نظریه اجتماعی ولا و ولایت جایگزین نظریه استیلا در رابطه طولی در جامعه

بسم الله الرحمن الرحیم

  • در هر جامعه ای دو نوع رابطه طولی و عرضی را می توان تصور کرد، در رابطه طولی فرد پایین، محتاج فرد بالا می باشد در حالی که فرد بالایی هیچ نیازی به آن ندارد. و اما در رابطه عرضی دو طرف رابطه به همدیگر نیازمند می باشند.
  • اولین نظریه اجتماعی که خیلی هم طول کشیده است، این است که تنها رابطه درست در عالم، رابطه طولی است. در این نوع نگاه، یا واقعا اکثر رابطه ها یک سویه است و یا می شود رابطه دو سویه را تحلیل کرد و به دو رابطه یک سویه تبدیل کرد. این نگاه از ابتدای جهان متمدن شروع شده و تا ابتدای دوره مدرن ادامه پیدا کرده است. در این نگاه عده ای در جایگاه اربابان و خدایگان قرار گرفته اند و بقیه مردم در جبر تصمیم گیری آن ها قرار گرفتند. در این نظریه اجتماعی چون که ملاک روابط بر اساس استیلا می باشد، آن را نظریه اجتماعی استیلا نامیده اند.
  • همه تمدن های گذشته در فضای نظام اجتماعی استیلا می باشد. حتی اسلام، چرا که اهل سنت با استیلا مقدس کار کرده اند. یعنی تمام روابطی که در نظامات اجتماعی قدیمی، با بت و ارباب و …. بوده است در اسلام با ایمان و زودتر مسلمان شدن و… تغییر لباس داده است.
  • انبیا آمده اند که رابطه طولی عالم را از استیلا به ولا تبدیل کنند. انبیا می گویند که قرار است افراد بالاتر، افراد پایین تر به بالا ببرند. این همان قوس صعودی است که جامعه باید طی کند به تعبیری این همان سفر چهارم انسان کامل می باشد. اما متاسفانه این نگاه انبیا برای مردم توجیه هستی شناسی نداشته است. چرا که تمام علوم، در پشتیبانی از نگاه استیلایی بوده است. چیزی که باید به دنبال آن باشیم این است که فهم ها را به این سمت ببریم که این علوم و نگاه اشتباه هست. ولی معضل این است که نتوانسته ایم این نگاه را تئوریزه کرده و شاید عدم تئوریزه شدن آن هم به سبب مسئله ماورا الطبیعه برگردد.
  • برای مثال این که پیامبر را مجنون خطاب می کرده اند به خاطر آن بود که می گفت بسم الله الرحمن الرحیم، این که خدا مهربان است. یک پیام سیاسی است. چرا که علوم و همه فضای دنیا بر آن بود که ثابت کند که خدایان خشن هستند. و بعد پیامبر می خواهد بگوید این خدا مهربان هست.

گفت و گو، ابزاری برای توسعه فهم

بسم الله الرحمن الرحیم

  • گفت و گو کار ویژه و ثمره کلام می باشد و چیز جدیدی نمی باشد.گفت و گو یک کمال می باشد و اصلا آن را نباید به عنوان یک پدیده راهبردی تلقی کرد، چرا که اساسا کار ویژه کلام و متکلم گفت و گو می باشد و آن ها از باب نگاه راهبردی به گفت و گو توجه نمی کنند. نگاه به گفت و گو در حوزه معرفت شناسی دین است. گفت و گو حرکتی برای فهم و رشد دین هست. فلذا باید عمق این پدیده را دید. البته منکر بعد راهبردی آن هم نیستیم ولی ما به دنبال آن ابعاد عمیق گفت و گو هستیم.
  • یکی از نتایج گفت و گو توسعه در فهم است چرا که گفت و گو با طراحی یک سامانه خلق معنا، به تولید معنا می پردازد در نتیجه گفت و گو به معنای توجیه کردن نمی باشد و با این تقریر دیگر جهاد تبیین به جهاد توجیه قرائت نمی شود. ورود به گفت و گو، ورود به وادی خلق معنا می باشد. گفت و گو سبب فهم خوب می شود. این یک شعار بسیار مهمی است.

نسبت حاکمیت و فرهنگ در ایده حاکمیت نوین

در باب چیستی و چگونگی فرهنگ نظرات متعددی در طوال تاریخ ذکر شده است که هر کدام از این نظرات، فراخور توصیفی که از فرهنگ و حاکمیت و توصیه هایی که مناسب این دو ارائه میدهد، موجب میشود تا ایده ای متفاوت در باب نحوه نسبت گرفتن حاکمیت با فرهنگ تولید شود و در صورت قدرت یافتن صاحبان آن ایده ، این نحوه از نسبت فرهنگ و حاکمیت روی زمین به مرحله اجرا نیز برسد.
نظریه حاکمیت نوین که همانا نظریه حاکمیتی اسلام و مطلوب تمامی انبیا در راستای تحقق حاکمیت حقیقی الله میباشد، حاکمیت را دارای چندین مرکز و همانند یک کل منتشر یا یک طیف حاکمیتی تصویر میکند.
از سویی خداوند متعال حاکمیت علی الاطلاق دارد. از سوی دیگر انسان کامل خلیفه او بر روی زمین بوده و اطاعت از او بر همه آحاد بشر واجب است. در لایه بعدی، همین انسان کامل افرادی را در بلاد به عنوان نائب انتخاب میکند و مردم را ملزم به اطاعت از ایشان مینماید و در دوره غیبت نیز همین نیابت به شکل عام امتداد پیدا میکند. در ادامه این سیر مومنین وارثان زمین و برخوردار از ولایت بر یکدیگر معرفی میشوند و در بسیاری از موارد قدرت و حاکمیت توسط لایه های قبلی، بین ایشان تقسیم میشود.
این تصویر از حاکمیت اساسا صورت مسئله نسبت حاکمیت و فرهنگ را متفاوت خواهد نمود. چرا که دیگر حاکمیت و مردم دو پدیده مستقل از یکدیگر نیستند تا بخواهیم شیوه ارتباط اولی با فرهنگ، که مختص دومی است را بررسی نمائیم. بلکه بستر مردمی فرهنگ، همان بستر حاکمیت است.
پس به عبارتی میتوان گفت در چنین فرضی نسبت حاکمیت با فرهنگ در بالاترین حد تصور میشود تا جایی که میتوان این نوع نسبت را ” حاکمیت فرهنگی” نام نهاد.

ظرفیت کنش گر فرهنگی

هر انسانی ظرفیتی دارد و بر اساس آن ظرفیت فکر می کند، می فهمد، تصمیم می گیرد، برنامه ریزی می کند، ارزیابی می کند و …
لذا، حضرت امیر بیان (علیه السلام) می فرماید:«قدر الرجل علی قدر همته» ؛
در برنامه ریزی که شخص انجام می دهد و هدف و غایتی که برای خود مشخص می کند ، همت تاثیر به سزایی دارد.
در برنامه ریزی فرهنگی نیز، هر کنش گری که در عرصه فرهنگ فعالیت می کند، به اندازه ای که وجود رشد یافته و ظرفیت بیشتری داشته باشد، می تواند دوراندیش باشد.
همانطور که وقتی بچه ای چیزی را می خواهد، اگر به او بگویی فردا برای تو فراهم می کنم، مثل اینست که به او بگویی هیچ وقت این را برای تو فراهم نمی کنم. هرچقدر سن بچه بیشتر می شود، زمان طولانی تری را، برای رسیدن به خواسته های خود می تواند صبر کند.
کنش گران فرهنگی نیز، همینطورند. برخی فقط کاری را حاضرند انجام دهند، که همین الان به ثمر بنشیند، برخی به کارهای چند ساله هم می توانند فکر کنند، اما برخی فعالیت های فرهنگی بلندمدتی تعریف می کنند، که مطمئن هستند در زمان حیات آنها ثمر نمی دهد، ولی با قدرت کار را پیش می برند؛ چون آنقدر رشد یافته هستند ، که آینده های دور برای آنها بسیار نزدیک است.
ادامه دارد …

ظرف نشا عاقله فرهنگ

پس دریافت اهمیت و نیاز شدید به «عاقله‌ فرهنگ»؛ جای این تامل است که ظرف پدیدآیی و نشا این عصر مهم و کلیدی کجاست؟ لازم است محل نشا این پدیده‌ شناسایی شود و در ایجاد شرایط مساعد برای آن کوشش شود. در ادامه تلاشی می‌شود تا در ویژگی‌های «ظرف پدیدآیی» عاقله فرهنگ تامل شود؛

ظرف نشا عاقله فرهنگ، باید ثابت و جوشان باشد؛ بی‌ثباتی مانع رشد و شکل‌گیری این پدیده است و همچنین نیاز به جوشش هست؛ چیزی از جنس حیات بلکه حیات دائمی.

فضای «اداری»‌ به هیچ وجه توان نشا کردن این پدیده را ندارد و اصلا ظرف مناسبی نیست؛ فضای اداری «مهد» عقل نیست. عاقله‌ای که قرار است چشمه‌ی «دانایی» و چشمه «آگاهی» و چشمه‌ «عزم» باشد؛ در زیست بوم اداری و فضای کارمندی پدید نمی‌آید. حداقل جانب احتیاط این است که با دل نبستن به این فضا‌ها، زمان را هدر ندهیم.

در یادداشت قبل هم اشاره‌ای شد که «محیط‌های علمی» برای این منظور نارسایی دارند و فعلا نمی‌توان به آن‌ها چشم امید داشت؛ هر چند با تحول حوزه باید این حوزه‌های علمیه باشد که مهد و کانون این عاقله باشد.

نیاز به طراحی ظرفی است که این نخبگان را با یک مسئولیت بزرگ و عمیق تاریخی در خود بپذیرد و در واقع دالان رشد این عاقله باشد؛ همانگونه که حوزه یک دالان رشد است برای ما، نیاز است یک دالان رشد برای این عاقله طراحی شود البته جنس آن با دالان رشد امروزی حوزه بسیار متفاوت است.

فقدان عاقله فرهنگی، اصلی ترین معضل فرهنگ

?فقدان عاقله فرهنگی، اصلی ترین معضل فرهنگ?

?فرهنگ در نگاه اندیشمندان انقلاب اسلامی، زیربنای جامعه است. مهمترین هدف تشکیل حکومت است. برای حرکت در این عرصه مانند تمام عرصه ها نیازمند فکر، نیروی انسانی، امکانات و ایده هستیم.
? فکر فرهنگی در لایه مبانی و بنیادین تا حدی وجود دارد. بیانات رهبر معظم در این زمینه تا مقدار زیادی از این نیاز را رفع کرده است. هرچند که در این زمینه کار وسیعتری باید انجام شود. یعنی باید این فکر، امتداد پیدا کند و معنای واقعی خودش را پیدا کند. که این تولید و امتداد اندیشه فرهنگی، خودش معضلی است که به نظر می رسد حل این مشکل نیز به همان راه حلی بر میگردد که در آخر به آن اشاره خواهیم کرد.
? نیروی انسانی پا به کار در صحنه نیز تا حد بسیار خوبی در نسبت با دیگر ملتها وجود دارد. بعید به نظر می رسد کشوری مانند ایران، نیروی انسانی جوان انقلابی مخلص داشته باشد.
? امکانات و بودجه هم به نظر کم نیست. یعنی به قدری نیست که نتوان کار فرهنگی کرد. امروزه بودجه های کلانی برای مصارف فرهنگی در وزارت فرهنگ و ارشاد و وزارت ورزش و صداوسیما و سازمان تبلیغات و قرارگاه قرب و… خرج میشود. بودجه های فراوانی در بسیج مساجد و بسیج دانشجویی و حوزه علمیه و سپاه خرج میشود. امکانات هم تا حد خوبی موجود است. از مساجد و سالن های دانشگاه و حوزه و غیره وجود دارد.
? ایده هم ایده های متعددی در این سالها در بسیج و مساجد و سازمان تبلیغات برگزار شده. بعضی تا حدودی توفیقات موقت و مستمری داشته اند.

?در عین وجود این سرمایه ها اما صحنه حال حاضر فرهنگ کشور، پر است از ضعف و سستی و ناکارآمدی؛ پر است از تشتت و تکثر و واگرایی؛ پر است از تعویق و عقب گرد و ناکارآمدی. مسأله چیست؟ علت این مشکلات چیست؟ راه حل چه چیزی است؟ باید کجای ساختار فرهنگ را دست زد تا مشکل حل شود؟

?به نظر مشکل در ساختار و چینش عوامل موثر در فرهنگ است. ساختار فرهنگی، علاوه بر فکر و نیروی انسانی و امکانات و ایده ها، نیازمند عاقله ای است که امورات و سیاست های کلان این عرصه را سامان دهد. عاقله ای که تمام عناصر و نهادهای فرهنگی را مدیریت کند. جمعی که با هم فکری به افق های جدید دست یابند.
فقدان این عاقله ضربه های بسیار زیادی به پیشبرد فرهنگ زده است و میزند. و تا این مسأله حل نشود، وضعیت فرهنگ کشور به وضعیت مطلوبی نخواهد رسید.

در یادداشت بعدی به کارکردهای این عاقله می پردازیم.

جایگاه و کیفیت ارتباط عاقله با رهبری انقلاب

به نظر میرسد عاقله فرهنگی نه فقط یکی از اجزای چرخه پیشرفت فرهنگی، بلکه روح جاری در تمام چرخه خواهد بود.
به عبارت دیگر لازمه قرار گرفتن در جایگاهی که عاقله در آن قرار گرفته این است که فقط در همان جایگاه نماند، بلکه عقلانیتی را تامین کند که در یکایک اجزای چرخه جاری شود.
از این جهت میتوان گفت جایگاه عاقله یک جایگاه فوق العاده است، تا جایی که ولی فقیه و حتی امام معصوم نیز متناسب با زیرساختی که عاقله پدید می آورد و کل چرخه با آن حرکت میکنند، پیش میروند.
در واقع امام، به خلاف لایه اموزش و پرورش و توصیه و توجیه سازی، در لایه عملیاتی خودش را ابتدای چرخه نمیبیند و جایگاه نخست خود را به عاقله میدهد و مسیر راه افتادن چرخه را ، از این طریق باز میکند.
از یک زاویه، کل چرخه فرهنگی را میتوان سیری برای رسیدن عاقله به رهبری انقلاب دانست. به این صورت که عاقله، ایده مادر را تولید میکند، بر اساس ایده مادر گفتمان ایجاد میشود، ذیل گفتمان طراحی های راهبردی شکل میگیرد، طراحی های راهبردی گفتمان قیام فرهنگی را غالب میکنند، قیام فرهنگی با قیام نخبگان همراه میشود ، ایشان حلقه های میانی راه می اندازند، حل مسئله و کادرسازی اتفاق می افتد، از همین مسیر علوم فرهنگی تدوین میشود و جمیع اینها روایت پیشرفت را میسازند و به عنوان یک سرمایه تقدیم رهبری انقلاب میشود.
این مسیری بود که باید عاقله طی کند تا به رهبری انقلاب دست بدهد.
سوالی که ایجاد میشود این است که مسیر دست دادن رهبری انقلاب به عاقله چیست ؟
نسبتی که در ابتدای چرخه پیشرفت فرهنگی ، بین خانه اول و خانه دوم باید ایجاد شود چگونه است ؟
آیا بیان رهنمود توسط مقام معظم رهبری به نقطه ای مانند شورای عالی انقلاب فرهنگی این ربط را به نحو شایسته پدید می آورد ؟ آیا بین این دو نقطه نمیتوان نقاط دیگری را فرض نمود ؟

جایگاه عاقله فرهنگ و نسبت آن با حلقه میانی

?جایگاه عاقله فرهنگ و نسبت آن با حلقه میانی?

?اساسا با وجود جایگاه رهبری، عاقله فرهنگ چه نقشی در ساختار حکمرانی دارد؟ آیا رهبری خودش مستقیما نمی تواند مطلوبیت های در عرصه فرهنگ را توسط نهادهای فرهنگی و مردم، پیاده کند؟

?پر واضح است که امام جامعه که نگاهش هدف و روشش مردم سالاری است، نمی تواند به تنهایی همه اهداف را مشخص کند و به مردم و دستگاه ها ابلاغ کند. علاوه بر اینکه در عصر غیبت معصوم، ولی فقیه، اساسا در همه امور تخصص کامل را ندارد که بی نیاز از تمام دانشمندان و علما و نخبگان، خودش به تعیین هدف و راهبرد بپردازد.
لذا ولی فقیه در تمام عرصه ها نیازمند بازوانی قدرتمند برای اداره کشور است. چه در عرصه سیاست چه در عرصه اقتصاد و چه در عرصه فرهنگ که مهمترین عرصه جامعه اسلامی است.

?اگر عاقله فرهنگ نباشد، ارتباط بین امام امت و مردم، کمرنگ و ضعیف می شود. و اساسا مطالبات رهبری یا به مردم نمی رسد و یا در سطح نازلی به آنها می رسد. لذا اگر قائل باشیم که جامعه دارای سه لایه کلان امام و نخبگان (لایه میانی) و مردم است و لایه میانی خودش دارای چند لایه رتبی است، شاید بتوان گفت عاقله فرهنگی، بالاترین لایه در لایه میانی هستند.

?و اساسا حیات و پویایی لایه میانی نیز به همین عاقله فرهنگ مربوط است. جبهه سازی و گفتمان سازی میان نخبگان جامعه، توسط افراد عاقله فرهنگی، قابل پیگیری است.
این لایه هستند که هم باید از ذهن و فکر مردم استفاده کنند و هم باید از ذهن و اندیشه مردم محافظت کنند. هم تهدیدها و فرصت ها را از مردم دریافت کنند و هم از ظرفیت آنها برای حرکت و پیشرفت در این زمان ها استفاده کند.

جبهه انقلاب به تبیین نیاز دارد!

در سفر تبلیغی اخیری که به اصفهان داشتم، مسأله ای که به شدت نمایان بود، انفعال شدید نیروهای انقلابی و روشن نبودن اذهان انقلابیون، نسبت به اتفاقات اخیر بود.
اکثر دانشجویان و طلاب انقلابی تحلیل جامع و صحیحی درمورد اتفاقات اخیر و اقداماتی که باید صورت بگیرد، ندارند و صرفا هرکدام بر اساس تک گزاره ها و اخباری که شنیده اند، درمورد شرایط فعلی قضاوت می کنند. (مردم عادی و افرادی که جزو جبهه انقلاب محسوب نمی شوند، که دیگر جای خود!!)
ترس شدیدی که بر اذهان انقلابیون و مذهبی ها مستولی شده، مسأله دردناک دیگری است. اتفاقاتی که می شنوند، فقط کتک خوردن طلبه و زنان چادری، کشته شدن بسیجی و نیروهای انتظامی و امثال این اخبار است و هرلحظه ترس از بدتر شدن اوضاع و ناامن تر شدن شهرها دارند.
آنچه بنده در این دو روز مشاهده کردم، واقعا بغرنج بود. فضای غبارآلود فعلی که ناشی از عدم درک صحیح صحنه و نداشتن تحلیل استراتژیک است، مانع از این می شود که نیروهای انقلابی بتوانند کنش گری داشته باشند. لذا، کاملا منفعل و ترسان فقط شاکی بودند، که چرا این اغتشاشگران را، جمع می کنند و تا کی می خواهند با اینها مماشات کنند و … .
نزدیک دو ماه از آغاز این فتنه می گذرد و ما هنوز نتوانسته ایم در راستای تبیین شرایط فعلی گام خوبی برداریم! شوکه شدن در اوایل زمان وقوع هر اتفاقی طبیعیست و طبیعتا زمانی طول می کشد، تا بتوانیم از صحنه درک صحیح و جامعی داشته باشیم و بتوانیم وظیفه خود و میزان توانایی خود در کنشگری را مشخص کنیم. اما آیا از الآن شرایط بهتر می شود؟ آیا در این مدت توانسته ایم عملیات هایی برای رفع این فتنه طراحی کنیم، یا فقط به تماشا و افسوس خوردن مشغول بوده ایم؟
واقعا با این همه کم کاری و تساهل، چه نتیجه ای را انتظار می کشیم؟

آزاردهندگی کند شدن نقطه تأمین اصالت و اقتدار یک حرکت تمدنی (اندر مصائب در افق تمدنی نبودن حوزه‌های علمیه 1)

انقلاب اسلامی هدف و غایت خود را رسیدن به یک تمدن باشکوه اسلامی قرار داده است،

«دهه‌های آینده دهه‌های شما است و شمایید که باید کارآزموده و پُرانگیزه از انقلاب خود حراست کنید و آن را هرچه بیشتر به آرمان بزرگش که ایجاد تمدّن نوین اسلامی و آمادگی برای طلوع خورشید ولایت عظمی (ارواحنا فداه) است، نزدیک کنید.» (بیانیه گام دوم انقلاب اسلامی)

«یک عنصر دیگری که لازم است برای این حرکت، این است که این حرکت باید یک جهت‌گیری مشخّصی داشته باشد؛ یک جهت‌گیری منطقی و قابل قبول، که در حرکت عمومی ملّت ایران که ما داریم پیشنهاد می‌کنیم و مطرح میکنیم، این جهت‌گیری، جهت‌گیری به سمت جامعه‌ی اسلامی یا تمدّن اسلامی است؛ یعنی میخواهیم برویم به سمت تشکیل یک جامعه‌ی اسلامی؛ و حرکت عمومی، ما را باید به اینجا و در نهایت به یک تمدّن پیشرفته‌ی اسلامی برساند.» (بیانات رهبر انقلاب در دیدار دانشجویان  با رهبر معظم انقلاب، 01/03/98)

هر حرکت تمدنی به دلیل پیچیدگی صحنه‌ای که با آن مواجه هست، نیازمند به پشتیبانی‌های متعددی است که مهمترین آنها‌ پشتیبانی تئوریک و نظری است، تمدن متفاوت با تعاریف متفاوتی از خدا و جهان و رابطه انسان با خدا و جهان، تعریفی که از انسان و سعادت انسان و مسیر رسیدن انسان به این سعادت و … به صحنه می‌آید.

تمدنی که ما هدف گرفته‌ایم یک تمدن اسلامی است و تمدن اسلامی باید مبتنی بر یک عقلانیت اسلامی شکل بگیرد، و اگر بخواهیم عقلانیتی اسلامی باشد باید مبتنی بر منابع اصیل اسلامی و نگاه‌های اسلامی به خدا و جهان و انسان و رابطه این‌ها شکل بگیرد؛

اگر یک پایگاه برای تأمین این اصالت‌ها بخواهیم معرفی کنیم، بی شک این پایگاه حرکت تمدنی انقلاب اسلامی چیزی جز حوزه‌های علمیه نخواهد بود؛ حوزه‌های علمیه است که به تراث علمی و معنوی شیعه وصل است و آن‌ها را به صورت عمیق و عریقی مورد تغذیه و کنکاش قرار می‌دهد و تلاش می‌کند نیروهایی که مسلط به این میراث علمی و معنوی شیعی ما که در طول قرون و اعصار پدید آمده است، را تربیت کند و انقلاب اسلامی ما هم اگر بخواهد اسلامی بماند و اگر بخواهد در حرکت اسلامی خود به سمت افق‌ها و غایات تمدنی حرکت کند، باید متکی به این میراث علمی و معنوی حرکت کند.

حوزه علمیه است که باید نظریات اسلامی را از منابع اصیل اسلامی استخراج کند، و برای زیستنی متفاوت مبتنی بر آرمان‌های اسلامی این انقلاب طرح و برنامه ارائه بدهد، حوزه علمیه است که باید طرحی برای زندگی انقلابی که همان حیات طیبه است ارائه بدهد و پشت این طرح بایستد تا به اجرا در بیاید.

اما متأسفانه با دلی غمبار باید گفت که حوزه علمیه در این مسیر بسیار کند حرکت می‌کند، طلبه‌ای که تربیت می‌کند، با این درد بزرگ که بناست از این میراث برای یک زیست تمدنی متفاوت سخن در منقار داشته باشی، تربیت نمی‌شود، در سبد تغذیه‌ای این طلبه منبعی برای تأمین این دردها و دغدغه‌ها وجود ندارد و طبعاً در آینده هم این نیرو قادر به تولید سخنی برای این حرکت تمدنی نیست، چون اساساً تولید فرع بر دردمندی و دغدغد چیزی را داشتن است، وقتی که این طلبه اساساً از این سؤال‌ها ندارد، پس پاسخی هم برای این سؤال‌ها تولید نخواهد کرد. بگذریم که سبد دانشی هم که برای طلاب چیده می‌شود سبدی است پر شده از علوم نقلی و خود این عامل جدی برای کندی و دوری طلبه از دردهای کلان اجتماعی شده است، فقه چون می‌خواهد متکفل جزئی ترین مسائل شود، در صورت غوطه وری طلبه در آن نگاه کلان و کلی نگر برای او شکل نمی‌گیرد، بگذریم که دانش‌های اسلامی همه با هم یک ترابط روشنی دارند و با خاموش یا کم نور شدن چشمه علوم عقلی در سبد تحصیلی طلبه همان دانش منقولی هم که می‌خواند کاملاً دور از آبادی و دور از حل مسئله‌های واقعی ولو فقهی است.

کار به جایی رسیده است که امروزه گره زدن هر مسئله و درد تمدنی انقلاب اسلامی به حوزه علمیه باعث کندی در مسیر پیشرفت آن خواهد شد و دردمندان حتی جلساتی که با حضور حوزویان روشن بین می خواهد برای دردهای بزرگ امروز ما تشکیل شود، را پیشنهاد می‌کنند که در آب و هوای قم نباشد تا فضای خسته و کندی که شکل گرفته اندیشمندان این جلسات را هم تحت تأثیر خود قرار ندهد.

«عاقله‌ی فرهنگ» در حوزه و دانشگاه جوانه نمی‌زند!

پدیدآیی «عاقله‌ی فرهنگ» یک ظرف ویژه‌‌ای می‌خواهد؛ برای تشخیص این ظرف، نیاز به یک مطالعه جدی است تا ظرفی که در آن امکان پدیدآیی عاقله‌ی فرهنگ وجود دارد،‌ تشخیص داده شود. مانند نقطه تعادل یابی، نیاز است که نقطه و ظرفی که در آن امکان جوانه زدن این عنصر مهم وجود دارد، شناسایی شود.

یکی از ظرف‌هایی که نمی‌تواند عاقله‌ی فرهنگ پدید بیاورد، «محیط‌های علمی» است؛ یعنی حوزه و دانشگاه!

محیط‌های علمی ما «عزم» آفرین نیستند؛ این عاقله‌‌ای که به دنبال ظرفی برای پدیدآیی آن هستیم، چشمه‌ی عزم است و لذا نمی‌توان توقع داشت در محیطی که عزم تزریق نمی‌شود این عاقله بجوشد. محیط‌های علمی «عزم» کافی برای این منظور را در فضای خود منتشر نمی‌کنند.

برای کانون عزم شدن، نیاز است که کانون درد شد؛ و از آنجایی که حوزه و دانشگاه به خاطر فاصله‌ای که با «مسائل تمدنی» دارند، نمی‌توانند کانون درد‌های عمیق باشند و به تبع آن کانون جدی عزم نمی‌شوند.

نخبه کیست ؟ نخبگی چیست ؟ (4)

ابتدا گزاره ای مطرح شد که نخبه ها ناامیدترین قشر جامعه اند.
سپس مسئله ای پیدا شد که میگفت : چرا نخبگان ناامید هستند ؟ چطور میشود نخبگان را امیدوار ساخت ؟
برای وصول به پاسخ، بعد از تعریف متداول از نخبه، تحلیلی از چرایی این پدیده طرح شد. گفته شد که نخبگان کسانی هستند که درک بالاتری از عموم جامعه خود دارند و طبیعی ست که این افراد لایه های عمیق تری از مشکلات و موانع اجتماعی را مشاهده کنند و به همین مناسبت درد های عمیق تری را تجربه کنند و ناامید شوند.
اما قبل از اینکه به راه حل توجه شود، یکی از دوستان نکته ای را مطرح کردند که فهم از مسئله و طبعا پیشنهادی که برای حل ان ارائه خواهد شد مبتنی بر تعریف “نخبه” است.
لذا سعی شد تا ابتدا کمی دقیق تر معنای نخبه و نخبگی مورد بررسی قرار بگیرد و سپس مجددا سوال مطرح شود.
چرا نخبگان ناامید هستند ؟
اکنون میتوانیم پرسش را به شکل غنی تر مطرح کنیم و به حکم “حسن السوال نصف الجواب” به پاسخ نزدیک تر شویم.
میتوانیم بگوییم : چرا “کسانی که بیشترین و موثرترین خدمت را به طیف حاکمیتی الهی ارائه میدهند” نا امید هستند ؟
قبلا گفته شد که نخبه را مانند هر فضل دیگری میتوان مجازا به کسی که ظرفیت آن امر را دارد و از او توقع میرود نیز اطلاق کرد. لذا سوال بالا را میتوان اینگونه نیز مطرح نمود :
چرا “کسانی که میتوانند بیشترین و موثرترین خدمت را به طیف حاکمیتی الهی ارائه بدهند” ناامید هستند ؟
اتفاقا اولین مفهومی که به ذهن خطور میکند نیز همین اطلاق مجازی نخبه است. یعنی فردی امکان و استعداد خدمت شایان و موثر را دارد اما اینها بالفعل نشده است. طبیعتا یکی از علل ناامیدی او میتواند همین عدم فعلیت ها باشد.
اما بر فرض حقیق دانستن لفظ نخبه، پیشفرض سوال ما این خواهد بود که بخشی از کسانی که بالفعل در حال نخبگی یا همان ارائه خدمات موثر و ویژه به طیف حاکمیت الهی هستند نیز دچار ناامیدی میشوند. آیا این اتفاق ممکن است ؟ آیا میشود بدون امید، خدماتی را ارائه داد ؟ مگر فعل، آن هم چنین فعل ویژه و موثری بدون اراده و اراده بدون عزم و عزم بدون امید رخ میدهد ؟

یاران امام

یکی از مسائلی که به اندازه کافی به آن توجه نمی شود، اطرافیان حضرت امام است. کسانی که اگر نبودند، می توان گفت اصلا انقلاب رقم نمی خورد.
شخصیت هایی که طبعا همه در یک سطح نبودند و نقشی که در تحقق انقلاب داشتند، متفاوت بوده است.
اینکه شکل گیری شخصیت های این افراد چگونه بوده است، یا اینکه چگونه حضرت امام این افراد تربیت کرد، خیلی برای ما واضح نیست.
اینکه از سال 42 تا 57 چه تغییر و تحولاتی در این افراد پیش آمد و اینکه اصلا قبل از سال 42 هرکدام چه میزان با امام ارتباط داشتند، خیلی در فهم شیوه کادرسازی امام مؤثر است.
کسی مثل آقا که مثل آیت الله سبحانی در درس های فقهی امام شرکت نکرده و مثل بعضی از شاگردان حضرت امام، در درس های ایشان شرکت نکرده است، چگونه اینقدر به فهم امام نزدیک می شود؟
آیا کادرسازی امام به همین شیوه کادرسازی که به ذهن ما متبادر می شود، بوده است؟
آنچه مسلّم است، دو نکته است :
یکی اینکه امام بدون این یاران نمی توانست چنین انقلاب و تحول بزرگی را رقم بزند
دوم اینکه این بزرگواران بدون جمع شدن کنار هم و بدون قرار گرفتن در کنار امام، نمی توانستند چنین نقش هایی را ایفا کنند.

حوزه راهبر فرهنگ دینی

بسم الله الرحمن الرحیم

در عاقله فرهنگ میبایستی به نقش حوزه علمیه به عنوان متولی تولید فرهنگ دینی از دل منابع اسلامی و اقامه آن در جامعه توجه ویژه نمود بر این اساس به نظر میاید حوزه به عنوان یک نهاد علمی و فرهنگی متصل به تراث اسلامی نقش بی بدیلی در این عرصه به عهده دارد در همین راست مهم ترین نقش حوزه با رویکرد نخبگانی ایفای نقش راهبری و پشتیبانی فکری از سرچشه زلال معارف الهی از عاقله فرهنگ است به صورتی که با درک به موقع از نیازهای این عاقله تلاش نماید بر عمق بخشی این حرکت بی افزاید و او را از خطرات و انحرافات احتمالی مصون دارد و برنامه منسجم از مهد فرهنگ تا اقامه فرهنگ در جامعه طراحی و راهبری نماید.

مسجد مهد فرهنگ دینی

بسم الله الرحمن الرحیم

در عاقله فرهنگ یک سوال اساس این است که مهد شکل گیری چنین عاقله ای در نظام فرهنگی اسلام کجاست؟ به نظر میاید مساجد به عنوان مهم ترین پایگاه اجتماعی از منظر قرآن و روایات میبایستی به عنوان مهد فرهنگ در جامعه اسلامی شناخته شوند چرا که لازمه شکل گیری یک عاقله فرهنگی مشارکت حداکثری نخبگانی و عمومی مردم از طیف های مختلف در این عرصه میباشد و مسجد تنها پایگاه مطمئن برای تحقق چنین ماموریت خطیری میباشد

تقریری وجودی از امامت امت

بسم الله الرحمن الرحیم

  • یکی از اهداف انقلاب اسلامی در بیان حضرت امام ، امامت امت است . اما باید این امامت امت را واکاوی نمود و مشخص کرد که دقیقا یعنی چه ؟
  • در اندیشه حضرت امام، علاوه بر استخلاف فردی، پدیده ای به نام استخلاف اجتماعی داریم یعنی جامعه به مقام خلیفه الهی برسد. همان طور که در فضا فردی، خلیفه الله واقعی، امام می باشد، در فضای اجتماعی نیز خلیفه الله واقعی جامعه امام می باشد.
  • اما امامت جامعه یعنی چه ؟ اگر قرار باشد جامعه ای امام باشد، باید شئونی که یک امام دارد در مورد جامعه نیز پیاده شود.
  • شأن امام این است که در نقش هادی و سر رشته داری امور باشد و همان شأن برای جامعه نیز باید محقق شود. یعنی خود جامعه در نقش هادی و رهبر قرار گیرد.
  • اما مسئله ای که در این جا مطرح است نسبت امت با امام می باشد؟ در این بین شاید بتوان این گونه بیان کرد که اساسا، در فضای امامت امت، اراده امام جامعه در اراده مردم حلول پیدا می کند. به عبارت دیگر از آن جایی که جامعه به مقام امامت رسیده است دیگر جامعه و امام به یک وحدتی رسیده اند و اساسا دوییت میان آن ها از بین رفته است . و اساسا کار ویژه ولی و امام جامعه، رساندن جامعه به مقام امامت است.
  • همان طور که در فلسفه در بحث علت و معلول بیان می شود که معلول چیزی جز جلوه ی علت خویش نیست و حقیقتا چه در وجود و چه در بقا متصل به علت خود می باشد و بیان می شود که در خارج و عین حقیقتا یک وجود واحد بیشتر حضور ندارد . شاید بتوان در این جا هم از آن بحث کمک گرفت و استعاره را این گونه رقم زد که امام جامعه مانند علت و مردم مانند معلول می مانند و این نسبت را به این صورت تصویر کرد لذا امامت جامعه یعنی همان امامت امام و در این صورت دیگر تناقض و ضدیتی میان آن ها یافت نمی شود .

دردها و سازمان ها

با روحیه های سازمانی نمی توان ماموریت های بزرگ را پیشبرد و تحول آفرید. سازمان (به معنای موجود آن ) انسان را تحقیر میکند‌ و روحیه تحول آفرینی او را محدود میکند. دغدغه های انسان را می خشکاند و او را از سطح دردهای انسانی و انقلابی به سطح ماموریت های سازمانی تقلیل میدهد.

اگر ماموریت های بزرگ را در حد وسع سازمان دنبال کنیم یقینا نمی توانیم آن را به عنوان ماموریت عمری خودمان و به عنوان دوای دردمان دنبال کنیم. دنبال کردن ماموریت ذیل سازمان، تمامی محدودیت های سازمان را بر آن ماموریت تحمیل میکند. از جمله مشکلات بودجه ای، بیلان کاری، دستورات موازی، کمبود نیروی کاری کماً و کیفاً و در نهایت تغییر ماموریت در شرایطی که ماموریت قبلی ناقص و ناتمام مانده است و نتوانسته است انقلاب را یک گام به پیش برد. به از مدتی هم نتیجه آن می شود که این فرد انقلابی تبدیل به یک نیروی اداری شده و گرفتار کارها نمایشی می شود که نه از درد برآمده و نه به درمان ختم می گردند.

✅بله، ممکن است فردی یک ماموریت اصیل را که از یک درد برخاسته برای خود برگزیند و آن را با جدیت انقلابی دنبال کند و به نتیجه رساندن آن برایش حیاتی باشد لذا از تمامی ظرفیت های موجود برای پیشبرد آن استفاده کند لکن به جهاتی و متناسب با اقتضائاتی این ماموریت را ذیل یک سازمان دنبال کند و هر جا متوجه این شد که محدودیت های سازمان مانع پیشبرد آن ماموریت ها شده است فارق از سازمان آن ماموریت را دنبال کند. این می تواند مطلوب باشد. خصوصا اگر نهایت تلاش را بکند که در حصار محدودیت های سازمان محصور نشود و از تمامی ظرفیت های خود و محیط برای به ثمر نشاندن آن ماموریت استفاده کند.

?ظرفیت های انسانی به مراتب بیشتر از ظرفیت های یک سازمان است. لذا برای درمان درد ها نباید خود را محصور در محدودیت های تحمیلی کرد و باید از قید و بندهای تکلف آفرین رها شد.
?

چرایی «انتخابات» و حق رأی مردم (2)

?چرایی «انتخابات» و حق رأی مردم (2)?

? با توجه به مقدمه ای که در یادداشت قبل بیان شد، در میابیم که انتخابات محصول و نتیجه جایگاه مردم است. مردم هم شرط شکل گیری حکومت هستند، هم هدف حکومت و هم می توانند به ولایت و سالاریت برسند.

?اینکه مردم شرط شکل گیری حکومت هستند، اقتضاء می کند که باید با اعلام نظر و انتخابات، نظام اسلامی را انتخاب کنند.

?اینکه مردم هدف هستند، اقتضاء می کند که چارچوب و قوانین نظام باید طوری باشد که مردم به این سمت برسند. و انتخابات، خودش راه و روش رساندن مردم به سالاریت است. مردم باید خودشان انتخاب کنند تا بزرگ شوند؛ تا بفهمند؛ تا زیر بار مسئولیت خودشان بروند. نمی شود مردم را کنار زد و منتظر بود تا یک دفعه به درجه ولایت برسند.

?و همچنین زمانی که مردم به ولایت برسند، یکی از نمودهای این ولایت و سالاریت آنها، انتخابات می تواند باشد. و همین که این مردم، نظام اسلامی را انتخاب کرده اند، خود این اقتضا می کند در همان حد باید حق نظر و انتخاب داشته باشند تا اعمال ولایت کنند.

? ولایت امام یا ولایت فقیه مانند پدری که میخواهد در فرزندش روحیه عزت و استقلال شکل بگیرد. روحیه عزت و استقلال یعنی فرزند باید درجه ای برسد که خودش روی پای خودش بایستد و مختارانه و مستقل و با عقلانیت و اراده خودش تصمیم بگیرد. راه رساندن فرزند به این هدف، تمرین این حرکت است یعنی پدر باید گاهی در حد کمتر اختیاراتی به کودک بدهد تا او بتواند اختیار و استقلال خودش را بروز دهد. تا آرام آرام به درجه کامل استقلال و اختیار برسد.
انتخابات و مشارکت مردم در جامعه هم همینگونه است. در عین اینکه خود مشارکت مردم هدف است، راه و روش رساندن آنها به آن هدف هم هست.

مردم سالاری یعنی سالار بودن فطرت

?مردم سالاری یعنی سالار بودن فطرت?

? سوال این است که ولایت مردم، زمانی محقق می شود که مردم به این مرتبه از کمال برسند تا مقام ولایت را بدست بیاورند و سپس در جامعه ولی و سالار می شوند؟ یا اینکه خیر؛ مردم از ابتدا ولایت دارند؟
می توانیم سوال را به گونه دیگر مطرح کنیم؛ آیا ولایت برای مردم است یا فقط برای مومنین؟ آیا همه آحاد مردم حق انتخاب دارند یا قیام کنندگان لله؟ آیا ولی فقیه، باید نظر همه مردم را مبنای کار قرار دهد یا فقط فقط نظر مومنین را؟

? پاسخی که به ذهن بنده می رسد این است:
?اگر بگوییم مردم ذاتا ولایت دارند، این همان دموکراسی و تفکر اومانیسم است که اصالت را به انسان می دهند. زیرا چنین انسانی که خودش را به مادیت خودش تقلیل داده و بر علیه عقل و فطرت بپاخاسته است، نمی توان ولایت داشته باشد و انتخابش مورد ارزش.
?از طرفی اینگونه هم نیست که بگوییم یک نفر ولایت دارد و بقیه فقط باید چشم بگویند و تا ابد فقط از روی تقلید، تبعیت کنند. فقط بگویند سمعنا و اطعنا. هدف این نیست که مردم تا آخر همینگونه بمانند.
?سالاریت مردم یعنی سالاریت مردمی که قیام لله کرده اند. یعنی سالاریت مردمی که علیه شیطان و حیوانیت و نفس خودشان قیام کرده. یعنی مردمی که در مقابل مستکبر درونی و بیرونی ایستاده اند. مستکبر درونی، هوای نفس و وسوسه های شیطان است و مستکبر بیرونی، ظالمین و طماعین و مترفین عالم هستند.

? حضرت امام نگاهش به مردم ایران این است که این مردم، همان قیام کنندگان هستند که علیه شاه و آمریکا ایستاده اند و اسلام را خواسته اند. جامعه اسلامی را خواسته اند. قیام مردم ایران برای این امر فطری الهی بوده است نه برای اینکه صرفا از طرف شاه مورد ظلم بوده اند و فقط می خواستند از دست آن راحت شوند. اگر مردمی چنین باشند، قطعا سالاریت دارند. قطعا باید نظرشان مبنای عمل قرار گیرد.
در مجموع مراد از مردم سالاری، فطرت سالاری است.

حکومت به وسیله‌ی فرهنگ

بر خلاف ما که در عرصه‌ی سیاست اصلا هیچ توجهی به فرهنگ نداریم و برای حکومت خود هم که شده است نمی‌‌خواهیم و شاید هم نمی‌توانیم از فرهنگ به عنوان یک ابزار استفاده کنیم، در دنیای غرب «فرهنگ» یکی از مهم‌ترین جولانگاه‌هایش در عرصه‌‌ی سیاست است؛ چه برسد به عرصه‌ی مدیریت که به صورت واضح با «فرهنگ» تمام کار‌ها را پیش می‌برند؛ شاید بتوان گفت : با فرهنگ سر می‌برند.

حکومت‌های غربی با استفاده از «فرهنگ»، چنان آرام حکومت می‌کنند که نه تنها پذیرش راحتی در قبال حکومت داری،‌ بلکه اگر اطاعت نکنی احساس می‌کنی شخصیت نداری! یک موضوع سنگین و سخت را با «فرهنگ» چنان به تو غالب می‌کنند که نه تنها به راحتی با آن کنار می‌آیی و میپذیری که احساس می‌کنی اگر نپذیری، این تو هستی که مشکل داری و بی‌شخصیت هستی!

در مقابل در عرصه‌ی سیاست ما چنان از «فرهنگ» دور شده‌ایم و به آن کاری نداریم که برای پذیراندن یک «موضوع ساده»، چنان با زور و تحکم می‌خواهیم در چشم مردم فرو کنیم که می‌بینیم چندین سال است هنوز نتوانسته‌ایم مردم خود را مجاب کنیم که بدیهی‌ترین اقدامات که منفعت خود آن‌ها در آن است،‌ را بپذیریند و انجام دهند!

این به خاطر نفهمیدن «فرهنگ» و به تبع آن ندانستن وزن و ارزش «فرهنگ» است؛ به تعبیر دیگر ارزش فرهنگ را درک نمی‌کنیم.