بحران پیشرفت اندیشی در فرهنگ

یک شهر پیشرفته ! یک ساختمان پیشرفته !
اولین تصویری که از این دو عبارت به ذهن اکثر ما خطور میکند، نمایی از انحصار مفهوم پیشرفت در امور مادی و رفاهی خواهد بود. معمولا شهری را پیشرفته میدانیم که بواسطه فناوری های نوین، حمل و نقل، تهیه نیازهای روزمره و به طور کلی زندگی در آن راحت و سریع اتفاق می افتد. حتی ممکن است پیشرفت را در دایره ای تنگ تر نیز تصور کنیم و صرف بهره بردن از ابزارهای تکنولوژیک را مساوی با پیشرفت بدانیم !
بیایید یک بار دیگر این امر را آزمایش کنیم !
اگر از 10 نفر که بلحاظ مالی و فرهنگی در سطح متوسطی قرار دارند بپرسیم در هر کدام از این دو حوزه ، برای پنج سال دیگر چه اهدافی را در نظر دارید، غالب افراد در فضای مالی مطلوب هایی در نظر دارند که اکنون وجود ندارد و سعی میکنند در این مدت به آن دست پیدا کنند. اما در فضای فرهنگی، مطلوب غالب افراد نگاه داشتن وضعیت فعلی شان یا بازگشت به وضعیت مطلوبی است که قبلا در خود آنها یا در جامعه شان محقق بوده است !

شاید بتوان با مقایسه میان سازمان های فرهنگی و غیرفرهنگی نیز مجددا همین تصویر را نشان داد.
همه ما به محض تصور مفهوم پیشرفت و تصور مفهوم فرهنگ، میتوانیم بیگانگی این دو مفهوم در محیط پیرامون خود را تصدیق کنیم !
این وضعیت دقیقا به معنای رکود و انفعال فرهنگی خواهد بود و پرواضح است که رکود و انفعال فرهنگی یک ملت آغازی بر رکود و انفعال سیاسی و اقتصادی آن ملت است.

اما چرا اینگونه شد؟
مسلم است که پیش رفتن جایی معنا دارد که رفتن معنا داشته باشد. رفتن نیز زمانی معنادار خواهد بود که مقصدی ( ولو فرضی ) در کار باشد.
پس بحران اصلی و اولی عدم پیشرفت اندیشی در حوزه فرهنگ نیست، بلکه عدم رفت اندیشی در حوزه فرهنگ است !
به عبارت دیگر ، پیشرفت، نسخه برتر رفتن بشمار می آید.

در 3 حالت “رفتن” ناشدنی به نظر می آید و به تبع آن، حرفی از پیشرفت هم نمیتوان زد !
فرض اول جایی است که اساسا مقصدی وجود ندارد.
فرض دوم جایی است که هدف هست اما راه مشخص نیست.
فرض سوم جایی است که اهداف آنقدر متعدد هستند که رفتن سمت هر کدام ، با توجه به وانهادن اهداف دیگر ، بی معنا میشود !
در موضوع مورد بحث ما یعنی “فرهنگ” قطعا مقاصدی وجود دارد که هم مورد اتفاق نظر کارشناسان وعموم جامعه هستند و هم روشنی و وضوح قابل قبولی دارند. مثل مثل تولید علم، مثل ضایع نکردن حقوق یکدیگر، مثل کتابخوانی و مانند اینها.
فرض دوم نیز اگرچه بلحاظ نظری درست است اما در عمل، اینطور نیست که مقصدی فرهنگی روشن باشد و به سبب مشخص نبودن راه نتوانیم به سمت آن گام برداریم. چرا که عقلا برای مقاصدی که راهی به سوی آنها ندارند راه هایی را تولید میکنند یا لااقل از کسانی که به آن مقصد رسیده اند تقلید میکنند. به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل ، و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم !
به نظر میرسد آن چه در حوزه فرهنگ سبب راه نرفتن شده است، همین تعدد مقاصد است. این بخاطر ویژگی ذاتی فرهنگ، یعنی پر مولفه بودن است. شاید کمتر مفهومی را بشر اعتبار کرده باشد که مانند فرهنگ گسترده و پردامنه باشد.
این مسئله و مشکل، در جامعه ما یک تقویت کننده اساسی از سوی مذهب نیز دارد. از در منظومه آیات و روایت ده ها بلکه صدها مطلوب که همگی به نوعی فرهنگی محسوب میشوند فهرست شده است. از طرفی سیره انبیا و اهل بیت (علیهم السلام ) یک پدیده تاریخی بوده و ارزش هایی که هرکدام در یک بازه تاریخی محور قرار گرفته اند ، امروز همگی پیش روی ما مجتمع اند.

چه میتوان کرد ؟
عوامل متعددی باعث شده اند تا به سوی مقصدهای فرهنگی که از دور پیداست نرسیم !
وضعیت نهادها و مجموعه های فرهنگی در حال حاضر مانند سواری است که هم میخواهد به نقطه الف سفر کند هم به نقطه ب و هم به نقطه ج ! به سمت هرکدام که حرکن میکند ، در میانه راه حس میکند از نقاط دیگر دور شده است و به سمت نقطه دیگر برمیگردد و این چرخه هزاران بار تکرار میشود تا سوار از پا بیافتد!
به عنوان مثال مجموعه ای فرهنگی میخواهد روی حجاب کار کند وبه مقصد فرهنگی در موضوع حجاب دست پیدا کند. اما نیمه های راه احساس میکند از مقصد دیگری به نام ارزشمند بودن ملیت ایرانی دور شده است، پس کمی از حجاب دست کشیده و روی ملیت گرایی دست میگذارد. بعد از مدتی سیر در مسیر ملی گرایی ناگهان حس میکند لحظه به لحظه دارد از مطلوب برابری انسان ها دور میشود. حالا که به سمت مقصد برابری میچرخد میبیند که از حجاب چقدر دور شده !
امام صادق (ع) فرمود : العامل علی غیر بصیره کالسائر علی غیر الطریق ، لا تزیده سرعه السیر الا بعدا ! ( کافی -1 -43 )
کسی که کاری را بدون بصیرت انجام دهد مانند کسی است که در بیراهه سیر میکند ، هر چه سرعتش بیشتر شود از مقصد دور تر میشود !

بصیرت در مسیر نیل به مقاصد فرهنگی چگونه ایجاد میشود؟
مسلم است که این راه، راهبر میخواهد. اما همان راهبر بصیرت را چگونه بافته و چگونه حیرت را از بین میبرد؟

آزاد اندیشی بستری برای تحقق اندیشه های پیشران محیطی یک اندیشه

با تبیینی که از نیروی پیشران در یادداشت قبل شد و اینکه خلق شدن نیروی پیشران تنها در بستر ارتباط و تعامل رفت و برگشتی با محیط بیرونی است

تحقق تفکراتی که بناست اندیشه ی یک مجموعه یا شخص را پیش ببرد نیاز به بستر تعامل رفت و برگشتی و تأثیر و تأثُّر صحیح اندیشه ای دارد و آزاداندیشی بناست بستر تعامل صحیح اندیشه ها را فراهم نماید.

اگر مجموعه ای در کتابخانه اش تولید اندیشه کند و بستر عرضه و رفت و برگشت با اندیشه های بیرونی را تجربه نکند مثل ماشینی که بنا دارد روی یخ حرکت کند چرخش چرخهای اندیشه اش جز درجا زدن ثمری نخواهد داشت.

تکوین عالم بر این بنا شده که نیروی روبه جلو و پیشبرنده در تعامل با محیط و از مقاومت محیط حاصل میشود…

اگر از آزاداندیشی فرار کنیم بنای فرار از تکوین عالم را داریم که عاقبتش مشخص است…

تبیین مفهوم “پیشران” در ادبیات صنعتی و تطبیق بر پیشران فرهنگی

هر فرهنگ و اندیشه ای برای موفقیت و برنامه ریزی نیاز دارد نیروی پیشران یعنی نیرویی که در نهایت منجر به حرکت میشود را به درستی بشناسد.

بنظر میرسد وضع واژه ی پیشران ابتدا در ادبیات صنعتی بوده و کم کم به ادبیات سایر بخش ها سرایت داده شده است. بهمین دلیل برای شناخت صحیح مفهوم این اصطلاح بی نیاز از فهم آن در فضای صنعتی نیستیم….

 

برای بررسی مفهوم این واژه در صنعت از یک مثال کمک میگیرم.

موتور هواپیما یا موتور کشتی را در نظر بگیرید…

در سیستم تولید و انتقال قدرت در موتورِ این وسیله ها ارکان مختلفی نقش آفرین هستند.

سوخت و منبع انرژی یک رکن است، موتوری که در آنجا انرژی ذخیره شده در سوخت منفجر میشود و هویتی از جنس حرکت در پیستون و شاتون پیدا میکند و میل لنگ و محور انتقال حرکت به چرخ ها و پروانه ها و در نهایت پروانه هایی که به چرخش در می آیند بخش های دیگر این مجموعه ی بهم پیوسته و منظم هستند.

 

نیروی پیشران یا همان نیرویی که پیش برنده و عامل حقیقی برای حرکتِ روبه جلوی هواپیما و کشتی است اما به انرژی موجود در سوخت یا حرکتی که در پیستون و شاتون و میل لنگ و چرخ ها و پروانه ها ایجاد میشود گفته نمیشود. بلکه نیروی پیش برنده نیرویی ست که در تقابل با نیرویی که این وسایل به محیط وارد میکنند، از طرف محیط یعنی هوا یا آب به هواپیما یا کشتی وارد میشود.

با این توضیح که انرژی ای که از سوخت به حرکت در پیستون تبدیل میشود و سپس به حرکت میل لنگ و سپس به حرکت چرخها و پروانه ها تبدیل میشود در نهایت توسط پروانه ها بر آب یا هوای مماس با پره ها وارد میشود و در مقابلِ این نیروی وارد شده به محیط، محیط هم بدلیل علاقه ای که به سکون و حفظ حالت سابقش دارد از خودش مقاومت نشان میدهد و متقابلا به پره ها و چرخها نیرو وارد میکند.

و همین نیرویی که در نهایت توسط محیط به پره های کشتی یا هواپیما وارد میشود عامل حرکت روبه جلو و نیروی پیشران این وسایل بزرگ و سنگین می باشد.

در ماشین های سواری هم همین مقاومتِ محیطی یعنی مقاومت زمین و باصطلاح نیروی اصطکاک است که نیروی روبه جلو و پیشران را فراهم میکند.

با این توضیح، برخلاف تصور اولیه، نیروی پیشران نیرویی از جنسِ نیروی #مکانیکی که در موتور تولید میشود و به پره ها و چرخها منتقل میشود نیست بلکه در هواپیما و کشتی ها از جنس نیروی #آیرودینامیکی  و در خودروها از جنس نیروی #اصطکاکی است. و انرژی موجود در سوخت و نیروهای مکانیکی تولید شده و در نهایت نیروی وارد شده توسط پره ها و چرخها به محیط، تنها نقش إعدادی برای بوجود آمدن نیروی پیشران را ایفا میکنند.

 

از آنجا که پره ها آخرین بخش فرآیند انتقال نیرو به محیط اند و نیروی موتور توسط پره ها و چرخها به محیط منتقل میشود و نیروی محیطی هم به همین پره ها وارد میشود و از طریق همین پره ها به وسیله ی نقلیه، منتقل میشود پره ها بعنوان عضو پیشران شناخته میشوند.

با این توصیف برای شناسایی پیشرانهای هر ساختاری باید دنبال نقاطی بگردیم که محور و نقطه ی ارتباط با محیط بیرونی هستند.

اعضایی که انرژی و اندیشه ی تولید شده در یک مجموعه در آن نقطه به بیرون از مجموعه دمیده میشوند و بازخوردهای محیطی هم اولا به آن نقاط وارد شده و از آنجا به مجموعه منتقل میشود….

و این را بدانیم که نیروی روبه جلو تنها وتنها توسط محیط بیرونی وارد میشود و چنانچه امکان انتقال و وارد آمدنِ نیروی بیرونی به سیستم برداشته شود مثل زمانی که سطح زمین لیز یا یخ زده است چرخش چرخهای ماشین منجر به هیچ حرکتی روبه جلو نمیشود.

پیشنهاد برای ارائه ی استاد

بعنوان یکی از مخاطبان ارائه های استاد بنظرم میرسد پیش از هرگونه ارائه ای در مورد ساختار و چرخه ی پیشنهادی فرهنگ بایستی هدف از ساختار فرهنگی کشور و در گام بعد ولنگاری فعلی به درستی تبیین شود و منشأ ناکارآمدی فعلی آسیب شناسی شود.

بعد از اینکه نقاط ضعف و اهداف و مطلوب ها مشخص شد در گام بعد به ارائه ساختار پیشنهادی پرداخته شود.

در ارائه ی ایده ی فرهنگی مادر هم آنچه بیش و پیش از هر چیزی اهمیت دارد تبیین نحوه و چگونگی حل مشکلی است که در گام اول شناسایی و تبیین شده بود.

حصول این غایت ممکن است حتی بی نیاز از توضیح کامل مفاهیم عناصر چرخه ی پیشنهادی باشد.

چه بسا با همان ذهنیت اولیه و تنها با توضیح ترتّب هر عنصر با عنصر بعدی و تبیین هویت چرخه ای این عناصر موفقیت حاصل شود.

بعبارت دیگر در ارائه ی اولیه أولا ادعاها چه در حوزه ی رفع مشکل و چه در حوزه ی ارتباط عناصر و ارتباط چرخه ای انها باید تبیین شوند. تبیین چگونگی ها بهتر است به فرصتهای بعدی واگذار شود.

 

بعد از طرح ادعاها ممکن است در مورد مفاهیم و ارتباط و ترتّب هر عنصر نسبت به عنصر بعدی و یا نحوه ی حل مسأله سوالاتی مطرح شود که با تبیین عمیق تر مفاهیم و تبیین چگونگی ها در فرصتهای بیشتر پاسخ داده خواهد شد.

توصیفی از آزاداندیشی

همانطور که دست گرفتن شعار آزادی در غرب شعاری برای توجیه طغیان غرائز مادی و نفسانی و اغفال از خواسته های فطری و واقعی است

آزاد اندیشی هم شعاری برای بی هویت کردن اندیشه و خالی کردن از همه ی حقایقی ست که خداوند از طریق انبیاء به بشر هدیه کرده یا در فطرت انسان به ودیعه نهاده است.

در حالیکه آزاد اندیشی میخواهد اندیشه ی انسان را از همه ی رهزنی های درونی و پیش قضاوت ها و تفسیر به رأی ها و قضاوتهایی که محیط بر انسان تحمیل میکند و ناحق را حق جلوه میدهد برهاند و منطبق بر خواسته ی فطری اش به حقّ پیوند دهد.

آزاد اندیشی آزادی اندیشه از همه تحلیل های به ظاهر دقیقی ست که کعبه و قبله شان اثبات “خود” است.

شخص آزاد اندیش تواضع قلبی و سعه ی صدر عمیق و گسترده ای دارد که میتواند سنگینی نگاه بظاهر عالمان و مدعیان اسلام شناسی و طعنه و توهین های عوام طرفدارشان را تحمّل کند و روی نفس پا بگذارد و برخلاف اسلام ذهن ساخته با استشمامی عمیق از اسلام حقیقی که غریب مانده، حقیقت را تشخیص داده و فریاد بزند.

شعار آزادی در غرب همان سیاست تفرقه بیانداز و حکومت کن است…

در قرنی که قرن سرقت شعارهای فطریست شاید بیش از هر شعاری، شعار آزادی دستخوش سوء استفاده قرار گرفته است…

در دوران حاضر این سرقت آنقدر زیاد است که حتی میتوان از آن بعنوان یک شاخصه ی فطری بودن شعارها یاد کرد. یعنی هر جا دیدیم غرب شعاری را خیلی سردست کرده و خیلی توانسته با آن جولان بدهد بدانیم که با یک خواسته ی فطری بشر مواجه هستیم و این شیطان گنج پیدا کرده است.

این سرقت چگونه است؟ با منحرف کردن آن خواسته ی فطری..

 

بعنوان مثال فرض کنید یک سنگ اگر آزاد باشد و تحت تأثیر هیچ نیروی بیگانه ای نباشد اقتضاء طبیعت و خلقتش و نیروهای طبیعی نظام أحسن الهی این است که روی زمین قرار بگیرد.

حالا اگر یک نیروی بیرونی این سنگ را به بالا پرتاب کند و بعد از آن بحال خودش آزاد گذاشته شود به اقتضای خلقت خودش و خلقت این عالم به سوی زمین برخواهد گشت و باز روی زمین قرار خواهد گرفت. و آزادی برای این سنگ این است که کسی آنرا از اقتضای طبیعتش خارج نکند یا اگر خارج کرده است نیروهای مزاحم برداشته شوند تا به اقتضای رفتار طبیعی خودش به سمت خواسته ی طبیعی و فطری اش حرکت کند.

 

غرب وحشی اما وقتی آزادی را در مورد یک پدیده معنا می کند میخواهد آن پدیده را در مقابل اقتضاءات طبیعی خودش قرار دهد و بعبارتی غرض اصلی او همین مخالفت با اقتضاءات فطری و طبیعی خود آن پدیده است. و در واقع آزادی برای آن شیء را جنگیدن آن شیء با خودش و قیام علیه واقعیت خودش معنا میکند نه آزادی از موانع شکوفایی فطرت الهی اش.

 

و اینها همه برای این است که در این درگیری و تناقض آشکار بتواند سیطره ی خودش را بیشتر و گسترده تر کند.

این سیاست همان سیاست تفرقه و جنگ بیانداز و حکومت کن است اما این بار در شکلی بسیار پیچیده تر و عمیقتر…..

مسئله های خودمان

دقت نکردن در انتخاب مسئله میتواند نه تنها عمر یک فرد بلکه عمر یک جامعه را به تباهی بکشاند. پرداختن به اینکه ما در چه زیست بومی زندگی میکنیم و مسائل و گره های متناسب با زندگی ما چیست و سپس یافتن پاسخ های مناسب این مسائل می تواند زندگی ما را مترقی کند و جامعه ما را به سعادت برساند. متاسفانه سیطره غرب و تحمیل سبک زندگی غربی بر ملت ها باعث شده است که دائم نامسئله برای ما به جای مسائل بنشینند و دائم در حال حل مسائل دیگران باشیم و موفق هم نشویم. زیرا اولا این مسئله در زیست بوم ما وجود ندارد که پاسخ آن راه حل مشکلات ما باشد، ثانیا پاسخ مسئله دیگران در جامعه ما جواب نمیدهد چون جامعه ما را دچار پارادوکس میکند و این تناقض مشکلات دیگری را نیز برای این جامعه ایجاد میکند.

نقل میکنند که در زمان سلطنت رضا قلدر که داشتند جامعه ایران را به سمت مدرن شدن و اروپایی شدن پیش می بردند، ساختار های جامعه اروپایی که بر اساس نیازهای جوامع آنها طراحی شده بود عینا در ایران ایجاد شد. این ساختارها بر اساس نوع بافت جامعه اروپا و مسائلی که در آنجا با آن درگیر بودند طراحی شده بود و در آن محیط به درستی جواب داده بود. لکن وقتی در ایران آمد مردم ایران حتی نمی دانستند که بسیاری از این سازمان های عریض و طویل به چه دلیل به وجود آمده اند و چه کاری انجام می دهند و چه نیازی را بر طرف میکنند. حتی بعضی از سازمان ها به وجود آمده بودند که واقعا کاری نداشتند و اصلا ارباب رجوعی به آنها مراجعه نمیکرد. به مرور این سازمان ها در جامعه ایران جا باز کردند لکن بازهم چون بر اساس نیاز های واقعی این جامعه طراحی نشده بودند جوابگوی نیاز های اصلی این جامعه نبودند. این معضلی است که تا کنون نیز ادامه پیدا کرده و گریبان ساختارهای اداری ما را گرفته است. زیرا بعد از انقلاب نیز این سازمان ها تغییر چندانی نکردند و همان نسخه پیشین باقی ماند. جالب تر اینکه خود اروپایی ها چندین مرتبه این سازمان ها را ارتقا زده اند و ما هنوز از نسخه های چندین سال قبل تمدن دیگران پیروی میکنیم.
این کپی کردن مسائل و پاسخ ها در مسائل اجتماعی و فرهنگی بسیار بغرنج تر و نتایج آن بسیار سهمگین تری است.

آزاداندیشی، خلق پارادایم و تولید علوم انسانی اسلامی

بسم الله الرحمن الرحیم

  • یکی از ثمرات آزاداندیشی و گفت و گو، تولید اندیشه است. و وقتی اندیشه ها در کنار یک دیگر یک محیط فکری و معرفتی را شکل می دهند ، سبب خلق پارادایم و مکتب فکری می شوند. چرا که پارادایم ها و مکاتب فکری از جنس اندیشه می باشند.
  • حال اگر این گفت و گو و آزاداندیشی در محیطی دینی و توحیدی رقم بخورد، خروجی آن تولید اندیشه های دینی و توحیدی است فلذا مکتب فکری و پارادایمی که تولید می شود یک پارادایم مذهبی و دینی می باشد.
  • علوم انسانی اسلامی ، تجربه و تعقل و شهود بشری در بستر و پارادایم دینی می باشد. یعنی زیست اسلامی سبب تولید علوم انسانی می شود.
  • با این توضیحات، می توان این گونه ادعا کرد که اساسا با ایجاد پدیده گفت و گو آزاداندیشی در جامعه، و هدایت آن به سمت محیطی فکری و معرفتی با رویکرد دینی، یک پارادایم اسلامی ایجاد می شود و این پارادایم سبب یک زیست اسلامی شده که نتیجه اش به تولید علوم انسانی اسلامی منجر می شود.
  • فلذا گفت و گو و آزاداندیشی یکی از مسیرهای خلق دانش علوم انسانی اسلامی می باشد.

حفاظت شده:

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید:

قدر الرجل علی قدر همته و همته علی نحو معیشته

بسم الله الرحمن الرحیم
قدر الرجل علی قدر همته و همته علی نحو معیشته
امیر المؤمنین ع در نهج البلاغه می فریمایند: «قَدْرُ الرَّجُلِ عَلَی قَدْرِ هِمَّتِه» قدر و اندازه هر کسی به اندازه دغدغه‌ایست که دارد. یعنی اگر انسانی دغدغه‌هایی کوچک دارد اندازه و منزلت وی کوچک است مثلا برای یک بچه شاید بزرگ‌ترین دغدغه و خواستش داشتن یک لباس زیبا یا یک کفش خوب باشد که البته برای یک جوان اندازه این دغدغه بسیار مضحک به نظر می رسد اما جالب این است که همین جوان خودش هم تمام دغدغه اش داشتن یک ماشین یا خانه ایده ال است او به این امر توجه نکرد که تفاوت زیادی با دوران بچگی خود نکرده است فقط نیازش بزرگ‌تر شده است. لذاست که برای کسی که اهل معناست این که تمام دغدغه زندگی کسی داشتن خانه و ماشین باشد بسیار مضحک است. چرا که او فلسفه دنیا را جمع آوری مال نمی‌داند.
معیار انتخاب مسئله عمری
اما سوال دقیق تر این است که بین این همه عالم و دانشمند که پا به عرصه حیات بشر گذاشته اند و خدمتی ارائه کرده اند و رفته اند چه چیزی را به عنوان دغدغه اصلی زندگی یا به قول استاد فلاح کدام مسئله را بعنوان مسئله عمری خویش انتخاب نموده اند. اصلا معیار یا علتی که یک مسئله برای یک انسان چه خود آگاه و چه ناخودآگاه تبدیل به مسئله واقعی زندگی او می شود چیست؟
یکی از بهترین پاسخ هایی که می شود به این سوال داد این است که چون انسان موجودی شعوری است و نمی تواند بدون شعور قدم از قدم بردارد -چه بداند و چه نداند- پس بهترین پاسخ ها را در این باب می توان از عوامل شعورساز پیدا کرد.

العالم بزمانه لا …
قطعا یکی از مهم ترین عوامل مسئله ساز، نیاز یا همان عطش زمانه‌ی آن عالم در آن عصر است که مثلا علامه امینی تمام زندگی اش را وقف اثبات حقانیت ولایت امیر مومنان ع می‌کند.
تفاوت بروجردی و خمینی
آنچه واضح است این است که عطش عصری و مصری تنها عاملی نیست که موجب شود مسئله ای اینقدر بزرگ شود تا تبدیل به مسئله عمری یک عالم و دانشمند شود چرا که در هر عصر و زمانه علماء زیادی زندگی می کردند که دغدغه های متفاوتی داشتند. به نظر می‌رسد اینجا باید پای نحوه زیست و زندگی باز شود چرا که اگر عالمی زندگی منفعلانه نسبت به رویدادهای زمان داشته باشد می شود مثلا آیت الله بروجردی ره که بزرگ‌ترین دغدغه اش حفظ تشیع است که بخاطرش خون دل‌ها خورده شده تا بدست ما برسد و اگر زیست مهاجمی داشته باشد می شود مثل امام خمینی ره که نه تنها می‌خواهد شیعه را حفظ کند برلکه می خواهد تشیع دارای قدرت اثرگذاری زیادی شود تا بتواند آ« را در جای جای کره زمین گسترش دهد.
اما دوباره سوال پیش می آید؛ آنچه موجب شکل گیری این زیست متفاوت می شود چیست؟

ایمان به هدف، ایمان به مسیر و ایمان به …

اگر کسی بتواند بگوید من بیست سال پیش هم همین ها را گفتم ولی افرادی برای همراهی پیدا نکردم و الان هم همان مسیر را پی می‌گیرم چند نتیجه گیری ساده بهمراه دارد:
اول: اگر این فرد نخبه در طول این 20 سال پروژه هایی با اهداف دیگر پیش نبرده است در واقع از هدف خود دست نکشیده است این یعنی ایمان به هدف.
دوم: اگر الگوی پیشنهادی حل مسئله برای رسیدن به این هدف تغییر نکرده باشد از دو حال خارج نیست یا این فرد یک انسان بسیار دُگم اندیش و خودپسندست چرا که فقط طرح خودش را می بیند یا اینکه این الگوی حل مسئله را تنها راه حل نجات می داند و در طول این 20 سال راه حلی بهتری که از شخص دیگر ارائه شده باشد نرسیده است. این یعنی ایمان به مسیر.
سوم: اگر از نظر فردی هدف مشخص باشد و مسیر رسیدن به آن هدف را هم تعیین کند و این را مسئله عمری خویش بداند نمی تواند به هرکسی برای رسیدن به این هدف اعتماد کند چون صحبت بر سر سرمایه عمر است و این چیزی است که دیگر تکرار نمی شود و بهتر بگویم یک نخبه حق ندارد سرمایه ای که خدای متعال در اختیار او قرار داده را در عصر خود به بازی بگیرد و رسالتش را نیمه تمام رها کند. و این یعنی استاد به یارانش در واقع افراد حلقه اندیشه کلامی ایمان دارد.

آزاداندیشی، بهشت حقیقت

آنچه برای خدا اهمیت دارد حقیقت است و آشکار شدن حقیقت. یعنی تمام پیامبران و اولیاء خدا هدف شان باز کردن مسیر برای فهم و درک حقیقت انجام میگیرد. پس باید تمام کارهای ایشان را راهبردی متناسب با زمان خودشان برای رسیدن بشر به حقیقت تقریر کرد. ایجاد بستر حقیقت‌فهمی و حقیقت‌بینی برای بشر کار پیامبران است. چرا که هیچ حقیقتی روشن تر از توحید در عالم وجود ندارد. این قدر این امر برای پیامبران پر رنگ است که اصلا دنبال فریب نمی رود، اصلا دنبال هوس نمی‌رود، اصلا دنبال همراه کردن مردم به هر نحوی نمی رود. چون او نمی خواهد در ظاهر و عده بر باطل پیروز شود او می‌خواهد در واقع پیروز شود. و این آن کار بسیار دشوار است. با بشری که غرق در دنیاست، غرق در هوس است و زیست دنیایی دارد چطور می شود از حقیقتی ورای این دنیا سخن گفت.
گفتمان سازی در جبهه حق و باطل
به نظرم گفتمان در نظام زندگی توحیدی با گفتمان با نظام فکری غرب متفاوت است. غرب باید از جهل و برساخته‌های آن دنیایی بنا کند، باید نظام اندیشه انسان را در محیط هوسناک محقق کند لذا خیلی رسانه اهیمت پیدا میکند و قوی ترین رسانه ها در غرب رسانه هایی هستند که می‌توانند بر ضمیر ناخودآگاه بشر تاثیر بگذارند اما پیامبران تماما با خودآگاهِ مردم سروکار دارند. نمی خواهند کسی ناخواسته وارد این عرصه شود چرا که اگر این مطلوب بود خود خدا متعال برای این کار از همه ماهرتر بود و به نحوی این کار را انجام می داد که حتی برای هیج فیلسوفی حتی سوالی پیش نیاید. غرب از عنوان دموکراسی دنبال مردم سواری است نه مردم سالاری. حتی بغیر مکتب امام هم بسیاری از علما هم همین تقریر را دارند منتهی کمی مهربان تر

آزاداندیشی ،کارخانه گفتمان سازی

یکی از بهترین راه‌ها برای ایجاد فضای آزاداندیشی، گفتمان‌سازی است. یعنی بالا آوردن گفتمانِ آزاداندیشی در بین مردم. از طرفی بهترین بستر برای گفتمان‌سازی استفاده از فضای آزاداندیشانه است.
لذا گفتمان‌سازی آزداندیشی با معونه‌های زیادی روبروست و صبر، زمان و تحمل سختی‌های زیادی رامی طلبد اما زمانی که آزاداندیشی به صورت یک رویه و فرهنگ درآمد آن وقت مفاد دیگر گفتمان‌سازی به راحتی هرچه تمام‌تر همه گیر می شود.
این یعنی بدنه نخبگان انقلاب اگر ترجیح بدهند بجای اینکه روی گفتمان‌های متفاوت وقت و انرژی بگذارند و این پراکندگی گفتمانی را رقم بزنند، همگی تمام ظرفیت‌ها را روی بالا آمدن گفتمانِ آزاداندیشی متمرکز کنند – درست است زودبازده نیست، درست است پیر آدم در میآید، درست است خیلی حرفه ای نیستند – اما آن زمانی که آزاداندیشی تبدیل به گفتمان و بعد فرهنگ عمومی بشود آن وقت راه برای پدیده گفتمان سازی بسیار هموار می شود.
دعوای بعدی ما روی نظام گفتمانی و اولویت گفتمان‌هاست. و این یعنی زمین بازی را خودمان طراحی کرده ایم و مجبور نیستیم در این جنگ اراده ها فقط مدافع باشیم. آن وقت است که می توانیم مدام حمله و پیش روی کنیم.

آزاداندیشی، باطل السحر تمدن غرب

اگر حدیث فوق العاده راهبردی «جنود عقل وجهل» را مبنای تحلیل صحنه مبارزاتی دنیا قرار دهیم یک معیار و محک فوق العاده تعیین کننده برای جبهه‌بندی دنیا پیدا می‌کنیم. {هر آنچه که باعث بالارفتن جهل می‌شود به نفع جبهه باطل است و هرآنچه باعث بالا آمدن عقل شود به جبهه حق کمک کرده است.} تا جایی که امیر المومنین در نهج البلاغه یکی از مهم ترین علت های ارسال رسل توسط خداوند متعال را را لیثیروا لهم دفائن العقول معرفی میکند.
این آرایش جنگی به ما این نکته را می گوید که جبهه باطل اگر مشغول طراحی و ساخت سازه ای تمدنی بزند، استخوان‌بندی و زیربنای این تمدن چیزی نیست جز «جهل انسان ها». جبهه باطل تمام تلاش خود را میکند تا همه انسان ها را در جهل نگه دارد و از جهل بنای یک تمدن جاهلانه را بنا میکند تا همه غرق در زندگی روزمره و جاهلانه شوند.
راهبرد جبهه حق
اگر ما این تحلیل الهیاتی از جبهه‌بندی حق و باطل بپذیریم آن وقت راهبردهای تمام معصومین علیهم السلام از حاکمیت امام علی و امام حسن تا قیام امام حسین و از کرسی های علمی امام صادق تا ولایتعهدی امام رضا همه و همه را راهبردهایی برای بالا آمدن عقل انسان می دانیم. اساسا دیگر آزاد اندیشی را یک طرح راهبردی متعلق به زمان و مکان خاص نمی فهمیم بلکه این شاهراه دعوت همه انبیاء و اولیاء است. چرا که آزاداندیشی و حق خواهی تنها بستر برای جاری شدن توحید در تمام شئون دنیاست.

#آزاداندیشی