ضرورت درک مشکل و مسئله ی اندیشمند

در مواجه با اندیشه و تفکر یک فرد اگر می خواهیم با روحیه آزاداندیشانه عمل کنیم و به دنبال کشف حقیقت هستیم، گام اول این است که بدون هیچ جبهه گیری ای سعی کنیم دغدغه اصلی صاحب اندیشه را درک کنیم. چه چیزی به او فشار آورده و باعث شده او به این مسئله فکر کند و به این ایده برسد؟

«مشکل» یک قضاوت و ادراک حسی است که انسان از محیط به دست می آورد. ادراک میکند که مشکلی وجود دارد و چیزی در جایی که باید باشد نیست. اما اینکه (دقیقا چه چیزی؟ در کجا؟ و چرا نیست؟) مشخص نیست. یک وضعیت نامطلوب درک می شود لکن آنقدر مبهم و نامشخص است که نمی توان آن را توضیح داد و تشریح کرد. به دلیل همین ابهام نیز ارائه راه حل برای آن ممکن نیست. به صورت اجمالی دانسته میشود که باید کاری انجام گیرد لکن اینکه دقیقا چه کاری باید انجام شود مشخص نیست.

پژوهش وقتی آغاز می شود که «مشکل» تبدیل به «مسئله» شود. در «مسئله» وضعیت موجود و وضعیت مطلوب به وضوح تصویر و تعریف می شوند و چیزی که محل سوال باقی می ماند چگونگی رسیدن از وضعیت موجود به وضعیت مطلوب است. لذا «مسئله» واضح تر و شفاف تر از «مشکل» است و «مشکل» را تعریف کرده است.

مشکلات بسیاری در زندگی ما وجود دارند که اساسا آنها را نمی بینیم. گام اول دقت در تشخیص و دیدن «مشکل» است. هرچه مشکلات سریعتر و بهتر دیده شوند، حل آنها نیز راحت تر خواهد بود و از عمیق تر شدن و پیچیده تر شدن آنها جلوگیری خواهد کرد. لذا گام اول دیدن مشکل است.
در گام بعد «مشکل» باید تبدیل به «مسئله» شود. یعنی توصیف وضعیت موجود به درستی انجام گیرد و وضعیت مطلوب نیز تعریف شود. مسئله از دارایی های قبلی انسان تغذیه می کند.
در مرحله بعد باید برای یافتن چگونگی حرکت از وضعیت موجود به وضعیت مطلوب به پژوهش را ادامه داد و مسئله را «حل» کرد.

لذا برای بررسی دقیقه اندیشه یک فرد و کشف حقیقت نباید از نتیجه گیری نهایی او شروع کنیم، بلکه باید سعی کنیم اولا مشکلی که او حس کرده را درک کنیم، ثانیا بفهیم چرا این مشکل را به صورت این مسئله تقریر کرده است و ثالثا به بررسی راه حل او بپردازیم. از ابتدا سراغ درستی یا نادرستی راه حل رفت نمی تواند ما را به درک اندیشمند و بررسی دقیق و منصفانه ایده او برساند.
.

باغبانی فرهنگ

پذیرش تنوع و تکثر فرهنگی امری مسلم و پذیرفتنی است. اما مهمترین مسأله ای که در این زمینه باید به آن توجه داشت، احتراز از «ولنگاری فرهنگی» است؛ بین پذیرفتن تنوع و تکثر فرهنگی و ولنگاری فرهنگی باید تمایز قائل شد. گاهی به بهانه آزادی در عرصه فرهنگ، اتفاقاتی می افتد، که موجب گمراهی مردم و فساد جامعه می شود. در مقابل این باید ایستاد. نه اینکه پس از شیوع با آن مبارزه کنیم؛ بلکه پیش از ایجاد، زمینه فساد و گمراهی را ایجاد نکنیم و به گونه ای مدیریت کنیم، که مانع از ایجاد موجبات گمراهی و فساد شویم. همانگونه که حضرت آقا می فرمایند :
هماهنگونه که «ما نمی‌خواهیم به مردم بگوییم شما حتماً این کتاب را بخوانید، آن کتاب را نخوانید؛ نه. انواع سلایق، انواع فکرها، انواع ذهن‌ها، انواع استعدادها، باید در مقابل خودشان میدان بازی داشته باشند، برای این‌که آنچه را می‌خواهند، بتوانند انتخاب کنند؛ اما آن چیزی که گمراه کننده و فاسد کننده است، ما نباید اجازه بدهیم وارد میدان شود. این، وظیفه‌ی ماست، وظیفه‌ی دولت است، وظیفه‌ی وزارت ارشاد است. به همین خاطر، این استثنای مطلبی است که من گفتم: ما بایستی فرآورده‌ی کتابی زیاد داشته باشیم.» مصاحبه پس از بازدید از یازدهمین نمایشگاه بین‌المللی کتاب – 05/03/1377
مدیریت فرهنگ امری نیست که بتوانیم منکر ضرورت آن بشویم؛ اما درمورد اینکه این مدیریت به چه شکل باید اعمال شود، جای گفتگو هست. مثلا این مدیریت باید به گونه ای باشد، که در عین حالی که جامعه به سمت صلاح و رشد رهنمون می شود، منجر به رشد جامعه شود.
«کنترل فرهنگ به صورت کامل نه ممکن است، نه جایز؛ اصلاً رشد فرهنگی با ابتکار و آزادگی و آزادی و میدان دادن به اراده هاست؛ در این تردیدی نیست؛ منتها هوای کار را باید داشت. در تربیت کودک گفته می شود که بچه را خیلی امر و نهی و کنترل و مهار نکنید؛ بگذارید آزادانه برود بازی کند؛ اما معنایش این نیست که اگر لب ایوان رفت و خواست پایین بیفتد، جلویش را نگیریم! باید مراقبت کرد و مواظب بود. این، یک متولی و یک مرکز می خواهد تا از یک طرف مهندسی کند؛ یعنی با یک فکر کلان، با یک نگاه برتر و بالاتر از همة جریان های فرهنگی در داخل کشور، ببیند حقیقت فرهنگی و عنصر فرهنگی چگونه و با چه کیفیتی باید باشد؛ به کدام سمت باید برود و کجاهایش ایراد دارد؛ و از سوی دیگر مراقبت کند که این کارها انجام بگیرد. این مرکز را ما تعریف کردیم: شورای عالی انقلاب فرهنگی.» بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی در تاریخ 8/10/1383
«در مقوله فرهنگ، رفتار حکومت باید دلسوزانه و مثل رفتار باغبان باشد. باغبان بهنگام نهال می کارد، بهنگام آبیاری می کند، بهنگام هرس می کند، بهنگام سمپاشی می کند، و بهنگام هم میوه چینی، باید فضای فرهنگی کشور را باغبانی کرد.» بیانات در دیدار اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی 1382/10/23
به صورت کلی، تا وقتی ما در زمینه مدیریت فرهنگی ضعف داشته باشیم، مدیریت امنیتی جایگزین آن خواهد شد و جایگزینی مدیریت فرهنگی با مدیریت امنیتی، آسیب ها و پیامدهای زیادی در پی خواهد داشت.
اگر هم بخواهیم به تنوع و تکثر فرهنگ ها بها بدهیم، لازمه اش دوری از نگاه و مدیریت محافظه کارانه است …

حفاظت شده: آزاد اندیشی مرز میان تحجر و ولنگاری در اندیشیدن

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید:

با آزاداندیشی به حق نمی رسید!

بسم الله الرحمن الرحیم

روح انسان، از طریق عقل و قلب، به دنبال درک و ادراک می رسند. همان زمان که قلب با شهود قلبی خود، واقع را می یابد، عقل نیز در همان صحنه حاضر است و با شهود عقلی، درک صحنه واقع می کند. عقل بعد از این شهود خود، به ترجمه و تفسیر آن برای ذهن اقدام می کند. اینجا است که از علم حضوری، علم حصولی برای خود می سازد. و جا دادن در حافظه و … دیگر کار ذهن است. حیطه مفاهیم، استدلال ها، صورت بندی از معانی، همه مربوط به علم حصولی و مربوط به ذهن است.

این لایه مفاهیم و استدلال است که اندیشه در آن معنا دارد. در لایه علم حضوری، ابدا تفکر و اندیشه ای رخ نمی دهد. انسان های کامل، که به درک هایی از جنس علم حضوری رسیده اند، دیگر به تفکر نمی پردازند. بلکه با راه هایی صد بار برتر از تفکر، به درک واقعیت می پردازند.

با توجه به این نکته، آزاداندیشی که اساسا نوعی از اندیشیدن است، در لایه علوم حصولی مطرح می باشد.

نکته دیگر این است که در علم حصولی، هیچ گاه به حقیقت نمی رسیم. همواره پرده ای بین ما و حقیقت وجود دارد. ما زمانی ادعای رسیدن به حقیقت خواهیم داشت که به علم حضوری برسیم.

مَثَل ما در علم حصولی، مَثَل کسی است که در قایقی نشسته، و صرفا با اشاره اش، اشیای درون جزیره از دور را نشان می دهد. فقط اشاره!

پس هزار استدلال توحید هم بیاوری، باز تا وارد ساحت علم حضوری نشده باشی، به حقیقت نرسیده ای. فقط از دور به آن اشاره می کنی. اگر می خواهی به حقیقت برسی، علم حضوری بیاور. آن وقت است که به جزیره رفته ای و به آن اشیاء رسیده ای.

یا مثال دیگر، کسی که چشمش بسته است، و دائما با قرائنی که دریافت می کند، می خواهد اثبات کند که روز است. او هیچ درکی را نمی تواند بیاورد، مثل این درک که چشمش را باز کند و ببیند که روز است. هر چقدر که استدلال بیاورد و اندیشه کند، باز ممکن است استدلال دیگری برخلاف آن آورده شود.

به این دلیل، در علم حصولی، فقط می توان ادعای حق گرایی داشت (اینکه شخص اشاره اش به سمت حق است)، ولی ادعای حق یابی خیر. استدلال، تفکر، ما را به حق نمی رساند، شاید حق را صرفا به ما از دور نشان بدهد. و آزاداندیشی، هم به دنبال این نیست که ما را به حق برساند (حق یابی)، بلکه صرفا می خواهد جهت ما را به سمت حق متمایل کند. (حق گرایی)

پس به دلیل این فاصله بین ما و حقیقت در علم حصولی، همواره امکان خطا در علم حصولی وجود دارد.

در این شرایط، حالت قلبی ما چیست؟

اگر به امری رسیدیم، به آن اشاره کردیم، ادعا کردیم که آن همان حقیقت است که می خواستیم نشان دهیم، و دیگر هیچ چیز را قبول نکردیم، اصلا راهی برای شنیدن دیگر حرف ها نگذاشتیم، این تعصب است. خب مگر چه راهی بود برای اینکه ما این اشاره را، دقیقا اشاره به حقیقت بدانیم؟ مگر غیر از استدلال راهی برای اثبات حقانیت این اشاره و به حق رسیدن آن داریم؟ اگر فقط استدلال، راه اصلاح جهت این اشاره است، پس از کجا می گوییم که استدلال ما برترین است و هیچ استدلالی برتر از این نخواهد آمد؟ آیا حقانیت استدلال ها، صفر و یکی است؟ یا همواره برخی استدلال ها از برخی دیگر بیشتر ما را به حق می رساند. همواره امکان دارد که استدلالی بیاید که از استدلال ما بیشتر ما را به حق نزدیک کند، به حق دقیق تر اشاره کند.

اما اگر حالت قلبی چنین بود که من برترین استدلالی که به من رسیده را پذیرفته ام، از عمق جان هم پذیرفته ام، برایش جان می دهم. و این قدر برایم ارزش دارد. اما باز می دانم که دست بالای دست بسیار است. چه بسا استدلال قوی تر بیابم. چرا آن را نپذیرم. من بنده حقم. هر وقت که برایم روشن شود حق کجاست، من با آنم. هر چه بادا باد. مرا مسخره کنید که تو تا دیروز، آن گونه بودی و آن چنان عقیده داشتی. مرا باکی نیست! من آن روز آن مقدار می فهمیدم، و الان بیشتر.

با چنین قلب مشتاق و تشنه ای می توان حرف زد. می توان راه نشانش داد. دائم تازه و شاداب است. دائما دنبال حق بیشتر. با دانش آموزی که یک کلاس درس گرفته و آن را علم می داند و باقی حرف ها را حرف مفت، مگر می توان کلاس دوم را شروع کرد؟

چرا باید از تعدد فرهنگی حرف بزنیم ؟

ابتدای نوشته، دو پرسش از طریقه جمع را عامل برجستگی این پدیده میداند :
نخست، پرسش از نحوه همزیستی اتحاد ملی و افتراق فروملی و دوم، پرسش از نحوه همزیستی هویت ملی و اتحادهای فراملی
این دو پرسش در سالهای گذشته فراروی ملل مختلفی مطرح شده است و متناسب با بوم هر کشور- ملت، ایده ای عملیاتی شده و کار را جلو برده است.
در عراق ریاست مجلس، ریاست جمهور و نخست وزیری را میان سه طائفه عمده تقسیم نموده اند و البته اختیارات سیاسی هم به تا حدودی تقسیم شده است. البته این به معنای قدرت یافت همه اقلیت ها نیست. چه اینکه ایزدی ها و ترک ها در عراق جایگاهی بلحاظ سیاسی ندارند.
در ایران، ماجرا بسیار متفاوت است. میتوان وضعیت این پدیده در هر کشور را مستقلا مورد بررسی قرار داد که در این مجال نمی گنجد.
به هر حال این دغدغه میتواند بعنوان یک دغدغه قدیمی و نه نوپدید مطرح شود. احتمالا یکی از سوالات جدی حکومت عباسیان همین تعدد فرهنگی بوده است. حکومتی که فرهنگ های بسیار متفاوت و متکثر را ذیل حاکمیت خود جمع آورده و سرزمینی از هند تا اسپانیا را شامل میشود، یقینا در زمینه همزیستی افتراق فروملی و اتحاد ملی مسئله مند بوده است.
باری حکومت های اسلامی سه گانه صفویه، گورکانیان و عثمانی هم در باب همزیستی هویت ملی و اتحاد فراملی مسئله داشته اند.
این دغدغه دغدغه دولت هاست. همان ها که نه میخواهند به دولت های کوچکتر تقسیم شوند یا یکپارچگی ملت شان آسیب ببیند و نه میخواهند ذیل یک حکومت واحد که برای آنها جایگاهی قائل نیست دربیایند و حذف شوند.
پس دغدغه حل مسئله چندفرهنگی را میتوان دغدغه ای برای حفظ هویت دولت ها به شمار آورد.
( ادامه دارد … )

مواجهه آزادانه با اندیشه دیگری

وقتی قرار است آزاداندیشانه با اندیشه‌ای روبه‌رو شویم و فارغ از باور‌ها و اندیشه‌های خود و بدون تعصب و با گشودگی با آن روبه‌رو شویم و حتی به دنبال دفاع از عقاید خود نباشیم و تنها در مدار حق و حق‌طلبی حرکت کنیم؛ در این مقام چنگ انداختن به مقاله‌ی یک اندیشمند تا چه اندازه درست و صحیح است؟ این سوال از آنجایی مطرح می‌شود که معمولا در مقالات به خصوص مقالات علمی و آکادمیک که قرار است در مجله‌ای چاپ شود، چهارچوب‌های زیادی مانع سلیس قلم زدن می‌شوند و حتی گاها مولف دچار خود سانسوری می‌شود و این البته در کتاب‌هایی هم که قرار است مجوز چاپ و انتشار بگیرند هم وجود دارد.
و علاوه بر این مسئله‌ی دیگر که مانع دست یافتن به اندیشه‌ی یک اندیشمند می‌شود، کوتاهی و نارسایی قلم آن اندیشمند است و نه تنها این باعث ابهام بلکه در بسیاری موارد باعث کج فهمی می‌شود و این یعنی محروم شدن از اندیشه‌های یک اندیشمند.
و لذا شاید بتوان ادعا کرد اینکه بخواهیم با اندیشه‌های صاحب نظری را آزادانه مواجه شویم، این خطاست که صرفا یک یا دو نوشته و مقاله ایشان مطالعه شود و گمان فهمیدن اندیشه وی شود. آزاداندیشانه رفتار کردن شاید این باشد که فضای اندیشه‌ای این شخص مورد مطالعه و بررسی قرار گیرد و آشنایی با فضای اندیشه‌ای او حاصل شود و هنگامی که در جهان اندیشه‌ای او وارد شدیم و توانایی هم افقی با او به وجود آمد امکان مواجهه آزادانه با اندیشه او به وجود می‌آید.