چرا بچه ها دوست ندارند کارتن مورد علاقه شان را تنهایی ببینند؟

خیلی وقتها بچه ها را دیده ام که برای دیدن و لذت بردن از کارتن مورد علاقه شان دنبال برادر یا خواهر یا پدر یا هر کسی که دوستش دارند میگردند و بهمین خاطر برخی اوقات با آنها می نشینم و کارتن میبینم.

 

این دنبال دوست و همراه گشتن بچه ها مخصوصا از نوع همسن شان بخاطر این است که انسان یک هویت اجتماعی دارد و بهمین دلیل است که بر سرسفره ی غذا، در تماشای تلویزیون یا مناظر زیبا در جمعی که دوستشان دارد بیشتر لذت میبرد، با جمع بهتر میخندد و با جمع راحتتر عبادت میکند و با جمع بهتر سلوک میکند.

و دقیقا بهمین خاطر است که انسان با جمع در لایه ای مهیمن و راقی تر نسبت به فردی اندیشی می اندیشد. و بهمین دلیل است که مرحوم شاه آبادی رحمه الله علیه میفرمایند وقتی جامعه ی ایمانی را تشکیل دهیم تازه آیات قرآن را میفهمیم.

لازمه ی تحقق این جمعی اندیشیدن و جمعی فکر کردن، گفتگو کردن و بیان کردن آنچیزی ست که در ذهن بصورت علم اجمالی و بسیط وجود دارد.

 

در فرآیند گفتگو و بیان اندیشه سه اتفاق رقم میخورد:

 

یکی اینکه آنچه در ذهن وجود دارد بزبان آورده میشود و همین ظهور و بروز علم بسیط و اجمالی در اعضا و جوارح خودش باب انفتاح علم را باز میکند.

اتفاق دوم این است که این ظهور و بروز برای یک جامعه ی هدف و مخاطب انسانی صادر میشود یعنی برای بز أخفش نیست لذا همین مخاطب محوری در فعال شدن و روییدن اندیشه مؤثر است.

اتفاق سوم این است که از جامعه ی هدف بازخورد میگیرد و همین بازخورد خودش باب رشد اندیشه را فرآهم میکند.

با این توضیح آزادی بیان از لوازم تحقق آزاداندیشی در لایه ای اجتماعی است.

عقیده یعنی چه و آزادی عقیده صحیح است یا خیر

???? عقیده یعنی چه و آزادی عقیده صحیح است یا خیر????

???? اگر تعریف آزاداندیشی، این است که اندیشه، از قیود و تعصبات آزاد باشد، پس تعریف آزادی عقیده هم یعنی، عقیده از قیود و تعصبات آزاد باشد. در این صورت آیا می توانیم بگوییم ما قائل به آزادی عقیده هستیم؟
چراکه در این صورت آزادی عقیده یعنی عقیده در گرو چیزی غیر از حق نباشد همانطور آزاداندیشی را اینگونه معنا کردیم که اندیشه در گرو چیزی غیر از حق و واقع نباشد

???? شاید بتوان این پاسخ را داد که میان آزاداندیشی و آزادی عقیده تفاوت است. و آن این است که صفت آزادی برای اندیشه، در حقیقت صفت توضیحی است نه احترازی. یعنی اندیشه زمان اندیشه است که آزاد و با انگیزه فقط دریافت حق، باشد و الا اگر در گرو تعصب و چیز دیگری باشد، اساسا اندیشه نیست بلکه یک پویشی ذهنی و ابزاری مانند کامپیوتر است.
اندیشیدن مترادف با تفکر و تحقیق است. در ماهیت تفکر و تحقیق، به دنبال حق و واقع بودن، شرط است. اگر کسی پویشی ذهنی انجام دهد ولی به دنبال حل یک امر واقعی و حق نباشد، اساسا تفکر نکرده است.
اما عقیده اینگونه نیست. عقیده مانند اندیشه نیست که قید به دنبال واقع و حق بودن در ذاتش نهفته باشد. عقیده می تواند به هر چیزی شکل بگیرد. عقیده یک گره قلبی به یک گزاره است. و می تواند از روی اموری چون تعصب و سنت و میلهای سطحی و غیره شکل گرفته باشد.

????اما سوال این است که آیا انسان می تواند به گزاره ای که از روی اندیشه و حق جویی به آن نرسیده، عقیده پیدا کند؟ مثلا کسی که می داند حق با ولایت، ولی الله است ولی هدف و خواسته اش، رسیدن به نفسانیتش است، آیا این فرد می تواند به عدم ولایت ولی الله، عقیده و باور پیدا کند؟
شاید بتوان گفت اتفاقی که در درون این شخص می افتد، عقیده به باطل نیست بلکه عدم عقیده به حق است. اگر کسی حقی را در مقام اندیشه و عقل بفهمد ولی آن را به مرحله قلبش نرساند و یا به تعبیر دیگر، قلبش در برابر آن حق کرنش نکند، عقیده به حق در او شکل نگرفته است. اما دیگر عقیده به باطل هم در او شکل نگرفته است. چون انسان اساسا نسبت به یک گزاره غیر حقیقی نمی تواند عقیده پیدا کند. همانطوری که اندیشه بدون حرکت آزادانه، اساسا اندیشه نسیت. و بروزات این شخص، صرفا عدم عمل به حق است نه اینکه به امر غیر حق، عقیده پیدا کرده باشد. در این صورت همانطور که اندیشه را آزاد دانستیم، نتیجه آن را هم باید آزاد بدانم.
مگر اینکه بگوییم عقیده باطل یعنی گره و خواست قلبی نسبت به هدفی به انگیزه خود نه به انگیزه حق. در این صورت عقیده باطل معنادار است. درنتیجه باید بگوییم عقیده آزاد نیست.

بنابراین آزاد بودن یا نبودن عقیده، به معنا و تعریف عقیده بستگی دارد. عقیده، خواست قلبی است یا کرنش در برابر یک گزاره ذهنی؟

#سید_ابراهیم_رضوی
#آزاداندیشی
#یادداشت 102

حفاظت شده: ایده اصلی ما(1)

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید:

مفاد جهاد تبیین 2

واقعیت انقلاب بیش از آن که در نقطه توصیف ثمرات و دستاوردهای انقلاب اسلامی باشد، بیش از آن که سعی بر این داشته باشد که کارنامه جمهوری اسلامی را برررسی کند، بیش از آن که به دنبال دقت در عکس نهایی و موقف فعلی جمهوری اسلامی باشد، به دنبال شرح و بسط داستان انقلاب اسلامی از ابتدای تا اکنون است. بیان واقعیت انقلاب اسلامی یک چهره ایستا نیست که بسنجیم چه قدر هزینه داده ایم و چه به دست آورده ایم. بلکه واقعیت انقلاب اسلامی به دنبال روایت پویا از ابتدای انقلاب تا به اکنون است. درواقعیت انقلاب باید داستان درگیری انقلاب بیان شود.

داستان انقلاب اسلامی یعنی بیان رشد و نمو انقلاب اسلامی در صحنه درگیری که با نظام سلطه خلق کرده است. و به چه میزان در این تطور جبهه های خودی وخارجی دچار فراز و نشیب شده است.داستانی که رهبر انقلاب در گام دوم در بند های ابتدایی سعی در شرح این ماجرا دارد.

 

 

بیان واقعیت انقلاب اسلامی با همه کشاکش ها و قوس و نزول های انقلاب اسلامی عنصر هنری روایت را ضروری می کند. روایت یعنی آن کلان تصویری که تصویر های خرد و کوچک را معنا بخشی می کند و به مخاطب امکان باز تحلیل و باز نگری واقعیت موقف را می دهد.این عنصر هنری این روزها پیروزی های ایرانی را بایکوت می کند و شکست ها را ناشی از بی عرضگی ایرانیان باز نمایی می کند.

 

بنا براین واقعیت انقلاب در یک محور یعنی بیان دستاوردها و بیان کارنامه انقلاب اسلامی بعد از 40 سال اما واقعیت انقلاب به دنبال به روایت کلان است روایت کلانی مبتنی بر سیر حرکت انقلاب اسلامی در برابر موانع داخلی و خارجی است.و از این جاست که درگاه امید زایی برای مردم باز میشود و الا بیان دستاوردها بدون چتر روایت کلان امیدزا نیست بلکه دچار تحریف و امید سوزی می شود.

مفاد جهاد تبیین 1

سخن از گام دوم و شرح  و بسط بیانیه رهبری در آغاز چهل سال دوم انقلاب از جمله محورهای گفت وگو حزب الله در این سالها بوده است.تحلیل گام اول انقلاب، دلالت ها و مدالیل مختلف بیانیه، طرح کلان رهبری، حلقه های میان به عنوان کنشگران اصلی گام از جمله بحث هایی بوده است که در این چند سال تقلاهایی زیادی برای دستیابی بر فهم خرد پشتیبان این گام بوده است.

و در بیانات رهبری که مهم ترین آن در تاریخ 1/3/98 ایراد شد نقشه راه تحقق گام دوم مبتنی به به صحنه آوردن اراده های ایمانی در کانون حرکت انقلاب تشریح و تبیین شد. این که چگونه انقلاب اسلامی در این گام به دنبال استمرار بخشی و تکامل بخشی به نظریه انقلابی خود است و چگونه سعی دارد قیام ملی رقم بزند. و از چه الگوی راهبری پیروی می کند.این بحثه در زمره مباحث سامان دهی وضعیت کنونی نیروها برای رقم زدن عالی ترین نقاط گام تمدن ساز انقلاب اسلامی است.

اما در کنار این بحث باید از نرم افزار این حرکت ملی صحبت بکنیم. و اساسا این حرکت بر اساس چه آبشخوربناست رقم بخورد. و نرم افزار پیش برنده و تسهیل گر این حرکت چیست؟ و اساسا اراده ها در دل چه نرم افزاری ترمیم میشود و به نقطه غیر قابل رسوخ خود می رسند و خلاقیت و ابتکار به جوشش در می آید؟

 

جهاد تبیین با همه عرض و طولش به دنبال رقم زدن اتمسفری است که ساخت ذهنی را هدف گرفته و اراده ها را تا مرز اقدام می آورد. جهاد تبیین جهادی است برای قیام و صرفا تدافعی نیست بلکه توصیه ای است که در دل آن ساخت جدید وتحولی را در عرصه واقع هدف گرفته است. و براساس نظریه حرکت انقلاب گفتمان قدرت زاست و اقتدرا آفرین است.

 

اما سوال این است جوهره جهاد تبیین چیست؟ وقتی سخن از تبیین و روشنگری می شود بناست از چه چیزی سخن بگوییم و چه امر مبهم و مجملی را تبیین کنیم؟ گره هایی ذهنی کجاست و چه نقاطی از ساخت ذهنی انقلابی مردم ایران هدف گرفته شده است؟ آیا در جنگ تبینی نیاز به تبیین همه چیز است؟ گفتمان اراده ساز چیست وقتی سخن از جهاد برای اقدام می کنیم. چه مفادی این اقدام را رقم خواهد زد؟با نگاه  به همه صحبت های رهبری از آغاز طرح بحث جهاد تبیین امروز انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی در دو محور باید محاصره تبلیغاتی را بشکند و ایران را به مرز تحول برسد: واقعیت های انقلاب و حقیقت انقلاب.

غنای راهبردی جهاد تبیین

انقلاب اسلامی از ابتدای نهضت تا آن روزی که ارتش برای بیعت با امام حاضر شد؛ تماما با ابزارهای فرهنگی راه خود را پیش برد. کوران حوادث هیچ گاه انقلاب وانقلابیون را مضطرب و خشمگین نکرد؛ تا جواب خون را با خون دهد. امام با شعار آن که گوشت و پوست قدرت بیشتری از توپ و تانک دارد مسیر انقلاب را باز کرد. امام سلاح و مبارزه مسلح را در تنافی با حضور مردم می دانست. سلاح در نگاه امام ابتدا ذهن مردم را هدف می‌گیرد بعد به سراغ شاهنشاه می رود.

 

مبارزه در نگاه انقلاب اسلامی یک سنت و نتیجه جدال های دیالکتیک نیست. تا با استضعاف ناس قیام بر علیه فرعونیان کند، تا طبقه ای بر طبقه دیگر چیره شود و آن طبقه فائق نیز در طول تاریخ مغلوب طبقه دیگر شود. مبارزه در نگاه اسلامی با اراده انسانی آغاز می‌شود.این اراده ثمره سال ها گفتمان سازی از دل تبیین گری های مداوم و مستمر است.

 

تبیین گری راهبرد مبارزاتی اسلامی است و در شرایطی که امکان جهاد نیست تنها راه کار مبارزاتی است. تبیین‌گری در ابتدا ساخت ذهنی مردم را هدف گرفت و در قدم بعد به دنبال تحول ساخت اجتماعی است. تبیین گری تا به آن جا پیش می رود که در شعار و کلمه مردم را به اتحاد می رساند و این اتحاد رمز پیروزی انقلاب است.

سرگردانی یا خود گردانی فرهنگ

چندی پیش با تعدادی از مولوی های اهل سنت دیداری داشتم. انقلابی بودند و انقلاب را قبول داشتند و وحدت را مایه پیشرفت و ارتقا ایران می دانستند. بحث که گرم شد که گله ای داشتند از نوع رویکرد به وحدت و وحدتی هم اکنون جمهوری اسلامی در آن می دمد. به نظر ایشان وحدت در سطح هم افزایی اجتماعی تا حدی رقم خورده است اما در سپهر سیاسی ایران این شعار بازتاب داده نمی شود. در تصمیم گیری ها  اهل سنت نقش بسزایی ندارند و سهمی در سبد تصمیمات اصلی کشور برای اهل سنت در نظر گرفته نشده است.

 

مقاله دکتر بهشتی یک برآمده از یک بحران در وضعیت توزیع قدرت براساس فرهنگ های متنوع ایران است این بحران برای ایشان تبدیل به یک مساله شده که چگونه حاکمیت انعکاس خردفرهنگ‌های کشور باشد . و چگونه حاکمیت براساس مشارکت فرهنگ های اقلیمی و باستانی و بومی ایرانی ها اداره شود. این مقاله هر چند در مساله خوب پیش رفته است اما در پاسخ دکتر بهشتی می دهد، در نسبت با مقوله سیاست نیست بلکه سعی دارد با تزریق اقتدار به فرهنگ خود فرهنگ را مدبر اداره کشور بداند. و اساسا سیاست براساس این مقاله برای دکتر بهشتی خود ولید فرهنگ است. و حامل فرهنگ نمی تواند باشد.

 

 

فروپاشی در پس دیوار خود ساخته

رنانی در نوشته خود خبر از دو سقوط می دهد یکی در عالم ذهن جامعه و یکی دیگر در واقعیت آن. در نگاه رنانی ذهنیت جامعه نسبت به کار آمدی و شایستگی حکومت برای حل مشکلات او در حال فروپاشی است. دیگر جامعه اعتمادی به راه حل ها و مسیرهایی که حکومت درپی طی کردن آن است ندارد. به نظر او این ذهنیت به خاطر اتفاقاتی است که در این چند دهه ایران افتاده و مسبب اصلی آن بازیگران صحنه هستند که به هیچ عنوان به دنبال کار آمدی نبوده اند و سعی بر این داشته اند با ساختن دوگانه‌های سیاسی از نقش آفرینی در کارآمدی فرار کنند.

 

رنانی در این متن مضطرب است و به خواننده این دل گرمی را نمی دهد که در پی اصلاح جامعه است. بلکه متن حاکی از آن است که او در پایین دیوار نشسته است به انتظار سقوط دیواری که از نظرش سقوطش قریب الوقوع است. از سوی دیگر نوشته رنانی خود اوست و سقوط اجتماعی که انتظارش می کشد گویا سالهاست در ذهنش اتفاق افتاده ست اما از سوی دیگر نوشته خود برساخته دنیای خود و رسانه هایی است که دائم با آن ها ارتباط دارد به همین خاطر نمی تواند نماد ها ونشانه های خلاف دنیای خود را نظاره کند. در نوشته رنانی هیچ تحلیلی از  اجتماعات پرشور نیست در نوشته رنانی تشییع حاج قاسم گم است یا اصلا اطلاع ندارد. در نوشته رنانی راهپیمایی ها کار حکومت است نه ذهن جامعه.

 

با رنانی کمی همراهم خوب ذهنیت جامعه حسن ظن به کارآمدی ندارد. به سیاست ها و سیاست گزاران بی اعتماد هستند و خسته از شعار ها و حرف ها شده اند. اما این به خاطر سقوط ذهنی نیست.بلکه نشان از ارتقا ذهنی دارد. انقلاب اسلامی با همه زنجیره ارزشی که حامل آن است : عدالت، جمهوریت، آزادی، استقلال به خوبی توانسته است این توقع را در ذهن مردم جانمایی کند که هر عملکردی که نتواند این ارزش ها متبلور کند ره به تاکستان برده است. انقلاب اسلامی در دل تحولات سرمایه داری جامعه خویش را عدالت خواه بار آورد تا مانع سیاست های عادی سازی شکاف طبقاتی شود. انقلاب اسلامی در آزادی خواهی های جهانی خوب توانسته است بین آزادی مشروع و اراده انسانی جمع کند. انقلاب اسلامی در دل تحریم ها خوب توانست بین استقلال و پیشرفت جمع کند . این شبکه ارزشی چنان ذهن مردم را ارتقا داده است که یکی از ارزش ها نباشد آن حرکت را قبول ندارد. به همین خاطر مردم خسته از کارآمدی  ساختارها و دیوان سالار هستند اما خسته از ارزش ها نیستند و این بزرگترین سرمایه حرکت آنان است…

رابطه آزادی بیان و آزاداندیشی

معمولا آزاداندیشی در معنای آزادی بیان گرفته می‌شود ولی ما به راحتی میان «آزاداندیشی» و «آزادی بیان» تمییز قائل می‌شویم و حتی در خود آزاداندیشی نیز، دو لایه آزاداندیشی فردی و اجتماعی را هم می‌فهمیم؛ با این وجود به نظر می‌رسد نمی‌شود دم از آزاداندیشی زد و در خصوص آزادی بیان دمی برنیاورد؛ به هر حال آزادی بیان خواسته یا ناخواسته در پی‌ آزاداندیشی هست و می‌آید حتی اگر میان آن دو جدایی بندازیم و هم دیگر تفکیک‌شان کنیم.

امّا مسئله اصلی این است که ما آزاداندیشی را پایه قرار داده‌ایم و تکلیف دیگر اخوات و خویشاوندان و اقربا آزاداندیشی را با امامت آزاداندیشی حل می‌کنیم؛ لذا تکلیف آزادی اندیشه، آزادی عقیده، آزادی بیان و دیگر آزادی‌ها با آزاداندیشی روشن می‌کنیم؛ و به عبارت دیگر از آنجایی که ما جوهره‌ی آزاداندیشی را حق‌طلبی و حق‌جویی می‌دانیم، این حق‌طلبی و حق‌جویی است که تکلیف و حد و مرز دیگر آزادی‌ها را مشخص می‌کند؛ همانگونه که حتی خود آزاداندیشی نیز در قید حق و حقیقت است و این حق و حقیقت است که تکلیف و حد و حدود آزاداندیشی را مشخص می‌کند.

مجازات کردن دیگری؛ عملی انسانی است ؟

بحث درباره مجازات اعدام امروزه یکی از جنجالی ترین و رایج ترین مباحث میان فضاهای روشنفکری که رسالت خود را نقد جوامع دینی میدانند تلقی میشود.
از دیرباز اعدام به عنوان یکی از انحاء مجازات به شمار می رفته است و جوامع مختلف بنا بر سنتی که به آن تعلق داشته اند برای جرایم سنگین این نوع مجازات را بر میگزیده اند.
برای بررسی اینکه آیا مجازات اعدام صحیح است یا خیر ابتدا لازم است تا بدانیم اساسا مجازت کاری درست و انسانی است یا خیر؟ پس از آن با بررسی ویژگی های این سنخ از مجازات به سوال اصلی یعنی تناسب آن با ارتداد و نسبت این دو با آزاداندیشی بپردازیم.
یک سوال مهم : کارکرد مجازات چیست ؟

باید توجه داشت که پدیده مجازات بر جنبه مادی انسان مبتنی است و تنها در صورتی مجازات دارای معنا و کارکرد خواهد بود که انسان را دارای هویتی مادی و حیوانی بدانیم. این به معنای نفی هویت روحانی و الهی انسان نیست. لذا این مبنا هم با تفکر اسلامی که انسان را دارای دو هویت میداند همراه است و هم با تفکر مادی که انسان را صرفا دارای هویت مادی میداند (‌هرچند امروزه خیلی قایل به این نظریه نباشند)

به نظر میرسد مجازات کارکردی جز بازدارندگی نداشته باشد و این مهم را در دو وجه نشان میدهد.
یکی در نسبت با خود فرد مجازات شونده و دیگری با افراد مطلع از این مجازات

سوال بعدی : کارکرد بازدارندگی چیست ؟‌
اگر یک ارزش را بتوان نام برد که همه ابناء بشر در همه اعصار بر روی آن اتفاق داشته باشند آن اصل لزوم چرخش زندگی روزمره انسان هاست !
در علم اصول فقه نظام حیات انسان یک منبع برای استنباط شریعت است.
در جوامع لیبرال آزادی فردی را فقط بخاطر نظام حیات انسان است که محدود میکنند.
همه انسان ها به این مطلب گرایش و اذعان دارند و حتی انارشیست ها بخلاف آنچه مشهور است عدم اقتدار سیاسی را مفید به حال همین نظام حیات انسانی میداند.
در عرف عامیانه فارسی برای نفی هر عنصری که مخل به نظام حیات انسانی باشد از عبارت : سنگ روی سنگ بند نمیشود استفاده میکنند.
ممکن است فردی یا افرادی تمام رفتارهای بشری را با هر کم کیفی مبتنی و ناشی از فطرت پاک او بدانند. چنین افرادی اساسا منکر اصلی ترین اصل انسانی یعنی همین لزوم چرخش حیات انسانی هستند زیرا اگر در اختلافات و نزاع های بین انسان ها هردو طرف را مصیب بدانیم و قضاوتی صورت ندهیم زندگی انسان فاسد و مختل میشود. از دیرباز انسان ها بدنبال این بوده اند که فردی را قاضی کنند تا اختلافات را حل کند و به نفع یکی حکم دهد. این یعنی انسان ذاتا گرایش به این دارد که از بلاتکلیفی بیرون بیاید. سر این گرایش نیز در همان گرایش فطری به چرخش حیات انسانی است.

در نتیجه
– بخشی از رفتارهای انسان ناشی از وجه مادی و حیوانی اوست نه وجه روحانی و الهی او
– این بخاطر هویت دوعاملی اوست
– در تعامل انسان ها با یکدیگر باید به هردو بعد التفات داشت و از ابزارهای مناسب هردو استفاده کرد
– کارهایی که چرخه حیات انسانی را مختل میکند معمولا از هویت مادی سرچشمه میگیرند
– این اعمال نیاز به بازدارندگی دارند تا از تکرار و ترویج آن جلوگیری شده و چرخه حیات انسانی حفظ شود. و ابرز ابزار بازدارندگی مجازات است. هر چه عمل (جرم) سنگین تر باشد مجازات سنگین تری نیز در پی خواهد داشت.

آزادی بیان راهبردی ترین روش برای گسترش ولایت و جامعه پذیری

مساله آزادی بیان در چه شرایطی مطرح شده است؟

مساله آزادی بیان زمانی شکل می‌گیرد که اجتماع و اندیشه اجتماعی مطرح است.

اجتماع براساس یک سری از مصالح ومفاسد عام شکل می‌گیرد. مثلا یک مصلحت عام تقسیم کاراست و براساس آن روابط بسیار پیچیده ای شکل میگیرد . نکته بسیار مهم در اینجا آن است که این اجتماع آزادی انسان را حد می‌زند. به این معنا که هرچند انسان بوجود آورنده جامعه است اما این پدیده به محض آنکه متولد شد از اختیار انسان می گریزد و او را تابع خود میکند.

از این جهت آزدی بیان در هراجتماعی مطرح است. از آن جهت که جامعه بالذات یک هژمونی تولید می‌کند و بشر بالذات دارای اختیار و به دنبال آزادی است اندیشمندان همیشه با این سوال روبرو بوده اند که چه تقریری باید از این تضاد داشته باشند؟ اگر جانب آزادی بیان صرف را بگیرند میدانند که این وضعیت میتواند و حتما منجر به شک گرایی دراصول یک نظام اجتماعی خواهد شد و اقتدار اجتماع آرام آرام ضعیف میشود وثبات از آن جامعه رخ برمی‌بندد. ازطرفی اگر جانب ثبات واقتدار جامعه صرفا گرفته شود وکم رنگ ترین طیف آزادی بیان را بپذیریم اولین اتفاقی که برای این جامعه می‌افتد این است که همیشه نگاهش به بالاست. این وضعیت باعث دستوری شدن همه چیزمی‌شود. دراین حالت جامعه بشری به یک ایستایی مذموم میرسد که پذیرفته تعدادی به جای آنها فکر میکند و تصمیم میگیرد. پیشرفت این جامعه پیشرفت همگانی نیست و اساسا اتفاقی که در این جامعه می‌افتد این است که فکر و اندیشه تحت اسارات درآمده و آژادی فکر از این جامعه رخ بربسته است.

پس دراینجا باید هم جنبه ثبات را در نظر گرفت وهم جنبه تغییر را. باید هم اقتدار و حفظ اجتماع را دید و هم جنبه پیشرفت و تکاپوی آن را.

نکته ای که دراینجا به ذهنم میرسد این است که اساسا مشکل جایی به وجود میاید که جامعه را درای یک هژمونی و اقدار از بالا به پایین ببینیم. به عبارت دیگر تصورشکل گرفته از اقتدار در این جامعه یک اقتدار مرکزی و از بالا به پایین است. اما اگر بتوان گونه ای دیگر از اقتدار را صورت بندی کرد مساله رنگ میبازد.

ما اگر بتوانیم جامعه ای را تصویر کنیم که مردم آن جامعه آن را از آن خود بپندارند و اقتدار و حفظ نظام آن جامعه در توده مردم باشد اساسا آزادی بیان هیچ گاه هیچ مانعی برای حفظ نظام نخواهد بود. این جامعه چون از درون میجوشد و تفکر میکند اتفاقا به آزادی بیان بی قید وشرط احتیاج دارد. زیرا توانایی این جامعه در آن است که غیر را به راحتی در خود حل وفصل میکند و به جای آنکه ترسو باشد بشدت مهاجم و ویران کننده رقیب خود است.

آنچیزی که در پارگراف بالا گفتم وضیت جامعه مطلوب است. در آن جامعه اساسا صورت مساله پاک و میشود. ولی در وضعیت تاسیس بنظر باید قضیه متفاوت باشد. هرجامعه ای در وضعیت اولیه خود باید بگونه ای از خود محافظت کند. البته این محافظت میتواند صورت های مختلفی بخود بگیرد ولی یکی از مترقی ترین گونه های آن صورت دهی جامعه تحت ولایت است. ولایت به معنای انسجام شدید در یک بستر حقیقی است که افراد خود را در برابر بیگانگان این اندیشه و ساحت تفکر حفظ میکنند. اقتدار این جامعه به انسجام هرچه بیشتر و وحدت حقیقی آن نزد توده مردمی است که ذیل ولایت می‌باشند. در اینجا آزادی بیان یک روش راهبردی برای گسترش ولایت است. اتفاقا چون همه آحاد تحت ولایت همه در کارهمند و برای حفظ همدیگر زمان دارند ترسو نیستند و بشدت مهاجمند.

آنچیزی که باقی میامند حل وفصل بحث ارتداد و تحلیل درست از بعضی از اتفاقات تاریخی مثل مسجد ضرار است که انشالله در سیاه قلم بعدی بدان خواهم پرداخت.