آزاداندیشی و غیرت

آزاداندیشی نسبتی با حق و حقیقت دارد، «وقتی فرد یا جامعه در لایه اندیشه حق گرا و حق پذیر شد، آزاداندیشی رخ داده است.» حق گرایی و حق پذیری در اندیشیدن هم یعنی هم می اندیشد برای رسیدن به حق و هم وقتی به حق رسیدن آن را می پذیرد، و البته قواعد منطقی اندیشیدن را نیز مراعات می کند؛

اگر فرد یا جامعه با آزاداندیشی به حقیقت یا حقایقی رسید، آیا در مرتبه بعد این تلاش قبلی او سرمایه ای برای اوست، یا انگار نه انگار که قبلاً زحمتی کشیده و به حقیقتی رسیده است؟! پر واضح است که وقتی بنا شد مدال آزاداندیشی به فرد و جامعه ای که دنبال رسیدن به حق و پذیرش حقی که به آن رسیدند داده می شود، حق و حقیقت بسیار ارزشمند تلقی می شود و اگر بخواهیم به حقی که رسیدیم بی اعتنا باشیم، از همان اول دنبال آن نیز نخواهیم رفت. به همین دلیل فرد و جامعه آزاداندیش نسبت به حق بسیار غیرتمند است.

اما اگر نگاه ما به آزاداندیشی این باشد که بگذار آزاد باشم از همه چیز حتی از حق هایی که خود به آن رسیدم، آن وقت این فرد یک فرد دم دمی مزاج و سست بار می آید، زیرا فردی که محصول اندیشه خود پایبند نباشد، زحمت و رنج اندیشه را نیز به خود نخواهد داد. در فضای اجتماعی هم همین است، جامعه هرهری مذهب و بادی به هر جهت، سختی اندیشمندی را تحمل نخواهد کرد و حزب باد شده و هر روز در جهتی حرکت خواهد کرد.

 

 

#یادداشت_361

عقیل رضانسب 14020230

کما یکون قلبک تکن الدنیا فی عینیک.

آنچه بیش از تحلیل های ایشان و صحت و عدم صحت ادعاهای ایشان قابل توجه است این است که همه ی گزاره هایی که ایشان از اتفاقات کشور روایت میکند دقیقا همان روایتی ست که رسانه های معاند نظام از این حوادث دارند.

گویی ایشان هیچ روایت داخلی از اتفاقات را صادق نمی شمارد حتی در یک مورد

و هیچ روایت خارج نشینی را تکذیب نمیکند حتی در یک مورد.

و این حکایت از قلبی دارد که دیگر اینجا نیست.

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصاري‏ أَوْلِياءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمينَ.

وَلا تَركَنوا إِلَى الَّذينَ ظَلَموا فَتَمَسَّكُمُ النّارُ وَما لَكُم مِن دونِ اللَّهِ مِن أَولِياءَ ثُمَّ لا تُنصَرونَ.

 

قلبی که به خارج از این مرز و بوم سقوط کرده باشد دنیا و حوادث آن را هم در دالان فهم آنطرف فهم و تحلیل میکند.

کما یکون قلبک تکن الدنیا فی عینیک.

واقعیت این است که ایشان متعلّق به مردم ایران نیست و اینکه خود را وسط باز و طرفدار منافع ملّی معرفی میکند ادعایی بی اساس است.

میان جبهه ی حق و باطل وسط بازی نداریم.

 

بسم الله الرحمن الرحیم

لیبرالیسم همیشه مدعی

وقتی مقاله سقوط محسن رنانی را می خواندم اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که چقدر سلب مسئولیت کردن آسان است. مثل قبول کردن مربیگری بعضی تیم های فوتبال است که وضعیت مناسبی ندارند و وقتی پیشنهاد مربیگری این تیم را به یک نفر میدهند همه چیز برای او برد برد است. برای اینکه اگر تیم سقوط کند و بازنده باشد مسئولیتی را متوجه خود نمیداند و به راحتی افکار عمومی را قانع میکنند که سبب تمام مشکلات  و خرابی ها از قبل بوده است و ان ها مظلوم واقع شدند و هیچ گاه نتوانستد آنچیزی را که شایسته است را به میدان بیاورند. ولی اگر تیم صعود کند قطعا قهرمان بلامنازع این بحران آن ها خواند بود.

لیبرالیسم در ایران به همین حد پر رو است. هیچ وقت نمیتوان آن ها را به چالش کشید و اساسا هیچ گاه و در هیچ شرایطی امکان آزمون پذیر بودن ادعاهای آنان وجود ندارد. واتفاقا بزرگترین ایدئولوژِیست ها باید جلوی این ها لنگ بیندازند.

از زمانی که انقلاب اسلامی به صحنه آمد و خودش را پیدا کرد اتفاقا مسائل اساسی اقتصادی و به تبع آن فرهنگی و سیاسی را همین مسلمان های لیبرال ریل گذاری کردند و میکنند .نمونه بارزش همین نظام برنامه ریزی و بوجه کشور است. تمام فرمول های محاسباتی و تنظیم کنندگی لیبرالی است.

نسخه لیبرالیسم نه تنها برای ایرانیان شفا بخش نبوده اتفاقا منشا همه فسادهای ساختاری هم بوده است. اما نکته آن دراین است که هیچ گاه پاسخ گو هم نبوده و دائما خود را به مظلوم نمایی زده و همیشه مدعی بوده است. همیشه علت عقب ماندگی ما را کامل و تمام عمل نکردن ما به توسعه دانسته اند و برای اینکه بتوانیم از شر این همه فساد و بحران و چالش خلاص شویم تنها یک نسخه دارند. باید هرچقدر سریعتر و بهتر و کاملتر نهادهایمان را باز کنیم.

ما برای اینکه به نسخه آقای رنانی تن دهیم باید حقیقتا از ایرانی بودن و دگم شدن در اسلام دست برداریم و یک تئوری حداقلی نسبت به اسلام را بپذیریم تا به راحتی لیبرالیسم را در ایران پیدا کنیم. زیرا که اساسا ریشه همه بدبختی های ایرانیان در نوع حکومت بسته و ایدئولوژی زده آنهاست. باید از این پیشفرض دست برداریم که حکومت هم میتواند دینی باشد. باید بپذیریم مسلمانی چیزی است و حکومت داری چیزی دیگر است. ما باید مسلمان باشیم و در عین حال بپذیریم که اداره کشور یک کار عقلایی است و باید چنان کنیم که همه کردند. در این مدل فرقی بین حکمرانی فاشیستی یا کمونیستی یا نظام سلطنتی با حکومت دینی نیست و همه آن ها منجر به بسته تر شدن نهادها و ایجاد رانت و فساد و روزبه روز عقب افتاده تر شدن می‌شود.

این ها معتقدند این نظام همیشه ناکارآمد است چون از اساس راه اشتباهی را بگزیده و خلاف جریان عقلای عالم رفتار کرده است. این ریشه ناکارامدی را درتنش هایی می‌دانند که جمهوری اسلامی خودش به راه انداخته و کوتاه نیامده و فکر میکرده با ایستادگی چیزی را عوض میکند.  میگویند وقتی به جای گفتگو با عقلای عالم به دنبال ایجاد تنش و هیاهوی و هیجان هستید باید در داخل همه سلیقه ها را به نفع یک سلیقه و فکر عقیم کنید و دائما دست به توجیه بزنید. والیته با همین ترفند تا یک زمانی توانستید مردم را فریب بدهید و ذهن آن ها را قانع کنید ولی دیگر تشت رسوایی شما عیان شده است.

آیا میتوان پرسید این ناکارآمدی شاید وفقط در حد یک احتمال ممکن است از نسخه تمام لیبرال شما باشد؟ آیا اجازه پرسش داریم که همین ناکارآمدی ها در نظام های توسعه یافته هم مشاهده میشود پس چرا فقط دهان ما را بسته است؟ آیا میشود و اجازه داریم فکر کنیم که مگر در ایران نسخه ای غیر از نسخه اقتصاد لیبرالی اصلا روی میز بود و اچرا شد و مگر دوستان حلقه نیاوران زیر ساخت های اقتصادی را پی ریزی نکرده بودند؟ پس چرا شما همیشه مینالید و دست بالاتر را دارید؟ چرا شما به هیچ کس و در هیچ شرایطی پاسخگو نیستید؟

 

اندیشه اگر آزاد نباشد نتیجه اش در دین اسلام به رسمیت شناخته نمیشود(آزادی اندیشه و نه آزادی عقیده)

اسلام در حالی از اندیشیدن و آزاداندیشی استقبال و دعوت به تعقّل و تدبّر میکند که هیچ نتیجه ی کفرآمیز و غیرحقّی را نمیپذیرد و عقائد غیرتوحیدی را بشدت پس میزند و با بسترهای بوجود آورنده ی کفر می جنگد و هرگونه عقیده ی شرک آلودی با هر منشأ و توجیهی که باشد را رد میکند.
ممکن است این دو رفتار متناقض بنظر برسند اما این  تنها یک تناقض ابتدائی و ظاهری ست نه تناقض حقیقی، زیرا اسلام از دستگاه تعقّل و تحلیلی فطری انسان بخوبی آگاه است و بخوبی میداند دستگاه اندیشه ای که خلق کرده در صورت سلامت، میل و مبدأ و مقصدش به کجا ختم خواهد شد.

اسلام طرفدار اندیشه است اما اندیشه ی آزاد و نه اندیشه ای که در بند وهم و هوای نفس است و تلاش میکند در پوسته ی اندیشه، هوای نفس را تئوریزه کند.

به عبارتی اسلام تنها و تنها اندیشه ی آزاد را اندیشه میداند و نام تعقّل روی آن میگذارد و اندیشه ی در بند را اندیشه و تعقّل نمیداند هر چند عده ای کفار مکر را هم تعقّل بدانند.

(وَإِذَا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَا بَعْضُهُمْ إِلَىٰ بَعْضٍ قَالُوا أَتُحَدِّثُونَهُمْ بِمَا فَتَحَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ لِيُحَاجُّوكُمْ بِهِ عِنْدَ رَبِّكُمْ ۚ أَفَلَا تَعْقِلُونَ)
خداوند چون مقصد فطری خداجو و خداخواه این دستگاه را بخوبی میشناسد از نتیجه ی باطل و کفرآمیز کسانی که ظاهرا تفکر کرده اند نتیجه میگیرد بطلان مقدمات و مبانی اندیشه را و آنگاه شخص را در نتیجه ی حاصله بخاطر مقدمات فاسدش مؤاخذه میکند(نکتب ما قدّموا و آثارهم)
یعنی حکم میکند به نیاندیشیدن و تبعیت از هوا و هوس و وهم در مقدماتی که ظاهرا در ظاهر اندیشه اند.

وَ إِنْ یَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ کَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ یَحْسَبُونَ کُلَّ صَیْحَة عَلَیْهِمْ هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قاتَلَهُمُ اللّهُ أَنّى یُؤْفَکُونَ.

لطفا درِ گفتگو را نبندید !

گزارش
سقوط ! عنوان نوشته ای از جناب آقای رنانی است که متضمن یک هشدار و یک توصیه است.
طبق این متن، جمهوری اسلامی در 40 سال گذشته نتوانسته است کارآمدی و شایستگی خود را بعنوان نظام حاکم در ذهن مردم تثبیت کند، بلکه در این زمینه پی در پی شکست خورده است. در عینیت جامعه نیز نمادهای مقبولیت این نظام آرام آرام کمرنگ شده اند و اکنون در وضعیتی قرار دارند که میتوان گفت حذف شده اند. از دیدگاه نویسنده مرحله بعدی فروپاشی ساختار نظام است. احتمالا مقصود ایشان از فروپاشی ساختار همان انقلاب سیاسی است. چه اینکه در هشدار خود میگوید : قبل از آنکه انقلاب از پایین رخ بدهد، انقلاب را از بالا کلید بزنید !
نویسنده نه طرفدار نظام شاهنشاهی است و نه طرفدار نظام اسلامی و نه با هیچکدام از این دو فی نفسه مشکلی دارد، او تنها یک هدف دارد و آن تحقق توسعه لیبرال در جامعه ایران است. او معتقد است تنها راه پیشرفت همه جانبه و حقیقی ملت ایران اجرای مو به موی مبانی توسعه لیبرال است و برای مدعای خود قطعا شواهد و توضیحاتی دارد.
او هر درگیری که موجب عقب افتادن توسعه شود را به ضرر توسعه میداند. چه درگیری با آمریکا باشد و چه درگیری با طالبان، چه انقلاب 57 باشد و چه اغتشاشات بعد از آن !
در همین راستا و برای تحقق همین هدف، معتقد است باید یک جریان روشنفکری در کشور ایجاد شود که وظیفه خوودش را میانجی گری و آشتی بداند و بتواند جریانات مختلف را در مسیر توسعه با هم همراه کند. او برای توصیف این جریان از واژه “وسط باز” استفاده میکند. این جریان هم با هر کسی که در مسیر توسعه حرکت کند همراه است، میخواهد کراوات داشته باشد یا عمامه ! بلکه این وظیفه را بر دوش خود میبیند که کراواتی ها و عمامه ای ها را با هم بر سر میز توسعه بنشاند.

او مراحل فروپاشی یک حاکمیت را در چهار مرحله ترسیم میکند :
– سقوط ذهنی
– کارآمدی (1)
– شایستگی (2)
– سقوط عینی
– نمادها (3)
– ساختار ها (4)
ایشان در ضمن توضیحاتی، سه مرحله اول را تمام شده تلقی نموده و تنها راه جلوگیری از مرحله چهارم را تن دادن حاکمیت به خواسته هایی میداند که تا امروز به آنها تن نداده است.

نقد اول با دو ستایش
دکتر رنانی دغدغه ایران را دارد و این ستودنی است.
اما باید دانست که نسخه ای که ایشان برای ایران میپیچد، نسخه های بدیلی دارد که اتفاقا آن نسخه ها نیز توسط کسانی نوشته شده که دغدغه ایران و بلکه دغدغه انسان را داشته اند.
ایشان دغدغه وسط بازی یا همان میانجی گری و توافق میان جریان های مختلف و میان مردم و حاکمیت را دارد و این دغدغه نیز ستودنی است.
اما باز هم به نظر میرسد ایشان صلاحیت وسط بازی را ندارند. چه اینکه در طرف راست ایستاده باشد وسط باز نیست و اگر دم از وسط بازی میزند، مقصودش این است که در وسط بایستد و به جناح راست دعوت کند !
اساسا کسی که نسخه دارد، حق ندارد خود را وسط باز بداند !

امکان پاسخ نقد اول و مواجه با نقد دوم
البته ممکن است ایشان طرفداری لیبرالیزم و توسعه را یک ساحت شخصیت خودشان دانسته و دعوت به وفاق و گفتگو را ساحت دیگری از شخصیت خود معرفی کنند که علی رغم پیشنهاد جهت دار ایشان، این را تاحدودی میتوان پذیرفت.
در فرض پذیرش این دعوت، لازم است درباره تک تک مقدمات این تحلیل گفتگو شود و همچنین راه حل های بدیل توسعه نیز به گفتگو گذاشته شود و به طور کلی به سوالات زیادی پاسخ داده شود و بر سر پاسخ ها توافق هایی صورت بگیرد.
کارآمدی و شایستگی در ذهن مردم سقوط کرده یا در واقع ؟
اگر در ذهن مردم سقوط کرده، پس ممکن است در واقع اینطور نباشد، میتوان این را بررسی کرد ؟
اگر کارآمدی و شایستگی در واقع سقوط نکرده باشد، آنگاه نباید روی ذهن ها متمرکز شد و معنای شایستگی و کارآمدی و مصادیق آن را برای اذهان واضح کرد ؟
سقوط نماد ها بر اساس چه مستندات آماری مطرح میشود؟ آمارهای مخالف این ادعا را چه باید کرد ؟ آیا سقوط نمادها تمام شده یا در ابتدای آن هستیم ؟ آیا اصلا آغاز شده است ؟
آیا میتوان با انقلاب سیاسی از بالا شکاف اجتماعی را رفو نمود ؟ آیا این انقلاب فرضی به رسمیت شناختن و بها دادن و به تبع افزایش دادن شکاف اجتماعی نیست ؟

اگر رسالت میانجی گری و گفتگو را ارزش بدانیم، نباید پاسخ این دست سوالات را مفروض بگیریم و مستقیم سر پیشنهاد جهت دار خود برویم. این دیگر میانجی گری نیست. طرفداری است. وسط بازی نیست. راست بازی کردن است. نباید باب گفتگو را ببندیم !

با چه عینکی حوادث را می نگریم؟

تحلیل گر مدعی است که وقایع را آنگونه که هستند، می نگرد و براساس یافته ها و مشاهدات خود، ارتباط بین حوادث مختلف را یافته و بیان می کند.
اما سؤال اساسی این است که چه میزان پیش فرض های ذهنی تحلیل گر بر نوع تحلیل او از اتفاقات پیرامونش مؤثر است؟
به نظر می رسد اینکه ما از حوادث مختلف چه برداشتی داشته باشیم، به شدت بستگی به پایگاه فکری ما و پیش فرض های ذهنی ما دارد.
مثلا وقتی یک نفر در جمع با ما شوخی می کند، اگر آن لحظه محبت و صمیمیت زیاد نسبت به آن شخص در دل داشته باشیم، از آن شوخی برداشت مثبت می کنیم. اما اگر نگاه منفی نسبت به آن شخص داشته باشیم، این شوخی او را به عنوان تسویه حساب شخصی برداشت کرده و از شوخی او ناراحت می شویم.
این موضوع همچنین قابل تطبیق بر تحلیل های جامعه شناسان و آینده پژوهان و … از اتفاقاتی که در جامعه رخ می دهد نیز، می باشد.
کسی که معتقد است جمهوری اسلامی رو به سقوط است و در شرف شکست، همه اتفاقات جامعه را، اماره و نشانه ای بر شکست و سقوط حکومت می بیند. حتی بزرگترین حمایت ها از نظام را هم، به گونه ای می نگرد و تحلیل می کند، که هیچ دلالتی بر حمایت از نظام نداشته باشد.
مثلا معتقد است اعتراضات (اغتشاشات) پس از فوت مهسا امینی، کاملا مردمی، فراگیر و برخاسته از اعتراضات توده مردم است. اما وقتی می خواهد همه گیری سرود سلام فرمانده و استقبال بی نظیر از آن را تحلیل کند، آن را حرکتی حکومتی، حداقلی و ناشی از احساس خطر قشری از مردم می داند.
همچنین، راهپیمایی عظیم و میلیونی اربعین، راهپیایی های 22 بهمن و روز قدس و … را؛
لذا، اهمیت دارد که با چه عینکی حوادث را می نگریم. کسی که در اتمسفر علوم انسانی غرب رشد کرده، وقتی به جمهوری اسلامی می نگرد، مثل کسی است که عینک دودی به چشم زده؛ او همیشه پیرامون خود را سیاه و تاریک می بیند. تحلیل های چنین شخصی اصلا قابل اتکا نیست، هرچند سعی کند آزاداندیشانه به وقابع بنگرد.
البته آزاداندیشی حقیقی آن است که سعی کنیم با او همراه شویم و حقایقی که لابلای حرف های می شود برداشت کرد را، بفهمیم؛ گرچه خودش آن را اراده نکرده باشد.

نسبت حق با خاستگاه اندیشه!

بسم الله الرحمن الرحیم

نسبت حق با خاستگاه اندیشه

یکی از مهم ترین مسائل در آزاداندیشی تلقی های یکسان از پدیده ای مفهومی مورد گفت گوی طرفین است. اگر طرفین معنایی متفاوت از مفاهیم مورد استفاده در گفت گو را داشته باشند به نتیجه ای واحد نمی رسند واساسا امکان گفت گو وجود ندارد. محسن رنانی در مقاله سقوط نکاتی را متذکر شده که از طرفی در صحنه عمل می توان برای آن شاهد مثال هایی آورد و از طرفی دیگر می توان در مثال های او خدشه کرد و مثالهای مقابله با آن را متذکر شد و تمام آنچه که ادعا می کند را نپذیرفت.

اساساً ایشان پیش فرض هایی دارند که با پیش فرض‌های ما متفاوت است. ایشان ملاک اصلی تحول را توسعه می دانند وبرای ایشان مسیررسیدن به توسعه فرقی میان حرکت ذیل پرچم و حکومت الله و طاغوت وجود ندارد و می گوید اگر حکومت پهلوی هم نسبت به دغدغه مردم کمی نرمی به خرج می داد و مقداری تحول را می پذیرفت الان وضعیت ایران از لحاظ توسعه بهتراز وضعیت فعلی بود. اساسا ما بدنبال توسعه به این معنا نیستیم بلکه دنبال پیشرفت هم جانبه هستیم. لذا بحث با ایشان را باید از نقطه ای دیگر شروع کرد. تا نتیجه ای بهتر رسید.

توسعه یا پیشرفت؟