لزوم عطف توجه ایده فرهنگی مادر به تشتت در اندیشه

فرهنگ برآمده از اندیشه است؛ همانگونه که تمدن چهره‌ی سخت فرهنگ است؛ خود فرهنگ چهر‌ه‌ی نرم اندیشه و تفکر است.
به خاطر همین رابطه تنگاتنگ فرهنگ با اندیشه است که می‌بینیم تشتتی که در زمینه‌ی اندیشه وجود دارد، باعث تشتت در فرهنگ هم شده است. و به طبع نمی‌توانیم به سمت تمدن قدم برداریم.

لذا اگر قرار است یک ایده‌ی مادر بیاوریم برای سامان دادن به اوضاع فرهنگ و این ایده فرهنگی مادر اگر قرار است تشتت فرهنگی را سامان دهد و این پراکندگی‌ها را تجمیع کند، باید به گونه‌ای باشد که تشتت در اندیشه که زمینه و باعث این تشتت در فرهنگ است را مد نظر داشته باشد و در صدد سامان آن هم باشد؛ حال اینکه اول به تشتت اندیشه بپردازد یا نه تقدم و تاخری قائل نشویم و همزمانی باشد سخنی دیگر است.

دانش باید گرمی بخورد !

طب سنتی در غالب موارد بخلاف طب مدرن، کل نگر است و انسان را به عنوان یک کل به هم پیوسته مینگرد و در فرایند درمان نیز از اصلاح همین کل به هم پیوسته برای درمان مشکلات جزئی استفاده میکند. برای درک این تفاوت مثال های پرشماری را میتوان یافت.
اگر پدیده ای به نام “دانش” را به بدن یک انسان تشبیه کنیم و سپس با چارچوب طب سنتی به تحلیل این جسم بپردازیم، آنگاه با مشاهده طول روند ایجاد یک مسئله برای دانش، شکل گیری مدرسه در دل دانش، نیاز دنش به تمرکز بالا و دقت بسیار و خلق و خویی که به طور کلی دانش از خودش نشان میدهد، میتوانیم درباره طبع غالب دانش به قضاوتی دست پیدا کنیم و بگوییم : طبع دانش سرد است !
سرد بودن طبه چه درباره یک انسان واقعی مطرح شود و چه درباره پدیده ای انسانی که به انسان تشبیه شده، به سان هر پدیده مادی دیگر، هم مزیت هایی را داراست و هم مشکلاتی را ایجاد میکند.
دانش وطیفه عمق دهی به مسائل را دارد، دانش باید برای همیشه در پایگاه خودش باقی بماند، طبع سرد او این مسائل را پشتیبانی میکند. اگر طبع او سرد نباشد دیگر این ویژگی ها را ندارد و وقتی فاقد این ویژگی ها باشد، دیگر هویت دانش بر او صدق نمیکند !
از طرفی ممکن است همین طبع و ذائقه باعث افسردگی او بشود. ممکن است اساسا حرکت را از او بگیرد !
این مشکلات عینا دامنگیر دانش و دانشمندان نیز میشود.
یکی از توصیه هایی که درمانگران انسان در این مواقع به افرادی با طبع سرد میکنند این است که از مواد غذایی با طبع گرم استفاده کنند تا طبع وجودی ایشان را تعادل ببخشد.
شاید این توصیه را در مشبه انسان در بحث ما، یعنی دانش نیز بتوان ارائه کرد و ادعا کرد :
برای جلوگیری از ایستایی و پژمردگی دانش، باید تغذیه غیر دانشی با طبع گرم را به خورد دانش داد !
این تغذیه غیر دانشی با طبع گرم همان زندگی و حیات بشری است. دانش باید مدام از حیات انسانی تغذیه کند.
شاهد روایی این توصیه بازه هایی مانند قرون طلایی اسلامی و رنسانس غربی است که مسائل دانش دقیقا از بطن حیات اجتماعی دریافت میشوندو اهل دانش در بطن محیط گرم اجتماعی زیست میکنند.

اسلام عمیق ترین و دقیق ترین توصیف از واقعیت جهان هستی و عالم انسانی را تبیین می کند. به گونه ای که هیچ مکتب دیگری را یارای بیان چنین عمقی نیست. اگر مکتبی بخواهد چنین عمقی را تامین کند، اساسا باید قائل به توحید و جهان بینی توحیدی شود.

اما همه اسلام این نیست. آن چه اسلام را اعجازآمیز تر می کند، امتداد چنین معارفی تا صحنه زندگی انسانی است. یعنی شریعتی که ساحت زندگی فردی و اجتماعی انسان را بر اساس چنین عمقی تامین می کند. بسته ای جامع و چند وجهی، که جهات متعدد و پیچیده عالم انسانی را تامین می کند.

الگوی اسلام بر اساس این جهان بینی و ایدئولوژی باید بتواند همه پیچیدگی های توصیفی اش را تامین کند. یعنی باید نظام فردی و اجتماعی منسجمی که قابلیت پاسخ‌گویی به همه ساحت های عمیق انسانی را داشته باشد ارائه کند.

بر اساس نگاه اسلامی، حاکمیت از آن خداست. این گزاره عمیق ترین و دقیق ترین گزارش از واقع و حقیقت عالم است. در رابطه با این گزاره نباید سهل‌اندیشی کرد و باید متوقعانه به سراغ درک معانی عمیق آن رفت. این گزاره عمیقا احترام به انسانیت و تکریم انسان است. این گزاره شامل تمام خوبی هاست.

بعد از حاکمیت الله نوبت به ولایت معصوم در نگاه اسلامی می رسد. انسانی که خلیفه خداست. جانشین او بر روی زمین. انسان کامل که انسانیت را معنا بخشیده. انسان ترین فرد عالم. و ولایت یعنی اتصال همه امت به چنین منبع عظیمی.

حالا نوبت به ولایت فقیه می رسد. و بعد توجه به جایگاه و نقش نخبگان. بعد از این ها می توان از مردم سالاری سخن گفت و واقعا مقام مردم را درک کرد. مردمی که اراده شان تحقق اراده خداوند است.

 

در رابطه با سه گزاره اخیر در یادداشت های دیگر بیشتر می پردازیم.

همچنین در رابطه با نسبت بین این ۵ گزاره و تعامل آنها با هم

نسبت گفتمان و عقلانیت اجتماعی

بسم الله الرحمن الرحیم

  • عقلانیت اجتماعی : عقلانیت اجتماعی یک معرفت جمعی برای ایجاد یک کنش جمعی در جامعه می باشد. با این حساب، عقلانیت یک پدیدار انسانی و اجتماعی می باشد. و عقلانیت با عقل تفاوت دارد. عقل قوه و نیرویی در انسان می باشد که کار ویژه اش ادراک و بسط آن در حوزه تفکر و استدلال می باشد. اما عقلانیت یک پدیدار انسانی است که در لایه معرفت رخ می دهد و سبب یک فعل اجتماعی می شود.
  • گفتمان : گفتمان با توجه به تعریف و زاویه نگاه رهبر انقلاب، آن معرفت با ذهنیتی است که فراگیر شود و مطالبه هایی متناسب با خود بربیانگیزد و واگویه و زمزمه شود؛ یعنی بسته ی ذهنیت، خواسته و زمزمه، وقتی که به یک پدیده اجتماعی تبدیل شود گفتمان خوانده می شود
  • گفتمان را شاید بتوان مفهومی عام تر از عقلانیت اجتماعی دانست. درست است که اساسا عقلانیت اجتماعی، منطق کنش جامعه می باشد اما ممکن است که جامعه به دلایل مختلفی از عقلانیت اجتماعی خویش، در کنش های خود استفاده نکند. اما این که در برخی از کنش هایش از عقلانیت اجتماعی خویش استفاده نمی کند، ضرری به عقلانیت اجتماعی بودنش نزند. اما معضل در لایه گفتمان سازی می باشد. همان طور که بیان شد گفتمان سبب مطالبه مردم می شود. یعنی اگر آن عقلانیت به گفتمان غالب جامعه تبدیل شود جامعه آن را طلب کرده در نتیجه آن طلب سبب می شود که جامعه در تمامی کنش های خویش، از آن عقلانیت اجتماعی استفاده کند. و آن عقلانیت منطق کنش تمامی افعال جامعه شود.
  • گفتمان می تواند خلق پارادایم کند یعنی اگر متعلق گفتمان یک ذهنیت و عقلانیت غنی باشد می تواند پارادایم جامعه را تغییر داده و محیط جامعه در یک ادبیات غنی تنفس کند.
  • با این توضیح شاید بتوان این گونه بیان کرد که اساسا گفتمان تلاش می کند یک عقلانیت اجتماعی اجمالی، به عقلانیت اجتماعی تفصیلی در جامعه تبدیل شود. فلذا گفتمان سبب تجسد و تعین دقیق آن عقلانیت اجتماعی می شود. به تعبیر دیگر، گفتمان شدن یک عقلانیت اجتماعی در جامعه باعث می شود که مسیر کنش های جامعه حتما از آن عقلانیت طی شود.

لایه های مختلف معضلات عدم امتداد عقلانیت اجتماعی انقلاب اسلامی

بسم الله الرحمن الرحیم

  • در ابتدای انقلاب اسلامی ما با یک عقلانیت اجتماعی ای رو به رو بودیم که شاهد سر ریز آن در مسئله های انقلاب اسلامی بوده ایم. اما یکی از معضلات انقلاب اسلامی عدم امتداد و تعین و تجسد آن عقلانیت اجتماعی انقلاب اسلامی درجامعه می باشد.
  • در یک استقرا می توان معضلات و علل را در 5 زمینه ریشه یابی کرد :
  • 1-عقلانیت اجمالی اجتماعی : دسته اول معضلات می تواند به نبودن عقلانیت اجمالی اجتماعی انقلاب اسلامی اشاره کرد. یعنی در آن مورد خاص، حتی عقلانیت اجمالی هم وجود ندارد و باید از دل مبانی آن عقلانیت را تولید کرد.
  • 2-سیاست گذاری : دسته بعدی معضلات به سیاست گذاری های انقلاب اسلامی بر می گردد. یعنی بعد از آن که عقلانیت اجمالی اجتماعی انقلاب اسلامی پذیرفته شد، با این صحنه مواجه می شویم که آن عقلانیت در لایه سیات گذاری های کلان نیامده است.
  • 3-مدیریت و اجرا : دسته بعدی معضلات به لایه مدیریت و اجرا برمی گردد. یعنی خیلی از معضلات و مشکلات به ندیدن لوازم مدیریت و اجرا بر میگردد.
  • 4-نیروی انسانی : لایه بعدی به مسئله ی نبود نیروی انسانی کارآمد برای آن عقلانیت و سیاست ها و طرح ها می باشد. به عبارت دیگر، نیروی انسانی کارآمدی برای محقق کردن آن طراحی ها محقق نشده است.
  • 5-پشتیبانی مردمی و گفتمانی ( عقلانیت تفصیلی اجتماعی ) : و لایه آخر، بعد فرهنگی کار می باشد یعنی علاوه بر تمام مسئله های بالا، باید آن عقلانیت اجتماعی به صورت تفصیلی در جامعه ایجاد شود و مردم از آن طرح ها حمایت عملی انجام دهند.

تحقیر شیطان

«وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَىٰ وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ» 34 بقره

خصوصیت برجسته شیطان تکبر اوست و به نظر میرسد که آن چیزی که بیش از هر چیز منجر به شکست و متلاشی شدن شیطان می شود، تحقیر و شکستن غرورش است.
شیاطین انسی و تمدن شیطانی نیز همین گونه اند. شیطان اکبر برای خود چنان ابهتی در چشمان مردم دنیا ساخته است که احدی جرات تعدی به آن را نکند.
لکن حساب مردم ایران و جمهوری اسلامی جداست. مردم ایران بارها این شیطان اکبر را تحقیر کرده اند و غرورش را شکسته اند. لذا چنان غضبناک شده که از هیچ تلاشی برای نابود کردن ایران فروگذار نکرده است.

از اولین حرکت های قیام خمینی کبیر اعتراض به خود برتر بینی آمریکایی ها بود. آمریکایی ها سعی داشتن قانونی را در ایران تصویب کنند که به موجب آن بتوانند هر غلطی که خواستند در ایران انجام دهند و هر جنایتی که خواستند مرتکب شوند و هیچ کس نتواند جلوی آنها را بگیرد و محاکمه کنند.
چرا؟
چون برترند
چون آمریکایی اند.
اگر یک آمریکایی چند مامور یا مرجع تقلید را بکشد و به چند زن محترمه تعددی کند هیچ کس نباید او را محاکمه کند!!

غیرت خمینی اجازه نداد که سکوت کند و در چهارم آبان ماه 1343 اینگونه سخنرانی کرد:
«عزت ما پایکوب شد، عظمت ایران از بین رفت، عظمت ارتش ایران را پایکوب کردند. قانونی را به مجلس بردند که در آن ما را ملحق کردند به پیمان وین… که تمام مستشاران نظامی آمریکا با خانواده‌هایشان، با کارمندهای فنی‌شان با کارمندان اداری‌شان، با خدمه‌شان… از هر جنایتی که در ایران بکنند، مصون هستند. ملت ایران را از سگ‌های آمریکا پست‌تر کردند. چنانچه کسی سگ آمریکایی را زیر بگیرد از او مؤاخذه می‌کنند اگر شاه ایران یک سگ آمریکایی را زیر بگیرد مؤاخذه می‌کنند. چنانچه یک آشپز آمریکایی شاه ایران را زیر بگیرد، بزرگ‌ترین مقام را زیر بگیرد، هیچ‌کس حق تعرض ندارد. آقا من اعلام خطر می‌کنم، ای ارتش ایران من اعلام خطر می‌کنم، ای سیاسیون ایران من اعلام خطر می‌کنم… والله گناهکار است کسی که فریاد نکند. ای سران اسلام به داد اسلام برسید. ای علمای نجف به داد اسلام برسید. ای علمای قم به داد اسلام برسید…»

قیام کرد و مانع این حقارت شد. شیطان نتوانست غرور شکسته شده ی خود را نادیده بگیرد و در نتیجه سیزدهم آبان ایشان را تبعید کرد که این تبعید 14 سال به طول انجامید و با پیروزی جمهوری اسلامی به پایان رسید «اگر انقلاب اتّفاق نمی‌افتاد، سی سال هم ممکن بود طول بکشد این تبعید، برای خاطر برخورد با این قانون حامی آمریکا (11-08-1401)»

این اولین تو دهنی به شیطان بود که کینه ای سنگین به دنبال داشت.

دومین تو دهنی بزرگی که ملت ایران به شیطان اکبر زد و دست او را برای همیشه از ایران اسلامی قطع کرد، تصرف خانه شیطان در سرزمین توحید بود. سربازان خمینی در 13 آبان 1358 از هر طرف بر سر شیطان اکبر فرود آمدند و آن شیطان خانه که محل توطئه علیه موحدین بود را برای همیشه تعطیل کردند که حقا و انصافا به درستی انقلاب دوم نامیده شد.

شیطان در مقابل این تحقیر ها نمی تواند ساکت بنشیند. شیطان برای این ابهت پوشالی در چشم مردم جهان سال های سال تلاش کرده، پول خرج کرده، بستر های مختلف مجازی و حقیقی ایجاد کرده که خود را موفق ترین و آباد ترین و قدرتمند ترینِ عالم نشان دهد. اجازه نمی دهد که به همین راحتی او را خار کنید و در چشم جهانیان کوچکش کنید.
لذا شاید بتوان گفت سوزش آبان ماه ایرانیان برای آمریکا، بیش از بهمن ماه است. آبان نماد تحقیر شیطان است. آبان ماه خداست که در آن بینی شیطان به خاک مالیده شد.
بی خودی نیست که ایرانیان نباید به راحتی آبان را پشت سر بگذارند و هر سال جنجال و فتنه ای برپا میشود.
هر چه باشد شیطان دردش آمده و می خواهد گازی بگیرد.
موتوا بغیضکم….
🌾

خصوصیات و ویژگی های عاقله فرهنگ

💠خصوصیات و ویژگی های عاقله فرهنگ💠

🔻 در یادداشت گذشته در مورد کارکرد و شرح وظیفه عاقله فرهنگ، سخن گفتیم. بعد از خواندن آن، سوال مهمی به ذهن می رسد که اساسا چه کسانی می توانند از پس این وظایف بربیایند. یا به تعبیر دیگر، کسانی که می خواهند در این موقف بایستند، باید چه ویژگی هایی داشته باشند؟ باید از چه سرمایه های علمی، شخصیتی و نخبگی برخوردار باشند؟ به تعبیر خلاصه، عاقله فرهنگ چه کسانی هستند؟

🔻 به نظر، کسانی می توانند عاقله فرهنگ را تشکیل دهند که این 11 مورد را در تراز خوبی داشته باشند. و الا ضعف در هر مورد، به ضعف در یک یا چند وظیفه منجر می شود.

🔻 این موارد عبارت اند از:
1- شاگرد مکتب امام و انتخاب آن به عنوان پایگاه فکری و آشنایی با طرح رهبری
2- قائل به زیربنایی بودن فرهنگ و مقتدر بودن فرهنگ اسلامی در نسبت با تمام قدرت های سیاسی، اقتصادی و فرهنگی غیر اسلامی
3- مومن، دغدغه مند و دردمند برای پیشبرد فرهنگ برای غلبه بر تمدن غرب
4- انسان شناس و ایرانی شناس؛ با تمام ظرفیت های علمی، تربیتی و فرهنگی
5- مردم شناس و ایران شناس؛ با تمام ظرفیت های جغرافیایی، انسانی و ارتباطاتی
6- دشمن شناس؛ شناخت فکر و فلسفه تمدن غرب و امتدادهای اجتماعی آن در عرصه های مختلف فرهنگی، سیاسی، اقتصادی، علمی، حقوقی، پزشکی، رسانه ای و غیره
7- اهل رصد صحنه، ارزیابی و بهره برداری از اطلاعات
8- تخصص و تمرکز در عرصه فرهنگ (انتخاب فرهنگ به عنوان مسأله عمری) و جامعیت نسبی علمی نسبت به تمام معارف و علوم و فنون انسانی، تجربی، مهندسی و هنری (به تعبیر دیگر نسبت به علوم مختلف بیگانه نباشد).
9- نخبگی راهبردی: تشخیص نیاز در هر زمان و مکان و تصمیم متناسب با آن
10- اهل گفتمان سازی و جبهه سازی
11- نخبگی در تعامل و مدیریت و نیرو داری

مدیریت عمق تولیدات فرهنگی ، کارویژه عاقله فرهنگ !

هر از چند گاهی با یادداشت ها، مستند ها و گفتگوهایی رو به رو میشویم که دارند لایه ای عمیق تر از آن چه در نگاه عموم مردم، حتی بعضی اقشار فرهیخته آنها دیده میشود را مورد برررسی قرار میدهند.
مثلا بجای بحث درباره انواع و اقسام موسیقی و اثراتی که در ذهن و عاطفه مردم دارند. به اثر کلی موسیقی در روان انسان میپردازند یا در مقام دلسوزی برای فرهنگ جامعه ایرانی در برهه ای که به جام جهانی فوتبال نزدیک شده است، بجای بررسی اینکه در همین برهه چه فعالیتی میتوان ارائه داد به نقد اصل ورزش فوتبال میپردازد و فرضیه هایی مانند فراماسونی بودن ورزش فوتبال و استعماری بودن آن ارائه میدهند.
به نظر میرسد روشی که از آن صحبت شد، مورد تایید دین اسلام هم باشد. امیرالمومنین (ع) نیز برای خارج کردن حب دنیا از قلب های مردم آن را به اشیاء پست تشبیه میکند و نهاد دنیا را پست جلوه میدهد. ایشان ریشه رفتارهای مردم را که دنیاطلبی است نشانه قرار میدهند و در سرشاخه ها با دنیاطلبی درگیر نمیشوند، بلکه خود دنیا و پستی وجودی آن را متذکر میشوند.
این روش و همه گفتگوها، نشست ها، تولیدات رسانه ای و نوشته جاتی که به این روش پایبند هستند، بخاطر عمق بالا مورد تقدیر بخشی خاصی از مردم قرار میگیرند اما معمولا به عینیت وصل نمیشوند و کارامدی شان محل شبهه است.
طبع این روش با طبع دانش فلسفه سازگار است. البته با طبع علوم انسانی در کشور ما هم سازگار است !!!

اما این بخشی از فضای موجود است. در مقابل آن تولیدات، ما به طور روزمره تولیداتی را مشاهده میکنیم که دقیقا در سطحی ترین لایه ممکن ساخته میشوند. یادداشت های زرد، گفتگوهای فوتبالی دوشنبه شب شبکه سه، بخش عمده ای از فیلم های طنز و غالب تولیدات شبکه های اجتماعی از این دست هستند.
مثلا بجای بحث درباره انواع و اقسام موسیقی و اثراتی که در ذهن و عاطفه مردم دارند، خود موسیقی را پخش میکند و نهایتا از سبک و ملودی و سازنده سخن میگوید. یا در مقام دلسوزی برای فرهنگ جامعه ایرانی در برهه ای که به جام جهانی فوتبال نزدیک شده است، صرفا از گرانی بلیط یا زمان بد مسابقه ها شکایت میکند !
به نطر میرسد این روش هم اتفاقا مورد تایید دین اسلام باشد ! امیرالمومنین (ع) بجای بررسی بهره وجودی زن و مرد و تفاوت آنها در خلقت و یا مبنای اسلام درباره روابط آنها ، فقط میفرماید : آیا غیرت ندارید که زنانتان در بازار با مردان برخورد میکنند ؟ ( نقل به مضمون )
این روش و هم هتولیدات مبتنی بر آن مورد تقدیر بیشتر افراد جامعه قرار میگیرند و دقیقا وسط عینیت جامعه نقش ایفا میکنند، اگرچه بخشی از فرهیختگان آن ها را بی ارزش قلمداد کنند.
طبع این روش اساسا با طبع دانش سازگار نیست !

در مقام جمع میان این دو روش باید گفت که انسان ذومراتب است و زندگی اجتماعی او نیز مراتبی متعدد و پیچیده دارد . شریعت و تمثل آن که بیان نورانی امیرالمومنین (ع) باشد نیز از انجایی که به تناسب انسان است، همه این مراتب را شامل میشود و هر بخش را با مرتبه ای میتوان تفسیر نمود.
جامعه انسانی علاوه بر این لایه سطحی، آن لایه عمیق را هم دارد. و البته میتوان میان این دو مرتبه صد ها منزل تصویر نمود که تولیدات رسانه ای و ادبیاتی و پویش های اندیشه ای میتواند در تمامی آنها جاری باشد.
عاقله فرهنگ نهادی است که همه این مراتب را باید تحت اشراف اطلاعاتی، محبت و دلسوزی و فهم عمیق راهبردی خود بگیرد و سعی در جریان اندیشه در تمامی این لایه ها داشته باشد.

انقلاب در ساختار ، ساختار انقلابی

در مردم ایران در ژرف ترین حرکت های خود و در پر ثبات ترین قدم های خود هیچ گاه عامل فاعلی تحولات اجتماعی نبوده اند، ان گاه که اسلام دعوتش را به ایرانیان رسانید مردم ایران قبول کردند نه آن که خود عامل حضور اسلام در ایران باشند. آن گاه که صوفیان صفویه با قزلباشان ایران را تصرف کردند مردم ایران با همه زمینه های تمدنی و فرهنگی خود پذیرای تشیع شدند.

 

نهضت اسلامی ایرانی در سال 57 امکان انتخاب و امکان اقدام و امکان تصمیم گیری را برای انسان ایرانی فراهم کرد. انسانی که قرن ها بود در زیر نظام قاهره سلطبنت ها به استضعاف کشیده شده بود و سال ها بود در نظام پهلوی دچار خود باختگی و سرگشتگی تمدنی شده بود. انقلاب اسلامی ایران به به مردم ایران این فرصت را داد که بتواند اغلال قاهره حکومت را بگسلد. و با دست خالی بر دست های پرتوان قدرت حکومت چیره شود.

 

این قیام الهی  چنان زبانه های شعله وری داشت که در بطن خود نیز با حمل اراده های انسانی به سوی جامعه ای می رفت که به صورت در حال ساخت خودش با همان قیام مردمی بود. جهاد سازندگی، کمیته های انقلاب، نهضت سواد آموزی، تجلی همان اراده هایی است که با ضرب دست امام نمایان شده بود.

 

اما سوال این است که ایا انقلاب بنا بود با تنها با همین اراده های انسانی که در بطن انقلاب به وجود آمده بود پیش برود؟

 

اداامه دارد.

 

 

شرح وظیفه عاقله فرهنگ (5)

💠شرح وظیفه فرهنگ (5)💠

🔻 6- ایجاد نظم و یکپارچگی ظرفیت های علمی، انسانی و راهبردی در عرصه فرهنگ
ایران پر است از سرمایه های فرهنگی و فکری. پر است از سرمایه نیروی انسانی جوان و انقلابی. پر است از مستعدین و نخبه.
امروزه در ایران، مهندسین فرهنگی و معماران فرهنگی مختلفی مشغول فعالیت هستند. چه سازمان ها و نهادهای دولتی و حکومتی و چه مجموعه ها و تشکل های خودجوش انقلابی. اما همانطور که یادداشت های گذشته بیان شد، فعالیتشان، واگرا، متششت، گاهی ضعیف و سطحی، همراه با موازی کاری است.
به نظر یکی از مهمترین کار عاقله فرهنگ، سازماندهی این سرمایه های انسانی و طبیعی است. عاقله فرهنگ باید نسبت به تمام اندیشمندان فرهنگی، مهندسین فرهنگی، معماران فرهنگی، فعالان و کنشگران فرهنگی را سازماندهی، اشراف داشته باشد. باید تمام این فعالیت ها و کنش ها را یکپارچه کنند و آنها را از تشتت و موازی کاری بیرون آورند. اندیشه آنها را قوی و عمیق کنند و…

🔻 7- قیمومیت تمام ارگان ها و نهادهای فرهنگی
و در نهایت این عاقله باید پدر تمام ارگان ها و سازمان ها و مجموعه های فرهنگی باشند. از شورای عالی انقلاب فرهنگی و شورای نگهبان و حوزه علمیه گرفته تا وزارت ارشاد و صداوسیما و سازمان تبلیغات تا بسیج و اوقاف و شهرداری و مساجد و حتی پژوهشکده ها و موسسات فرهنگی که جنس کارشان علمی ترویجی پژوهشی است. تمام این نهادها هم نیازمند پشتوانه و قیم هستند و هم نیازمند ناظر و رصدگر. یک جایگاه عالی باید باشد که هم به این نهادها خدمات بدهند و هم از آنها مطالبه گری کنند.
این عاقله باید اهداف عالی و سیاست گذاری کلان برای تمام ارگان ها مشخص کند. برای تمام این ارگان های نقش های کلان تعریف کند. در زمان و مکان های مختلف، پروژه تعریف کند.

البته این به معنای این نیست که کار فرهنگی را حکومتی و سفارشی کنیم. بلکه هدف سازماندهی و هم جهت کردن آنها است. در یادداشت های گذشته بیان شد که اساسا عاقله فرهنگی یک نقطه نیست که خودش فکر کند و به دیگران دستور دهد. بلکه این عاقله در تمام این نهادها وجود دارد. عاقله همراه با فکر مجموعه خودش تصمیم می گیرد و حرکت می کند.
همانطور که امام جامعه، با مردم فکر می کند و با مردم حرکت می کند، این عاقله هم اینچنین است. عاقله با نیروی های زیرمجموعه خودش فکر می کند و حتی فکر مخاطبین خودش (مردم) را هم طرد نمی کند. به آن بی توجهی نمی کند. غفلت نمی کند.

شرح وظیفه عاقله فرهنگ (4)

💠شرح وظیفه فرهنگ (4)💠

🔻 4- مدیریت و نظارت بر معماری فرهنگی
بعد از مهندسی فرهنگی تمام نظامات جامعه، کار به نقشه کشی و ساختن می رسد. یعنی معماری فرهنگی.
معماری فرهنگی یعنی برساختن و تلاش های عملیاتی مطابق با مهندسی فرهنگی
معماری فرهنگی، کاری غیر از مهندسی فرهنگ و مهندسی فرهنگی است. معماری، تخصص خاص خودش را می خواهد. لذا عاقله فرهنگی، قرار نیست خودش معماری فرهنگی کند همانطور که مهندسی فرهنگی هم تماما متوجه او نیست. او فقط فرهنگ را مهندسی می کند و سپس مهندسی فرهنگی را مدیریت می کند و سپس آن را امتداد می دهد تا معماری فرهنگی و بر آن نظارت دارد.

🔻 5- الگوی مدیریت و امتداد مهندسی فرهنگ تا مهندسی فرهنگی و معماری فرهنگی
🔹 بین سه پروژه مهندسی فرهنگ، مهندسی فرهنگی و معماری فرهنگی، ارتباط طولی است که عاقله فرهنگی، نه باید در تمام آن حضور داشته باشد و نه باید از پروژه مهندسی فرهنگی و معماری فرهنگی منقطع شود. بلکه کار او بطور ویژه مهندی فرهنگ و مدیریت و امتداددهی فرهنگ تا مهندسی فرهنگی و معماری فرهنگی و نظارت بر آنها است. به تعبیر دیگر، عاقله فرهنگ تا معماری فرهنگ باید حاضر باشد.

🔹 حال الگوی این حضور در مقام عمل، چگونه است؟ تصویر عینی این مدیریت و امتداددهی و نظارت چیست؟
طراحی این الگو نیز به عهده این عاقله است. شاید یک الگو این باشد که عاقله فرهنگی باید یک شبکه عقلانیت تربیت کند. به این معنا عاقله فرهنگی یک نقطه نیست؛ یک خط است؛ یک رشته است. بنابراین هر نظام در جامعه خودش باید برخوردار است یک عاقله باشد که این عاقله، نازله آن عاقله فرهنگی کلان باشد.
اینگونه گرچه آن عاقله در مهندسی نظامات و معماری آنها حضور فیزیکی ندارد ولی فکر و روح او در آنجا حضور دارد. این خودش یک نمونه عینی تجسد یافته مردم سالاری در عرصه فرهنگی است.

شرح وظیفه عاقله فرهنگ (3)

💠شرح وظیفه فرهنگ (3)💠

🔻 3- مدیریت مهندسی فرهنگی و تعیین الگوی مهندسی فرهنگی
بعد از بیین آرمان های فرهنگی و مهندسی فرهنگ، باید تمام نظامات اجتماعی بر اساس فرهنگ مهندسی شده، مهندسی شود.

🔹 کار عاقله فرهنگی، این نیست که خودش تمام نظامات را مهندسی کند، اما این پروژه را باید مدیریت کند. ضرورت آن را تبیین کند. سیاست گذاری کند. اصول کلی و الگوی مهندسی کردن نظامات را مشخص کند.

🔹 فلذا این عاقله باید درک خوبی از تمام جامعه و نظامات کلان آن داشته باشد. نظام سیاسی، اقتصادی، تربیتی، امنیتی، سلامت، حقوقی، مدیریت و غیره. امروزه اکثر نظامات اجتماعی جمهوری اسلامی، اسلامی نیست. حضرت آقا در سال 86 در دیدار با مسئولین آموزش و پرورش کشور می فرمایند: «نظام آموزش و پرورش، تقلیدی، وارداتی، کهنه، متراکم، متصلب، غبار گرفته و ضد دینی است». چه کسی باید این بار را بلند کند و فعال کند؟ صحنه به شدت واگرا است. عاقله فرهنگ است که باید این بار را بلند کند و با کمک متخصصان و کارشناسان، کار را به نتیجه برساند.
امروزه نهایت کاری که انجام می شود، این است که در مقام نظر، بعضی از نظامات اجتماعی دارای پیوست فرهنگی هستند. پیوست فرهنگی، یک مداخله حداقلی فرهنگ در عرصه های غیرفرهنگی است. بماند که در مقام عمل، این پیوست فرهنگی نیز بطور کامل اجرا هم نمی شود.

🔹 نتیجه دیگری که می توان گرفت این است که این عاقله نباید از صحنه عینی حیات اجتماعی مردم دور باشد. باید از نگاه و اندیشه مردم نسبت به هر بخش جامعه مطلع باشند. چراکه مهندس فرهنگی می خواهد، نظامات اجتماعی که مخاطبش مردم هستند را مهندسی کند. لذا یکی از مهمترین کارهای عاقله این است که همیشه مردم را بشناسد و شناختش را بروزرسانی کند.

🔹 البته هر کدام از نظامات اجتماعی و بخش های مختلف در هر نظام اجتماعی، نیازمند عاقله ای است. البته بین این عاقله های خرد و عاقله کلان فرهنگ نسبتی حقیقی باید برقرار باشد که در یادداشت بعدی به آن پرداخته می شود.
رهبری در سوم آذر 95 می فرمایند: علاوه بر هیئت اندیشه ورز در بالاترین سطوح بسیج که برای کل مجموعه بسیج بنشینند خط نگاری کنند، راهبردنگاری کنند. ما راهبرد اندیشدانی را لازم داریم که بنشینند و کارشان فقط این باشد. این از مهمترین کارها است. مثل راهبرد اندیشان نظامی که در همه جای دنیا هم معمول است.

شرح وظیفه عاقله فرهنگ (2)

💠شرح وظیفه فرهنگ (2)💠

🔻 2- تعیین نظام اهم و مهم اهداف در عرصه فرهنگ (مهندسی فرهنگ)
دیگر مسأله مهم که فقدان آن هم ضربه های زیادی زده است، نبود نظام اولویت در بین مطلوبیت های فرهنگی و تعیین مراحل حرکت در این عرصه است. مخصوصا که عرصه فرهنگ، عرصه عریض و طویلی است که بسیاری از امور را شامل می شود. نبود این نظام اولویت به تنهایی برای تشتت و ناکارآمد شدن تمام تلاش ها و امکانات فرهنگی کافی است. فایده وجود نظام اولویت ها، این است که به انسان راهبرد را نشان می دهد. قدرت انتخاب اولین گام را نشان می دهد.

گاهی هم که بعضی از هیئت های اندیشه ورز یا اندیشکده ها، نظام اولویت هایی را تعیین میکنند، تعداد آن اولویت ها به قدری زیاد است که به حمل شایع نظام اولویت نیست. وقتی در یک سند فرهنگی، 10 یا 15 مسأله مسائل اولویت دار شمرده می شوند و بین آنها اولویت سنجی نمیشود، این عملا یعنی ابهام راهبردی در عملیات. این نوع تعیین نظام اولویت، اولین گام ضروری را به انسان نشان نمی دهد.
بخاطر همین است که ما در عرصه فرهنگ، هرچند تلاش می کنیم ولی گیج هستیم و دشمن به راحتی تمام ضربات خودش را به ما وارد می کند. باید عاقله ای باشد که او از بالا همه چیز را ببیند و با نگاه راهبردی، جبهه انقلاب و کنشگران فرهنگی را از این گیجی دربیاورد تا زحمات به بار بنشیند.

البته باید توجه داشت که عاقله زمانی می تواند فرهنگ را مهندسی کند که اشراف بسیار جامعی از ضرورت های یک جامعه و نظامات آن داشته باشد. باید بداند که چه مناسبت پیچیده ای در فرهنگ و دیگر ساحت های جامعه وجود دارد. علاوه بر این اشراف، باید باید از اندیشه اجتماعی و راهبردی عمیقی نیز برخوردار باشد تا بتواند هرم و نظام اولویت های اهداف و ارزشهای فرهنگی را ارائه دهد.

شرح وظیفه عاقله فرهنگ (1)

💠شرح وظیفه عاقله فرهنگ (1)💠

🔹 در یادداشت های گذشته بیان شد که امر فرهنگ در جمهوری اسلامی دچار ضعف و خمودی و ایستایی شده است و به نظر مهمترین مسأله ای که این معضل را به وجود آمده است، نوع ساختار و چینش عوامل موثر در فرهنگ است. ساختار فرهنگی، علاوه بر فکر و نیروی انسانی و امکانات و ایده ها، نیازمند عاقله ای است که امورات و سیاست های کلان این عرصه را سامان دهد و تمام عناصر و نهادهای فرهنگی را مدیریت کند.

🔹 حال مسأله این است که عاقله دقیقا چه کارکرد و اثری دارد؟ به تعبیر دیگر، شرح وظایف عاقله فرهنگی چیست؟؟ به نظر این 7 مورد را می توان از شرح وظیفه عاقله فرهنگ دانست:
1) اندیشه و آرمان این انقلاب فرهنگی را برای مردم تبیین می کند
2) نظام و هرم اهداف فرهنگی را مشخص می کند
3) پروژه مهندسی فرهنگی تمام نظامات جامعه را راه می اندازد و آن را مدیریت می کند
4) آن را تا معماری فرهنگی امتداد می دهد و بر آن نظارت دارد
5) الگوی مدیریتی غنی ای برای این امتداددهی (از مهندسی فرهنگ تا معماری فرهنگ) بر می گزیند
6) ظرفیت های علمی، انسانی، راهبردی عرصه فرهنگ را سازمان دهی می کند
7) و به عبارت جامع برای امر فرهنگ و نهادهای فرهنگی، قیمومیت می کند.

🔹 توضیح تفصیلی:
🔻 1- ایضاح و تبیین اهداف و آرمان های فرهنگی
همه میدانیم که انقلاب اسلامی یک انقلاب فرهنگی بوده است. یعنی آرمان های نهایی این انقلاب، از جنس فرهنگ است نه سرمایه و قدرت و…؛ این امر روشن است اما متاسفانه این آرمان ها برای بسیاری از مسئولین و مردم، روشن و مبین نیست.
یکی از کارهای این عاقله این است که این اهداف و آرمان های متعالی انسانی را همیشه زنده نگه دارند و برای آن گفتمان تولید کند. دلالت آن را بیان کند. و رنگ و بوی آن در هر عرصه را معلوم کند.
ضرورت این امر در در میان قشر جوان و نوجوان به شدت مورد نیاز است. این جوانان نسلهایی هستند که نه انقلاب را دیده اند و نه جنگ را و نه حتی امام را. اگر در دهه 50 و 60 مطهری و بهشتی و خامنه ای و مفتح و باهنر و… اندیشه انقلاب اسلامی را تبیین می کردند، امروزه چه کسی مسئول این امر مهم است؟ مخصوصا در این زمانۀ سلطه رسانه بر ذهن ها.

نظریه اجتماعی ولا و ولایت جایگزین نظریه استیلا در رابطه طولی در جامعه

بسم الله الرحمن الرحیم

  • در هر جامعه ای دو نوع رابطه طولی و عرضی را می توان تصور کرد، در رابطه طولی فرد پایین، محتاج فرد بالا می باشد در حالی که فرد بالایی هیچ نیازی به آن ندارد. و اما در رابطه عرضی دو طرف رابطه به همدیگر نیازمند می باشند.
  • اولین نظریه اجتماعی که خیلی هم طول کشیده است، این است که تنها رابطه درست در عالم، رابطه طولی است. در این نوع نگاه، یا واقعا اکثر رابطه ها یک سویه است و یا می شود رابطه دو سویه را تحلیل کرد و به دو رابطه یک سویه تبدیل کرد. این نگاه از ابتدای جهان متمدن شروع شده و تا ابتدای دوره مدرن ادامه پیدا کرده است. در این نگاه عده ای در جایگاه اربابان و خدایگان قرار گرفته اند و بقیه مردم در جبر تصمیم گیری آن ها قرار گرفتند. در این نظریه اجتماعی چون که ملاک روابط بر اساس استیلا می باشد، آن را نظریه اجتماعی استیلا نامیده اند.
  • همه تمدن های گذشته در فضای نظام اجتماعی استیلا می باشد. حتی اسلام، چرا که اهل سنت با استیلا مقدس کار کرده اند. یعنی تمام روابطی که در نظامات اجتماعی قدیمی، با بت و ارباب و …. بوده است در اسلام با ایمان و زودتر مسلمان شدن و… تغییر لباس داده است.
  • انبیا آمده اند که رابطه طولی عالم را از استیلا به ولا تبدیل کنند. انبیا می گویند که قرار است افراد بالاتر، افراد پایین تر به بالا ببرند. این همان قوس صعودی است که جامعه باید طی کند به تعبیری این همان سفر چهارم انسان کامل می باشد. اما متاسفانه این نگاه انبیا برای مردم توجیه هستی شناسی نداشته است. چرا که تمام علوم، در پشتیبانی از نگاه استیلایی بوده است. چیزی که باید به دنبال آن باشیم این است که فهم ها را به این سمت ببریم که این علوم و نگاه اشتباه هست. ولی معضل این است که نتوانسته ایم این نگاه را تئوریزه کرده و شاید عدم تئوریزه شدن آن هم به سبب مسئله ماورا الطبیعه برگردد.
  • برای مثال این که پیامبر را مجنون خطاب می کرده اند به خاطر آن بود که می گفت بسم الله الرحمن الرحیم، این که خدا مهربان است. یک پیام سیاسی است. چرا که علوم و همه فضای دنیا بر آن بود که ثابت کند که خدایان خشن هستند. و بعد پیامبر می خواهد بگوید این خدا مهربان هست.

گفت و گو، ابزاری برای توسعه فهم

بسم الله الرحمن الرحیم

  • گفت و گو کار ویژه و ثمره کلام می باشد و چیز جدیدی نمی باشد.گفت و گو یک کمال می باشد و اصلا آن را نباید به عنوان یک پدیده راهبردی تلقی کرد، چرا که اساسا کار ویژه کلام و متکلم گفت و گو می باشد و آن ها از باب نگاه راهبردی به گفت و گو توجه نمی کنند. نگاه به گفت و گو در حوزه معرفت شناسی دین است. گفت و گو حرکتی برای فهم و رشد دین هست. فلذا باید عمق این پدیده را دید. البته منکر بعد راهبردی آن هم نیستیم ولی ما به دنبال آن ابعاد عمیق گفت و گو هستیم.
  • یکی از نتایج گفت و گو توسعه در فهم است چرا که گفت و گو با طراحی یک سامانه خلق معنا، به تولید معنا می پردازد در نتیجه گفت و گو به معنای توجیه کردن نمی باشد و با این تقریر دیگر جهاد تبیین به جهاد توجیه قرائت نمی شود. ورود به گفت و گو، ورود به وادی خلق معنا می باشد. گفت و گو سبب فهم خوب می شود. این یک شعار بسیار مهمی است.

حفاظت شده: ما و انسداد عقلانیت در مساله حجاب

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید:

جامعیت

بسم الله الرحمن الرحیم

جامعیت

عنوان جامعیت به خودی خود خالی از دلالت تعیین کننده است، چرا که این عنوان عنوانی اضافی است؛ یعنی همواره این سوال مطرح است که جامع چه چیزی؟

نمی توانیم بدون آنکه تبیین دقیقی از متعلق جامعیت داشته باشیم و ضرورت متعلق را بیان کنیم به صرف جامعیت نگاه ارزش داشته باشیم. یعنی این طور نیست که جامعیت به خودی خود ارزش باشد و فرقی نداشته باشد که جامع چه چیزهایی هستیم. حتی در تخصص گرایی هم جامعیت معنا دارد مثلا کسی جامع ابعاد مختلف یک تخصص باشد و این طور نباشد که آن تخصص را صرفا از یک بعد حائز باشد.

لذا ما نه باید از صرف این که کسانی به ما بگویند جامع احساس رضایت کنیم، و نه باید از اینکه به ما جامع گفته نمی شود خوفی به دل راه بدهیم.

بلکه

مساله ی اساسی اینجاست که آیا من در وظیفه و یا ماموریتی که برای خودم برگزیده ام تمام آنچه لازم دارم را فراهم نموده ام یا خیر؟

به عنوان مثال در میان آواز خوانان معروف است که مرحوم محمدرضا شجریان آواز خوان جامعی بوده است چرا که همه ی دستگاههای موسیقایی را به خوبی میشناخته و در آنها مسلط و ماهر بوده است؛ میتوان گفت این شخص در راستای حرفه ی خودش جامعیتی ارزشمند دارد؛ اما اگر همین شخص در عین حال مثلا تمام علوم مهندسی را هم فرا میگرفت و جامع علوم مهندسی میشد، این جامعیتش ربطی به حرفه اش نمیداشت و از این نظر ارزشی تلقی نمیشد.

حال اینکه آیا در طلبگی هم جامعیت مشخصی وجود دارد که ان را ارزش مطلق برای تمام اصناف طلاب بدانیم یا خیر سوال سختی است. اگر چنین جامعیتی وجود داشته باشد در واقع باید ان را فصل مشترک تمامی کارکردهای طلبگی برشمرد.

پس از  سوالی که مطرح است این است که ایا جمیع کارکردهای طلبگی فصل مشترکی دارند؟ اگر دارند چیست؟ و نیازمندی های ان کارکرد چیست؟
.

نسبت حاکمیت و فرهنگ در ایده حاکمیت نوین

در باب چیستی و چگونگی فرهنگ نظرات متعددی در طوال تاریخ ذکر شده است که هر کدام از این نظرات، فراخور توصیفی که از فرهنگ و حاکمیت و توصیه هایی که مناسب این دو ارائه میدهد، موجب میشود تا ایده ای متفاوت در باب نحوه نسبت گرفتن حاکمیت با فرهنگ تولید شود و در صورت قدرت یافتن صاحبان آن ایده ، این نحوه از نسبت فرهنگ و حاکمیت روی زمین به مرحله اجرا نیز برسد.
نظریه حاکمیت نوین که همانا نظریه حاکمیتی اسلام و مطلوب تمامی انبیا در راستای تحقق حاکمیت حقیقی الله میباشد، حاکمیت را دارای چندین مرکز و همانند یک کل منتشر یا یک طیف حاکمیتی تصویر میکند.
از سویی خداوند متعال حاکمیت علی الاطلاق دارد. از سوی دیگر انسان کامل خلیفه او بر روی زمین بوده و اطاعت از او بر همه آحاد بشر واجب است. در لایه بعدی، همین انسان کامل افرادی را در بلاد به عنوان نائب انتخاب میکند و مردم را ملزم به اطاعت از ایشان مینماید و در دوره غیبت نیز همین نیابت به شکل عام امتداد پیدا میکند. در ادامه این سیر مومنین وارثان زمین و برخوردار از ولایت بر یکدیگر معرفی میشوند و در بسیاری از موارد قدرت و حاکمیت توسط لایه های قبلی، بین ایشان تقسیم میشود.
این تصویر از حاکمیت اساسا صورت مسئله نسبت حاکمیت و فرهنگ را متفاوت خواهد نمود. چرا که دیگر حاکمیت و مردم دو پدیده مستقل از یکدیگر نیستند تا بخواهیم شیوه ارتباط اولی با فرهنگ، که مختص دومی است را بررسی نمائیم. بلکه بستر مردمی فرهنگ، همان بستر حاکمیت است.
پس به عبارتی میتوان گفت در چنین فرضی نسبت حاکمیت با فرهنگ در بالاترین حد تصور میشود تا جایی که میتوان این نوع نسبت را ” حاکمیت فرهنگی” نام نهاد.

ظرفیت کنش گر فرهنگی

هر انسانی ظرفیتی دارد و بر اساس آن ظرفیت فکر می کند، می فهمد، تصمیم می گیرد، برنامه ریزی می کند، ارزیابی می کند و …
لذا، حضرت امیر بیان (علیه السلام) می فرماید:«قدر الرجل علی قدر همته» ؛
در برنامه ریزی که شخص انجام می دهد و هدف و غایتی که برای خود مشخص می کند ، همت تاثیر به سزایی دارد.
در برنامه ریزی فرهنگی نیز، هر کنش گری که در عرصه فرهنگ فعالیت می کند، به اندازه ای که وجود رشد یافته و ظرفیت بیشتری داشته باشد، می تواند دوراندیش باشد.
همانطور که وقتی بچه ای چیزی را می خواهد، اگر به او بگویی فردا برای تو فراهم می کنم، مثل اینست که به او بگویی هیچ وقت این را برای تو فراهم نمی کنم. هرچقدر سن بچه بیشتر می شود، زمان طولانی تری را، برای رسیدن به خواسته های خود می تواند صبر کند.
کنش گران فرهنگی نیز، همینطورند. برخی فقط کاری را حاضرند انجام دهند، که همین الان به ثمر بنشیند، برخی به کارهای چند ساله هم می توانند فکر کنند، اما برخی فعالیت های فرهنگی بلندمدتی تعریف می کنند، که مطمئن هستند در زمان حیات آنها ثمر نمی دهد، ولی با قدرت کار را پیش می برند؛ چون آنقدر رشد یافته هستند ، که آینده های دور برای آنها بسیار نزدیک است.
ادامه دارد …