آزادی در اسلام
/0 دیدگاه /در آزاداندیشی, آزاداندیشی مسئله توحیدی, آزادی, اهداف آزاداندیشی, روح توحید نفی عبودیت غیر خدا, یادداشتها /توسط محسن همتآزادی در اسلام
در اسلام مبنای اصلی آزادی انسان، توحید است. توحید فقط عبارت نیست از اعتقاد به خدا؛ توحید عبارت است از اعتقاد به خدا، و کفر به طاغوت؛ عبودیت خدا، و عدم عبودیت غیر خدا؛ «تعالوا الی کلمة سواء بیننا و بینکم الّا نعبد الّا اللّه و لا نشرک به شیئا».(۱) نمیگوید «لا نشرک به احدا» – البته یک جائی هم «احداً» دارد، اما اینجا اعم از آن است – میفرماید: «و لا نشرک به شیئا»؛ هیچ چیزی را شریک خدا قرار ندهید. یعنی شما اگر از عاداتِ بیدلیل پیروی کنید، این برخلاف توحید است؛ از انسانها پیروی کنید، همین جور است؛ از نظامهای اجتماعی پیروی کنید، همین جور است – آنجائی که به ارادهی الهی منتهی نشود – همهی اینها شرک به خداست، و توحید عبارت است از اعراض از این شرک. «فمن یکفر بالطّاغوت و یؤمن باللّه فقد استمسک بالعروة الوثقی»؛(۲) کفر به طاغوت وجود دارد، بعدش هم ایمان به خدا. خب، این معنایش همان آزادی است. یعنی شما از همهی قیود، غیر از عبودیت خدا، آزادید.
این نظر صریح اسلام است بندگی غیرخدا اسارت محض است و بندگی خدای متعال عین آزادی است. ادبیات اسلام اصلا سکولار نیست که هیچ کاملا در موضع حق نشسته تا بشریت را از قید آزادی های دروغین نجات دهد. از دست انسان ها، ازدست مکاتبی که می خواهند انسان ها را به بردگی بگیرند به اسم آزادی نجات دهد. لذا در این موضع اصلا از حقانیت خود کوتاه نمی آید و هرچه که باعث حرکت بشر به این سمت و سو باشد استقبال می کند و هرآنچه که به سمت طاغوت دعوت می کند را قبول نمی کند.
اگر بخواهیم این منطق قرآنی را بپذیریم باید در باره آزادی اندیشه، آزادی عقیده و حتی آژادی بیان این طور نتیجه گیری کنیم که اسلام با آزاداندیشی که منجر به پیدا کردن حقیقت می شود موافق است و با آزاداندیشی که دعوت به طاغوت دارد موافق نیست، اسلام با آزادی عقیقده ای که منجر به تضعیف حقیقت می شود مخالف است و حتی آزادی بیانی که گمراه کننده انسان باشد را مذموم می داند.
تفاوت اندیشه و عقیده
/0 دیدگاه /در آزاداندیشی و خویشاوندان /توسط حامد خواجهقبل از خواندن: این یادداشت در ادامه یادداشت قبلی است؛ آزادی بیانِ اندیشه؛ نه عقیده
برای مشخص و روشن شدن «آزادی بیان» و موضع نسبت به بیان، به نظر میرسد باید تفاوت اندیشه و عقیده روشن شود؛ چرا که چنانچه در یادداشت قبل نیز ادعا شد، آزادی بیان در امتداد اندیشه و آزادی اندیشه میآید، نه عقیده و آزادی عقیده.
هر عقیدهای الزاما از روی فکر و اندیشه نیست؛ عقیده به معنای گره خوردن با قلب است؛ در این گره خوردگی با قلب این چنین نیست که آنچه با قلب گره میخورد، الزاما از جنس اندیشه باشد؛ چه بسیار خرافات و اوهامی که با قلب گره خوردند و جزء عقیده شد است؛ و الزاما هم از راه فکر چیزی به قلب وارد نمیشود؛ چه بسیار عقایدی که پایه آن احساسات و عواطف است؛ یک بحث دیگری هم اینجا مطرح است که زیاد به موضوع یادداشت مرتبط نیست آن هم این است که «اندیشهها با مرور زمان و رخ دادن بعضی از اتفاقات و انجام بعضی از اعمال، با قلب پیوند میخورند و تبدیل به عقیده میشوند»؛ امّا آنچه اینجا مهم است این است که اندیشهها میتوانند تبدیل به عقیده بشوند؛ و البته بعضی از اندیشهها تبدیل به عقیده نمیشوند؛ به نظر میرسد آن پیوندی که در عقیده با قلب هست، در اندیشه نیست؛ اندیشه در همان ساحت عقل باقی میماند و مادامی که به ساحت قلب نیامده باشد و گره با قلب نخورده باشد، نام آن اندیشه است و هنگامی که این اندیشه با قلب پیوند خورد و از ساحت عقل بالاتر رفت و وارد ساحت قلب شد، به عقیده تبدیل میشود؛ و هنگامی که گره با قلب ایجاد شد، نوعی از تعصب و محکمی ـ نه الزاما منفی ـ به وجود میآید و این محکمی به میزان گره خوردن آن با قلب است؛ به همین دلیل تا حدی باب گفتگو بسته میشود؛ و در این لایه به راحتی نمیتوان گتفگو کرد؛ امّا در ساحت عقل باب گفتگو کاملا باز است و اساسا محل گفتگو در آن ساحت است؛ لذا تا هنگامی که چیزی به عقیده تبدیل نشده است، امکان گفتگو وجود دارد و در این مقام است که آزادی بیان معنا پیدا میکند؛ بله امکان تغییر عقیده نیز وجود دارد؛ ولی همانگونه که به مرور زمان چیزی عقیده میشود، به مرور زمان باید آن عقیده از عقیدهگی خود بیوفتد و عقیده جدید جایگزین آن بشود.
بنابراین میتوان میان اندیشه و عقیده عموم خصوص من وجه قائل شد؛ به این معنا که بعضی از اعقاید، اندیشه بودند و از گذرگاه فکر و اندیشه گذشتهاند و بعضی دیگر عقاید برآمده از خرافات و اوهام هستند و رنگ و بوی اندیشه را ندیدند و همچنین اندیشههایی هستند که هنوز در ساحت عقل باقی ماندند و تبدیل به عقیده نشدند و یا حتی نشوند.
حال اگر گفته میشود «آزادی عقیده» ممنوع است، به این معنا است که تنها عقیدهای که از گذر و کوچهی اندیشه گذشته باشد مجاز است. و به تعبیری میتوان گفت اساسا آزادی بیان قبل از آزادی عقیده است؛ و در امتداد آزادی اندیشه است؛ هنگامی که اندیشیدی و از معبر فکر به اندیشهای رسیدی، در این جا باب گفتگو و بیان باز است؛ از قضا اتفاقا نه تنها جواز هست، بلکه نیاز دوطرفی به این بیان هست؛ هم آن کس که اندیشیده است نیاز دارد حرفش را به دیگری بزند تا در معرض نقد قرار گیرد و هم دیگری نیاز دارد اندیشههای نو و جدید را بشنود.
بنابراین وقتی آزادی عقیده داده نمیشود، برای آن است که عقیده از راه درست آن، یعنی اندیشه، به وجود بیاید؛ و حتی تا جایی که اسلام عقیده به حق بدون تحقیق و تفکر را هم قبول نمیکند.
پس از این بحث شاید لازم باشد مباحث فقهی چون ارتداد نیز مورد بررسی قرار گیرند.
آزادی عقیده و سست عنصری
/0 دیدگاه /در آزاداندیشی, آزاداندیشی و خویشاوندان, آزادی, یادداشتها /توسط عقیل رضانسبگاهی آزاداندیشی به معنایی گرفته می شود که ملازم با این است که باید همه اندیشه ها را محترم بشمارید، هر کسی باید آزاد باشد هر فکری که کرد را عرضه بکند، و حتی به اینجاها می کشد که هر کسی بهره ای از حق دارد و نباید با محصول فکری او مقابله صورت بگیرد، و یا بالاتر گفته می شود که ما به حق نمی توانیم برسیم و معیاری نداریم که چه کسی دارد حق را می گوید پس باید به اندیشه های یکدیگر احترام بگذاریم!
اما در نگاه دقیق و صحیح هم حق وجود دارد و هم ما می توانیم به آن برسیم و هم اگر به آن رسیدیم مخالف آن باطل است و اگر چنین شد آنگاه اندیشه های مخالف آن اگر بخواهد از ناحیه اندیشه خارج شده و وارد زیست اعتقادی جامعه شود مجاز نخواهد بود.
چیزی که به اسم آزادی عقیده مطرح می شود، با مبانی معرفت شناسی شکاکیت گرا که در ابتدای نوشته به آن اشاره رفت، یک حیات اعتقادی سست و بی انضباطی را ایجاد می کند و انسان را دعوت به یک حالت انفعال در اعتقادات و باورها می کند، این در حالی است که مهم ترین بخش حیات انسانی زیست اعتقادی اوست، این باورهای انسان ها هستند که نحوه زندگی و چگونگی تعاملات انسانی اجتماعی را معلوم می کند، اگر بخواهیم تن به آزادی عقیده بدهیم باید به یک زیست اجتماعی سست تن بدهیم که حاصل آن تربیت یک جامعه سست عنصر و بی انضباط و منفعل خواهد بود.
اما اگر آزاداندیشی به معنای حق گرایی و حق پذیری باشد آنگاه انسان آزاداندیش اتفاقا جزو محکم ترین و منضبط ترین انسان ها است و تمام عزم خویش را جزم می کند تا به حق برسد و وقتی به آن رسید می پذیرد و تمام رفتارهای جامعه خود را بر اساس آن بنا می کند. بله فضا را برای حرفهای مخالف عقاید مستقر در جامعه کاملا نمی بندد ولی اینطور هم نیست که یک فضای شل و بی انضباط درست کند که امنیت اعتقادی جامعه از ناحیه سست عنصران و بی مبالاتان در اندیشه به خطر بیفتد که امنیت اعتقادی جامعه از هر امنیتی بالاتر است.
#یادداشت_363
عقیل رضانسب 14020303
آزادی عقیده و بی غیرتی
/0 دیدگاه /در آزاداندیشی, آزاداندیشی و خویشاوندان, آزادی, یادداشتها /توسط عقیل رضانسبدر یادداشتی[1] توضیح دادیم که آزاداندیشی چون در نسبت با حق تعریف می شود، فرد آزاداندیش نسبت به محصول اندیشه خود غیور است. وقتی آزاداندیشی مجاز بلکه ضروری شمرده می شود، طبیعتاً افراد به محصولات اندیشه ای خود معتقد خواهند شد، لذا طبعاً اگر آزاداندیشی مجاز باشد عقاید مختلفی شکل خواهد گرفت؛ البته همانطور که محصول آزاداندیشی می تواند مورد داوری قرار بگیرد که اولاً غلط است یا صحیح به این معنا که قواعد اندیشه بودن اندیشه در آن مراعات شده یا نه و احیاناً مغالطه شده باشد، ثانیاً باطل است یا نه، از آن جهت که این تلاش اندیشه ای چقدر توانسته به حق برسد، و ثالثاً آزاد است یا نه، از آن جهت که تحت تأثیر تعصب ها و تقلید ها و ترس ها و … بوده یا نه؛ عقیده نیز می تواند مورد داوری قرار بگیرد، هم از جهت اینکه صحیح است یا غلط و هم از جهت اینکه حق است یا باطل؛ و در آخرت و در برخورد سنن الهی در همین دنیا عقیده باطل و غلط مورد سؤال و عقاب قرار خواهد گرفت.
اما عقیده اگر بخواهد بیاید تبدیل به یک پدیده اجتماعی شود، اگر معتقد باشیم که هر عقیده ای می تواند خود را تبلیغ کند و یارگیری کند تا تبدیل به یک پدیده اجتماعی شود، آنگاه معتقد به آزادی عقیده خواهیم بود.
اگر عقاید باطل و غلط بخواهند آزادانه در مسیر تبدل خود به یک باور عمومی قدم بردارند، و کسانی که معتقد به عقاید حقه و صحیحه هستند هیچ واکنشی در مقابل این عقاید نداشته باشند، در واقع باید گفت که غیرتی نسبت به عقاید حقه صحیحه ندارند، و این بی غیرتی ضد آزاداندیشی است!
آزاداندیش حق گرا و حق پذیر است و وقتی به حق رسید و آن را پذیرفت، برایش چون دُر ارزشمند است و حاضر است حتی جان خود را فردای آن کند، اگر توفیق یار بود و آزاندیشان حق گرا و حق پذیر و فدایی حق توانستند یک جامعه ای بر اساس عقاید حقه شکل بدهند و به حاکمیتی نیز رسیدند، وظیفه دارند که از نشر و رونق یافتن عقاید باطله جلوگیری کنند که اگر نکنند یعنی مرتبت و جایگاهی برای حق قائل نیستند و این یعنی ضدیت با آزاداندیشی.
#یادداشت_362
عقیل رضانسب 14020303
آخرین نظرات
پربازدیدهای این ماه
ویژهنامهها
#برچسبها
آزاداندیشی آزادی آزادی اندیشه استثمار استراتژی های جهان کفر اسرائیل اندیشه اندیشه دینی انقلاب اسلامی ایده اصلاحی ایده فرهنگی ایده فرهنگی مادر تعریف آزاداندیشی جبهه دشمن حمیدرضا شب بویی ذهن جامعه رهبری روح توحید نفی عبودیت غیر خدا رژیم صهیونسیتی صهیونیسم فرهنگ فلسفه کلام فلسفه کلام انقلابی مبارزه مدرنیته هژمونی تمدن غرب پیشرفت کلام کلام انقلابی گفتمان سازی
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وعَجّلفَرَجَهم