حکومت فرهیختگی

حکومت فرهیختگی14020225

باور ما این است که انسان از ظرفیت درک های بلند اخلاقی برخوردار است. به همین جهت می شود مناسبات اجتماعی و حتی کاری را بر این امکان بنا کرد. این به معنای کن شدن نیاز به مدیریت است. هر میزان فرهیختگی بالا رود، نیاز به مدیریت کم می شود. یعنی خود فرد می داند و به اینجا رسیده است.

البته لازمه ی آن تقویت فرهنگ و طراوت فرهنگی هست. همچنین سرمایه گذاری روی رشد شخصی و تقویت خود مدیریتی باید باشد.

نتیجه این می شود که یک سیالیتی در مجموعه می شود. اسم این را سیالیت فرهیختگانی گذاشته بودم.

در مجموعه ما دو تیپ آدم داشتیم. بعضی ها گلایه می کردند که شما اجازه نمی دهید ما کار کنیم و بعضی ها میدان را باز می دیدند.

هر میزان تعهد و هوشیاری به خرج دهید، آزاد می شوید. اینجا توضیحات خیلی خوبی وجود دارد.

انما یرید الانسان لیفجر امامه. ما دوست داریم وقتی به تعهداتمان پایبند نبودیم، کسی به ما چیزی نگوید. اسم این تواصی به حق نیست. اگر متعهد باشید و تقوا بورزید، یفجر امامه، کسی به شما کاری ندارد. یعنی به آن گرایش فطری می شود پاسخ درستی داد.

آفات این رویه(مصائب تکریم)

شل و رها و بی رمق و نیم جویده شدن کارها است.

اگر دز فرهیختگی پایین باشد و رسیدگی فرهنگی و مطاوعه فرهیختگی یعنی جذب آن فرهنگ و فرهیختگی بالا باشد، اصلا اینطور نمی شود و از ظرفیت هایی که کسی نمی شناسد، کاری بیرون می کشند.

پیشنهاد من این است که بر اساس حکومت فرهیختگی مجموعه را اداره کنیم.

معتقد هستم جامعه منتظر یک همچنین چیزی است. و الا باید نظارت را بالا ببرید و سازمان تأسیس کنید.

اگر دوستان یک فهرستی از ارزش ها را در مجموعه محقق کنند، فهم ما کامل می شود و باور ما تمام می شود. و هم اینکه یک چیزی برای اشاره و تکیه کردن داریم.

آزاداندیشی، بین دو اتهام !

مکتب مشاء به تبع از مکتب فلسفه یونان، غایت تربیت و اخلاق را تعادل قوای آدمی میشمارد.
انسان برتر از این نگاه انسانی است که نه جبون است و نه متهور، نه شهوتران است و نه خموده و قس علی هذا
البته شواهد زیادی را میتوان یافت که در موارد بسیاری از جمله مسائل اخلاقی و نه در همه موارد، دین از انسان همین تعادل را طلب میکند.
گاهی فرموده اند نه جبر و نه تفویض لبکه امر بین الامرین
و گاهی فرموده اند در انفاق نه دستانت را کامل باز کن و نه کامل ببند.
این نوع توصیه ها، مختصات حالت مورد نظر را مشخص میکند. یک طیف را معین میکند و بعد از مشخص کردن یک بخش از ابتدای طیف و بخش دیگری از انتهای طیف، محل بین این دو را مورد توصیه قرار میدهد. این کار باعث دقیق شدن توصیه و دفع اختلاط آن با افراط و تفریط در هیمن طیف میشود.
آیا میتوان آزاداندیشی را نیز اینگونه تعریف کرد؟ آزاداندیشی روی کدام طیف قرار میگیرد ؟ کجای طیف است ؟ دو طرف دیگر طیف چه مفاهیمی هستند ؟
زمانی این نکته به ذهنم رسید که در یک گفتگو میان دو نفر از یک سنت فکری در مواجهه با یک اندیشه از سنت فکری دیگر، هرکدام دیگری را متهم مینمود.
فرد الف اندیشه مخالف را می ستود و از دغدغه به حق او تعریف میکرد و نقاطی از متن که دلالت بر حسن ظن و خیرخواهی آن متن بود را گوشزد می نمود.
فرد ب اندیشه مخالف را واقعا مخالف میپنداشت و نقاطی را مورد توجه قرار میداد که زمینه سو برداشت ها را فراهم میکرد و میشد از آن ها برای اتفاقاتی که اخلاقی نیست استفاده کرد.
فرد الف توسط فرد ب ، متهم میشد به ساده اندیشی !
فرد ب توسط فرد الف ، متهم میشد به سوء ظن !
به نظر میرسد میتوان آزاداندیشی را در نقطه ای میان همین دو اتهام مطرح کرد. نه ساده اندیشی و نه سوء ظن ، بل امر بین الأمرین !
آزاداندیش ساده اندیش نیست، تمام ضعف های مبنایی و تبعات منفی اندیشه دیگری را می بیند و اگر لازم باشد به خاطر همین ضعف ها و تبعات با آن مقابله میکند.
از طرفی آزاداندیش سوءظن هم ندارد، نقاط مثبت، اعم از مبانی، زمینه ها یا تبعات مثبت اندیشه دیگری را می بیند و آنها را نیز برجسته میکند.
آزاداندیش سعی میکند واقعیت را ببیند و از این رهگذر به حقیقت دست پیدا کند.

تفکیک میان عقیده و اندیشه

به نظر می‌رسد که باید میان اندیشه و عقیده تفکیک کرد؛ برای اینکه تفکیک راحت‌تر باشد، از کلمه باور استفاده نمی‌کنم و آن را ترجمه عقده در نظر می‌گیرم.

به نظر می‌رسد میان اندیشه -به معنای حاصل مصدری- و عقیده تفاوت وجود دارد و در لفظ چه بسیار که اندیشه و عقیده را به اشتباه در جای یکدیگر به کار می‌بریم؛ البته در بسیاری از موارد هم کلمه «باور» را بر هر دوی آن‌ها اطلاق می‌کنیم؛ امّا به نظر می‌رسد که باید میان ساحت عقل و قلب تفاوت گذاشت؛ آنچه حاصل مصدر اندیشیدن است با آنچه عقده می‌شود تفاوت دارند؛ به تعبیر دیگر اندیشه باید پیوند و گره با قلب بخورد تا عقیده شود؛ البته ممکن است چیز‌هایی با قلب پیوند بخورد که اساسا اندیشه نباشد به این معنا که از طریق و راه عقل و اندیشه عبور نکرده باشد؛ چه بسیار عقیده‌هایی که متعصبانه است، و چه بسیار عقیده‌هایی که صرفا از عواطف برخواسته‌اند و هیچ گونه تعقلی در آن نیست و البته ممکن هم هست یک اندیشه خطا تبدیل به عقیده بشود.

تعیین تکلیف در مسأله ی آزاد اندیشی میتواند در فتوای فقهی فقها موثر باشد…

اگر تکلیف مساله ی اندیشه و آزاداندیشی و اصول و موانع آن و نقش آن در تحقق موضوعات عناوین فقهی مشخ و پای آن به فقه باز شود آنگاه میتواند در مسائل و فتاوایی مثل مسأله ی ارتداد که مرتبط با ساحت عقائد افراد است تاثیرگذار باشد.

مثلا در شرایطی که جامعه آماج بمباران تبلیغاتی دشمن باشد و عملا تا حدّ زیادی امکان آزاداندیشی از افراد سلب شده باشد ممکن است موضوع ارتداد یا موضوع اجرای حکم ارتداد تغییر کند و صرفا عقیده ی بالفعل فرد ملاک نباشد و تحقق یا عدم تحقق بستر آزاداندیشی هم  داخل در موضوع حکم فقهی داخل شود.

آیا می توان عقیده را آزاد نگذاشت؟

بسم الله الرحمن الرحیم

یکی از عزیزان در حلقه طرح بحثی اینچنین داشتند : “اصلا ازادی عقیده به چه معناست؟ مگر می شود از آزادی عقیده یا عدم ازادی آن صحبت کرد؟ ایا منظور آزادی اظهار عقیده است؟” و با عنایت به سخنی که در ادامه فرمودند می توان پی برد که ایشان مرادشان از عقیده، قطع است : “ما می تونیم از آزادی قطع حرف بزنیم؟” .

در این مورد چند توجه میتوان داشت:

نخست آنکه آیا عقیده همان قطع است؟ ظاهر مسال این است که چنین نیست، و قطع خصوصا آنچه در دانش اصول فقه به آن پرداخته میشود و محل بحث قرار میگیرد عبارت از یک حالت نفسانی است که در آن حالت انسان هیچ احتمال خلافی در مورد متعلق باور خویش نمیدهد. اما بحث از عقیده اگر چه به میزان باورمندی فی الجمله مربوط میشود اما بحثی غیر از حالات نفسانی است و عقیده داشتن مساوی قطع داشتن نیست. لذا ضرورتی ندارد هر آنچه در بحث قطع مطرح میشود اینجا نیز مطرح شود.

دوم اینکه حتی در مورد همان قطع نیز بحث از عدم آزادی قطع بحثی ممکن است، مساله ی آزادی و عدم آزادی عقیده به این معنا نیست که همگان موظف اند در نهان ذهن خودشان جلوی انتاج از برخی مقدمات به سمت برخی نتایج را بگیرند، این مساله که شدنی نیست، بلکه منظور این است که ما چون عقیده داشتن به آنچه خلاف واقع است را ممنوع میدانیم و آن را جهل و جهالت میدانیم، بر خودمان لازم میدانیم تا با جهل و جهالت مبارزه کنیم؛ به عنوان مثال اگر این جهالت نمادی دارد ما استفاده از این نماد را در جامعه ممنوع میکنیم و یا اگر حقیقت اثبات شده نمادی دارد ما هر گونه مبارزه و اهانت به نماد حقیقت را دارای مجازات شدید قرار میدهیم.

ارتداد حکمش اعدام است، بت را باید شکست و اهانت کرد، همچنین سب النبی ص و اهانت به قرآن کریم مجازات های شدید دارند.
استفاده از نمادهای لواط گری ممنوع است و …

اندیشه برای رسیدن به حق مجاز، ابراز عقیده باطل غیر مجاز

در نسبت آزادی اندیشه و آزادی عقیده تأمل ایجاد می شود که اگر اولی آزاد است و آزاد بودنش مطلوب و ممدوح است چرا دومی آزاد نیست و نه تنها مذموم است بلکه در حالت هایی مثل ارتداد برخورد خشنی با افراد می شود؟

به نظر می رسد باید دید که نگاه ما به آزاداندیشی چیست و تفاوت با آزادی عقیده چه می شود؛ حقیقت و جوهره آزاداندیشی این نیست که انسان آزاد است که بدون هیچ ضابطه و قانونی بیندیشد، بلکه اندیشه آزاد نیز مقید به این قید است که باید از تعصب و تقلید و ترس و انواع و اقسام وابستگی رها باشد و همچنین در قید اندیشه بودن اندیشه شود و قواعد منطقی حاکم بر اندیشه که اگر رعایت نشود دیگر اندیشه اندیشه نخواهد بود را مراعات کند. همچنین این محدود به قیودی نبودن و در دایره قواعد منطقی اندیشیدن حتماً باید با دغدغه و هدف رسیدن به حق صورت بپذیرد تا عنوان آزاداندیشی را از آن خود کند؛ جوهره آزاداندیشی حق گرایی و حق پذیری در لایه اندیشه است. اگر قائل به نسبیت و شکاکیت باشیم اساساً اندیشه ای معنا ندارد که حالا بخواهد آزادی در آن معنا داشته باشد، و اگر قائل به این باشیم که رسیدن به حق و حقیقت ممکن است، اندیشه ای که برای تلاش به رسیدن به حقیقت است اگر گرفتار قیودی که ذکر کردیم نباشد اندیشه ای آزاد خواهد بود.

پس آزاداندیشی خود موضوعیت ندارد بلکه طریقیت دارد برای رسیدن به حق، همچنین اگر حقایقی را با اندیشه آزاد اثبات کردیم در اندیشه های بعدی باید مقید به آن ها باشیم، مگر اینکه بخواهیم در مورد حق بودن خود آن ها اندیشه دوباره ای بکنیم، از آنجا که وجود خدا و انبیاء و کتاب آسمانی و تنها نسخه ادعا کننده سعادت ابدی انسان که گرایش فطری اوست به برهان عقلی و معجزه الهی ثابت می شود و جامعه اسلامی بر مبنای این حقایق بسیار بزرگ شکل می گیرد، کسی در این جامعه حق این را ندارد که عقیده باطلی خلاف این حقایق عظیم ابراز کند و اگر این اتفاق افتاد چون امنیت اعتقادی و روانی جامعه اسلامی را به هم زده است به عنوان مرتد شدیدترین برخوردها با او می شود. اما اگر کسی بخواهد در این حقایق ثابته بیاندیشد تا به آن ها برسد مانعی وجود ندارد بلکه در نائل شدن به عمق فهم در اینجا سلوک انسانی به سمت خدا قرار دارد، و اگر کسی اندیشید و به حق بودن این حقائق نرسید، اگر بخواهد در جامعه اسلامی زندگی کند به هیچ وجه حق ابراز این نتیجه باطل خود را ندارد، اگر می خواهد عقاید باطل خود را تبلیغ و ترویج کند باید از ذیل حاکمیت اسلامی خارج شده و به منطقة الکفر برود و الا مرتد است و شدیدترین عقاب ها را دچار خواهد شد.

 

#یادداشت_359

عقیل رضانسب 14020225