نوشته‌ها

جایگاه اندیشه در حوزه

در حوزه علمیه اصلا جایی برای بررسی اندیشه طلاب و اصلاح و ارتقای آن تعریف نشده و فقط علم و دانش به رسمیت شناخته می شود.
از اولین روزی که طلبه وارد حوزه می شود، او را با صرف و نحو سرگرم می کنیم و پس از آن نیز، منطق و فقه و اصول و کلام و فلسفه و …اما در حین آموختن این دانش های لازم و ضروری، برای نظام تعلیم و تربیت حوزه اهمیتی ندارد که طلبه چگونه می اندیشد؟ اگر هم به آن پرداخته شود، به عنوان حاشیه ای بر کلاس های علمی و با اهمیت درجه دوم به آن می پردازیم.
درحالیکه آنچه به عنوان خروجی طلبه به جامعه سرایت می کند، اندیشه طلبه است؛ نه دانش او. دانش، مربوط به فضاهای علمی حوزه است؛ اما موضع گیری ها، سخنرانی ها و سایر بروندادهای طلاب، بر اساس اندیشه های آنهاست.
حتی نحوه مواجهه با علوم حوزوی هم، متأثر از اندیشه طلبه است. اینکه به فقه با نگاه سنتی نگاه می کند، یا اینکه سعی می کند فقه را با نگاه تمدنی قرائت می کند. یا اینکه به دنبال امتداد فلسفه است یا چنین رسالتی را متوجه این دانش نمی بیند؟ و اگر می بیند، به چه صورت؟ و …
فارغ از اینکه اندیشه به صورت تخصصی شناخته نشده، با تعاریف سطحی تر نیز، اهمیت آن درک نشده و به آن پرداخته نمی شود، جایی برای ارتقای اندیشه طلبه در نظر گرفته نشده و لذا، عموماً طلاب از سطح اندیشه ایِ راقی و غنی ای برخوردار نیستند.
تاکید حضرت آقا بر آثار شهید مطهری، علامه مصباح و سایر اندیشمندان نیز، از این جهت بوده است؛ این موضوع تا جایی در اندیشه ایشان اهمیت دارد، که حتی می فرمایند باید برای تفکر (اندیشه ورزی) نیز، استاد فکر داشته باشیم. اما وقتی تنها مسئله مهم، سطح علم و دانش طلبه است و نه سطح اندیشه و فکر او، حتی با وجود برنامه هایی مثل طرح ولایت، بینش مطهر و … همچنان آن تأثیر و رشد اندیشه ای که باید، دیده نمی شود.

مانع ارتباط‌گیری با کلام

چند چیز هست که از ارکان و پایه‌های کلام است و تصویری که از آن‌ها داریم نارسا و مبهم است. این نارسایی و ابهام باعث می‌شود که کلام را اخذ نکنیم و نفهمیم که چه می‌گوید و تصور صحیحی از آن نداشته باشیم. مانند گفتمان و مفاد گفتمانی که فهم و شناسایی آن کار هر کسی نیست.

ازجمله این موارد اندیشه است. اندیشه را نشناخته‌ایم و لذا اهمیت و جایگاه و نقش آن را باور نداریم. تعریف اندیشه برای‌مان نارسا است و حیطه آن خیلی کم‌ برگ و بار است و لذا امکان تعامل با اندیشمندان و درک رهیافت‌هایشان را نداریم؛ در واقع به خاطر نارسایی در تصویر اندیشه، توان توصیف و حتی ارتباط‌گیری با کلام را نداریم.

شاید بتوان گفت اینکه در یک مقطعی کلام از مسیر کار اصلی خود که پرداختن به اندیشه بود خارج شد، به خاطر نشناختن اندیشه بود و اگر اندیشه به خوبی شناخته شود، امید هست که کلام به ریل اصلی خود بازگردد و دوباره به اندیشه‌ها بپردازد. لذا لازم است که اندیشه را هم در کنار دانش به عنوان یک لایه معرفتی، به رسمیت بشناسیم و برای برجسته کردن جایگاه آن تلاش کنیم.

لزوم تمایز اندیشه از دانش

در وادی معرفت، اندیشه را هم باید به عنوان یک لایه از معرفت به رسمیت شناخت، نه تنها در سطح دانش،‌ بلکه درجه اهمیت آن باید رتبه‌ای بالا‌تر از دانش باشد؛ همانگونه که حضرت آقا در هنگام شمارش عرصه‌های پیشرفت، عرصه‌ی فکر را مهم‌تر از عرصه دانش بیان می‌کنند. (رک: اولین نشست اندیشه‌های راهبردی؛ ۱۰ آذر ۱۳۸۹)

در ساحت دانش، آنقدر سرعت رشد پایین است که به راحتی نمی‌تواند خود را به زندگی بکشاند، لذا نیاز است چیزی از جنس معرفت که دارای سیّالیتی باشد که توانایی پشتیبانی از زندگی بشری را داشته باشد؛ زندگی که دائما در حال دگرگونی و تغییر است. شاید دانش بتواند خود را به بعضی از ساحت‌های زندگی بکشاند و از آن پشتیبانی کند ولی عمده پشتیبانی زندگی بشر توسط چیز از جنس معرفت به نام اندیشه انجام می‌شود؛ البته اگر نگوییم تماما پشتیبانی بر عهده اندیشه است و دانش برای رسیدن به زندگی و پیشتیبانی از آن ناگزیر از این است که تبدیل به اندیشه شود و در اول امر، خود را به ساحت اندیشه برساند تا بتواند پشتیبانی از زندگی داشته باشد.

لذا لازم است یک لایه معرفتی در کنار دانش، با نام اندیشه را به رسمیت بشناسیم که اگر درجه اهمیت آن را در ساحت معرفت، بیشتر از دانش نمی‌دانیم، حداقل برابر با دانش بدانیم.

نسبت شناسی اندیشه و دانش

?سکانس اول:

?رهبری در اولین نشست اندیشه های راهبردی 4 عرصه برای پیشرفت ذکر می کنند:
فکر،
علم،
سبک زندگی،
و معنویت

?ایشان در توضیح دو عرصه ابتدایی این چنین ذکر می کنند:
1. عرصه #فکر
ضرورت سوق دادن جامعه به سوی یک جامعه متفکر
در درجه‌ی اول، پیشرفت در عرصه‌ی فکر است. ما بایستی جامعه را به سمت یک جامعه‌ی متفکر حرکت دهیم؛ این هم درس قرآنی است. شما ببینید در قرآن چقدر «لقوم یتفکّرون»، «لقوم یعقلون»، «أفلا یعقلون»، «أفلا یتدبّرون» داریم. ما باید #جوشیدن_فکر و #اندیشه_ورزی را در جامعه‌ی خودمان به یک حقیقت نمایان و واضح تبدیل کنیم.
2. عرصه #علم
عرصه‌ی دوم – که اهمیتش کمتر از عرصه‌ی اول است – عرصه‌ی علم است. در علم باید ما پیشرفت کنیم. البته علم هم خود، محصول فکر است. در همین زمان کنونی، در حرکت به سمت پیشرفت فکری، هیچ نبایستی توانی و کوتاهی و کاهلی به وجود بیاید.

?اینکه ولیّ یک جامعه یک برش معرفتی در ساحت شناخت و آگاهی ایجاد کند و میزی بین دانش و اندیشه رقم بزند، امریست که بایستی به شدت جدی گرفته بشود. تمایز دادن اندیشه(فکر) و دانش(علم) و مهمتر خواندن فکر یعنی ایجاد یک سو و بلکه قبله اجتماعی برای ایجاد یک جریان اجتماعی به منظور ایجاد پیشرفت و بالندگی در آن عرصه.

?سکانس دوم:

?سرّ اهم بودن اندیشه در چیست؟!
سرزمین واقعیت های چالش خیز انقلاب اسلامی فاصله قابل توجهی تا سرزمین دانشهای اسلامی دارد اما راه حل پاسخ به این چالش ها چیست؟
به علت سیطره و هیمنه پارادایم غربی در مواجهه با چالش ها این فکر و اندیشه غربی است که میدان دار می شود حتی باورمندان به انقلاب اسلامی به به ورطه پارادایم غربی لغزیده و وفادار به امتداد دانش های اسلامی نمی مانند.

?#عبرتی_از_تاریخ_انقلاب: امام چه کرد؟
“حضرت امام تا با فریاد «اسلام در خطر است» قیام خود را شروع کرد آگاهان حوزۀ تمدن‌پژوهی فهمیدند که درگیری او در یک سطح تمدنی بسته شده است.”

“در این صورت لازم بود از انواع و اصناف پشتیبانیها برای توفیق این نهضت مدد گرفته شود و در این میان نقش دانش اختصاصی بود. اما نه فقه مصطلح و نه فلسفه و اخلاق مصطلح برای ادارۀ انقلاب کافی نبودند و نیستند. زمانی که امام خمینی رحمة‌الله‌علیه قیام کرد، هرچند که کاملاً متکی به این دانش‌ها بود و خود او می‌فرمود: «زیر سایۀ فقه مبارزه کنید.»، ولی این دانش‌ها مسیری را که باید در پیش می‌گرفت، برای او روشن نکرده بودند”

“دانش‌ها در جایی ایستاده بودند و حضرت امام در منطقه‌ای بسیار جلوتر از موقف دانش‌های اسلامی، در دل واقعیت‌های تلخ و دشوار آن روز، عملیاتی را علیه هجمه‌های گسترده، متنوع و پیچیدۀ مستکبرین عالم علیه دین مبین اسلام و سعادت دنیایی و اخروی بشر، تعریف کرده بود. این عدم پاسخگویی میراث علمی اسلامی از نهضت انقلاب اسلامی رهبر کبیر این انقلاب را سخت می‌آزرد(این همان چیزی است که سالهاست به عنوان خلأ نظری(تئوریک) انقلاب اسلامی از آن یاد می‌شود.)”

“ولی نکتۀ مهم و فوق‌العاده راهبردی اینجاست که این انقلاب با انضباط کامل به پیش رفت و هر ماه و هر سال با متانت و استواری مثال‌زدنی، فاصلۀ خود را تا مقاصد اعلام شده کم کرد تا نهایتاً پیروز شد و واقعاً اسلامی بود و اسلامی باقی‌ماند.”

“نتیجۀ همۀ این سخنان این که انقلاب اسلامی ایران با وجود خلأ تئوریک(دانشی) به اندیشه‌ای نیرومند نیاز داشت تا جامعۀ مستعد ایران اسلامی را از دل سال‌ها سرخوردگی و تأثر از فرهنگ و تمدن غربی و از زیر چکمۀ استکبار جهانی به در آورد و به پیروزی قطعی برساند”(1)

?این اندیشه اسلامی بوده که در عین وفاداری به دانشها و تراث اسلامی و تغذیه انضباط بخش و اتقان آفرین از آنها سبب پیشرفت انقلاب اسلامی به سوی آرمان ها بوده است.
هر چند دانش طبع سردی دارد و از این رو کسانی که در کار نهضت اند دانش و نگاه دانشی را لنگر و مانع جولان اندیشه تلقی می کنند اما واقعیت این است که طبع گرم اندیشه در سرمای دانش است که به انضباط کشیده شده و اتقان و صلابت کارآمدی خود را رقم می زند.

کلام انقلابی؛ در مصیر اندیشه تا دانش

? کلام انقلابی؛ در مصیر اندیشه تا دانش

گرچه موضوع کلام انقلابی را #اندیشه_دینی و #ذهن_جامعه می‌دانیم، اما کلام انقلابی به‌مثابه‌ی یک علم، در موقف دانشی است.

بله، مباحثاتی که در حلقه‌ی اندیشه‌ی کلامی داریم، هنوز در رتبه‌ی اندیشه‌ی کلامی است اما خب می‌کوشیم که آن را ساخت و پرداخت دانشی کنیم و سرانجام بتوانیم به‌عنوان یک دانش (هم‌تراز با کلام مرسوم) به جامعه‌ی علمی پیشنهاد دهیم.

اینکه موضوع خارجی و عینی یک علمی از جنش اندیشه باشد، دلیل بر آن نیست که خود آن علم هم از جنس اندیشه باشد و اساس اینکه “علم” به‌معنای «مجموع قضایا و گزاره‌های دانشی» از جنس اندیشه باشد، به‌راحتی قابل قبول نیست.

اما اگر علم را به‌معنای هر نوع پویش معرفتی بگیریم می‌تواند اعم از دانش و اندیشه باشد و اساسا هر علمی باید دارای چرخه‌ی دانش و اندیشه باشد تا پایایی و پویایی خود را حفظ کند.

 

امید فشندی
1401/02/16

کدام روایت از درگیری رژیم صهیونسیتی با فلسطین؟

از آنجا که درگیری امت مسلمان با رژیم صهیونیستی(اسرائیل)، تاریخی 70 ساله دارد، روایت های متعددی از این اتفاق در افکار عمومی منتشر است که هر کدام از این روایت ها، نتایج و تبعاتی را در پی دارد به گونه ای که ایلان پاپه معتقد است: «اسرائیلی ها موفق شدند با یاری هم‌پیمانان و متحدان خود داستانی بسیار پیچیده و چندلایه خلق کنند که از فرط پیچیدگی برای هیچ کس قابل فهم نیست و تنها خود اسرائیلی ها قادر به فهمیدن آنند» در صورتی که این موضوع یک داستان ساده است اما «جهان این داستان ساده را هم چون داستانی چندلایه و بسیار پیچیده می داند که فهم آن بسیار دشوار و حل آن بسیار دشوارتر است».

با توضیح فوق می توان به چند روایت از درگیری صهیونیست با فلسطینی ها، در اذهان جهانی اشاره کرد و هم چنین به موضع انقلاب اسلامی ایران در این روایات اشاره داشت:

اولین روایتی که از این موضوع در افکار عمومی منتشر شده است، ظلمی است که رژیم صهیونیستی به واسطه کشتارهای فجیع و کودک‌کشی ها در منطقه فلسطین رقم زده است و از این رو که این امر یکی از وحشیانه ترین ظلم های تاریخ است، افکارعمومی خصوصا قومیت عرب و هم چنین مسلمانان که با فلسطینی های ساکن در آن منطقه اشتراکات قومی یا مذهبی دارند، بیشترین دشمنی و درگیری را با رژیم صهیونیستی پیدا کرده اند.

این روایت از آن جهت ناقص است که به مرور در طول تاریخ جنایات و وحشی گری های رژیم صهیونیستی به دلایل معتعدد کم شده است(قطعا یکی از این دلایل، قوی شدن مردم فلسطین خصوصا بخش غزه و کرانه باختری است) و همین امر موجب میگردد که بعد از گذشت یک بازه زمانی طولانی و تبلیغات و تصویرسازی های متحدین اسرائیل در افکار عمومی، درگیری با اسرائیل به یک درگیری قومی با پیچیدگی های فرهنگی مربوط به آن منطقه، تقلیل یابد. در نتیجه می بینیم آن جوامعی که روایت های خود در افکار عمومی را اینگونه انتخاب کرده بودند، امروزه با چالشی جدی از سمت افکار عمومی مواجهند با عدم مشاهده آن سطح از جنایات، این سوال جدی برایشان شکل خواهد گرفت که چرا باید وارد یک درگیری و اختلاف قومی تاریخی شوند و جامعه خود را در این چالش دو سرسوخت، ذبح کنند؟!

روایت دومی را که میتوان به سطحی از روشنفکران بین المللی که در جامعه جهانی فارغ از نگاه ادیانی به آن پرداخته اند، نسبت داد، قرائتی است که امثال ایلان پاپه اسرائیلیِ ضدصهیونیست معتقد است، این روایت، درگیری رژیم صهیونیستی را یک حکایت ساده مستعمره سازی و چپاول می داند و مرادشان از مستعمره سازی و چپاول، گرفتن ظالمانه یک سرزمینی است که مالکیتش از آن عده ای بوده که غالبا مسلمان و از قوم عرب بوده اند. لذا با توجه به این که یک طرف این درگیری گروهی قرار گرفته اند که از حیث قومیت و مذهب با جمعیت قابل توجهی از جهان همسان‌اند، توانسته اند در تظلم خواهی شان آنها را نیز با خود همراه کنند و از این رو این درگیری در یک طرفش صهیونیست های یهودی قرار گرفته و در طرف دیگرش اعراب و مسلمانان.

از تبعات این نوع روایت از موضوع درگیری رژیم صهیونیستی با فلسطینی ها، این است که اولا قرائتی مادی گرایانه از یک ظلم است و برطرف شدن و جبران آن نیز نهایتا بررسی ادعای این ظلم در یک دادگاه بین المللی است که دو طرف نزاع ادله و اسناد خود را مطرح کنند و حتی می توان رسیدن به طرح های دو دولت در این منطقه نیز ناشی از همین روایت دانست که با این قرائت از مسئله، راهکاری نسبتا خوب و قابل پذیرشی به عنوان راه حل پایانی نزاع و ظلم است، اتفاقا افرادی چون ایلان پاپه، همین راهکار را متمایل است.

تبعات دیگری که می توان برای این روایت از درگیری شمرد، این است که جوامع بین المللی قطعا در دل خودشان روزانه با مشاهده ظلم های متعدد خصوصا آنهایی که برایشان از نزدیک قابل لمس تر است و اطمینان آنها را بیشتر جلب می کند، به این نتیجه می رسند که چرا از بین این همه ظلم که در نقاط متعدد این کره خاکی مشاهده می شود باید فقط به فلسطین به عنوان یکی از نقاط مورد ظلمِ جغرافیایی پرداخت و اتفاقا مسئله آن از آن جهت که قدری با فضای قومیتی و مذهبی ممزوج شده است به سادگی قابل حل نیست. لذا اگر بناست جامعه ای هشیارانه به دنبال ظلم ستیزی باشد بهتر است از آن نقطه ای شروع کند که به جامعه خودش مربوط است وتا ظلم ستیزی را درون جامعه خودش به نتیجه نرسانده نباید ادعای حل بحران های ظالمانه در نقاط دیگر جهان را داشته باشد.

روایت سوم در از این درگیری، روایتی است که میان بعضی از نخبگان مسلمان رایج است که در نظرگاه آنان، اسلام دینی است که بر پایه اندیشه توحیدی بناشده و توانایی بسط تمدنی دارد، لذا وقتی یک پایگاه دینی به دنبال بسط تمدنی است باید بتواند نسبتش را با تمامی مردم جهان، فرهنگ ها، علوم و هویتها و ادیان مختلف دنیا در بازه های مختلف تاریخی روشن کند. شاید بتوان از بزرگترین این اندیشمندان در دوره معاصر امام خمینی را نام برد. ایشان معتقد است : « انقلاب اسلامى بر مبناى اصل توحيد استوار است كه محتواى اين اصل در همه شئون جامعه سايه مى‏ افكند. در اسلام، تنها معبود انسان و بلكه كل جهان، خداست كه همه انسانها بايد براى او يعنى براى رضاى او عمل كنند. هيچ چيز و هيچ كس را نپرستند. در جامعه ‏اى كه شخص ‏پرستي ها و شخصيت‏ پرستي ها، نفع ‏پرست يها و لذت ‏پرستي ها و هر نوع پرستش محكوم مى‏شود و فقط انسانها دعوت مى‏شوند به پرستش خدا، در آن صورت همه روابط بين انسانها، چه اقتصادى و يا غير اقتصادى در داخل چنين جامعه‏اى و در رابطه اين جامعه با خارج تغيير مى‏كند و ضوابط عوض مى‏شود، همه امتيازات لغو مى‏شود. فقط تقوا و پاكى ملاك برترى است. زمامدار با پايين ترين فرد جامعه برابر است. ضوابط و معيارهاى متعالى الهى و انسانى، مبناى پيمانها و يا قطع روابط است.» این گونه قرائت از اسلام اولین و بزرگترین درگیری تاریخی را همیشه از آن خود می داند و تنها طرف درگیری برایش، «مستکبرین عالم» خواهند بود. لذاست که امثال امام و استاد ایشان آیت الله شاه آبادی، قائلند که اسلام دینی است که با فطرت بشری سخن می گوید و لذا توانایی ساخت تمدنی را دارد. فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اَللّهِ اَلَّتِي فَطَرَ اَلنّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اَللّهِ ذلِكَ اَلدِّينُ اَلْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ اَلنّاسِ لا يَعْلَمُونَ ﴿الروم‏، 30﴾ و درگیری با مستکبرین از آن دسته از ظلم ستیزی هایی است که با فطرت بشریت گره خورده و همه آنها با دفاع از مظلوم در این قامت همراهی خواهند کرد و هیچ تظلم خواهی را برتر از شکست مستکبر نخواهند دانست.

در مکتب امام خمینی، درگیری رژیم صهیونیستی با مردم فلسطین صرفا یک ظلم با قرائت اول یا دوم نیست؛ با اینکه در دو قرائت ظلم کمی رقم نخورده است، بلکه یک گلوگاه درگیری مهم با اول مستکبرین عالم در برهه فعلی است. نقطه ای است که سران ظالم تمدن غرب که انسانیت انسان را به اسارت خود در آورده اند با طرح های شومی، به دنبال به استضعاف کشیدن تنها امتی هستند که دایه‌ی مقابله با مستکبرین را دارند.

از این جهت مسئله درگیری با صهیونیست در راس تمام درگیری های عدالت خواهانه عالم قرارگرفته زیرا که نجات بشریت از این نقطه آغاز می گردد. حضرت امام درباره روز قدس می فرمایند: «مسلمانان جهان باید روز قدس را روز همه مسلمین، بلکه مستضعفین بدانند و از آن نقطه حساس در مقابل مستکبرین و جهانخواران بایستند، و تا رهایی مظلومان از زیر ستم قدرتمندان از پای ننشینند. و مستضعفان که اکثریت قاطع جهان را تشکیل می دهند مطمئن باشند که وعده حق تعالی نزدیک است و ستاره نحس مستکبران رو به زوال و افول است.»

در مکتب امام ظلم رژیم صهیونیستی به مردم فلسطین در عالم، صرفا کشتار و جنایات وحشیانه و یا غصب یک منطقه جغرافیایی نیست بلکه بالاتر از آن یک ظلم در قامت تمدنی و گلوگاه اصلی مستکبرین عالم است لذا رهبر انقلاب می فرمایند: «اگر بخواهیم استکبار را درست ترجمه کنیم، امروز با دولت متجاوز و مستکبر و یاغی و گردنکشِ آمریکا تطبیق می کند؛ البته بالاتر از امریکا، دولت صهیونیست در فلسطین اشغالی است.» اگر بخواهیم از این دریچه مسئله درگیری رژیم صهیونیستی با مردم فلسطین را نظاره کنیم قطعا تبعات روایت اول و دوم نخواهد داشت و این موضوع از اساسی ترین موضوعات بشری خواهد بود که اگر نادیده گرفته شود، بشریت در دست مستکبرین عالم به بدترین شکل به نابودی کشیده خواهد شد. رهبر انقلاب می فرمایند: «مهم ترین مساله امروز،مساله فلسطین است که در نیم قرن اخیر همواره مهم ترین مساله جهان اسلام و شاید مهم ترین مساله بشریت بوده است.»

اگر بپذیریم که روایت انقلاب اسلامی از درگیری رژیم صهیونیستی با مردم فلسطین یک روایت تمدنی است که با موجودیت اسلام به عنوان یک مکتب تمدن ساز درگیر شده است دیگر نباید به جنایات وحشیانه این رژیم بالاصاله نگاه کرد و یا غصب یک سرزمین به یک عنوان مستقلِ ظلم در نظر گرفت، زیرا که اگر اسلام در این برهه از زمان بر این نقطه از ظلم دست گذاشته به این منظور است که شاهرگ مستکبرین عالم را در دست گرفته و با آن دست و پنجه نرم می کند، پس مهم تر از پرداختن به جنایات درون سرزمین اشغالی به طور مستقل، بی تفاوتی ابرقدرتمندان مستکبر عالم به این جنایات و یا دفاع و حمایت آنان در شکل گیری این جنایات در چشم جهانیان است.

روز قدس برای امت اسلام، نماد فریاد زدن این سطح از مظلومیت در بین جهانیان عالم است. رهبر انقلاب می فرمایند: «مسائل غزه و مصائبى که بر مردم غزه امروز دارد میگذرد – که این‌‌جور کارها سابقه هم دارد – از دو منظر باید مورد توجه قرار بگیرد: یک منظر این است که این نشان‌‌دهنده‌‌ى واقعیت رژیم صهیونیستى است؛ رژیم صهیونیستى این است؛ این به نظر من آن بخش نه‌‌چندان مهم مسئله است. لکن آنچه به‌‌نظر من از این نگاه مهم‌‌تر است، این است که توجه کنیم که امروز دنیاى استکبار و در رأس آنها آمریکا از این فاجعه‌‌آفرینى، از این جنایت، از این خشونت غیر قابل توصیف حمایت میکنند، دفاع میکنند. به‌‌نظر من، این یک نگاه عمیق‌‌ترى به مسئله است؛ این مهم است، روى این باید تکیه کرد.»

البته شواهد و دلایل متعددی وجود دارد که چرا این درگیری در قامت یک درگیری تمدنی باید روایت گردد و سبقه تاریخی این مسئله و نوع حرکت مستکبرین برای رقم زدن این فاجعه عظیم چه طور می تواند این ادعا را پشتیبانی کند؛ که درجای خود بحث شده و رهبر انقلاب بارها و بارها این مسئله را تبیین و تاکید کرده اند.

البته باید توجه داشت که روایت سوم با اینکه یک روایت اصیل اسلامی از دریچه مکتب انقلاب اسلامی ایران است اما هنوز این نظرگاه در افکار عمومی به استقرار کافی نرسیده است و لذا از این جهت که بعد از شکل گیری انقلاب اسلامی، ایران از علمداران قطعی این مبارزه بوده است، نتوانسته در افکار عمومی دیگر مسلمانان منطقه این روایت را تقویت کند و با گذشت زمان و تغییر روشها، راهبرد و تاکتیک های مبارزاتی این رژیم نجس، بعضی از دولت های مسلمان، دچار خطای محاسباتی شده و شدت مبارزه و حمایتی که می بایست از مردم مظلوم فلسطین می داشته اند، سست گشته است.

در برهه‌ای از تاریخ به سر می بریم که نبرد نرم رژیم صهیونیستی در منطقه بیش از پیش پررنگ شده و به دنبال رقم زدن یک تحریف تاریخی عمیق، از هیچ تلاشی دریغ نمی کنند و لذاست که باید توجه داشت در این برهه تاریخی حساس که انقلاب اسلامی توانسته عصر جدیدی را رقم زند و مسلمانان جهان را در سطحی از بیداری قرار دهد تا بتوانند در مقابل مستکبرین عالم قد علم کنند، خستگی و عقب نشینی هیچ معنایی ندارد زیرا که پیروزی قطعی نزدیک است و همان طور که رهبر انقلاب فرمودند جوانان این دوره زوال اسرائیل را خواهند دید(ا ادامه مطلب …

احادیث ذیل آیه ۱۸ – سوره زمر

احادیث ذیل آیه ۱۸ – سوره زمر
آیه الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذينَ هَداهُمُ اللهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ [18]

?الصّادق (علیه السلام)- کُلُ رَایَهًْ تُرْفَعُ قَبْلَ قِیَامِ الْقَائِمِ (عجل الله تعالی فرجه الشریف) فَصَاحِبُهَا طَاغُوتٌ یُعْبَدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ عَزَّ‌وَ‌جَلَّ.

امام صادق (علیه السلام)- هر پرچمی که پیش از قیام قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) برافراشته شود، صاحبش طاغوتی است که به‌جای خداوند عزّوجلّ پرستیده می‌شود.

تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۳، ص۲۰۶ الکافی، ج۸، ص۲۹۵/ البرهان

?الکاظم (علیه السلام)- عَنْ هِشَامِ‌بْنِ‌الْحَکَمِ قَالَ قَالَ لِی أَبُو الْحَسَنِ مُوسَی‌بْنُ‌جَعْفَر (علیه السلام) یَا هِشَامُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی بَشَّرَ أَهْلَ الْعَقْلِ وَ الْفَهْمِ فِی کِتَابِهِ فَقَالَ فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذِینَ هَداهُمُ اللهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْباب.

امام کاظم (علیه السلام)- هشام‌بن‌حکم گوید: امام کاظم (علیه السلام) به من فرمود: ای هشام! خداوند به اهل عقل و فهم در کتاب خود بشارت داده و فرموده است: فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذِینَ هَداهُمُ اللهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْباب.

تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۳، ص۲۰۶ الکافی، ج۱، ص۱۳/ بحارالأنوار، ج۱، ص۱۳۲/ تحف العقول، ص۳۸۳/ وسایل الشیعهًْ، ج۱۵، ص۲۰۶/ نورالثقلین

?الصّادق (علیه السلام)- عَنِ الْقَاسِمِ‌بْنِ‌بُرَیْدٍ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو عَمْرٍو الزُّبَیْرِیُّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) قَالَ: قُلْتُ لَه … إِنَّ الْإِیمَانَ لَیَتِمُّ وَ یَنْقُصُ وَ یَزِیدُ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ کَیْفَ ذَلِکَ قَالَ لِأَنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی فَرَضَ الْإِیمَانَ عَلَی جَوَارِحِ ابْنِ آدَمَ (علیه السلام) وَ قَسَّمَهُ عَلَیْهَا وَ فَرَّقَهُ فِیهَا فَلَیْسَ مِنْ جَوَارِحِهِ جَارِحَهًْ إِلَّا وَ قَدْ وُکِّلَتْ مِنَ الْإِیمَانِ بِغَیْرِ مَا وُکِّلَتْ بِهِ أُخْتُهَا فَمِنْهَا قَلْبُهُ الَّذِی بِهِ یَعْقِلُ وَ یَفْقَهُ وَ یَفْهَمُ وَ هُوَ أَمِیرُ بَدَنِهِ الَّذِی لَا تَرِدُ الْجَوَارِحُ وَ لَا تَصْدُرُ إِلَّا عَنْ رَأْیِهِ وَ أَمْرِهِ وَ مِنْهَا عَیْنَاهُ اللَّتَانِ یُبْصِرُ بِهِمَا وَ أُذُنَاهُ اللَّتَانِ یَسْمَعُ بِهِمَا … وَ فَرَضَ عَلَی السَّمْعِ أَنْ یَتَنَزَّهَ عَنِ الِاسْتِمَاعِ إِلَی مَا حَرَّمَ اللَّهُ وَ أَنْ یُعْرِضَ عَمَّا لَا یَحِلُّ لَهُ مِمَّا نَهَی اللَّهُ عزّوجلّ عَنْهُ وَ الْإِصْغَاءِ إِلَی مَا أَسْخَطَ اللَّهَ عزّوجلّ فَقَالَ فِی ذَلِکَ وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَیْکُمْ فِی الْکِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آیاتِ اللهِ یُکْفَرُ بِها وَ یُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتَّی یَخُوضُوا فِی حَدِیثٍ غَیْرِهِ ثُمَّ اسْتَثْنَی اللَّهُ عزّوجلّ مَوْضِعَ النِّسْیَانِ فَقَالَ وَ إِمَّا یُنْسِیَنَّکَ الشَّیْطانُ فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّکْری مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ وَ قَالَ فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذِینَ هَداهُمُ اللهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْباب … فَهَذَا مَا فَرَضَ اللَّهُ عَلَی السَّمْعِ مِنَ الْإِیمَانِ أَنْ لَا یُصْغِیَ إِلَی مَا لَا یَحِلُّ لَهُ وَ هُوَ عَمَلُهُ وَ هُوَ مِنَ الْإِیمَانِ.
امام صادق (علیه السلام)- ابوعمرو زبیری نقل کرده است: به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم: «ایمان می‌تواند در حدّ کمال باشد و هم نقصان‌پذیر باشد و هم درحال افزایش»؟ فرمود: «آری! چنین است» گفتم: «چطور»؟ امام (علیه السلام) فرمود: «خداوند متعال ایمان را بر جوارح فرزندان آدم (علیه السلام) واجب گردانید و ایمان را بین اعضاء تقسیم فرمود و برای هریک سهمی معیّن کرد. بخشی از ایمان را به یکی از جوارح اختصاص داده، و هر عضوی تکلیف مخصوصی دارد که عضو دیگر به آن مکلّف نیست، یکی از آن جوارح قلب است که به‌وسیله‌ی آن می‌فهمد و درک می‌کند، بدی‌ها و نیک‌ها را از هم تمیز می‌دهد و خیر و شرّش را در می‌یابد. قلب امیر و فرمانده جوارح و اعضاء او می‌باشد، هرچه قلب امر کند اعضاء بدنش اطاعت می‌کنند و از فرمان او سرپیچی ندارند، یکی از آن اعضاء، دیدگان او هستند که به‌وسیله‌ی آن‌ها اشیاء را نگاه می‌کند و گوش‌هایی دارد که به‌وسیله‌ی آن‌ها می‌شنود … خداوند بر گوش نیز چیزهایی واجب کرده است، و آن این است که نخست گوش‌های خود را از آنچه پروردگار حرام کرده است باز دارد، و از منهیّات دوری کند، و به سخنانی که مورد خشم خداوند می‌گردد گوش فرا ندهد [و از لهویّات و شنیدن سخنان بی‌فایده خودداری نماید]. خداوند در قرآن فرمود: و خداوند [این حکم را] در قرآن بر شما نازل کرده که هرگاه بشنوید افرادی آیات خدا را انکار و استهزا می‌کنند، با آن‌ها ننشینید تا به سخن دیگری بپردازند!. (نساء/۱۴۰) امّا خداوند، آن موردی را که به واسطه‌ی فراموشی، اشتباه کند را استثناء کرده و فرمود: و اگر شیطان از یاد تو ببرد، هرگز پس از یاد آمدن با این جمعیّت ستمگر منشین!. (انعام/۶۸) و فرمود: فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذِینَ هَداهُمُ اللهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْباب. این بود آنچه خداوند بر گوش واجب کرده که باید، از گوش فرا دادن به آنچه که شنیدنش حلال نیست اجتناب کند و این‌ها عمل گوش می‌باشد. [و ایمان گوش محسوب می‌شود] و آن جزئی از ایمان است.

تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۳، ص۲۰۶ الکافی، ج۲، ص۳۵/ بحارالأنوار، ج۶۶، ص۲۵/ العیاشی، ج۱، ص۲۸۲؛ «ان الایمان… کیف ذلک» و «قلبه… یبصر بهما» محذوف/ دعایم الإسلام، ج۱، ص۶ «یعرض عما» محذوف/ وسایل الشیعهًْ، ج۱۵، ص۱۶۴؛ «ان الایمان… کیف ذلک» محذوف
۲ -۳(زمر/ ۱۸)

?أمیرالمؤمنین (علیه السلام)- وَ أَمَّا الْإِیمَانُ وَ الْکُفْرُ وَ الشِّرْکُ وَ زِیَادَتُهُ وَ نُقْصَانُهُ فَالْإِیمَانُ بِاللَّهِ تَعَالَی هُوَ أَعْلَی الْأَعْمَالِ دَرَجَهًْ وَ أَشْرَفُهَا مَنْزِلَهًْ وَ أَسْنَاهَا حَظّاً فَقِیلَ لَهُ الْإِیمَانُ قَوْلٌ وَ عَمَلٌ أَمْ قَوْلٌ بِلَا عَمَلٍ فَقَالَ الْإِیمَانُ تَصْدِیقٌ بِالْجَنَانِ وَ إِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ وَ عَمَلٌ بِالْأَرْکَانِ وَ هُوَ عَمَلٌ کُلُّهُ وَ مِنْهُ التَّامُّ وَ مِنْهُ الْکَامِلُ تَمَامُهُ وَ مِنْهُ النَّاقِصُ الْبَیِّنُ نُقْصَانُهُ وَ مِنْهُ الزَّائِدُ الْبَیِّنُ زِیَادَتُهُ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَی مَا فَرَضَ الْإِیمَانَ عَلَی جَارِحَهًْ مِنْ جَوَارِحِ الْإِنْسَانِ إِلَّا وَ قَدْ وُکِلَتْ بِغَیْرِ مَا وُکِلَتْ بِهِ الْأُخْرَی فَمِنْهَا قَلْبُهُ الَّذِی یَعْقِلُ بِهِ وَ یَفْقَهُ وَ یَفْهَمُ وَ یَحِلُّ وَ یَعْقِدُ وَ یُرِیدُ وَ هُوَ أَمِیرُ الْبَدَنِ وَ إِمَامُ الْجَسَدِ الَّذِی لَا تُورَدُ الْجَوَارِحُ وَ لَا تَصْدُرُ إِلَّا عَنْ رَأْیِهِ وَ أَمْرِهِ وَ نَهْیِهِ وَ مِنْهَا لِسَانُهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ وَ مِنْهَا أُذُنَاهُ اللَّتَانِ یَسْمَعُ بِهِمَا … وَ أَمَّا مَا فَرَضَهُ عَلَی الْأُذُنَیْنِ فَالِاسْتِمَاعُ لِذِکْرِ اللَّهِ وَ الْإِنْصَاتُ إِلَی مَا یُتْلَی مِنْ کِتَابِهِ وَ تَرْکُ الْإِصْغَاءِ إِلَی مَا یُسْخِطُهُ فَقَالَ سُبْحَانَه … فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذِینَ هَداهُمُ اللهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْباب.
امام علی (علیه السلام)- ایمان و کفر و شرک و کم و زیادی آن‌ها از این قرار است، ایمان به خداوند از لحاظ مرتبه و درجه، بالاترین اعمال می‌باشد و در مرتبه‌ی عالی و بالا قرار دارد، [و گرامی‌تر از آن مقامی نیست] و بهره‌اش از همه افزون‌تر است. گفته شد: «ای امیرالمؤمنین (علیه السلام)! ایمان، گفتار و کردار باهم است و یا تنها گفتار می‌باشد»؟ فرمود: «ایمان گواهی به قلب، و اعتراف در زبان و عمل به اعضاء و جوارح می‌باشد، ایمان همه‌اش عمل است، ایمان گاهی کامل و گاهی نیمه‌ی کامل و زمانی ناقص و گاهی هم زائد است، به‌طوری که این نقصان و زیادت به وضوح دیده می‌شود. خداوند متعال برای هریک از اعضاء و جوارح انسانی وظیفه‌ای از ایمان را معیّن کرده است که این وظیفه به عضوی دیگر ارتباط ندارد، یکی از آن‌ها قلب آدمی است که به‌وسیله‌ی آن مسائل را درک می‌کند و فهم و شعور می‌کند، و مشکلات را حل می‌نماید و تصمیم می‌گیرد. قلب امیر و فرمانده بدن است، و هر کاری که سایر اعضاء و جوارح انجام می‌دهند به دستور قلب انجام می‌گردد و امر و نهی در بدن به‌وسیله‌ی قلب انجام می‌شود و اعضاء مطیع قلب هستند و دستورات او را به کار می‌گیرند. یکی از آن جوارح، زبان است که با آن سخن می‌گوید، و دیگر گوش است که با آن می‌شنود … واجبات گوش شنیدن یاد خداوند و گوش‌دادن به تلاوت آیات قرآن، و خودداری از شنیدن آنچه خداوند را به خشم می‌آورد است، که خداوند می‌فرماید: … فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذِینَ هَداهُمُ اللهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْباب.

تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۳، ص۲۰۸ بحارالأنوار، ج۶۶، ص۷۳/ بحارالأنوار، ج۹۰، ص۵۱/ مستدرک الوسایل، ج۱۱، ص۱۴۶؛ «اما الایمان… فرض الایمان علی» محذوف
۲ -۴(زمر/ ۱۸)

?أمیرالمؤمنین (علیه السلام)- قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) فِی وَصِیَّتِهِ لِابْنِهِ مُحَمَّدِبْنِ‌الْحَنَفِیَّهًْ (رحمة الله علیه) یَا بُنَیَّ لَا تَقُلْ مَا لَا تَعْلَمُ بَلْ لَا تَقُلْ کُلَّ مَا تَعْلَمُ فَإِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی قَدْ فَرَضَ عَلَی جَوَارِحِکَ کُلِّهَا فَرَائِضَ یَحْتَجُّ بِهَا عَلَیْکَ یَوْمَ الْقِیَامَهًْ وَ یَسْأَلُکَ عَنْهَا وَ ذَکَّرَهَا وَ وَعَظَهَا وَ حَذَّرَهَا وَ أَدَّبَهَا وَ لَمْ یَتْرُکْهَا سُدًی … ثُمَّ خَصَّ کُلَّ جَارِحَهًْ مِنْ جَوَارِحِکَ بِفَرْضٍ وَ نَصَّ عَلَیْهَا فَفَرَضَ عَلَی السَّمْعِ أَنْ لَا تُصْغِیَ بِهِ إِلَی الْمَعَاصِی فَقَالَ عزّوجلّ فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذِینَ هَداهُمُ اللهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْباب.. فَهَذَا مَا فَرَضَ اللَّهُ عزّوجلّ عَلَی السَّمْعِ وَ هُوَ عَمَلُه.

امام علی (علیه السلام)- امیرالمؤمنین (علیه السلام) در وصیّتش به فرزندش محمّدبن‌حنفیّه (فرمود: «فرزند عزیزم آنچه را نمی‌دانی مگوی، بلکه همگی آنچه را که می‌دانی نیز مگوی، زیرا خدای تعالی بر کلّیه‌ی اعضاء تو وظایف و واجباتی را مقرّر و مفروض داشته است که در روز قیامت به‌وسیله‌ی آن‌ها بر تو احتجاج می‌کند، و از آن‌ها سؤال می‌نماید. و آن اعضاء را تذکّر داده، موعظه کرده، برحذر داشته، تأدیب نموده و آن‌ها را بیهوده رها نکرده است … خداوند هر عضو از اعضای تو را موظّف به انجام کار خاصّی کرده و در آیات قرآن بر آن تاکید کرده؛ بر گوش واجب کرده که به آنچه معصیت خداوند است گوش ندهد و فرموده: فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذِینَ هَداهُمُ اللهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْباب … این، همان چیزی است که خداوند برگوش واجب فرموده و این کار، از وظایف و اعمال گوش است.

تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۳، ص۲۰۸ من لایحضره الفقیه، ج۲، ص۶۲۶/ وسایل الشیعهًْ، ج۱۵، ص۱۶۸
۲ -۵(زمر/ ۱۸)

?الصّادق (علیه السلام)- عَنْ أَبِی‌بَصِیرٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَاعَبْدِاللَّهِ (علیه السلام) عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عزّوجلّ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ … قَالَ هُمُ الْمُسَلِّمُونَ لآِلِ مُحَمَّدٍ (علیهم السلام) الَّذِینَ إِذَا سَمِعُوا الْحَدِیثَ لَمْ یَزِیدُوا فِیهِ وَ لَمْ یَنْقُصُوا مِنْهُ جَاءُوا بِهِ کَمَا سَمِعُوهُ.
امام صادق (علیه السلام)- ابوبصیر گوید: از امام صادق (علیه السلام) درباره‌ی کلام خداوند عزّوجلّ: الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذینَ هَداهُمُ اللهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْباب پرسیدم، ایشان فرمود: «آنان کسانی هستند که به امر خاندان محمّد (صلی الله علیه و آله) گردن نهادند و چون حرف‌های آنان (ائمّه (علیهم السلام)) را شنیدند، چیزی بر آن نیافزودند و چیزی از آن نکاستند و آن را همان‌طور که شنیدند، نقل کردند».

تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۳، ص۲۱۰ الکافی، ج۱، ص۳۹۱/ بحارالأنوار، ج۲، ص۱۵۸ و مستدرک الوسایل، ج۱۷، ص۲۹۹ و الاختصاص، ص۵؛ «بتفاوت یسیر»/ تأویل الآیات الظاهرهًْ، ص۵۰۲ / وسایل الشیعهًْ، ج۲۷، ص۸۲/ نورالثقلین/ البرهان
۲ -۶(زمر/ ۱۸)

?الهادی (علیه السلام)- مِمَّا أَجَابَ بِهِ أَبُوالْحَسَنِ عَلِیُّ‌بْنُ‌مُحَمَّدٍالْعَسْکَرِیُّ (علیه السلام) فِی رِسَالَتِهِ إِلَی أَهْلِ الْأَهْوَازِ حِینَ سَأَلُوهُ عَنِ الْجَبْرِ وَ التَّفْوِیض … قَالَ (علیه السلام) فَإِنْ قَالُوا مَا الْحُجَّهًْ فِی قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَی یُضِلُّ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ وَ مَا أَشْبَهَ ذَلِکَ قُلْنَا فَعَلَی مَجَازِ هَذِهِ الْآیَهًْ یَقْتَضِی مَعْنَیَیْنِ أَحَدُهُمَا أَنَّهُ إِخْبَارٌ عَنْ کَوْنِهِ تَعَالَی قَادِراً عَلَی هِدَایَهًْ مَنْ یَشَاءُ وَ ضَلَالَهًْ مَنْ یَشَاءُ وَ لَوْ أَجْبَرَهُمْ عَلَی أَحَدِهِمَا لَمْ یَجِبْ لَهُمْ ثَوَابٌ وَ لَا عَلَیْهِمْ عِقَابٌ عَلَی مَا شَرَحْنَاهُ وَ الْمَعْنَی الْآخَرُ أَنَّ الْهِدَایَهًْ مِنْهُ التَّعْرِیفُ کَقَوْلِهِ تَعَالَی وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَیْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمی عَلَی الْهُدی وَ لَیْسَ کُلُّ آیَهًْ مُشْتَبِهَهًْ فِی الْقُرْآنِ کَانَتِ الْآیَهًْ حُجَّهًْ عَلَی حُکْمِ الْآیَاتِ اللَّاتِی أُمِرَ بِالْأَخْذِ بِهَا وَ تَقْلِیدِهَا وَ هِیَ قَوْلُهُ هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ هُنَّ أُمُّالْکِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِیلِهِ … وَ قَالَ فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذِینَ هَداهُمُ اللهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ.
امام هادی (علیه السلام)- از جمله جواب‌هایی که امام عسکری (علیه السلام) در نامه‌اش به اهل اهواز در آن زمان که از او درباره‌ی جبر و تفویض پرسیده بودند داد [این بود که فرمود] … «اگر بگویید: دلیل در این کلام خداوند تعالی: ولی خدا هرکس را بخواهد [و شایسته بداند] گمراه، و هرکس را بخواهد [و لایق بداند] هدایت می‌کند! [به گروهی توفیق هدایت داده، و از گروهی سلب می‌کند]!. (نحل/۹۳) و آیاتی که شبیه آن است، چیست»؟ می‌گوییم: «بر طبق مجاز (معنای غیر حقیقی) این آیه، دو معنا را اقتضا می‌کند که یکی از آن‌ها خبر می‌دهد از اینکه خدا بر هدایت‌کردن هرکس که بخواهد و گمراه‌کردن هرکس که بخواهد، تواناست ولی اگر آن‌ها را بر یکی از آن دو [هدایت و گمراهی] مجبور سازد براساس آنچه که شرح دادیم نه ثوابی برای آن‌ها می‌باشد و نه عذابی بر آن‌ها. و معنای دیگر [معنای دوّم] این است که هدایت از جانب خدا، همان تعریف [شناساندن راه] است مثل این کلام خداوند متعال: امّا ثمود را هدایت کردیم، ولی آن‌ها نابینایی را بر هدایت ترجیح دادند. (فصلت/۱۷) و هیچ آیه‌ی متشابه‌ای در قرآن نیست که دلیل باشد بر حکم آیاتی که به اجرای دستورات آن‌ها و تقلید از اوامر آن‌ها دستور داده شده است (آیه متشابه نمی‌تواند دلیل بر حکم آیه‌ی محکم باشد بلکه برعکس است یعنی آیه محکم، تبیین‌کننده‌ی آیه متشابه است) و این همان کلام خداوند است: او کسی است که این کتاب [آسمانی] را بر تو نازل کرد، که قسمتی از آن، آیات «محکم» [صریح و روشن] است که اساس این کتاب می‌باشد [و هرگونه پیچیدگی در آیات دیگر، با مراجعه به این‌ها، برطرف می‌گردد]. و قسمتی از آن، «متشابه» است [آیاتی که به خاطر بالابودن سطح مطلب و جهات دیگر، در نگاه اوّل، احتمالات مختلفی در آن می‌رود ولی با توجّه به آیات محکم، تفسیر آن‌ها آشکار می‌گردد]. امّا آن‌ها که در قلوبشان انحراف است، به‌دنبال متشابهاتند، تا فتنه‌انگیزی کنند [و مردم را گمراه سازند] و تفسیر [نادرستی] برای آن می‌طلبند درحالی‌که تفسیر آن‌ها را، جز خدا و راسخان در علم، نمی‌دانند. [آن‌ها که به‌دنبال فهم و درکِ اسرارِ همه‌ی آیات قرآن در پرتو علم و دانش الهی] می‌گویند: «ما به همه آن ایمان آوردیم همه از طرف پروردگارِ ماست». و جز صاحبان عقل، متذکر نمی‌شوند [و این حقیقت را درک نمی‌کنند]. (آل عمران/۷) و فرمود: فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذِینَ هَداهُمُ اللهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ.

تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۳، ص۲۱۰ بحارالأنوار، ج۵، ص۲۴/ الاحتجاج، ج۲، ص۴۵۳/ تحف العقول، ص۴۷۴؛ «بتفاوت یسیر»/ البرهان
۲ -۷(زمر/ ۱۸)

?الصّادقین (علیها السلام)- أَنْتُمْ الَّذِینَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ یَعْبُدُوها وَ مَنْ أَطَاعَ جَبَّاراً فَقَدْ عَبَدَهُ.

امام باقر (علیه السلام) و امام صادق (علیه السلام)- شما (شیعیان) هستید که از پرستش طاغوت اجتناب ورزیدید؛ هرکس ستمگری را اطاعت کند او را پرستیده است.

تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۳، ص۲۱۲ تأویل الآیات الظاهرهًْ، ص۵۰۲/ نورالثقلین/ البرهان؛ «من اطاع فقد عبده» محذوف
۲ -۸(زمر/ ۱۸)

?أمیرالمؤمنین (علیه السلام)- اللَّهُمَّ إِنَّکَ بَشَّرْتَنِی عَلَی لِسَانِ نَبِیِّکَ (صلی الله علیه و آله) فَقُلْتَ فَبَشِّرْ‌عِبادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ وَ قُلْتَ وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ اللَّهُمَّ وَ إِنِّی بِکَ مُؤْمِنٌ وَ بِجَمِیعِ أَنْبِیَائِکَ (علیهم السلام) فَلَا تَقِفْنِی بَعْدَ مَعْرِفَتِهِمْ مَوْقِفاً تَفْضَحُنِی بِهِ عَلَی رُءُوسِ الْخَلَائِقِ بَلْ قِفْنِی مَعَهُمْ وَ تَوَفَّنِی عَلَی التَّصْدِیقِ بِهِمْ فَإِنَّهُمْ عَبِیدُکَ وَ أَنْتَ خَصَصْتَهُمْ بِکَرَامَتِکَ وَ أَمَرْتَنِی بِاتِّبَاعِهِم.

امام علی (علیه السلام)- خداوندا! تو با زبان رسولت [توسط قرآن] مرا بشارت داده‌ای و فرمودی: و به کسانی که ایمان آورده‌اند بشارت ده که برای آنها، سابقه نیک (و پاداشهای مسلّم) نزد پروردگارشان است (یونس/۲) خداوندا! من به تو و به جمیع پیغمبران تو ایمان دارم، پس چنان مکن که بعد از معرفت ایشان مرا در جایگاهی قرار دهی که نزد خلایق رسوا گردم. بلکه مرا با پیغمبرانت محشور کن و مرا درحالی‌که آن‌ها را تأیید و تصدیق می‌کنم از دنیا ببر که آن‌ها بنده‌ی تو هستند و تو با کرم خود، آن‌ها را مخصوص گرداندی و مرا امر کردی که از آن‌ها تبعیت کنم.

تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۳، ص۲۱۲ من لایحضره الفقیه، ج۲، ص۵۸۷
۲ -۹(زمر/ ۱۸)
?الصّادق (علیه السلام)- عَنْ أَبِی‌بَصِیرٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی‌عَبْدِاللَّهِ (علیه السلام) قَوْلَ اللَّهِ جَلَّ ثَنَاؤُهُ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ قَالَ هُوَ الرَّجُلُ یَسْمَعُ الْحَدِیثَ فَیُحَدِّثُ بِهِ کَمَا سَمِعَهُ لَا یَزِیدُ فِیهِ وَ لَا یَنْقُصُ مِنْهُ.

امام صادق (علیه السلام)- ابوبصیر گوید: از امام صادق (علیه السلام) درباره‌ی آیه: الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ پرسیدم. حضرت فرمود: «منظور مردیست که حدیثی [از ما] را بشنود سپس آن را چنان‌که شنیده بی‌کم و زیاد باز گوید».

تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۳، ص۲۱۲ الکافی، ج۱، ص۵۱/ بحارالأنوار، ج۲، ص۱۶۴/ منیهًْ المرید، ص۳۷۳/ وسایل الشیعهًْ، ج۲۷، ص۷۹/ نورالثقلین/ البرهان
۲ -۱۰(زمر/ ۱۸)

?الباقر (علیه السلام)- {تُحَفُ العُقُول} وَ حَضَرَهُ ذَاتَ یَوْمٍ جَمَاعَهًْ مِنَ الشِّیعَهًْ فَوَعَظَهُمْ وَ حَذَّرَهُمْ وَ هُمْ سَاهُونَ لَاهُونَ فَأَغَاظَهُ ذَلِکَ فَأَطْرَقَ مَلِیّاً ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَیْهِمْ فَقَالَ إِنَّ کَلَامِی لَوْ وَقَعَ طَرَفٌ مِنْهُ فِی قَلْبِ أَحَدِکُمْ لَصَارَ مَیِّتاً أَلَا یَا أَشْبَاحاً بِلَا أَرْوَاحٍ وَ ذُبَاباً بِلَا مِصْبَاحٍ کَأَنَّکُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَهًْ وَ أَصْنَامٌ مَرِیدَهًْ أَ لَا تَأْخُذُونَ الذَّهَبَ مِنَ الْحَجَرِ أَ لَا تَقْتَبِسُونَ الضِّیَاءَ مِنَ النُّورِ الْأَزْهَرِ أَ لَا تَأْخُذُونَ اللُّؤْلُؤَ مِنَ الْبَحْرِ خُذُوا الْکَلِمَهًْ الطَّیِّبَهًْ مِمَّنْ قَالَهَا وَ إِنْ لَمْ یَعْمَلْ بِهَا فَإِنَّ اللَّهَ یَقُولُ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذِینَ هَداهُمُ اللهُ.

امام باقر (علیه السلام)- [در تحف العقول آمده است:] روزی گروهی از شیعیان خدمت امام باقر (علیه السلام) رسیدند. امام آن‌ها را پند و اندرز داد و از خدا ترسانید؛ ولی ایشان سرگرم خود بودند و سخنان امام (علیه السلام) را به بازیچه می‌گرفتند. امام باقر (علیه السلام) خشمگین شد. مدّتی سر به زیر افکند سپس سر برداشته فرمود: «اگر مقداری از سخنان من در یکی از شما اثر واقعی خود را بگذارد از ناراحتی می‌میرد، ای مجسّمه‌های بدون روح و ای مگس‌های بدون چراغ، شما همانند چوب‌های تراشیده شده هستید که بر دیوار تکیه داده شده و همچون بت‌های تراشیده شده هستید. مگر طلا را از سنگ استخراج نمی‌کنید؟ مگر روشنایی را از نور درخشان نمی‌گیرید؟ مگر مروارید را از دریا خارج نمی‌کنید؟ سخن پاک را از هرکه می‌گوید بگیرید گرچه خود او عمل به آن نکند خداوند در این آیه می‌فرماید: الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذِینَ هَداهُمُ اللهُ».

تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۳، ص۲۱۲ بحارالأنوار، ج۷۵، ص۱۷۰/ بحارالأنوار، ج۷۵، ص۱۷۰/ تحف العقول، ص۲۹۱

دفع شبهه تمام کلام نیست

دفع و پاسخ‌گویی به شبهات نیز نوعی رسیدگی به ذهن مردم و جامعه است و متکلم هم از باب اندیشه‌‌های دینی برای پاسخ‌گویی به شبهات ورود می‌کند و آنچه به عنوان شبه مطرح می‌شود واقعا ایمان مردم را تهدید می‌کند و در اذهان مردم این شبهات وجود دارند و تاثیرات خود را می‌گذارند و صرفا در مجامع علمی و در ذهن‌های اندیشمندان نیست.

و این شبهات اگر به آن‌ها پاسخ درخور داده نشود، اندیشه‌های دینی مردم را تغییر خواهند داد، لذا می‌توان گفت که پاسخگویی به شبهات هم در واقع رسیدگی به اندیشه دینی مردم است و برای کلامی که صرفا وجه دفاعی دارد هم ذهن و اندیشه مردم اهمیت دارد. و حتی اگر به شبهه‌ای که هنوز به جامعه نرسیده است هم پاسخی آماده می‌کند، در واقع اندیشه‌های مردم را به نحوی سامان می‌دهد که آن شبهه نتواند در جامعه رسوخ کند.

این جنس از کار‌هایی که برای شبهاتی که هنوز به جامعه نرسیده است، متکلم مشغول سامان‌دهی اندیشه می‌شود، بسیار نزدیک است به کلام مطلوبی که ما معنا می‌کنیم. ولی باز هم آن کلامی نمی‌شود که یک طعام برای زیست دینی جامعه فراهم می‌کند. نمی‌توان کلام را صرفا یک مدافع معرفی کرد، یک مدافع عقاید دینی، بلکه کلام وظیفه دارد اصل اندیشه دینی را به جامعه بدهد، وظیفه سامان‌دهی یک اندیشه برای حیات دینی بر عهده‌ی کلام است؛ حال هر چه این اندیشه منسجم‌تر و با استحکام بیشتر باشد، شبهات کمتری در آن رسوخ می‌کند و البته با دادن این اندیشه کار متکلم تمام نمی‌شود، بلکه باز هم وظیفه دارد رصد کند و هنگامی که لازم شد، اندیشه‌ها را ارتقا بدهد و اگر احیانا شبهه‌ای در جامعه پدید آمد که این اندیشه را تهدید می‌کرد و در آن تاثیر می‌گذاشت، با ویرایشی جدی و ارتقا زدن به آن اندیشه به دفاع از آن در برابر شبهه برخیزد و سامان‌ جدیدی به اندیشه بدهد که از شبهه مصون باشد.

اندیشه‌های دینی موثر‌ترین مولفه‌ها در اندیشه‌ی انسانی

ای برادر تو همه اندیشه‌ای!
آدمی دارای اندیشه است؛ یک اندیشه جامع و کل‌نگر. اندیشه‌ای ملفق و متشکل از تخصص‌ها؛ این اندیشه مجموع تخصص‌ها نیست بلکه ساخت‌یافته‌ای از تخصص‌ها است. تخصص‌ها سازمان‌یافته‌اند و مرکب شده‌اند تا اندیشه‌ای به وجود بیاید؛ نه آنکه تخصص‌ها یک‌جا جمع شده باشند و بتوان آن‌ها را تفکیک کرد. درهم تنیدگی تخصص‌ها در اندیشه، آنقدر زیاد است که به راحتی نمی‌توان آن‌ها را بازشناسی کرد.

آن اندیشه‌ای که خراک انسان است، به همان شکل کل‌نگر و جامعش، دارای مولفه و فاکتور‌های فراوانی است. اکثر این مولفه‌ها عوامانه است و بسیاری از آن‌ها برپایه اوهام و خرافه است و به تعداد انگشت‌شماری از آن‌ مولفه‌ها رسیدگی شده است که البته همان‌ها هم وقتی در یک کل ساخت‌یافته قرار می‌گیرند به خاطر کثرت مولفه‌های عوامانه و خرافه‌ای، نمی‌توانند تاثیر واقعی خود را داشته باشند.

لذا از متکلم توقع رسیدگی به اندیشه دینی می‌رود تا با تمرکز بر روی نقاط کلیدی و رسیدگی به مولفه‌های موثر و نقش‌آفرین، تمام اندیشه را ویرایش جدی بزند.

شاید بتوان گفت که اندیشه‌های دینی موثر‌ترین مولفه‌ها در اندیشه‌ی انسانی است که در تمام اندیشه‌ی انسان تاثیرگذار است و آن‌ها را ویرایش می‌زند و حتی با وجود آنکه اندیشه‌های غیر دینی هستند، توسط اندیشه‌های دینی سمت و سوی دینی پیدا می‌کنند و اندیشه‌ی انسان تماما سمت و سوی دینی پیدا می‌کند. و هنگامی که این اندیشه‌ خراک و طعام انسان باشد، یعنی از اندیشه‌‌ای که سمت و سوی دینی دارد تغذیه شود، یک حیات و زیست مترقی دینی رقم خواهد خورد؛ وقتی اندیشه تماما سمت و سوی دینی داشته باشد، زیست انسانی هم تماما سمت و سوی دینی دارد.

✨دو ابهام در مورد کلام

?با توجه به مطالبی که در این ایام در کلاس مطرح میشود، دو ابهام در ذهن بنده به وجود آمده که نیاز به تامل و کمک بیشتر است:

?ابهام اول: کلام انقلابی متکفل تولید اندیشه است یا متکفل اندیشه سازی است؟ به عبارت دیگر فرد با فراگیری کلام انقلابی، به اندیشه های مورد نیاز جامعه دسترسی پیدا میکند یا با تحصیل آن به مهارت ذهن پروری دست میابد و می آموزد که مثلا برای اصلاح یک اندیشه در ذهن انسان و اعطا اندیشه دیگر به او باید چه مسیری را طی کرد؟ و یا سازوکار یافتن گره های ذهنی افراد چیست؟ و یا چه طور میتوان گفتمان سازی کرد؟ و……
یا اینکه هر دوی اینهاست؟ یعنی کلام انقلابی هم اندیشه های صحیح را در اختیار متکلم قرار خواهد داد و هم روش اندیشه سازی و اصلاح اندیشه ها را به او خواهد آموخت.

اگر تولید اندیشه های کلامی را برعهده مردم بدانیم و وظیفه ی متکلم را فقط بسترسازی برای سخن گفتن مردم در رابطه با اندیشه هایشان بدانیم،‌ به نظر دانش کلام در فراگیری مهارت اندیشه سازی منحصر خواهد شد.

?ابهام دوم: دانش کلام تاسیسی ست یا در امتداد کلام تراث است؟ اگر کلامی که ما از آن صبحت میکنیم دانش جدید و تاسیسی است، باید در لزوم اینکه علم جدیدی را با نام علم دیگر نام گذاری کرده ایم و مطلوبیت این کار تامل جدی صورت گیرد. زیرا این کار رهزنی های زیادی را پدید خواهد آورد.
از طرفی اگر دانش جدیدی است دیگر چه لزومی دارد که تعاریف گذشتگان از کلام را مطالعه میکنیم؟

اگر کلامی که ما از آن صحبت میکنیم همان کلام تراث است پس چرا شواهد این نوع از دانش در تعاریف قدما اینقدر کم است؟
.

اندیشه دینی، حیطه کاری متکلم

متکلم با اندیشه‌های دینی سر و کار دارد، نه هر اندیشه‌ای. انسان هنگامی که از خواب بیدار می‌شود، یکسری اندیشه‌های ضروری شروع به پشتیبانی از او می‌کند، اندیشه‌های ضروری که کف‌کف اندیشه است و اگر این اندیشه‌ها نباشد، یک آن هم نمی‌تواند به زندگی خود ادامه دهد، اندیشه‌هایی که برای شروع زندگی اختیاری بعد از بیدار شدن نیازمند به آن‌ها هستیم. به عنوان نمونه اینکه من انسان هستم و زمان‌مند و مکان‌مند هستم و توانایی بلندشدن و حرکت دادن عضلات خود را دارم و … و در ادامه اندیشه‌های مربوط به شخصیت و هویت آدمی شروع می‌کند به بالا‌ آمدن در این قسمت است که اندیشه‌های دینی جای دارد، البته در کنار آن اندیشه‌های غیر دینی هم وجود دارد به عنوان مثال ممکن است یک شخص ملحد هیچ اندیشه دینی در این قسمت نداشته باشد.

وقتی می‌گوییم کار متکلم در حیطه اندیشه است، نه مطلق اندیشه، بلکه اندیشه دینی مدنظر است. در کلام اندیشه‌هایی که مورد توجه دین قرار گرفته است مورد توجه است، هر چند اگر اندیشه‌های دینی به صورت صحیح و کامل باشد، دیگر اندیشه‌ها را هم تحت تاثیر خود قرار می‌دهد.

در این جا یک سوالی مطرح می‌شود اینکه آیا ما منکر تاثیر اندیشه‌های غیر دینی در اندیشه‌های دینی هستیم؟ اگر خیر پس آیا نباید اندیشه‌های غیر دینی از این باب که در اندیشه‌های دینی تاثیر می‌گذارند، مورد توجه متکلم باشد؟ یا اینکه قائل هستیم اندیشه‌های دینی آنقدر سیطره دارند که وقتی به آن‌ها رسیدگی شد، اندیشه‌های غیر‌دینی را هم ویرایش خواهند کرد و تاثیری از آن‌ها نخواهند گرفت؟

چرا ذهن جامعه؟

دانش‌های بشری با زیست او پیوند دارد و تاثیر خود را در آن زیست خواهد گذاشت. لذا ما از ویرایش‌هایی که دانش در زندگی خواهد داشت، ناگزیری هستیم. به عنوان نمونه وقتی در دانش فقه گوشت خوک حرام می‌شود، این حیوان دیگر پرورش نمی‌یابد و یا مثلا وقتی شراب حرام می‌شود، برای ممنوعیت تولید شراب قانون‌گذار هم به میان می‌آید و با اجبار و قهر هم که شده از تولید شراب جلوگیری می‌کند. پس تاثیرگذاری به وسیله‌ی دانش هم امکان دارد.

امّا اینکه ذهن جامعه برای ما مهم شده است و به خاطر آن به سراغ اندیشه که غیر از دانش است می‌رویم، می‌تواند ریشه در این داشته باشد که مردم برای ما مهم است. وقتی مردم‌سالاری برای ما مهم شد، ذهن و اندیشه مردم هم برای ما مهم می‌شود. اگر مردم را می‌خواهیم، نمی‌توانیم به باور‌های مردم توجه نداشته باشیم. وقتی مردم سالاری برای‌مان جدی شد، ذهن‌پروری هم نقش مهمی برای‌مان پیدا خواهد کرد و نمی‌توانیم از کنار ذهن مردم بگذریم.

جایگاه اندیشه در اصلاح

انسان برای مبادرت به هر عمل و رفتاری، نیاز‌هایی معرفتی و نظری دارد؛ نمی‌توان یک فعل اختیاری انسانی را متصور بود که تکیه بر بینش و اندیشه‌ای نداشته باشد. حال اگر هر اقدام اختیاری بشر نیاز به یک پشتیبانی معرفتی داشته باشد، حیات بشری به طور قطع به یک ابر اندیشه‌ای برای پشتیبانی نیاز دارد.

لذا اگر بخواهیم هر اقدام اصلاحی و ویرایشی را رقم بزنیم، به خصوص در سطح یک جامعه، ناگزیریم که اندیشه‌ و بینش و یا به عبارت بهتر ذهن جامعه را بشناسیم و در قدم اول دست به اصلاح آن اندیشه بزنیم.

اگر لازم است یک حرکت اعتراضی علیه یک سلطنت در یک جامعه شکل‌دهی کنیم، اولا باید باور جامعه نسبت به آن سلطنت و سلطان را بشناسیم و نسبت به ویراش آن، حال یا ارتقا و یا تصحیح اقدام کنیم؛ به عنوان نمونه لازم است این اندیشه که شاه را خدا فرستاده است و نماینده خدا است را تغییر دهیم و حق اعتراض را در باور مردم جاسازی کنیم تا بتوان یک حرکت اصلاحی بر علیه سلطنت شاه به راه بیندازیم و همینطور در جهت عکس آن اگر یک حکومت خواهان ماندگاری خود است، ناچار است که برای استحکام پایه‌های حکومت خود، باورهایی را در بین مردم رواج دهد؛ چنانچه در طول تاریخ این اتفاق افتاده است و کسانی برای تثبیت پایه‌های حکومتی خود دست به ترویج اندیشه جبری زدند.

 

برای دیدن بازخورد استاد فلاح کلیک‌رنجه فرمایید!

الف.
باز هم نیاز اقدام بشری به اندیشه.
خیلی خوب!

اگر می خواهیم حیات بشری به اقدامی بپردازد یا اقدامی را در حیات او جهت دهی کنیم نیاز به یک «ابراندیشه» داریم.
چه جالب!

ب.
یک واژه هم اینجا کاسب شدیم : «ابراندیشه».
حتماً در ذهن نگه خواهیم داشت!

ج.
لزوم شناخت اندیشه، بینش و به تعبیری «ذهن جامعه».

امتیاز این نوشته اختصار آن است؛ یعنی مطالبی که در جلسه تکرار می شود را به اختصار بیان کرده است.
البته مثالی نیز زده شده که سودمند است.

اهمیت اندیشه در حیات امروزین

اندیشه چه جایگایی در زندگی ما دارید؟ در کجای زندگی ما قرار گرفته است؟ اندیشه‌های ما چه تاثیری در زندگی ما می‌گذارند؟ اصلا تاثیر دارند؟

فعل و افعال ما برآمده از اندیشه‌های ما است، کوچک‌ترین فعل اختیاری را ما انجام نمی‌دهیم مگر آنکه برخواسته از اندیشه و باوری باشد. اینکه برای رفع تشنگی به سمت آب می‌رویم، قبل از حرکت یک باوری در ما شکل گرفته است که آب رفع تشنگی می‌کند. اندیشه در تک‌تک افعال ما حضور  پررنگ دارد هیچ رفتاری از ما سرنمی‌زند مگر آنکه از روی یک اندیشه باشد و آن اندیشه به افعال ما سمت و سو می‌دهد. تمام افعال اختیاری ما ذیل لوای اندیشه رخ می‌دهند

اندیشه‌ها معمولا از دانش‌ها تغذیه می‌کنند، البته صرفا از دانش تغذیه نمی‌کند، یکی از منابع تغذیه اندیشه، دانش است، از تجربه های زیستی خود و حتی دیگران، از محیط اجتماعی پیرامونی خود و تعامل با آن و … نیز تغذیه می‌کند. البته مطلوب آن است که دانش‌های موجود پشتیبانی کاملی از اندیشه ما داشته باشند و اندیشه‌‌ی ما تکیه اصلی خود را به دانش داشته باشد، ولی وقتی این پشتیبانی در توان دانش موجود نیست و دانش آنقدر رشد نکرده است که اندیشه‌ای برای حیات امروز بسازد، ناگزیر نقش آن در اندیشه‌ کم‌رنگ می‌شود و نقش دیگر منابع تغذیه اندیشه پررنگ‌تر می‌شوند. از آنجایی که ادامه‌ی حیات انسان یک آن هم بدون اندیشه امکان ندارد، حتی اگر هیچ دانشی هم نباشد، یک اندیشه‌ای شکل خواهد گرفت، حال یا برپایه خرافه و توهم و یا هرچیز دیگری.

در حیات امروزین ما دانش‌ها به خصوص دانش‌هایی که تاثیر مستقیم در اندیشه‌ها دارند، از رشد و پیشرفت‌ بازمانده‌اند و حیات امروزین و مسائل آن نه تنها از مرز دانش‌ها گذر کرده است بلکه آنچنان فاصله‌ای ایجاد شده است که با توجه به فضای سخت و سرد حاکم بر دانش و کند بودن روند رشد دانش، این خلا نمی‌تواند با پیشبرد مرز‌های دانش جبران شود؛ لذا اندیشه جایگاه ویژه‌‌ای می‌یابد و پرداختن به اندیشه و اندیشه‌پروری مهم می‌شود.

 

برای دیدن بازخورد استاد فلاح کلیک‌رنجه فرمایید!

الف.
همان طور که پیشتر هم گفته ام «نقش اندیشه در زندگی» موضوعی است که نیاز به تبیینهای کامل و دقیق دارد. بخصوص برای جمع ما که مأموریتی تخصصی دارد.
ما به ترسیم کاملی از این موضوع احتیاج داریم.

ممنون که به این موضوع توجه نشان می دهید!

ب.
این موضوع را می توان با زبان حکمی بیان کرد، می توان با زبان روانشناختی بیان کرد، احتمالاً علوم شناختی هم حساب ویژه ای روی این موضوع باز کرده اند؛ که ذهنیتهای انسان چقدر در زندگی او تعیین کننده است و چگونه تأثیر می گذارد و انسان چگونه تصمیم می گیرد و عزم می کند و در پویش زندگی چطور از اندیشه های خود تغذیه می کند.

ما در اینجا از این زبانهای فنّی بهره نمی گیریم، بلکه هر میزان که می توانیم در آنچه که نزد خود ما نیز هست دقت می کنیم و بازتاب می دهیم.

ج.
باز هم نسبت اندیشه و دانش، که به ترسیم این نسبت خیلی احتیاج داریم. نگاههای فعلی ما خیلی غنی شده نیست و این سرفصل با ریز مباحث جذاب متعددی همراه است که امیدوارم مسیری برای پرداختن به آن بیابیم.

د.
اشاره شده که اندیشه از منابع متعددی تغذیه می کند. خود این موضوع جای کار دارد.
البته نقش دانش برجسته شده است که بالاخره هست. دربارۀ چگونگی آن باید بیشتر سخن گفت.

ه.
همچنین اشاره شده که وقتی دانش می ایستد جای آن را اندیشه های غنی پر می کند.
همان طور که می دانید این بحث خیلی بحث ناموسی ای است، خیلی خیلی! و ما به تبیین کامل آن نیاز داریم.

و.
“در حیات امروزین ما دانش‌ها به خصوص دانش‌هایی که تاثیر مستقیم در اندیشه‌ها دارند، از رشد و پیشرفت‌ بازمانده‌اند و حیات امروزین و مسائل آن نه تنها از مرز دانش‌ها گذر کرده است بلکه آنچنان فاصله‌ای ایجاد شده است که با توجه به فضای سخت و سرد حاکم بر دانش و کند بودن روند رشد دانش، این خلا نمی‌تواند با پیشبرد مرز‌های دانش جبران شود”

این جمله خیلی سنگین و خیلی سهمناک است.
باید در این باب به دیدی تحقیقی دست پیدا کنیم.

 

حیات دینی نیازمند اندیشه دینی

حیات و زیست آدمی بر اساس صرف دانش نیست؛ یعنی این دانش نیست که زیست بشری را رقم می‌زند هرچند ممکن است که در بعضی از قسمت‌ها هم حضور پررنگی داشته باشد ولی در همان قسمت‌ها هم در نهایت این دانش نیست که زیست را رقم می‌زند بلکه چیز دیگری است که در خیلی از موارد از دانش‌های موجود هم چند گام جلو‌تر است. آنچه زیست را رقم می‌زند، اندیشه است. در بسیاری از موارد، دانش به صورت بالفعل توان پشتیبانی از یک اقدام را ندارد ولی یک اندیشه می‌تواند با ایفای یک نقش فعال، باعث پیش‌برد آن اقدام و حرکت شود. البته در اینجا جای تامل روی این هم هست که آیا اساسا دانش می‌تواند پشتیبان زندگی و زیست باشد یا اینکه به خاطر جنس سخت و سرد دانش، این تنها اندیشه است که توان پشتیبانی از زیست را دارد؛ به عبارت دیگر دانش هر آنقدر هم که پیشرفته باشد در نهایت نمی‌تواند خود را به زندگی مردم برساند، بلکه باید از جنس اندیشه باشد تا در متن زیست حضور داشته باشد؟

یک اقدام دینی و به صورت عام‌تر یک زیست و زندگی دینی هم نیازمند یک پشتیبانی از جنس اندیشه است؛ اندیشه‌ی دینی. این اندیشه دینی قطعا با دانش‌های دینی متفاوت است و این پشتیبانی را دانش‌های دینی نمی‌توانند رقم بزنند، هیچ کدام از دانش‌های حوزوی و دینی اعم از معارف،‌ اخلاق و فقه و زیرمجموعه‌های این‌ها نمی‌تواند نقش این پشتیبانی از حیات دینی را ایفا کند حال چه در لایه بنیادین و چه در لایه کاربردی؛ با صرف نظر از اینکه اصلا جنس دانش نمی‌تواند پشتیبان یک زیست باشد و یا اینکه دانش موجود این توان را ندارد، به هر حال دانش‌های موجود ما توان این پشتیبانی را ندارند؛ لذا به یک اندیشه‌دینی برای پشتیبانی از حیات دینی حاجتمندیم.

اندیشه‌ای که برخواسته از متن دانش دینی باشد و تکیه آن بر دانش دینی باشد، نه خرافه‌ها و اوهام. اندیشه‌ای که پشتیبانی محکمی از جانب دانش‌های دینی داشته باشد. اندیشه‌ای که آبشخور آن، دانش‌های دینی باشد.

البته برای آنکه این اندیشه به صورت واقعی پشتیبان زندگی دینی باشد، مهیا شدن آن باید بر اساس رصد جامعه باشد. نیاز‌های جامعه و زیست امروزین جامعه باید رصد شود، خلا‌ها باید دیده شود، دردها و مسئله‌ها باید شناخته شوند؛ نمی‌توان براساس یک نیاز به دور از صحنه و تخیلی اندیشه‌ای فراهم آورد و توقع پشتیبانی از آن داشت.

برای دیدن بازخورد استاد فلاح کلیک‌رنجه فرمایید!

در ابتدای این یادداشت یک ادعا مطرح می شود :
“آنچه زیست را رقم می‌زند، اندیشه است.” یعنی ایشان اندیشه را بر دانش نیز مقدم می کند.
طبعاً این یک گزارۀ زیربنایی است که باید حقش ادا شود.
در کنار دانش امور دیگری نیز قرار می گیرند، مثل هنر و تخیل، یا اخلاق و تهذیب نفس یا …، اینها در نگاه نویسنده چه جایگاهی دارد؟

سؤالی را مطرح می نمایند :
“آیا دانش هر آنقدر هم که پیشرفته باشد در نهایت نمی‌تواند خود را به زندگی مردم برساند، بلکه باید از جنس اندیشه باشد تا در متن زیست حضور داشته باشد؟”

این سؤال هنوز تیز نیست، ولی بالاخره باید پاسخ بیابد.

یادداشت در ادامه به نیاز زندگی دینی به اندیشۀ دینی می پردازد و در قالب یک جملۀ ارزشمند نسبت دانش و اندیشۀ دینی را با هم متذکر می شود :
“اندیشه‌ای که پشتیبانی محکمی از جانب دانش‌های دینی داشته باشد. اندیشه‌ای که آبشخور آن، دانش‌های دینی باشد.”

در باب تبیین جایگاه هر یک از این دو باید بیشتر نگاشت.

پی‌نوشت: این یادداشت را باید در ادامه‌ی یادداشت قبل دید.

کلام انقلابی در دل ایده‌ی اصلاحی

یک مصلح اجتماعی ناگزیر است از آنکه به اندیشه و باور جامعه بپردازد. اگر قرار است اصلاحی را شکل‌دهی کند، ناچارا باید از اندیشه شروع کند. بدون تغییر در باور و اندیشه، هیچ تغییری در رفتار و کردار رخ نمی‌دهد و به تبع آن اصلاحی هم به وجود نمی‌آید.
اگر خلأ در حیات امروزین مشاهده می‌شود، ولو این خلا در بُعد رفتار و کردار باشد، این ناشی از خلأ جدی در اندیشه است؛ لذا برای پرکردن این خلا باید به سراغ ریشه آن یعنی اندیشه رفت و خلا اندیشه‌ای را پر کرد تا سرریز آن به رفتار و کردار باعث اصلاح حیات شود.

با توجه به اهمیت اندیشه در حیات امروزین، جایگاه کلام مشخص می‌شود. آن کلامی که قرار است به پخت و پز اندیشه‌ بپردازد. متکلم مواد اولیه را از تراث می‌گیرد و در آشپزخانه کلام یک طعام از جنس اندیشه برای جامعه فراهم می‌کند. طعام برای جامعه‌ای تهیه شده است که قبل از شروع به آشپزی، آن جامعه رصد شده است و نیاز‌های آن دیده شده و براساس آن مواد اولیه تهیه شده است و پخت و پز آن اندیشه نیز براساس رصد جامعه است.

اهمیت حوزه

• «اگر بتوانید کاری کنید که در آینده مثلاً فرض کنید که در حوزۀ علمیه، پانصد مدرس موفق انقلابی داشته باشیم، ببینید چقدر کار مهمی است، چقدر کار خوبی است؛ «انقلابی» به همین معنای واقعی کلمه یعنی 1معتقد به مبانی انقلاب و 2معتقد به ارکان فکری انقلاب و 3مصر بر اجرایی کردن مفاهیم انقلابی و رسیدن به ارزش‌ها و آرمان‌های انقلابی، با این خصوصیات انقلابی بودن؛ آن وقت حوزۀ قم می‌تواند مثل یک وزنۀ مؤثری در کل نظام تأثیر بگذارد، یعنی می‌تواند مسیر حرکت کشور را هدایت کند.»

?حوزه علمیه چیست که با ۵۰۰ استاد پای کار و فهمیده می تواند یک ایران را تکان دهد، یک ایران را راهبری کند، ۸۰ میلیون انقلابی را پیش برد و به جهان ویرایش زند؟

دارایی ها و اقتدارات حوزه چیست؟

کدام دارایی حوزه چنین قدرت اعجاب آوری به او میدهد؟

?حوزه یکبار این کار را کرده است. از سال ۴۲ تا ۵۷ ده پانزده تا استاد انقلابی حوزه پای کار آمده اند و کار اصلی خود را تقریر اندیشه و مبانی اسلامی قرار داده اند و بعد از ۱۵ سال کار طاقت فرسا توانسته اند بزرگترین انقلاب جهان را رقم بزنند و نه تنها مسیر ایران بلکه بشریت را تغییر دهند.
پس الان هم میشود. اگر تعدادی از حوزه پای کار بیایند میشود جامعه را تکان داد.

?ولی راه پای کار آوردن حوزه چیست؟ همین که تعدادی از اساتید فهمیده حوزه آماده باشند کافی ست؟ بعد از آن می توانیم سراغ جامعه برویم؟ یا ابتدا باید روی خود حوزه کار کرد؟ ابتدا باید خودمان را در حوزه تکثیر کنیم؟ ابتدا باید حوزه را تکان دهیم؟
برای تکان دادن حوزه باید روی خود حوزه تمرکز کرد؟ یا با پرچم دارای عده ای از حوزویان و تخاطب با جامعه, حوزه تکان میخورد؟ (این یعنی بخش اعظم حوزه متاثر از جامعه است.)

ویژگی‌های مفاد گفتمانی (1)- عام فهم و خاص پسند

ناقدین شعر می گویند شعر خوب آن است که عام فهم باشد و خاص پسند. یعنی عوام آن را بفهمند و با آن ارتباط برقرار کنند و خواص بپسندند و تایید کنند.

استاد فلاح در جلسه 400 حلقه اندیشه کلامی، اشاره ای به ویژگی های متون مفاد گفتمانی داشتند. استاد فرمودند:

از یک طرف باید یک مهارت داشته باشید که چطور این ها را اندیشه کنید. اصلا بدانید اندیشه یعنی چه. این را باید  بتوانید پردازش اندیشه ای کنید.
می گویید این به لحاظ تخصصی خوب است اما برای زمزمه خوب نیست. اجازه می خواهم این لباس را یک شنل رویش بیندازم. با آن شنل باید لطیف و و جذاب بشود. ادبیاتش را تغییر می دهم و ادبیاتش را اندیشه ای می کنم.ادبیات تخصصی را اندیشه ای می کنم.
ادبیات قرآن ادبیات تخصصی نیست. ادبیات عمومی است. اما ادبیات اختصاصی دارد.
این می شود زبانی که متکلم دنبالش است. هم زبان، هم خیلی مسائل دیگر.

شما از این طرف توان این را دارید که این انبار ارزشمند رهیافت های علمی و تخصصی را بررسی کنید. و اخذ کنید.یک مفاد گفتمانی از اینجا استخراج کنید و زبان و نظم به آن بدهید. یک اندیشه درست کنید.

از آن طرف هم باید به ذهن و زندگی مردم وصل باشید. یک کار دوگانه. یک بیتی است که دو مصرع دارد.

بر اساس تغذیه از این دو فضا یک معماری ذهن می کنید. آن محصولی که اماده می کنید، دوست هر دو طرف است. از این طرف اهل علم می گوید قشنگ من مراعات شدم. این تو. من اخلاق پژوهش بلدم، نگاه می کنم شما هر موقع به کوچه پژوهش می رسد، قشنگ رعایت می کنید. معلوم است از آخرین فراورده های ما خبر دارید. و شما این ها را به خورد عموم مردم می دهی. من فراورده خودم را در یک بافت می بینم. این خیلی جذاب است برای یک متخصص. که خودش را یکی از اندام پیکره ببیند. از آن طرف هم دوست مردم است.

 

از این جهت تولید مفاد گفتمانی چیزی شبیه یک اثر هنری است. اثری که برای مخاطبش قابل فهم و ملموس و شورانگیز و دلچسب باشد. مخاطب آن را گم شده خودش بداند و پذیرای آن باشد. از طرفی همه دقت ها و ظرافت های علمی باید در آن لحاظ شده باشد. این اثر اگرچه یک اثر اندیشه ای است و نمی خواهد اثر دانشی باشد، اما باید ظرفیتی داشته باشد که بعد از مدتی در مکتوبات علمی، جایگاه خودش را پیدا کند. به دست آوردن چنین جایگاهی در محیط های علمی حتما نیازمند اشراف علمی بر عمیق ترین و ناب ترین تولیدات دینی همراه با ابتکارها و نوآوری های ویژه است.

اگر بخواهیم در متون موجود، مشابهی پیدا کنیم، چیزی شبیه برخی آثار شهیدمطهری است. البته با انسجام و نظم بسیار بیشتر و کاملا نظام مند.

 

در رابطه با ویژگی های متن مفاد گفتمانی بسیار بیشتر از این ها باید نوشت.

آزاداندیشی و پیش‌فرض‌ها

در نگاه اولیه آزاداندیشی به اندیشیدن و تفکر فارغ از پیش‌فرض‌ها گفته می‌شود. اگر از این مسئله که اساسا انسان می‌تواند از پیش‌فرض خالی باشد یا نه، صرف نظر کنیم؛ مسئله‌ی دیگری هست اینکه آیا در مقام تفکر باید از پیش‌فرض‌های بدیهی هم فارغ شد تا آزاداندیش باشیم؟ و همچنین می‌توان در خصوص پیش‌فرض‌های مورد قبول هم این سوال را پرسید.

وقتی می‌گوییم آزاداندیشی نباید آزادی که قرین با اندیشه شده است این رهزنی را برای اذهان به وجود بیاورد که آنقدر رها و آزاد هستیم که حتی چهارچوب‌های اندیشه را هم می‌توانیم زیر پا بگذارید؛ اگر قرار باشد چهار چوب‌های اندیشه هم زیر سوال برود، دیگر چیزی نمی‌ماند که متعلق آزادی باشد؛ هنگامی که سخن از آزاداندیشی است، سخن از اندیشیدن است، اندیشیدن چهارچوب و منطق و اصول دارد، نمی‌شود به بهانه‌ی آزاداندیشی تمامی اصول اندیشه را زیر پا گذاشت. اگر منطق تفکر را در آزاداندیشی از دست بدهیم، دچار ولنگاری می‌شویم و این آزاداندیشی که هیچ قیدی در آن نیست، هیچ‌گره‌ای از کار علم و همچنین مسائل اجتماعی نمی‌گشاید.

همانگونه که منطق و اصول تفکر را به عنوان قید برای آزاداندیشی می‌پذیریم،باید به پیش‌فرض‌های بدیهی و حتی پیش‌فرض‌های مورد قبول هم پایبند باشیم. نمی‌شود در مقام اندیشیدن از مقبولات و بدیهیات هم فارغ شویم و به اسم آزاداندیشی آن‌ها را هم نفی کنیم و در تفکرات خود آن‌ها را مدنظر قرار ندهیم؛ واگر این چنین نباشد، نه تنها نوآوری علمی نخواهیم داشت بلکه بنیاد و شالوده های علوم را هم متزلزل خواهیم کرد. البته در خود این مقبولات هم جای آزاداندیشی هست امّا در جایگاه خودآن‌ها، نه در جایی که بنا بر مقبولیت آن‌ها گذاشته شده است.

لذا نمی‌توان گفت حال که آزادی قرین با اندیشه شد؛ دیگر رهایی مطلق وجود دارد؛ خیر برای تحقق آزاداندیشی ناچاریم که به قیودی تن دهیم و البته این قیود آن‌چنان نیست که غل و زنجیر اندیشیدن باشند، بلکه خود اندیشه که در آزاداندیشی مدنظر است اقتضای این قیود را دارد.

آزاداندیشی، آزادی اندیشه و تعبد

⚪️تاملی بر تعریف آزاداندیشی در لایه فردی و درونی؛ و تاثیر آن بر تعبد

?توجه به آزاداندیشی در بعد فردی
وقتی از آزاداندیشی سخن می گوییم دقیقا از چه حرف می زنیم؟
آزاداندیشی را در ابعاد مختلف می توان دید. ابتدا باید مشخص کنیم مرادمان از آزاداندیشی چه چیزی هست و چه چیزی نیست.
منظور این نوشته آزاداندیشی به عنوان یک پدیده اجتماعی نیست.

در این فرصت تنها می خواهیم به آزاداندیشی به عنوان یک مفهوم فردی و درونی بپردازیم.
ادعا این است که نارسایی در فهم آزاداندیشی، مربوط به بعد فردی آن است. یعنی ما تعریف مناسبی از آزاداندیشی در ابعاد فردی و درونی انسان نداریم.

?تفاوت آزاداندیشی با آزادی اندیشه
برای تعریف آزاداندیشی می توان از مفاهیم مشابه کمک گرفت. مفاهیم مشابه باعث می شوند تعریف ما دقیق تر شود.
شاید در ابتدای امر، آزاداندیشی به معنای آزادی اندیشه، به نظر آید، اما این دو با هم متفاوت هستند.
آزادی اندیشه از یک امر تکوینی و واقع در انسان خبر می دهد که البته باید از آن مراقبت کرد و موانع آن را برداشت. انسان همان طور که مختار است و در عمل آزاد است که افعالی را انجام دهد و افعالی را انجام ندهد و نباید مانع آزادی وی شود، در لایه تفکر و اندیشه نیز آزاد است و می تواند در رابطه با هر چه می خواهد بیندیشد و هر اندیشه ای را انتخاب کند. البته در لایه اندیشه نیز امکان ایجاد محدودیت و به زنجیر کشیدن انسان وجود دارد و باید مراقبت کرد و در مقابل زیاده خواهان و متجاوزان ایستادگی کرد.
به هر حال آزادی اندیشه، خبر از یک گزاره واقعی درون انسان می دهد. که انسان اساسا آزاد است و این آزادی در اندیشه و تفکر انسان نیز وجود دارد.

آزاداندیشی اما، یک مفهوم دیگری است. آزاداندیشی یک خصلت است. بیشتر از آن که به یک گزاره توصیفی شبیه باشد، یک گزاره توصیه ای است. آزاداندیشی یک مهارت است که انسان می تواند آن را کسب کند.

آزاداندیشی به این معناست که انسان در هنگام اندیشیدن، آزادانه بیندیشد. یک ملکه و مهارت و خلق و خو است. یعنی در مواجهه با همه آن چه انسان را به تقلید می کشاند، انسان آزادانه تفکر کند و بیندیشد و اسیر مغالطات بیرونی و درونی نشود.

?آزاداندیشی و عبادت دیگران
آزاداندیشی روحیه ای است، که برای انسانی که در لایه اندیشه آزاد است، مطرح می شود. یعنی آن انسانی که آزادانه می تواند بیندیشد و تفکر کند، برای آن که از تقلید آشکار یا نهان مصون بماند، باید مسلط به آزاداندیشی باشد.
تقلید مراتب گسترده ای دارد. از تقلیدهای ساده و ظاهری گرفته تا تقلیدهای پنهان و پیچیده. تقلید، واژه ای پر اهمیت است که میل می کند به سمت عبودیت. یعنی انسان اگر گرفتار تقلید شد، عبودیت مقلَّد را پذیرفته است.
«من اصغی الی ناطق فقد عبده»

?موانع آزاداندیشی
عوامل زیادی در تقلید دخیل هستند.
تقدس، عظمت بخشی به دیگران، زرق و برق بخشیدن به اندیشه، پیچیدگی استدلال ها، ارائه شواهد و قرائن زیاد، از طرفی موثر است.
از طرفی کیش شخصیتی، تحقیر، بی هویتی، و عدم اعتماد به نفس متفکر است.
از طرفی قدرت تفکر و استدلال و نداشتن دانش و مهارت مورد نیاز.
از اطراف دیگری نیز می توان به این مقوله پرداخت.

اما آنچه قدر متیقن مسئله است، این است که برای آن که انسان متعبد به دیگر افراد و مکاتب و تمدن ها نشود، باید آزاداندیش شود و مهارت های آزاداندیشی را کسب کند.

ظاهرا از همین زاویه است که آزاداندیشی با تولید علم پیوند می خورد.