواند برخی از مطلوبیت هایی که در نگاه اولیه در جایگاه راهبردی نیستند را با درخواست و تاکید خویش، در مقام راهبردی قرار دهد.
  • این شأن و جایگاه به سبب ساخت اجتماعی می باشد. یعنی وقتی که جامعه ایران با این ساخت اجتماعی اداره می شود رهبر جامعه به سبب جایگاه والای هدایت و راهبری خویش این حق و شأن را دارا می شود تا بتواند مطلوبیت ها مختلف را به عنوان پدیده های راهبردی برای جامعه و اجتماع تعریف کند.
  • لذا خواست رهبری در نسبت با مطلوبیت ها هم شأن طریقی دارد و هم شأن موضوعی. به عبارت دیگر خواست رهبری به صورت موکد می تواند خبر از راهبردی بودن آن مطلوبیت ها بدهد حال یا آن که بالذات راهبردی باشد و یا آن که به سبب خواست ایشان راهبردی شود.

وزن راهبردی غیر از مطلوبیت راهبردی است! – فرق میان دیدگاه ملی و شرعی به مختصه ی خواست رهبری

بسم الله الرحمن الرحیم

در مختصات راهبردی آزاد اندیشی اولین نکته ای که مطرح میشود این است که این مساله مطالبه ی رهبری است؛ ذیل این مختصه آن را از دو حیث مجزا دارای وزن راهبردی بیان میکنند به این بیان که مطالبه ی رهبری هم با نگاه شرعی دارای وزن راهبردی است و هم با نگاه ملی.

سوال میشود که وزن راهبردی مطالبه ی رهبری از دیدگاه ملی به چه معناست؟

ایجاد شدن این سوال بخاطر این است که در این مورد دو فرض وجود دارد، یک فرض نهایتا بر میگردد به محتوای تشخیص و یکی نهایتا بر میگردد به صرف تشخیص دهنده.

به این بیان که :

یک وقت شما میگویید شخص اول یک کشور هر کس که میخواهد باشد، و در هر سیستمی (پادشاهی، نظامی ولایت فقیه و یا …) که میخواهد باشد، چون طبعا اشراف بیشتری بر مسائل مملکت دارد تشخیص او از جایگاهی متفاوت با تشخیص دیگران برخوردار است و احتمال اصابه در او بیشتر است. یعنی محتوای تشخیص او بخاطر جایگاهی که دارد مورد اعتنا تر است.

اما یک وقت شما میگویید کاری نداریم که محتوایی که او تشخیص داده است درست است یا نه، بلکه همین که او تشخیص داده است کافی است که به آن اعتنایی ویژه تر بکنیم، چرا که اراده ی او و تشخیص او چیزی است که در مجاری و شریان های حرکت کشور نمود پیدا میکند.

 

در تحلیل این دوحالت باید گفت در حالت اول در واقع این مختصه ی راهبردی چیزی افزون بر مختصات بعدی ندارد و همان هاست. تنها اینکه احتمال صحت آن ها را افزایش داده است. اما در حالت دوم چنین نیست و مختصه ای مجزاست.

ظاهرا و طبق تصریح جناب استاد در این دوگانه مراد از مشخصه ی راهبردی «خواست رهبری از دیدگاه ملی» همان حالت دوم است.

 

منتها از دل این بررسی ها و با توجه به اینکه در حالت دوم فارغیم از اینکه تشخیص شخص اول کشور درست است یا غلط، چنین به نظر میرسد که این مختصه تنها وزن راهبردی ایجاد میکند و نه مطلوبیت راهبردی؛ درنتیجه به عنوان مثال ممکن است گاهی چیزی دارای “مختصه ی راهبردی مطالبه ی شخص اول مملکت” باشد، اما خروجی این مختصه ی راهبردی این باشد که این چیز باید در اولویت مخالفت قرار بگیرد؛ بخلاف مختصه ی راهبردی “مطالبه ی رهبری از دیدگاه شرعی”.

 

چرا دیگر آقا آزاداندیشی را مطالبه نمیکند؟

در یادداشت قبل اشاره‌ شد که ترک مطالبه‌ی آزاداندیشی از جانب رهبر، چند مدلول می‌تواند داشته باشد در این یادداشت به یاری خداوند این بررسی می‌شود که کدام مدلول ترجیح دارد.

برای بررسی «دلالت» مطالبه آزاداندیشی نکردن رهبری، و عدم تکرار و تاکید بر این خواسته قدیمی، باید بیانات و فرمایشات ایشان در دوره‌ای که مطالبه‌ی آزاداندیشی وجود داشت، را بررسی کرد؛ هر چند قبل از این بررسی می‌توان از نوع مواجهه‌ای که با آزاداندیشی داشتند فهمید که اساسا از «آزاداندیشی» نمی‌توان دست برداشت و هنوز هم که هنوز است این مطالبه وجود دارد منتهی به دلایلی بیان نمی‌شود؛ اینکه یک خواسته‌ای مدام درخواست شود و تاکید بر آن در زمان‌های متفاوت و در دیدار‌های با اقشار مختلف صورت گیرد و در ادامه خود ایشان به تئوریزه کردن آن بپردازد و به تبیین آن مشغول شود و در سخنرانی‌های متعدد به آن اشاره کند و به آن ارجاع دهد و پی‌گیر گزارشات در خصوص تحقق این مطالبه و اقداماتی که در راستای آن صورت گرفته باشد و در تلاش باشد که نخبگان را برای این خواسته و مطالبه بسیج کند و به حرکت وادارد و حتی کار به جایی برسد که به خاطر برآورده نشدن این خواسته، گلایه کنند؛ صرف دیدن همین نحوه‌ی مواجهه و تعامل با آزاداندیشی از جانب یک رهبر، خود کافی است برای این که روشن شود که مطالبه آزاداندیشی، خاموش شدنی نیست؛ و اگر می‌بینید که این خواسته تکرار نمی‌شود، نه از آن رو است که دیگر چنین خواسته‌ای وجود ندارد؛ بلکه از قضا به خاطر برآورده نشدن این خواسته با این حجم از تکرار، دیگر ایشان این خواسته را تکرار نمی‌کنند چرا که جامعه مخاطب ایشان این ضرورت را درک نمی‌کند و نمی‌پذیرد. مگر در چند مورد از خواسته‌های رهبری، کار به گلایه کشیده است؟

البته اینجا ممکن است این احتمال هم مطرح شود که این مطالبه برآورده شده است به خصوص که دیدیم که این مطالبه چقدر برای ایشان داری جایگاه است و تا حد گلایه از برآورده نشدن آن هم ایشان پیش رفتند و پس الان که ایشان نسبت به آن سکوت کردند، با توجه به تاکیدات و تکرار‌ها و تبیین‌ها و … ایشان در قبل، این مطالبه برآورده شده است. البته این احتمال با کوچک‌ترین توجه و تامل نفی خواهد شد؛ چرا که با یک مراجعه کوچک به جامعه اطرافی خود به عدم تحقق آزاداندیشی پی‌خواهیم برد و حتی نمی‌توان ادعا کرد یک سطح پایینی از آنچه که مطالبه ایشان بوده است، محقق شده است؛ البته اگر قرار باشد کار تحقیقی صورت بگیرد، باید یک مطالعه عینی و میدانی صورت گیرد و آنچه تحت عنوان آزاداندیشی وجود دارد با آنچه خواسته‌ی رهبری بوده است مقایسه شود.

در این یادداشت فرصت نشد نگاهی به بیانات رهبری در خصوص آزاداندیشی پرداخته شود و اگر توفیق بود ان شاء الله در یادداشتی دیگر به این مهم پرداخته خواهد شد.

حسرت آزاد اندیشی

حسرت آزاد اندشی

بنظرمی‌رسد زمانی میتوانیم آزاد اندیشی را در سطح جامعه بالا بیاوریم که حسرت آن را در دل و جان مردم کاشته باشیم. مردم باید حسرت یک گفتگوی ازاد و یک اندیشه آزاد را داشته باشند.

این حسرت اگر بخواهد وسط بیاید باید صورتی از آن را تصویر کرد. باید صورتگری کرد. باید تخیل کرد. باید دانست که جامعه ای که تخیل نمیکند حرکت نمیکند. و تخیل کردن غیر از تعقل کردن است.

ما برای شکوفایی عقل و رشد و بالندگی فهم و فکر در جامعه باید صورت خیالی از جنس همین مطلب را رقم بزنیم. صورت زدن یعنی نشان دادن آینده. باید آینده را صورتگری کرد که درآن اندیشه بدون هیچ مانعی قابلیت طرح دارد و بدون هیچ مانعی شنیده میشود و بدون هیچ مانعی نقد می شود.

ما حسرت آزاد اندیشی نداریم چون آن را بی ربط به زندگی و فردای خود تصویر میکنیم و بود و نبودش را احساس نمیکنیم. ما حسرت آزاد اندیشی نداریم چون کسی به ما نشان نداده که جامعه به اضافه آزاد اندیشی چقدر لذت بخش است.

صورتگری از آینده به غیر از گفتمان سازی و الگو سازی است. هردوی این موارد با اهمیت در لایه مفاهیم صورت بندی می‌شوند و لازمند ولی غیر کافی.

دو چالش آزاداندیشی برای انتخاب آن به عنوان راهبرد مردم سالاری (3)

💠 دو چالش آزاداندیشی برای انتخاب آن به عنوان راهبرد مردم سالاری (3)💠

🔶 بررسی مسأله دوم: آیا هدف نهایی هدایت تمام انسان ها، این است که انسانها تماما از روی اندیشه و عقل، انتخاب و عمل کنند؟

1- عمل انسان متأثر از چند عامل است: وراثت – تیپ شخصیت (اگر این عامل را بپذیریم) – آموزش – فرهنگ عمومی جامعه – تربیت – تفکر

2- هدف اصلی هدایت انسانها چیست؟
🔹 به نظر می رسد هدف، این است که انسان از روی تفکر، بطور آزاد اراده و عمل کند نه از روی تأثر از تربیت و آموزش و فرهنگ و جو عمومی و غیره. بنابراین می توانیم بگوییم هرچه انسان عملش متأثر از امری غیر از فکر باشد، وزن اختیار و آزادی اش کم شده است.

3- آیا این هدف برای همه انسانها یکسان است؟

🔹 اول: یک احتمال این است که بگوییم بله؛ یعنی دین برنامه اش برای تمام انسان ها با همه تفاوت های استعدادی، هدایتی است که کاملا از روی تفکر و اندیشه باشد. لذا هرچه حضور اندیشه و تفکر کمتر باشد، درجه ایمان ضعیفتر و کمتر است و مطلوب نهایی دین این است که کاری کند که همه انسانها، تماما از روی اندیشه، انتخاب کنند و عمل کنند.

🔹 دوم: احتمال دیگر این است که بگوییم خیر؛ با توجه به اینکه حد و سعه وجودی انسانها باهم متفاوت است، نقطه هدف در هدایت انسانها و جوامع باهم متفاوت می شود. یعنی لازم نیست انسانهایی که از سطح بالای عقلانی برخودارد نیستند، رفتارشان تماما از روی عقل و تفکر باشد.
و بخاطر همین است که ائمه در پاسخ به سوالات افراد مختلف، پاسخ های مختلفی به قدر عقول آنها می دادند. ائمه برای بعضی استدلالی برای اثبات خداوند یا صفات او می آوردند که از نظر منطقی، جوابی برهانی نبوده بلکه جدلی بوده است و آن شخص هم با همان جواب جدلی، قانع می شده است. چرا ائمه جواب برهانی تام را به آنها نمی دادند؟ به نظر بخاطر این بوده که آن افراد، سعه وجودیشان در حدی نبوده است که لازم باشد بطور قطعی و برهانی خدا را اثبات کنند و بپذیرد.
(شاید شاید بتوانیم بگوییم گاهی نخبگی عقلی در حالت بدوی، پیچیدگی هایی را درک می کند که بخاطر آن، فطرت تحت الشعاع قرار میگیرد و مقداری از کار می افتد درحالیکه بعضی از انسانهایی که ذهنشان، ساده است و پیچیدگی ها را درک نمی کند، راحت تر بطور فطری حقایق را می فهمند و می پذیرند.)
بر این اساس چه بسا بتوانیم بگوییم، نقطه هدف بعضی از انسانها، این است که تماما متأثر از عقلشان باشند ولی نقطه هدف نهایی بعضی دیگر از انسانها، هدایت آنها با حکومت و فرهنگ عمومی است.

4- بناء بر احتمال اول، آزاداندیشی بهترین راهبرد است ولی بناء بر احتمال دوم، آزاداندیشی بهترین راهبرد برای دسته اول است ولی بهترین راهبرد برای دسته دوم، گفتمان سازی و فرهنگ سازی است.

دنیای غرب به دنبال”اسارت اندیشه” است نه “آزادی اندیشه”

دنیای غرب با هیاهو ایجاد کردن و مشغول کردن و مصرف گرایی و الگو سازی های پوشالی و انسان را فقط از جنبه حیوانی دیدن و…به دنبال پوشاندن حق و زشت نشان دادن آن و به عبارت دیگر اسارت اندیشه است یعنی وقتی بتوانی ذهن و قلب مخاطب را اسیر کنی دیگر او را به بندگی کشیده ای و اسلام برای تحقق آزاد اندیشی که همان “رهایی اندیشه از بندها و زنجیر ها ” است قوانینی وضع نموده و برای رسیدن به آن ، الگوهایی و چراغ راه هایی معرفی کرده است.
اتفاقا دنیای غرب برای فرار کردن از آزادی اندیشه به دروغ شعار آزادی سر می دهد.اگر مقصود آزادی اجتماعی است که این آزادی اجتماعی محصول منحصره آزاد اندیشی است .یعنی عصری که در آن زیست می کنیم عصر دروغ است و رسانه ها برای انحراف اندیشه بیشتر بکار آمده اند تا فریاد زدن حقیقت.یکی از تئوری هایشان در مدیریت رسانه این بود که مهم نیست چگونه تحلیل می کند بلکه مهم این است که به یکسری مسائل فکر نکند یعنی رسانه هایشان برای انحراف اندیشه است نه آزادی اندیشه.

دو چالش آزاداندیشی برای انتخاب آن به عنوان راهبرد مردم سالاری (2)

💠 دو چالش آزاداندیشی برای انتخاب آن به عنوان راهبرد مردم سالاری (2)💠

🔶 بررسی مسأله اول: آیا مهمترین دلیل عدم هدایت انسانها، عدم فهم حق است؟

1- انسان دارای قوای مختلف است. و مهمترین قوای انسان، دو قوه عاقله و واهمه است.
🔹 قوه وهم، ساختارفهم، کل نگر و آینده نگر نیست، لذت های آشکار یعنی شهوات و نیازهای غریزی اش را بیشتر حس می کند. اما قوه عقل، ساختارفهم و کل نگر و آینده نگر است. لذت های عمیق و ماندگارتر را می خواهد و لذا به دنبال سعادت ابدی است.

2- طرح خداوند در این دنیا، امتحان انسانها از رهگذر قراردادن آنها در دوگانه عقل و وهم است. که انسان درک و خواسته های عقل را بر درک و خواسته های وهم، ترجیح دهد. یعنی بین عقل و وهم، عقل را اختیار کند.

3- بنابراین هدایت همه انسانها در گرو دو چیز است: 1) فهم حق توسط قوه عقل 2) ایمان و کرنش در برابر حق و عمل به آنها
🔹 البته یکی از چیزهایی که در ایمان و عمل تأثیر مثبت دارد، آماده سازی محیط برای ایمان و عمل به مدرکات عقل است. هرچه فرهنگ غنی تر باشد، ایمان و عمل صالح بیشتر فعلی و شکوفا می شود. اساسا یکی از مهمترین وظایف حکومت، همین بسترسازی برای زندگی مومنانه آسانتر است. فرهنگ، به مثابه هوایی است که همه انسانها از آن تنفس می کنند. لذاست که هرچه فرهنگ توحیدی تر باشد، عمل موحدانه فعلی تر می شود.

4- با توجه به این توضیحات، عدم هدایت و رشد انسانها، سه عامل می تواند داشته باشد:
🔹 اول: عدم فهم حق
🔹 دوم: عدم وجود بستر (فرهنگ) توحیدی برای ایمان و عمل به حق
🔹 و سوم: عدم ایمان و کرنش در برابر حق و عمل نکردن به آنها.

5- با توجه به این سه عامل، سوال این است که آزاداندیشی راه حل کدام یک از این عوامل است؟ به نظر می سد آزاداندیشی، فقط راهبردی برای تحقق عامل اول یعنی فهم حق توسط قوه عقل است نه راهبرد تحقق عامل ایجاد بستر توحیدی و عامل ایمان و کرنش در برابر حق و عمل به آن.

6-حال سوال اساسی این است که آیا امروزه، مهمترین دلیل عدم هدایت انسانها، عامل اول یعنی عدم فهم حق است؟ اگر پاسخ مثبت باشد، آزاداندیشی از این جهت انتخاب راهبردی درستی است و الا اگر دلیل عدم هدایت انسانها، عامل دوم و سوم باشد، ظاهرا گفتمان سازی بهترین راهبرد می باشد نه آزاداندیشی.

دو چالش آزاداندیشی برای انتخاب آن به عنوان راهبرد مردم سالاری (1)

💠 دو چالش آزاداندیشی برای انتخاب آن به عنوان راهبرد مردم سالاری (1)💠

🔻انتخاب آزاداندیشی به عنوان راهبرد، پیشفرض هایی دارد که اگر آنها ثابت شوند، آزاداندیشی را می توان به عنوان راهبرد انتخاب کرد و الا باید در انتخاب آن شک کرد و یا حداقل وزن راهبردی آن تغییر می کند. آن پیشفرض های عبارت اند از:
🔹1- مهمترین دلیل عدم هدایت انسانها، عدم فهم حق است و این با آزاداندیشی حاصل می شود.
🔹2- هدف نهایی هدایت تمام انسان ها، این است که انسانها تماما از روی اندیشه و عقل، انتخاب و عمل کنند.

حال این دو را به عنوان سوال طرح می کنیم.
🔻سوال اول این است که آیا مهمترین دلیل عدم هدایت انسانها، عدم فهم حق است؟
🔹 احتمال دارد بگوییم خداوند به انسان راه سعادت و شقاوت را آموخته است (فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها) و سپس به او اختیار داده تا خودش راه خودش را انتخاب کند. (الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلً).
بنابراین تنها عامل عدم هدایت، عدم فهم حق نیست بلکه چه بسا میتوانیم بگوییم مهمترین عامل عدم پذیرش حق است زیرا خداوند با فطرتی که در وجود همه انسانها قرار داده است، به همه آنها حداقل فهم حق را یاد داده است.

🔻سوال دیگر این است که آیا هدف نهایی هدایت تمام انسان ها، این است که انسانها تماما از روی اندیشه و عقل، انتخاب و عمل کنند؟
🔹 در پاسخ به این سوال هم شاید گفته شود، با توجه به اینکه سعه وجودی انسانها مانند هم نیستند. بعضی دارای قوه عاقله قوی هستند و بعضی قوه وهمشان غلبه دارد، لذا نقطه نهایی در همه انسان ها به این نیست که همه انسانها تماما از روی عقل، تصمیم بگیرند و عمل کنند فلذا بعضی از انسانها نهایتا حدشان این است که به درجه ای برسند که تأثیر زیادی از عقل بگیرند نه اینکه کامل تحت امر عقل باشند. فتأمل.
در یادداشت های بعدی به تفصیل به این دو سوال پاسخ می دهیم…

آزاد اندیشی، سرّ پیشرو بودن امت شهید

بسم الله الرحمن الرحیم

پیشتر آزاداندیشی را حق گرایی معنا کرده بودیم؛ در برابر حق خاضع بودن، حال میخواهد حق ظاهرا علیه تو باشد یا له تو، حق از زبان دوستت جاری شود یا دشمن تو، و … فرقی نمیکند.

آزاد اندیش در برابر حق خاضع است، و مدار ارزشگذاری را حق میداند.اگر خوب نگاه کنیم شاید بتوانیم کمال آزاد اندیشی را در عواطف و امیال و … قائل باشیم، یعنی عواطف و امیال من هم تابع حق است.

مطابق با دیدگاه صحیح، این توضیح از آزاد اندیشی در واقع سرسپاری همه جانبه به حق متعال است، یا به تعبیری عبودیت است.

از طرفی امت اسلامی مکلف است تا امت شهید باشد، یعنی باید پیشرو تمامی امت ها قرار بگیرد، اگر سوال شود که پیشرو در چه چیزی، قدر مسلم می توان گفت پیشرو در عبودیت.

حال اگر آزاد اندیشی عبودیت الله باشد، و امت اسلامی مکلف باشند که پیشرو تمامی امت ها باشند، پس امت اسلامی موظف اند آزاد اندیش ترین مردم باشند.

با عنایت به یادداشت های پیشین و ساحت ها و حالات مختلفی که برای آزاد اندیشی بر شمردیم و اینکه آزاد اندیشی را طریق اساسی پیشرفت همه جانبه و حقیقی دانستیم، باید گفت میدانا امت اسلامی مکلف شده است به اینکه یک تصویر بسیار دلربا از خود نشان بدهد؛ تصویر یک جماعت در هم تنیده ی حق پوی که از همه جهت و با سرعت در حال پیشرفت است و مشتری هر نوع حق و حقیقتی است که به او عرضه شود.

واقعا تنها این تصویر است که میتواند تصویر امت شهید باشد، امتی که پیشرو سایر امم است و حجتی است بر همه ی آنها.

آزاداندیشی پیشرفت حق را تند می کند یا کند؟

یکی از مزیت های آزاداندیشی نسبت گفتمان سازی های موردی آن است که آزاداندیشی جامعه را آماده شنیدن، فهمیدن، قبول کردن میکند، لذا آزاداندیشی با رفع موانع فکری زمینه را برای رشد گفتمان های حق فراهم میکند. وقتی جامعه ای آزاد اندیش شد به راحتی می توان در عرصه های مختلف گفتمان حقیقت را در آن بالا آورد و مردم را با تحقق آن گفتمان به قیام رساند. لذا آزاداندیشی سرعت و کیفیت رشد گفتمان های حق را تقویت میکند.
در حالی اگر مثلا فقط گفتمان عدالت یا گفتمان اقتصاد مقاومتی و … را سر دست بگیریم، اولا موانع متعددی وجود دارد که مانع گفتمان شدن این مسائل میشود و نمیگذارد این حرف ها شنیده شود. تا حدی که می توان گفت اصلا بدون آزاداندیشی غلبه گفتمان حق غیرممکن است.
ثانیا بعد از گفتمان کردن این مفهوم (با سختی و مشقت بسیار) نهایتا یک مفهوم را گفتمان کرده ایم و به نتیجه رسانده ایم و برای مسائل بعدی دوباره باید همین راه پر مشکل را طی کنیم.
لذا می توان گفت در مجموع آزاداندیشی مسیر گفتمان سازی و غلبه حرف حق را سرعت می بخشد.
🌾

حفاظت شده: به نام اسلام و مقدسات محکوم به آزاداندیشی هستیم

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید:

چرا الگوی «چرخه»

مبتنی بر «نظریه پیشرفت فرهنگی»، چرخه‌ی پیشرفت فرهنگی پیشنهاد شده است. این چرخه مشتمل بر ۱۱ عنصر است که این عناصر قطعات ساخت اجتماعی است و هنگامی که این عناصر دست به دست هم دهند یک «چرخه‌ی پیشرفت فرهنگی» پدید خواهد آمد و هنگامی که این چرخه یک‌دور بچرخد، در دور دوم در مرتبه قبل نیست، بلکه یک ارتقا می‌خورد؛ مانند فنر. و شاید بهتر این باشد که از الگو مفهومی «متّه» استفاده شود؛ چرا که این چرخه‌ی پیشرفت است و قرار است بدرد و جلو برود.

مبحثی که در این یادداشت قصد پرداختن به آن شده است؛ استفاده از «الگوی چرخه» است؛ اینکه اساسا چرا میان عناصر، یک رابطه‌ی چرخه‌ای برقرار می‌شود؟

یکی از نکاتی که نیاز از به آن توجه کرد این است که ما قرار است «پیشرفت فرهنگی» رقم بزنیم، نه صرفا به یک پویش فرهنگی بپردازیم؛ چنانچه که وضعیت کنونی «فرهنگ» تنها یک پویش است؛ نه پیشرفت.
در نظریه پیشرفت با تاکید گفته شده است باید تحقق پیشرفت توسط «اراده‌ی ملی» باشد؛ یعنی باید از راه اراده‌ی ملی به پیشرفت رسید و یعنی بدون اراده‌ی ملی به پیشرفت واقعی و همه‌جانبه نخواهیم رسید و یا حتی بالا‌تر این را بگوییم که اساسا «جانمایه» و «روح» پیشرفت، اراده‌ی ملی است.

تحقق اراده‌ی ملی در پیشرفت فرهنگی، به این رابطه‌ی چرخه‌ای در میان عناصر یازده‌گانه‌ای است که معرفی می‌شود. به عبارت دیگر اگر قرار است در عرصه‌ی فرهنگ «اراده‌ی ملی» رقم بخورد، در این چرخه‌ی یازده عنصره، که نام آن را چرخه‌ی پیشرفت فرهنگ می‌گذاریم محقق می‌شود.
وقتی از الگوی مفهومی چرخه استفاده می‌شود، یعنی شروع این چرخه مشخص است و همچنین پایان آن هم مشخص است؛ به عبارت دیگر نقطه‌ی شروع نقطه‌ی پایانی می‌شود و برای دور دوم همان نقطه یک ارتقا می‌خورد و شروع می‌شود؛ و همچنین در این الگوی چرخه این ادعا وجود دارد که برای تحقق هر یک از عناصر مفرّی از عنصر قبلی نیست، و به عبارتی بهتر هر عنصر از این چرخه، وابستگی شدیدی به عنصر قبلی خود دارد.
با دقت در عناصر این چرخه‌، شاید بتوان به این نتیجه رسید که بهترین الگو مفهومی برای تصور مناسبات این عناصر، همین الگوی چرخه است؛ البته با همان نکته افزوده‌ای که چون قرار است روح پیشرفت در این الگو مطرح باشد،‌ با یک ارتقا همین الگو چرخه را به «متّه» ویرایش بزنیم.

امّا توجه و دقت در عناصر:
تا هنگامی که عنصر «هدایت رهبری» نباشد، اساسا عنصر «عاقله فرهنگی» کاری نمی‌تواند بکند و این عنصر عاقله برای هدایت‌های رهبری شکل می‌گیرد و همچنین اگر این عنصر بعد از هدایت‌های رهبری نباشد، امکان به صحنه رسیدن هدایت‌‌های رهبری وجود ندارد؛ کما اینکه می‌بینیم اینگونه هم هست.
وهمچنین عنصر «ایده‌ی فرهنگی مادر» اگر ولیده‌ی عاقله‌ی فرهنگ نباشد، اساسا ایده‌ی فرهنگی مادر نیست و در تعریف این ایده آمده است که باید ولیده‌ی عاقله باشد، هر چند این عاقله از هدایت‌های رهبری استفاده می‌کند؛ و لذا اینجا می‌توان گفت اگر خود رهبری دست به تولید ایده‌ی فرهنگی مادر بزند، این ایده نخواهد گرفت و ایده‌ی فرهنگی مادر نخواهد شد و به طبع آن این ایده ممکن نیست «گفتمان پایه» که عنصر بعدی است، بشود؛ کما اینکه خود «گفتمان پایه» امکان ندارد بدون ایده‌ی فرهنگی مادر محقق شود؛ به خصوص با تعریفی که از گفتمان داریم؛ مطالبه‌ی همگانی و ملی که به صحنه‌ی عمل کشیده می‌شود.
و برای طراحی‌های راهبردی ناچار از داشتن یک «گفتمان پایه» هستیم؛ و اساس تا هنگامی که گفتمان پایه نداشته باشیم «طراحی‌های راهبردی» و یا «الگوی پیشرفت فرهنگی» نخواهیم داشت؛ چرا که طراحی یک پدیده‌ی اجتماعی است و اگر جامعه خود طراحی را انجام ندهد، پای آن نمی‌ایستد.

برای اینکه اطاله‌ی سخن نشود، از بررسی رابطه دیگر عناصر چشم پوشی می‌شود و دوباره این ادعا مطرح می‌شود که اساسا در چرخه‌ی پیشرفت فرهنگی، تقدم و تاخر این عناصر مهم و ضروری است و نمی‌شود از روی چند عنصر پرید و برای اینکه هر عنصر کار کرد درست خود را داشته باشد و یا حتی برای اینکه واقعا محقق شود، نیاز به عناصر ماقبل خود دارد و همین مناط است که ما را به استفاده‌ی از الگو مفهومی «چرخه‌» در چرخه‌ی پیشرفت فرهنگی وادار کرده است. و حتی برای آنکه دور دوم از چرخه هم شروع شود، و به عبارت دیگر برای اینکه هدایت‌های رهبری ارتقا بخورد، نیازمند به عنصر یازدهم؛ «روایت پیشرفت» هستیم؛ باید این روایت به رهبری برسد تا بتواند در دور جدید هدایت‌ داشته باشند و معمولا به خاطر عدم تحقق این چرخه‌ی پیشرفت فرهنگی، هر ایده و سخنی که رهبری بیان فرموده‌اند در همان نقطه اول باقی مانده است و دوباره توسط ایشان ویرایش و ارتقا نخورده است.

بنابراین در نهایت می‌توان گفت که استفاده‌ی از الگوی مفهومی «چرخه»، در ایده‌ی «چرخه‌ی پیشرفت فرهنگی» به عنوان یک روش حل مسئله، به خاطر مناطی بود که در رابطه‌ی میان عناصر این چرخه مدنظر قرار گرفته است و به خاطر اهمیت ترتّبی که میان این عناصر وجود دارد؛ باید از الگوی «چرخه» استفاده شود و البته با یک ارتقا هم می‌توان الگو مفهومی «متّه» را نیز به کار بود.

 

 

 

رابطه دو سویه گفتمان سازی و آزاداندیشی

بسم الله الرحمن الرحیم

  • آزاداندیشی یکی از مطلوبیت های فرهنگی جامعه می باشد.
  • و گفتمان سازی یک روش پایه برای بسط و گسترش مطلوبیت های فرهنگی در جامعه است.
  • اگر آزاداندیشی به یک مطلوبیت فراگیر و بسط یافته در جامعه تبدیل شود، سبب سهل الوصول شدن تحقق سایر گفتمان ها در جامعه می شود. یعنی با تحقق آزاداندیشی در جامعه، سایر مطلوبیت هایی که قرار بود با روش گفتمان سازی در جامعه محقق شوند با سرعت بالاتری به سمت جلو حرکت می کنند.
  • اما آزاداندیشی خود برای تحققش نیازمند پدیده گفتمان سازی می باشد. و این گفتمان سازی همان طور که بیان شد نیازمند یک آزاداندیشی می باشد. این جاست که رابطه دو سویه میان گفتمان سازی و آزاداندیشی مشخص می شود.
  • در شروع فرایند گفتمان سازی برای آزاداندیشی، از دو مولفه می توانیم کمک بگیریم. یکی از آزادی و آزاداندیشی اولیه و فطری که انسان ها در ذات خویش دارا هستند که خود به تحقق گفتمان سازی می تواند کند. دوم از گفتمان سازی پدیده های فطری دیگری که می توانند به تحقق آزاداندیشی مدد برسانند. مانند گفت و گو، اگر گفت و گو در جامعه محقق شود، راه تحقق آزاداندیشی و گفتمان سازی آن به شدت هموار می شود.
  • این همان رابطه دو سویه گفتمان سازی و آزاداندیشی می باشد یعنی به میزانی که آزاداندیشی در جامعه بسط پیدا کند، گفتمان سازی در جامعه سهل تر شده و به میزانی که مطلوبیت های مختلف در جامعه گفتمان شود، آزاداندیشی عمق بیشتری پیدا می کند چرا که معانی و مطلوبیت های متفاوت سبب افزایش پذیرش حق در جامعه می شود و آزاداندیشی چیزی جز حق خواهی نمی باشد.